پرش به محتوا

جعفر بن علی الهادی: تفاوت میان نسخه‌ها

جز
جایگزینی متن - '﴾' به ' '
جز (جایگزینی متن - '﴿' به ' ')
جز (جایگزینی متن - '﴾' به ' ')
خط ۳۴: خط ۳۴:
*ما قسمتی از آن نامه را از "احتجاج" نقل می‌کنیم: "... این مفسد (جعفر کذّاب) که بر خداوند دروغ بسته، و ادّعای [[امامت]] دارد، نمی‌دانم به چه چیز خود نظر داشته است‌؟ ... خداوند گواه است که او چهل روز نماز واجبش را ترک کرد، به این منظور که با ترک نماز بتواند شعبده‌بازی را یاد بگیرد! شاید خبر آن به شما هم رسیده باشد. ظرف‌های شراب او را همه دیده‌اند. علاوه بر این‌ها، آثار و علایم نافرمانی وی از امر و نهی الهی، مشهود و نزد همگان محقّق است. چنان‌چه ادعای وی مبتنی بر معجزه است، معجزه خود را بیاورد و نشان دهد؛ و اگر حجّتی دارد آن را اقامه نماید، و چنان‌چه دلیلی دارد ذکر کند<ref>احتجاج طبرسی، ج ۲، ص ۴۶۸.</ref>.
*ما قسمتی از آن نامه را از "احتجاج" نقل می‌کنیم: "... این مفسد (جعفر کذّاب) که بر خداوند دروغ بسته، و ادّعای [[امامت]] دارد، نمی‌دانم به چه چیز خود نظر داشته است‌؟ ... خداوند گواه است که او چهل روز نماز واجبش را ترک کرد، به این منظور که با ترک نماز بتواند شعبده‌بازی را یاد بگیرد! شاید خبر آن به شما هم رسیده باشد. ظرف‌های شراب او را همه دیده‌اند. علاوه بر این‌ها، آثار و علایم نافرمانی وی از امر و نهی الهی، مشهود و نزد همگان محقّق است. چنان‌چه ادعای وی مبتنی بر معجزه است، معجزه خود را بیاورد و نشان دهد؛ و اگر حجّتی دارد آن را اقامه نماید، و چنان‌چه دلیلی دارد ذکر کند<ref>احتجاج طبرسی، ج ۲، ص ۴۶۸.</ref>.
*و از این طریق است که [[عثمان بن سعید]]، [[جعفر کذاب]] را رسوا می‌کند. [[امام سجاد]] {{ع}} در پاسخ [[ابو خالد کابلی]] که از آن حضرت پرسید، چرا ششمین امام ملقب به صادق است، در حالی که همه شما صادق می‌باشید؟ فرمود: به جهت این‌که در نسل پنجم او، مردی باشد به نام جعفر که او به دروغ، دعوی امامت کند و او جعفر کذّاب است<ref>بحار الانوار، ج ۵۰، ص ۲۲۷.</ref>. جعفر کذّاب در سال ٢٧١ به سن چهل و پنج سالگی در [[سامرا]] درگذشت<ref>معارف و معاریف، ج ۴، ص ۱۶۵.</ref><ref>[[مجتبی تونه‌ای|تونه‌ای، مجتبی]]، [[موعودنامه (کتاب)|موعودنامه]]، ص:۲۴۶.</ref>.
*و از این طریق است که [[عثمان بن سعید]]، [[جعفر کذاب]] را رسوا می‌کند. [[امام سجاد]] {{ع}} در پاسخ [[ابو خالد کابلی]] که از آن حضرت پرسید، چرا ششمین امام ملقب به صادق است، در حالی که همه شما صادق می‌باشید؟ فرمود: به جهت این‌که در نسل پنجم او، مردی باشد به نام جعفر که او به دروغ، دعوی امامت کند و او جعفر کذّاب است<ref>بحار الانوار، ج ۵۰، ص ۲۲۷.</ref>. جعفر کذّاب در سال ٢٧١ به سن چهل و پنج سالگی در [[سامرا]] درگذشت<ref>معارف و معاریف، ج ۴، ص ۱۶۵.</ref><ref>[[مجتبی تونه‌ای|تونه‌ای، مجتبی]]، [[موعودنامه (کتاب)|موعودنامه]]، ص:۲۴۶.</ref>.
*جعفر از پسران [[امام هادی]]{{ع}} بود و از خط پدران پاکش، منحرف گشته بود و راه خطا را پیش گرفته بود. انحراف جعفر، عجیب‌تر از انحراف پسر [[حضرت نوح|نوح نبی]]{{ع}} نبود، کسی که خداوند درباره‌‌اش می‌فرماید: {{عربی|اندازه=120%| {{متن قرآن|يَا نُوحُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صَالِحٍ}}}}<ref> او فرزندت نیست؛ زیرا او عملی بسیار ناشایسته دارد؛ سوره هود، آیه ۴۶.</ref>. انحراف جعفر به سبب سهل انگاری پدرش در تربیت او نبوده است؛ بلکه به سبب همنشینی با فاسقان و منحرفان بود و روشن است که چنین رابطه‌ای، مؤثر بوده است. ما چگونگی ارتباط او با منحرفین را نمی‌دانیم؛ کسی که به رسوایی مبتلا شد و عار و ننگ را برای خود به ارمغان آورد. عجیب این است که [[امام عسکری]]{{ع}}، هنگامی که فرزندش [[امام زمان]] {{ع}} را به [[شیعیان]] مورد اعتمادش نشان داد و خواص را از ولادتش با خبر کرد، برادرش جعفر را به آن، آگاه نکرد و او نمی‌دانست که برادرش، فرزندی دارد و شاید می‌دانسته است و به سبب اهداف خود، سکوت کرده است. ۱۵ روز قبل از وفات، [[امام عسکری]]{{ع}} نامه‌های متعددی برای [[شیعیان]] خود در مداین نوشت و آنها را به خادمش "ابو الادیان" داد و به او فرمود: "نامه‌ها را به شهرها برسان که سفرت، ۱۵ روز طول می‌کشد و روز پانزدهم، داخل [[سامرا]] می‌شوی و صدای ناله و شیون از خانه‌ام می‌شنوی و مرا غسل داده شده، می‌یابی". ابولادیان می‌گوید عرض کردم:‌ای مولای من! [[امام]] بعد از شما کیست؟ فرمود: "آن که جواب نامه‌ها را از تو بخواهد، [[قائم]] بعد از من است". گفتم: "علایم بیشتری، برایم ذکر کن؟" فرمود: "هر کس که بر من نماز میت بخواند؛ او [[قائم]] بعد از من است". گفتم: بیشتر بفرما؟ فرمود: "هر کس که از همیان<ref>همیان، کیسه‌ای که آذوقه سفر را در آن می‌گذارند و دور کمر می‌بندند.</ref> خبر دهد؛ او [[قائم]] بعد از من است". سپس حیا و هیبت [[امام]]{{ع}}، مانع از آن شد که سئوال کنم در همیان چه چیز است. با نامه‌ها خارج شدم و به سوی مداین حرکت کردم؛ جواب‌های آنها را دریافت نمودم و در روز پانزدهم، داخل سامرا شدم (همان طور که [[امام]]{{ع}} گفته بود)،  صدای شیون و ناله از خانه‌‌اش شنیدم و دیدم که او غسل داده شده است و برادرش، جعفر جلوی درِ خانه بود و [[شیعیان]] به او تسلیت و تهنیت می‌گفتند (یعنی به خلافت و [[امامت]] تهنیت می‌گفتند). پس با خود گفتم: اگر این [[امام]] باشد، [[امامت]] باطل شده، به سبب اینکه او را می‌شناسم؛ شراب انگور می‌خورد، در قصر جوسق<ref>جوسق، قصر مقتدر عباسی است.</ref> قمار می‌کند و با طنبور<ref>طنبور، آلت لهو و غنا.</ref> می‌نوازد. پس جلو رفتم و تسلیت و تهنیت گفتم؛ ولی چیزی از من نپرسید؛ سپس عقید، (خادم [[امام عسکری]]{{ع}}) خارج شد و به او گفت:‌ای آقای من! برادرت کفن شده، پس بایست و بر او نماز گزار. جعفر و [[شیعیان]] اطرافش داخل شدند در حالی که جلوی آنها، سمان، حسن بن علی و دو جاسوس معتصم بودند؛ هنگامی که داخل خانه رفتیم، جعفر بن علی برای ادای نماز بر برادرش جلو رفت تا اینکه خواست، تکبیر بگوید، کودکی با صورت گندم گون، موهای پر پشت و دندان‌هایی باز و شمرده، جلو آمد و ردای جعفر را گرفت و گفت: "ای عمو! عقب برو که من به ادای نماز بر پدرم شایسته ترم". جعفر عقب رفت در حالی که صورت او زرد شده بود؛پس آن کودک جلو رفت و بر پدرش نماز گذارد و دفن کرد و در کنار قبر او به من فرمود: "ای بصری! جواب نامه‌ها- که با توست- کجایند؟" آنها را به او دادم و پیش خودم گفتم: این، دو علامت، فقط همیان باقی مانده است. از خانه خارج شدم و به سوی جعفر رفتم، نزد او بودم که حاجز وشاء گفت: ای آقای من! آن کودک کیست؟ گفت: به خدا قسم که تا به حال او را ندیده‌ام و نمی‌شناسم! ما نشسته بودیم که در آن هنگام، عده‌ای از قم آمدند و سراغ [[امام عسکری]]{{ع}} گرفتند و بر شهادت او آگاه شدند. گفتند: پس [[امام]] بعد او کیست؟ مردم به جعفر اشاره کردند؛ پس آنها به او سلام کردند و تسلیت و تهنیت گفتند و عَرضه داشتند: نزد ما نامه‌ها و اموالی هست؛ پس ما را آگاه کن که نامه‌ها چه چیز است؟ و مال، چقدر است؟ جعفر ایستاد و لباس‌هایش را تکاند و گفت: از من می‌خواهید، [[علم غیب]] بگویم؟! در این هنگام، خادم [[امام مهدی]] {{ع}} از خانه خارج شد و گفت: همراه شما، فلان نامه و فلان است و همیانی دارید که در آن هزار دینار است که ده دینار آنها، تقلبی است. آنها، نامه‌ها و اموال را به او دادند و گفتند: کسی که تو را برای گرفتن اینها راهنمایی کرد، امام است<ref>کمال الدین؛ صدوق؛ ج ۲، صص ۴۷۵ - ۴۷۶، چاپ تهران، سال ۱۳۹۵ هجری.</ref>.
*جعفر از پسران [[امام هادی]]{{ع}} بود و از خط پدران پاکش، منحرف گشته بود و راه خطا را پیش گرفته بود. انحراف جعفر، عجیب‌تر از انحراف پسر [[حضرت نوح|نوح نبی]]{{ع}} نبود، کسی که خداوند درباره‌‌اش می‌فرماید: {{عربی|اندازه=120%| {{متن قرآن|يَا نُوحُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صَالِحٍ}} }}<ref> او فرزندت نیست؛ زیرا او عملی بسیار ناشایسته دارد؛ سوره هود، آیه ۴۶.</ref>. انحراف جعفر به سبب سهل انگاری پدرش در تربیت او نبوده است؛ بلکه به سبب همنشینی با فاسقان و منحرفان بود و روشن است که چنین رابطه‌ای، مؤثر بوده است. ما چگونگی ارتباط او با منحرفین را نمی‌دانیم؛ کسی که به رسوایی مبتلا شد و عار و ننگ را برای خود به ارمغان آورد. عجیب این است که [[امام عسکری]]{{ع}}، هنگامی که فرزندش [[امام زمان]] {{ع}} را به [[شیعیان]] مورد اعتمادش نشان داد و خواص را از ولادتش با خبر کرد، برادرش جعفر را به آن، آگاه نکرد و او نمی‌دانست که برادرش، فرزندی دارد و شاید می‌دانسته است و به سبب اهداف خود، سکوت کرده است. ۱۵ روز قبل از وفات، [[امام عسکری]]{{ع}} نامه‌های متعددی برای [[شیعیان]] خود در مداین نوشت و آنها را به خادمش "ابو الادیان" داد و به او فرمود: "نامه‌ها را به شهرها برسان که سفرت، ۱۵ روز طول می‌کشد و روز پانزدهم، داخل [[سامرا]] می‌شوی و صدای ناله و شیون از خانه‌ام می‌شنوی و مرا غسل داده شده، می‌یابی". ابولادیان می‌گوید عرض کردم:‌ای مولای من! [[امام]] بعد از شما کیست؟ فرمود: "آن که جواب نامه‌ها را از تو بخواهد، [[قائم]] بعد از من است". گفتم: "علایم بیشتری، برایم ذکر کن؟" فرمود: "هر کس که بر من نماز میت بخواند؛ او [[قائم]] بعد از من است". گفتم: بیشتر بفرما؟ فرمود: "هر کس که از همیان<ref>همیان، کیسه‌ای که آذوقه سفر را در آن می‌گذارند و دور کمر می‌بندند.</ref> خبر دهد؛ او [[قائم]] بعد از من است". سپس حیا و هیبت [[امام]]{{ع}}، مانع از آن شد که سئوال کنم در همیان چه چیز است. با نامه‌ها خارج شدم و به سوی مداین حرکت کردم؛ جواب‌های آنها را دریافت نمودم و در روز پانزدهم، داخل سامرا شدم (همان طور که [[امام]]{{ع}} گفته بود)،  صدای شیون و ناله از خانه‌‌اش شنیدم و دیدم که او غسل داده شده است و برادرش، جعفر جلوی درِ خانه بود و [[شیعیان]] به او تسلیت و تهنیت می‌گفتند (یعنی به خلافت و [[امامت]] تهنیت می‌گفتند). پس با خود گفتم: اگر این [[امام]] باشد، [[امامت]] باطل شده، به سبب اینکه او را می‌شناسم؛ شراب انگور می‌خورد، در قصر جوسق<ref>جوسق، قصر مقتدر عباسی است.</ref> قمار می‌کند و با طنبور<ref>طنبور، آلت لهو و غنا.</ref> می‌نوازد. پس جلو رفتم و تسلیت و تهنیت گفتم؛ ولی چیزی از من نپرسید؛ سپس عقید، (خادم [[امام عسکری]]{{ع}}) خارج شد و به او گفت:‌ای آقای من! برادرت کفن شده، پس بایست و بر او نماز گزار. جعفر و [[شیعیان]] اطرافش داخل شدند در حالی که جلوی آنها، سمان، حسن بن علی و دو جاسوس معتصم بودند؛ هنگامی که داخل خانه رفتیم، جعفر بن علی برای ادای نماز بر برادرش جلو رفت تا اینکه خواست، تکبیر بگوید، کودکی با صورت گندم گون، موهای پر پشت و دندان‌هایی باز و شمرده، جلو آمد و ردای جعفر را گرفت و گفت: "ای عمو! عقب برو که من به ادای نماز بر پدرم شایسته ترم". جعفر عقب رفت در حالی که صورت او زرد شده بود؛پس آن کودک جلو رفت و بر پدرش نماز گذارد و دفن کرد و در کنار قبر او به من فرمود: "ای بصری! جواب نامه‌ها- که با توست- کجایند؟" آنها را به او دادم و پیش خودم گفتم: این، دو علامت، فقط همیان باقی مانده است. از خانه خارج شدم و به سوی جعفر رفتم، نزد او بودم که حاجز وشاء گفت: ای آقای من! آن کودک کیست؟ گفت: به خدا قسم که تا به حال او را ندیده‌ام و نمی‌شناسم! ما نشسته بودیم که در آن هنگام، عده‌ای از قم آمدند و سراغ [[امام عسکری]]{{ع}} گرفتند و بر شهادت او آگاه شدند. گفتند: پس [[امام]] بعد او کیست؟ مردم به جعفر اشاره کردند؛ پس آنها به او سلام کردند و تسلیت و تهنیت گفتند و عَرضه داشتند: نزد ما نامه‌ها و اموالی هست؛ پس ما را آگاه کن که نامه‌ها چه چیز است؟ و مال، چقدر است؟ جعفر ایستاد و لباس‌هایش را تکاند و گفت: از من می‌خواهید، [[علم غیب]] بگویم؟! در این هنگام، خادم [[امام مهدی]] {{ع}} از خانه خارج شد و گفت: همراه شما، فلان نامه و فلان است و همیانی دارید که در آن هزار دینار است که ده دینار آنها، تقلبی است. آنها، نامه‌ها و اموال را به او دادند و گفتند: کسی که تو را برای گرفتن اینها راهنمایی کرد، امام است<ref>کمال الدین؛ صدوق؛ ج ۲، صص ۴۷۵ - ۴۷۶، چاپ تهران، سال ۱۳۹۵ هجری.</ref>.
*نکاتی درباره این روایت:  
*نکاتی درباره این روایت:  
#[[جعفر کذاب]]، خودش را برای امامت کبری و خلافت عظمی آماده کرده بود در حالی که فاقد جمیع قابلیت‌های [[امامت]] بود و به مقام جنایات و فسوقش آگاه بود و این، نشانه عدم پرهیزکاری و بی مبالاتی‌‌اش نسبت به دین بود و اگر چنین نبود، باید خودش را از این مقام بلند، کنار می‌کشید و هنگامی که بعضی مردم، خلافت و [[امامت]] را به او تهنیت گفتند، او چیزی نگفت که نشانه این است که تهنیت مردم را قبول کرده است.
#[[جعفر کذاب]]، خودش را برای امامت کبری و خلافت عظمی آماده کرده بود در حالی که فاقد جمیع قابلیت‌های [[امامت]] بود و به مقام جنایات و فسوقش آگاه بود و این، نشانه عدم پرهیزکاری و بی مبالاتی‌‌اش نسبت به دین بود و اگر چنین نبود، باید خودش را از این مقام بلند، کنار می‌کشید و هنگامی که بعضی مردم، خلافت و [[امامت]] را به او تهنیت گفتند، او چیزی نگفت که نشانه این است که تهنیت مردم را قبول کرده است.
#بین [[شیعه]] مشهور است که بر [[امام]]، کسی جز [[امام]]، نماز نمی‌گذارد؛ چون نماز میت در واقع، دعایی از نمازگزار بر میت است؛ پس چه کسی جز [[امام]]، لیاقت خواندن این نماز را دارد؟ و هنگامی که جعفر برای نماز بر [[امام عسکری]]{{ع}} جلو رفت، خداوند خواست که پرده کنار رود و گروهی از مردم- که برای نماز بر [[امام عسکری]]{{ع}} جمع شده بودند- [[امام]] حقیقی را بشناسند که اتمام حجتی برای جعفر و امت اسلامی باشند. برای این بود که [[امام زمان]] {{ع}} خارج شد و ردای جعفر را گرفت که آماده تکبیر گفتن نماز بود، جمله‌ای را ایراد فرمود که در والاترین درجات فصاحت و بلاغت است: "ای عمو! عقب برو که من به ادای نماز بر پدرم شایسته ترم!!" [[امام]]{{ع}} به او فرمود: "تاخر" پس برای ادای نماز، اجازه نداد و فرمود: "یا عمّ" و با این کلمه، [[امام]]{{ع}} خبر داد که جعفر، عموی اوست؛ پس [[امام]]، پسر برادر جعفر است. بی‌شک [[امام زمان]] {{ع}} با این جمله، شایستگی خود به نماز بر [[امام عسکری]]{{ع}} را ثابت می‌کند و می‌فرماید: "علی ابی"، این کلمه، هم اثبات نسب و هم اثبات [[امامت]] اوست، به سبب اینکه کسی جز [[امام]] بر [[امام]] نماز نمی‌گذارد برای اینکه او ولی و وارث میت است. به این صورت روشن شد که جعفر، هیچ حقی ندارد و جعفر از نزد جنازه باز می‌گردد و هیچ گونه مقاومتی در مقابل این کودک نمی‌تواند، انجام دهد و به چه شکلی قدرتش را از دست می‌دهد؟! چگونه می‌شود که چنین مردی با چنین ادعایی، این گونه از کودکی بترسد؟! آیا این چیزی جز قدرت و هیبت [[امام]] است؟ که ذره‌ای از آن نزد جعفر و امثال او پیدا نمی‌شود برای چه رنگ جعفر زرد می‌گردد؟! و برای چه خجالت و سستی را جلوی مردمی که به سبب [[امامت]] به او تهنیت می‌گفتند، تحمل می‌کند؟ و برای چه خودش را تکذیب می‌کند به وسیله کلمه "تاخر یا عم" که از آن کودک شنید؟! نگاه کن به حق که چگونه ظاهر می‌شود! و به باطل که چگونه رانده شد! بعضی از شیعه‌های اهل بصره از او پرسیدند:‌ای آقای من! کودک کیست؟ سائل از آن کودک می‌پرسد تا جعفر را وادار به اعتراف به [[امام زمان]] {{ع}} کند و او قسم به خدا یاد می‌کند که او را ندیده‌ام و نمی‌شناسم. ای جعفر! کار تو عجیب است!!چون [[احمد بن اسحاق قمی]]- که در قم زندگی می‌کرد- آن کودک را می‌شناخت؛ اما تو او را نمی‌شناسی؟! و بسیاری از شیعه‌های دور و نزدیک، [[امام زمان]] {{ع}} را در زمان پدرش [[امام عسکری]]{{ع}} دیدند. این در حالی است که اگر در قسم خوردن به خدای تعالی راست گفته باشی: ای کاش! جعفر به این جایگاه شرمگین و خجالت بار اکتفا می‌کرد و‌ای کاش برمی‌گشت! ای کاش! حاضران و شاهدان در مجلس دفن [[امام عسکری]]{{ع}}، نظرشان را برمی‌گرداندند و حق را از باطل تشخیص می‌دادند! ولی مردم به دنبال اهداف پست خود بودند و قلب‌هایشان مریض بود. ای کاش! هنگامی که فرستادگان اهل قم به شهر سامراء رسیدند به سوی جعفر کشیده نمی‌شدند! ای کاش! ادعای امامت نمی‌کرد که خجالت را بر خجالت نمی‌افزود و رسوایی دیگری پیش نمی‌آمد؛ ولی قمی‌های باهوش، عارف به نشانه‌های امامت بودند از او سؤالاتی پرسیدند تا اینکه آنها را از تمام آنچه همراهشان بوده، باخبر کند. تا صحت امامت دروغین جعفر، تأکید شود. در این جا جعفر، لب هایش را حرکت داد و گفت: از ما می‌خواهید که علم غیب بدانیم. ای کاش! فرق بین علم غیب و بین [[علم امام]]- که از سوی صاحب علم آموخته می‌شود- را می‌دانست! ای کاش! هزاران حدیثی را که از جدش [[پیامبر خاتم|رسول خدا]]{{صل}} و از پدران پاکش {{عم}} درباره آینده و اتفاقات بزرگ آن روایت شده است را به یاد می‌آورد! ای کاش! کلام جدش [[امام علی|علی بن ابی طالب]]{{ع}} را می‌شناخت که در پاسخ یکی از یارانش که گفت:‌ای [[امام علی|امیرمومنان]]{{ع}}! آیا به شما [[علم غیب]]، عطا شده است؟ فرمود: "در سخنان من، [[علم غیب]] نیست و آموزش از سوی صاحب علم است و علم غیب، علم قیامت است و آنچه خداوند، آن را در [[قرآن]] برشمرده است:{{عربی|اندازه=120%| {{متن قرآن|إِنَ‏ اللَّهَ‏ عِنْدَهُ‏ عِلْمُ‏ السَّاعَةِ وَ يُنَزِّلُ الْغَيْثَ وَ يَعْلَمُ ما فِي الْأَرْحامِ وَ ما تَدْرِي نَفْسٌ ما ذا تَكْسِبُ غَداً وَ ما تَدْرِي نَفْسٌ بِأَيِّ أَرْضٍ تَمُوتُ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِير‏‏‏ }}}}<ref> آگاهی از زمان قیامت، مخصوص خداست و اوست که باران را نازل می‌کند و می‌داند که در رحم‌ها چیست و کسی نمی‌داند، فردا چه چیزی فراهم می‌آورد و نمی‌داند در چه سرزمینی می‌میرد به راستی که خداوند دانا و آگاه است؛ سوره لقمان، آیه ۳۴.</ref>. پس خداوند سبحان می‌داند در رحم چه است؛ پسر است یا دختر؛ زشت است یا زیبا؛ بدبخت است یا خوشبخت و چه کسی هیزم آتش است و چه کسی در بهشت، همراه پیامبران است؛ پس [[علم غیب]] است که آن را کسی جز خداوند نمی‌داند و غیر از آن، علمی است که خدا به پیامبرش یاد داد و او هم به من یاد داد در حق من دعا کرد تا اینکه سینه‌ام، آن را درک و دلم، کانون این اسرار باشد"<ref>{{عربی|اندازه=120%|" لَيْسَ‏ هُوَ بِعِلْمِ‏ غَيْبٍ‏ وَ إِنَّمَا هُوَ تَعَلُّمٌ‏ مِنْ ذِي عِلْمٍ وَ إِنَّمَا عِلْمُ الْغَيْبِ عِلْمُ السَّاعَةِ وَ مَا عَدَّدَهُ اللَّهُ سُبْحَانَهُ بِقَوْلِهِ‏  {{متن قرآن|إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ وَ يُنَزِّلُ الْغَيْثَ وَ يَعْلَمُ ما فِي الْأَرْحامِ وَ ما تَدْرِي نَفْسٌ ما ذا تَكْسِبُ غَداً وَ ما تَدْرِي نَفْسٌ بِأَيِّ أَرْضٍ تَمُوتُ‏}}الآْيَةَ فَيَعْلَمُ اللَّهُ سُبْحَانَهُ مَا فِي الْأَرْحَامِ مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثَى وَ قَبِيحٍ أَوْ جَمِيلٍ وَ سَخِيٍّ أَوْ بَخِيلٍ وَ شَقِيٍّ أَوْ سَعِيدٍ وَ مَنْ يَكُونُ لِلنَّارِ فِي النَّارِ حَطَباً أَوْ فِي الْجِنَانِ لِلنَّبِيِّينَ مُرَافِقاً فَهَذَا عِلْمُ الْغَيْبِ الَّذِي لَا يَعْلَمُهُ أَحَدٌ إِلَّا اللَّهُ وَ مَا سِوَى ذَلِكَ فَعِلْمٌ عَلَّمَهُ اللَّهُ نَبِيَّهُ ص فَعَلَّمَنِيهِ وَ دَعَا لِي بِأَنْ يَعِيَهُ صَدْرِي وَ تَضْطَمَّ عَلَيْهِ جَوَانِحِي‏ ‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏"}}؛ نهج البلاغه؛ ص ۲۳۹، چاپ بیروت - شرح محمد عبده؛ سال ۱۳۸۲ و بحار؛ مجلسی؛ ج ۴۱، ص ۳۳۵.</ref>. جعفر، پیوسته مصر بر گمراهی و دشمنی‌‌اش بود؛ پس نزد معتمد رفت؛ او حاکمی بود که دیروز با سم، برادرش [[امام عسکری]]{{ع}} را مسموم و شهید کرده بود تا اینکه معتمد را از وجود [[امام زمان]] {{ع}} مطلع کند و گویی جعفر، جاسوسی به نفع معتمد و ضد [[اهل بیت]] {{عم}} بود؛ معتمد دستور داد، [[نرجس خاتون]] را بازداشت کنند. آنها دستور معتمد را انجام دادند و از نرجس خاتون، سراغ [[امام زمان]] {{ع}} را می‌گرفتند؛ ولی نرجس از روی تقیه، وجود [[امام مهدی]] {{ع}} را انکار کرد؛ خلیفه، انکار نرجس را قبول نکرد و دستور داد، نرجس را به قاضی سامرا، "[[ابن ابی شوارب]]" تسلیم کنند تا تحت نظر شدید باشد؛ ولی خداوند تعالی، او را بعد از مدت کمی نجات داد. خداوند لعنت کند، ریاست طلبانی که جنایتکارند در راه به دست آوردن مقاصد، [[دین]] و عقیده خود را نابود می‌کنند! و نفرین بر هر کسی که از هوای نفسش پیروی کند و هر چه که می‌خواهد، انجام می‌دهد و می‌گوید!.
#بین [[شیعه]] مشهور است که بر [[امام]]، کسی جز [[امام]]، نماز نمی‌گذارد؛ چون نماز میت در واقع، دعایی از نمازگزار بر میت است؛ پس چه کسی جز [[امام]]، لیاقت خواندن این نماز را دارد؟ و هنگامی که جعفر برای نماز بر [[امام عسکری]]{{ع}} جلو رفت، خداوند خواست که پرده کنار رود و گروهی از مردم- که برای نماز بر [[امام عسکری]]{{ع}} جمع شده بودند- [[امام]] حقیقی را بشناسند که اتمام حجتی برای جعفر و امت اسلامی باشند. برای این بود که [[امام زمان]] {{ع}} خارج شد و ردای جعفر را گرفت که آماده تکبیر گفتن نماز بود، جمله‌ای را ایراد فرمود که در والاترین درجات فصاحت و بلاغت است: "ای عمو! عقب برو که من به ادای نماز بر پدرم شایسته ترم!!" [[امام]]{{ع}} به او فرمود: "تاخر" پس برای ادای نماز، اجازه نداد و فرمود: "یا عمّ" و با این کلمه، [[امام]]{{ع}} خبر داد که جعفر، عموی اوست؛ پس [[امام]]، پسر برادر جعفر است. بی‌شک [[امام زمان]] {{ع}} با این جمله، شایستگی خود به نماز بر [[امام عسکری]]{{ع}} را ثابت می‌کند و می‌فرماید: "علی ابی"، این کلمه، هم اثبات نسب و هم اثبات [[امامت]] اوست، به سبب اینکه کسی جز [[امام]] بر [[امام]] نماز نمی‌گذارد برای اینکه او ولی و وارث میت است. به این صورت روشن شد که جعفر، هیچ حقی ندارد و جعفر از نزد جنازه باز می‌گردد و هیچ گونه مقاومتی در مقابل این کودک نمی‌تواند، انجام دهد و به چه شکلی قدرتش را از دست می‌دهد؟! چگونه می‌شود که چنین مردی با چنین ادعایی، این گونه از کودکی بترسد؟! آیا این چیزی جز قدرت و هیبت [[امام]] است؟ که ذره‌ای از آن نزد جعفر و امثال او پیدا نمی‌شود برای چه رنگ جعفر زرد می‌گردد؟! و برای چه خجالت و سستی را جلوی مردمی که به سبب [[امامت]] به او تهنیت می‌گفتند، تحمل می‌کند؟ و برای چه خودش را تکذیب می‌کند به وسیله کلمه "تاخر یا عم" که از آن کودک شنید؟! نگاه کن به حق که چگونه ظاهر می‌شود! و به باطل که چگونه رانده شد! بعضی از شیعه‌های اهل بصره از او پرسیدند:‌ای آقای من! کودک کیست؟ سائل از آن کودک می‌پرسد تا جعفر را وادار به اعتراف به [[امام زمان]] {{ع}} کند و او قسم به خدا یاد می‌کند که او را ندیده‌ام و نمی‌شناسم. ای جعفر! کار تو عجیب است!!چون [[احمد بن اسحاق قمی]]- که در قم زندگی می‌کرد- آن کودک را می‌شناخت؛ اما تو او را نمی‌شناسی؟! و بسیاری از شیعه‌های دور و نزدیک، [[امام زمان]] {{ع}} را در زمان پدرش [[امام عسکری]]{{ع}} دیدند. این در حالی است که اگر در قسم خوردن به خدای تعالی راست گفته باشی: ای کاش! جعفر به این جایگاه شرمگین و خجالت بار اکتفا می‌کرد و‌ای کاش برمی‌گشت! ای کاش! حاضران و شاهدان در مجلس دفن [[امام عسکری]]{{ع}}، نظرشان را برمی‌گرداندند و حق را از باطل تشخیص می‌دادند! ولی مردم به دنبال اهداف پست خود بودند و قلب‌هایشان مریض بود. ای کاش! هنگامی که فرستادگان اهل قم به شهر سامراء رسیدند به سوی جعفر کشیده نمی‌شدند! ای کاش! ادعای امامت نمی‌کرد که خجالت را بر خجالت نمی‌افزود و رسوایی دیگری پیش نمی‌آمد؛ ولی قمی‌های باهوش، عارف به نشانه‌های امامت بودند از او سؤالاتی پرسیدند تا اینکه آنها را از تمام آنچه همراهشان بوده، باخبر کند. تا صحت امامت دروغین جعفر، تأکید شود. در این جا جعفر، لب هایش را حرکت داد و گفت: از ما می‌خواهید که علم غیب بدانیم. ای کاش! فرق بین علم غیب و بین [[علم امام]]- که از سوی صاحب علم آموخته می‌شود- را می‌دانست! ای کاش! هزاران حدیثی را که از جدش [[پیامبر خاتم|رسول خدا]]{{صل}} و از پدران پاکش {{عم}} درباره آینده و اتفاقات بزرگ آن روایت شده است را به یاد می‌آورد! ای کاش! کلام جدش [[امام علی|علی بن ابی طالب]]{{ع}} را می‌شناخت که در پاسخ یکی از یارانش که گفت:‌ای [[امام علی|امیرمومنان]]{{ع}}! آیا به شما [[علم غیب]]، عطا شده است؟ فرمود: "در سخنان من، [[علم غیب]] نیست و آموزش از سوی صاحب علم است و علم غیب، علم قیامت است و آنچه خداوند، آن را در [[قرآن]] برشمرده است:{{عربی|اندازه=120%| {{متن قرآن|إِنَ‏ اللَّهَ‏ عِنْدَهُ‏ عِلْمُ‏ السَّاعَةِ وَ يُنَزِّلُ الْغَيْثَ وَ يَعْلَمُ ما فِي الْأَرْحامِ وَ ما تَدْرِي نَفْسٌ ما ذا تَكْسِبُ غَداً وَ ما تَدْرِي نَفْسٌ بِأَيِّ أَرْضٍ تَمُوتُ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِير‏‏‏ }} }}<ref> آگاهی از زمان قیامت، مخصوص خداست و اوست که باران را نازل می‌کند و می‌داند که در رحم‌ها چیست و کسی نمی‌داند، فردا چه چیزی فراهم می‌آورد و نمی‌داند در چه سرزمینی می‌میرد به راستی که خداوند دانا و آگاه است؛ سوره لقمان، آیه ۳۴.</ref>. پس خداوند سبحان می‌داند در رحم چه است؛ پسر است یا دختر؛ زشت است یا زیبا؛ بدبخت است یا خوشبخت و چه کسی هیزم آتش است و چه کسی در بهشت، همراه پیامبران است؛ پس [[علم غیب]] است که آن را کسی جز خداوند نمی‌داند و غیر از آن، علمی است که خدا به پیامبرش یاد داد و او هم به من یاد داد در حق من دعا کرد تا اینکه سینه‌ام، آن را درک و دلم، کانون این اسرار باشد"<ref>{{عربی|اندازه=120%|" لَيْسَ‏ هُوَ بِعِلْمِ‏ غَيْبٍ‏ وَ إِنَّمَا هُوَ تَعَلُّمٌ‏ مِنْ ذِي عِلْمٍ وَ إِنَّمَا عِلْمُ الْغَيْبِ عِلْمُ السَّاعَةِ وَ مَا عَدَّدَهُ اللَّهُ سُبْحَانَهُ بِقَوْلِهِ‏  {{متن قرآن|إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ وَ يُنَزِّلُ الْغَيْثَ وَ يَعْلَمُ ما فِي الْأَرْحامِ وَ ما تَدْرِي نَفْسٌ ما ذا تَكْسِبُ غَداً وَ ما تَدْرِي نَفْسٌ بِأَيِّ أَرْضٍ تَمُوتُ‏}} الآْيَةَ فَيَعْلَمُ اللَّهُ سُبْحَانَهُ مَا فِي الْأَرْحَامِ مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثَى وَ قَبِيحٍ أَوْ جَمِيلٍ وَ سَخِيٍّ أَوْ بَخِيلٍ وَ شَقِيٍّ أَوْ سَعِيدٍ وَ مَنْ يَكُونُ لِلنَّارِ فِي النَّارِ حَطَباً أَوْ فِي الْجِنَانِ لِلنَّبِيِّينَ مُرَافِقاً فَهَذَا عِلْمُ الْغَيْبِ الَّذِي لَا يَعْلَمُهُ أَحَدٌ إِلَّا اللَّهُ وَ مَا سِوَى ذَلِكَ فَعِلْمٌ عَلَّمَهُ اللَّهُ نَبِيَّهُ ص فَعَلَّمَنِيهِ وَ دَعَا لِي بِأَنْ يَعِيَهُ صَدْرِي وَ تَضْطَمَّ عَلَيْهِ جَوَانِحِي‏ ‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏"}}؛ نهج البلاغه؛ ص ۲۳۹، چاپ بیروت - شرح محمد عبده؛ سال ۱۳۸۲ و بحار؛ مجلسی؛ ج ۴۱، ص ۳۳۵.</ref>. جعفر، پیوسته مصر بر گمراهی و دشمنی‌‌اش بود؛ پس نزد معتمد رفت؛ او حاکمی بود که دیروز با سم، برادرش [[امام عسکری]]{{ع}} را مسموم و شهید کرده بود تا اینکه معتمد را از وجود [[امام زمان]] {{ع}} مطلع کند و گویی جعفر، جاسوسی به نفع معتمد و ضد [[اهل بیت]] {{عم}} بود؛ معتمد دستور داد، [[نرجس خاتون]] را بازداشت کنند. آنها دستور معتمد را انجام دادند و از نرجس خاتون، سراغ [[امام زمان]] {{ع}} را می‌گرفتند؛ ولی نرجس از روی تقیه، وجود [[امام مهدی]] {{ع}} را انکار کرد؛ خلیفه، انکار نرجس را قبول نکرد و دستور داد، نرجس را به قاضی سامرا، "[[ابن ابی شوارب]]" تسلیم کنند تا تحت نظر شدید باشد؛ ولی خداوند تعالی، او را بعد از مدت کمی نجات داد. خداوند لعنت کند، ریاست طلبانی که جنایتکارند در راه به دست آوردن مقاصد، [[دین]] و عقیده خود را نابود می‌کنند! و نفرین بر هر کسی که از هوای نفسش پیروی کند و هر چه که می‌خواهد، انجام می‌دهد و می‌گوید!.
*جعفر بر گمراهی‌‌اش اصرار می‌کرد و از مرکب باطلش پایین نمی‌آمد و کارهایش را تکرار می‌کرد؛ بنابراین گناه جعفر به همراه کارهایش زیاد می‌شد و آن زمانی بود که کاروان دیگری از قم به [[سامرا]] رسید. [[علی بن سنان موصلی]] از پدرش نقل می‌کند: زمانی که مولای ما، [[امام عسکری]]{{ع}} فوت کرد، کاروانی از قم به [[سامرا]] رسید در حالی که آنان از وفات [[امام عسکری]]{{ع}} خبر نداشتند و از دیگران سراغ [[امام عسکری]]{{ع}} را گرفتند که به آنها گفته شد: حضرت فوت کرده است. گفتند: وارثش کیست؟ گفتند: برادرش جعفر. پس سراغ جعفر را گرفتند به آنها گفته شد: او به تفریحگاه رفت و سوار کشتی شد در حالی که شراب می‌نوشید و همراه او خوانندگانی بودند.!! کاروانیان با یکدیگر مشورت کردند و گفتند: اینها اوصاف امام نمی‌باشد. بعضی از آنها گفتند: این اموال را به صاحبانشان برگردانیم. ولی [[محمد بن جعفر حمیری]] گفت: صبر کنید، جعفر برگردد تا به درستی از کارش خبردار شویم. وقتی که جعفر برگشت، نزد او رفتند و سلام کردند و گفتند:‌ای مولای ما! از اهل قم و [[شیعه]] هستیم برای مولایمان [[امام عسکری]]{{ع}}، اموالی را از قم آورده‌ایم. جعفر گفت: این اموال کجاست؟ گفتند: همراهمان است. جعفر گفت: اموال را به من بدهید. گفتند: خیر، چون این اموال را با شرایطی تحویل می‌دهیم. جعفر گفت: آن شرایط چیست؟ گفتند: در گذشته، اموال از تمام [[شیعیان]] جمع می‌شد و در بسته‌های کوچک قرار داده می‌شد؛ و سپس آنها را در کیسه‌ای بزرگ قرار می‌دادیم و آن کیسه را مهر و موم می‌کردیم و وقتی آن اموال را برای مولایمان [[امام عسکری]]{{ع}} می‌آوردیم، آن حضرت می‌گفتند که همه اموال فلان مقدار است و از فلانی، چه مقدار پول و از دیگری چه مقدار تا اینکه اسم همه مردم را می‌فرمود و حتی نقش انگشترها را نیز می‌گفت. جعفر گفت: شما دروغ می‌گویید!.... برادرم چنین کاری انجام نمی‌داد و این کار، [[علم غیب]] است و [[علم غیب]] را فقط خدا می‌داند. وقتی کاروانیان، سخنان جعفر را شنیدند همدیگر را نگاه کردند. جعفر به آنها گفت: این مال را به من می‌دهید؟ گفتند: گروهی هستیم که این اموال، نزد ما امانت است و آنها را فقط به کسی می‌دهیم که نشانه‌هایی را- که از مولایمان [[امام عسکری]]{{ع}} می‌شناسیم- داشته باشد؛ پس اگر تو [[امام]] هستی برای ما دلیل بیاور و الا اموال را به صاحبانشان بر می‌گردانیم. جعفر، نزد [[معتمد عباسی]] رفت (در حالی که [[معتمد عباسی]] در [[سامرا]] بود) و از آنها به معتمد شکایت کرد؛ آنها را احضار کردند. معتمد گفت: این اموال را به جعفر نمی‌دهید؟ گفتند: ما گروهی هستیم که این اموال، نزد ما امانت است که صاحبان آنها به ما امر کرده‌اند، این اموال را فقط به کسی بدهیم که علامت و نشانه‌ای از [[امامت]] را داشته باشد در حالی که [[امام عسکری]]{{ع}} چنین بود. حاکم گفت: علامتی که [[امام عسکری]]{{ع}} داشت، چه بود؟ گفتند: [[امام]]{{ع}} به ما تعداد دینارها، اسم‌های صاحبانش، نوع اموال و این که چه مقدار است را خبر می‌داد؛ پس اگر [[امام]]{{ع}}، این کار را می‌کرد، ما اموال را به او می‌دادیم و همیشه ما این گونه عمل می‌کردیم و حالا که [[امام]] فوت کرده، پس اگر این مرد، صاحب امر است، همان کاری که برادرش انجام می‌داد، انجام دهد والا ما اموال را به صاحبانشان برمی‌گردانیم. جعفر گفت:‌ ای امیرالمؤمنین! این عده دروغ می‌گویند و به برادرم نسبت دروغ می‌دهند؛ چون این کار، [[علم غیب]] است. حاکم عباسی گفت: این قوم پیک و پیام رسانند و پیک باید فقط، پیامش را برساند. راوی گفت: جعفر، مبهوت شده بود در حالی که جوابی نداشت. مسافران از حاکم عباسی خواستند، همراهشان سربازانی بفرستد تا از شهر خارج شوند؛ پس حاکم برای انجام این کار، دستور داد. هنگامی که از شهر خارج می‌شدند، پسری- که زیباترین مردم بود- به طرف آنها آمد و صدا زد:‌ای فلانی و‌ای فلانی! مولایتان شما را می‌خواهد، دعوت او را اجابت کنید. پرسیدند: تو مولای ما هستی؟ گفت: معاذالله! من بنده مولایتان هستم به طرف او حرکت کنید. حرکت کردند تا اینکه به درِ خانه [[امام عسکری]]{{ع}} رسیدند و فرزند او، [[حضرت قائم]]{{ع}} روی تختی نشسته بود، گویا تکه‌ای از ماه بود، لباس سبز رنگ بر تنش بود؛ سلام کردند، حضرت جواب سلام را داد و فرمود: "همه مال، فلان مقدار است که فلانی، این مقدار و فلانی، آن مقدار آورده است". حضرت، تمام اوصاف آنها را گفت برای خداوند عزوجل سجده کردیم و به سبب آنچه خداوند به ما معرفی نمود، زمین را بوسیدیم و خداوند را شکر کردیم. ما هر چه می‌خواستیم از حضرت {{ع}} می‌پرسیدیم و ایشان جواب می‌داد؛ پس ما اموال را به او دادیم و حضرت به ما امر فرمود بعد از این، دیگر هیچ مالی را به سامراء نیاورید؛ چون مردی را در بغداد مامور کرده، که باید اموال را به او بدهیم. به [[محمد بن جعفر قمی حمیری]]، مقداری حنوط و کفنی داد و به او فرمود: "خداوند، اجر تو را زیاد گرداند". [[محمد بن جعفر قمی]]، قبل از رسیدن به همدان فوت کرد- که خداوند او را بیامرزد- و بعد از آن، اموال را به بغداد، نزد مأمور [[امام]]{{ع}} می‌بردیم و او، نامه‌هایی از آن [[امام]] را به ما می‌داد.  
*جعفر بر گمراهی‌‌اش اصرار می‌کرد و از مرکب باطلش پایین نمی‌آمد و کارهایش را تکرار می‌کرد؛ بنابراین گناه جعفر به همراه کارهایش زیاد می‌شد و آن زمانی بود که کاروان دیگری از قم به [[سامرا]] رسید. [[علی بن سنان موصلی]] از پدرش نقل می‌کند: زمانی که مولای ما، [[امام عسکری]]{{ع}} فوت کرد، کاروانی از قم به [[سامرا]] رسید در حالی که آنان از وفات [[امام عسکری]]{{ع}} خبر نداشتند و از دیگران سراغ [[امام عسکری]]{{ع}} را گرفتند که به آنها گفته شد: حضرت فوت کرده است. گفتند: وارثش کیست؟ گفتند: برادرش جعفر. پس سراغ جعفر را گرفتند به آنها گفته شد: او به تفریحگاه رفت و سوار کشتی شد در حالی که شراب می‌نوشید و همراه او خوانندگانی بودند.!! کاروانیان با یکدیگر مشورت کردند و گفتند: اینها اوصاف امام نمی‌باشد. بعضی از آنها گفتند: این اموال را به صاحبانشان برگردانیم. ولی [[محمد بن جعفر حمیری]] گفت: صبر کنید، جعفر برگردد تا به درستی از کارش خبردار شویم. وقتی که جعفر برگشت، نزد او رفتند و سلام کردند و گفتند:‌ای مولای ما! از اهل قم و [[شیعه]] هستیم برای مولایمان [[امام عسکری]]{{ع}}، اموالی را از قم آورده‌ایم. جعفر گفت: این اموال کجاست؟ گفتند: همراهمان است. جعفر گفت: اموال را به من بدهید. گفتند: خیر، چون این اموال را با شرایطی تحویل می‌دهیم. جعفر گفت: آن شرایط چیست؟ گفتند: در گذشته، اموال از تمام [[شیعیان]] جمع می‌شد و در بسته‌های کوچک قرار داده می‌شد؛ و سپس آنها را در کیسه‌ای بزرگ قرار می‌دادیم و آن کیسه را مهر و موم می‌کردیم و وقتی آن اموال را برای مولایمان [[امام عسکری]]{{ع}} می‌آوردیم، آن حضرت می‌گفتند که همه اموال فلان مقدار است و از فلانی، چه مقدار پول و از دیگری چه مقدار تا اینکه اسم همه مردم را می‌فرمود و حتی نقش انگشترها را نیز می‌گفت. جعفر گفت: شما دروغ می‌گویید!.... برادرم چنین کاری انجام نمی‌داد و این کار، [[علم غیب]] است و [[علم غیب]] را فقط خدا می‌داند. وقتی کاروانیان، سخنان جعفر را شنیدند همدیگر را نگاه کردند. جعفر به آنها گفت: این مال را به من می‌دهید؟ گفتند: گروهی هستیم که این اموال، نزد ما امانت است و آنها را فقط به کسی می‌دهیم که نشانه‌هایی را- که از مولایمان [[امام عسکری]]{{ع}} می‌شناسیم- داشته باشد؛ پس اگر تو [[امام]] هستی برای ما دلیل بیاور و الا اموال را به صاحبانشان بر می‌گردانیم. جعفر، نزد [[معتمد عباسی]] رفت (در حالی که [[معتمد عباسی]] در [[سامرا]] بود) و از آنها به معتمد شکایت کرد؛ آنها را احضار کردند. معتمد گفت: این اموال را به جعفر نمی‌دهید؟ گفتند: ما گروهی هستیم که این اموال، نزد ما امانت است که صاحبان آنها به ما امر کرده‌اند، این اموال را فقط به کسی بدهیم که علامت و نشانه‌ای از [[امامت]] را داشته باشد در حالی که [[امام عسکری]]{{ع}} چنین بود. حاکم گفت: علامتی که [[امام عسکری]]{{ع}} داشت، چه بود؟ گفتند: [[امام]]{{ع}} به ما تعداد دینارها، اسم‌های صاحبانش، نوع اموال و این که چه مقدار است را خبر می‌داد؛ پس اگر [[امام]]{{ع}}، این کار را می‌کرد، ما اموال را به او می‌دادیم و همیشه ما این گونه عمل می‌کردیم و حالا که [[امام]] فوت کرده، پس اگر این مرد، صاحب امر است، همان کاری که برادرش انجام می‌داد، انجام دهد والا ما اموال را به صاحبانشان برمی‌گردانیم. جعفر گفت:‌ ای امیرالمؤمنین! این عده دروغ می‌گویند و به برادرم نسبت دروغ می‌دهند؛ چون این کار، [[علم غیب]] است. حاکم عباسی گفت: این قوم پیک و پیام رسانند و پیک باید فقط، پیامش را برساند. راوی گفت: جعفر، مبهوت شده بود در حالی که جوابی نداشت. مسافران از حاکم عباسی خواستند، همراهشان سربازانی بفرستد تا از شهر خارج شوند؛ پس حاکم برای انجام این کار، دستور داد. هنگامی که از شهر خارج می‌شدند، پسری- که زیباترین مردم بود- به طرف آنها آمد و صدا زد:‌ای فلانی و‌ای فلانی! مولایتان شما را می‌خواهد، دعوت او را اجابت کنید. پرسیدند: تو مولای ما هستی؟ گفت: معاذالله! من بنده مولایتان هستم به طرف او حرکت کنید. حرکت کردند تا اینکه به درِ خانه [[امام عسکری]]{{ع}} رسیدند و فرزند او، [[حضرت قائم]]{{ع}} روی تختی نشسته بود، گویا تکه‌ای از ماه بود، لباس سبز رنگ بر تنش بود؛ سلام کردند، حضرت جواب سلام را داد و فرمود: "همه مال، فلان مقدار است که فلانی، این مقدار و فلانی، آن مقدار آورده است". حضرت، تمام اوصاف آنها را گفت برای خداوند عزوجل سجده کردیم و به سبب آنچه خداوند به ما معرفی نمود، زمین را بوسیدیم و خداوند را شکر کردیم. ما هر چه می‌خواستیم از حضرت {{ع}} می‌پرسیدیم و ایشان جواب می‌داد؛ پس ما اموال را به او دادیم و حضرت به ما امر فرمود بعد از این، دیگر هیچ مالی را به سامراء نیاورید؛ چون مردی را در بغداد مامور کرده، که باید اموال را به او بدهیم. به [[محمد بن جعفر قمی حمیری]]، مقداری حنوط و کفنی داد و به او فرمود: "خداوند، اجر تو را زیاد گرداند". [[محمد بن جعفر قمی]]، قبل از رسیدن به همدان فوت کرد- که خداوند او را بیامرزد- و بعد از آن، اموال را به بغداد، نزد مأمور [[امام]]{{ع}} می‌بردیم و او، نامه‌هایی از آن [[امام]] را به ما می‌داد.  
*[[شیخ صدوق]] می‌گوید: این جریان، این مطلب را روشن می‌کند که خلیفه از امر [[امامت]] و مقام و منزلت آنها آگاهی داشته، بنابراین از آن گروه و اموالی که همراهشان بود، دست برداشته، اموال را تحویل جعفر کذاب نداده است تا اینکه امر [[امامت]] مخفی بماند و مردم به طرف آن هدایت نشوند و آن را بشناسند. از جمله اینکه روزی [[جعفر کذاب]] برای خلیفه، بیست هزار دینار رشوه برد تا خلیفه او را جانشین برادر فوت شده‌‌اش قرار دهد. خلیفه گفت: بدان که جایگاه و مقام برادرت به دست من نیست و فقط به دست خداوند عزوجل است و ما بسیار تلاش کردیم که مقام و منزلت او را پایین بیاوریم و در هم بشکنیم؛ ولی خداوند هر روز، رفعت و بلند مرتبگی او را زیاد کرد؛ پس اگر تو نزد [[شیعیان]] برادرت منزلتی داشته باشی، نیازی به ما نداری و اگر نزد آنها منزلتی نداشته باشی و در تو آنچه که در برادرت بود، نباشد، ما نمی‌توانیم، کاری برای تو انجام دهیم".
*[[شیخ صدوق]] می‌گوید: این جریان، این مطلب را روشن می‌کند که خلیفه از امر [[امامت]] و مقام و منزلت آنها آگاهی داشته، بنابراین از آن گروه و اموالی که همراهشان بود، دست برداشته، اموال را تحویل جعفر کذاب نداده است تا اینکه امر [[امامت]] مخفی بماند و مردم به طرف آن هدایت نشوند و آن را بشناسند. از جمله اینکه روزی [[جعفر کذاب]] برای خلیفه، بیست هزار دینار رشوه برد تا خلیفه او را جانشین برادر فوت شده‌‌اش قرار دهد. خلیفه گفت: بدان که جایگاه و مقام برادرت به دست من نیست و فقط به دست خداوند عزوجل است و ما بسیار تلاش کردیم که مقام و منزلت او را پایین بیاوریم و در هم بشکنیم؛ ولی خداوند هر روز، رفعت و بلند مرتبگی او را زیاد کرد؛ پس اگر تو نزد [[شیعیان]] برادرت منزلتی داشته باشی، نیازی به ما نداری و اگر نزد آنها منزلتی نداشته باشی و در تو آنچه که در برادرت بود، نباشد، ما نمی‌توانیم، کاری برای تو انجام دهیم".