|
|
خط ۱۸: |
خط ۱۸: |
| *آنچه در سقیفه اتفاق افتاد، بناى کجى بود که آثار شومش تاکنون باقى است. چه نیکو گفته است شهید پاکنژاد: در سقیفه، ورشکستگى {{عربی|إنّ أکرمکم عند اللّه أتقیکم}} اعلام گردید و برترى اشرافیت و دربارهاى اموى و عباسى تأیید شد. در سقیفه، {{عربی|منّا أمیر و منکم وزیر}} جاى {{عربی|منّا أهل البیت}} را گرفت. در سقیفه، [[ابوبکر]]، [[عمر]]، [[عثمان]]، [[ابو عبیده]]، [[عبدالرحمان بن عوف]]، [[سالم مولى حذیفه]]، [[خالد بن ولید]]، [[سعد وقّاص]] و [[معاویه]] غالب شدند و [[امام علی|على]]، [[عباس]]، [[سلمان]]، [[ابوذر]]، [[مقداد]]، [[حجر]]، [[عمّار]]، [[میثم]] و [[صعصعه]] مغلوب گردیدند. . . در سقیفه، صدها اجتهاد در مقابل نصّ، شرعى شناخته گردید. . . در سقیفه گفته شد آنکس که خیبر را گشود، نگذاشتند سقیفه را بگشاید. . . در سقیفه گفته شد [[بنى هاشم]] و پیروان على بهتر است همان [[نبوت]] را بچسبند و خلافت از نبوّت جداست. . . در سقیفه به تصویب رسید، هرکس بر مسلمانان امیر شود، مشمول {{عربی|منّا أمیر}} بوده و اولو الأمر شناخته مىشود، ولو آنکه سبط نبىّ گرامى و تمام یاران و فرزندانش را گرسنگى و تشنگى دهد و به قتل برساند و زنانش را اسیر، شهر به شهر بگرداند. . . در سقیفه مىگویند ابابکر که تعیین جانشین کرد و نبىّ گرامى که جانشینى معین نکردند، هردو درست بوده است! . . . در سقیفه، این مطلب را وارد و جالب دانستند که نه سر فرماندهى اسامۀ جوان انتخاب خوبى بود، نه انتخابکردن على جوان به خلافت کارى درست است!.<ref>[[جواد محدثی|محدثی، جواد]]، [[فرهنگ غدیر (کتاب)|فرهنگ غدیر]]، ص۳۱۰.</ref> | | *آنچه در سقیفه اتفاق افتاد، بناى کجى بود که آثار شومش تاکنون باقى است. چه نیکو گفته است شهید پاکنژاد: در سقیفه، ورشکستگى {{عربی|إنّ أکرمکم عند اللّه أتقیکم}} اعلام گردید و برترى اشرافیت و دربارهاى اموى و عباسى تأیید شد. در سقیفه، {{عربی|منّا أمیر و منکم وزیر}} جاى {{عربی|منّا أهل البیت}} را گرفت. در سقیفه، [[ابوبکر]]، [[عمر]]، [[عثمان]]، [[ابو عبیده]]، [[عبدالرحمان بن عوف]]، [[سالم مولى حذیفه]]، [[خالد بن ولید]]، [[سعد وقّاص]] و [[معاویه]] غالب شدند و [[امام علی|على]]، [[عباس]]، [[سلمان]]، [[ابوذر]]، [[مقداد]]، [[حجر]]، [[عمّار]]، [[میثم]] و [[صعصعه]] مغلوب گردیدند. . . در سقیفه، صدها اجتهاد در مقابل نصّ، شرعى شناخته گردید. . . در سقیفه گفته شد آنکس که خیبر را گشود، نگذاشتند سقیفه را بگشاید. . . در سقیفه گفته شد [[بنى هاشم]] و پیروان على بهتر است همان [[نبوت]] را بچسبند و خلافت از نبوّت جداست. . . در سقیفه به تصویب رسید، هرکس بر مسلمانان امیر شود، مشمول {{عربی|منّا أمیر}} بوده و اولو الأمر شناخته مىشود، ولو آنکه سبط نبىّ گرامى و تمام یاران و فرزندانش را گرسنگى و تشنگى دهد و به قتل برساند و زنانش را اسیر، شهر به شهر بگرداند. . . در سقیفه مىگویند ابابکر که تعیین جانشین کرد و نبىّ گرامى که جانشینى معین نکردند، هردو درست بوده است! . . . در سقیفه، این مطلب را وارد و جالب دانستند که نه سر فرماندهى اسامۀ جوان انتخاب خوبى بود، نه انتخابکردن على جوان به خلافت کارى درست است!.<ref>[[جواد محدثی|محدثی، جواد]]، [[فرهنگ غدیر (کتاب)|فرهنگ غدیر]]، ص۳۱۰.</ref> |
|
| |
|
|
| |
| ==آیا بیعت صحابه و مردم با [[ابوبکر]] در سقیفه برای اثبات [[امامت]] او کافی نیست؟==
| |
| * یکی از ادله یا شواهد [[اهل سنت]] بر دیدگاه خود "نبود اصل [[نصب]] توسط [[پیامبر خاتم|پیامبر]]{{صل}}" ادعای [[اجماع]] حمایت [[مسلمانان]] و [[انصار]] از جریان [[سقیفه]] و نامزدی [[ابوبکر]] است، اگر از سوی [[پیامبر خاتم|پیامبر]]{{صل}} برای [[حضرت علی]]{{ع}} [[نص]] و [[نصب|نصبی]] وجود داشت که همه [[مسلمانان]] نیز از آن [[آگاهی]] داشتند، چرا آنان از این اصل و به تعبیری از [[پیامبر]]{{صل}} و سفارش او حمایت نکرده و بالعکس از کاندیدای جریان [[سقیفه]] یعنی [[ابوبکر]] پشتیبانی نمودهاند؟ و به اصطلاح با وی [[بیعت]] کردند؟. [[اهل سنت]] اضافه میکنند که این نکته دیدگاه عدم [[نص]] را تقویت و [[تأیید]] میکند <ref>ابوالحسن اشعری، الأبانه، صص ۱۴۵ و ۱۲۶؛ ابن حزم، الفصل، ج۳، ص ۱۵؛ شرح المواقف، ج۸، صص ۳۸۶ و ۳۸۵؛ شرح المقاصد، ج۳، ص ۴۹۱؛ ابکار الأفکار فی اصول الدین، ج۳، ص ۴۲۸؛ شیخ الأزهر سلیم بشری.</ref>. اما اینکه بعد از پذیرفتن اصل تحقق چنین [[اجماع]] و اتفاقی آیا آن [[حجت]] و معتبر است؟ [[اهل سنت]] برای اعتبار بخشیدن به آن به [[حدیث نبوی]] {{عربی|" لَا تَجْتَمِعُ أُمَّتِي عَلَى خَطَإٍ"}} تمسک کردند.
| |
|
| |
| در تحلیل این شبهه نکات ذیل قابل توجه است:
| |
| این [[شبهه]] به نوعی به [[شبهه]] عدم اشتهار [[نصب]] میگردد که هر دو مدعی عدم اشتهار [[نص]]اند، ما در نقد [[شبهه]] عدم اشتهار به نکات ذیل اشاره کردیم:
| |
| #[[علم]] به [[نص]] و توجیه آن؛
| |
| #امکان اختفا؛
| |
| #وجود انگیزههای [[سیاست|سیاسی]] در طرد یا ا ختفای [[نص]]؛
| |
| #اعتراف [[حضرت علی]]{{ع}} و بعض [[صحابه]] به [[نص]] و [[احتجاج]] به آن.
| |
|
| |
| پس اصل این ادعا که نفس حمایت [[مردم]] از [[خلیفه]] خاص بر عدم [[نص]] دلالت میکند هم از جهت منطقی و هم از جهت واقعیتهای خارجی با یکدیگر تلازمی ندارند؛ چراکه ممکن است [[نص|نصی]] برای [[حضرت علی]]{{ع}} وجود داشته باشد، اما [[مردم]] یا طیف دیگر به علل خاصی از کاندیداتوری شخص دیگری حمایت کنند، در اینجا به بعضی از این علل اشاره میشود:
| |
|
| |
| '''۱. شتابزدگی در تشکیل [[سقیفه]] و غیرمشروع بودن آن:''' [[بیعت]] و اجماعی پذیرفتنی و قابل اعتناست که اساس آن با مشاوره، فکر و تأمل نخبگان [[جامعه]] در ابعاد و زوایای مختلف موضوع اجتماع شکل گیرد، اما [[اجماع]] و [[بیعت|بیعتی]] که به صورت گیرد، اعتبار چنین امری نیز از منظر عقل و عقلا مورد سؤال و [[جرح]] است. اما [[اجماع]] و [[بیعت]] مورد ادعای [[اهل سنت]] درباره [[خلیفه اول]] طبق گزارشهای مورخان با [[رحلت پیامبر]]{{صل}}، [[انصار]] در محلی به نام [[سقیفه]] جمع شده و برای خود خلیفهای را ا نتخاب میکردند که این خبر به اطلاع [[عمر]] رسید و او هم بالفور [[ابوبکر]] را در جریان امر قرار داد و شتابان خودشان را برای مقابله با تصمیم [[انصار]] به [[سقیفه]] رساندند که طبق نقل تاریخ از [[مهاجران]] تنها دو نفر فوق "[[ابوبکر]] و [[عمر]]" باضافه [[ابوعبیده بن جراح]] حضور داشتند. در چنین مکان و زمان و جوی آنان تصمیم گرفتند که [[ابوبکر]] بر مسند [[خلافت]] تکیه کند. سؤال این است که آیا چنین تصمیم و امری بدون مشورت با نخبگان [[جامعه]] آن روز مانند [[امام علی|علی]]{{ع}}، [[سلمان]]، [[ابوذر]]، [[مقداد]]، [[ابن عباس]] و [[زبیر]] تصمیم عاقلانهای بود؟ آیا میتوان بر آن اسم [[اجماع]] و [[بیعت]] کل را [[انتخاب]] کرد؟ اینکه بعداً [[مردم]] با [[خلیفه اول]] [[بیعت]] کردند، بحث دیگری است، اما سؤال در منطقی و مشروع بودن تصمیم و اصل [[شورا]] و [[نشست سقیفه]] است که بدون حضور نخبگان [[جامعه]] و مخصوصاً [[حضرت علی]]{{ع}} که یک طرف مهم بلکه محور قضیه بود، انجام گرفت.
| |
|
| |
| '''اعتراض [[امام علی|حضرت علی]]{{ع}} به سقیفه:''' مقام و [[جایگاه]] ویژه از جمله [[عدالت]] حضرت نزد [[اهل سنت]] و [[عصمت]] حضرت نزد [[شیعه]] ثابت است - وی در چند جا [[مشروعیت]] [[سقیفه]] را زیر سؤال برده است، از جمله خطاب به [[ابوبکر]] فرمود: چگونه با تمسک به [[شورا]] [[خلیفه]] شدی در حالی که اصل مشورتدهندگان در آن غایب بودند:{{عربی|"وَ إِنْ كُنْتَ بِالشُّورَى مَلَكْتَ أُمُورَهُمْ فَكَيْفَ بِهَذَا وَ الْمُشِيرُونَ غُيَّبٌ"}} <ref>«و اگر به وسيلۀ مشورت زمام امور را به دست گرفتى، اين چگونه شورايى است كه افراد طرف مشورت غايب بودند» شرح نهجالبلاغه ابن ابیالحدید، ج۱، ص ۱۳۲؛ السقیفه و فدک، ص۷۰.</ref>. حضرت در جای دیگر با اشاره به استدلال [[ابوبکر]] به لزوم [[انتخاب]] [[خلیفه]] از میان [[قریش]] و و اقوام [[پیامبر خاتم|پیامبر]]{{صل}} - که در واقع بسترسازی برای [[حکومت]] خود بود - فرمود:{{عربی|"احْتَجُّوا بِالشَّجَرَةِ وَ أَضَاعُوا الثَّمَرَة"}<ref>«به درخت [نبوت] [[احتجاج]] كردند، و ميوه آن را ضايع نمودند» نهجالبلاغه، [[خطبه]] ۶۸، نامه ۲۸؛ شرح نهج-البلاغه ابن ابیالحدید، ج۲، ص ۲۵ و ج ۱۷، ص ۱۶۴.</ref>. [[امام علی|حضرت علی]]{{ع}} با تذکار این نکته که [[بیعت]] با وی فلته و شتابزده انجام نگرفته، به صورت مفهومی و کنایه [[بیعت]] [[خلیفه اول]] را شتابزده میخواند:{{عربی|" لَمْ تَكُنْ بَيْعَتُكُمْ إِيَّايَ فَلْتَةً"}} <ref>«بيعت شما با من حادثه ناگهانى نبود» نهجالبلاغه، نامه ۱۳۶. </ref>. وقتی حضرت را با اکراه نزد [[ابوبکر]] جهت [[بیعت]] بردند، حضرت ضمن پاسخ منفی استدلال میکند که: "من به [[حکومت]] از همگی شما [[شایسته]] و مستحق هستم، من با شما [[بیعت]] نمیکنم و این شما هستید که با من باید [[بیعت]] کنید. شماها [ابوبکر و [[عمر]] در سقیفه] در تخریب موضع [[انصار]] ذ [[حکومت]] را به این بهانه و استدلال که به [[پیامبر]] از جهت قومی نزدیک هستید، قبضه کردید، آنان نیز [[حکومت]] را به شما تسلیم کردند. من نیز در اینجا به مثل منطق شما بر اصنار [[احتجاج]] میکنم، اگر از [[خدا]] خوف دارید در حق ما [[انصاف]] را مراعات کنید و اعتراف کنید که [[حکومت]] حق ماست چنانکه [[انصار]] اعتراف کردند وگرنه به ظلم و ستمگری برمیگردید در حالیکه به آن امر آگاهید"<ref>{{عربی|" أَنَا أَحَقُ بِهَذَا الْأَمْرِ مِنْكُمْ لَا أُبَايِعُكُمْ وَ أَنْتُمْ أَوْلَى بِالْبَيْعَةِ لِي أَخَذْتُمْ هَذَا الْأَمْرَ مِنَ الْأَنْصَارِ وَ احْتَجَجْتُمْ عَلَيْهِمْ بِالْقَرَابَةِ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ص فَأَعْطَوْكُمُ الْمَقَادَةَ وَ سَلَّمُوا إِلَيْكُمُ الْإِمَارَةَ وَ أَنَا أَحْتَجُّ عَلَيْكُمْ بِمِثْلِ مَا احْتَجَجْتُمْ بِهِ عَلَى الْأَنْصَارِ فَأَنْصِفُونَا إِنْ كُنْتُمْ تَخَافُونَ اللَّهَ مِنْ أَنْفُسِكُمْ وَ اعْرِفُوا لَنَا مِنَ الْأَمْرِ مِثْلَ مَا عَرَفَتِ الْأَنْصَارُ لَكُمْ وَ إِلَّا فَبُوءُوا بِالظُّلْمِ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُون"}}؛ السقیفه و فدک، ص ۶۰؛ شرح نهجالبلاغه، ج۶، ص ۱۱؛ الأمامة السیاسة، ج۱، ص ۲۸.</ref>. [[عمر]] در این هنگام حضرت را تهدید میکند که تو توقیف خوایه شد تا اینکه [[بیعت]] کنی <ref>«فقال [[عمر]]: انک لست متروکا حتی تبایع». (السقیفه و فدک، ص ۶۰).</ref>. حضرت در جواب وی فرمود: "از پستان [[خلافت]] بدوش که نصف آن بر توست و آن را امروز محکم گیر تا اینکه فردا به تو پس داده خواهد شد"<ref>{{عربی|" احْلِبْ يَا عُمَرُ حَلْباً لَكَ شَطْرُهُ اشْدُدْ لَهُ الْيَوْمَ أَمْرَهُ لِيَرُدَّ عَلَيْكَ غَدا"}}؛ السقیفه و فدک،، ص ۶۱؛ الأمامة السیاسة، ج۱، ص ۲۹.</ref>. حضرت در ادامه [[مهاجران]] را [[نصیحت]] میکند که مبادا [[حکومت]] را از اهلش خارج کنند. <ref>«یا معشر المهاجرین الله الله لاتخرجوا سلطان محمد عن داره و بیته الی بیوتکم و دورکم و لاتدفعوا اهله عن مقامه فی الناس و حقه. فوالله یا معشر المهاجرین لنحن أحق بهذالأمر منکم». (السقیفه و فدک، ص ۶۱).</ref> حضرت در اینجا تأکید میکند چنین امری به منزله [[تبعیت]] از هوای نفس و دوری از حق خواهد بود: {{عربی|" فَلَا تَتَّبِعُوا الْهَوَى فَتَزْدَادُوا مِنَ الْحَقِّ بُعْداً"}} <ref>«از هوى و هوس پيروى مكنيد كه در اين صورت بيش از پيش از حقيقت دور گشته»؛ السقیفه و فدک، ص ۶۱.</ref>. این منطق حضرت که [[حاکمان]] معاصر خود را به برگشت به ظلم و دوری از [[صراط حق]] وصف میکند، دلیل بر [[غصب حق]] مسلم خویش و ارتکاب خلاف شرع است وگرنه این استدلال حضرت معنا نخواهد داشت، اگر حضرت به صرف اولویت و نه [[نصب]] استدلال میکند و دیگران نیز [[شایسته]] و نه شایستهتر هستند دوری از حق و گرفتاری به ظلم چه معنایی خواهد داشت؟
| |
|
| |
| '''اعتراف [[خلیفه اول]] و دوم به شتابزدگی سقیفه:''' اینکه [[سقیفه]] و تصمیم و [[انتخاب]] آن نه محصول مشاوره متخصصان و نخبگان [[جامعه]] بلکه یک [[عمل]] شتابزده بود، مورد اعتراف برندگان آن نیز قرار گرفته است. [[ابوبکر]] اعتراف کرد که: "همانا [[بیعت]] من ناگهانی و شتابزده صورت گرفت، [[خداوند]] از شر آن حفظ کند، من از [[فتنه]] ترسیدم <ref>{{عربی|" ان بيعتي كانت فلتة وقى اللّه شرها، و خشيت الفتنة "}}؛ شرح نهجالبلاغه ابن ابیالحدید، ج۱، ص ۱۳۲؛ السقیفه و فدک، ص۷۰.</ref>. [[عمر]] نیز مکرر به ناگهانی و شتابآمیز بودن [[بیعت]] [[ابوبکر]] اعتراف میکرد: {{عربی|" كَانَتْ بَيْعَةُ أَبِي بَكْرٍ فَلْتَةً، وَقَى اللَّهُ شَرَّهَا "}} <ref>سیره ابنهشام، ج۴، ص ۳۰۸؛ شرح نهجالبلاغه ابنابیالحدید، ج۲، ص ۲۵ و ج۱۷، ص ۱۶۴.</ref>
| |
|
| |
| '''۲. انگیزههای دنیوی در [[بیعت]] سقیفه:''' اعضای [[شورای سقیفه]] از دو طیف [[مهاجران]] "[[ابوبکر]]، [[عمر]]، [[ابوعبید]]، [[بن جراح]]" و [[انصار]] "دو قبیله [[اوس]] و [[خزرج]]" شکل گرفته بود، [[انصار]] بر [[خلافت]] [[سعد بن عباده]] از قبیله [[خزرج]] توافق نموده بودند، اما با ورود [[مهاجران]] و استدلالهای [[ابوبکر]] و [[عمر]] مبنی بر عدم پذیرفتن [[حکومت]] [[انصار]] از سوی عرب و لزوم [[انتخاب]] [[خلیفه]] از نزدیکان [[پیامبر]] و همچنین و عده [[وزارت]] به [[انصار]] آنان به [[تفویض]] [[حکومت]] به [[مهاجران]] قانع شدند<ref>«قال ابوبکر: فنحن الأمراء و انتم الوزراء لاتفتون بمشورة و لا نقضی دونکم الأمور... قال [[عمر]]: و الله لاترضی العرب ان یؤمّروکم و نبیها من غیرکم... ». (تاریخ طبری، ج۲، ص ۵۱۵؛ تاریخ کامل، ج۲، ص ۳۲۵) .</ref> علاوه بر این، رقابت داخلی خود [[انصار]] بین دو قبیله [[اوس]] و [[خزرج]] - که سالیان پیش از [[اسلام]] در [[جنگ]] با یکدیگر بودند - نقش مهمی داشت؛ چراکه [[انتخاب]] [[خلیفه]] از میان یک قبیله پیروزی آن قبیله و به معنای باخت و شکست قبیله دیگری محسوب میشد؛ لذا هر دو قبیله به بازی باخت روی آوردند و راضی شدند که [[خلیفه]] از میان [[مهاجران]] [[تعیین]] گردد. نکته دیگر چهبسا درباره [[بیعت]] با [[خلیفه]] مهاجران، [[خزرج]] و [[اوس]] با یکدیگر مسابقه و رقابت میگرفتند؛ چراکه هر قبیلهای که زودتر با [[خلیفه]] [[مهاجران]] "[[ابوبکر]]" [[بیعت]] کند آن امتیازات بیشتری میتوانست نصیب خود گرداند، چنانکه بعض رهبران قبیله [[اوس]] خطاب به قبیله خود گفتند: به [[خدا]] قسم اگر [[خزرج]] بر شما [[حکومت]] کند این [[فضیلت]] برای آنان همیشگی خواهد ماند و در آن برای شما بهره و [[نص]]یبی نخواهند داد. پس به [[بیعت]] [[ابوبکر]] بشتابید<ref>«و الله لئن ولیتها الخزرج علیکم مرة لا زالت لهم علیکم بذلک الفضیلة و لاجعلوا لکم معهم فیها نصیباً ابدا، فقوموا فبایعوا ابابکر»؛ تاریخ طبری، ج۲، ص ۵۱۵؛ تاریخ کامل، ج۲، ص ۳۲۵.</ref>. به تعبیر صریحتر، [[انصار]] در جریان [[سقیفه]] به جای مراعات اصل شایستهسالاری در تعین [[خلیفه]] به لحاظ منافع منطقهای و در مرحله بعدی منافع قبیلهای و بالاخره به [[انتخاب]] یا عدم [[انتخاب]] از روی حسد روی آوردند و این مسئله در منابع تاریخی [[اهل سنت]] گزارش شده است. چنانکه [[ابوبکر جوهری]] گزارش میکند که [[بشیر بن سعد خزرجی]] از روی جسد و کینه به کاندیدای [[انصار]] [[سعد بن عباده]]، به جای حمایت از او از [[انتخاب]] [[خلیفه]] از طرف [[مهاجران]] و [[قریش]] دفاع نمود. [[ابوبکر جوهری]] ادامه میدهد که وقتی قبیله [[اوس]] مشاهده کرد یکی از رؤسای قبیله رقیب یعنی [[خزرج]] با [[ابوبکر]] [[بیعت]] کرد، [[رئیس]] [[اوس]] [[اسید بن حضیر]] از روی حسد با [[ابوبکر]] [[بیعت]] کرد<ref>«فلما رأی بشیربن سعد الخزرجی ما اجتمعت علیه الأنصار من تأمیر سعدبن عبادة و کان حاسداً له و کان من سادة الخزرج قام فقال... و لما رأت الأرس ان رئیساً من رؤساء الخزرج قد بایع قام اسید بن حضیر و هو [[رئیس]] الأوس فبایع حسد السعید ایضاً». (السقیفه و فدک، ص ۵۹).</ref>. از اینجا روشن میشود که انگیزه اولیه [[انصار]] در برپا کردن جریان [[سقیفه]] نخست تصاحب [[حکومت]] و [[خلافت]] از [[مهاجران]] بود و رضایت و اتفاق اولیه هر دو قبیله بر سعد بن عباده خزرجی نیز آن را نشان میدهد، اما اینکه آنان در این راه ناکام مانده و طیف [[مهاجران]] حاضر در [[سقیفه]] یعنی [[ابوبکر]] و [[عمر]] به پیروزی رسیدند، بحث دیگری است، اما نتیجه کار انگیزه مادی و دنیوی [[انصار]] را از صفحات تاریخ پاک نمیکند. به دیگر سخن تاریخ نشان میدهد [[انصار]] با این عظمت و فداکاری در راه [[اسلام]] و [[پیامبر خاتم|پیامبر]]{{صل}} [[انسان]]های [[معصوم]] نبودند، آنان نتوانستند از منافع دنیوی و منطقهای خود در تصاحب [[حکومت]] چشم بپوشند و مانند [[امام علی|علی]]{{ع}} بدون توجه به حوادث و جریانهای [[سیاست|سیاسی]] روز به تغسیل، تجهیز و تدفین برترین [[انسان]] هستی بپردازند، بلکه با ترک این [[وظیفه]] دینی به فکر [[ریاست]] افتادند که از این منظر تاریخ و [[مؤمنان]] و عاشقان [[پیامبر اعظم]]{{صل}} [[عمل]] آنان را قبیح مینماید و حداقل نمیستاید. نکته دیگر اینکه چنانکه ذکر شده مورخان [[اهل سنت]] صریحاً [[انتخاب]] [[انصار]] را به حسد - که [[گناه]] کبیره است - نسبت میدهند و در اینجا هیچ اعتراضی بر [[عدالت]] [[صحابه]] وارد نمی-کنند، اما وقتی [[شیعه]] کنار گذاشتن [[نص]] [[نبوی]] درباره [[حضرت علی]]{{ع}} را طرح می-کند، اعتراض مظلومیت و [[عدالت]] [[صحابه]] بلند میشود. آیا این نشان نمیدهد که [[اهل سنت]] با یک منطق داوری نمیکنند و به اصطلاح عوام مصداق: یک بام و دو هوا نیستند؟!
| |
|
| |
| '''۳. [[بیعت]] با اکراه و اجبار:''' ادعای [[اجماع]] و اتفاق [[امت]] در [[بیعت]] با [[خلیفه اول]] ادعای درستی نیست؛ چراکه [[خلیفه اول]] [[مخالفان]] زیادی داشت که برخی اصلاً [[بیعت]] نکردند که سعد بن عباده کاندیدای اول [[سقیفه]] یکی از آنان است که اشاره خواهد شد. برخی نیز با اکراه و اجبار و به عبارتی و فشار به [[بیعت]] تن دادند. نمونه بارز آن تحصن برخی از یاران [[حضرت علی]]{{ع}} در خانه [[حضرت زهرا]]{{س}} بود که با تهدید به آتش زدن خانه و دستگیری تحصنکنندگان مانند زبیر مجبور به [[بیعت]] شدند<ref>شرح نهجالبلاغه ابن ابیالحدید، ج۲، ص ۵۶؛ السقیفه و فدک، صص ۳۸ و ۷۰ - ۷۲؛ تاریخ یعقوبی، ج ۲، ص ۱۲۶؛ الأمامة السیاسة، ص ۱۲.</ref>. با وجود تهدید [[حضرت علی]]{{ع}} تا شش ماه -زمان وفات همسرش [[حضرت زهرا]]{{س}}- از [[بیعت]] با [[ابوبکر]] امتناع ورزید. بعد از آن با تشخیص مصالحی - که علل آن در صفحات پیشین ذکر شد - [[بیعت]] کرد. در همان ابتدا - بنا به گزارش مورخان [[اهل سنت]] - کسانی که از [[بیعت]] با [[ابوبکر]] استنکاف مینمودند، با ضرب و شتم به [[بیعت]] و گذاشتن دست خود به دست [[ابوبکر]] مجبور میشدند<ref>شرح نهجالبلاغه ابن ابیالحدید، ج۱، ص ۲۱۹؛ السقیفه و فدک، ص۴۶.</ref>. [[سلمان فارسی]] اذعان میکند که بیعتش بعد از دستگیری و اعمال فشار فیزیکی انجام گرفته است <ref>کتاب سلیم بن قیس، ص ۱۵۸.</ref>. [[بیعت]] [[ابوذر]] و [[مقداد]] و [[زبیر]] نیز چنین انجام گرفت<ref>کتاب سلیم بن قیس، ص ۱۵۸.</ref>
| |
|
| |
| '''۴. [[مخالفان]] کاندیدای سقیفه:''' اهل تاریخ و پژوهش مواضع [[سیاست|سیاسی]] و دینی [[صحابه]] را بعد از [[رحلت پیامبر]]
| |
| {{صل}} به پنج گروه و به اصطلاح امروزی حزب تقسیم میکنند:
| |
| #حزب [[سعد بن عباده]] [[رئیس]] [[خزرج]] از [[انصار]]؛
| |
| #حزب [[ابوبکر]] و [[عمر]] و جمعی از مهاجرین؛
| |
| #حزب [[امام علی|علی]] و [[بنی هاشم]] و کثیری از [[انصار]] و اندکی از مهاجرین که تنها خواستار [[بیعت]] با [[امام علی|علی]]{{ع}} بودند؛
| |
| #حزب [[عثمان بن عفان]] از [[بنی امیه]]؛
| |
| #حزب [[سعد بن وقاص]] و [[عبدالرحمن]] از [[بنی زهره]].
| |
|
| |
| [[سعد بن عباده]] که [[رئیس]] [[انصار]] و در [[سقیفه]] کاندیدای نخست [[انصار]] برای [[خلافت]] بود، از [[بیعت]] با [[ابوبکر]] و همچنین [[عمر]] و نیز شرکت در مراسم عبادی جمعی دولتی امتناع میورزید و به [[خلافت]] آنان بیاعتنا بود تا اینکه [[حکومت]] وی را در منطقه حوران در سرزمین شام به قتل رساند و شایع نمودند که جن او را کشته است!
| |
|
| |
| [[زبیر بن بکار]] میگوید: [[اکثریت]] مهاجرین و جمعی از [[انصار]] تردیدی نداشتند که [[امام علی|علی]]{{ع}} صاحب [[حکومت]] بعد از [[پیامبر]] است: {{عربی|" وَ كَانَ عَامَّةُ الْمُهَاجِرِينَ وَ جُلُ الْأَنْصَارِ لَا يَشُكُّونَ أَنَّ عَلِيّاً {{ع}} هُوَ صَاحِبُ الْأَمْرِ بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ {{صل}} "}} <ref>«عموم مهاجرين و اكثر انصار شك نداشتند كه علی خليفه بعد از پيامبر است» الأخبار الموفیات، ص ۵۸۰؛ شرح نهج البلاغه، ج۶، ص ۲۱.</ref>. [[یعقوبی]] نیز در تاریخ خود نسبت فوق را به مهجران و [[انصار]] میدهد:{{عربی|"و کان المهاجرون و ال [[انصار]] لایشکّون فی علّی"}} <ref>تاریخ یعقوبی، ج۲، ص ۱۲۴، باب فی سقیفه.</ref>. مورخان گزارش میکنند که قبل از [[شهادت]] [[حضرت فاطمه]] (س) احدی از بنیهاشم با [[ابوبکر]] [[بیعت]] نکرد <ref>اسد الغابة، ج۳، ص ۳۲۹؛ تاریخ کامل، ج۲، ص ۳۲؛ مروج الذهب، ج۲، ص ۳۱۶.</ref>. جمعی از یاران [[حضرت علی]]{{ع}} که [[مخالف]] [[بیعت]] با [[ابوبکر]] بودند مانند زبیر در خانه [[حضرت فاطمه زهرا]]{{س}} تحصن کردند و بدینسال مخالفت خود با [[انتخاب]] [[ابوبکر]] را رسماً اعلان نمودند تا اینکه [[عمر]] با تهدید و اکراه مانند آتشزدن خانه آنان را از خانه خارج نمود <ref>الأخبار الموفیات، ص ۵۸۰؛ شرح نهجالبلاغه، ج۶، ص ۲۱.</ref>. جمعی از [[صحابه]] معروف [[پیامبر خاتم|پیامبر]]{{صل}} [[مخالف]] [[خلافت]] [[ابوبکر]] و موافق [[خلافت]] [[حضرت علی]]{{ع}} بودند که اینجا به اسامی آنان اشاره میشود: ۱. عباس عموی [[پیامبر خاتم|پیامبر]]{{صل}} ۲. [[زبیر]] ۳.[[ابو ایوب انصاری]] ۴. [[سلمان فارسی]] ۵. [[ابوذر غفاری]] ۶. [[مقداد]] ۷. [[عمار یاسر]] ۸. [[بریده أسلمی]] ۹. [[ابوهیثم بن تیهان]] ۱۰ و ۱۱. [[سهل]] و [[عثمان]] فرزندان [[حنیف]] ۱۲. [[خزیمة بن ثابت]] ملقب به [[ذوالشهادتین]] ۱۳. [[اُبیّ بن کعب]] ۱۴. [[فروة ابن عمرو]] ۱۵. [[سعد بن ابیوقاص]] <ref>نقل از موسوعة الامام علی، ج ۳، ص ۳۴ و نیز؛ عبدالله مامقانی، تنقیح المقال، ج۱، ص ۱۹۸؛ ابنعبدریه، العقد الفرید، ج۴، ص ۲۴۷؛ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص ۱۲۴.</ref>
| |
|
| |
| '''۵. اعتراف جمعی از [[صحابه]] به [[امامت حضرت علی]]{{ع}}:''' جمعی از [[صحابه]] [[پیامبر خاتم|پیامبر]]{{صل}} به [[پیروی]] از [[روایات]] آن حضرت از همان ابتدا اهتمام و ارادت خاصی به [[حضرت علی]]{{ع}} داشتند و میتوان گفت که [[شیعیان]] و مریدان [[حضرت علی]]{{ع}} از زمان [[پیامبر خاتم|پیامبر]]{{صل}} نشأت و رشد یافته است. آنان [[حضرت علی]]{{ع}} را فرد [[برتر]] و [[افضل]] و وصی و [[خلیفه]] [[پیامبر خاتم|پیامبر]]{{صل}} میدانستند. برخی از [[اهل سنت]] منصف مانند الدوری به وجود طرفداران و به اصطلاح حزب [[شیعیان]] و [[امام علی|علی]]{{ع}} پیش از جریان [[سقیفه]] اعتراف دارند<ref> مقدمة فی تاریخ الأسلام، ص ۴۸.</ref>. [[ابو حاتم رازی]] میگوید: [[شیعه]] در زمان [[پیامبر خاتم|پیامبر]]{{صل}} لقب کسانی بود که [[امام علی|علی]]{{ع}} را دوست میداشتند، مانند: [[سلمان]]، [[ابوذر]]، [[مقداد]]، [[عمار یاسر]] <ref>ابوحاتم رازی، کتاب الزینة، ص ۲۵۹.</ref>
| |
| #'''[[سلمان فارسی]]:''' وی از [[صحابه]] برجسته [[پیامبر خاتم|پیامبر]]{{صل}} بود که حضرت او را به [[اهل بیت]] خود ملحق نمود. [[سلمان]] [[حضرت علی]]{{ع}} را [[فصل الخطاب]]، دارای [[علم وصایا]] و به منزله [[هارون]] برای [[موسی]] توصیف میکند<ref>کنزالعمال، ج۴، ص ۸، ح ۹۲۲۳.</ref> و از [[بیعت]] خود با حضرت به عنوان [[امامت]] خبر میدهد:{{عربی|" بَايَعْنَا رَسُولَ اللَّهِ {{صل}} عَلَى النُّصْحِ لِلْمُسْلِمِينَ، وَ الِائْتِمَامِ بِعَلِيِ بْنِ أَبِي طَالِبٍ{{ع}}، وَ الْمُوَالاةِ لَهُ "}} <ref>«با [[پیامبر خاتم|رسول خدا]] ص بيعت كرديم كه در نصيحت و تذكر خيرخواهانه مسلمانان كوتاهى نكنيم، على را پيشواى خويش بدانيم و او را دوست بداريم» کتاب سلیم، صص ۱۵۶ و ۱۵۹؛ ابنجوری، صفوة الصفوة، ج۱، ص ۲۱۵؛ معالم التزیل، حاشیه خازن، ج۵، ص ۱۸۷؛ الشیعة فی المیزان، ج۱، صص ۶۰ و ۱۹۶.</ref>
| |
| #'''ابن عباس:''' وی که پسرعموی [[پیامبر خاتم|پیامبر]]{{صل}} و به عنوان یکی از رجال برجسته و مفسر [[قرآن]] مطرح بود، در پاسخ [[خلیفه دوم]] مبنی بر کراهت [[قریش]] از [[انتخاب]] [[حضرت علی]]{{ع}} به دلیل جمع شدن [[خلافت]] و [[نبوت]] در یک خاندان علت واقعی امثال [[عمر]] را چنین بیان داشت: آنان نسبت به آنچه [[خداوند]] نازل کرده بود، کراهت داشتند<ref>شرح نهجالبلاغه ابن ابیالحدید، ج۱۲، ص ۵۳.</ref>. وی در گفتگو بلکه در مناظرهای که با [[خلیفه دوم]] داشت و او [[حضرت علی]]{{ع}} را به مطرح کردن خود به عنوان [[خلیفه]] متهم میکرد، [[ابنعباس]] در پاسخ [[عمر]] استدلال کرد که [[امام علی|علی]]{{ع}} خود را مطرح نمیکند، بلکه این [[پیامبر خاتم|پیامبر]]{{صل}} بود که وی را به [[خلافت]] [[نصب]] کرد اما از او گرفته شد{{عربی|" قَدْ رَشَّحَهُ لَهَا رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فَصُرِفَتْ عَنْهُ "}} <ref>شرح نهجالبلاغه ابن ابیالحدید، ج۱۲، ص ۸۰.</ref>.
| |
| #'''خزیمة بن ثابت:''' وی از [[انصار]] و ملقب به "ذوالشهادتین"، پس از [[بیعت]] با [[حضرت علی]]{{ع}} گفت: ای مردم! ما رایزنی کردیم و برای [[دین]] و دنیای خود مردی را برگزیدیم که [[پیامبر خاتم|رسول خدا]] اوئ را برای ما [[برگزیده]] بود <ref>المعیار و الموازنة، ص ۵۴.</ref>
| |
| #'''حجر بن عدی:''' پس از [[پیامبر خاتم|رسول خدا]] [[ولایت]] در او قرار گرفت و [[پیامبر خاتم|رسول خدا]] و به وصایت وی پس از خود راضی بود <ref>شرح نهجالبلاغه ابن ابیالحدید، ج۱، صص ۹۹ - ۱۴۳.</ref>
| |
| #'''نعمان بن عجلان [[انصاری]] :''' کیف التفرق و الوصی امامنا*******لا کیف الا حیرة و تخاذلا <ref>شرح نهجالبلاغه ابن ابیالحدید، ج۱، ص ۱۴۹. </ref>.
| |
| #'''مغیرة بن حارث بن عبدالمطلب:'''فیکم وصی [[رسول الله]] قائدکم*******و صهره و کتاب الله قد نشرا<ref> شرح نهجالبلاغه ابن ابیالحدید، ج۱، ص ۱۵۰.</ref>.
| |
| #'''ابوذر غفاری:''' وی در دوران [[خلافت]] [[سه خلیفه اول]] [[حضرت علی]]{{ع}} را "[[امیرالمؤمنین]]" میخواند که در آن پیام بلکه پیامهای مهم و ظریفی نهفته است. وی در موسم حج در برابر حجاج سخنرانی میکرد و میگفت: "ای [[امت]] متحیر بعد از پیامبر! اگر شخصی را که [[خدا]] و [[رسول|رسولش]] مقدم داشته شماها مقدم میداشتید و اگر به عقب میراندید کسی را که [[خدا]] و [[رسول|رسولش]] به عقب رانده است [[ولی خدا]] "[[امام علی|علی]]{{ع}}" تنها و غریب نمیماند و فرایض الهی از میان نمیرفت و [[امت]] بعد از پیامبرش راه اختلاف را پیش نمیگرفتند"<ref>{{عربی|" أَيَّتُهَا الْأُمَّةُ الْمُتَحَيِّرَةُ بَعْدَ نَبِيِّهَا أَمَ وَ اللَّهِ لَوْ قَدَّمْتُمْ مَنْ قَدَّمَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ أَخَّرْتُمْ مَنْ أَخَّرَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ مَا عَالَ وَلِيُّ اللَّهِ وَ لَا طَاشَ سَهْمٌ مِنْ فَرَائِضِ اللَّهِ وَ لَا تَنَازَعَتْ هَذِهِ الْأُمَّةُ فِي شَيْءٍ بَعْدَ نَبِيِّهَا "}}؛ تاریخ یعقوبی، ج۱، ص ۱۲۰؛ و با ترجمه فارسی، ج۲، ص ۶۶؛ شرحالأخبار، ج۲، ص ۵۰۰؛ نثرالدرر، ج۲، ص ۱۷۷؛ کتاب سلیم، ص ۱۵۶؛ بحار، ج۲۷، صص ۳۱۹ و ۳۲۰.</ref>. وی سپس برای [[تأیید]] و اثبات مدعایش به [[احادیث نبوی]]؛مانند: [[حدیث اخوت]] و [[حدیث وزارت|وزارت]] [[امام علی|علی]]{{ع}} استناد میکرد <ref>ر.ک: متقی، کنزالعمال، ج۷، ص۳۰۵، چاپ حیدرآباد و ج۱۳، ص ۱۱۹؛ شرح نهجالبلاغه ابنابیالحدید، ج۹، ص ۱۶۹.</ref>. همو خطاب به [[قریش]] هنگام [[بیعت]] با [[ابوبکر]] گفت:{{عربی|" یا معشر قریش! ترکتم قرابة رسولالله و الله لیرتد جماعة من العرب و لتشکن فی هذا الدین ولو جعلتم الأمر فی اهلبیت نبیکم ما اختلف علیکم سیفان و الله لقد صارت لمن غلب و لتطمحنّ الیها عین من لیس بأهلها ان علیّا هو الصدیق الأکبر و هو الفاروق بعد رسولالله یفرق بین الحق و الباطل و هو یعسوب الدین "}} <ref>اسد الغابة، ج۵، ص ۲۸۷؛ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص ۱۲۰؛ کنزالعمال، ج۷، ص ۳۰۵؛ شرح نهجالبلاغه، ج۹، ص ۱۶۹.</ref>
| |
| #'''مقداد:''' [[مقداد]] در روز [[سقیفه]] به [[امام علی|علی]]{{ع}} گفت:{{عربی|" إِنْ أَمَرْتَنِي لَأَضْرِبَنَّ بِسَيْفِي وَ إِنْ أَمَرْتَنِي كَفَفْتُ. فَقَالَ عَلِيٌّ{{ع}}: كُفَّ "}} <ref>«اگر امر كنى با شمشيرم مىزنم و اگر امر كنى خوددارى مىكنم. على {{ع}} فرمود: خوددارى كن» کتاب سلیم بن قیس، ص ۱۵۶.</ref>. وی درباره [[خلافت]] [[عثمان]] گفت: اگر یار و [[انصاری]] داشتم با [[قریش]] برای [[خلافت]] [[امام علی|علی]]{{ع}} به قتال برمی-خاستیم، چنانکه با آنان در زمان [[پیامبر]] جنگیدم <ref>«لو أجد علی [[قریش]] انصاراً لقاتلتُهم کقتالی ایاهم مع النبی یوم بدر»، (مروج الذهب، ج۱، ص ۳۱۰، باب الثورة علی عثمان).</ref>. وی در [[مناظره]] با [[عبدالرحمن بن عوف]] - که نقش کلیدی در [[خلافت]] [[عثمان]] ایفا نمود - ضمن اظهار تعجب خود از انتزاع [[حکومت]] [[پیامبر خاتم|پیامبر]]{{صل}} از اهل بیتش با تمجید از [[اهل بیت]] به وی یادآور میشود که شما شخصیتی که به حق امر میکرد و با آن [[عدالت]] تجسم مییافت را ترک کردید؛ اگر من یارانی پیدا میکردم با [[قریش]] میجنگیدم، چنانکه با آنان در [[جنگ]] بدر در محضر [[پیامبر خاتم|پیامبر]]{{صل}} جنگیدم{{عربی|"اما و الله لقد ترکت رجلا من الذین یأمرون بالحق و به یعدلون، أمّا و أیم الله یا عبدالرحمن لواجد علی قریش انصاراً لقاتلتهم کقتالی ایاهم مع رسولالله یوم بدر"}}. [[عبدالرحمن]] در ادامه [[مناظره]] او را از [[فتنه]] و اختلاف [البته به زعم خود] بر حذر میدارد، لکن [[مقداد]] پاسخ میدهد که [[دعوت]] به حق والیان [[فتنه]] نیست <ref>شرح نهج البلاغه، ج۹، ص۵۷؛ مروج الذهب، ج۲، ص۳۶۱؛ تاریخ کامل، ج۳، ص۷۱.</ref>.
| |
| #'''عمار یاسر:''' وی از پیشگامان [[صحابه]] خالص [[پیامبر]] بود که حضرت در وضعش مدح بسیار نموده از جمله قاتلان وی را "فئه باغیه" - که به جهنم واصل خواهد شد - توصیف نمود. عمار در [[جنگ]] جمل در لشکر [[حضرت علی]]{{ع}} توسط [[معاویه]] به [[شهادت]] رسید. وی در جریان [[تعیین]] [[خلیفه سوم]] توسط شورای [[برگزیده]] [[عمر]] گفت: "به کدام سوی [[حکومت]] را از [[اهل بیت]] پیامبرتان سوق میدهید؟ ! آن را از اهلش کنده به نااهلش سپردید"{{عربی|"يا معشر قريش أما اذ صرفتم هذا الامر من أهل بيت نبيكم هاهنا مرة و هاهنا مرة، فما أنا بآمن أن ينزعه اللّه منكم فيضعه في غيركم، كما نزعتموه من أهله و وضعتموه في غير أهله"}} <ref>«اى گروه قريش! حال كه اين خلافت را از خاندان پيامبرتان مىگيريد و گاه به اين و گاه به آن مىدهيد،من مطمئن نيستم كه خداوند،آن را از شما نگيرد و در اختيار غير شما نگذارد،همان گونه كه شما از شايستگانِ آن گرفتيد و در اختيار ناشايستگان نهاديد» مروج الذهب، ج۱، ص ۳۱۰، باب الثورة علی عثمان. </ref>
| |
| #'''ابوسیعد الخدری:''' [[ابو هارون عبدی]] میگوید من بر مذهب خوارج بودم تا اینکه از [[ابوسعید خدری]] شنیدم که میگفت: مردم به پنج امر مأمور شدند که چهار امر را انجام و یکی را ترک نمودند، شخصی پرسید آن چهار امر چیست؟ گفت: نماز، زکات، روزه و حج، من پرسیدم آن یکی چیست که مردم ترک کردند؟ گفت: [[ولایت]] علیابن ابیطالب، پرسیدم آیا آن در کنار چهار واجب فریضه واجب بود؟ گفت: نعم هی مفروضة معهنّ <ref>شواهد التنزیل، ج۱، ص ۲۵۷؛ ال[[شیعه]] فی المیزان، ج۱، ص ۶۳.</ref>.
| |
| #'''عمرو بن الحمق:''' وی از [[صحابه]] [[پیامبر]] و قبل از [[فتح مکه]] [[اسلام]] آورد و از یاران مخلص [[حضرت علی]] بود، وی توسط [[حاکم]] کوفه "زیاد" در زمان زمامداری [[معاویه]] بعد از فرار دستگیر و به [[شهادت]] رسید <ref>شرح نهجالبلاغه، ج۳، ص ۱۸۱؛ المعیار و الموازنة، ص ۱۳۰؛ وقعة صفین، ص ۱۰۳.</ref>.
| |
|
| |
| [[سید حیدر آملی]] در کتاب خود الکشکول فیما جری علیآل رسول بیش از صد [[صحابه]] را نام برده که [[ولایت]] و [[امامت حضرت علی]]{{ع}} را در شهرهای مختلف [[تبلیغ]] میکردند. [[علامه شرفالدین]] در کتاب الفصول المهمة خود اسامی دویست [[شیعه]] [[حضرت علی]]{{ع}} و [[محمد حسین کاشف الغطاء]] اسامی سیصد تن از [[اصحاب]] [[شیعه]] را آوردهاند.
| |
|
| |
| '''۶. تأملی در [[حدیث لا تجتمع أمتی علی الخطا]]:''' گفته شد که [[اهل سنت]] برای [[مشروعیت]] بخشیدن به [[اجماع]] ادعایی خود به [[حدیث نبوی]] مزبور استناد کردند که در تحلیل آن به نکاتی اشاره میشود:
| |
| #'''خبر واحد:''' اولین نکتهای که درباره [[حدیث]] مزبور وجود دارد خبر واحد بودن آن در منابع خود [[اهل سنت]] است، در حالیکه درباره مسائل کلامی و اصول [[اعتقاد|اعتقادی]] خصوصاً مسئله مهمی چون [[حکومت]] و [[خلافت]] باید به دلیل و منبع قطعی تمسک کرد، چه فراوان [[اهل سنت]] [[روایات]] دال بر [[امامت حضرت علی]]{{ع}} را که در منابع خودشان هم نقل شده است را به صرف اینکه خبر مزبور واحد است و در کتب صحیحه و سته آنها نقل نشده است را نپذیرفتند، اما چگونه آنان [[مشروعیت]] اصل تئوریک خود یعنی [[مشروعیت]] [[خلافت]] اولین [[خلیفه]] خود را با [[حدیث]] واحد میخواهند ثابت کنند؟ چهبسا انتظار هم داشته باشند [[شیعه]] آن را بپذیرد؟
| |
| #'''عدم تحقق موضوع حدیث:''' نکته دیگر اینکه [[حدیث]] مزبور دلالت دارد که در صورت تحقق [[اجماع]] [[امت]] [[اسلام]] بر امری در آن [[خطا]] راه نخواهد یافت که ظاهر بل [[نص]] آن اراده همه یعنی [[اجماع]] همه [[امت]] آن هم با [[اختیار]] و تأمل و مشاوره با نخبگان قوم است که ثبوت همچنین اجماعی امر مشکل است، خصوصاً درباره موضوع بحث یعنی [[بیعت]] با [[خلیفه اول]] که توضیح مفصل آن داده شد که '''اولاً:''' اجماعی در آن نبوده، بلکه مبدأ آن به تصمیم دو و سه نفر برمی-گردد، '''ثانیاً:''' آن بدون مشاوره و به تعبیری خود برپاکنندگان [[خلافت]] به صورت عجولانه و شتابزده «فلتة» صورت گرفته است و '''ثالثاً:''' اصل مشورتدهندگان یعنی امثال [[امام علی|علی]]{{ع}}، [[ابن عباس]]، [[سلمان فارسی]]، [[ابوذر]] در آن غایب بودند. '''رابعاً:''' آن اجماعی هم که تحقق یافته حداقل برخی از [[بیعت]]کنندگان با زور و اکراه [[بیعت]] کردند. نکته آخر اینکه برخی مانند [[سعد بن عباده]] کاندیدای اول [[سقیفه]] تا آخر [[عمر]] خود از [[بیعت]] استنکاف نمود. بنابراین [[حدیث]] مزبور در مورد [[خلافت]] به ادله پنجگانه فوق جاری و ساری نیست تا با توسل به آن [[مشروعیت]] اصل [[بیعت]] و [[خلافت]] [[خلیفه اول]] ثابت شود<ref>ر.ک: رضوانی، امامشناسی، ج۲، ص ۳۹.</ref>
| |
|
| |
| '''۷. توجیه [[نصوص]]:''' مخالفان [[حضرت علی]]{{ع}} با بهانههای مختلف به توجیه [[نص]] [[پیامبر خاتم|پیامبر]]{{صل}} دست میزنند که تفصیل آن در فصل بعدی خواهد آمد که اینجا به عناوین آنها بسنده میشود: ۱. بیان [[افضلیت]] ۲. حمل بر کاندیداتوری ۳. اختصاص به امر [[هدایت]] ۴. اصل ترتب ۵. ضرورت ۶. متوقف به اقدام حضرت ۷. متوقف بر [[بیعت]].
| |
|
| |
| '''۸. اختفای [[نص]] و فراموشی آن:''' عامل دیگری که موجب رویکرد [[مردم]] به [[خلیفه اول]] و بیتوجهی به [[حضرت علی]]{{ع}} شد جهل یا فراموشی آنان، اصل [[نصب]] حضرت بوده است که این نکته را جواب [[صحابه]] مانند بشیر بن سعد [[تأیید]] میکند. وقتی که حضرت با یادآورذی اولویت و مسئله [[نص]] خواستار [[بیعت]] با خودش میشود، آنان جواب میدهند که اگر این مسئله را زودتر و پیش از [[بیعت]] با [[ابوبکر]] به ما یادآور میشدی، دو نفر هم پیدا نمیشد که درباره تو اختلاف کنند. <ref>ر.ک: السقیفه و فدک، ص ۶۱.</ref> این جواب نیز در صفحات پیشین به تفصیل گذشت.
| |
|
| |
| '''۹. جلوگیری از شیوع نظریه "[[نص]]":''' [[پیامبر اسلام]]{{صل}} در جریان و حوادث مختلف مانند [[غدیرخم]] بر [[امامت]] و [[خلافت]] [[حضرت علی]]{{ع}} [[نص]] و تأکید کرده بود، لکن [[مخالفان]] [[حکومت]] حضرت و آنانی که [[حکومت]] را برای خودشان در نظر گرفته بودند، از همان زمانها درصدد جلوگیری از شیوع و رسمیت یافتن مسئله [[نص]] و انتصاب [[حضرت علی]]{{ع}} به [[امامت]] و [[حکومت]] برآمده بودند، نمونه بارز آن جلوگیری از نوشتن وصیت [[پیامبر اعظم]]{{صل}} درباره [[حکومت]] بود که شرح آن در صفحات پیشین در ذیل [[حدیث قلم و دوات]] گذشت. وقتی به هر علتی زمام [[حکومت]] و [[قدرت]] به دست [[مخالفان]] حضرت و در واقع [[مخالف]] اصل [[نصب]] افتاد، روشن است آنان به هر نحو ممکن در صدد تضعیف نظریه فوق و یا توجیه آن به منظور مقابله با بحران [[مشروعیت]] [[حکومت]] خود بر خواهند آمد. یکی از این راهکارها اجبار [[مردم]] و [[صحابه]] به [[بیعت]] با [[خلیفه]] [[سقیفه]] است که تفصیل آن در تاریخ ثبت شده است. در سایه چنین جوی بود که طرفداران اصل [[نصب]] و یا آگاهان از آن جرئت ابراز آن - چه رسد به [[تبلیغ]] آن - را نداشتند و این مسئله نه در [[تأیید]] و [[صدق]] یک نظریه بلکه در شیوع آن تأثیرگذار خواهد بود. شاهد دیگر بر این مطلب فراموشی یا بیتوجهی به روز و حادثه [[غدیر]] در [[خلافت]] [[سه خلیفه اول]] بود که یاد و زنده کردن آن با مصالح [[حکومت]]های وقت ناسازگار بود، اما بعد از [[امامت حضرت علی]]{{ع}} آن حضرت به این مسئله اهتمام خاص داشت.
| |
|
| |
| '''۱۰. [[قرائت]] سکولار از [[نص]]:''' یک عامل دیگری که موجب دوری [[مردم]] از اصل [[نصب]] [[پیامبر خاتم|پیامبر]]{{صل}} و روی آوردن آنان به [[خلافت]] [[ابوبکر]] شد، [[قرائت]] دنیوی و به اصطلاح سکولار از [[نصوص]] [[نبوی]] در حوزه دنیاست. آنان و به تعبیر دقیق بعض [[صحابه]] [[روایات]] و [[نصوص]] [[پیامبر خاتم|پیامبر]]{{صل}} در حوزه [[دین]] را به عنوان [[وحی]] آسمانی پذیرا بودند، اما در قلمرو دنیا این اعتقاد را داشتند که خودشان در [[عمل]] به این [[نصوص]] آزاد و مختارند، از اینرو با وجود [[علم]] به [[نصوص امامت]] و [[خلافت]] [[حضرت علی]]{{ع}} به همین علت از التزام به آن اجتناب و گزینه دیگری را [[انتخاب]] کردند <ref>ر.ک: المراجعات، نامه ۱۷.</ref>.
| |
|
| |
| '''۱۱. حذف [[امام علی|علی]]{{ع}} به بهانههای واهی:''' [[حضرت علی]]{{ع}} با وجود اینکه بعد از [[رحلت پیامبر اعظم]]{{صل}} در سنین جوانی "۳۳ ساله" بود، لکن بر حسب [[نصوص]] متعدد خود را سزاوار و یگانه فرد لایق و احق به [[حکومت]] میدانست، این نکته مورد اذعان [[مخالفان]] [[حکومت]] وی نیز قرار گرفته است. اینجا این سؤال مطرح میشود پس چرا [[مردم]] و به تعبیر دقیق سردمداران امور از [[انتخاب]] حضرت روی برگردانده و گزینه [[ابوبکر]] را [[تعیین]] نمودند؟ با نیم نگاهی به تاریخ روشن میشود که [[مخالفان]] حضرت و در رأس آنها [[عمر]] به بهانههای مختلفی دست زدند که مهمترین آنها عبارتند از: الف. جوانی ب. اهل مزاح بودن ج. عدم حمایت اعراب از حضرت د. حب قبیله خود. با تأمل در دلایل [[خلیفه دوم]] معلوم میشود هیچکدام از آنها نمیتواند توجیهکننده [[عمل]] وی در حذف [[حضرت علی]]{{ع}} با اعتراف به شخصیت بینظیر حضرت گردد، بلکه بر همه [[مسلمانان]] صدر [[اسلام]] اعم از مهاجر و [[انصار]] لازم بود که زمام [[حکومت]] را هم بنابر شخصیت منحصره حضرت و هم [[نصوص]] [[پیامبر خاتم|پیامبر]]{{صل}}، به حضرت تحویل داده و در رکاب آن ضرت در پایداری [[اسلام]] قدم بر میداشتند. حاصل آنکه رویکرد یا رویگردانی [[مردم]] از [[حکومت]] یا [[حاکم|حاکمی]] هر چند میتواند بستر [[حکومت|حکومتی]] را فراهم یا آن را ساقط گرداند، اما بر صدق، قانونیت، [[حقانیت]] و [[مشروعیت الهی]] آن نفیاً و اثباتاً دلالت نمیکند و این گفتار قدما که:{{عربی|" الناس على دين ملوكهم "}} هر چند کلیت ندارد، اما به نظر میرسد که غلبه داشته باشد<ref>[[محمد حسن قدردان قراملکی|قدردان قراملکی، محمد حسن]]، [[امامت ۲ (کتاب)|امامت]]، ص۲۶۵ - ۲۸۳.</ref>.
| |
|
| |
|
| == جستارهای وابسته == | | == جستارهای وابسته == |