جز
جایگزینی متن - '<ref>نهج البلاغه، خطبه ۳</ref>' به '<ref>نهج البلاغه، خطبه ۳</ref>'
بدون خلاصۀ ویرایش |
جز (جایگزینی متن - '<ref>نهج البلاغه، خطبه ۳</ref>' به '<ref>نهج البلاغه، خطبه ۳</ref>') |
||
خط ۱۲: | خط ۱۲: | ||
*خلافت در کتب لغت بهمعنای [[جانشین]] ساختن و [[خلیفه]] بهمعنای [[جانشین]]، [[وکیل]] یا [[قائم]] [[مقام]] است. خلافت، در اصطلاح، [[نظام حکومتی]] [[مسلمانان]] است که پس از [[وفات پیامبر اکرم]] {{صل}} و خارج از ظر ایشان<ref>زیرا پیامبر اکرم در روز غدیر امام علی {{ع}} را به جانشینی خویش و بهعنوان امام منصوص نصب کرد. در اعتقاد شیعه رویکردی که در سقیفه رخ داد، خارج از رأی پیامبر بوده و برخی افراد در وقوع آن نقش آفریدند.</ref> شکل گرفت. گرچه چنین مینماید که موضوع خلافت پس از [[پیامبر اکرم]] پدیدهای خودجوش و بدون ذهنیتی از پیش طراحی شده است، اما ماجرای [[سقیفه بنیساعده]] و اتفاقهای پیش آمده بر این دلالت میکند که طراحان ماجرا خالی از ذهن و بدون انگیزه نبودهاند. | *خلافت در کتب لغت بهمعنای [[جانشین]] ساختن و [[خلیفه]] بهمعنای [[جانشین]]، [[وکیل]] یا [[قائم]] [[مقام]] است. خلافت، در اصطلاح، [[نظام حکومتی]] [[مسلمانان]] است که پس از [[وفات پیامبر اکرم]] {{صل}} و خارج از ظر ایشان<ref>زیرا پیامبر اکرم در روز غدیر امام علی {{ع}} را به جانشینی خویش و بهعنوان امام منصوص نصب کرد. در اعتقاد شیعه رویکردی که در سقیفه رخ داد، خارج از رأی پیامبر بوده و برخی افراد در وقوع آن نقش آفریدند.</ref> شکل گرفت. گرچه چنین مینماید که موضوع خلافت پس از [[پیامبر اکرم]] پدیدهای خودجوش و بدون ذهنیتی از پیش طراحی شده است، اما ماجرای [[سقیفه بنیساعده]] و اتفاقهای پیش آمده بر این دلالت میکند که طراحان ماجرا خالی از ذهن و بدون انگیزه نبودهاند. | ||
*به [[فراموشی]] سپردن [[واقعه غدیر]] و [[نصّ صریح]] [[پیامبر]] {{صل}} در [[جانشینی]] [[امام علی]] {{ع}} و نیز [[ابلاغ]] [[آیه ولایت]] و اکمال [[دین]] پس از [[واقعه غدیر]] که جای تردیدی در مورد تعیین [[جانشین پیامبر]] از سوی [[خداوند]] باقی نمیگذارد و از طرف دیگر تعجیل در امر تعیین [[خلیفه]] در شرایطی که [[پیکر مطهر]] هنوز تجهیز و تدفین نشده و ترجیح امر تعیین [[خلیفه]] بر [[وظیفه]] مهم به خاکسپاری [[پیامبر]]، همه نشان از بودن اندیشهای در پس [[ماجرای سقیفه]] دارد. بروز و [[ظهور]] اندیشههای دوران [[جاهلیّت]]، که در زمان [[پیامبر اکرم]] {{صل}} و به [[اراده]] ایشان محو شده بود، در [[ماجرای سقیفه]] به چشم میخورد. [[سقیفه]] [[شاهد]] تصویری از اندیشههای جاهلی و برتریجوییهای قومی و قبیلهای است. نظریهپردازان خلافت در آن مجلس، گرایشهای قومی و قبیلهای را به نمایش میگذارند. در این میان، برخی از [[خواص]] و [[اهلبیت]] [[پیامبر]] در برابر جریان خلافت اعتراض کردند و ملاک [[گزینش]] [[خلیفه]] و [[جانشین پیامبر]] را مختص [[امام]] [[منصوص]] و [[منصوب]] از جانب [[خدا]] و با معرفی [[پیامبر]] دانستند. البته این [[اندیشه]] به دست اقتدارگرایان [[سرکوب]] شد و افکار عمومی نیز طرح خلافت را پذیرفت. نخستین [[خلیفه]] پس از [[پیامبر]] [[ابوبکر]] بن ابی قحافه بود. [[ابوبکر]] بر اساس روشی که بعدها به "شورای اهل حلّ و [[عقد]]" معروف شد به خلافت رسید. این اصطلاح را نیز اولین بار [[ابوبکر]] بهکار برد. او در [[پاسخ]] [[مخالفان]] جریان خلافت که [[امام]] {{ع}} را از هر حیث [[شایسته]] این [[مقام]] میدانستند، بر شورای [[سقیفه]] که اهل حلّ و [[عقد]] بودند و او را برگزیدهاند استدالال و [[احتجاج]] کرد. [[ابوبکر]] گرچه در گفتار، سخن از همسطحی با آحاد [[جامعه]] و [[تبعیت]] از [[امر به معروف و نهی از منکر]] میراند، اما در عمل برای خود اختیارات و [[قدرت]] بسیار قائل بود. از اینرو برای اولین بار در دوران خلافت او مسلمانی که از پرداخت [[زکات]] خودداری کردند، [[مرتد]] اعلام شدند. [[ابوبکر]] در هنگام وفاتش حتی بر قاعده خودساخته شورای حلّ و [[عقد]] هم پایبند نماند و [[عمر بن خطاب]] را به بهانه جلوگیری از [[فتنه]] و [[اختلاف]] بر کرسی خلافت نشاند. | *به [[فراموشی]] سپردن [[واقعه غدیر]] و [[نصّ صریح]] [[پیامبر]] {{صل}} در [[جانشینی]] [[امام علی]] {{ع}} و نیز [[ابلاغ]] [[آیه ولایت]] و اکمال [[دین]] پس از [[واقعه غدیر]] که جای تردیدی در مورد تعیین [[جانشین پیامبر]] از سوی [[خداوند]] باقی نمیگذارد و از طرف دیگر تعجیل در امر تعیین [[خلیفه]] در شرایطی که [[پیکر مطهر]] هنوز تجهیز و تدفین نشده و ترجیح امر تعیین [[خلیفه]] بر [[وظیفه]] مهم به خاکسپاری [[پیامبر]]، همه نشان از بودن اندیشهای در پس [[ماجرای سقیفه]] دارد. بروز و [[ظهور]] اندیشههای دوران [[جاهلیّت]]، که در زمان [[پیامبر اکرم]] {{صل}} و به [[اراده]] ایشان محو شده بود، در [[ماجرای سقیفه]] به چشم میخورد. [[سقیفه]] [[شاهد]] تصویری از اندیشههای جاهلی و برتریجوییهای قومی و قبیلهای است. نظریهپردازان خلافت در آن مجلس، گرایشهای قومی و قبیلهای را به نمایش میگذارند. در این میان، برخی از [[خواص]] و [[اهلبیت]] [[پیامبر]] در برابر جریان خلافت اعتراض کردند و ملاک [[گزینش]] [[خلیفه]] و [[جانشین پیامبر]] را مختص [[امام]] [[منصوص]] و [[منصوب]] از جانب [[خدا]] و با معرفی [[پیامبر]] دانستند. البته این [[اندیشه]] به دست اقتدارگرایان [[سرکوب]] شد و افکار عمومی نیز طرح خلافت را پذیرفت. نخستین [[خلیفه]] پس از [[پیامبر]] [[ابوبکر]] بن ابی قحافه بود. [[ابوبکر]] بر اساس روشی که بعدها به "شورای اهل حلّ و [[عقد]]" معروف شد به خلافت رسید. این اصطلاح را نیز اولین بار [[ابوبکر]] بهکار برد. او در [[پاسخ]] [[مخالفان]] جریان خلافت که [[امام]] {{ع}} را از هر حیث [[شایسته]] این [[مقام]] میدانستند، بر شورای [[سقیفه]] که اهل حلّ و [[عقد]] بودند و او را برگزیدهاند استدالال و [[احتجاج]] کرد. [[ابوبکر]] گرچه در گفتار، سخن از همسطحی با آحاد [[جامعه]] و [[تبعیت]] از [[امر به معروف و نهی از منکر]] میراند، اما در عمل برای خود اختیارات و [[قدرت]] بسیار قائل بود. از اینرو برای اولین بار در دوران خلافت او مسلمانی که از پرداخت [[زکات]] خودداری کردند، [[مرتد]] اعلام شدند. [[ابوبکر]] در هنگام وفاتش حتی بر قاعده خودساخته شورای حلّ و [[عقد]] هم پایبند نماند و [[عمر بن خطاب]] را به بهانه جلوگیری از [[فتنه]] و [[اختلاف]] بر کرسی خلافت نشاند. | ||
*[[امام]] {{ع}} در [[نهج البلاغه]] میفرماید: (الا ای [[تاریخ]] بدانید که) [[فرزند]] ابو قحافه خلافت [[مسلمین]] را چون پیراهن بیقوارهای درپوشید، در حالی که به خوبی میدانست ناخدای [[کشتی]] خلافت جز "[[علی]]" نیست.[[فضایل]] چون سیل از کوهسار وجودم فرو ریزد و بر "[[آسمان]] جایم" تیزپروازی نرسد. امّا با این همه از خلافت چشم پوشیدم و از آن کناره گرفتم، زیرا نیک اندیشیدم که یا باید تنها و بییاور [[قیام]] کنم یا بر تاریکیهای کور [[صبر]] پیشه سازم؛ تاریکیهایی که بزرگسالان را فرسوده و فرتوت سازد و بر سیمای نوجوانان غبار [[پیری]] بپاشد و [[مؤمن]] را به [[رنج]] آورَد تا آنگاه که به [[ملاقات]] [[خدا]] بشتابد. پس [[شکیبایی]] را عاقلانهتر یافتم و آن را برگزیدم. آری، [[صبر]] کردم، امّا چه صبری! چون آن که خار در چشمش خلیده و استخوان در گلویش مانده باشد. میدیدم که میراثم به تاراج میرود. خلافت دست به دست شد. این چنین بود تا روزگار [[خلیفه اول]] به سر آمد و او خلافت را به دیگری پاس داد... شگفتا، او که در زندگیاش میخواست از مرکب خلافت به زیر آید، چگونه آن را برای دیگری پس از مرگش زین کرد! [[راستی]] هر یک تا توانستند ناقه خلافت را به سهم خود دوشیدند<ref>نهج | *[[امام]] {{ع}} در [[نهج البلاغه]] میفرماید: (الا ای [[تاریخ]] بدانید که) [[فرزند]] ابو قحافه خلافت [[مسلمین]] را چون پیراهن بیقوارهای درپوشید، در حالی که به خوبی میدانست ناخدای [[کشتی]] خلافت جز "[[علی]]" نیست.[[فضایل]] چون سیل از کوهسار وجودم فرو ریزد و بر "[[آسمان]] جایم" تیزپروازی نرسد. امّا با این همه از خلافت چشم پوشیدم و از آن کناره گرفتم، زیرا نیک اندیشیدم که یا باید تنها و بییاور [[قیام]] کنم یا بر تاریکیهای کور [[صبر]] پیشه سازم؛ تاریکیهایی که بزرگسالان را فرسوده و فرتوت سازد و بر سیمای نوجوانان غبار [[پیری]] بپاشد و [[مؤمن]] را به [[رنج]] آورَد تا آنگاه که به [[ملاقات]] [[خدا]] بشتابد. پس [[شکیبایی]] را عاقلانهتر یافتم و آن را برگزیدم. آری، [[صبر]] کردم، امّا چه صبری! چون آن که خار در چشمش خلیده و استخوان در گلویش مانده باشد. میدیدم که میراثم به تاراج میرود. خلافت دست به دست شد. این چنین بود تا روزگار [[خلیفه اول]] به سر آمد و او خلافت را به دیگری پاس داد... شگفتا، او که در زندگیاش میخواست از مرکب خلافت به زیر آید، چگونه آن را برای دیگری پس از مرگش زین کرد! [[راستی]] هر یک تا توانستند ناقه خلافت را به سهم خود دوشیدند<ref>[[نهج البلاغه]]، [[خطبه ۳ نهج البلاغه|خطبه ۳]]</ref>. | ||
*[[عمر بن خطاب]] بهعنوان [[خلیفه دوم]] و [[جانشین]] [[رسول خدا]] {{صل}} بر مسند خلافت نشست. او برای اولین بار عنوان [[خلیفه رسول خدا]] را که از زمان [[ابوبکر]] بر [[خلیفه]] اطلاق میشد، تغییر داد و خود را [[امیرالمؤمنین]] نامید. در زمان او دو تحول عمده در [[حکومت]] صورت گرفت: نخست کشورگشایی و [[فتح]] دیگر مناطق؛ دوم، بدعتهای نوظهور و تبدیل و دگرگونی در برخی [[احکام]] و سنتهای [[پیامبر اکرم]] {{صل}}. [[عمر]] روحیهای [[خشن]] و انعطافناپذیر داشت و در امر [[قضاوت]] و فتاوا بارها از [[امام]] مدد خواست. از قول او بارها [[نقل]] شده است که اگر کمکهای [[علی]] نبود، [[عمر]] هلاک شده بود. [[امام علی]] درباره دوران او میفرماید: او که طبیعتی [[خشن]] داشت، خلافت را در آن مستقر ساخت؛ طبیعتی که برخورد با آن "جراحت [[شمشیر]]" بود و ارتباط با آن "سوهان [[روح]]" و مالامال از لغزشها و عذرخواهیها. مرکب خلافت زیر پای راکب تندخویِ آن [[تعادل]] از [[کف]] داد و همه راههای چاره را هم بست، بدین سان که اگر افسارش را تنگ میگرفت بینیاش مجروح میشد و اگر رهایش میساخت سقوط میکرد. به [[خدا]] [[سوگند]]، [[مردم]] در [[بیراهه]] و بیثباتی و نابسامانی گرفتار آمدند. و من، هر چه بود، بر این [[رنج]] طولانی و [[اندوه]] جانکاه [[شکیبا]] بودم تا راهش به پایان رسید<ref>نهج | *[[عمر بن خطاب]] بهعنوان [[خلیفه دوم]] و [[جانشین]] [[رسول خدا]] {{صل}} بر مسند خلافت نشست. او برای اولین بار عنوان [[خلیفه رسول خدا]] را که از زمان [[ابوبکر]] بر [[خلیفه]] اطلاق میشد، تغییر داد و خود را [[امیرالمؤمنین]] نامید. در زمان او دو تحول عمده در [[حکومت]] صورت گرفت: نخست کشورگشایی و [[فتح]] دیگر مناطق؛ دوم، بدعتهای نوظهور و تبدیل و دگرگونی در برخی [[احکام]] و سنتهای [[پیامبر اکرم]] {{صل}}. [[عمر]] روحیهای [[خشن]] و انعطافناپذیر داشت و در امر [[قضاوت]] و فتاوا بارها از [[امام]] مدد خواست. از قول او بارها [[نقل]] شده است که اگر کمکهای [[علی]] نبود، [[عمر]] هلاک شده بود. [[امام علی]] درباره دوران او میفرماید: او که طبیعتی [[خشن]] داشت، خلافت را در آن مستقر ساخت؛ طبیعتی که برخورد با آن "جراحت [[شمشیر]]" بود و ارتباط با آن "سوهان [[روح]]" و مالامال از لغزشها و عذرخواهیها. مرکب خلافت زیر پای راکب تندخویِ آن [[تعادل]] از [[کف]] داد و همه راههای چاره را هم بست، بدین سان که اگر افسارش را تنگ میگرفت بینیاش مجروح میشد و اگر رهایش میساخت سقوط میکرد. به [[خدا]] [[سوگند]]، [[مردم]] در [[بیراهه]] و بیثباتی و نابسامانی گرفتار آمدند. و من، هر چه بود، بر این [[رنج]] طولانی و [[اندوه]] جانکاه [[شکیبا]] بودم تا راهش به پایان رسید<ref>[[نهج البلاغه]]، [[خطبه ۳ نهج البلاغه|خطبه ۳]]</ref>. | ||
*از جمله بدعتهای [[عمر]] که بر خلاف [[سنت]] [[پیامبر اکرم]] {{صل}} بود، [[اعتقاد]] او به [[برتری]] [[عرب]] بر سایر قومیّتها بود، پس از آن همه سفارشها که در سخن و [[سیره پیامبر]] نسبت به [[برابری]] [[اقوام]] و نژادهای گوناگون شده بود. از دیگر بدعتهای او امتیازبندی و فرق گذاشتن بین [[مسلمانان]] در بهرهمندی از [[بیت المال]] بود. [[عمر]] در فرایندی سلیقهای، شورایی متشکل از شش نفر برای تعیین [[خلیفه]] خود برگزید. پس از [[عمر بن خطاب]]، [[عثمان بن عفان]] سومین [[خلیفه]] در سال ۲۳ قمری بر مسند نشست. در روزگار او [[بنیامیه]] که [[خویشان]] او نیز بودند به [[قدرت]] رسیدند و بر مسندهای کلیدی تکیه زدند. شیوه ساختارشکنانه او در بهرهمندی از [[بیتالمال]] و ویژهخواریهایی که برای [[اقوام]] خویش فراهم کرد، موجبات [[اختلاف]] طبقاتی شدید در سطح [[جامعه]] را فراهم ساخت. او خود را [[منصوب]] از طرف [[خداوند]] میدانست و برای اختیاراتش حد و مرزی قائل نبود. [[بیت المال]] را جزئی از [[اموال]] خود میپنداشت و بنابر سلیقه شخصی بر آن دست میافکند. کارگزارانش [[رفتار]] ظالمانه با [[مردم]] داشتند و او در این مورد اقدامی نمیکرد. از اینرو [[مردم]] بر او شوریدند و او را به [[قتل]] رساندند. [[امام علی]] {{ع}} در مورد او و دوران خلافتش میفرماید: آنگاه سومی برخاست، در حالی که از پرخوارگی باد به پهلوها افکنده بود و چونان ستوری که همّی جز خوردن در اصطبل نداشت. [[خویشاوندان]] پدریاش با او همدست شدند و [[مال]] [[خدا]] را چنان با [[شوق]] و میل فراوان خوردند که اشتران، گیاه بهاری را. تا سرانجام آنچه را تابیده بود باز شد و کردارش قتلش را در پی داشت و شکمبارگیاش به سر در آوردش<ref>نهج | *از جمله بدعتهای [[عمر]] که بر خلاف [[سنت]] [[پیامبر اکرم]] {{صل}} بود، [[اعتقاد]] او به [[برتری]] [[عرب]] بر سایر قومیّتها بود، پس از آن همه سفارشها که در سخن و [[سیره پیامبر]] نسبت به [[برابری]] [[اقوام]] و نژادهای گوناگون شده بود. از دیگر بدعتهای او امتیازبندی و فرق گذاشتن بین [[مسلمانان]] در بهرهمندی از [[بیت المال]] بود. [[عمر]] در فرایندی سلیقهای، شورایی متشکل از شش نفر برای تعیین [[خلیفه]] خود برگزید. پس از [[عمر بن خطاب]]، [[عثمان بن عفان]] سومین [[خلیفه]] در سال ۲۳ قمری بر مسند نشست. در روزگار او [[بنیامیه]] که [[خویشان]] او نیز بودند به [[قدرت]] رسیدند و بر مسندهای کلیدی تکیه زدند. شیوه ساختارشکنانه او در بهرهمندی از [[بیتالمال]] و ویژهخواریهایی که برای [[اقوام]] خویش فراهم کرد، موجبات [[اختلاف]] طبقاتی شدید در سطح [[جامعه]] را فراهم ساخت. او خود را [[منصوب]] از طرف [[خداوند]] میدانست و برای اختیاراتش حد و مرزی قائل نبود. [[بیت المال]] را جزئی از [[اموال]] خود میپنداشت و بنابر سلیقه شخصی بر آن دست میافکند. کارگزارانش [[رفتار]] ظالمانه با [[مردم]] داشتند و او در این مورد اقدامی نمیکرد. از اینرو [[مردم]] بر او شوریدند و او را به [[قتل]] رساندند. [[امام علی]] {{ع}} در مورد او و دوران خلافتش میفرماید: آنگاه سومی برخاست، در حالی که از پرخوارگی باد به پهلوها افکنده بود و چونان ستوری که همّی جز خوردن در اصطبل نداشت. [[خویشاوندان]] پدریاش با او همدست شدند و [[مال]] [[خدا]] را چنان با [[شوق]] و میل فراوان خوردند که اشتران، گیاه بهاری را. تا سرانجام آنچه را تابیده بود باز شد و کردارش قتلش را در پی داشت و شکمبارگیاش به سر در آوردش<ref>[[نهج البلاغه]]، [[خطبه ۳ نهج البلاغه|خطبه ۳]]</ref>. | ||
*پس از [[قتل عثمان]]، [[مردمان]] از هر سو به [[امام]] روی آوردند. [[امام]] در ابتدا شرایط را برای پذیرش خلافت مناسب نمیدید، اما [[مردم]] اصرار بر خلافت او داشتند. خود [[امام]] {{ع}} در اینباره مینویسد: پس از [[قتل عثمان]]، انبوه [[مردم]] [[رنجدیده]] به یکباره چون یال کفتار از هر سو به خانهام ریختند، آنچنان که بازویم [[شکست]] و ردایم دریده شد. آنان به فشردگیِ گوسپندان گرگزده، گرداگردم را گرفتند و زمام امور خود را بهسویم افکندند و سرانجام خلافت را بر من تحمیل کردند<ref>نهج | *پس از [[قتل عثمان]]، [[مردمان]] از هر سو به [[امام]] روی آوردند. [[امام]] در ابتدا شرایط را برای پذیرش خلافت مناسب نمیدید، اما [[مردم]] اصرار بر خلافت او داشتند. خود [[امام]] {{ع}} در اینباره مینویسد: پس از [[قتل عثمان]]، انبوه [[مردم]] [[رنجدیده]] به یکباره چون یال کفتار از هر سو به خانهام ریختند، آنچنان که بازویم [[شکست]] و ردایم دریده شد. آنان به فشردگیِ گوسپندان گرگزده، گرداگردم را گرفتند و زمام امور خود را بهسویم افکندند و سرانجام خلافت را بر من تحمیل کردند<ref>[[نهج البلاغه]]، [[خطبه ۳ نهج البلاغه|خطبه ۳]]</ref>. [[رجوع]] [[مردم]] به [[امام]] [[حجت]] را بر او تمام کرد. [[امام]] در مورد [[علت]] [[پذیرش حکومت]] میفرماید: [[سوگند]] به شکافنده بذر و آفریننده [[جان]]، اگر نبود حضور فشرده [[مردم]] برای [[بیعت]] و عهدی که خدای از [[عالمان]] گرفته است که برای شکمبارگیِ [[ستمگر]] و محرومیّت ستمدیده صحّه نگذارند، حتماً افسار خلافت را رها میکردم و هرگز زیر بار مسئولیّت نمیرفتم و همانگونه که در آغاز، خلافت را وانهادم در پایان نیز میهشتم؛ و میدیدید این [[دنیایی]] که بدان مینازید و [[دین]] بدان میبازید، در دیدگاه من از [[آب]] بینیِ مادهبزی بیارزشتر است<ref>[[نهج البلاغه]]، [[خطبه ۳ نهج البلاغه|خطبه ۳]]</ref>. | ||
*پس از [[شهادت امام]]، خلافت به [[بنیامیه]] و پس از آنانبه بنیعباس منتقل شد. از آن پس تا قرنهای متمادی خلافت [[شاهد]] [[حکومت]] زر و [[زور]] و تزویر شد و حکمرانانی روی کار آمدند که [[امام]] در وصفشان فرموده بود: ولی [[اندوه]] من از این است که مشتی بیخردان و تبهکاران این [[امت]] [[حکومت]] را به دستگیرند، [[مال]] [[خدا]] را در میان خود دست به دست گردانند، [[بندگان خدا]] را به [[خدمت]] گیرند و با [[نیکان]] در [[پیکار]] شوند و [[فاسقان]] را [[یاران]] خود سازند. از آنان کسی است که در میان شما [[حرام]] مینوشد، حتی بر او حد [[اسلام]] جاری شده و کسی است که تا اندک [[مالی]] نستاند به [[اسلام]] نگرود<ref>نهج البلاغه، نامه ۶۲</ref><ref>[[دانشنامه نهج البلاغه ج۱ (کتاب)|دانشنامه نهج البلاغه]]، ج۱، ص 370- 373.</ref>. | *پس از [[شهادت امام]]، خلافت به [[بنیامیه]] و پس از آنانبه بنیعباس منتقل شد. از آن پس تا قرنهای متمادی خلافت [[شاهد]] [[حکومت]] زر و [[زور]] و تزویر شد و حکمرانانی روی کار آمدند که [[امام]] در وصفشان فرموده بود: ولی [[اندوه]] من از این است که مشتی بیخردان و تبهکاران این [[امت]] [[حکومت]] را به دستگیرند، [[مال]] [[خدا]] را در میان خود دست به دست گردانند، [[بندگان خدا]] را به [[خدمت]] گیرند و با [[نیکان]] در [[پیکار]] شوند و [[فاسقان]] را [[یاران]] خود سازند. از آنان کسی است که در میان شما [[حرام]] مینوشد، حتی بر او حد [[اسلام]] جاری شده و کسی است که تا اندک [[مالی]] نستاند به [[اسلام]] نگرود<ref>نهج البلاغه، نامه ۶۲</ref><ref>[[دانشنامه نهج البلاغه ج۱ (کتاب)|دانشنامه نهج البلاغه]]، ج۱، ص 370- 373.</ref>. | ||