پرش به محتوا

شورش بر عثمان: تفاوت میان نسخه‌ها

۲۳٬۹۱۹ بایت اضافه‌شده ،  ‏۷ اوت ۲۰۱۹
(صفحه‌ای تازه حاوی «{{ویرایش غیرنهایی}} {{امامت}} <div style="padding: 0.0em 0em 0.0em;"> : <div style="background-color: rgb(252, 252, 233)...» ایجاد کرد)
 
خط ۲۹: خط ۲۹:
==موجبات [[شورش]] بر عثمان‌==
==موجبات [[شورش]] بر عثمان‌==
*'''کتک زدن [[عمار یاسر]]''': [[أنساب الأشراف‌ (کتاب)|أنساب الأشراف‌]]- به [[نقل]] از [[ابو مخنف]]- در [[بیت المال]] [[مدینه]] جعبه‌ای بود که زیورآلات و جواهر در آن قرار داشت. [[عثمان]]، زیورآلاتی را برای یکی از اعضای خانواده‌اش از آن برداشت. [[مردم]]، زبان به [[اعتراض]] گشودند و به [[تندی]] با او سخن گفتند، تا [این که‌] وی را خشمگین ساختند. [[عثمان]]، [[خطبه]] خواند و گفت: ما نیازمان را از [[بیت المال]] برمی‌گیریم، هر چند برخی را خوش نیاید. [[علی]]{{ع}} به او فرمود: "در این صورت، جلویت گرفته می‌شود و میان تو و آن، جدایی انداخته می‌شود". [[عمار بن یاسر]] گفت: من [[خدا]] را [[گواه]] می‌گیرم که نخستین کسی هستم که آن را [[ناپسند]] می‌دارد. [[عثمان]] گفت: ای پسر [[زن]] ختنه‌نشده! بر من گستاخی می‌کنی؟ او را بگیرید. او را گرفتند. [[عثمان]]، داخل شد و او را فرا خواند و [آن [[قدر]]] کتکش زد تا بیهوش شد. سپس وی را بیرون آوردند و به منزل [[ام سلمه]]، [[همسر پیامبر]] [[خدا]]، بردند و او [در اثر بیهوشی‌] [[نماز ظهر]] و عصر و [[مغرب]] را نخواند. آن گاه که به هوش آمد، وضو گرفت و [[نماز]] خواند و گفت: الحمد لله! این، نخستین روزی نیست که به خاطر [[خدا]] اذیت می‌شویم.... خبر آنچه با [[عمار]] شده بود، به [[عایشه]] رسید. او خشمگین شد و مویی از موهای [[پیامبر خدا]] و جامه‌ای از جامه‌های او و کفشی از کفش‌های او را بیرون آورد و گفت: چه زود [[سنت]] پیامبرتان را وا نهادید، در حالی که مو و جامه و کفش او هنوز کهنه نشده است. [[عثمان]] چنان خشمگین شد که نمی‌دانست چه می‌گوید<ref>أنساب الأشراف، ج ۶، ص ۱۶۱.</ref>.
*'''کتک زدن [[عمار یاسر]]''': [[أنساب الأشراف‌ (کتاب)|أنساب الأشراف‌]]- به [[نقل]] از [[ابو مخنف]]- در [[بیت المال]] [[مدینه]] جعبه‌ای بود که زیورآلات و جواهر در آن قرار داشت. [[عثمان]]، زیورآلاتی را برای یکی از اعضای خانواده‌اش از آن برداشت. [[مردم]]، زبان به [[اعتراض]] گشودند و به [[تندی]] با او سخن گفتند، تا [این که‌] وی را خشمگین ساختند. [[عثمان]]، [[خطبه]] خواند و گفت: ما نیازمان را از [[بیت المال]] برمی‌گیریم، هر چند برخی را خوش نیاید. [[علی]]{{ع}} به او فرمود: "در این صورت، جلویت گرفته می‌شود و میان تو و آن، جدایی انداخته می‌شود". [[عمار بن یاسر]] گفت: من [[خدا]] را [[گواه]] می‌گیرم که نخستین کسی هستم که آن را [[ناپسند]] می‌دارد. [[عثمان]] گفت: ای پسر [[زن]] ختنه‌نشده! بر من گستاخی می‌کنی؟ او را بگیرید. او را گرفتند. [[عثمان]]، داخل شد و او را فرا خواند و [آن [[قدر]]] کتکش زد تا بیهوش شد. سپس وی را بیرون آوردند و به منزل [[ام سلمه]]، [[همسر پیامبر]] [[خدا]]، بردند و او [در اثر بیهوشی‌] [[نماز ظهر]] و عصر و [[مغرب]] را نخواند. آن گاه که به هوش آمد، وضو گرفت و [[نماز]] خواند و گفت: الحمد لله! این، نخستین روزی نیست که به خاطر [[خدا]] اذیت می‌شویم.... خبر آنچه با [[عمار]] شده بود، به [[عایشه]] رسید. او خشمگین شد و مویی از موهای [[پیامبر خدا]] و جامه‌ای از جامه‌های او و کفشی از کفش‌های او را بیرون آورد و گفت: چه زود [[سنت]] پیامبرتان را وا نهادید، در حالی که مو و جامه و کفش او هنوز کهنه نشده است. [[عثمان]] چنان خشمگین شد که نمی‌دانست چه می‌گوید<ref>أنساب الأشراف، ج ۶، ص ۱۶۱.</ref>.
*'''کتک زدن و کوچاندن [[عبد الله بن مسعود]]''': (...)<ref>[[محمد محمدی ری‌شهری|محمدی ری‌شهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین (کتاب)|گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین]]، ص ۲۰۱-۲۱۵.</ref>.
*'''کتک زدن و کوچاندن [[عبد الله بن مسعود]]''': (...)
==[[شورش]] بر عثمان‌==
[[عثمان بن عفان]] از شورایی که [[عمر بن خطاب]] تعیین می‌کند، سر بر می‌آورَد و بر اریکه [[حکومت]] تکیه می‌زند. او از همان آغاز، [[خلافت]] خود را بر خلاف [[سیره پیامبر]]{{صل}} [[استوار]] می‌کند. [[رفتار]] او، چه در تعامل با [[مردم]] و [[اصحاب پیامبر]]{{صل}} و چه در برخورد با [[احکام الهی]]، به گونه‌ای است که [[مردمان]]، زبان به [[اعتراض]] می‌گشایند و او را به رویارویی با [[سنت نبوی]] و شکستن [[حریم]] دینْ متهم می‌کنند؛ ولی او که سخت تحت تأثیر اطرافیان زشت‌اندیش و کج‌رفتارش است، هرگز خطر را جدی نمی‌گیرد و به اعتراض‌ها و انتقادها وقعی نمی‌نهد. متونی‌که در صفحات پیشین آورده شد، نشانگر [[انحراف]] روزافزون در [[حکومت]] [[عثمان]] است. همچنین، نشانگر دوری وی از [[حقیقت]] و بی‌توجهی به معیارهای صحیح است. برخی از مورخان، معتقدند که شش سال اول از [[حکومت]] [[عثمان]]، آرام بوده، به صورتی که حادثه مهمی در آن، روی نداده و کسی بر او [[اعتراض]] خاصی نکرده است؛ اما پس از آن، اتفاقات گوناگونی به وقوع پیوسته است.
این دیدگاه، صحیح به نظر نمی‌رسد؛ چرا که [[انحراف]] [[عثمان]]، از همان روزهای اول شکل‌گیری حکومتش، با بازگرداندن [[حکم]] بن العاص و [[مروان]] [از تبعیدگاه‌] و به [[قدرت]] رساندن آنها، آغاز شد. افزون بر این، وی، بستگان خود را به امارتْ بر [[سرزمین‌های اسلامی]] [[منصوب]] کرد و بی‌پروا، در [[بیت المال]]، [[اسراف]] نمود. این [[رفتار]]
[[عثمان]]، از همان آغاز، [[اصحاب پیامبر]]{{صل}} را برانگیخت؛ اما [[مخالفت]] عمومی و [[شورش]] [[مردم]] علیه او، در شش سال آخر حکومتش روی داد.
[[عثمان]] به سال ۳۳ هجری، گروهی از [[صالحان]] و بزرگان [[کوفه]] را که برخی از [[اصحاب پیامبر]] [[خدا]] نیز در میان آنان‌اند، تبعید می‌کند. مدتی پس از این جریان، به سال ۳۴ هجری، کوفیانْ [[شورش]] می‌کنند و خواستار [[عزل]] [[سعید بن عاص]] ([[فرماندار کوفه]]) می‌شوند.
[[عثمان]]، بِدان [[اعتراض]] توجه نمی‌کند؛ اما [[کوفیان]] با پافشاری بر خواسته خویش، با [[مقاومت]]، از ورود [[سعید بن عاص]] به [[کوفه]] جلوگیری می‌کنند. سرانجام، [[عثمان]] بر اثر [[مقاومت]] [[کوفیان]]، سعید را- که از نزدیکانش است- [[عزل]] می‌کند و [[ابو موسی]] را که مورد قبول [[کوفیان]] است، به [[حکومت]] آن دیار می‌گمارد.
در همین سال، [[صحابیان]] [[پیامبر خدا]] به یکدیگر [[نامه]] می‌نویسند و ضمن [[انتقاد]] از [[رفتار]] [[ناهنجار]] [[خلیفه]]، [[انقلاب]] بر ضد [[عثمان]] را پی می‌نهند و در [[نامه]] آنان به سربازان و [[مجاهدان]]، چنین می‌آید که: "... اگر خواستار جهادید، نزد ما بیایید".
[[امیر مؤمنان]]، اعتراض‌های [[صحابیان]] را به [[عثمان]] می‌رسانَد و او را با لحنی آرام [[پند]] می‌دهد، شاید که او به خود آید و شیوه حکومتداری را دگرگون سازد و بر [[صراط]] حقْ [[استوار]] آید؛ اما او در [[سخنرانی]] بسیار [[تندی]]، تمامی معترضان را مورد [[عتاب]] قرار داده، آنان را تهدید می‌کند.
[[طلحه]] و برخی دیگر از [[اصحاب پیامبر]] [[خدا]] به [[مصر]] (و آبادی‌هایی دیگر از [[جامعه اسلامی]]) [[نامه]] می‌نویسند و آنان را به [[قیام]] بر ضد [[عثمان]] فرا می‌خوانند. در پی این فراخوانی‌ها و آن همه [[ناهنجاری]] و نیز بی‌توجهی [[خلیفه]] به اعتراض‌ها و انتقادها، گروه‌های گوناگونی از [[مصر]]، [[کوفه]] و [[بصره]] به [[مدینه]] می‌آیند و همراه با [[صحابیان]] [[پیامبر]]{{صل}} [[عثمان]] را محاصره می‌کنند و به جِد از او می‌خواهند که [[حکومت]] را رها کند.
در این خیزش، [[عایشه]]، طلحة بن عبید [[الله]] و عمرو بن عاص‌از جمله کسانی‌هستند که در تشدید قیام‌بر ضد [[عثمان]]، نقش اساسی دارند. در این هنگامه است که عایشه‌ می‌گوید: این پیر خِرِفت را بکشید. [[خدا]] او را بکشد! این سخن، زبان به زبان می‌گردد و پس از آن نیز شهره آفاق می‌شود.
گویا اکنون است که [[خلیفه]] از [[خواب]] سنگینی که اطرافیانش بر او تحمیل کرده‌اند، بیدار می‌شود و خطر را جدی می‌یابد. از این رو از [[علی]]{{ع}} می‌خواهد که انقلابیون را از اهدافشان باز دارد و در مقابل، [[متعهد]] می‌شود که شیوه حکومتداری را دگرگون سازد و بر اساس خواست آنان [[رفتار]] کند.
[[امام]]{{ع}} با انقلابیون سخن می‌گوید و آنان را به پایان دادن محاصره [[عثمان]]، متقاعد می‌سازد. در مقابل، [[عثمان]]، [[وعده]] می‌دهد که خواست‌های آنان را بر آورَد و شیوه‌ای را که تا کنون عمل می‌کرده، ادامه ندهد و بر اساس [[کتاب خدا]] و [[سنت]] [[پیامبر خدا]] عمل کند و.... [[عثمان]]، خطابه‌ای ایراد می‌کند و در [[خطابه]] خود، به صراحت از [[رفتار]] گذشته خود [[توبه]] کرده، در برابر دیدگان انبوه [[مسلمان]] می‌گوید: به خاطر آنچه کرده‌ام، از [[خدا]] [[آمرزش]] می‌طلبم و به سوی او باز می‌گردم. سپس از سَرِ [[ندامت]] و در نهایت وا ماندگی می‌گوید: به [[خدا]] [[سوگند]]، اگر حقْ تعالی‌ مرا "بَرده" خواهد، چون برده [[رفتار]] می‌کنم و مانند بردگان، [[فروتنی]] می‌ورزم و همچون برده‌ای می‌شوم....
محاصره پایان می‌یابد. [[مصریان]] با [[حاکم]] جدید خود، [[محمد بن ابی بکر]]، راهی [[مصر]] می‌شوند. [[مسلمانان]] دیگر نیز آهنگ بازگشت دارند و آنان که در مدینه‌اند، آهنگ خانه‌ها و [[زندگی]] عادی و...؛ اما افسوس که این [[توبه]] چندان دوام نمی‌آورَد و [[نزدیکان]] [[خلیفه]] و امویانِ زشت‌اندیش و زشت‌کردار، بویژه [[مروان]]، او را از تصمیم خود باز می‌گردانند و با جَوسازی و صحنه‌گَردانی، چنان عرصه را بر او تنگ می‌کنند که هنوز انقلابیون به آبادی‌های خود نرسیده، تمام وعده‌های خویش را زیر پای می‌نهد. این دگرگونی [[خلیفه]] به قدری [[زشت]] است که نائله، [[همسر]] [[عثمان]]، فریاد می‌زند: به [[خدا]] [[سوگند]]، آنان ([[مشاوران]] [[عثمان]])، او را به کشتن می‌دهند و به گناهش وا می‌دارند. او سخنی گفته است و سزا نیست که از آن، دست کشد.
[[مصریان]] که پس از [[وعده]] [[عثمان]]، راهی مصرند، متوجه می‌شوند که غلام‌عثمان، راهی [[مصر]] است. به او [[شک]] برده، او را متوقف می‌سازند. معلوم می‌شود که او پیک [[خلیفه]] به [[مصر]] است. چون او را وارسی می‌کنند، [[حکم]] [[خلیفه]] را به حاکم آن دیار، [[عبد الله]] بن ابی سرح، می‌یابند که در آن، [[دستور]] [[قتل]] گروهی از انقلابیون صادر شده است.
[[نامه]] به خط کاتب [[خلیفه]] است و با مهر [[خلیفه]] پایان یافته است. انقلابیون باز می‌گردند و بار دیگر، [[خلیفه]] را محاصره می‌کنند.... دیگر نه سخن واسطه، کار را پیش می‌بَرد و نه [[توبه]] پذیرفتنی می‌نماید.... این بار، [[عثمان]] به‌معاویه روی‌می‌آورد و از او می‌خواهد که به گونه‌ای وی را [[نجات]] دهد؛ اما [[معاویه]] که تشنه [[قدرت]] است و [[بهترین]] فرصتِ پَرش به سکوی [[قدرت]] را فراهم می‌بیند، به [[یاری]] او نمی‌شتابد تا با [[کشته شدن عثمان]] و بهانه ساختن خونخواهی‌اش، به خلافتْ دست یابد.
محاصره [[خلیفه]] [[چهل]] روزْ طول می‌کشد. او در این مدت، دو بار از [[علی]]{{ع}} می‌خواهد که از [[مدینه]] بیرون برود. [[امام]]{{ع}} نیز چنین می‌کند و هر بار به درخواست خود [[خلیفه]]، باز می‌گردد. در این محاصره، [[صحابیان]] بزرگ [[پیامبر]]{{صل}} نیز انقلابیون را [[یاری]] می‌رسانند و کسانی بس اندک‌اند که یا با [[عثمان]] موافق‌اند و یا آشکارا با او [[مخالفت]] نمی‌کنند. بدین‌سان، [[عثمان]] در روز هجدهم [[ذی حجه]] سال ۳۵ هجری، با نفوذ انقلابیون به خانه‌اش، پس از آن که یکی از آنان با [[شمشیر]] [[مروان]] کشته می‌شود، به [[قتل]] می‌رسد.
==تحلیلی درباره عوامل [[شورش]] علیه عثمان‌==
[[شورش]] [[مسلمانان]] بر ضد [[عثمان]]، ریشه در عملکرد او و اطرافیان وی دارد. این نکته را اندکی بیشتر می‌کاویم. در این جا [[رفتار]] [[عثمان]] را اندکی مشروح‌تر بنگریم: [[مقرب]] ساختن طُلَقا<ref>طُلَقاء در لغت به معنای آزادشدگان است و به تمام قریشیانی گفته می‌شود که پیامبر در فتح مکه ایشان را به اسارت نگرفت، بلکه به آنان فرمود: «اذهبوا فأنتم الطلقاء؛ بروید که شما آزادشدگان هستید». بیشتر افراد این گروه کسانی بودند که تا پیش از فتح مکه در دشمنی با پیامبر و مسلمانان همواره مصمم بودند و آن گاه که ناچار به تسلیم شدند، ناگزیر اسلام آوردند.</ref> هنگامی که [[عثمان]] به [[خلافت]] می‌رسد، کسانِ خود و در [[حقیقت]]، "حزب طُلَقا" را بسی می‌نوازد و آنان را که برخی‌شان (همانند: [[حَکم]] و پسرانش [[مروان]] و حارث) مطرود [[پیامبر]] خدایند، همرازان و [[کارگزاران]] خود بر می‌گیرد.
اینان با [[پشتیبانی]] [[خلیفه]]، بر [[مردم]] سخت می‌گیرند و فریاد [[مردم]] به جایی نمی‌رسد و چون [[صحابه]] بزرگ [[پیامبر خدا]] زبان به [[اعتراض]] می‌گشایند، [[سیاسی]] می‌شوند و [[عثمان]]، برخوردی [[خشن]] و دور از [[انصاف]] را با آنان پیشه می‌سازد: ابو ذر را به [[ربذه]] تبعید می‌کند؛ [[عمار بن یاسر]]، حق‌مدار بزرگ، را با آن پیشینه درخشان، شخصاً چنان می‌زند که به "فتق" دچار می‌شود؛ [[عبد الله]] بن مسعود را تبعید کرده، حقوقش را از [[بیت المال]] می‌بُرد؛ و.... ریخت و پاش از [[بیت المال]]
روش [[اقتصادی]] [[عثمان]] نیز بسی شگفت‌انگیز است. او با [[بیت المال]]، چنان [[رفتار]] می‌کند که گویا "مِلک طِلق" اوست. گشاده‌دستی و [[بخشش]] او را بسیار گزارش کرده‌اند، به طوری که [[زشتی]] این همه گشاده‌دستی، از دید محققان [[آگاه]] [[اهل سنت]] نیز [[پنهان]] نمانده است. او [[اموال]] بسیاری را به [[ابو سفیان]]، [[حَکم]]، [[مروان]] و دیگران می‌بخشد و در برابر [[اعتراض]] [[مردم]]، هرگز [[تسلیم]] نمی‌شود. و شگفت، این جاست که گاه، این همه [[بخشندگی]] از [[بیت المال]] را "[[صله رحم]]" تلقی می‌کند!
==برخورد با آموزه‌های دین‌==
نکته مهمی که گاه از دید محققانْ [[پنهان]] مانده و شایان بسی توجه است، تغییر و دگرسانی در [[دین]] و [[تحریف]] و دستکاری [[احکام الهی]] از سوی [[عثمان]] است که در روزهای [[شورش]]، در شعارها و سخنان [[مخالفان]] [[خلیفه]] به روشنی دیده می‌شود.
[[روایت]] شده که به [[زید]] بن ارقم گفته شد: چرا [[عثمان]] را [[تکفیر]] کردید؟ گفت: به خاطر سه چیز: [[اموال]] را تنها بازیچه اغنیا قرار داد و به دیگران نداد؛ آن دسته از [[اصحاب پیامبر]] [[خدا]] را که در راه دینْ [[هجرت]] کرده بودند، در [[جایگاه]] کسانی قرار داد که با [[خدا]] و پیامبرش جنگیده بودند؛ و به غیر [[کتاب خدا]] عمل کرد<ref>الشافی، ج ۴، ص ۲۹۱.</ref>. در میان اظهار نظرهای [[صحابیان]] درباره [[رفتار]] [[عثمان]]، تعبیرهایی چون: "دینتان را دگرگون کرد"، "بدعت‌هایی آورد"، "تو بدعت‌هایی آوردی که [[مردم]]، آنها را نمی‌شناسند"، "خواست که دینمان را دگرگون کند"، "بدعت‌هایی آورد و با حُکمِ قرآنْ [[مخالفت]] کرد"، "[[حکم]] [[قرآن]] را پشت سر انداخت"، "[[کتاب خدا]] را دگرگون کردی"<ref>ر.ک: أنساب الأشراف، ج ۶، ص ۱۳۳- ۱۳۸.</ref> و... فراوان است چنین است که می‌بینیم تنی چند از [[اصحاب پیامبر]]{{صل}} به‌ آبادی‌ها نوشتند که: "[[دین]] [[محمد]]{{صل}} تباه شد".
==[[مشاوران]] نابکار==
[[مشاوران]] هر مدیر، در [[اداره]] و سامان‌بخشی امور و تحقق عینی جریان‌ها نقشی بس تعیین‌کننده دارند. به واقع، [[مشاوران]] اجرایی، نقشی تکمیلی (و البته بنیادی) در [[مدیریت]] مدیر و [[پیشوایی]] [[رهبر]] [[جامعه]] به عهده دارند. [[نزدیکان]] [[عثمان]]، نه وجهه [[اجتماعی]] دارند و نه چهره [[دینی]]. [[خلیفه]] نیز عنصری بی‌اراده و سست‌رأی در برابر آرا و اظهار نظرهای [[مشاوران]] است. اطرافیان [[عثمان]] ([[بنی امیه]])، نه با انصارْ پیوندی درست دارند و نه با مهاجرانْ کرداری صواب. در نتیجه [[عثمان]] را به سمتی سوق می‌دهند که نتیجه‌اش [[قتل]] وی است. [[ابو سفیان]]، پیر [[سیاست]] آنان، که کین‌ورزی‌اش با اسلامْ شهره آفاق است، به [[عثمان]] می‌گوید: این [[امارت]]، امارتی جهانی و این [[پادشاهی]]، همان [[پادشاهی]] [[جاهلی]] است. پس [[بنی‌امیه]] را بزرگان [[زمین]] قرار ده<ref>الأغانی، ج ۶، ص ۳۷۰.</ref>.
[[عثمان]] نیز چنین می‌کند؛ اما آنان او را به کجا می‌برند؟ بنگرید: سررشته تمام کارهایی که به نام [[عثمان]] انجام می‌شود، در دست [[مروان]] (داماد و کاتب [[عثمان]]) است؛ [[جوانی]] که از [[آداب اسلامی]]، هیچ نمی‌داند و مطرود و تبعیدی [[پیامبر]]{{صل}} است. [[امام علی]]{{ع}} درباره موضع خود و چگونگی برخورد اطرافیان [[عثمان]]، سخنانی نغز و بیدارگر دارد. از جمله: به [[خدا]] [[سوگند]]، هماره از او [[دفاع]] کردم تا آن که خجل شدم. [[مروان]] و [[معاویه]] و [[عبد الله]] بن عامر و [[سعید بن عاص]]، با او کاری کردند که می‌بینید و چون او را [[نصیحت]] و امر کردم که آنان را براند، مرا به خیانتْ متهم کرد، تا [این که‌] آنچه می‌بینید، پیش آمد<ref>تاریخ الطبری، ج ۴، ص ۳۷۸.</ref>. اینها و جز اینها که گفتیم، عوامل خیزش بر ضد [[عثمان]] و زمینه‌های [[قیام]] بر ضد [[خلافت]] مرکزی بود. تا این جا صحبت از زمینه‌ها و عوامل [[قیام]] بر ضد [[عثمان]] بود؛ ولی نکته مهم‌تر و قابل تأمل‌تر، بررسی افراد و گروه‌های شرکت‌کننده در این خیزش است. روشن است که همه کسانی که در این جریان گسترده شرکت کرده‌اند، هم‌هدف نیستند و برخی، آرمان‌هایی دیگر دارند. عوامل دخیل در این جریان را بدین‌سان می‌توان معرفی کرد:
#'''معترضان و انقلابیون سنت‌شناس و [[استوار]] اندیش‌''': در این خیزش، چهره‌های برجسته‌ای از [[صحابیان]] و [[مؤمنان]] ژرف‌باور حضور دارند.
به واقع، توده‌های [[عظیم]] [[مردم]] انقلابی، به [[رهبری]] اینان حرکت می‌کنند. این چهره‌ها کسانی نیستند که بتوان اندکی در [[اخلاص]]، نیک‌نگری و [[استوار]] اندیشی آنان [[تردید]] کرد. برخی از اینان عبارت‌اند از: [[عمار]] بن سایر، [[زید]] بن صوحان، جبلة بن عمرو [[انصاری]]، جهجاه غفاری، عمرو بن حمق و [[عبد]] الرحمن بن عُدَیس.
#'''فرصت‌طلبان‌''': در این جمع [[عظیم]]، سیاست‌پیشگانی نیز هستند که برای به دست آوردن‌موقعیت بهتر، بر امواج [[اعتراض]]، سوار شده و یا به گسترش آن [[کمک]] می‌کنند. طبیعی است که آنان، نه مشکلات [[مردم]] را در می‌یابند و نه به آن می‌اندیشند؛ به مَثَل، [[طلحه]] از اینان است. او به [[کوفیان]] می‌نویسد که آنان به [[مدینه]] بیایند و به خلافکاری‌های [[عثمان]]، پایان دهند. گویا او پس از [[قتل عثمان]]، انتظاری جز نشستن بر [[مسند]] [[خلافت]] ندارد. برخی از طرفداران او نیز بر این پندارند، از جمله، سودان بن حُمران، که چون از [[قتل عثمان]] فارغ شد، از خانه [[عثمان]] بیرون آمد و فریاد برآورد که: طلحة بن عبید [[الله]] کجاست؟ پسر عفان را کشتیم<ref>تاریخ الطبری، ج ۴، ص ۳۷۹.</ref>. [[عایشه]] نیز چنین است. او نیز در [[انتظار]] بر کشیدن [[خویشان]] خود است. جمله معروف او این است:
پیر خِرِفت را بکشید، که [[کفر]] ورزیده است<ref>الکامل فی التاریخ، ج ۲، ص ۳۱۳.</ref>. و آن گاه که [[عثمان]] کشته می‌شود و ورق برمی‌گردد، در موضعی دیگر می‌ایستد. [[عمرو بن عاص]] وزبیر نیز از این گونه کسان اند.
#'''هم‌گامان فرصت‌طلب عثمان‌''': برخی همراه و هم‌رأی عثمان‌اند؛ اما در این حادثه، نه [[یاور]]، که در هم شکننده او و تلاشگر بر ضد اویند (اگر چه به طور غیر مستقیم)؛ و این از عبرت‌های شگفت [[تاریخ]] است. [[معاویه]] را باید شاخص این گروه دانست؛ یعنی به واقع، [[معاویه]] و حزب او چنین‌اند. حقیقتْ این است که او در [[قتل عثمان]]، دستی تأثیرگذار دارد. [[معاویه]] به راحتی می‌تواند گروهی را برای [[حفاظت]] از [[خلیفه]] از [[شام]] گسیل بدارد و یا برای [[نبرد]] با [[مخالفان]]، کسانی را بفرستد؛ ولی چنین نمی‌کند. حتی آن گاه که [[عثمان]] از وی [[یاری]] می‌طلبد، به تنهایی به [[مدینه]] می‌آید. [[عثمان]] هم قصد او را از آمدن، در می‌یابد و به او می‌گوید:
تو می‌خواهی که من کشته شوم و سپس بگویی: من ولی خونم!<ref>تاریخ الیعقوبی، ج ۲، ص ۱۷۵.</ref> با آنچه آمد، می‌توان دریافت که گزارش‌های [[سیف]] بن [[عمر]] که کوشیده است عوامل یادشده را یکسر نادیده بگیرد و حرکت بر ضد [[عثمان]] را به فردی چون [[عبد الله]] بن سبا نسبت دهد، تا چه اندازه از [[حقیقت]] و واقعیت صادقِ [[تاریخ]] به دور است. [[سیف]] بن [[عمر]]، در منابع رجالی، یکسر به "[[کذب]]" نسبت داده شده و "مطعون" است. از این روی، به گزارش‌های او هرگز وَقْعی نهاده نمی‌شود. بیفزاییم که اگر او راستگوی نیز می‌بود، گزارش‌های وی نوعاً به گونه‌ای هستند که با روش تحقیق [[علمی]] در [[تاریخ]]، نادرستی آنها خیلی زود [[آشکار]] می‌شود. به علاوه، نقش [[عبد الله]] بن سبا در آن گزارش‌ها، کاملًا و به صورت واضحی افسانه‌ای و پندارگرایانه است<ref>[[محمد محمدی ری‌شهری|محمدی ری‌شهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین (کتاب)|گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین]]، ص ۲۰۱-227.</ref>.


==جستارهای وابسته ==
==جستارهای وابسته ==
۷۳٬۳۶۴

ویرایش