پرش به محتوا

ولایت در عرفان اسلامی: تفاوت میان نسخه‌ها

جز
خط ۱۱: خط ۱۱:
==مقدمه==
==مقدمه==
*یکی از دست‌آوردها و پی‌آمدهای مهمّ بحث [[انسان کامل]]، فهم‌پذیری [[نظریه]] [[عرفانی]] "[[ولایت]]" است. مسئله‌ای که از مهم‌ترین بحث‌های [[اسلامی ]] شمرده می‌‌شود و در [[حکمت]]، [[کلام]]، [[فقه]] و [[سیاست]] مطرح شده و در طول سده‌های گذشته به عنوان محوری‌ترین مسئله [[عرفان]] نظری و اساس و پایه آن و جنبه [[باطن]] [[اسلام]] مورد توجه انجمن‌های [[عرفانی]] قرار گرفته و گاه بحث‌های نظری آن جنبه عملی یافته و به مص [[عینی]] آن دامن گسترانده و حتی جریان‌های تندِ [[اجتماعی]] را به دنبال داشته است.
*یکی از دست‌آوردها و پی‌آمدهای مهمّ بحث [[انسان کامل]]، فهم‌پذیری [[نظریه]] [[عرفانی]] "[[ولایت]]" است. مسئله‌ای که از مهم‌ترین بحث‌های [[اسلامی ]] شمرده می‌‌شود و در [[حکمت]]، [[کلام]]، [[فقه]] و [[سیاست]] مطرح شده و در طول سده‌های گذشته به عنوان محوری‌ترین مسئله [[عرفان]] نظری و اساس و پایه آن و جنبه [[باطن]] [[اسلام]] مورد توجه انجمن‌های [[عرفانی]] قرار گرفته و گاه بحث‌های نظری آن جنبه عملی یافته و به مص [[عینی]] آن دامن گسترانده و حتی جریان‌های تندِ [[اجتماعی]] را به دنبال داشته است.
*"[[هجویری]]" در [[کتاب]] [[کشف المحجوب]] درباره اهمیت [[ولایت]] در [[عرفان]] گفته است: "بدان که قاعده و اساس [[طریقت]] تصوف و [[معرفت]]، جمله بر [[ولایت]] و [[اثبات]] آن است که جمله [[مشایخ]] اندر [[حکم]] [[اثبات]] آن موافقند، اما هر کسی به عبارتی دگرگون بیان این ظاهر کرده‌اند"<ref>جلابی هجویری، کشف المحجوب، ص۲۶۵.</ref><ref>[[هادی اکبری ملک‌آبادی| اکبری ملک‌آبادی، هادی]] و [[رقیه یوسفی سوته| یوسفی سوته، رقیه]]، [[ولایت از دیدگاه علامه طباطبایی (کتاب)| ولایت از دیدگاه علامه طباطبایی]]، ص۲۶-۳۲.</ref>.
*"[[هجویری]]" در [[کتاب]] [[کشف المحجوب]] درباره اهمیت [[ولایت]] در [[عرفان]] گفته است: "بدان که قاعده و اساس [[طریقت]] تصوف و [[معرفت]]، جمله بر [[ولایت]] و [[اثبات]] آن است که جمله [[مشایخ]] اندر [[حکم]] [[اثبات]] آن موافقند، اما هر کسی به عبارتی دگرگون بیان این ظاهر کرده‌اند"<ref>جلابی هجویری، کشف المحجوب، ص۲۶۵.</ref><ref>[[هادی اکبری ملک‌آبادی|اکبری]] و [[رقیه یوسفی سوته|یوسفی]]، [[ولایت از دیدگاه علامه طباطبایی (کتاب)| ولایت از دیدگاه علامه طباطبایی]]، ص۲۶-۳۲.</ref>.


==تعریف [[ولایت]] در [[عرفان]]==
==تعریف [[ولایت]] در [[عرفان]]==
خط ۲۱: خط ۲۱:
# [[قرب]] و نزدیکی [[بنده]] به [[حق تعالی]] در [[کمالات]] و [[اخلاق]].
# [[قرب]] و نزدیکی [[بنده]] به [[حق تعالی]] در [[کمالات]] و [[اخلاق]].
* [[قرب]] در قسم اوّل، عام بوده و اختصاص به شیء ویژه‌ای ندارد، اما در معنای دوم مختصِّ [[بندگان]] [[مؤمن]] [[خداوند]] است؛ بندگانی که قلوبشان با [[انوار]] و تجلیات رحمانی و شعاع‌های [[الهی]] منوّر گشته است و این همان معنای "[[ولایت]]" است<ref>قیصری، شرح فصوص الحکم، ص۹- ۱۰.</ref>.
* [[قرب]] در قسم اوّل، عام بوده و اختصاص به شیء ویژه‌ای ندارد، اما در معنای دوم مختصِّ [[بندگان]] [[مؤمن]] [[خداوند]] است؛ بندگانی که قلوبشان با [[انوار]] و تجلیات رحمانی و شعاع‌های [[الهی]] منوّر گشته است و این همان معنای "[[ولایت]]" است<ref>قیصری، شرح فصوص الحکم، ص۹- ۱۰.</ref>.
*با توجه به تعاریف ارائه شده، معلوم می‌‌شود [[ولایت]] در [[عرفان]]، نوعی دخل و [[تصرف]] [[عارف]] در امور [[جهان]] است که به [[مقام]] فنای در [[حق]] رسیده و به [[وسیله]] [[حق]] در [[خلق]] [[تصرف]] می‌‌کند. البته این [[تصرف]] نوعی [[تصرف]] و [[هدایت باطنی]] است. همان‌طور که [[خداوند]] بر مخلوقاتش [[ولایت تکوینی]] دارد و همه فطرتاً شامل [[هدایت الهی]] می‌شوند، "[[ولیّ]]" نیز با [[ولایتی]] که یافته است می‌تواند به [[اذن الهی]] و به [[وسیله]] یَدِ باسطه [[الهی]] به رتق و فتق مولّی علیه بپردازد و وی را از بعضی امور باز دارد و به پاره‌ای امور وادارد، تا به [[کمال نهایی]] و [[سعادت]] مطلوب خود برسد<ref>[[هادی اکبری ملک‌آبادی| اکبری ملک‌آبادی، هادی]] و [[رقیه یوسفی سوته| یوسفی سوته، رقیه]]، [[ولایت از دیدگاه علامه طباطبایی (کتاب)| ولایت از دیدگاه علامه طباطبایی]]، ص۳۲-۳۴.</ref>.
*با توجه به تعاریف ارائه شده، معلوم می‌‌شود [[ولایت]] در [[عرفان]]، نوعی دخل و [[تصرف]] [[عارف]] در امور [[جهان]] است که به [[مقام]] فنای در [[حق]] رسیده و به [[وسیله]] [[حق]] در [[خلق]] [[تصرف]] می‌‌کند. البته این [[تصرف]] نوعی [[تصرف]] و [[هدایت باطنی]] است. همان‌طور که [[خداوند]] بر مخلوقاتش [[ولایت تکوینی]] دارد و همه فطرتاً شامل [[هدایت الهی]] می‌شوند، "[[ولیّ]]" نیز با [[ولایتی]] که یافته است می‌تواند به [[اذن الهی]] و به [[وسیله]] یَدِ باسطه [[الهی]] به رتق و فتق مولّی علیه بپردازد و وی را از بعضی امور باز دارد و به پاره‌ای امور وادارد، تا به [[کمال نهایی]] و [[سعادت]] مطلوب خود برسد<ref>[[هادی اکبری ملک‌آبادی|اکبری]] و [[رقیه یوسفی سوته|یوسفی]]، [[ولایت از دیدگاه علامه طباطبایی (کتاب)| ولایت از دیدگاه علامه طباطبایی]]، ص۳۲-۳۴.</ref>.


==اقسام [[ولایت]] در [[عرفان]]==
==اقسام [[ولایت]] در [[عرفان]]==
خط ۲۸: خط ۲۸:
*از حیث اقسام [[اولیا]] می‌توان [[ولایت]] را بر سه قسم تقسیم کرد: [[ولایت]] الهیه ([[ولایت]] [[خداوند]])، [[ولایت]] [[بشریه ]]([[ولایت]] [[انسان]]) و [[ولایت]] ملکیه ([[ولایت]] [[فرشتگان]]). اگرچه در مورد اخیر از نظر [[ابن عربی]] دو [[قسم]] [[ولایت]] الهیه‌اند و جز [[ولایت]] [[حق تعالی]] [[ولایتی]] نیست<ref>ابن‌عربی، الفتوحات المکیه، ج۱۴، ص۵۱۴.</ref>.
*از حیث اقسام [[اولیا]] می‌توان [[ولایت]] را بر سه قسم تقسیم کرد: [[ولایت]] الهیه ([[ولایت]] [[خداوند]])، [[ولایت]] [[بشریه ]]([[ولایت]] [[انسان]]) و [[ولایت]] ملکیه ([[ولایت]] [[فرشتگان]]). اگرچه در مورد اخیر از نظر [[ابن عربی]] دو [[قسم]] [[ولایت]] الهیه‌اند و جز [[ولایت]] [[حق تعالی]] [[ولایتی]] نیست<ref>ابن‌عربی، الفتوحات المکیه، ج۱۴، ص۵۱۴.</ref>.
* [[ولایت]] الهیه از سویی [[نصرت]] به ماسو است و از سوی دیگر [[تصدی]] [[تکوینی]] عالَم وجود. [[ولایت الهی]]، مثل همه [[صفات الهی]]، عام التّعلق است؛ یعنی در همه مخلوقاتش جاری است. هرچند افزون بر [[ولایت عامه]]، [[خداوند]] بر بعضی بندگانش [[ولایت خاصه]] نیز دارد<ref>ابن‌عربی، الفتوحات المکیه، ج۱۴، ص۵۰۷-۵۱۱.</ref>.
* [[ولایت]] الهیه از سویی [[نصرت]] به ماسو است و از سوی دیگر [[تصدی]] [[تکوینی]] عالَم وجود. [[ولایت الهی]]، مثل همه [[صفات الهی]]، عام التّعلق است؛ یعنی در همه مخلوقاتش جاری است. هرچند افزون بر [[ولایت عامه]]، [[خداوند]] بر بعضی بندگانش [[ولایت خاصه]] نیز دارد<ref>ابن‌عربی، الفتوحات المکیه، ج۱۴، ص۵۰۷-۵۱۱.</ref>.
* [[ولایت]] ملکیه نیز به معنای [[نصرت]] است. ملائک اصناف گوناگونی دارند: ملائک مهیّمه، ملائک مسخّره و ملائک مدبّره... این [[فرشتگان]] [[کارگزاران]] [[عرش الهی]] در اداره [[جهان]] هستند<ref>ر.ک: امام خمی‌نی، مصباح الهدایه، ص۷۷؛ ر.ک: محمدحسین طباطبائی، رسائل توحیدی، ص۲۱۹.</ref><ref>[[هادی اکبری ملک‌آبادی| اکبری ملک‌آبادی، هادی]] و [[رقیه یوسفی سوته| یوسفی سوته، رقیه]]، [[ولایت از دیدگاه علامه طباطبایی (کتاب)| ولایت از دیدگاه علامه طباطبایی]]، ص۳۴-۳۵.</ref>.
* [[ولایت]] ملکیه نیز به معنای [[نصرت]] است. ملائک اصناف گوناگونی دارند: ملائک مهیّمه، ملائک مسخّره و ملائک مدبّره... این [[فرشتگان]] [[کارگزاران]] [[عرش الهی]] در اداره [[جهان]] هستند<ref>ر.ک: امام خمی‌نی، مصباح الهدایه، ص۷۷؛ ر.ک: محمدحسین طباطبائی، رسائل توحیدی، ص۲۱۹.</ref><ref>[[هادی اکبری ملک‌آبادی|اکبری]] و [[رقیه یوسفی سوته|یوسفی]]، [[ولایت از دیدگاه علامه طباطبایی (کتاب)| ولایت از دیدگاه علامه طباطبایی]]، ص۳۴-۳۵.</ref>.
===[[ولایت عامه]] و [[ولایت خاصه]]===
===[[ولایت عامه]] و [[ولایت خاصه]]===
*این قسم در واقع، تقسیمی‌ از [[ولایت]] بشریه است که به معنای لغوی "[[ولیّ]]" یعنی [[قرب]] و نزدیکی، بازمی‌‌گردد.
*این قسم در واقع، تقسیمی‌ از [[ولایت]] بشریه است که به معنای لغوی "[[ولیّ]]" یعنی [[قرب]] و نزدیکی، بازمی‌‌گردد.
خط ۳۵: خط ۳۵:
# [[ولایت عامه]] به معنای [[ولایت]] عُموم [[مؤمنین]] [[صالح]] برحسب مراتبشان {{متن قرآن|اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا...}}<ref>«خداوند سرور مؤمنان است»... سوره بقره، آیه ۲۵۷.</ref>. از آنجا که [[قرب]] امری اضافی است و دو طرف دارد، وقتی [[خداوند]] [[ولیّ]] [[مؤمنان]] باشد، آنان نیز اولیای [[خداوند]] خواهند بود<ref>محمدرضا قمشه‌ای، تعلیقات بر فصوص الحکم، تحقیق در مباحث ولایت کلّیه، همراه با رسائل قیصری، تصحیح سید جلال‌الدّین آشتیانی، ص۶۱.</ref>.
# [[ولایت عامه]] به معنای [[ولایت]] عُموم [[مؤمنین]] [[صالح]] برحسب مراتبشان {{متن قرآن|اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا...}}<ref>«خداوند سرور مؤمنان است»... سوره بقره، آیه ۲۵۷.</ref>. از آنجا که [[قرب]] امری اضافی است و دو طرف دارد، وقتی [[خداوند]] [[ولیّ]] [[مؤمنان]] باشد، آنان نیز اولیای [[خداوند]] خواهند بود<ref>محمدرضا قمشه‌ای، تعلیقات بر فصوص الحکم، تحقیق در مباحث ولایت کلّیه، همراه با رسائل قیصری، تصحیح سید جلال‌الدّین آشتیانی، ص۶۱.</ref>.
# [[ولایت عامه]] به معنای [[ولایت مطلقه]]، که در این معنا، [[بنده]] فقط به [[خدا]] نزدیک می‌‌شود بی‌اینکه در او فانی گردد و [[ولایت خاصه]] در مقابل این معنا از [[ولایت]] آورده می‌‌شود. از نظر عرفا [[ولایت خاصه]] زمانی رخ می‌نماید که [[بنده]] [[مؤمن]] به اندازه‌ای به [[خدا]] نزدیک شود که در او فانی گشته و جهت امکانی‌اش به وجود حقانی مبدل گردد و چیزی از جهت امکانی و خَلقی‌اش باقی نماند<ref>محمدرضا قمشه‌ای، تعلیقات بر فصوص الحکم، تحقیق در مباحث ولایت کلّیه، همراه با رسائل قیصری، تصحیح سید جلال‌الدّین آشتیانی، ص۶۳؛ ر.ک: محمد داوود قیصری، شرح فصوص الحکم، مقدمه قیصری، ص۱۰.</ref>.
# [[ولایت عامه]] به معنای [[ولایت مطلقه]]، که در این معنا، [[بنده]] فقط به [[خدا]] نزدیک می‌‌شود بی‌اینکه در او فانی گردد و [[ولایت خاصه]] در مقابل این معنا از [[ولایت]] آورده می‌‌شود. از نظر عرفا [[ولایت خاصه]] زمانی رخ می‌نماید که [[بنده]] [[مؤمن]] به اندازه‌ای به [[خدا]] نزدیک شود که در او فانی گشته و جهت امکانی‌اش به وجود حقانی مبدل گردد و چیزی از جهت امکانی و خَلقی‌اش باقی نماند<ref>محمدرضا قمشه‌ای، تعلیقات بر فصوص الحکم، تحقیق در مباحث ولایت کلّیه، همراه با رسائل قیصری، تصحیح سید جلال‌الدّین آشتیانی، ص۶۳؛ ر.ک: محمد داوود قیصری، شرح فصوص الحکم، مقدمه قیصری، ص۱۰.</ref>.
*مراد از [[ولایت]] [[عرفانی]]، [[ولایت]] [[بشریه]] [[خاصه]] است و هرگاه در [[عرفان]] به شکل مطلق از [[ولایت]] یاد می‌‌شود، مراد همین [[ولایت]] [[بشریه]] [[خاصه]] است. [[ولایت خاصه]] که مخصوص [[اصحاب]] [[قلوب]]، سالکان واصل و اهل‌الله می‌‌باشد، عبارت است از فنای [[عبد]] در [[معبود]]؛ بدان معنا که [[افعال]] خود را در [[افعال]] او، صفاتش را در صفات او و ذاتش را در ذات او - جلّت عظمته - فانی می‌‌کند. مراد از [[ولایت]] [[بشریه]] [[خاصه]] این است که [[عارف]] در [[سلوک]] [[معنوی]] خود پس از طیِّ [[سفر]] اوّل<ref>اصل سفر عبارت است از حرکت از موقف و موطن متوجّهاتِ الی المقصد. سفر معنوی که اهل‌الله برای رسیدن به موطن اصلی و مقرّ معنوی و اهل شهود از برای درکِ مراتب الهی و سیر فی الله آن را به قدم معرفت و شهود می‌پیمایند و به سر منزل وجوب می‌رسند، منحصر در چهار سفر است: سفر اوّل، سفر از خَلق به حق است. سالک در این سفر، باید حُجُب اِمکانیه را اعم از حُجُب ظلمانیه و حُجُب روحانیه و نورانیه، که بین خود و مقصد اصلی است از بین ببرد تا به مقام وحدت صرفه برسد. سالک بعد از فنای در وجود حق و اِنغمار در وحدت، وجودش وجود حقانی می‌گردد و حالت محو در واحدیت وجود به او دست می‌دهد و از کثرت به کلّی غافل می‌‌شود. بعد از آن‌که عنایت الهی شامل حال او شد، به مقام صحو بعد محو می‌رسد و سفر اوّل او تمام می‌‌شود. سفر دوم، سفر از حق به حق است. از این سفر به سفر من الحق إلی الحق بالحق تعبیر کرده‌اند. چون وجود سالک به واسطه محو در توحید، وجود حقانی شده است و جهات خَلقی او در مقابل جهات حقی محو و نابود گردیده است و به مقام ولایت نائل آمده است. در این سفر، سالک از مرتبه ذات شروع به سیر در اسما و صفات حق می‌‌نماید و علم به أسما و خواص أسما پیدا می‌‌کند و به مظاهر اسما یعنی اَعیان ثابته واقف می‌‌شود و به مستدعیات آنها پی می‌برد و به اسرار قضا و قدر واقف می‌‌شود، ولایت او ولایت تامه الهیه می‌گردد. ذات و صفات و افعال خود را فانی در حق و افعال و صفات حق می‌‌نماید؛ به چشم حق می‌بیند و به سمع حق می‌‌شنود. به عبارت دیگر، سالک بعد از طیّ منازل نفس و قلب و روح و سِر، فانی در ذات حق می‌‌شود و فنا در ذات و نیل به مقام سرّ، انتهای سفر اوّل و ابتدای سفر دوم است، خفای فنا در الوهیت و خفای فنا در فنا که به "فناء عن الفنائَین" تعبیر شده است. با این ترتیب، دایره ولایت چنین سالکی تمام شده و سفر دوم او به پایان رسیده است و فنایش قطع شده است و به حال محو رسیده، لذا شروع به سفر سوم می‌‌نماید. سفر سوم، سفر عن الحق الی الخلق بالحق است. سالک در این موقف در مراتب افعال است، چون سالک بعد از تنزل و رجوع از مقام ذات به کثرت، اوّلین سِیر او در کثرت أسمایی و صفاتی است و بعد از سِیر در اسما، مشغول سِیر در افعال و مظاهر خارجی اسما می‌گردد. این سفر با سفر اوّل متقابل است، چون در سفر اوّل سالک از کثرت به وحدت رجوع می‌‌کند و کثرات مراتبی داشتند، هرچه از عالم مادّه دورتر می‌شد، به وحدت نزدیک‌تر می‌شد، ولی در سفر حق به خَلق و هم‌چنین در سفر حق به حق، متوجه به کثرت می‌‌شود. با این فرق که مقام وحدت را از دست نمی‌‌دهد و حافظ بین مراتب می‌‌شود. بنابراین، سالک در سیر أسما و صفات و أعیان ثابته، هم رجوع به کثرت نموده است، چون قبل از سِیر، منغمر در وحدت بود و بعد از سِیر در اَعیان، سیر در افعال می‌نماید. کثرت افعال تمام‌تر از کثرت اسماست. محوِ سالک در مقام سِیر در افعال، زائل می‌‌شود و به مقام صحو و هوشیاری و بیداری تام می‌رسد و به بقای حق باقی است و سِیر در عوالم جبروت و ملکوت و ناسوت می‌‌نماید. سالک تا وقتی که شروع در سفر چهارم ننموده باشد، تابع نبیّ مطلق است. سفر چهارم، سفر از خَلق به خَلق بالحق است. سالک در این سِیر، خلایق و آثار و لوازم آن را شهود می‌نماید و به تفصیل به منافع و مضارّ اجتماع بشری و احوال خلایق پی می‌‌برد و به رجوع خلایق به حق و کیفیت آن، علم تفصیلی حاصل می‌‌نماید. خلق را به مقام جمع دعوت می‌‌نماید. چنین شخصی صلاحیت از برای تشکیل مدینه فاضله استوار بر حق و حقیقت دارد و شأن اوست که در جمی‌ع شئون اجتماع بشری مداخله نماید. (برای اطلاع بیشتر ر.ک: ملّاصدرا، اسفار اربعه: سید حیدر آملی، جامع الاسرار؛ بوعلی سینا، اشارات و تنبیهات و یحیی کبیر، مبانی عرفانی، ص۷۵ – ۷۷).</ref> (یعنی [[سفر]] از خَلق به [[حق]]) به [[مقام]] رفیع "فنای در [[حق]]" برسد. فنای سالک در [[حق]] موجب می‌‌گردد که [[حق تعالی]] در او [[تجلی]] کند و [[عارف]]، متخلق به [[صفات]] [[ربوبی]] گردد و با [[حق]] [[متحد]] شود، [[اتحاد]] رقیقه و حقیقه و در نتیجه متعیّن به تعیّنات ربانیه گردد و به [[مقام]] "بقاء بالحق" و صَحو بعد از مَحو نائل گردد. پس [[ولایت خاصه]] {{عربی|فناء في الله ذاتاً و صفتاً و فعلاً}} است و [[ولیّ]] {{عربی|هو الفاني في الله، القائم به، الظاهر به اسمائه و صفاته}}<ref>محمد داوود قیصری، شرح فصول الحکم، الفصل الثانی عشر من المقدمة و فص عزیره، ص۱۴۶–۱۴۸؛ ر.ک: حاشیه امام خمینی بر شرح فصوص الحکم قیصری، ص۱۴۶؛ و ر.ک: امام خمینی، تعلیقات علی شرح فصوص الحکم و مصباح الانس، ص۴۵ به بعد.</ref><ref>[[هادی اکبری ملک‌آبادی| اکبری ملک‌آبادی، هادی]] و [[رقیه یوسفی سوته| یوسفی سوته، رقیه]]، [[ولایت از دیدگاه علامه طباطبایی (کتاب)| ولایت از دیدگاه علامه طباطبایی]]، ص۳۴۴-۳۴۷.</ref><ref>[[هادی اکبری ملک‌آبادی| اکبری ملک‌آبادی، هادی]] و [[رقیه یوسفی سوته| یوسفی سوته، رقیه]]، [[ولایت از دیدگاه علامه طباطبایی (کتاب)| ولایت از دیدگاه علامه طباطبایی]]، ص۳۵-۳۸.</ref>.
*مراد از [[ولایت]] [[عرفانی]]، [[ولایت]] [[بشریه]] [[خاصه]] است و هرگاه در [[عرفان]] به شکل مطلق از [[ولایت]] یاد می‌‌شود، مراد همین [[ولایت]] [[بشریه]] [[خاصه]] است. [[ولایت خاصه]] که مخصوص [[اصحاب]] [[قلوب]]، سالکان واصل و اهل‌الله می‌‌باشد، عبارت است از فنای [[عبد]] در [[معبود]]؛ بدان معنا که [[افعال]] خود را در [[افعال]] او، صفاتش را در صفات او و ذاتش را در ذات او - جلّت عظمته - فانی می‌‌کند. مراد از [[ولایت]] [[بشریه]] [[خاصه]] این است که [[عارف]] در [[سلوک]] [[معنوی]] خود پس از طیِّ [[سفر]] اوّل<ref>اصل سفر عبارت است از حرکت از موقف و موطن متوجّهاتِ الی المقصد. سفر معنوی که اهل‌الله برای رسیدن به موطن اصلی و مقرّ معنوی و اهل شهود از برای درکِ مراتب الهی و سیر فی الله آن را به قدم معرفت و شهود می‌پیمایند و به سر منزل وجوب می‌رسند، منحصر در چهار سفر است: سفر اوّل، سفر از خَلق به حق است. سالک در این سفر، باید حُجُب اِمکانیه را اعم از حُجُب ظلمانیه و حُجُب روحانیه و نورانیه، که بین خود و مقصد اصلی است از بین ببرد تا به مقام وحدت صرفه برسد. سالک بعد از فنای در وجود حق و اِنغمار در وحدت، وجودش وجود حقانی می‌گردد و حالت محو در واحدیت وجود به او دست می‌دهد و از کثرت به کلّی غافل می‌‌شود. بعد از آن‌که عنایت الهی شامل حال او شد، به مقام صحو بعد محو می‌رسد و سفر اوّل او تمام می‌‌شود. سفر دوم، سفر از حق به حق است. از این سفر به سفر من الحق إلی الحق بالحق تعبیر کرده‌اند. چون وجود سالک به واسطه محو در توحید، وجود حقانی شده است و جهات خَلقی او در مقابل جهات حقی محو و نابود گردیده است و به مقام ولایت نائل آمده است. در این سفر، سالک از مرتبه ذات شروع به سیر در اسما و صفات حق می‌‌نماید و علم به أسما و خواص أسما پیدا می‌‌کند و به مظاهر اسما یعنی اَعیان ثابته واقف می‌‌شود و به مستدعیات آنها پی می‌برد و به اسرار قضا و قدر واقف می‌‌شود، ولایت او ولایت تامه الهیه می‌گردد. ذات و صفات و افعال خود را فانی در حق و افعال و صفات حق می‌‌نماید؛ به چشم حق می‌بیند و به سمع حق می‌‌شنود. به عبارت دیگر، سالک بعد از طیّ منازل نفس و قلب و روح و سِر، فانی در ذات حق می‌‌شود و فنا در ذات و نیل به مقام سرّ، انتهای سفر اوّل و ابتدای سفر دوم است، خفای فنا در الوهیت و خفای فنا در فنا که به "فناء عن الفنائَین" تعبیر شده است. با این ترتیب، دایره ولایت چنین سالکی تمام شده و سفر دوم او به پایان رسیده است و فنایش قطع شده است و به حال محو رسیده، لذا شروع به سفر سوم می‌‌نماید. سفر سوم، سفر عن الحق الی الخلق بالحق است. سالک در این موقف در مراتب افعال است، چون سالک بعد از تنزل و رجوع از مقام ذات به کثرت، اوّلین سِیر او در کثرت أسمایی و صفاتی است و بعد از سِیر در اسما، مشغول سِیر در افعال و مظاهر خارجی اسما می‌گردد. این سفر با سفر اوّل متقابل است، چون در سفر اوّل سالک از کثرت به وحدت رجوع می‌‌کند و کثرات مراتبی داشتند، هرچه از عالم مادّه دورتر می‌شد، به وحدت نزدیک‌تر می‌شد، ولی در سفر حق به خَلق و هم‌چنین در سفر حق به حق، متوجه به کثرت می‌‌شود. با این فرق که مقام وحدت را از دست نمی‌‌دهد و حافظ بین مراتب می‌‌شود. بنابراین، سالک در سیر أسما و صفات و أعیان ثابته، هم رجوع به کثرت نموده است، چون قبل از سِیر، منغمر در وحدت بود و بعد از سِیر در اَعیان، سیر در افعال می‌نماید. کثرت افعال تمام‌تر از کثرت اسماست. محوِ سالک در مقام سِیر در افعال، زائل می‌‌شود و به مقام صحو و هوشیاری و بیداری تام می‌رسد و به بقای حق باقی است و سِیر در عوالم جبروت و ملکوت و ناسوت می‌‌نماید. سالک تا وقتی که شروع در سفر چهارم ننموده باشد، تابع نبیّ مطلق است. سفر چهارم، سفر از خَلق به خَلق بالحق است. سالک در این سِیر، خلایق و آثار و لوازم آن را شهود می‌نماید و به تفصیل به منافع و مضارّ اجتماع بشری و احوال خلایق پی می‌‌برد و به رجوع خلایق به حق و کیفیت آن، علم تفصیلی حاصل می‌‌نماید. خلق را به مقام جمع دعوت می‌‌نماید. چنین شخصی صلاحیت از برای تشکیل مدینه فاضله استوار بر حق و حقیقت دارد و شأن اوست که در جمی‌ع شئون اجتماع بشری مداخله نماید. (برای اطلاع بیشتر ر.ک: ملّاصدرا، اسفار اربعه: سید حیدر آملی، جامع الاسرار؛ بوعلی سینا، اشارات و تنبیهات و یحیی کبیر، مبانی عرفانی، ص۷۵ – ۷۷).</ref> (یعنی [[سفر]] از خَلق به [[حق]]) به [[مقام]] رفیع "فنای در [[حق]]" برسد. فنای سالک در [[حق]] موجب می‌‌گردد که [[حق تعالی]] در او [[تجلی]] کند و [[عارف]]، متخلق به [[صفات]] [[ربوبی]] گردد و با [[حق]] [[متحد]] شود، [[اتحاد]] رقیقه و حقیقه و در نتیجه متعیّن به تعیّنات ربانیه گردد و به [[مقام]] "بقاء بالحق" و صَحو بعد از مَحو نائل گردد. پس [[ولایت خاصه]] {{عربی|فناء في الله ذاتاً و صفتاً و فعلاً}} است و [[ولیّ]] {{عربی|هو الفاني في الله، القائم به، الظاهر به اسمائه و صفاته}}<ref>محمد داوود قیصری، شرح فصول الحکم، الفصل الثانی عشر من المقدمة و فص عزیره، ص۱۴۶–۱۴۸؛ ر.ک: حاشیه امام خمینی بر شرح فصوص الحکم قیصری، ص۱۴۶؛ و ر.ک: امام خمینی، تعلیقات علی شرح فصوص الحکم و مصباح الانس، ص۴۵ به بعد.</ref><ref>[[هادی اکبری ملک‌آبادی|اکبری]] و [[رقیه یوسفی سوته|یوسفی]]، [[ولایت از دیدگاه علامه طباطبایی (کتاب)| ولایت از دیدگاه علامه طباطبایی]]، ص۳۴۴-۳۴۷.</ref><ref>[[هادی اکبری ملک‌آبادی|اکبری]] و [[رقیه یوسفی سوته|یوسفی]]، [[ولایت از دیدگاه علامه طباطبایی (کتاب)| ولایت از دیدگاه علامه طباطبایی]]، ص۳۵-۳۸.</ref>.
===[[ولایت مطلقه]] و مقیّده===
===[[ولایت مطلقه]] و مقیّده===
*این قسم در واقع تقسیم قیصری از [[ولایت خاصه]] بشریه است<ref>محمد داوود قیصری، شرح فصوص الحکم، ص۱۰.</ref>. از نظر وی، [[ولایت مطلقه]] رفیع‌ترین [[ولایت]] بشریه و از [[فروع]] [[ولایت مطلقه]] الهیه است. در آن مرتبه، سالک [[مظهر]] جمیع اسما و [[صفات الهی]] گشته، واجد تمام انحای تجلیات ذات [[حق]] شده، از کلّیه حدود، مطلق گشته و از همه قیود مبرّا شده است. به عبارت دیگر، [[ولایت مطلقه]] همان فنای ذاتی در [[حق]] است، به گونه‌ای که [[حق]] با اسمای ذاتی‌اش برای سالک متجلی می‌‌شود. از [[ولایت مطلقه]] الهیه به [[ولایت]] کلّیه الهیه، [[ولایت]] تامه، [[ولایت عامه]] و [[خلافت]] کبرا نیز تعبیر می‌‌شود<ref>محمد داوود قیصری، شرح فصوص الحکم، ص۱۴۷؛ حاشیه امام خمینی بر شرح فصوص الحکم قیصری، ص۱۶۶.</ref>.
*این قسم در واقع تقسیم قیصری از [[ولایت خاصه]] بشریه است<ref>محمد داوود قیصری، شرح فصوص الحکم، ص۱۰.</ref>. از نظر وی، [[ولایت مطلقه]] رفیع‌ترین [[ولایت]] بشریه و از [[فروع]] [[ولایت مطلقه]] الهیه است. در آن مرتبه، سالک [[مظهر]] جمیع اسما و [[صفات الهی]] گشته، واجد تمام انحای تجلیات ذات [[حق]] شده، از کلّیه حدود، مطلق گشته و از همه قیود مبرّا شده است. به عبارت دیگر، [[ولایت مطلقه]] همان فنای ذاتی در [[حق]] است، به گونه‌ای که [[حق]] با اسمای ذاتی‌اش برای سالک متجلی می‌‌شود. از [[ولایت مطلقه]] الهیه به [[ولایت]] کلّیه الهیه، [[ولایت]] تامه، [[ولایت عامه]] و [[خلافت]] کبرا نیز تعبیر می‌‌شود<ref>محمد داوود قیصری، شرح فصوص الحکم، ص۱۴۷؛ حاشیه امام خمینی بر شرح فصوص الحکم قیصری، ص۱۶۶.</ref>.
* [[ولایت مطلقه]] همان [[ولایت]] کلی است که جمیع ولایات جزئی، افراد آن هستند. در مقابل [[ولایت]] مقیده که [[فرد]] [[فرد]] آن ولایات جزئی است؛ در [[ولایت]] مقیده، سالک در [[حق]] فانی می‌‌شود، البته نه فنای ذاتی، بلکه فنای صفاتی. از [[ولایت مطلقه]] به [[ولایت عامه]] و از [[ولایت]] مقیده به [[ولایت خاصه]] نیز تعبیر می‌کنند <ref>ابوالعلاء عفیفی، تعلیقات بر فصوص الحکم، ص۶۲.</ref>.
* [[ولایت مطلقه]] همان [[ولایت]] کلی است که جمیع ولایات جزئی، افراد آن هستند. در مقابل [[ولایت]] مقیده که [[فرد]] [[فرد]] آن ولایات جزئی است؛ در [[ولایت]] مقیده، سالک در [[حق]] فانی می‌‌شود، البته نه فنای ذاتی، بلکه فنای صفاتی. از [[ولایت مطلقه]] به [[ولایت عامه]] و از [[ولایت]] مقیده به [[ولایت خاصه]] نیز تعبیر می‌کنند <ref>ابوالعلاء عفیفی، تعلیقات بر فصوص الحکم، ص۶۲.</ref>.
*ملا [[محسن کاشانی]] در کتاب [[عین‌الیقین]] درباره [[ولایت مطلقه]] می‌گوید: "[[ولایت مطلقه]]، [[باطن]] [[نبوت]] مطلقه است و آن عبارت است از [[آگاهی]] اختصاصی ولی بر استعداد همه موجودات از حیث ذات، ماهیت و حقایق آنها و اعطای حقِّ هر صاحبِ حقی براساس استعداد ذاتی آن، از راه [[اخبار]] و [[تعلیم]] [[حقیقی]] و [[ازلی]] که [[ربوبیت]] عظما و [[سلطنت]] کبرا نامیده می‌‌شود. صاحب چنین مقامی‌ مسمّا به [[خلیفه]] اعظم، [[قطب]] الأقطاب، [[انسان]] کبیر و [[آدم]] [[حقیقی]] است که از آن به قلمِ اعلا، عقلِ اوّل، روحِ اعظم و امثال آن تعبیر شده است"<ref>محمد داوود قیصری، شرح فصوص الحکم؛ به نقل از: حواشی می‌رزا ابوالحسن جلوه، ص۲۵۵.</ref><ref>[[هادی اکبری ملک‌آبادی| اکبری ملک‌آبادی، هادی]] و [[رقیه یوسفی سوته| یوسفی سوته، رقیه]]، [[ولایت از دیدگاه علامه طباطبایی (کتاب)| ولایت از دیدگاه علامه طباطبایی]]، ص۳۸-۳۹.</ref>.
*ملا [[محسن کاشانی]] در کتاب [[عین‌الیقین]] درباره [[ولایت مطلقه]] می‌گوید: "[[ولایت مطلقه]]، [[باطن]] [[نبوت]] مطلقه است و آن عبارت است از [[آگاهی]] اختصاصی ولی بر استعداد همه موجودات از حیث ذات، ماهیت و حقایق آنها و اعطای حقِّ هر صاحبِ حقی براساس استعداد ذاتی آن، از راه [[اخبار]] و [[تعلیم]] [[حقیقی]] و [[ازلی]] که [[ربوبیت]] عظما و [[سلطنت]] کبرا نامیده می‌‌شود. صاحب چنین مقامی‌ مسمّا به [[خلیفه]] اعظم، [[قطب]] الأقطاب، [[انسان]] کبیر و [[آدم]] [[حقیقی]] است که از آن به قلمِ اعلا، عقلِ اوّل، روحِ اعظم و امثال آن تعبیر شده است"<ref>محمد داوود قیصری، شرح فصوص الحکم؛ به نقل از: حواشی می‌رزا ابوالحسن جلوه، ص۲۵۵.</ref><ref>[[هادی اکبری ملک‌آبادی|اکبری]] و [[رقیه یوسفی سوته|یوسفی]]، [[ولایت از دیدگاه علامه طباطبایی (کتاب)| ولایت از دیدگاه علامه طباطبایی]]، ص۳۸-۳۹.</ref>.


==جستارهای وابسته==
==جستارهای وابسته==
۲۱۸٬۲۲۷

ویرایش