پرش به محتوا

ولایت در عرفان اسلامی: تفاوت میان نسخه‌ها

بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۳۵: خط ۳۵:
# [[ولایت عامه]] به معنای [[ولایت]] عُموم [[مؤمنین]] [[صالح]] برحسب مراتبشان {{متن قرآن|اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا...}}<ref>«خداوند سرور مؤمنان است»... سوره بقره، آیه ۲۵۷.</ref>. از آنجا که [[قرب]] امری اضافی است و دو طرف دارد، وقتی [[خداوند]] [[ولیّ]] [[مؤمنان]] باشد، آنان نیز اولیای [[خداوند]] خواهند بود<ref>محمدرضا قمشه‌ای، تعلیقات بر فصوص الحکم، تحقیق در مباحث ولایت کلّیه، همراه با رسائل قیصری، تصحیح سید جلال‌الدّین آشتیانی، ص۶۱.</ref>.
# [[ولایت عامه]] به معنای [[ولایت]] عُموم [[مؤمنین]] [[صالح]] برحسب مراتبشان {{متن قرآن|اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا...}}<ref>«خداوند سرور مؤمنان است»... سوره بقره، آیه ۲۵۷.</ref>. از آنجا که [[قرب]] امری اضافی است و دو طرف دارد، وقتی [[خداوند]] [[ولیّ]] [[مؤمنان]] باشد، آنان نیز اولیای [[خداوند]] خواهند بود<ref>محمدرضا قمشه‌ای، تعلیقات بر فصوص الحکم، تحقیق در مباحث ولایت کلّیه، همراه با رسائل قیصری، تصحیح سید جلال‌الدّین آشتیانی، ص۶۱.</ref>.
# [[ولایت عامه]] به معنای [[ولایت مطلقه]]، که در این معنا، [[بنده]] فقط به [[خدا]] نزدیک می‌‌شود بی‌اینکه در او فانی گردد و [[ولایت خاصه]] در مقابل این معنا از [[ولایت]] آورده می‌‌شود. از نظر عرفا [[ولایت خاصه]] زمانی رخ می‌نماید که [[بنده]] [[مؤمن]] به اندازه‌ای به [[خدا]] نزدیک شود که در او فانی گشته و جهت امکانی‌اش به وجود حقانی مبدل گردد و چیزی از جهت امکانی و خَلقی‌اش باقی نماند<ref>محمدرضا قمشه‌ای، تعلیقات بر فصوص الحکم، تحقیق در مباحث ولایت کلّیه، همراه با رسائل قیصری، تصحیح سید جلال‌الدّین آشتیانی، ص۶۳؛ ر.ک: محمد داوود قیصری، شرح فصوص الحکم، مقدمه قیصری، ص۱۰.</ref>.
# [[ولایت عامه]] به معنای [[ولایت مطلقه]]، که در این معنا، [[بنده]] فقط به [[خدا]] نزدیک می‌‌شود بی‌اینکه در او فانی گردد و [[ولایت خاصه]] در مقابل این معنا از [[ولایت]] آورده می‌‌شود. از نظر عرفا [[ولایت خاصه]] زمانی رخ می‌نماید که [[بنده]] [[مؤمن]] به اندازه‌ای به [[خدا]] نزدیک شود که در او فانی گشته و جهت امکانی‌اش به وجود حقانی مبدل گردد و چیزی از جهت امکانی و خَلقی‌اش باقی نماند<ref>محمدرضا قمشه‌ای، تعلیقات بر فصوص الحکم، تحقیق در مباحث ولایت کلّیه، همراه با رسائل قیصری، تصحیح سید جلال‌الدّین آشتیانی، ص۶۳؛ ر.ک: محمد داوود قیصری، شرح فصوص الحکم، مقدمه قیصری، ص۱۰.</ref>.
*مراد از [[ولایت]] [[عرفانی]]، [[ولایت]] [[بشریه]] [[خاصه]] است و هرگاه در [[عرفان]] به شکل مطلق از [[ولایت]] یاد می‌‌شود، مراد همین [[ولایت]] [[بشریه]] [[خاصه]] است. [[ولایت خاصه]] که مخصوص [[اصحاب]] [[قلوب]]، سالکان واصل و اهل‌الله می‌‌باشد، عبارت است از فنای [[عبد]] در [[معبود]]؛ بدان معنا که [[افعال]] خود را در [[افعال]] او، صفاتش را در صفات او و ذاتش را در ذات او - جلّت عظمته - فانی می‌‌کند. مراد از [[ولایت]] [[بشریه]] [[خاصه]] این است که [[عارف]] در [[سلوک]] [[معنوی]] خود پس از طیِّ [[سفر]] اوّل<ref>اصل سفر عبارت است از حرکت از موقف و موطن متوجّهاتِ الی المقصد. سفر معنوی که اهل‌الله برای رسیدن به موطن اصلی و مقرّ معنوی و اهل شهود از برای درکِ مراتب الهی و سیر فی الله آن را به قدم معرفت و شهود می‌پیمایند و به سر منزل وجوب می‌رسند، منحصر در چهار سفر است: سفر اوّل، سفر از خَلق به حق است. سالک در این سفر، باید حُجُب اِمکانیه را اعم از حُجُب ظلمانیه و حُجُب روحانیه و نورانیه، که بین خود و مقصد اصلی است از بین ببرد تا به مقام وحدت صرفه برسد. سالک بعد از فنای در وجود حق و اِنغمار در وحدت، وجودش وجود حقانی می‌گردد و حالت محو در واحدیت وجود به او دست می‌دهد و از کثرت به کلّی غافل می‌‌شود. بعد از آن‌که عنایت الهی شامل حال او شد، به مقام صحو بعد محو می‌رسد و سفر اوّل او تمام می‌‌شود. سفر دوم، سفر از حق به حق است. از این سفر به سفر من الحق إلی الحق بالحق تعبیر کرده‌اند. چون وجود سالک به واسطه محو در توحید، وجود حقانی شده است و جهات خَلقی او در مقابل جهات حقی محو و نابود گردیده است و به مقام ولایت نائل آمده است. در این سفر، سالک از مرتبه ذات شروع به سیر در اسما و صفات حق می‌‌نماید و علم به أسما و خواص أسما پیدا می‌‌کند و به مظاهر اسما یعنی اَعیان ثابته واقف می‌‌شود و به مستدعیات آنها پی می‌برد و به اسرار قضا و قدر واقف می‌‌شود، ولایت او ولایت تامه الهیه می‌گردد. ذات و صفات و افعال خود را فانی در حق و افعال و صفات حق می‌‌نماید؛ به چشم حق می‌بیند و به سمع حق می‌‌شنود. به عبارت دیگر، سالک بعد از طیّ منازل نفس و قلب و روح و سِر، فانی در ذات حق می‌‌شود و فنا در ذات و نیل به مقام سرّ، انتهای سفر اوّل و ابتدای سفر دوم است، خفای فنا در الوهیت و خفای فنا در فنا که به "فناء عن الفنائَین" تعبیر شده است. با این ترتیب، دایره ولایت چنین سالکی تمام شده و سفر دوم او به پایان رسیده است و فنایش قطع شده است و به حال محو رسیده، لذا شروع به سفر سوم می‌‌نماید. سفر سوم، سفر عن الحق الی الخلق بالحق است. سالک در این موقف در مراتب افعال است، چون سالک بعد از تنزل و رجوع از مقام ذات به کثرت، اوّلین سِیر او در کثرت أسمایی و صفاتی است و بعد از سِیر در اسما، مشغول سِیر در افعال و مظاهر خارجی اسما می‌گردد. این سفر با سفر اوّل متقابل است، چون در سفر اوّل سالک از کثرت به وحدت رجوع می‌‌کند و کثرات مراتبی داشتند، هرچه از عالم مادّه دورتر می‌شد، به وحدت نزدیک‌تر می‌شد، ولی در سفر حق به خَلق و هم‌چنین در سفر حق به حق، متوجه به کثرت می‌‌شود. با این فرق که مقام وحدت را از دست نمی‌‌دهد و حافظ بین مراتب می‌‌شود. بنابراین، سالک در سیر أسما و صفات و أعیان ثابته، هم رجوع به کثرت نموده است، چون قبل از سِیر، منغمر در وحدت بود و بعد از سِیر در اَعیان، سیر در افعال می‌نماید. کثرت افعال تمام‌تر از کثرت اسماست. محوِ سالک در مقام سِیر در افعال، زائل می‌‌شود و به مقام صحو و هوشیاری و بیداری تام می‌رسد و به بقای حق باقی است و سِیر در عوالم جبروت و ملکوت و ناسوت می‌‌نماید. سالک تا وقتی که شروع در سفر چهارم ننموده باشد، تابع نبیّ مطلق است. سفر چهارم، سفر از خَلق به خَلق بالحق است. سالک در این سِیر، خلایق و آثار و لوازم آن را شهود می‌نماید و به تفصیل به منافع و مضارّ اجتماع بشری و احوال خلایق پی می‌‌برد و به رجوع خلایق به حق و کیفیت آن، علم تفصیلی حاصل می‌‌نماید. خلق را به مقام جمع دعوت می‌‌نماید. چنین شخصی صلاحیت از برای تشکیل مدینه فاضله استوار بر حق و حقیقت دارد و شأن اوست که در جمی‌ع شئون اجتماع بشری مداخله نماید. (برای اطلاع بیشتر ر.ک: ملّاصدرا، اسفار اربعه: سید حیدر آملی، جامع الاسرار؛ بوعلی سینا، اشارات و تنبیهات و یحیی کبیر، مبانی عرفانی، ص۷۵ – ۷۷).</ref> (یعنی [[سفر]] از خَلق به [[حق]]) به [[مقام]] رفیع "فنای در [[حق]]" برسد. فنای سالک در [[حق]] موجب می‌‌گردد که [[حق تعالی]] در او [[تجلی]] کند و [[عارف]]، متخلق به صفات [[ربوبی]] گردد و با [[حق]] [[متحد]] شود، [[اتحاد]] رقیقه و حقیقه و در نتیجه متعیّن به تعیّنات ربانیه گردد و به [[مقام]] "بقاء بالحق" و صَحو بعد از مَحو نائل گردد. پس [[ولایت خاصه]] {{عربی|فناء في الله ذاتاً و صفتاً و فعلاً}} است و [[ولیّ]] {{عربی|هو الفاني في الله، القائم به، الظاهر به اسمائه و صفاته}}<ref>محمد داوود قیصری، شرح فصول الحکم، الفصل الثانی عشر من المقدمة و فص عزیره، ص۱۴۶–۱۴۸؛ ر.ک: حاشیه امام خمینی بر شرح فصوص الحکم قیصری، ص۱۴۶؛ و ر.ک: امام خمینی، تعلیقات علی شرح فصوص الحکم و مصباح الانس، ص۴۵ به بعد.</ref><ref>[[هادی اکبری ملک‌آبادی|اکبری]] و [[رقیه یوسفی سوته|یوسفی]]، [[ولایت از دیدگاه علامه طباطبایی (کتاب)| ولایت از دیدگاه علامه طباطبایی]]، ص۳۴۴-۳۴۷.</ref><ref>[[هادی اکبری ملک‌آبادی|اکبری]] و [[رقیه یوسفی سوته|یوسفی]]، [[ولایت از دیدگاه علامه طباطبایی (کتاب)| ولایت از دیدگاه علامه طباطبایی]]، ص۳۵-۳۸.</ref>.
*مراد از [[ولایت]] [[عرفانی]]، [[ولایت]] [[بشریه]] [[خاصه]] است و هرگاه در [[عرفان]] به شکل مطلق از [[ولایت]] یاد می‌‌شود، مراد همین [[ولایت]] [[بشریه]] [[خاصه]] است. [[ولایت خاصه]] که مخصوص [[اصحاب]] [[قلوب]]، سالکان واصل و اهل‌الله می‌‌باشد، عبارت است از فنای [[عبد]] در [[معبود]]؛ بدان معنا که [[افعال]] خود را در [[افعال]] او، صفاتش را در صفات او و ذاتش را در ذات او - جلّت عظمته - فانی می‌‌کند. مراد از [[ولایت]] [[بشریه]] [[خاصه]] این است که [[عارف]] در [[سلوک]] [[معنوی]] خود پس از طیِّ [[سفر]] اوّل<ref>اصل سفر عبارت است از حرکت از موقف و موطن متوجّهاتِ الی المقصد. سفر معنوی که اهل‌الله برای رسیدن به موطن اصلی و مقرّ معنوی و اهل شهود از برای درکِ مراتب الهی و سیر فی الله آن را به قدم معرفت و شهود می‌پیمایند و به سر منزل وجوب می‌رسند، منحصر در چهار سفر است: سفر اوّل، سفر از خَلق به حق است. سالک در این سفر، باید حُجُب اِمکانیه را اعم از حُجُب ظلمانیه و حُجُب روحانیه و نورانیه، که بین خود و مقصد اصلی است از بین ببرد تا به مقام وحدت صرفه برسد. سالک بعد از فنای در وجود حق و اِنغمار در وحدت، وجودش وجود حقانی می‌گردد و حالت محو در واحدیت وجود به او دست می‌دهد و از کثرت به کلّی غافل می‌‌شود. بعد از آن‌که عنایت الهی شامل حال او شد، به مقام صحو بعد محو می‌رسد و سفر اوّل او تمام می‌‌شود. سفر دوم، سفر از حق به حق است. از این سفر به سفر من الحق إلی الحق بالحق تعبیر کرده‌اند. چون وجود سالک به واسطه محو در توحید، وجود حقانی شده است و جهات خَلقی او در مقابل جهات حقی محو و نابود گردیده است و به مقام ولایت نائل آمده است. در این سفر، سالک از مرتبه ذات شروع به سیر در اسما و صفات حق می‌‌نماید و علم به أسما و خواص أسما پیدا می‌‌کند و به مظاهر اسما یعنی اَعیان ثابته واقف می‌‌شود و به مستدعیات آنها پی می‌برد و به اسرار قضا و قدر واقف می‌‌شود، ولایت او ولایت تامه الهیه می‌گردد. ذات و صفات و افعال خود را فانی در حق و افعال و صفات حق می‌‌نماید؛ به چشم حق می‌بیند و به سمع حق می‌‌شنود. به عبارت دیگر، سالک بعد از طیّ منازل نفس و قلب و روح و سِر، فانی در ذات حق می‌‌شود و فنا در ذات و نیل به مقام سرّ، انتهای سفر اوّل و ابتدای سفر دوم است، خفای فنا در الوهیت و خفای فنا در فنا که به "فناء عن الفنائَین" تعبیر شده است. با این ترتیب، دایره ولایت چنین سالکی تمام شده و سفر دوم او به پایان رسیده است و فنایش قطع شده است و به حال محو رسیده، لذا شروع به سفر سوم می‌‌نماید. سفر سوم، سفر عن الحق الی الخلق بالحق است. سالک در این موقف در مراتب افعال است، چون سالک بعد از تنزل و رجوع از مقام ذات به کثرت، اوّلین سِیر او در کثرت أسمایی و صفاتی است و بعد از سِیر در اسما، مشغول سِیر در افعال و مظاهر خارجی اسما می‌گردد. این سفر با سفر اوّل متقابل است، چون در سفر اوّل سالک از کثرت به وحدت رجوع می‌‌کند و کثرات مراتبی داشتند، هرچه از عالم مادّه دورتر می‌شد، به وحدت نزدیک‌تر می‌شد، ولی در سفر حق به خَلق و هم‌چنین در سفر حق به حق، متوجه به کثرت می‌‌شود. با این فرق که مقام وحدت را از دست نمی‌‌دهد و حافظ بین مراتب می‌‌شود. بنابراین، سالک در سیر أسما و صفات و أعیان ثابته، هم رجوع به کثرت نموده است، چون قبل از سِیر، منغمر در وحدت بود و بعد از سِیر در اَعیان، سیر در افعال می‌نماید. کثرت افعال تمام‌تر از کثرت اسماست. محوِ سالک در مقام سِیر در افعال، زائل می‌‌شود و به مقام صحو و هوشیاری و بیداری تام می‌رسد و به بقای حق باقی است و سِیر در عوالم جبروت و ملکوت و ناسوت می‌‌نماید. سالک تا وقتی که شروع در سفر چهارم ننموده باشد، تابع نبیّ مطلق است. سفر چهارم، سفر از خَلق به خَلق بالحق است. سالک در این سِیر، خلایق و آثار و لوازم آن را شهود می‌نماید و به تفصیل به منافع و مضارّ اجتماع بشری و احوال خلایق پی می‌‌برد و به رجوع خلایق به حق و کیفیت آن، علم تفصیلی حاصل می‌‌نماید. خلق را به مقام جمع دعوت می‌‌نماید. چنین شخصی صلاحیت از برای تشکیل مدینه فاضله استوار بر حق و حقیقت دارد و شأن اوست که در جمی‌ع شئون اجتماع بشری مداخله نماید. (برای اطلاع بیشتر ر.ک: ملّاصدرا، اسفار اربعه: سید حیدر آملی، جامع الاسرار؛ بوعلی سینا، اشارات و تنبیهات و یحیی کبیر، مبانی عرفانی، ص۷۵ – ۷۷).</ref> (یعنی [[سفر]] از خَلق به [[حق]]) به [[مقام]] رفیع "فنای در [[حق]]" برسد. فنای سالک در [[حق]] موجب می‌‌گردد که [[حق تعالی]] در او [[تجلی]] کند و [[عارف]]، متخلق به صفات [[ربوبی]] گردد و با [[حق]] [[متحد]] شود، [[اتحاد]] رقیقه و حقیقه و در نتیجه متعیّن به تعیّنات ربانیه گردد و به [[مقام]] "بقاء بالحق" و صَحو بعد از مَحو نائل گردد. پس [[ولایت خاصه]] {{عربی|فناء في الله ذاتاً و صفتاً و فعلاً}} است و [[ولیّ]] {{عربی|هو الفاني في الله، القائم به، الظاهر به اسمائه و صفاته}}<ref>محمد داوود قیصری، شرح فصول الحکم، الفصل الثانی عشر من المقدمة و فص عزیره، ص۱۴۶–۱۴۸؛ ر.ک: حاشیه امام خمینی بر شرح فصوص الحکم قیصری، ص۱۴۶؛ و ر.ک: امام خمینی، تعلیقات علی شرح فصوص الحکم و مصباح الانس، ص۴۵ به بعد.</ref><ref>[[هادی اکبری ملک‌آبادی|اکبری]] و [[رقیه یوسفی سوته|یوسفی]]، [[ولایت از دیدگاه علامه طباطبایی (کتاب)| ولایت از دیدگاه علامه طباطبایی]]، ص۳۵-۳۸.</ref>.


===[[ولایت مطلقه]] و مقیّده===
===[[ولایت مطلقه]] و مقیّده===
خط ۴۸: خط ۴۸:
*از نظر عرفا، از آنجایی که سراسر عالَم و همه موجودات، مظهری از مظاهر [[حق]] هستند، پس هر پدیده‌ای در حدِّ خودش، [[مظهر]] اوصاف و [[کمالات]] [[حق]] نیز می‌باشد<ref>قیصری، شرح فصوص الحکم (مقدمه قیصری) ص۱۲۷؛ ر.ک: حواشی امام خمینی بر شرح فصوص الحکم قیصری، ص۱۶۶.</ref>. و [[انسان]] به عنوان یکی از مظاهر وجودی [[حق تعالی]]، از نفس ناطقه‌ای برخوردار است که در ابتدای [[ظهور]] و طلیعه وجود، بالقوّه [[انسان]] است و به تدریج به فعلیت می‌رسد.  
*از نظر عرفا، از آنجایی که سراسر عالَم و همه موجودات، مظهری از مظاهر [[حق]] هستند، پس هر پدیده‌ای در حدِّ خودش، [[مظهر]] اوصاف و [[کمالات]] [[حق]] نیز می‌باشد<ref>قیصری، شرح فصوص الحکم (مقدمه قیصری) ص۱۲۷؛ ر.ک: حواشی امام خمینی بر شرح فصوص الحکم قیصری، ص۱۶۶.</ref>. و [[انسان]] به عنوان یکی از مظاهر وجودی [[حق تعالی]]، از نفس ناطقه‌ای برخوردار است که در ابتدای [[ظهور]] و طلیعه وجود، بالقوّه [[انسان]] است و به تدریج به فعلیت می‌رسد.  
*بنابر [[آیه شریفه]] {{متن قرآن|إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ}}<ref>«سخن پاک به سوی او بالا می‌رود و کردار نیکو آن را فرا می‌برد» سوره فاطر، آیه ۱۰.</ref> [[انسان]] به [[وسیله]] [[علم]] و [[عمل صالح]] می‌تواند درجات کمال را [[طی]] نموده و در مرحله‌ای از کمال، [[قدرت]] [[تصرف]] در [[طبیعت]] را بیابد، در این صورت، نفس به [[مقام قربِ نوافل]] نائل گشته و [[مظهر تجلیات اسماء الله]] قرار می‌گیرد<ref>قیصری، شرح فصوص الحکم، مقدمه استاد سید جلال الدین آشتیانی، ص۴۴.</ref> و [[قادر]] خواهد بود که از محدوده [[بدن]] خود فراتر رفته و در اجسام دیگر نیز منشأ اثر واقع شود و دارای [[قدرت]] تغییرِ عناصر و ایجادِ حوادث گردد<ref>یحیی یثربی، عرفان نظری، ص۴۳۴.</ref>؛ لذا "[[ولیّ]] [[الله]]" می‌شود و [[معرفت شهودی]] می‌یابد. [[ابن سینا]] در این مورد [[معتقد]] است که [[اولیا]] به [[برکت]] [[نفوس]] کامله خود، از شوائب [[مادّی]]، تجرد یافته‌اند، به همین سبب از امور سرّی یعنی مشاهدات ویژه و از امور [[آشکار]] یعنی [[کرامات]] و [[اعجاز]] برخوردارند<ref>بوعلی سینا، اشارات و تنبیهات، با شرح خواجه نصیر طوسی، نمط نهم، فصل اوّل.</ref>.
*بنابر [[آیه شریفه]] {{متن قرآن|إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ}}<ref>«سخن پاک به سوی او بالا می‌رود و کردار نیکو آن را فرا می‌برد» سوره فاطر، آیه ۱۰.</ref> [[انسان]] به [[وسیله]] [[علم]] و [[عمل صالح]] می‌تواند درجات کمال را [[طی]] نموده و در مرحله‌ای از کمال، [[قدرت]] [[تصرف]] در [[طبیعت]] را بیابد، در این صورت، نفس به [[مقام قربِ نوافل]] نائل گشته و [[مظهر تجلیات اسماء الله]] قرار می‌گیرد<ref>قیصری، شرح فصوص الحکم، مقدمه استاد سید جلال الدین آشتیانی، ص۴۴.</ref> و [[قادر]] خواهد بود که از محدوده [[بدن]] خود فراتر رفته و در اجسام دیگر نیز منشأ اثر واقع شود و دارای [[قدرت]] تغییرِ عناصر و ایجادِ حوادث گردد<ref>یحیی یثربی، عرفان نظری، ص۴۳۴.</ref>؛ لذا "[[ولیّ]] [[الله]]" می‌شود و [[معرفت شهودی]] می‌یابد. [[ابن سینا]] در این مورد [[معتقد]] است که [[اولیا]] به [[برکت]] [[نفوس]] کامله خود، از شوائب [[مادّی]]، تجرد یافته‌اند، به همین سبب از امور سرّی یعنی مشاهدات ویژه و از امور [[آشکار]] یعنی [[کرامات]] و [[اعجاز]] برخوردارند<ref>بوعلی سینا، اشارات و تنبیهات، با شرح خواجه نصیر طوسی، نمط نهم، فصل اوّل.</ref>.
*بنابراین، مبنای [[ولایت]]، اصالت وجود است و همان‌طور که وجود برحسب [[ظهور]]، درجات متفاوتی دارد، [[ولایت]] نیز مشکّک بوده و بر مراتب مختلف حمل می‌گردد. لذا چنانچه وجود [[آدمی]]، از [[جایگاه]] [[پست]] بیرون رود و با عمل به [[شریعت]]، منوّر به [[نور]] [[ایمان]] شود به [[ولایت]] متصف می‌گردد و هرچه [[نور ایمان]] در او بیشتر گردد [[ولایت]] نیز در او بیشتر خواهد شد تا اینکه از مراتب [[نفوس]] زمینی و آسمانی بالاتر رفته و به عالَم [[قدس]]، واصل گردد و در نهایت به [[مقام]] ختم [[ولایت]] نائل آید<ref>[[هادی اکبری ملک‌آبادی| اکبری ملک‌آبادی، هادی]] و [[رقیه یوسفی سوته| یوسفی سوته، رقیه]]، [[ولایت از دیدگاه علامه طباطبایی (کتاب)| ولایت از دیدگاه علامه طباطبایی]]، ص۴۹-۵۱.</ref>.
*بنابراین، مبنای [[ولایت]]، اصالت وجود است و همان‌طور که وجود برحسب [[ظهور]]، درجات متفاوتی دارد، [[ولایت]] نیز مشکّک بوده و بر مراتب مختلف حمل می‌گردد. لذا چنانچه وجود [[آدمی]]، از [[جایگاه]] [[پست]] بیرون رود و با عمل به [[شریعت]]، منوّر به [[نور]] [[ایمان]] شود به [[ولایت]] متصف می‌گردد و هرچه [[نور ایمان]] در او بیشتر گردد [[ولایت]] نیز در او بیشتر خواهد شد تا اینکه از مراتب [[نفوس]] زمینی و آسمانی بالاتر رفته و به عالَم [[قدس]]، واصل گردد و در نهایت به [[مقام]] ختم [[ولایت]] نائل آید<ref>[[هادی اکبری ملک‌آبادی|اکبری]] و [[رقیه یوسفی سوته|یوسفی]]، [[ولایت از دیدگاه علامه طباطبایی (کتاب)| ولایت از دیدگاه علامه طباطبایی]]، ص۴۹-۵۱.</ref>.


==[[مقام]] ختم [[ولایت]]==
==[[مقام]] ختم [[ولایت]]==
خط ۶۶: خط ۶۶:
*خاتمِ [[ولایت]] باید تابع [[شریعت خاتم]] باشد و [[شریعت خاتم]] را از راه کتب و [[اخبار]] و [[احادیث]] به دست نیاورد؛ بلکه یا از [[طریق وحی]] و یا بی‌واسطه از [[روح]] [[مبارک]] [[حضرت]] خاتم{{صل}} به دست آورد و [[حضرت]] [[حضرت عیسی]]{{ع}} چنین است، زیرا در زمان [[حضرت مهدی]]{{ع}} نازل می‌شود و بر اساس [[شریعت]] [[حضرت]] [[خاتم انبیا]]، [[حکم]] خواهد کرد و نیز به خاطر [[نبوت]] خود، [[شریعت]] را از [[وحی]] و به خاطر [[قرب]] او به [[خاتم انبیا]]{{صل}} از [[روح]] آن [[حضرت]] نیز دریافت می‌کند<ref>ابن‌عربی، فصوص الحکم، ص۲۹۰.</ref>. [[حکیم]] [[ترمذی]] نیز به [[برتری]] [[عیسی]]{{ع}} در [[امت]] [[حضرت ختمی مرتبت]] نظر داده است <ref>ترمذی، ختم‌الاولیا، ص۴۲۰- ۴۲۱.</ref>.
*خاتمِ [[ولایت]] باید تابع [[شریعت خاتم]] باشد و [[شریعت خاتم]] را از راه کتب و [[اخبار]] و [[احادیث]] به دست نیاورد؛ بلکه یا از [[طریق وحی]] و یا بی‌واسطه از [[روح]] [[مبارک]] [[حضرت]] خاتم{{صل}} به دست آورد و [[حضرت]] [[حضرت عیسی]]{{ع}} چنین است، زیرا در زمان [[حضرت مهدی]]{{ع}} نازل می‌شود و بر اساس [[شریعت]] [[حضرت]] [[خاتم انبیا]]، [[حکم]] خواهد کرد و نیز به خاطر [[نبوت]] خود، [[شریعت]] را از [[وحی]] و به خاطر [[قرب]] او به [[خاتم انبیا]]{{صل}} از [[روح]] آن [[حضرت]] نیز دریافت می‌کند<ref>ابن‌عربی، فصوص الحکم، ص۲۹۰.</ref>. [[حکیم]] [[ترمذی]] نیز به [[برتری]] [[عیسی]]{{ع}} در [[امت]] [[حضرت ختمی مرتبت]] نظر داده است <ref>ترمذی، ختم‌الاولیا، ص۴۲۰- ۴۲۱.</ref>.
*شیخ، تصریح می‌کند که [[خاتم ولایت]] [[عامه]] و مطلقه، [[عیسی]] است، اما خاتم [[ولایت خاصه]] و [[محمدیه]]، کسی است که از جهت اصالت [[خانوادگی]] و [[بخشندگی]]، [[برترین]] [[عرب]] است<ref>شهید مطهری درباره اصالت خانوادگی ابن‌عربی می‌گوید: "محیی‌الدّین مردی عربی [و] نژادش از اولاد حاتم طایی و اهل اندلس بود"؛ ر.ک: انسان کامل، ص۱۶.</ref> که در سال ۵۹۵ او را [[مشاهده]] کرده‌ام و [[نشانه]]"[[ولایت]]" را که [[خدا]] از چشم دیگران [[پنهان]] داشته است در [[شهر]] "فاس" بر من [[آشکار]] ساخت<ref>قیصری، شرح فصوص الحکم، پاورقی ص۶۳۴.</ref>. وی در فصل پانزدهم [[فتوحات]] پس از بیان اینکه "[[ولایت خاصه]] [[محمدیه]]" نیز باید خاتمی داشته باشد که در نام و [[خلقت]]، همانند [[حضرت محمد]]{{صل}} باشد، تصریح می‌کند که این خاتم، [[مهدی]] [[منتظَر]] که شناخته شده است، نیست، زیرا [[مهدی]] از [[فرزندان]] صوری و [[خاندان]] آن [[حضرت]] است. حال آن‌که [[خاتم ولایت]]، از [[فرزندان]] [[معنوی]] اوست نه از [[فرزندان]] حسّی و صوری او<ref>ابن‌عربی، فتوحات المکیه، ج۲، ص۵۰.</ref>. به گفته قیصری، این سخنان اشاره به این است که ابن‌عربی، [[خاتم ولایت]] [[محمدیه]] است و این سخنی درست است، زیرا وی در [[رؤیا]] همین را دیده است<ref>قیصری، شرح فصوص الحکم، ص۱۱۱.</ref>.
*شیخ، تصریح می‌کند که [[خاتم ولایت]] [[عامه]] و مطلقه، [[عیسی]] است، اما خاتم [[ولایت خاصه]] و [[محمدیه]]، کسی است که از جهت اصالت [[خانوادگی]] و [[بخشندگی]]، [[برترین]] [[عرب]] است<ref>شهید مطهری درباره اصالت خانوادگی ابن‌عربی می‌گوید: "محیی‌الدّین مردی عربی [و] نژادش از اولاد حاتم طایی و اهل اندلس بود"؛ ر.ک: انسان کامل، ص۱۶.</ref> که در سال ۵۹۵ او را [[مشاهده]] کرده‌ام و [[نشانه]]"[[ولایت]]" را که [[خدا]] از چشم دیگران [[پنهان]] داشته است در [[شهر]] "فاس" بر من [[آشکار]] ساخت<ref>قیصری، شرح فصوص الحکم، پاورقی ص۶۳۴.</ref>. وی در فصل پانزدهم [[فتوحات]] پس از بیان اینکه "[[ولایت خاصه]] [[محمدیه]]" نیز باید خاتمی داشته باشد که در نام و [[خلقت]]، همانند [[حضرت محمد]]{{صل}} باشد، تصریح می‌کند که این خاتم، [[مهدی]] [[منتظَر]] که شناخته شده است، نیست، زیرا [[مهدی]] از [[فرزندان]] صوری و [[خاندان]] آن [[حضرت]] است. حال آن‌که [[خاتم ولایت]]، از [[فرزندان]] [[معنوی]] اوست نه از [[فرزندان]] حسّی و صوری او<ref>ابن‌عربی، فتوحات المکیه، ج۲، ص۵۰.</ref>. به گفته قیصری، این سخنان اشاره به این است که ابن‌عربی، [[خاتم ولایت]] [[محمدیه]] است و این سخنی درست است، زیرا وی در [[رؤیا]] همین را دیده است<ref>قیصری، شرح فصوص الحکم، ص۱۱۱.</ref>.
*او با توجه به رؤیایی که دیده است [[جایگاه]] خود را در میان [[اولیا]] همانند [[جایگاه پیامبر خاتم]]{{صل}} در میان دیگر [[پیامبران]] می‌داند. به گفته وی در سال ۵۹۹ در [[خواب]] دیده است که [[کعبه]] را که از خشت‌های طلا و نقره بنا شده، تماشا می‌کند، در یک ردیف از دیوار بینِ رکنِ [[یمانی]] و رکنِ شامی، جای خشتی از نقره و در ردیف دیگر، جای خشتی از طلا را خالی می‌بیند. آن‌گاه خود را می‌بیند که مانند دو خشت طلا و نقره، در جای خالی آن دو خشت قرار می‌گیرد. از [[خواب]] بیدار می‌شود و [[خدا]] را [[سپاس]] می‌کند و در [[تأویل]] آن می‌گوید: "من در نوع خود همچون [[رسول خدا]]{{صل}} در میان [[پیامبران]]{{عم}} هستم و بسا که [[ولایت]] به من ختم می‌گردد و این کار بر [[خدا]] سخت نباشد". [[خواب]] خود را برای یکی از [[عالمان]] می‌گوید، او نیز همان‌گونه تعبیر می‌کند<ref>ابن‌عربی، فتوحات المکیه، ج۱، ص۳۱۹.</ref>. تمام [[دلایل]] شیخ بر [[خاتم ولایت]] بودن خود، رؤیای یادشده و [[دلیل]] وی بر [[نفی]] [[خاتم ولایت]] بودن [[حضرت مهدی]]{{ع}} انتساب حسّی و صوری وی به [[خاندان پیامبر]]{{صل}} است؛ چنان‌که وی هیچ دلیلی بر ختم [[ولایت مطلقه]] [[حضرت عیسی]]{{ع}} ارائه نکرده است. از این رو می‌توان پرسید: مگر انتساب حسّی به [[خاندان پیامبر]]{{صل}} [[مانع]] ختم [[ولایت]] است؟ از آنجا که [[عقل]] و [[نقل]] و [[کشف]] هیچ‌گونه دلالتی بر این امر ندارد، پس این سخن، ادعایی بدون [[دلیل]] است. از این گذشته همان‌گونه که [[حضرت مهدی]]{{ع}} از [[فرزندان]] حسّی و صوری [[پیامبر]] است، از [[فرزندان]] [[معنوی]] او نیز هست؛ به همین سبب بزرگانِ [[اهل]] [[معرفت]]، وی را از اولیای [[محمدیه]] می‌دانند. [[صاحب ولایت]] [[محمدیه]] بودن، حتی اگر [[خاتم ولایت]] هم نباشد، این نشان را دارد که از [[فرزندان]] [[معنوی]] [[حضرت ختمی مرتبت]]{{صل}} است<ref>قیصری، شرح فصوص الحکم، ص۴۶۴.</ref><ref>[[هادی اکبری ملک‌آبادی| اکبری ملک‌آبادی، هادی]] و [[رقیه یوسفی سوته| یوسفی سوته، رقیه]]، [[ولایت از دیدگاه علامه طباطبایی (کتاب)| ولایت از دیدگاه علامه طباطبایی]]، ص۵۱-۵۹.</ref>.
*او با توجه به رؤیایی که دیده است [[جایگاه]] خود را در میان [[اولیا]] همانند [[جایگاه پیامبر خاتم]]{{صل}} در میان دیگر [[پیامبران]] می‌داند. به گفته وی در سال ۵۹۹ در [[خواب]] دیده است که [[کعبه]] را که از خشت‌های طلا و نقره بنا شده، تماشا می‌کند، در یک ردیف از دیوار بینِ رکنِ [[یمانی]] و رکنِ شامی، جای خشتی از نقره و در ردیف دیگر، جای خشتی از طلا را خالی می‌بیند. آن‌گاه خود را می‌بیند که مانند دو خشت طلا و نقره، در جای خالی آن دو خشت قرار می‌گیرد. از [[خواب]] بیدار می‌شود و [[خدا]] را [[سپاس]] می‌کند و در [[تأویل]] آن می‌گوید: "من در نوع خود همچون [[رسول خدا]]{{صل}} در میان [[پیامبران]]{{عم}} هستم و بسا که [[ولایت]] به من ختم می‌گردد و این کار بر [[خدا]] سخت نباشد". [[خواب]] خود را برای یکی از [[عالمان]] می‌گوید، او نیز همان‌گونه تعبیر می‌کند<ref>ابن‌عربی، فتوحات المکیه، ج۱، ص۳۱۹.</ref>. تمام [[دلایل]] شیخ بر [[خاتم ولایت]] بودن خود، رؤیای یادشده و [[دلیل]] وی بر [[نفی]] [[خاتم ولایت]] بودن [[حضرت مهدی]]{{ع}} انتساب حسّی و صوری وی به [[خاندان پیامبر]]{{صل}} است؛ چنان‌که وی هیچ دلیلی بر ختم [[ولایت مطلقه]] [[حضرت عیسی]]{{ع}} ارائه نکرده است. از این رو می‌توان پرسید: مگر انتساب حسّی به [[خاندان پیامبر]]{{صل}} [[مانع]] ختم [[ولایت]] است؟ از آنجا که [[عقل]] و [[نقل]] و [[کشف]] هیچ‌گونه دلالتی بر این امر ندارد، پس این سخن، ادعایی بدون [[دلیل]] است. از این گذشته همان‌گونه که [[حضرت مهدی]]{{ع}} از [[فرزندان]] حسّی و صوری [[پیامبر]] است، از [[فرزندان]] [[معنوی]] او نیز هست؛ به همین سبب بزرگانِ [[اهل]] [[معرفت]]، وی را از اولیای [[محمدیه]] می‌دانند. [[صاحب ولایت]] [[محمدیه]] بودن، حتی اگر [[خاتم ولایت]] هم نباشد، این نشان را دارد که از [[فرزندان]] [[معنوی]] [[حضرت ختمی مرتبت]]{{صل}} است<ref>قیصری، شرح فصوص الحکم، ص۴۶۴.</ref><ref>[[هادی اکبری ملک‌آبادی|اکبری]] و [[رقیه یوسفی سوته|یوسفی]]، [[ولایت از دیدگاه علامه طباطبایی (کتاب)| ولایت از دیدگاه علامه طباطبایی]]، ص۵۱-۵۹.</ref>.


==جستارهای وابسته==
==جستارهای وابسته==
۱۱۵٬۱۸۳

ویرایش