پرش به محتوا

عبدالله بن هاشم مرقال: تفاوت میان نسخه‌ها

بدون خلاصۀ ویرایش
(صفحه‌ای تازه حاوی «{{ویرایش غیرنهایی}} {{امامت}} <div style="padding: 0.0em 0em 0.0em;"> : <div style="background-color: rgb(252, 252, 233)...» ایجاد کرد)
 
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۹: خط ۹:
==مقدمه==
==مقدمه==
*[[عبدالله]] مانند پدرش [[هاشم مرقال]] از [[شجاعان]] و از [[فدائیان]] [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} بود، او در [[جنگ صفین]] به همراه پدرش مردانه جنگید و در حملات پی در پی خود نیروهای شامی را تار و مار می‌کرد، او پس از [[شهادت]] پدرش [[هاشم مرقال]]، [[پرچم]] [[پدر]] را در دست گرفت و در جلو [[سپاهیان]] [[امام]]{{ع}} ایستاد و [[حمد]] و [[سپاس]] [[خدا]] کرد بعد چنین سخن گفت: "ای [[مردم]]، [[هاشم]] (پدرم) بنده‌ای از [[بندگان خدا]] بود که روزی آنان مقدر شده و [[کارها]] و رفتارشان نوشته و شمارش شده و [[مرگ]] ایشان فرا رسیده بود، [[خداوند]] او را فراخواند و او [[دعوت]] [[حق]] را پذیرفت و [[تسلیم]] [[فرمان]] او شد، ای [[مردم]]، پدرم در [[فرمان‌برداری]] و [[اطاعت]] از [[پسر عموی پیامبر]] [[خدا]]{{صل}} که نخستین [[ایمان]] آورنده به او و از همگان در [[دین خدا]] داناتر و بر [[دشمنان خدا]] که حرمت‌های [[خدا]] را میشکنند و در [[سرزمین]] [[خدا]] [[ظلم و ستم]] روا میدارند و [[شیطان]] بر آنها غالب شده و [[یاد خدا]] را در آنها به [[فراموشی]] سپرده و [[گناه]] و [[ستم]] را در نظرشان آراسته است سخت‌گیر‌تر بود، در [[خدمت]] چنین امامی کوشش و [[پایداری]] کرد، اینک [[جهاد]] بر شما و [[جنگ]] با کسانی که با [[خدا]] [[مخالفت]] ورزیده و حدود [[خداوند]] را معطل ساخته و با [[اولیای خدا]] [[اعلان]] [[جنگ]] داده‌اند [[واجب]] است، در این [[جهان]] [[خون]] و جان‌های خویش را در [[اطاعت از خدا]] ببخشید تا در سرای دیگر به [[منزلت]] عالی و جاودانه که هرگز فانی نمی‌شود، برسید. به [[خدا]] [[سوگند]]، (به فرض محال) اگر [[ثواب و عقاب]] و [[بهشت]] و دوزخی هم نباشد، باز [[جنگ]] کردن در رکاب [[حضرت علی]]{{ع}} به مراتب [[برتر]] از [[جنگ]] در رکاب [[معاویه]] است، در حالی که شما امیدوارید به امیدی بزرگ"<ref>{{عربی|أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّ هَاشِماً كَانَ عَبْداً مِنْ عِبَادِ اللَّهِ الَّذِينَ قَدَّرَ أَرْزَاقَهُمْ وَ كَتَبَ آثَارَهُمْ وَ أَحْصَى أَعْمَالَهُمْ...}}؛ وقعة صفین، ص۳۵۶؛ شرح ابن ابی الحدید، ج۸، ص۲۹.</ref>؛
*[[عبدالله]] مانند پدرش [[هاشم مرقال]] از [[شجاعان]] و از [[فدائیان]] [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} بود، او در [[جنگ صفین]] به همراه پدرش مردانه جنگید و در حملات پی در پی خود نیروهای شامی را تار و مار می‌کرد، او پس از [[شهادت]] پدرش [[هاشم مرقال]]، [[پرچم]] [[پدر]] را در دست گرفت و در جلو [[سپاهیان]] [[امام]]{{ع}} ایستاد و [[حمد]] و [[سپاس]] [[خدا]] کرد بعد چنین سخن گفت: "ای [[مردم]]، [[هاشم]] (پدرم) بنده‌ای از [[بندگان خدا]] بود که روزی آنان مقدر شده و [[کارها]] و رفتارشان نوشته و شمارش شده و [[مرگ]] ایشان فرا رسیده بود، [[خداوند]] او را فراخواند و او [[دعوت]] [[حق]] را پذیرفت و [[تسلیم]] [[فرمان]] او شد، ای [[مردم]]، پدرم در [[فرمان‌برداری]] و [[اطاعت]] از [[پسر عموی پیامبر]] [[خدا]]{{صل}} که نخستین [[ایمان]] آورنده به او و از همگان در [[دین خدا]] داناتر و بر [[دشمنان خدا]] که حرمت‌های [[خدا]] را میشکنند و در [[سرزمین]] [[خدا]] [[ظلم و ستم]] روا میدارند و [[شیطان]] بر آنها غالب شده و [[یاد خدا]] را در آنها به [[فراموشی]] سپرده و [[گناه]] و [[ستم]] را در نظرشان آراسته است سخت‌گیر‌تر بود، در [[خدمت]] چنین امامی کوشش و [[پایداری]] کرد، اینک [[جهاد]] بر شما و [[جنگ]] با کسانی که با [[خدا]] [[مخالفت]] ورزیده و حدود [[خداوند]] را معطل ساخته و با [[اولیای خدا]] [[اعلان]] [[جنگ]] داده‌اند [[واجب]] است، در این [[جهان]] [[خون]] و جان‌های خویش را در [[اطاعت از خدا]] ببخشید تا در سرای دیگر به [[منزلت]] عالی و جاودانه که هرگز فانی نمی‌شود، برسید. به [[خدا]] [[سوگند]]، (به فرض محال) اگر [[ثواب و عقاب]] و [[بهشت]] و دوزخی هم نباشد، باز [[جنگ]] کردن در رکاب [[حضرت علی]]{{ع}} به مراتب [[برتر]] از [[جنگ]] در رکاب [[معاویه]] است، در حالی که شما امیدوارید به امیدی بزرگ"<ref>{{عربی|أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّ هَاشِماً كَانَ عَبْداً مِنْ عِبَادِ اللَّهِ الَّذِينَ قَدَّرَ أَرْزَاقَهُمْ وَ كَتَبَ آثَارَهُمْ وَ أَحْصَى أَعْمَالَهُمْ...}}؛ وقعة صفین، ص۳۵۶؛ شرح ابن ابی الحدید، ج۸، ص۲۹.</ref>؛
*وی سپس با [[سپاهیان]] [[معاویه]] جنگید و ضربه‌ای سخت به آنها زد به طوری که [[کینه]] او در [[دل]] [[معاویه]] و یارانش جا گرفت و پس از [[جنگ صفین]] وقتی [[معاویه]] [[تسلط]] بر [[جهان اسلام]] پیدا کرد به قصد انتقام‌جویی از [[عبدالله بن هاشم مرقال]] او را به [[شام]] فرا خواند.<ref>[[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۲ (کتاب)|اصحاب امام علی]]، ج۲، ص۹۳۴-۹۳۵.</ref>
*وی سپس با [[سپاهیان]] [[معاویه]] جنگید و ضربه‌ای سخت به آنها زد به طوری که [[کینه]] او در [[دل]] [[معاویه]] و یارانش جا گرفت و پس از [[جنگ صفین]] وقتی [[معاویه]] [[تسلط]] بر [[جهان اسلام]] پیدا کرد به قصد انتقام‌جویی از عبدالله بن هاشم مرقال او را به [[شام]] فرا خواند.<ref>[[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۲ (کتاب)|اصحاب امام علی]]، ج۲، ص۹۳۴-۹۳۵.</ref>


==[[عبدالله بن هاشم مرقال]] و احضار به کاخ [[معاویه]]==
==عبدالله بن هاشم مرقال و احضار به کاخ [[معاویه]]==
*همان طور که اشاره شد [[معاویه]] در [[جنگ صفین]] نسبت به [[هاشم مرقال]] و پسرش [[عبد الله]] [[کینه]] به [[دل]] داشت، لذا پس از رسیدن به [[حکومت]] و [[امارت]] و بعد از آنکه [[زیاد بن ابیه]] را از طرف خود، عامل عراقین ([[بصره]] و [[کوفه]]) قرار داد به او نوشت [[عبدالله بن هاشم مرقال]] را دستگیر کن و در حالی که دستش را به گردنش بسته باشد به [[شام]] نزد من بفرست! [[زیاد بن ابیه]] به [[خانه]] [[عبدالله بن هاشم مرقال]] در محله بنی [[ناحیه]] در [[بصره]] مستانه حمله برد و او ار دستگیر و به [[غل و زنجیر]] بست و بر شتری بی‌جهاز سوار کرد و به [[دمشق]] فرستاد. وقتی که [[عبدالله بن هاشم مرقال]] را بر [[معاویه]] وارد کردند، [[عمروعاص]] در آن مجلس بود، [[معاویه]] به [[عمروعاص]] گفت: این را می‌شناسی؟ [[عمروعاص]] گفت: نه، [[معاویه]] گفت: این همان کسی که پدرش در [[صفین]] این اشعار را می‌خواند: "من [[جان]] خود را فروختم، چون ملامت‌هایی که به او رسیده او را [[ناتوان]] ساخته"<ref>{{عربی|إني شريت النفس لما اعتلا * و أكثر اللوم و ما أقلا}}</ref>.
*همان طور که اشاره شد [[معاویه]] در [[جنگ صفین]] نسبت به [[هاشم مرقال]] و پسرش [[عبد الله]] [[کینه]] به [[دل]] داشت، لذا پس از رسیدن به [[حکومت]] و [[امارت]] و بعد از آنکه [[زیاد بن ابیه]] را از طرف خود، عامل عراقین ([[بصره]] و [[کوفه]]) قرار داد به او نوشت عبدالله بن هاشم مرقال را دستگیر کن و در حالی که دستش را به گردنش بسته باشد به [[شام]] نزد من بفرست! [[زیاد بن ابیه]] به [[خانه]] عبدالله بن هاشم مرقال در محله بنی [[ناحیه]] در [[بصره]] مستانه حمله برد و او ار دستگیر و به [[غل و زنجیر]] بست و بر شتری بی‌جهاز سوار کرد و به [[دمشق]] فرستاد. وقتی که عبدالله بن هاشم مرقال را بر [[معاویه]] وارد کردند، [[عمروعاص]] در آن مجلس بود، [[معاویه]] به [[عمروعاص]] گفت: این را می‌شناسی؟ [[عمروعاص]] گفت: نه، [[معاویه]] گفت: این همان کسی که پدرش در [[صفین]] این اشعار را می‌خواند: "من [[جان]] خود را فروختم، چون ملامت‌هایی که به او رسیده او را [[ناتوان]] ساخته"<ref>{{عربی|إني شريت النفس لما اعتلا * و أكثر اللوم و ما أقلا}}</ref>.
*[[معاویه]] تا آخر اشعار [[هاشم مرقال]] را برای [[عمروعاص]] خواند، [[عمروعاص]] از اشعاری که [[معاویه]] خواند، دانست او [[عبدالله بن هاشم مرقال]] پسر [[هاشم مرقال]] است، به [[معاویه]] گفت: آری، این همان [[خودپسند]] پسر مرقال است مواظب این سوسمار باش که این عنصری [[جسور]] و [[خشمگین]] و کینه‌توز است، او را نابودش کن و مگذار به [[عراق]] برگردد، زیرا عراقیان دو چهره و فتنه‌انگیزند و به علاوه او هوادارانی دارد که او را [[اغوا]] می‌کنند، به خدایی که [[جان]] من در دست اوست، اگر او از قید و بند تو [[آزاد]] شود سوارانی مجهز آماده می‌کند و [[آشوب]] بپا خواهد نمود.
*[[معاویه]] تا آخر اشعار [[هاشم مرقال]] را برای [[عمروعاص]] خواند، [[عمروعاص]] از اشعاری که [[معاویه]] خواند، دانست او عبدالله بن هاشم مرقال پسر [[هاشم مرقال]] است، به [[معاویه]] گفت: آری، این همان [[خودپسند]] پسر مرقال است مواظب این سوسمار باش که این عنصری [[جسور]] و [[خشمگین]] و کینه‌توز است، او را نابودش کن و مگذار به [[عراق]] برگردد، زیرا عراقیان دو چهره و فتنه‌انگیزند و به علاوه او هوادارانی دارد که او را [[اغوا]] می‌کنند، به خدایی که [[جان]] من در دست اوست، اگر او از قید و بند تو [[آزاد]] شود سوارانی مجهز آماده می‌کند و [[آشوب]] بپا خواهد نمود.
*[[عبدالله بن هاشم مرقال]] در حالی که در قید و بند [[اسارت]] و چون [[اسیران]] گرفتار بود به [[عمروعاص]] خطاب کرد و گفت: "ای پسر بلاعقب، این همه [[حماسه]] و زبان آوری را چرا در روز [[صفین]] به کار نبستی آن گاه که تو را برای [[نبرد]] فرا می‌خواندیم تو مانند [[کنیز]] سیه‌روی و گوسفند اخته به پشت اسب‌ها [[پناه]] می‌بردی، بدان اگر [[معاویه]] مرا بکشد مردی بزرگوار و توانا را کشته نه فردی [[ضعیف]] و ننگین را".
*عبدالله بن هاشم مرقال در حالی که در قید و بند [[اسارت]] و چون [[اسیران]] گرفتار بود به [[عمروعاص]] خطاب کرد و گفت: "ای پسر بلاعقب، این همه [[حماسه]] و زبان آوری را چرا در روز [[صفین]] به کار نبستی آن گاه که تو را برای [[نبرد]] فرا می‌خواندیم تو مانند [[کنیز]] سیه‌روی و گوسفند اخته به پشت اسب‌ها [[پناه]] می‌بردی، بدان اگر [[معاویه]] مرا بکشد مردی بزرگوار و توانا را کشته نه فردی [[ضعیف]] و ننگین را".
*[[عمروعاص]] گفت: ای [[عبدالله بن هاشم مرقال]]، این حرف‌ها را رها کن اکنون در برابر شمشیرهای برّنده ما [[گرفتاری]] که [[دشمن]] را می‌درد و نیزه‌هایمان بر بینی‌ات می‌کوبند.
*[[عمروعاص]] گفت: ای عبدالله بن هاشم مرقال، این حرف‌ها را رها کن اکنون در برابر شمشیرهای برّنده ما [[گرفتاری]] که [[دشمن]] را می‌درد و نیزه‌هایمان بر بینی‌ات می‌کوبند.
*[[عبدالله بن هاشم مرقال]] گفت: "آنچه می‌خواهی بگو، من که تو را می‌شناسم، تو همان کسی هستی که در موقع [[راحتی]] مغروری و در موقع [[جنگ]] می‌ترسی و حاضر می‌شوی برای [[حفظ]] جانت عورت خویش را نمایان سازی؟"
*عبدالله بن هاشم مرقال گفت: "آنچه می‌خواهی بگو، من که تو را می‌شناسم، تو همان کسی هستی که در موقع [[راحتی]] مغروری و در موقع [[جنگ]] می‌ترسی و حاضر می‌شوی برای [[حفظ]] جانت عورت خویش را نمایان سازی؟"
*[[معاویه]] که از صراحت لهجه [[عبدالله بن هاشم مرقال]] در [[خشم]] رفته بود، گفت: ای بی‌مادر، آیا ساکت نمی‌شوی؟ [[عبدالله بن هاشم مرقال]] هم گفت: ای زاده [[هند]]، تو با من چنین سخن می‌گویی؟ من اگر بخواهم تو را [[نکوهش]] کنم چنان می‌کنم که عرق [[شرم]] بر پیشانیت نقش بربندد و پستی‌ها در صورتت نمایان شود، آیا به بیشتر از [[مرگ]] مرا می‌ترسانی؟ [[معاویه]] دیگر [[صلاح]] را در [[نرمش]] دید آرام شد و گفت: ای برادرزاده، بس کن و امر کرد او را [[آزاد]] سازند، ولی [[معاویه]] در این جا مورد [[اعتراض]] [[عمروعاص]] قرار گرفت که چرا او را [[آزاد]] کردی، [[عبدالله بن هاشم مرقال]] باز مطالبی در ردّ [[عمروعاص]] گفت، و پس از آن سخنانی بین [[عبدالله بن هاشم مرقال]] و [[عمروعاص]] رد و بدل شد ولی [[معاویه]] سکوتی طولانی کرد و در پایان اشعاری در [[بزرگواری]] و [[عفو و گذشت]] خود خواند و [[عبدالله بن هاشم مرقال]] را مورد [[عفو]] قرار داد<ref>الغدیر، ج۲، ص۱۶۹؛ ر.ک: وقعة صفین، ص۳۴۸؛ شرح ابن ابی الحدید، ج۸، ص۳۰.</ref>.
*[[معاویه]] که از صراحت لهجه عبدالله بن هاشم مرقال در [[خشم]] رفته بود، گفت: ای بی‌مادر، آیا ساکت نمی‌شوی؟ عبدالله بن هاشم مرقال هم گفت: ای زاده [[هند]]، تو با من چنین سخن می‌گویی؟ من اگر بخواهم تو را [[نکوهش]] کنم چنان می‌کنم که عرق [[شرم]] بر پیشانیت نقش بربندد و پستی‌ها در صورتت نمایان شود، آیا به بیشتر از [[مرگ]] مرا می‌ترسانی؟ [[معاویه]] دیگر [[صلاح]] را در [[نرمش]] دید آرام شد و گفت: ای برادرزاده، بس کن و امر کرد او را [[آزاد]] سازند، ولی [[معاویه]] در این جا مورد [[اعتراض]] [[عمروعاص]] قرار گرفت که چرا او را [[آزاد]] کردی، عبدالله بن هاشم مرقال باز مطالبی در ردّ [[عمروعاص]] گفت، و پس از آن سخنانی بین عبدالله بن هاشم مرقال و [[عمروعاص]] رد و بدل شد ولی [[معاویه]] سکوتی طولانی کرد و در پایان اشعاری در [[بزرگواری]] و [[عفو و گذشت]] خود خواند و عبدالله بن هاشم مرقال را مورد [[عفو]] قرار داد<ref>الغدیر، ج۲، ص۱۶۹؛ ر.ک: وقعة صفین، ص۳۴۸؛ شرح ابن ابی الحدید، ج۸، ص۳۰.</ref>.
*بدین ترتیب، [[عبدالله بن هاشم]] از چنگال خون‌آشام [[شام]] یعنی [[معاویه]] [[رهایی]] یافت.<ref>[[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۲ (کتاب)|اصحاب امام علی]]، ج۲، ص۹۳۵-۹۳۷.</ref>
*بدین ترتیب، [[عبدالله بن هاشم]] از چنگال خون‌آشام [[شام]] یعنی [[معاویه]] [[رهایی]] یافت.<ref>[[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۲ (کتاب)|اصحاب امام علی]]، ج۲، ص۹۳۵-۹۳۷.</ref>


۱۱۵٬۱۸۲

ویرایش