کاظمین: تفاوت میان نسخهها
جز
جایگزینی متن - 'کف' به 'کف'
بدون خلاصۀ ویرایش |
جز (جایگزینی متن - 'کف' به 'کف') |
||
خط ۲۲: | خط ۲۲: | ||
** [[خواجه نصیر طوسی]]، در سردابی در [[حرم]] [[امام کاظم|موسی بن جعفر]]{{ع}} به [[خاک]] سپرده شد<ref>برای اطلاع بیشتر از علما و شخصیتهای مدفون در مقابر قریش در کاظمین، مراجعه کنید به موسوعه العتبات المقدسه، جعفر الخلیلی، ج ۱۰.</ref>؛ و این، بنا به [[وصیت]] خودش بود که در [[حرم]] کاظمین [[دفن]] شود<ref>آرامگاههای خاندان پاک پیامبر، عبدالرزاق کمونه، ص ۳۲۲.</ref>؛ | ** [[خواجه نصیر طوسی]]، در سردابی در [[حرم]] [[امام کاظم|موسی بن جعفر]]{{ع}} به [[خاک]] سپرده شد<ref>برای اطلاع بیشتر از علما و شخصیتهای مدفون در مقابر قریش در کاظمین، مراجعه کنید به موسوعه العتبات المقدسه، جعفر الخلیلی، ج ۱۰.</ref>؛ و این، بنا به [[وصیت]] خودش بود که در [[حرم]] کاظمین [[دفن]] شود<ref>آرامگاههای خاندان پاک پیامبر، عبدالرزاق کمونه، ص ۳۲۲.</ref>؛ | ||
** [[فرهاد میرزا]] مؤلف قمقام زخّار؛ و بسیاری دیگر از چهرههای با [[ایمان]] و [[نیکان]] و [[صالحان]]<ref>[[جواد محدثی|محدثی، جواد]]، [[فرهنگ زیارت (کتاب)|فرهنگ زیارت]]، ص۲۶۸-۲۷۶.</ref>. | ** [[فرهاد میرزا]] مؤلف قمقام زخّار؛ و بسیاری دیگر از چهرههای با [[ایمان]] و [[نیکان]] و [[صالحان]]<ref>[[جواد محدثی|محدثی، جواد]]، [[فرهنگ زیارت (کتاب)|فرهنگ زیارت]]، ص۲۶۸-۲۷۶.</ref>. | ||
*سوگنامه [[امام کاظم|کاظم آل محمد]]{{ع}}: دیدهها، [[عبد]] [[صالح]] [[خدا]] را میجوید، [[دلها]]، [[عشق]] [[پاکان]] را میپرورد و چشم و [[دل]]، سراغ تو را میگیرد، که تو، تجسم [[عبودیت]] و تبلور [[صلاح]] و طهارتی. تو، [[قربانی]] [[استقامت]] و پیشوای راست قامتی. تو، [[امام]] [[مظلوم]] و [[مسموم]]، زجر دیده زندانی جفایی، ای [[امام]]!... ای رداپوش محنت در [[راه خدا]]، ای جرعه نوش جام [[بلا]]، ای به [[عشق]] [[مولا]] [[مبتلا]]، ای کاظمینِ تو، [[قبله]] [[اهل]] ولا!... ای [[حجت]] [[حق]]، ای [[کعبه]] ### [[313]]###، ای منزلگه [[شوق]]! تا [[حق]] را از زندان [[اتهام]] بیرون آوری، زندانی [[طاغوتیان]] شدی، تا [[ذهن]] تیره [[تاریخ]] را روشن کنی، به زندانهای تاریک، تن دادی و آغوش گشودی، تا [[عزت]] [[امامت]] را تثبیت کنی، [[ظلمت]] محبس [[ستم]] را [[تحمل]] کردی، تا [[شرف]] [[دین]] و آبروی [[علی]] را [[حفظ]] کنی، همدم سلسله سنگین و حلقههای زنجیر شدی. تا [[غرور]] فرعونیِ [[هارون]] را در هم شکنی، [[موسی]] وار، از نیل [[بلا]] گذشتی، ای زندانی [[بغداد]]!... ای [[شب زنده دار]] [[عابد]]، ای شیر بسته به زنجیر! [[خلفای عباسی]] میپنداشتند که با بند زدن به پای حقپوی تو، میتوانند راهت را ببندند و با افکندن کُند و زنجیر بر دست و گردنت، قامت افراشته ات را به [[ذلت]] کشند، و با محبوس ساختنت، [[محبت]] تو را از [[دل]] حقپرستان بیرون کنند. اما [[غافل]] از آنکه [[نور]] را نمیتوان پوشاند و [[عطر]] [[حقیقت]] را نمیتوان [[پنهان]] کرد. تو رفتی، اما راه تو، در گامهای [[زندانیان]] [[مبارز]]، ادامه یافت، نالههای دردمندانهات، در فریاد [[خشمگین]] امتهای انقلابی انعکاس داشت، [[عزت]] تو، الهامبخش [[ستمدیدگان]] شد، [[عشق]] تو، هر [[دل]] را [[خانه]] خود کرد، نام تو، [[تاریخ]] حماسههای [[مقاومت]] را [[زینت]] بخشید، [[شهادت]] مظلومانه ات، رسواگر [[سلطه]] [[شکنجه]] و شلاق گشت، و جای کبود تازیانهها بر پیکر نحیف تو، خطوط روشنی از سیه روزی [[حکام]] [[جور]] را ترسیم کرد. ای [[امام کاظم|کاظم آل محمد]]{{ع}} ای مهار [[حکمت]] و [[حلم]]، بر دهان | *سوگنامه [[امام کاظم|کاظم آل محمد]]{{ع}}: دیدهها، [[عبد]] [[صالح]] [[خدا]] را میجوید، [[دلها]]، [[عشق]] [[پاکان]] را میپرورد و چشم و [[دل]]، سراغ تو را میگیرد، که تو، تجسم [[عبودیت]] و تبلور [[صلاح]] و طهارتی. تو، [[قربانی]] [[استقامت]] و پیشوای راست قامتی. تو، [[امام]] [[مظلوم]] و [[مسموم]]، زجر دیده زندانی جفایی، ای [[امام]]!... ای رداپوش محنت در [[راه خدا]]، ای جرعه نوش جام [[بلا]]، ای به [[عشق]] [[مولا]] [[مبتلا]]، ای کاظمینِ تو، [[قبله]] [[اهل]] ولا!... ای [[حجت]] [[حق]]، ای [[کعبه]] ### [[313]]###، ای منزلگه [[شوق]]! تا [[حق]] را از زندان [[اتهام]] بیرون آوری، زندانی [[طاغوتیان]] شدی، تا [[ذهن]] تیره [[تاریخ]] را روشن کنی، به زندانهای تاریک، تن دادی و آغوش گشودی، تا [[عزت]] [[امامت]] را تثبیت کنی، [[ظلمت]] محبس [[ستم]] را [[تحمل]] کردی، تا [[شرف]] [[دین]] و آبروی [[علی]] را [[حفظ]] کنی، همدم سلسله سنگین و حلقههای زنجیر شدی. تا [[غرور]] فرعونیِ [[هارون]] را در هم شکنی، [[موسی]] وار، از نیل [[بلا]] گذشتی، ای زندانی [[بغداد]]!... ای [[شب زنده دار]] [[عابد]]، ای شیر بسته به زنجیر! [[خلفای عباسی]] میپنداشتند که با بند زدن به پای حقپوی تو، میتوانند راهت را ببندند و با افکندن کُند و زنجیر بر دست و گردنت، قامت افراشته ات را به [[ذلت]] کشند، و با محبوس ساختنت، [[محبت]] تو را از [[دل]] حقپرستان بیرون کنند. اما [[غافل]] از آنکه [[نور]] را نمیتوان پوشاند و [[عطر]] [[حقیقت]] را نمیتوان [[پنهان]] کرد. تو رفتی، اما راه تو، در گامهای [[زندانیان]] [[مبارز]]، ادامه یافت، نالههای دردمندانهات، در فریاد [[خشمگین]] امتهای انقلابی انعکاس داشت، [[عزت]] تو، الهامبخش [[ستمدیدگان]] شد، [[عشق]] تو، هر [[دل]] را [[خانه]] خود کرد، نام تو، [[تاریخ]] حماسههای [[مقاومت]] را [[زینت]] بخشید، [[شهادت]] مظلومانه ات، رسواگر [[سلطه]] [[شکنجه]] و شلاق گشت، و جای کبود تازیانهها بر پیکر نحیف تو، خطوط روشنی از سیه روزی [[حکام]] [[جور]] را ترسیم کرد. ای [[امام کاظم|کاظم آل محمد]]{{ع}} ای مهار [[حکمت]] و [[حلم]]، بر دهان کف آلود [[خشونت]] و [[خشم]] [[غضب]]، از [[حلم]] تو [[خشمگین]] میشد، و [[صبر]] از [[صبر]] تو بی [[طاقت]] میگشت. [[حکومت ستم]]، از نستوهی تو، به ستوه میآمد، و [[مقاومت]] جائران، از [[مقاومت]] تو درهم می[[شکست]]، و زندانبانان، [[اسیر]] [[صفا]] و [[عبودیت]] تو میشدند، و محبس به محبس، [[شب زنده داری]] تو را جابه جا میکردند، [[زندان]] به زندان، [[ایمان]] و ذکر و [[تهجد]] تو را به بند میکشیدند، پای ارادهات را به حلقههای کین و [[حسد]] میآزردند، تن رنجورت را در ژرفای تاریک مطامیر، محبوس و معذّب میکردند، و جنازه مطهرت را مظلومانه و غریبانه، [[تشییع]] مینمودند...<ref> {{متن حدیث|الْمُضْطَهَدِ بِالظُّلْمِ وَ الْمَقْبُورِ بِالْجَوْرِ وَ الْمُعَذَّبِ فِي قَعْرِ السُّجُونِ وَ ظُلَمِ الْمَطَامِيرِ ذِي السَّاقِ الْمَرْضُوضِ بِحَلَقِ الْقُيُودِ وَ الْجَنَازَةِ الْمُنَادَى عَلَيْهَا بِذُلِّ الِاسْتِخْفَاف}}، زیارت امام کاظم، مفاتیح الجنان.</ref>. شگفتا...! که دوش [[تشییع]] کنندگان، آن کوه سکینه و [[وقار]] را چگونه تاب آورد؟ و [[جسر بغداد]]، چگونه آن پیکر را که به [[عظمت]] [[عرش]] بود، [[تحمل]] کرد. [[سلام]] بر نام معطّر و زیبایت، که الهامبخش [[صبوری]] و [[شکیبایی]] است، [[سلام]] بر [[سجاده]] ای که از اشکهایت خیس میشد، و بر زمینی که پیشانی و صورت بر آن مینهادی، و بر آن دستها، که به درگاه [[خدا]] میگشودی، [[سلام]] بر گوهرهای غلطانی که از [[آسمان]] چشمانت بر گونه نورانیات میچکید، [[سلام]] بر کُند و زنجیری که از بوسه بر دست و پایت، [[قداست]] یافت، [[سلام]] بر [[مرقد]] [[نور]] افشانت، که [[آسمان]] تیره [[عراق]] را روشن ساخته است، [[سلام]] بر تو، و بر [[پدران]]، و فرزندانت، و بر شیفتگان و پیروانت، [[سلام]] بر تو که مایه [[افتخار]] [[اسلامی]]، و [[شیعه]]، به وجود تو مبالد، و [[ایران]]، همراه [[عشق]] تو، پیکر [[فرزندان]] بسیاری از [[نسل]] تو را در آغوش کشیده است<ref>[[جواد محدثی|محدثی، جواد]]، [[فرهنگ زیارت (کتاب)|فرهنگ زیارت]]، ص۲۶۸-۲۷۶.</ref>. | ||
* [[امام جواد|حضرت جواد]]{{ع}}، [[پیشوایی]] که بیست و پنج [[بهار]] را رویاند و شکوفاند و خود، فروزانتر از [[خورشید]]، تابید و درخشید و [[خورشید]] را به خجلت واداشت. آنکه [[سخاوت]] [[باران]] را داشت، و [[کرامت]] دریا را و زلالی [[آب]] را. آنکه [[جود]]، قطره ای بود، در پیشانی بلندش، و [[علم]]، غنچه ای بود از گلستان وجودش، و [[حلم]]، گوهری بود، از گنجینه فضایلاش. جواد بود، [[تقی]] بود، منتجب و [[مرتضی]] بود، [[فرزند]] [[رضا]] بود، [[راضی]] به [[قضا]] بود. علمش گسترده چون دریا بود. [[مأمون عباسی]] با همه [[دشمنی]]اش با او، چاره ای جز اعتراف به [[فضیلت]] [[ابن الرضا]] نداشت، تا آنجا که دخترش را به همسری [[امام]] درآورد. [[شخصیت]] [[حسد]] برانگیز [[امام جواد]]{{ع}} چنان بود که دستگاه [[خلافت]]، از حضور آن [[حضرت]] در [[مدینه]]، بیمناک بود و از بههمپیوستن قطرات [[ولایت]] هواداران میترسید که رودی [[عظیم]] و دریایی موج خیز پدید آید. این بود که [[امام]] را از [[مدینه]] به [[بغداد]] احضار کرد. [[امّ الفضل]]، دختر [[مأمون]] که [[همسر]] او بود، همراهش به [[بغداد]] آمد<ref>[[جواد محدثی|محدثی، جواد]]، [[فرهنگ زیارت (کتاب)|فرهنگ زیارت]]، ص۲۶۸-۲۷۶.</ref>. | * [[امام جواد|حضرت جواد]]{{ع}}، [[پیشوایی]] که بیست و پنج [[بهار]] را رویاند و شکوفاند و خود، فروزانتر از [[خورشید]]، تابید و درخشید و [[خورشید]] را به خجلت واداشت. آنکه [[سخاوت]] [[باران]] را داشت، و [[کرامت]] دریا را و زلالی [[آب]] را. آنکه [[جود]]، قطره ای بود، در پیشانی بلندش، و [[علم]]، غنچه ای بود از گلستان وجودش، و [[حلم]]، گوهری بود، از گنجینه فضایلاش. جواد بود، [[تقی]] بود، منتجب و [[مرتضی]] بود، [[فرزند]] [[رضا]] بود، [[راضی]] به [[قضا]] بود. علمش گسترده چون دریا بود. [[مأمون عباسی]] با همه [[دشمنی]]اش با او، چاره ای جز اعتراف به [[فضیلت]] [[ابن الرضا]] نداشت، تا آنجا که دخترش را به همسری [[امام]] درآورد. [[شخصیت]] [[حسد]] برانگیز [[امام جواد]]{{ع}} چنان بود که دستگاه [[خلافت]]، از حضور آن [[حضرت]] در [[مدینه]]، بیمناک بود و از بههمپیوستن قطرات [[ولایت]] هواداران میترسید که رودی [[عظیم]] و دریایی موج خیز پدید آید. این بود که [[امام]] را از [[مدینه]] به [[بغداد]] احضار کرد. [[امّ الفضل]]، دختر [[مأمون]] که [[همسر]] او بود، همراهش به [[بغداد]] آمد<ref>[[جواد محدثی|محدثی، جواد]]، [[فرهنگ زیارت (کتاب)|فرهنگ زیارت]]، ص۲۶۸-۲۷۶.</ref>. | ||
* [[خورشید]] [[حیات]] [[امام]] در [[بغداد]] غروب کرد، در بیست و پنج سالگی، آن هم با دسیسه [[خلیفه]] و هم دستی [[امّ الفضل]]. آه... که این زهر، چه جگرهایی را از [[آل محمد|آل رسول]]{{صل}} دریده و سوخته است. از [[امام حسن|امام مجتبی]]{{ع}} گرفته، تا [[امام کاظم|حضرت کاظم]] و [[امام رضا]]{{عم}} و اینک [[حضرت جواد]]، [[جوان]] ترین [[امام]] [[شهید]]، که در اتاقی دربسته، [[چشم]] [[انتظار]] جرعهای [[آب]]، با جگر سوخته و [[مسموم]]، به [[شهادت]] میرسد. و این، زمانی است که از احضار [[امام]] به [[بغداد]]، به [[فرمان]] [[معتصم]] [[عباسی]] هنوز یک سال نگذشته است، و چه بی وفاست این [[دنیا]]! از روزی که در هفت سالگی داغ [[پدر]] دید و به سوگ [[امام رضا|ثامن الائمه]]{{ع}} نشست، تا روزی که غریبانه [[جان]] سپرد، حدود ۱۹سال [[گذشت]]. سالهایی پرآشوب و [[خفقان]] بار. ولی [[شخصیت]] پرفروغ [[امام]] از همان خردسالی که به [[امامت]] رسید، چنان [[جاذبه]] داشت که زبانزد خاص و عام شد. ره گشای معضلات [[فکری]]، [[فقهی]] و [[اعتقادی]] [[امت]] بود و دشوارترین سؤالها را بی درنگ پاسخ میداد و چرا نه؟ که علمش [[الهی]] بود و وصل به دریا. سرانجام، این [[حجت الهی]] در سال ۲۲۰هجری به [[شهادت]] رسید و در همان مقابر [[قریش]]، پشت [[قبر مطهر]] جدش [[امام کاظم|امام موسی کاظم]]{{ع}} به [[خاک]] آرمید<ref>[[جواد محدثی|محدثی، جواد]]، [[فرهنگ زیارت (کتاب)|فرهنگ زیارت]]، ص۲۶۸-۲۷۶.</ref>. | * [[خورشید]] [[حیات]] [[امام]] در [[بغداد]] غروب کرد، در بیست و پنج سالگی، آن هم با دسیسه [[خلیفه]] و هم دستی [[امّ الفضل]]. آه... که این زهر، چه جگرهایی را از [[آل محمد|آل رسول]]{{صل}} دریده و سوخته است. از [[امام حسن|امام مجتبی]]{{ع}} گرفته، تا [[امام کاظم|حضرت کاظم]] و [[امام رضا]]{{عم}} و اینک [[حضرت جواد]]، [[جوان]] ترین [[امام]] [[شهید]]، که در اتاقی دربسته، [[چشم]] [[انتظار]] جرعهای [[آب]]، با جگر سوخته و [[مسموم]]، به [[شهادت]] میرسد. و این، زمانی است که از احضار [[امام]] به [[بغداد]]، به [[فرمان]] [[معتصم]] [[عباسی]] هنوز یک سال نگذشته است، و چه بی وفاست این [[دنیا]]! از روزی که در هفت سالگی داغ [[پدر]] دید و به سوگ [[امام رضا|ثامن الائمه]]{{ع}} نشست، تا روزی که غریبانه [[جان]] سپرد، حدود ۱۹سال [[گذشت]]. سالهایی پرآشوب و [[خفقان]] بار. ولی [[شخصیت]] پرفروغ [[امام]] از همان خردسالی که به [[امامت]] رسید، چنان [[جاذبه]] داشت که زبانزد خاص و عام شد. ره گشای معضلات [[فکری]]، [[فقهی]] و [[اعتقادی]] [[امت]] بود و دشوارترین سؤالها را بی درنگ پاسخ میداد و چرا نه؟ که علمش [[الهی]] بود و وصل به دریا. سرانجام، این [[حجت الهی]] در سال ۲۲۰هجری به [[شهادت]] رسید و در همان مقابر [[قریش]]، پشت [[قبر مطهر]] جدش [[امام کاظم|امام موسی کاظم]]{{ع}} به [[خاک]] آرمید<ref>[[جواد محدثی|محدثی، جواد]]، [[فرهنگ زیارت (کتاب)|فرهنگ زیارت]]، ص۲۶۸-۲۷۶.</ref>. |