پرش به محتوا

خالد بن ولید: تفاوت میان نسخه‌ها

هیچ تغییری در اندازه به وجود نیامده‌ است. ،  ‏۳۰ نوامبر ۲۰۲۰
(صفحه‌ای تازه حاوی «{{خرد}} {{امامت}} <div style="padding: 0.0em 0em 0.0em;"> : <div style="background-color: rgb(252, 252, 233); text-align:center; fo...» ایجاد کرد)
 
خط ۱۶۲: خط ۱۶۲:
==[[خالد]] و [[ابوبکر]]==
==[[خالد]] و [[ابوبکر]]==
خالد در [[زمان]] ابوبکر نیز ماجراهای متعددی داشته که به طور کوتاه به پاره‌ای از آنها اشاره می‌کنیم:
خالد در [[زمان]] ابوبکر نیز ماجراهای متعددی داشته که به طور کوتاه به پاره‌ای از آنها اشاره می‌کنیم:
#بعد از [[رحلت رسول خدا]]{{صل}} عده‌ای از سران [[قبایل]] از به رسمیت شناختن ابوبکر خودداری کردند، لذا ابوبکر خالد را به نزد ایشان فرستاد. یکی از ایشان مجاعة بن مراره از رؤسای [[بنی حنیفه]] است. او در زمان [[رسول خدا]]{{صل}} [[اسلام]] آورد و همراه گروهی به نزد [[حضرت]] آمدند و رسول خدا{{صل}} به عنوان [[هدیه]] زمینی را در یمامه به وی هدیه دادند. خالد به [[سرزمین]] ایشان [[هجوم]] برد و ۱۲۰۰ نفر از ایشان را کشت و سپس در همان جا در حالی که مجاعه در [[اسارت]] بود، دختر او را از وی خواستگاری کرد!! مجاعه به او گفت: "کمی [[صبر]] داشته باش! تو که پشت مرا شکسته‌ای و به همین سبب پشت خود را نیز در نزد صاحبت (ابوبکر) شکستی (آبروی خود را بردی)".
#بعد از [[رحلت رسول خدا]]{{صل}} عده‌ای از سران [[قبایل]] از به رسمیت شناختن ابوبکر خودداری کردند، لذا ابوبکر خالد را به نزد ایشان فرستاد. یکی از ایشان مجاعة بن مراره از رؤسای [[بنی حنیفه]] است. او در زمان [[رسول خدا]]{{صل}} [[اسلام]] آورد و همراه گروهی به نزد [[حضرت]] آمدند و رسول خدا{{صل}} به عنوان [[هدیه]] زمینی را در یمامه به وی هدیه دادند. خالد به [[سرزمین]] ایشان [[هجوم]] برد و ۱۲۰۰ نفر از ایشان را کشت و سپس در همان جا در حالی که مجاعه در [[اسارت]] بود، دختر او را از وی خواستگاری کرد!! مجاعه به او گفت: "کمی [[صبر]] داشته باش! تو که پشت مرا شکسته‌ای و به همین سبب پشت خود را نیز در نزد صاحبت (ابوبکر) شکستی (آبروی خود را بردی)". باز خالد گفت: "ای مرد! دخترت را به [[ازدواج]] من در بیاور!" او به ناچار قبول کرد.این خبر به ابوبکر رسید و نامه‌ای به این مضمون برای خالد نوشت: "به [[جان]] خودم قسم، ای خالد تو [[بیکاری]] که [[فرصت]] برای ازدواج با زن‌ها داری، در حالی که در کنار تو [[خون]] هزار و دویست مرد از [[مسلمانان]] ریخته شده که هنوز خشک نشده است". وقتی خالد این [[نامه]] را خواند، گفت: "این کار شخص بدخوی کوچک است" و مقصودش [[عمر]] بود<ref>تاریخ الطبری، طبری، ج۲، ص۵۱۹؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱، ص۱۷۹؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۴، ص۱۹۶.</ref>.
باز خالد گفت: "ای مرد! دخترت را به [[ازدواج]] من در بیاور!" او به ناچار قبول کرد.این خبر به ابوبکر رسید و نامه‌ای به این مضمون برای خالد نوشت: "به [[جان]] خودم قسم، ای خالد تو [[بیکاری]] که [[فرصت]] برای ازدواج با زن‌ها داری، در حالی که در کنار تو [[خون]] هزار و دویست مرد از [[مسلمانان]] ریخته شده که هنوز خشک نشده است". وقتی خالد این [[نامه]] را خواند، گفت: "این کار شخص بدخوی کوچک است" و مقصودش [[عمر]] بود<ref>تاریخ الطبری، طبری، ج۲، ص۵۱۹؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱، ص۱۷۹؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۴، ص۱۹۶.</ref>.
#در [[جنگ]] "مضیح" دو نفر به نام‌های [[عبدالعزی بن ابی رهم بن قرواش]] و [[لبید بن جریر]] در جنگ حضور داشتند که قبلا [[مسلمان]] شده بودند و از [[خلیفه اول]] [[امان]] [[نامه]] داشتند اما [[سپاهیان]] [[خالد]] بدون توجه به امان نامه آنها را کشتند. زمانی که خبر به [[مدینه]] رسید بود و، به [[عمر]] او خرده از خالد [[بدگویی]] کرد؛ همان گونه که دربارهی [[مالک بن نویره]] با او درگیر شده گرفته بود<ref>البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۶، ص۳۸۷؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۲، ص۵۸۱.</ref>.
#در [[جنگ]] "مضیح" دو نفر به نام‌های [[عبدالعزی بن ابی رهم بن قرواش]] و [[لبید بن جریر]] در جنگ حضور داشتند که قبلا [[مسلمان]] شده بودند و از [[خلیفه اول]] [[امان]] [[نامه]] داشتند اما [[سپاهیان]] [[خالد]] بدون توجه به امان نامه آنها را کشتند. زمانی که خبر به [[مدینه]] رسید بود و، به [[عمر]] او خرده از خالد [[بدگویی]] کرد؛ همان گونه که دربارهی [[مالک بن نویره]] با او درگیر شده گرفته بود<ref>البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۶، ص۳۸۷؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۲، ص۵۸۱.</ref>.
#[[ابوبکر]] خالد را نزد [[بنی سلیم]] که [[مرتد]] شده بودند، فرستاد تا آنها را به [[اسلام]] [[دعوت]] کند. او نزد آنان رفت و برخی از آنها آنان را کشت و [[محل زندگی]] آنان را [[آتش]] زد. عمر به ابوبکر [[انتقاد]] کرد و گفت: "کسی را فرستادی که افراد را [[عذاب الهی]] می‌کند (آنها را آتش می‌زند)، او را برکنار کن". ولی ابوبکر قبول نکرد<ref>تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۶، ص۲۴۰؛ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۷، ص۳۹۶.</ref>.
#[[ابوبکر]] خالد را نزد [[بنی سلیم]] که [[مرتد]] شده بودند، فرستاد تا آنها را به [[اسلام]] [[دعوت]] کند. او نزد آنان رفت و برخی از آنها آنان را کشت و [[محل زندگی]] آنان را [[آتش]] زد. عمر به ابوبکر [[انتقاد]] کرد و گفت: "کسی را فرستادی که افراد را [[عذاب الهی]] می‌کند (آنها را آتش می‌زند)، او را برکنار کن". ولی ابوبکر قبول نکرد<ref>تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۶، ص۲۴۰؛ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۷، ص۳۹۶.</ref>.
۱۱۵٬۱۸۳

ویرایش