عمار بن یاسر در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخهها
جز
جایگزینی متن - 'یاران امیرمؤمنان' به 'یاران امیرمؤمنان'
(←نسب) |
جز (جایگزینی متن - 'یاران امیرمؤمنان' به 'یاران امیرمؤمنان') |
||
خط ۲۳۰: | خط ۲۳۰: | ||
==بازتاب [[شهادت]] [[عمار]] در [[لشکر]] [[معاویه]]== | ==بازتاب [[شهادت]] [[عمار]] در [[لشکر]] [[معاویه]]== | ||
[[عبدالرحمان سلمی]] که از [[یاران | [[عبدالرحمان سلمی]] که از [[یاران امیرمؤمنان]]{{ع}} بود [[نقل]] میکند: پس از کشته شدن عمار نیمههای [[شب]] به طور ناشناس وارد لشکرگاه معاویه شدم تا ببینم شهادت عمار در آنها نیز اثری نهاده یا نه؟ اتفاقاً چهار نفر سوار را دیدم که با هم صحبت و از لشکر بازدید میکردند. من هم اسب خود را میان ایشان راندم که مبادا چیزی از گفتههایشان از دستم برود. آنها معاویه، [[عمرو عاص]]، [[عبدالله]] پسر عمرو عاص و [[ابوالاعور]] بودند. | ||
عبدالله به پدرش عمرو عاص گفت: "آن مرد را امروز کشتید با آنکه [[پیامبر]]{{صل}} دربارهاش آنگونه فرموده بود؟!" [[عمروعاص]] گفت: "پیامبر دربارهاش چه گفته بود؟" عبدالله گفت: "مگر به یاد نداری که هنگام ساختن [[مسجد پیامبر]]{{صل}} [[مهاجران]] و [[انصار]] هنگام حمل سنگ و خشت هر کدام یک سنگ و یا یک خشت را حمل میکردند و عمار دو سنگ و دو خشت با خود حمل میکرد تا آنکه از شدت [[سختی]] کار [[غش]] کرد. پیامبر نزد او آمد و غبار از چهره عمار زدود و فرمود: ای پسر [[سمیه]]! همه [[مردم]] یکی یکی سنگ و خشت برمیدارند و تو به [[طمع]] [[اجر]] [[اخروی]] دو تا دو تا برمیداری! ولی افسوس که جمعیت [[ستمکاری]] تو را [[شهید]] میکنند". عمروعاص سر مرکبش را به سوی معاویه برگردانید و به او گفت: "میشنوی عبدالله چه میگوید؟" معاویه گفت: چه میگوید؟ عمروعاص سخنان عبدالله را برای معاویه بازگو کرد. معاویه گفت: "مثل اینکه پیر و خرفت شدهای! مگر ما عمار را کشتهایم؟! عمار را کسی کشت که او را با خود به میدان [[جنگ]] آورده است"<ref>انساب الاشراف، بلاذری، ج۱، ص۱۷۰. درباره اینکه این جمله را در ابتدا معاویه گفت و یا عمروعاص، اختلاف نظرست. و نیز ر.ک: موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۵، ص۱۶۳ - ۱۵۹.</ref>. | عبدالله به پدرش عمرو عاص گفت: "آن مرد را امروز کشتید با آنکه [[پیامبر]]{{صل}} دربارهاش آنگونه فرموده بود؟!" [[عمروعاص]] گفت: "پیامبر دربارهاش چه گفته بود؟" عبدالله گفت: "مگر به یاد نداری که هنگام ساختن [[مسجد پیامبر]]{{صل}} [[مهاجران]] و [[انصار]] هنگام حمل سنگ و خشت هر کدام یک سنگ و یا یک خشت را حمل میکردند و عمار دو سنگ و دو خشت با خود حمل میکرد تا آنکه از شدت [[سختی]] کار [[غش]] کرد. پیامبر نزد او آمد و غبار از چهره عمار زدود و فرمود: ای پسر [[سمیه]]! همه [[مردم]] یکی یکی سنگ و خشت برمیدارند و تو به [[طمع]] [[اجر]] [[اخروی]] دو تا دو تا برمیداری! ولی افسوس که جمعیت [[ستمکاری]] تو را [[شهید]] میکنند". عمروعاص سر مرکبش را به سوی معاویه برگردانید و به او گفت: "میشنوی عبدالله چه میگوید؟" معاویه گفت: چه میگوید؟ عمروعاص سخنان عبدالله را برای معاویه بازگو کرد. معاویه گفت: "مثل اینکه پیر و خرفت شدهای! مگر ما عمار را کشتهایم؟! عمار را کسی کشت که او را با خود به میدان [[جنگ]] آورده است"<ref>انساب الاشراف، بلاذری، ج۱، ص۱۷۰. درباره اینکه این جمله را در ابتدا معاویه گفت و یا عمروعاص، اختلاف نظرست. و نیز ر.ک: موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۵، ص۱۶۳ - ۱۵۹.</ref>. |