ابوالعاص بن الربیع در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخهها
جز
جایگزینی متن - 'پنهان' به 'پنهان'
جز (جایگزینی متن - 'شرکت' به 'شرکت') |
جز (جایگزینی متن - 'پنهان' به 'پنهان') |
||
خط ۳۳: | خط ۳۳: | ||
==جدایی [[ابوالعاص]] از [[زینب]]== | ==جدایی [[ابوالعاص]] از [[زینب]]== | ||
پس از [[آزادی]] [[ابوالعاص]] از [[اسارت]] [[پیامبر اکرم]]{{صل}} [[زید بن حارثه انصاری]] را که پیر بود به همراه یکی دیگر از [[انصار]] همراه [[ابوالعاص]] به [[مکه]] فرستاد تا [[زینب]] را همراه او به [[مدینه]] بفرستد<ref>السیرة النبویة، ابن هشام، ج۲، ص۴۷۷-۴۸۰؛ سیرت رسول الله{{صل}}، قاضی ابر قوه، ج۲، ص۵۹۵.</ref>. به [[نقل]] دیگر، [[پیامبر]]{{صل}} [[اسامة بن زید]] و دو مرد از [[مهاجرین]] را به همراه او فرستاد<ref>تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۴، ص۶۷.</ref>. | پس از [[آزادی]] [[ابوالعاص]] از [[اسارت]] [[پیامبر اکرم]]{{صل}} [[زید بن حارثه انصاری]] را که پیر بود به همراه یکی دیگر از [[انصار]] همراه [[ابوالعاص]] به [[مکه]] فرستاد تا [[زینب]] را همراه او به [[مدینه]] بفرستد<ref>السیرة النبویة، ابن هشام، ج۲، ص۴۷۷-۴۸۰؛ سیرت رسول الله{{صل}}، قاضی ابر قوه، ج۲، ص۵۹۵.</ref>. به [[نقل]] دیگر، [[پیامبر]]{{صل}} [[اسامة بن زید]] و دو مرد از [[مهاجرین]] را به همراه او فرستاد<ref>تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۴، ص۶۷.</ref>. | ||
[[پیامبر]]{{صل}} به فرستادگانش فرمود: “در بیرون [[مکه]] جایی بنشینید تا [[ابوالعاص]] | [[پیامبر]]{{صل}} به فرستادگانش فرمود: “در بیرون [[مکه]] جایی بنشینید تا [[ابوالعاص]] پنهان از [[قریش]]، [[زینب]] را به آنجا بفرستد، و شما همراه وی باشید و و او را به [[مدینه]] آورید”. آنها تا نزدیک [[مکه]] رفتند، [[ابوالعاص]] به [[زید]] گفت: “بمان تا فردا [[زینب]] را به نزد تو بفرستم”. [[زید]] ماند و [[ابوالعاص]] به [[مکه]] رفت و هودجی بر شتر بست و [[زینب]] را در هودج نشاند و عنان شتر را به [[برادر]] خود [[کنانه]] سپرد تا در بیرون [[مکه]] به قاصد [[پیامبر]]{{صل}} برساند. | ||
در بازار [[مکه]] [[ابوسفیان]] و جماعتی گفتند: این دختر [[محمد]] است که به [[مدینه]] میرود و چون [[محمد]] جمع زیادی از ما را کشته است، نمیگذاریم او را به [[مدینه]] ببرند. | در بازار [[مکه]] [[ابوسفیان]] و جماعتی گفتند: این دختر [[محمد]] است که به [[مدینه]] میرود و چون [[محمد]] جمع زیادی از ما را کشته است، نمیگذاریم او را به [[مدینه]] ببرند. | ||
[[ابوسفیان]] و جماعتی در پی ایشان آمدند و از همه جلوتر هبّار بن اسود با نیزه به هودج حمله کرد؛ [[کنانه]] که در [[تیراندازی]] بینظیر بود، وقتی که چنین دید شتر را خواباند و تیر در کمان نهاد و گفت: “مرا میشناسید، هر یک از شما را با تیری از پای در میآورم و اگر تیری نماند، [[شمشیر]] کشیده با شما میجنگم”. | [[ابوسفیان]] و جماعتی در پی ایشان آمدند و از همه جلوتر هبّار بن اسود با نیزه به هودج حمله کرد؛ [[کنانه]] که در [[تیراندازی]] بینظیر بود، وقتی که چنین دید شتر را خواباند و تیر در کمان نهاد و گفت: “مرا میشناسید، هر یک از شما را با تیری از پای در میآورم و اگر تیری نماند، [[شمشیر]] کشیده با شما میجنگم”. |