زیاد بن ابیه در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخهها
←زیاد و ابن عباس
خط ۱۲۶: | خط ۱۲۶: | ||
==زیاد و [[ابن عباس]]== | ==زیاد و [[ابن عباس]]== | ||
ابن عباس [[نقل]] میکند: وقتی که علی{{ع}} را [[شهید]] و [[مردم]] با [[امام حسن]]{{ع}} [[بیعت]] کردند، زیاد به من گفت: "آیا میخواهی که امر ([[خلافت]] برای [[امام حسن]]) باقی بماند؟ گفتم: آری. | ابن عباس [[نقل]] میکند: وقتی که علی{{ع}} را [[شهید]] و [[مردم]] با [[امام حسن]]{{ع}} [[بیعت]] کردند، زیاد به من گفت: "آیا میخواهی که امر ([[خلافت]] برای [[امام حسن]]) باقی بماند؟ گفتم: آری. گفت: "پس سه نفر از [[اصحاب]] او را بکش". به او گفتم: مگر آنها [[نماز صبح]] نمیخوانند؟ گفت: "چرا". گفتم: نه، به [[خدا]] قسم این کار، شدنی نیست<ref>الملاحم و الفتن فی ظهور الغائب المنتظر، سید بن طاووس، ص۲۵.</ref>. | ||
گفت: "پس سه نفر از [[اصحاب]] او را بکش". به او گفتم: مگر آنها [[نماز صبح]] نمیخوانند؟ گفت: "چرا". گفتم: نه، به [[خدا]] قسم این کار، شدنی نیست<ref>الملاحم و الفتن فی ظهور الغائب المنتظر، سید بن طاووس، ص۲۵.</ref>. | |||
[[عبدالملک بن مروان]] گوید: روزی با افرادی از [[قریش]] که چند تن از [[بنی هاشم]] نیز در بین آنها بودند، نزد [[معاویه]] بودیم. معاویه به آنها گفت: "ای بنی هاشم، به چه چیزی بر ما مینازید؟ مگر ما از یک [[پدر]] و [[مادر]] نیستیم و زادگاهمان یکی نیست؟" [[ابن عباس]] به او گفت: "ما به همان چیز بر شما مینازیم که تو با آن بر دیگر افراد قریش مینازی و قریش با آن بر [[انصار]] مینازد و انصار بر دیگر [[قبایل عرب]] و [[عرب]] بر [[عجم]]؛ ما به [[رسول خدا]] مینازیم و به آنچه که نه میتوانی [[انکار]] کنی و نه میتوانی از آن بگریزی". معاویه گفت: ای ابن عباس، [[راستی]] [[زبان]] برندهای داری که [[باطل]] خود را بر [[حق]] دیگری چیره میکنی". ابن عباس گفت: "ساکت باش که باطل هرگز بر حق چیره نمیشود و [[حسد]] را از خود دور ساز که حسد شیوه بسیار [[بدی]] است". معاویه گفت: "راست گفتی؛ به خدا [[سوگند]]، من برای چهار [[خصلت]] تو را دوست دارم و به همین جهت، از چهار خصلت دیگر تو میگذرم. اما چهار خصلتی که به سبب آنها دوستت دارم، اول، چون از [[خاندان رسول]] خدائی و دوم، اینکه از [[خاندان]] خود من هستی و از نژاد [[عبد]] منافی و سوم اینکه پدرم با پدرت [[دوست]] بود و چهارم اینکه تو زبان گویای قریش و [[پیشوا]] و دانشمند این [[قبیله]] هستی و اما آن چهار خصلت که نادیده گرفتهام، یکی اینکه تو در صف آنانی بودی که در [[صفین]] با من جنگیدند؛ دیگر اینکه تو نیز با بدکارانی که [[عثمان]] را [[خوار]] کردند، همدست بودی و بد کردی؛ دیگر اینکه با آنانی که بر زیان [[ام المؤمنین]] [[عائشة]] قدم برداشتند همگام شدی و دیگر اینکه زیاد را به [[برادری]] من نپذیرفتی. من دربارهی کار تو دقت فراوان کردم و زیر و روی آن را دیدم تا آنکه از کتاب خدای عز و جل و گفتار شعرا عذر تو را به دست آوردم؛ اما عذری که موافق [[قرآن]] است این [[آیه]] است که [[خدای تعالی]] میفرماید: | [[عبدالملک بن مروان]] گوید: روزی با افرادی از [[قریش]] که چند تن از [[بنی هاشم]] نیز در بین آنها بودند، نزد [[معاویه]] بودیم. معاویه به آنها گفت: "ای بنی هاشم، به چه چیزی بر ما مینازید؟ مگر ما از یک [[پدر]] و [[مادر]] نیستیم و زادگاهمان یکی نیست؟" [[ابن عباس]] به او گفت: "ما به همان چیز بر شما مینازیم که تو با آن بر دیگر افراد قریش مینازی و قریش با آن بر [[انصار]] مینازد و انصار بر دیگر [[قبایل عرب]] و [[عرب]] بر [[عجم]]؛ ما به [[رسول خدا]] مینازیم و به آنچه که نه میتوانی [[انکار]] کنی و نه میتوانی از آن بگریزی". معاویه گفت: ای ابن عباس، [[راستی]] [[زبان]] برندهای داری که [[باطل]] خود را بر [[حق]] دیگری چیره میکنی". ابن عباس گفت: "ساکت باش که باطل هرگز بر حق چیره نمیشود و [[حسد]] را از خود دور ساز که حسد شیوه بسیار [[بدی]] است". معاویه گفت: "راست گفتی؛ به خدا [[سوگند]]، من برای چهار [[خصلت]] تو را دوست دارم و به همین جهت، از چهار خصلت دیگر تو میگذرم. اما چهار خصلتی که به سبب آنها دوستت دارم، اول، چون از [[خاندان رسول]] خدائی و دوم، اینکه از [[خاندان]] خود من هستی و از نژاد [[عبد]] منافی و سوم اینکه پدرم با پدرت [[دوست]] بود و چهارم اینکه تو زبان گویای قریش و [[پیشوا]] و دانشمند این [[قبیله]] هستی و اما آن چهار خصلت که نادیده گرفتهام، یکی اینکه تو در صف آنانی بودی که در [[صفین]] با من جنگیدند؛ دیگر اینکه تو نیز با بدکارانی که [[عثمان]] را [[خوار]] کردند، همدست بودی و بد کردی؛ دیگر اینکه با آنانی که بر زیان [[ام المؤمنین]] [[عائشة]] قدم برداشتند همگام شدی و دیگر اینکه زیاد را به [[برادری]] من نپذیرفتی. من دربارهی کار تو دقت فراوان کردم و زیر و روی آن را دیدم تا آنکه از کتاب خدای عز و جل و گفتار شعرا عذر تو را به دست آوردم؛ اما عذری که موافق [[قرآن]] است این [[آیه]] است که [[خدای تعالی]] میفرماید: {{متن قرآن|خَلَطُوا عَمَلًا صَالِحًا وَآخَرَ سَيِّئًا}}<ref>"و دیگرانی هستند که به گناه خویش اعتراف دارند؛ کردار پسندیدهای را با کار ناپسندی دیگر آمیختهاند باشد که خداوند از آنان در گذرد که خداوند آمرزندهای بخشاینده است" سوره توبه، آیه ۱۰۲.</ref>. و بدان که آن چهار [[خصلت]] اولی را از تو پذیرفتهام و از این چهار خصلت دیگر تو [[چشم پوشی]] کردهام و گفتار گوینده پیشین را به کار بستهام که میگوید: من کسی را که دوست دارم، میپذیرم و از [[بدی]] او چشم میپوشم". [[معاویه]] به گفتار خود پایان داد. | ||
{{متن قرآن|خَلَطُوا عَمَلًا صَالِحًا وَآخَرَ سَيِّئًا}}<ref>"و دیگرانی هستند که به گناه خویش اعتراف دارند؛ کردار پسندیدهای را با کار ناپسندی دیگر آمیختهاند باشد که خداوند از آنان در گذرد که خداوند آمرزندهای بخشاینده است" سوره توبه، آیه ۱۰۲.</ref>. و | |||
[[ابن عباس]] پس از [[ستایش خدا]] و ثنای او گفت: "اما اینکه یادآور شدی مرا به سبب [[خویشی]] با [[رسول اکرم]]{{صل}} [[دوست]] داری، وظیفهای را که بر عهده توست و هر [[مسلمانی]] که به [[خدا]] و رسولش [[ایمان]] داشته باشد همین [[وظیفه]] را دارد، زیرا [[دوستی]] [[خویشان]] [[رسول خدا]] پاداشی است که رسول خدا{{صل}} به جای [[دین]] [[نورانی]] و محکمی که برای شما آورده، از شما خواسته و [[خدای عزوجل]] در این باره فرموده: {{متن قرآن|قُلْ لَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى}}<ref>" بگو: برای این (رسالت) از شما مزدی نمیخواهم جز دوستداری خویشاوندان (خود) را " سوره شوری، آیه ۲۳.</ref>. پس هرکس این خواسته [[رسول اکرم]]{{صل}} را نپذیرد، [[نومید]] و [[خوار]] است و به [[دوزخ]] سرنگون خواهد شد. اما اینکه یادآور شدی من مردی از [[خاندان]] تو هستم، چنان است که گفتی و منظور تو از این دوستی [[صله رحم]] بود و به [[جان]] خودم [[سوگند]] که تو امروز نسبت به گذشته که دیگر جای ملامت آن نیست، بیشتر صله رحم میکنی. اما اینکه گفتی پدرم با پدرت [[دوست]] بود، آن هم درست است . | |||
اما اینکه گفتی من [[زبان]] گویا و [[رهبر]] و دانشمند قریشم، همه اینها که برای من است تو نیز داری، ولی [[شرافت]] و بزرگواریات تو را واداشت که مرا بر خود [[برتری]] دهی. اما اینکه گفتی من در [[جنگ صفین]] شرکت کردم، به [[خدا]] قسم اگر چنین نمیکردم از همه [[مردم]] [[پستتر]] بودم. [[معاویه]]! تو چه [[خیال]] میکنی؟ من پسر عمویم [[امیر مؤمنان]] و [[سرور]] اوصیای [[پیامبران]] را رها کنم در حالی که همه [[مهاجران]] و [[انصار]] و [[برگزیدگان]] از [[نیکان]] به دورش گرد آمده بودند؟ ای معاویه! چرا چنین کنم؟ مگر در دینم شکی داشتم و یا آنکه در ضمیرم [[سرگردانی]] و حیرتی بود و یا آنکه از کشته شدن باک میداشتم. اما اینکه درباره [[خوار]] کردن [[عثمان]] گفتی، عثمان را آن کس خوار کرد که پیوندش با عثمان نزدیکتر از من بود و من از [[خاندان]] نزدیک و دور او [[پیروی]] کردم. من در صف آنانی که به او [[حمله]] کردند نبودم بلکه همانند جوانمردان و [[فرزانگان]] [[دست]] از او برداشتم. اما اینکه گفتی من در [[راه]] [[مخالفت]] با [[عایشه]] قدم برداشتم، [[خدای تعالی]] به او [[دستور]] داد که در [[خانه]] خود بنشیند و پرده نشین باشد چون عایشه [[لباس]] [[حیا]] را بر تن [[درید]] و بر خلاف [[دستور پیامبر]]{{صل}} [[رفتار]] کرد بر ما روا بود آنچه با وی کردیم. اما اینکه یاد آور شدی من زیاد را به [[برادری]] تو نپذیرفتم، نه، من این کار را نکردم، بلکه [[رسول خدا]]{{صل}} او را از تو ندانست، زیرا فرموده بود: "{{متن حدیث|اَلْوَلَدُ لِلْفِرَاشِ وَ لِلْعَاهِرِ اَلْحَجَرُ}}"؛ فرزند از آن بستر (شوهر) است و [[پاداش]] [[زنا]] کار، سنگ است. ولی با تمام این حرفها من دوست دارم که تو همواره خرم و شاد باشی"<ref>الخصال، شیخ مفید، ج۱، ص۲۱۱-۲۱۴.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[زیاد بن سمیه (مقاله)|مقاله «زیاد بن سمیه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص۱۶۶-۱۷۰.</ref> | |||
اما اینکه | |||
==زیاد و [[امام حسن]]{{ع}}== | ==زیاد و [[امام حسن]]{{ع}}== |