امامت و غیبت امام مهدی چگونه آغاز شد؟ (پرسش): تفاوت میان نسخهها
امامت و غیبت امام مهدی چگونه آغاز شد؟ (پرسش) (نمایش مبدأ)
نسخهٔ ۲۲ دسامبر ۲۰۲۰، ساعت ۰۱:۵۱
، ۲۲ دسامبر ۲۰۲۰جایگزینی متن - 'پنهان' به 'پنهان'
جز (added Category:پرسشهای مربوط به امامت امام مهدی using HotCat) |
جز (جایگزینی متن - 'پنهان' به 'پنهان') |
||
خط ۲۲: | خط ۲۲: | ||
::::#[[غیبت]] آن [[حضرت]] از همان ابتدای ولادت ایشان اتفاق افتاده است. | ::::#[[غیبت]] آن [[حضرت]] از همان ابتدای ولادت ایشان اتفاق افتاده است. | ||
:::::*بنابر هردو دیدگاه، آن [[امام مهدی|حضرت مهدی]] {{ع}}، در روز [[شهادت]] [[پدر]] بزرگوار خود در مرحله [[غیبت]] و [[پنهان زیستی]] به سر میبرده است. و [[مردم]] به طور عموم از او خبر نداشتند. و جز تنی چند، که پیش از آن، در دوران [[امام عسکری]]{{ع}} ایشان را [[ملاقات]] کرده بودند کسی او را ندیده بود. تا اینکه روز درگذشت [[امام یازدهم]] "روز هشتم ماه [[ربیع الاول]] سال ۲۶۰ هجری قمری" فرارسید. | :::::*بنابر هردو دیدگاه، آن [[امام مهدی|حضرت مهدی]] {{ع}}، در روز [[شهادت]] [[پدر]] بزرگوار خود در مرحله [[غیبت]] و [[پنهان زیستی]] به سر میبرده است. و [[مردم]] به طور عموم از او خبر نداشتند. و جز تنی چند، که پیش از آن، در دوران [[امام عسکری]]{{ع}} ایشان را [[ملاقات]] کرده بودند کسی او را ندیده بود. تا اینکه روز درگذشت [[امام یازدهم]] "روز هشتم ماه [[ربیع الاول]] سال ۲۶۰ هجری قمری" فرارسید. | ||
:::::*[[شیخ صدوق]] در [[کمال الدین]] به [[نقل]] از "[[ابو الادیان]]" یکی از خدمتکاران خانه [[امام عسکری]]{{ع}} این [[دیدار]] عمومی را در ضمن روایتی مفصل اینگونه گزارش کرده است: "در آن [[بیماری]] که منجر به [[وفات]] [[امام حسن عسکری]]{{ع}} شد، ایشان نامههایی نوشت و فرمود: آنها را به [[مداین]] برسان. چهارده روز اینجا نخواهی بود و روز پانزدهم وارد سامرّا خواهی شد و از آنجا صدای واویلا میشنوی و مرا در [[جایگاه]] شست وشو مییابی. [[ابو الادیان]] گوید: ای آقای من! چون این امر واقع شود، [[امام]] و [[جانشین]] شما که خواهد بود؟ فرمود: هرکس پاسخ نامههای مرا از تو خواست، همو [[قائم]] پس از من خواهد بود. گفتم: دیگر چه؟ فرمود: کسی که بر من [[نماز]] خواند، همو [[قائم]] پس از من خواهد بود. گفتم: دیگر چه؟ فرمود: کسی که خبر دهد در آن همیان ""کیسهای که اشیای قیمتی در آن میگذاشتند" چیست، همو [[قائم]] پس از من خواهد بود. هیبت آن [[حضرت]] مانع شد که از او بپرسم: در آن همیان چیست؟ [[نامهها]] را به [[مداین]] بردم و پاسخ آنها را گرفتم و همانگونه که فرموده بود، روز پانزدهم به سامرّا رسیدم. به ناگاه صدای [[گریه]] و شیون از سرای آن [[حضرت]] شنیدم و او را بر محل [[غسل]] دادن یافتم. برادرش [[جعفر بن علی]] را بر در سرا و [[شیعیان]] را بر در خانهاش دیدم که وی را به [[مرگ]] برادر تسلیت و بر [[امامت]] تبریک میگویند. با خود گفتم: اگر این [[امام]] است که [[امامت]] [[باطل]] خواهد بود، زیرا میدانستم که او شراب مینوشد و قمار میکند و تار میزند، پیش رفتم و تبریک و تسلیت گفتم. او از من چیزی نپرسید، آنگاه [[عقید]] بیرون آمد و گفت: ای آقای من! برادرت [[کفن]] شده است، برخیز و بر او [[نماز]] بگزار! [[جعفر بن علی]] داخل شد و برخی از [[شیعیان]] مانند سمّان و [[حسن بن علی]]- که [[معتصم]] او را کشت و به سلمه معروف بود- در اطراف وی بودند. چون به سرا در آمدیم، [[حسن بن علی]]{{ع}} را [[کفن]] شده، بر [[تابوت]] دیدم و [[جعفر بن علی]] پیش رفت تا بر برادرش [[نماز]] گزارد. چون خواست [[تکبیر]] گوید، [[کودکی]] گندمگون با گیسوانی مجعّد و دندانهای پیوسته، بیرون آمد و ردای [[جعفر بن علی]] را گرفت و گفت: "ای عمو! عقب برو که من به [[نماز]] گزاردن بر پدرم سزاوارترم". [[جعفر]] با چهرهای رنگ پریده و زرد عقب رفت. آن کودک پیش آمد و بر او [[نماز]] گزارد. آن [[حضرت]] کنار آرامگاه پدرش به [[خاک]] سپرده شد. سپس گفت: ای بصری! پاسخ نامههایی را که همراه تو است بیاور و آنها را به او دادم و با خود گفتم: این دو نشانه، باقی میماند همیان، آنگاه نزد [[جعفر بن علی]] رفتم، در حالی که او آه میکشید! [[حاجز]] وشّاء به او گفت: ای آقای من! آن کودک کیست تا بر او اقامه [[حجّت]] کنیم؟ گفت: به [[خدا]] [[سوگند]]! هرگز او را ندیدهام و او را نمیشناسم! ما نشسته بودیم که گروهی از اهل [[قم]] آمدند و از [[حسن بن علی]]{{ع}} پرسش کردند و فهمیدند که او درگذشته است و گفتند: به چه کسی تسلیت بگوییم؟ [[مردم]] به [[جعفر بن علی]] اشاره کردند، آنان بر او [[سلام]] کردند و به او تبریک و تسلیت گفتند و پرسیدند: همراه ما [[نامهها]] و اموالی است، بگو [[نامهها]] از کیست و [[اموال]] چقدر است؟ [[جعفر]] در حالی که جامههای خود را تکان میداد، برخاست و گفت: آیا از ما [[علم غیب]] میخواهید؟ [[راوی]] گوید: خادم از خانه بیرون آمد و گفت: نامههای فلانی و فلانی همراه شماست و همیانی که درون آن هزار [[دینار]] است و نقش ده [[دینار]] آن محو شده است. آنان [[نامهها]] و [[اموال]] را به او دادند و گفتند: آنکه تو را برای گرفتن اینها فرستاد، همو [[امام]] است. [[جعفر بن علی]] نزد [[معتمد]] [[عباسی]] رفت و ماجرای آن کودک را گزارش داد، [[معتمد]] [[کارگزاران]] خود را فرستاد و [[صقیل]] جاریه را گرفتند و از وی مطالبه آن کودک کردند، [[صقیل]] منکر او شد و مدعی شد که باردار است تا به این وسیله کودک را از نگاه آنان | :::::*[[شیخ صدوق]] در [[کمال الدین]] به [[نقل]] از "[[ابو الادیان]]" یکی از خدمتکاران خانه [[امام عسکری]]{{ع}} این [[دیدار]] عمومی را در ضمن روایتی مفصل اینگونه گزارش کرده است: "در آن [[بیماری]] که منجر به [[وفات]] [[امام حسن عسکری]]{{ع}} شد، ایشان نامههایی نوشت و فرمود: آنها را به [[مداین]] برسان. چهارده روز اینجا نخواهی بود و روز پانزدهم وارد سامرّا خواهی شد و از آنجا صدای واویلا میشنوی و مرا در [[جایگاه]] شست وشو مییابی. [[ابو الادیان]] گوید: ای آقای من! چون این امر واقع شود، [[امام]] و [[جانشین]] شما که خواهد بود؟ فرمود: هرکس پاسخ نامههای مرا از تو خواست، همو [[قائم]] پس از من خواهد بود. گفتم: دیگر چه؟ فرمود: کسی که بر من [[نماز]] خواند، همو [[قائم]] پس از من خواهد بود. گفتم: دیگر چه؟ فرمود: کسی که خبر دهد در آن همیان ""کیسهای که اشیای قیمتی در آن میگذاشتند" چیست، همو [[قائم]] پس از من خواهد بود. هیبت آن [[حضرت]] مانع شد که از او بپرسم: در آن همیان چیست؟ [[نامهها]] را به [[مداین]] بردم و پاسخ آنها را گرفتم و همانگونه که فرموده بود، روز پانزدهم به سامرّا رسیدم. به ناگاه صدای [[گریه]] و شیون از سرای آن [[حضرت]] شنیدم و او را بر محل [[غسل]] دادن یافتم. برادرش [[جعفر بن علی]] را بر در سرا و [[شیعیان]] را بر در خانهاش دیدم که وی را به [[مرگ]] برادر تسلیت و بر [[امامت]] تبریک میگویند. با خود گفتم: اگر این [[امام]] است که [[امامت]] [[باطل]] خواهد بود، زیرا میدانستم که او شراب مینوشد و قمار میکند و تار میزند، پیش رفتم و تبریک و تسلیت گفتم. او از من چیزی نپرسید، آنگاه [[عقید]] بیرون آمد و گفت: ای آقای من! برادرت [[کفن]] شده است، برخیز و بر او [[نماز]] بگزار! [[جعفر بن علی]] داخل شد و برخی از [[شیعیان]] مانند سمّان و [[حسن بن علی]]- که [[معتصم]] او را کشت و به سلمه معروف بود- در اطراف وی بودند. چون به سرا در آمدیم، [[حسن بن علی]]{{ع}} را [[کفن]] شده، بر [[تابوت]] دیدم و [[جعفر بن علی]] پیش رفت تا بر برادرش [[نماز]] گزارد. چون خواست [[تکبیر]] گوید، [[کودکی]] گندمگون با گیسوانی مجعّد و دندانهای پیوسته، بیرون آمد و ردای [[جعفر بن علی]] را گرفت و گفت: "ای عمو! عقب برو که من به [[نماز]] گزاردن بر پدرم سزاوارترم". [[جعفر]] با چهرهای رنگ پریده و زرد عقب رفت. آن کودک پیش آمد و بر او [[نماز]] گزارد. آن [[حضرت]] کنار آرامگاه پدرش به [[خاک]] سپرده شد. سپس گفت: ای بصری! پاسخ نامههایی را که همراه تو است بیاور و آنها را به او دادم و با خود گفتم: این دو نشانه، باقی میماند همیان، آنگاه نزد [[جعفر بن علی]] رفتم، در حالی که او آه میکشید! [[حاجز]] وشّاء به او گفت: ای آقای من! آن کودک کیست تا بر او اقامه [[حجّت]] کنیم؟ گفت: به [[خدا]] [[سوگند]]! هرگز او را ندیدهام و او را نمیشناسم! ما نشسته بودیم که گروهی از اهل [[قم]] آمدند و از [[حسن بن علی]]{{ع}} پرسش کردند و فهمیدند که او درگذشته است و گفتند: به چه کسی تسلیت بگوییم؟ [[مردم]] به [[جعفر بن علی]] اشاره کردند، آنان بر او [[سلام]] کردند و به او تبریک و تسلیت گفتند و پرسیدند: همراه ما [[نامهها]] و اموالی است، بگو [[نامهها]] از کیست و [[اموال]] چقدر است؟ [[جعفر]] در حالی که جامههای خود را تکان میداد، برخاست و گفت: آیا از ما [[علم غیب]] میخواهید؟ [[راوی]] گوید: خادم از خانه بیرون آمد و گفت: نامههای فلانی و فلانی همراه شماست و همیانی که درون آن هزار [[دینار]] است و نقش ده [[دینار]] آن محو شده است. آنان [[نامهها]] و [[اموال]] را به او دادند و گفتند: آنکه تو را برای گرفتن اینها فرستاد، همو [[امام]] است. [[جعفر بن علی]] نزد [[معتمد]] [[عباسی]] رفت و ماجرای آن کودک را گزارش داد، [[معتمد]] [[کارگزاران]] خود را فرستاد و [[صقیل]] جاریه را گرفتند و از وی مطالبه آن کودک کردند، [[صقیل]] منکر او شد و مدعی شد که باردار است تا به این وسیله کودک را از نگاه آنان پنهان سازد. وی را به ابن الشوارب [[قاضی]] سپردند تا اینکه [[مرگ]] ناگهان [[عبید اللّه بن یحیی بن خاقان]] و [[شورش صاحب زنج]] در [[بصره]] پیش آمد. از این رو از آن کنیز غافل شدند و او از دست آنها گریخت"<ref> [[شیخ صدوق]]، [[کمال الدین و تمام النعمة (کتاب)|کمال الدین و تمام النعمة]]، ج۲، ص ۴۷۵؛ باب ۴۳، ح ۲۵. همچنین ر. ک: نیلی نجفی، منتخب الانوار المضیئة، ص ۱۵۷؛ قطب الدین راوندی، الخرائج و الجرائح، ج ۳، ص ۱۱۰۱.</ref> | ||
:::::*البته [[شیخ طوسی]] [[روایت]] دیگری را [[نقل]] کرده که بیانگر آن است [[امام مهدی|حضرت مهدی]] {{ع}} خود آغاز به [[نماز]] کرد و گروهی از [[شیعیان]] که شمار آنها ۳۹ نفر ذکر شده است در این مراسم افتخار حضور داشتند از جمله کسانی که در این مراسم حضور داشت [[ابراهیم]] پسر [[محمّد]] تبریزی بود، وی دراین باره میگوید: "روز [[رحلت]] [[امام حسن عسکری]]{{ع}} در [[سامرا]] وارد خانه [[امام]] شدم، جنازه آن [[حضرت]] را آوردند، و ما ۳۹ نفر بودیم که یک کودک به ظاهر ده ساله بیرون آمد، عبای خود را بر سر مبارکش کشیده بود، هنگامی که در صحن خانه ظاهر شد، همه ما پیش از آنکه او را بشناسیم، در مقابل [[شکوه]]، هیبت، [[عظمت]] و [[وقار]] او بیاختیار برخاستیم، در برابر جنازه ایستاد و همگی پشت سرش صف کشیدیم و به [[امامت]] او بر [[پدر]] بزرگوارش [[نماز]] خواندیم؛ چون از [[نماز]] فارغ شد به یکی از اتاقهای منزل وارد شد که از غیر آن بیرون آمده بود"<ref>[[شیخ طوسی]]، کتاب الغیبة، ص ۲۵۷.</ref>. | :::::*البته [[شیخ طوسی]] [[روایت]] دیگری را [[نقل]] کرده که بیانگر آن است [[امام مهدی|حضرت مهدی]] {{ع}} خود آغاز به [[نماز]] کرد و گروهی از [[شیعیان]] که شمار آنها ۳۹ نفر ذکر شده است در این مراسم افتخار حضور داشتند از جمله کسانی که در این مراسم حضور داشت [[ابراهیم]] پسر [[محمّد]] تبریزی بود، وی دراین باره میگوید: "روز [[رحلت]] [[امام حسن عسکری]]{{ع}} در [[سامرا]] وارد خانه [[امام]] شدم، جنازه آن [[حضرت]] را آوردند، و ما ۳۹ نفر بودیم که یک کودک به ظاهر ده ساله بیرون آمد، عبای خود را بر سر مبارکش کشیده بود، هنگامی که در صحن خانه ظاهر شد، همه ما پیش از آنکه او را بشناسیم، در مقابل [[شکوه]]، هیبت، [[عظمت]] و [[وقار]] او بیاختیار برخاستیم، در برابر جنازه ایستاد و همگی پشت سرش صف کشیدیم و به [[امامت]] او بر [[پدر]] بزرگوارش [[نماز]] خواندیم؛ چون از [[نماز]] فارغ شد به یکی از اتاقهای منزل وارد شد که از غیر آن بیرون آمده بود"<ref>[[شیخ طوسی]]، کتاب الغیبة، ص ۲۵۷.</ref>. | ||
:::::*اما اینکه چه دلیلی بر این موضوع وجود داشت که [[حضرت]] همه خطرها را به [[جان]] خریده مقابل دید [[مردم]] قرار گیرد، یکی از استادان معاصر مینویسد: در این روز، چهار امر باعث شد، تا [[امام مهدی|مهدی]]{{ع}}، خود را به گروهی از [[مردم]] بنمایاند، و به حوزه کسانی که برای مراسم تشییع و [[خاکسپاری]] [[امام یازدهم]] حاضر شده بودند آشکارا پا نهد: | :::::*اما اینکه چه دلیلی بر این موضوع وجود داشت که [[حضرت]] همه خطرها را به [[جان]] خریده مقابل دید [[مردم]] قرار گیرد، یکی از استادان معاصر مینویسد: در این روز، چهار امر باعث شد، تا [[امام مهدی|مهدی]]{{ع}}، خود را به گروهی از [[مردم]] بنمایاند، و به حوزه کسانی که برای مراسم تشییع و [[خاکسپاری]] [[امام یازدهم]] حاضر شده بودند آشکارا پا نهد: |