پرش به محتوا

نقش امام علی در جنگ خیبر چه بود؟ (پرسش): تفاوت میان نسخه‌ها

جز
جایگزینی متن - 'بویژه' به 'به‌ویژه'
جز (جایگزینی متن - 'بویژه' به 'به‌ویژه')
خط ۲۹: خط ۲۹:
:::::#[[امام]] {{ع}} درِ دژ "قَموص" را به تنهایی از جا کند که تکان دادنش تنها از عهده [[چهل]] مرد بر می‌آمد.
:::::#[[امام]] {{ع}} درِ دژ "قَموص" را به تنهایی از جا کند که تکان دادنش تنها از عهده [[چهل]] مرد بر می‌آمد.
:::::*[[الإرشاد (کتاب)|الإرشاد]]- به [[نقل]] از [[عبد]] الملک بن هشام و [[محمد بن اسحاق]] و دیگر [[راویان]] تاریخ-: [[پیامبر خدا]]، خیبر را بیست و چند شب در محاصره گرفت و در این روزها [[پرچم]] به دست [[امیر مؤمنان]] بود که چشمْ دردی بر او عارض شد و از حضور در [[جنگ]] ناتوانش کرد. [[مسلمانان]] در جلوی در و کناره‌های دژهای [[یهودیان]] با آنها می‌جنگیدند تا این‌که‌ یکی‌از روزها درِ دژ را باز کردند و مرحب، پیاده برای [[جنگ]]، پیش آمد و از خندقِ گرداگرد دژ که خودشان کنده بودند، گذشت. پس [[پیامبر خدا]]، [[ابو بکر]] را فرا خواند و به او فرمود: "[[پرچم]] را بگیر!". آن را گرفت و با گروهی از [[مهاجران]] کوشید و کاری از پیش [[نبرد]] و بازگشت، در حالی که [او] همراهانش را [[سرزنش]] می‌کرد و همراهانش او را ملامت می‌کردند. فردای آن روز، [[عمر]] پیش آمد و اندکی پیش نرفته، بازگشت. او یارانش را بُزدل می‌خواند و یارانش او را بزدل می‌خواندند. در این‌جا [[پیامبر]] {{صل}} فرمود: "این [[پرچم]]، به دست آن که بایست می‌بود، نبود. [[علی بن ابی طالب]] را نزدم بیاورید". گفته شد: او چشمْ‌درد دارد. فرمود: "او را به من نشان دهید تا مردی را ببینید که [[خدا]] و پیامبرش را [[دوست]] دارد و [[خدا]] و پیامبرش هم او را [[دوست]] دارند. [[حق]] [[پرچم]] را ادا می‌کند و نمی‌گریزد". دست [[علی بن ابی‌طالب]] {{ع}} را گرفتندو پیش‌ایشان آوردند. [[پیامبر]] {{صل}} به او فرمود: "از چه [[ناراحتی]]، ای [[علی]]؟". گفت: چشمْ‌دردی که با آن، جایی را نمی‌بینم و سردرد نیز دارم. [[پیامبر]] {{صل}} فرمود: "بنشین و سرت را روی پای من بگذار!". [[علی]] {{ع}} چنان‌کرد و [[پیامبر]] {{صل}} برایش‌دعا کرد و با دستش از [[آب]] دهان خود برگرفت و بر چشمان و سر او مالید. چشمان [[علی]] {{ع}} گشوده شد و سرش آرام گرفت. و [[پیامبر]] {{صل}} در دعایش چنین گفت: "خدایا! او را از گرما و سرما حفظ کن" و [[پرچم]] را که سفید رنگ بود، به او سپرد و فرمود: "[[پرچم]] را بگیر و آن را پیش ببر که [[جبرئیل]] {{ع}} همراه توست و [[یاری الهی]] در پیش رویت، و [[هراس]] در [[دل]] [[دشمنان]] افتاده است، و بدان- ای علی- که آنان در کتابشان دیده‌اند که‌نام آن‌که نابودشان می‌کند "آلیا" ست. پس هنگامی که آنان را دیدی، بگو:" من [[علی]] هستم" که إن شاء [[الله]]، آنان به خذلان و بی‌پناهی یا بی‌یاوری دچار می‌شوند ...!". و در [[حدیث]] آمده است که چون [[امیر مؤمنان]] گفت: "من [[علی]] بن ابی طالبم"، یکی از [[عالمان]] [[یهود]] گفت: [[سوگند]] به آنچه بر [[موسی]] نازل شد که [[شکست]] خوردید! پس چنان ترسی در دلشان افتاد که دیگر نتوانستند دوام بیاورند<ref>الإرشاد، ج ۱، ص ۱۲۵.</ref>.
:::::*[[الإرشاد (کتاب)|الإرشاد]]- به [[نقل]] از [[عبد]] الملک بن هشام و [[محمد بن اسحاق]] و دیگر [[راویان]] تاریخ-: [[پیامبر خدا]]، خیبر را بیست و چند شب در محاصره گرفت و در این روزها [[پرچم]] به دست [[امیر مؤمنان]] بود که چشمْ دردی بر او عارض شد و از حضور در [[جنگ]] ناتوانش کرد. [[مسلمانان]] در جلوی در و کناره‌های دژهای [[یهودیان]] با آنها می‌جنگیدند تا این‌که‌ یکی‌از روزها درِ دژ را باز کردند و مرحب، پیاده برای [[جنگ]]، پیش آمد و از خندقِ گرداگرد دژ که خودشان کنده بودند، گذشت. پس [[پیامبر خدا]]، [[ابو بکر]] را فرا خواند و به او فرمود: "[[پرچم]] را بگیر!". آن را گرفت و با گروهی از [[مهاجران]] کوشید و کاری از پیش [[نبرد]] و بازگشت، در حالی که [او] همراهانش را [[سرزنش]] می‌کرد و همراهانش او را ملامت می‌کردند. فردای آن روز، [[عمر]] پیش آمد و اندکی پیش نرفته، بازگشت. او یارانش را بُزدل می‌خواند و یارانش او را بزدل می‌خواندند. در این‌جا [[پیامبر]] {{صل}} فرمود: "این [[پرچم]]، به دست آن که بایست می‌بود، نبود. [[علی بن ابی طالب]] را نزدم بیاورید". گفته شد: او چشمْ‌درد دارد. فرمود: "او را به من نشان دهید تا مردی را ببینید که [[خدا]] و پیامبرش را [[دوست]] دارد و [[خدا]] و پیامبرش هم او را [[دوست]] دارند. [[حق]] [[پرچم]] را ادا می‌کند و نمی‌گریزد". دست [[علی بن ابی‌طالب]] {{ع}} را گرفتندو پیش‌ایشان آوردند. [[پیامبر]] {{صل}} به او فرمود: "از چه [[ناراحتی]]، ای [[علی]]؟". گفت: چشمْ‌دردی که با آن، جایی را نمی‌بینم و سردرد نیز دارم. [[پیامبر]] {{صل}} فرمود: "بنشین و سرت را روی پای من بگذار!". [[علی]] {{ع}} چنان‌کرد و [[پیامبر]] {{صل}} برایش‌دعا کرد و با دستش از [[آب]] دهان خود برگرفت و بر چشمان و سر او مالید. چشمان [[علی]] {{ع}} گشوده شد و سرش آرام گرفت. و [[پیامبر]] {{صل}} در دعایش چنین گفت: "خدایا! او را از گرما و سرما حفظ کن" و [[پرچم]] را که سفید رنگ بود، به او سپرد و فرمود: "[[پرچم]] را بگیر و آن را پیش ببر که [[جبرئیل]] {{ع}} همراه توست و [[یاری الهی]] در پیش رویت، و [[هراس]] در [[دل]] [[دشمنان]] افتاده است، و بدان- ای علی- که آنان در کتابشان دیده‌اند که‌نام آن‌که نابودشان می‌کند "آلیا" ست. پس هنگامی که آنان را دیدی، بگو:" من [[علی]] هستم" که إن شاء [[الله]]، آنان به خذلان و بی‌پناهی یا بی‌یاوری دچار می‌شوند ...!". و در [[حدیث]] آمده است که چون [[امیر مؤمنان]] گفت: "من [[علی]] بن ابی طالبم"، یکی از [[عالمان]] [[یهود]] گفت: [[سوگند]] به آنچه بر [[موسی]] نازل شد که [[شکست]] خوردید! پس چنان ترسی در دلشان افتاد که دیگر نتوانستند دوام بیاورند<ref>الإرشاد، ج ۱، ص ۱۲۵.</ref>.
:::::*[[صحیح البخاری‌ (کتاب)|صحیح البخاری‌]]- به [[نقل]] از [[سهل بن سعد]]-: [[پیامبر خدا]] در [[جنگ خیبر]] فرمود: "فردا، این [[پرچم]] را به دست مردی می‌سپارم که [[خدا]] با دستان او [[فتح]] می‌کند. او [[خدا]] و پیامبرش را [[دوست]] دارد و [[خدا]] و پیامبرش هم او را [[دوست]] دارند". [[لشکر]]، شب را در این [[گفتگو]] به سر بردند که [فردا] [[پرچم]] به چه کسی داده می‌شود. چون صبح شد، به نزد [[پیامبر خدا]] آمدند و هر کس [[امید]] داشت که [پرچم‌] به او داده شود. [[پیامبر]] {{صل}} فرمود: "[[علی بن ابی طالب]] کجاست؟". گفته شد: ای [[پیامبر خدا]]! او از چشمْ‌درد می‌نالد. فرمود: "کسی را به سراغ او بفرستید [تا او را بیاورد]". [چون [[علی]] {{ع}} را آوردند،] [[پیامبر]] {{صل}} [[آب]] دهان خود را بر چشمانش نهاد و برایش [[دعا]] کرد. چنان بهبود یافت که گویی دردی نداشته است. [[پیامبر]] {{صل}} [[پرچم]] را به او سپرد. [[علی]] {{ع}} گفت: ای [[پیامبر خدا]]! آیا با آنان بجنگم تا مانند ما [مسلمان‌] شوند؟ فرمود: "به [[نرمی]] و تأنی برو تا به [[جایگاه]] آنان برسی. سپس، آنان را به [[اسلام]]، [[دعوت]] کن و آنان را از [[حق]] [[خدا]] در آن [[آگاه]] کن که به [[خدا]] [[سوگند]]، اگر خداوندْ یک نفر را به دست تو [[هدایت]] کند، برایت از شتران سرخ مو<ref>شتر و بویژه شتر سرخ مو، از نفیس‌ترین دارایی‌های عرب بود.</ref> بهتر است"<ref>صحیح البخاری، ج ۴، ص ۱۵۴۲، ح ۳۹۷۳.</ref>.
:::::*[[صحیح البخاری‌ (کتاب)|صحیح البخاری‌]]- به [[نقل]] از [[سهل بن سعد]]-: [[پیامبر خدا]] در [[جنگ خیبر]] فرمود: "فردا، این [[پرچم]] را به دست مردی می‌سپارم که [[خدا]] با دستان او [[فتح]] می‌کند. او [[خدا]] و پیامبرش را [[دوست]] دارد و [[خدا]] و پیامبرش هم او را [[دوست]] دارند". [[لشکر]]، شب را در این [[گفتگو]] به سر بردند که [فردا] [[پرچم]] به چه کسی داده می‌شود. چون صبح شد، به نزد [[پیامبر خدا]] آمدند و هر کس [[امید]] داشت که [پرچم‌] به او داده شود. [[پیامبر]] {{صل}} فرمود: "[[علی بن ابی طالب]] کجاست؟". گفته شد: ای [[پیامبر خدا]]! او از چشمْ‌درد می‌نالد. فرمود: "کسی را به سراغ او بفرستید [تا او را بیاورد]". [چون [[علی]] {{ع}} را آوردند،] [[پیامبر]] {{صل}} [[آب]] دهان خود را بر چشمانش نهاد و برایش [[دعا]] کرد. چنان بهبود یافت که گویی دردی نداشته است. [[پیامبر]] {{صل}} [[پرچم]] را به او سپرد. [[علی]] {{ع}} گفت: ای [[پیامبر خدا]]! آیا با آنان بجنگم تا مانند ما [مسلمان‌] شوند؟ فرمود: "به [[نرمی]] و تأنی برو تا به [[جایگاه]] آنان برسی. سپس، آنان را به [[اسلام]]، [[دعوت]] کن و آنان را از [[حق]] [[خدا]] در آن [[آگاه]] کن که به [[خدا]] [[سوگند]]، اگر خداوندْ یک نفر را به دست تو [[هدایت]] کند، برایت از شتران سرخ مو<ref>شتر و به‌ویژه شتر سرخ مو، از نفیس‌ترین دارایی‌های عرب بود.</ref> بهتر است"<ref>صحیح البخاری، ج ۴، ص ۱۵۴۲، ح ۳۹۷۳.</ref>.
:::::*[[الإرشاد (کتاب)|الإرشاد]]: چون [[امیر مؤمنان]]، مرحب را کشت، همراهانش بازگشتند و درِ دژ را به روی‌ [[علی]] {{ع}} بستند. [[امیر مؤمنان]] به سوی آن آمد و با آن کلنجار رفت تا آن را گشود. افراد فراوانی در کنار [[خندق]] مانده و از آن، عبور نکرده بودند که [[امیر مؤمنان]]، درِ دژ را برداشت و بر [[خندق]] نهاد و آن را پلی ساخت تا [[مسلمانان]] از آن گذشتند و بر دژ، مسلط شدند و به غنیمت‌ها دست یافتند. پس چون از دژها بازگشتند، [[امیر مؤمنان]]، آن [در] را با دست راست برگرفت و چندین ذراع پرتاب کرد، درحالی‌که آن در را بیست‌یهودی [با [[کمک]] هم‌] می‌بستند<ref>الإرشاد، ج ۱، ص ۱۲۷.</ref>. [[امام علی]] {{ع}}: به [[خدا]] [[سوگند]]، کندن درِ خیبر و ویران‌سازی دژ [[یهود]] را با [[توان]] انسانی انجام ندادم؛ بلکه با [[قدرت الهی]] بود<ref>الإمام علی {{ع}}: {{متن حدیث|وَاللهِ ما قَلَعتُ بابَ خَیبَرَ، ودَکدَکتُ حِصنَ یهودٍ بِقُوةٍ جِسمانِیةٍ، بَل بِقُوةٍ إلهِیةٍ}} (شرح نهج البلاغة، ج ۲۰، ص ۳۱۶، ح ۶۲۶).</ref>»<ref>[[محمد محمدی ری‌شهری|محمدی ری‌شهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین (کتاب)|گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین]]، ص ۷۰-۷۳.</ref>.
:::::*[[الإرشاد (کتاب)|الإرشاد]]: چون [[امیر مؤمنان]]، مرحب را کشت، همراهانش بازگشتند و درِ دژ را به روی‌ [[علی]] {{ع}} بستند. [[امیر مؤمنان]] به سوی آن آمد و با آن کلنجار رفت تا آن را گشود. افراد فراوانی در کنار [[خندق]] مانده و از آن، عبور نکرده بودند که [[امیر مؤمنان]]، درِ دژ را برداشت و بر [[خندق]] نهاد و آن را پلی ساخت تا [[مسلمانان]] از آن گذشتند و بر دژ، مسلط شدند و به غنیمت‌ها دست یافتند. پس چون از دژها بازگشتند، [[امیر مؤمنان]]، آن [در] را با دست راست برگرفت و چندین ذراع پرتاب کرد، درحالی‌که آن در را بیست‌یهودی [با [[کمک]] هم‌] می‌بستند<ref>الإرشاد، ج ۱، ص ۱۲۷.</ref>. [[امام علی]] {{ع}}: به [[خدا]] [[سوگند]]، کندن درِ خیبر و ویران‌سازی دژ [[یهود]] را با [[توان]] انسانی انجام ندادم؛ بلکه با [[قدرت الهی]] بود<ref>الإمام علی {{ع}}: {{متن حدیث|وَاللهِ ما قَلَعتُ بابَ خَیبَرَ، ودَکدَکتُ حِصنَ یهودٍ بِقُوةٍ جِسمانِیةٍ، بَل بِقُوةٍ إلهِیةٍ}} (شرح نهج البلاغة، ج ۲۰، ص ۳۱۶، ح ۶۲۶).</ref>»<ref>[[محمد محمدی ری‌شهری|محمدی ری‌شهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین (کتاب)|گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین]]، ص ۷۰-۷۳.</ref>.
==پاسخ‌های دیگر==
==پاسخ‌های دیگر==
۲۱۸٬۲۲۷

ویرایش