پرش به محتوا

حکمیت: تفاوت میان نسخه‌ها

۴ بایت حذف‌شده ،  ‏۲۱ ژانویهٔ ۲۰۲۱
جز
جایگزینی متن - 'آشکار' به 'آشکار'
جز (جایگزینی متن - 'مانع' به 'مانع')
جز (جایگزینی متن - 'آشکار' به 'آشکار')
خط ۴۱: خط ۴۱:
* [[تاریخ الطبری (کتاب)|تاریخ الطبری]]‌- به [[نقل]] از [[ابو جناب کلبی]]-: آن‌گاه که عمرو و [[ابو موسی]] در دومَةُ الجَندَل با هم [[دیدار]] کردند، عمرو کوشید تا [[ابو موسی]] را در [[سخن گفتن]] پیش اندازد و به او گفت: همانا تو از [[اصحاب پیامبر]] [[خدا]] هستی و سن تو بیش از من است. پس نخست تو سخن گو و سپس من سخن خواهم گفت. و عمرو او را [[عادت]] می‌داد که در هر کار، بر وی پیش افتد و از این شیوه، در پی آن بود که وی نخست، [[علی]]{{ع}} را [[خلع]] کند. پس [[ابو موسی]] در کار [[داوری]] که به سبب آن گرد آمده بودند، اندیشید و عمرو او را به [[پذیرش]] [[معاویه]] فرا خواند، وی نپذیرفت. سپس او را به [[پذیرش]] پسرش فرا خواند، باز هم نپذیرفت. [[ابو موسی]] هم [[عبد الله]] بن عُمَر را به عمرو پیشنهاد کرد؛ ولی وی سر باز زد. پس عمرو به او گفت: به من بگو اندیشه‌ات چیست؟ [[ابو موسی]] گفت: من بر آنم که این هر دو مرد را [[خلع]] کنیم و کار [[خلافت]] را به [[شورا]] میان [[مسلمانان]] وا گذاریم. آن‌گاه، [[مسلمانان]] هر که را بخواهند برای خویش برمی‌گزینند. عمرو به وی گفت: [[رأی]] همان است که تو اندیشیده‌ای. سپس هر دو نزد [[مردم]] آمدند که [[اجتماع]] کرده بودند. عمرو گفت: ای [[ابو موسی]]! آنان را [[آگاه]] کن که ما بر یک [[رأی]] هم‌داستان و هم‌نظر شده‌ایم. [[ابو موسی]] به سخن پرداخت و گفت: [[اندیشه]] من و عمرو بر چیزی هماهنگ شد که [[امید]] داریم خدای عز و جل با آن، کار این [[امت]] را به سامان آورَد. عمرو گفت: درست و [[نیکو]] گفت. ای [[ابوموسی]]! اکنون نخست تو سخن بگو. [[ابو موسی]] [[عزم]] [[سخن]] کرد. [[ابن عباس]] به وی گفت: وای بر تو! به [[خدا]] [[سوگند]]، در گمانم که او تو را فریفته است. اگر بر یک امر اتفاق کرده‌اید، او را پیش انداز تا پیش از تو سخن گوید و آن امر را ابراز کند. سپس تو از پی او سخن گو. همانا عمرو مردی است حیله‌گر و من ایمن نیستم که تو را در آنچه میانتان گذشته، [[خشنود]] سازد. پس چون در میان [[مردم]] برخاستی [و نخست سخن گفتی‌]، با تو [[مخالفت]] خواهد کرد. اما [[ابو موسی]] که کودن بود، به او گفت: همانا ما اتفاق کرده‌ایم. پس [[ابو موسی]] پیش قدم شد و پس از [[سپاس]] و [[ستایش]] [[خداوند]] عز و جل گفت: ای [[مردم]]! ما در کار این [[امت]] اندیشیدیم و هیچ راهی را برای [[اصلاح]] [[امر]] و گردآوردن پراکندگی‌های آن، شایسته‌تر از آنچه من و عمرو بر آن اتفاق کرده‌ایم، نیافتیم. و آن این است که [[علی]] و [[معاویه]] را [[خلع]] کنیم و آن‌گاه، این [[امت]]، خود به امر [[خلافت]] روی کند و هر که را خواهد، [[خلیفه]] خویش گردانَد. پس من، [[علی]] و [[معاویه]] را [[خلع]] کردم. اکنون شما به امر خویش روی کنید و آن کس را که [[شایسته]] [[خلافت]] می‌بینید، [[خلیفه]] خویش سازید. سپس [[ابو موسی]] به جای خود بازگشت. آن‌گاه، [[عمرو بن عاص]] پیش آمد و در جای او ایستاد و پس از [[سپاس]] و [[ستایش]] [[خداوند]]، گفت: این بود آنچه شنیدید. او رفیق خویش ([[علی]]) را [[خلع]] کرد و من نیز همانند او، رفیقش را [[خلع]] می‌کنم و رفیق خود، [[معاویه]] را [[استوار]] می‌سازم، که او صاحبْ اختیارِ [[عثمان بن عفان]] و [[خونخواه]] او و شایسته‌ترینِ [[مردم]] برای [[جانشینی]] وی است. [[ابو موسی]] گفت: چه شده است تو را؟ خدایت ناکام گردانَد! [[خیانت]] و [[فجور]] ورزیدی. جز این نیست که حکایتِ تو "چون داستان سگ است [که‌] اگر بر آن حمله‌ور شوی، [[زبان]] از کام برآوَرَد و اگر آن را رها کنی [باز هم‌][[زبان]] از کام برآوَرَد"<ref>اعراف، آیه ۱۷۶.</ref>. عمرو گفت: حکایت تو [نیز] "چون داستان خری است که کتاب‌هایی را بر پشت می‌کشد"<ref>جمعه، آیه ۵.</ref>. [[شریح بن هانی]] به عمرو [[هجوم]] آورد و با تازیانه بر چهره‌اش کوفت. [[فرزند]] عمرو نیز بر [[شریح]] تاخت و او را تازیانه زد. [[مردم]] برخاستند و میان آن دو مانع شدند. از آن پس، [[شریح]] می‌گفت: از هیچ چیز این اندازه پشیمان نیستم که چرا به جای تازیانه زدن به عمرو، او را به [[شمشیر]] نزدم تا روزگار بر وی چنان کند که باید. سپس [[شامیان]] در پی [[ابو موسی]] برآمدند؛ [ولی‌] او بر مَرکب خویش بر نشست و به سوی [[مکه]] رهسپار گشت. [[ابن عباس]] گفت: [[خدا]] [[رأی]] [[ابو موسی]] را [[زشت]] سازد! او را هشدار دادم و امرش کردم که [[عقل]] خویش به کار بندد؛ اما چنین نکرد. و [[ابوموسی]] می‌گفت: [[ابن عباس]] مرا از [[حیله‌گری]] این [[مرد]] [[فاسق]] برحذر داشت؛ ولی من به وی [[اطمینان]] کردم و [[گمان]] بردم او هیچ چیز را بر [[خیرخواهی]] برای [[امت]] ترجیح نمی‌دهد. پس عمرو و [[شامیان]] به سوی [[معاویه]] رهسپار گشتند و او را به [[خلافت]]، [[سلام]] دادند. [[ابن عباس]] و شُرَیح بن هانی نیز نزد [[علی]]{{ع}} بازگشتند<ref>[[تاریخ الطبری (کتاب)|تاریخ الطبری]]، ج ۵، ص ۷۰.</ref><ref>[[محمد محمدی ری‌شهری|محمدی ری‌شهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین (کتاب)|گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین]]، ص ۴۶۰-۴۷۳.</ref>.
* [[تاریخ الطبری (کتاب)|تاریخ الطبری]]‌- به [[نقل]] از [[ابو جناب کلبی]]-: آن‌گاه که عمرو و [[ابو موسی]] در دومَةُ الجَندَل با هم [[دیدار]] کردند، عمرو کوشید تا [[ابو موسی]] را در [[سخن گفتن]] پیش اندازد و به او گفت: همانا تو از [[اصحاب پیامبر]] [[خدا]] هستی و سن تو بیش از من است. پس نخست تو سخن گو و سپس من سخن خواهم گفت. و عمرو او را [[عادت]] می‌داد که در هر کار، بر وی پیش افتد و از این شیوه، در پی آن بود که وی نخست، [[علی]]{{ع}} را [[خلع]] کند. پس [[ابو موسی]] در کار [[داوری]] که به سبب آن گرد آمده بودند، اندیشید و عمرو او را به [[پذیرش]] [[معاویه]] فرا خواند، وی نپذیرفت. سپس او را به [[پذیرش]] پسرش فرا خواند، باز هم نپذیرفت. [[ابو موسی]] هم [[عبد الله]] بن عُمَر را به عمرو پیشنهاد کرد؛ ولی وی سر باز زد. پس عمرو به او گفت: به من بگو اندیشه‌ات چیست؟ [[ابو موسی]] گفت: من بر آنم که این هر دو مرد را [[خلع]] کنیم و کار [[خلافت]] را به [[شورا]] میان [[مسلمانان]] وا گذاریم. آن‌گاه، [[مسلمانان]] هر که را بخواهند برای خویش برمی‌گزینند. عمرو به وی گفت: [[رأی]] همان است که تو اندیشیده‌ای. سپس هر دو نزد [[مردم]] آمدند که [[اجتماع]] کرده بودند. عمرو گفت: ای [[ابو موسی]]! آنان را [[آگاه]] کن که ما بر یک [[رأی]] هم‌داستان و هم‌نظر شده‌ایم. [[ابو موسی]] به سخن پرداخت و گفت: [[اندیشه]] من و عمرو بر چیزی هماهنگ شد که [[امید]] داریم خدای عز و جل با آن، کار این [[امت]] را به سامان آورَد. عمرو گفت: درست و [[نیکو]] گفت. ای [[ابوموسی]]! اکنون نخست تو سخن بگو. [[ابو موسی]] [[عزم]] [[سخن]] کرد. [[ابن عباس]] به وی گفت: وای بر تو! به [[خدا]] [[سوگند]]، در گمانم که او تو را فریفته است. اگر بر یک امر اتفاق کرده‌اید، او را پیش انداز تا پیش از تو سخن گوید و آن امر را ابراز کند. سپس تو از پی او سخن گو. همانا عمرو مردی است حیله‌گر و من ایمن نیستم که تو را در آنچه میانتان گذشته، [[خشنود]] سازد. پس چون در میان [[مردم]] برخاستی [و نخست سخن گفتی‌]، با تو [[مخالفت]] خواهد کرد. اما [[ابو موسی]] که کودن بود، به او گفت: همانا ما اتفاق کرده‌ایم. پس [[ابو موسی]] پیش قدم شد و پس از [[سپاس]] و [[ستایش]] [[خداوند]] عز و جل گفت: ای [[مردم]]! ما در کار این [[امت]] اندیشیدیم و هیچ راهی را برای [[اصلاح]] [[امر]] و گردآوردن پراکندگی‌های آن، شایسته‌تر از آنچه من و عمرو بر آن اتفاق کرده‌ایم، نیافتیم. و آن این است که [[علی]] و [[معاویه]] را [[خلع]] کنیم و آن‌گاه، این [[امت]]، خود به امر [[خلافت]] روی کند و هر که را خواهد، [[خلیفه]] خویش گردانَد. پس من، [[علی]] و [[معاویه]] را [[خلع]] کردم. اکنون شما به امر خویش روی کنید و آن کس را که [[شایسته]] [[خلافت]] می‌بینید، [[خلیفه]] خویش سازید. سپس [[ابو موسی]] به جای خود بازگشت. آن‌گاه، [[عمرو بن عاص]] پیش آمد و در جای او ایستاد و پس از [[سپاس]] و [[ستایش]] [[خداوند]]، گفت: این بود آنچه شنیدید. او رفیق خویش ([[علی]]) را [[خلع]] کرد و من نیز همانند او، رفیقش را [[خلع]] می‌کنم و رفیق خود، [[معاویه]] را [[استوار]] می‌سازم، که او صاحبْ اختیارِ [[عثمان بن عفان]] و [[خونخواه]] او و شایسته‌ترینِ [[مردم]] برای [[جانشینی]] وی است. [[ابو موسی]] گفت: چه شده است تو را؟ خدایت ناکام گردانَد! [[خیانت]] و [[فجور]] ورزیدی. جز این نیست که حکایتِ تو "چون داستان سگ است [که‌] اگر بر آن حمله‌ور شوی، [[زبان]] از کام برآوَرَد و اگر آن را رها کنی [باز هم‌][[زبان]] از کام برآوَرَد"<ref>اعراف، آیه ۱۷۶.</ref>. عمرو گفت: حکایت تو [نیز] "چون داستان خری است که کتاب‌هایی را بر پشت می‌کشد"<ref>جمعه، آیه ۵.</ref>. [[شریح بن هانی]] به عمرو [[هجوم]] آورد و با تازیانه بر چهره‌اش کوفت. [[فرزند]] عمرو نیز بر [[شریح]] تاخت و او را تازیانه زد. [[مردم]] برخاستند و میان آن دو مانع شدند. از آن پس، [[شریح]] می‌گفت: از هیچ چیز این اندازه پشیمان نیستم که چرا به جای تازیانه زدن به عمرو، او را به [[شمشیر]] نزدم تا روزگار بر وی چنان کند که باید. سپس [[شامیان]] در پی [[ابو موسی]] برآمدند؛ [ولی‌] او بر مَرکب خویش بر نشست و به سوی [[مکه]] رهسپار گشت. [[ابن عباس]] گفت: [[خدا]] [[رأی]] [[ابو موسی]] را [[زشت]] سازد! او را هشدار دادم و امرش کردم که [[عقل]] خویش به کار بندد؛ اما چنین نکرد. و [[ابوموسی]] می‌گفت: [[ابن عباس]] مرا از [[حیله‌گری]] این [[مرد]] [[فاسق]] برحذر داشت؛ ولی من به وی [[اطمینان]] کردم و [[گمان]] بردم او هیچ چیز را بر [[خیرخواهی]] برای [[امت]] ترجیح نمی‌دهد. پس عمرو و [[شامیان]] به سوی [[معاویه]] رهسپار گشتند و او را به [[خلافت]]، [[سلام]] دادند. [[ابن عباس]] و شُرَیح بن هانی نیز نزد [[علی]]{{ع}} بازگشتند<ref>[[تاریخ الطبری (کتاب)|تاریخ الطبری]]، ج ۵، ص ۷۰.</ref><ref>[[محمد محمدی ری‌شهری|محمدی ری‌شهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین (کتاب)|گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین]]، ص ۴۶۰-۴۷۳.</ref>.
==گفتار [[امام]]{{ع}} پس از دریافت خبرِ داوران‌==
==گفتار [[امام]]{{ع}} پس از دریافت خبرِ داوران‌==
* [[امام علی]]{{ع}}‌- برگرفته سخن وی پس از [[داوری]] و دریافت خبر داوران-: اما بعد؛ همانا [[نافرمانی]] از امر نیکخواهِ مهرورزِ دانای کارآزموده، [[حسرت]] می‌زاید و [[پشیمانی]] در پی دارد. من در ماجرای این [[داوری]]، [[فرمان]] خویش را به شما دادم و آنچه را در گنجینه‌ [[اندیشه]] داشتم، برایتان [[آشکار]] کردم؛ "و ای کاش از [[رأی]] قَصیر [[پیروی]] می‌کردند"<ref>این مَثَل در جایی به کار می‌رود که کسی به پندِ ناصح، عمل نکند.</ref>. اما شما همچون مخالفانی جفاپیشه و پیمان‌شکنانی عصیان‌گر، از فرمانم سر باز زدید؛ چندان که [[اندرز]] دهنده نیکخواه در خیرخواهی‌اش به تردید افتاد و سنگِ آتش‌زنه در افروختنِ [[آتش]]، [[بُخل]] ورزید<ref>کنایه از امتناع صاحبان اندیشه، از آشکار ساختن رأی خویش.</ref>. پس من و شما مصداق سخن آن مرد قبیله‌ [[هَوازِن]] هستیم: من در منزلگاه‌ مُنعَرِجُ اللوی‌، [[امر]] خویش را با شما در میان نهادم‌ ولی‌شما جز در صبحگاهان روز بعد، خیرخواهی‌ام را درنیافتید<ref>{{متن حدیث|الإمام علی{{ع}}- مِن کلامٍ لَهُ بَعدَ التحکیمِ وما بَلَغَهُ مِن أمرِ الحَکمَینِ-: أما بَعدُ؛ فَإِن مَعصِیةَ الناصِح الشفیقِ العالِمِ المُجَربِ، تورِثُ الحَسرَةَ، وتُعقِبُ الندامَةَ. وقَد کنتُ أمَرتُکم فی هذِهِ الحُکومَةِ أمری، ونَخَلتُ لَکم مَخزونَ رَأیی، لَو کانَ یطاعُ لِقَصیرٍ أمرٌ! فَأَبیتُم عَلِی إباءَ المُخالِفینَ الجُفاةِ، وَالمُنابِذینَ العُصاةِ. حَتی ارتابَ الناصِحُ بِنُصحِهِ، وضَن الزندُ بِقَدحِهِ، فَکنتُ أنَا وإیاکم کما قالَ أخو هَوازِنَ: أمَرتُکمُ أمری بِمُنعَرَجِ اللوی‌ *** فَلَم تَستَبینُوا النصحَ إلاضُحَی الغَدِ }}(نهج البلاغة، خطبه ۳۵).</ref><ref>[[محمد محمدی ری‌شهری|محمدی ری‌شهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین (کتاب)|گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین]]، ص ۴۶۰-۴۷۳.</ref>.
* [[امام علی]]{{ع}}‌- برگرفته سخن وی پس از [[داوری]] و دریافت خبر داوران-: اما بعد؛ همانا [[نافرمانی]] از امر نیکخواهِ مهرورزِ دانای کارآزموده، [[حسرت]] می‌زاید و [[پشیمانی]] در پی دارد. من در ماجرای این [[داوری]]، [[فرمان]] خویش را به شما دادم و آنچه را در گنجینه‌ [[اندیشه]] داشتم، برایتان آشکار کردم؛ "و ای کاش از [[رأی]] قَصیر [[پیروی]] می‌کردند"<ref>این مَثَل در جایی به کار می‌رود که کسی به پندِ ناصح، عمل نکند.</ref>. اما شما همچون مخالفانی جفاپیشه و پیمان‌شکنانی عصیان‌گر، از فرمانم سر باز زدید؛ چندان که [[اندرز]] دهنده نیکخواه در خیرخواهی‌اش به تردید افتاد و سنگِ آتش‌زنه در افروختنِ [[آتش]]، [[بُخل]] ورزید<ref>کنایه از امتناع صاحبان اندیشه، از آشکار ساختن رأی خویش.</ref>. پس من و شما مصداق سخن آن مرد قبیله‌ [[هَوازِن]] هستیم: من در منزلگاه‌ مُنعَرِجُ اللوی‌، [[امر]] خویش را با شما در میان نهادم‌ ولی‌شما جز در صبحگاهان روز بعد، خیرخواهی‌ام را درنیافتید<ref>{{متن حدیث|الإمام علی{{ع}}- مِن کلامٍ لَهُ بَعدَ التحکیمِ وما بَلَغَهُ مِن أمرِ الحَکمَینِ-: أما بَعدُ؛ فَإِن مَعصِیةَ الناصِح الشفیقِ العالِمِ المُجَربِ، تورِثُ الحَسرَةَ، وتُعقِبُ الندامَةَ. وقَد کنتُ أمَرتُکم فی هذِهِ الحُکومَةِ أمری، ونَخَلتُ لَکم مَخزونَ رَأیی، لَو کانَ یطاعُ لِقَصیرٍ أمرٌ! فَأَبیتُم عَلِی إباءَ المُخالِفینَ الجُفاةِ، وَالمُنابِذینَ العُصاةِ. حَتی ارتابَ الناصِحُ بِنُصحِهِ، وضَن الزندُ بِقَدحِهِ، فَکنتُ أنَا وإیاکم کما قالَ أخو هَوازِنَ: أمَرتُکمُ أمری بِمُنعَرَجِ اللوی‌ *** فَلَم تَستَبینُوا النصحَ إلاضُحَی الغَدِ }}(نهج البلاغة، خطبه ۳۵).</ref><ref>[[محمد محمدی ری‌شهری|محمدی ری‌شهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین (کتاب)|گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین]]، ص ۴۶۰-۴۷۳.</ref>.


==بحثی در باره حکمیت‌==
==بحثی در باره حکمیت‌==
۲۱۸٬۴۳۸

ویرایش