پرش به محتوا

دلایل اثبات امامت امام مهدی چیست؟ (پرسش): تفاوت میان نسخه‌ها

جز
جایگزینی متن - 'حجت الاسلام و المسلمین' به 'حجت الاسلام و المسلمین'
جز (جایگزینی متن - 'آشکار' به 'آشکار')
جز (جایگزینی متن - 'حجت الاسلام و المسلمین' به 'حجت الاسلام و المسلمین')
خط ۱۷: خط ۱۷:
== پاسخ نخست==
== پاسخ نخست==
[[پرونده:Pic259.jpg|100px|right|بندانگشتی|[[عبدالمجید زهادت]]]]
[[پرونده:Pic259.jpg|100px|right|بندانگشتی|[[عبدالمجید زهادت]]]]
::::::[[حجت الاسلام و المسلمین]] '''[[عبدالمجید زهادت]]'''، در کتاب  ''«[[معارف و عقاید ۵ ج۲ (کتاب)|معارف و عقاید ۵ ج۲]]»'' در این‌باره گفته است:
::::::حجت الاسلام و المسلمین '''[[عبدالمجید زهادت]]'''، در کتاب  ''«[[معارف و عقاید ۵ ج۲ (کتاب)|معارف و عقاید ۵ ج۲]]»'' در این‌باره گفته است:
::::::«۱. [[محمد بن ابراهیم بن مهزیار]] گوید: پس از [[وفات]] [[حضرت]] ابی [[محمد]] {{ع}} (درباره جانشینش) به [[شک]] افتادم و نزد پدرم [[مال]] بسیاری (از سهم [[امام]] {{ع}}) گرد آمده بود، آنها را برداشت و به کشتی نشست، من هم دنبال او رفتم، او را تب [[سختی]] گرفت و گفت: پسرجان! مرا برگردان که این بیماری [[مرگ]] است، آنگاه گفت: درباره این [[اموال]] از [[خدا]] بترس و به من [[وصیت]] نمود و سپس [[وفات]] کرد. من با خود گفتم: پدر من کسی نبود که [[وصیت]] نادرستی کند. من این [[اموال]] را به [[عراق]] می‌برم و در آنجا خانه‌ای بالای شط اجاره می‌کنم و به کسی چیزی نمی‌گویم، اگر موضوع برایم آشکار شد، چنان که در زمان [[امام عسکری|امام حسن عسکری]]{{ع}} برایم واضح شد، به او می‌دهم و گرنه مدتی با آنها خوش می‌گذرانم. وارد [[عراق]] شدم و منزلی بالای شط اجاره کردم، و چند روز آنجام بودم، ناگاه فرستاده‌ای آمد و نامه‌ای همراه داشت که: ای [[محمد]]! تو چنین و چنان اموالی را در میان چنین و چنان ظروفی همراه داری تا آنجا که همه اموالی را که همراه من بود و خودم هم به تفصیل نمی‌دانستم برایم شرح داد، من آنها را به فرستاده [[تسلیم]] کردم و چند روز آنجا ماندم، کسی سربه سوی من بلند نکرد (و نزد من نیامد) من اندوهگین شدم، سپس نامه‌ای به من رسید که: ترا به جای پدرت [[منصوب]] ساختیم، [[خدا]] را [[شکر]] کن<ref>الکافی، ج ۱، ص ۵۱۸، ارشاد مفید، ج ۲، ص ۳۵۵، غیبت طوسی، ص ۲۸۱.</ref>.
::::::«۱. [[محمد بن ابراهیم بن مهزیار]] گوید: پس از [[وفات]] [[حضرت]] ابی [[محمد]] {{ع}} (درباره جانشینش) به [[شک]] افتادم و نزد پدرم [[مال]] بسیاری (از سهم [[امام]] {{ع}}) گرد آمده بود، آنها را برداشت و به کشتی نشست، من هم دنبال او رفتم، او را تب [[سختی]] گرفت و گفت: پسرجان! مرا برگردان که این بیماری [[مرگ]] است، آنگاه گفت: درباره این [[اموال]] از [[خدا]] بترس و به من [[وصیت]] نمود و سپس [[وفات]] کرد. من با خود گفتم: پدر من کسی نبود که [[وصیت]] نادرستی کند. من این [[اموال]] را به [[عراق]] می‌برم و در آنجا خانه‌ای بالای شط اجاره می‌کنم و به کسی چیزی نمی‌گویم، اگر موضوع برایم آشکار شد، چنان که در زمان [[امام عسکری|امام حسن عسکری]]{{ع}} برایم واضح شد، به او می‌دهم و گرنه مدتی با آنها خوش می‌گذرانم. وارد [[عراق]] شدم و منزلی بالای شط اجاره کردم، و چند روز آنجام بودم، ناگاه فرستاده‌ای آمد و نامه‌ای همراه داشت که: ای [[محمد]]! تو چنین و چنان اموالی را در میان چنین و چنان ظروفی همراه داری تا آنجا که همه اموالی را که همراه من بود و خودم هم به تفصیل نمی‌دانستم برایم شرح داد، من آنها را به فرستاده [[تسلیم]] کردم و چند روز آنجا ماندم، کسی سربه سوی من بلند نکرد (و نزد من نیامد) من اندوهگین شدم، سپس نامه‌ای به من رسید که: ترا به جای پدرت [[منصوب]] ساختیم، [[خدا]] را [[شکر]] کن<ref>الکافی، ج ۱، ص ۵۱۸، ارشاد مفید، ج ۲، ص ۳۵۵، غیبت طوسی، ص ۲۸۱.</ref>.
::::::۲. [[حسن بن نضر]] و [[ابوصدام]] و جماعتی بعد از [[رحلت]] [[امام عسکری|امام حسن عسکری]]{{ع}} درباره آنچه در دست وکلای [[حضرت]] بود، [[گفتگو]] می‌کردند و می‌خواستند تحقیقاتی به عمل آورند. پس [[حسن بن نضر]] نزد [[ابو صدام]] آمد و گفت: من می‌خواهم به [[حج]] بروم. [[ابوصدام]] گفت: آن را امسال به تأخیر بیانداز. [[حسن بن نضر]] گفت: من به قدری ناراحت شده‌ام که خوابم نمی‌برد و ناچار به حرکت هستم. سپس [[احمد بن یعلی بن حماد]] را [[وصی]] خود گردانید و [[وصیت]] کرد که وی مقداری از مالش را به [[ناحیه مقدسه]] [[امام مهدی|امام زمان]]{{ع}} [[تسلیم]] کند و چیزی از آن را بیرون ندهد مگر این که بعد از ظاهر شدن [[حضرت]] با دست خود به دست او بسپارد!. [[حسن بن نضر]] می‌گوید: هنگامی که به [[بغداد]] رسیدم؛ خانه‌ای اجاره کرده منزل نمودم. در آن اثنا یکی از وکلای [[حضرت]] نزد من آمد و مقداری پارچه و پول آورد و نزد من گذارد. گفتم: اینها چیست؟ گفت این است که می‌بینی! سپس وکیلی دیگر آمد و همین کار را کرد. آنگاه چند نفر آمدند تا آنکه خانه را پر کردند. بعد از آن [[احمد بن اسحق]] –قمی- با آنچه با خود داشت نزد من آمد. من در شگفت ماندم و به [[فکر]] فرو رفتم. سپس نامه‌ای رسید که چون قسمتی از روز بگذرد. آنچه [[مال]] با تو هست بردار و بیاور. من نیز همه آن [[اموال]] را برداشته و به راه افتادم شصت نفر (از مخالفین) سرراه را گرفته بودند ولی من از بین آنها گذشتم و [[خداوند]] مرا سالم نگاه داشت. وقتی به محله "[[عسکر]]" رسیدم فرود آمدم. در آنجا نامه‌ای به من دادند که آنچه با خودداری بیاور. من نیز آنچه آورده بودم. در زنبیل حمال‌ها نهادم و به راه افتادم. چون به دهلیزخانه رسیدم دیدم مردی سیاه آنجا [[ایستاده]] و از من پرسید: [[حسن بن نضر]] تو هستی؟ گفتم: آری. گفت: داخل شو! من به خانه درآمدم و به اطاقی رفتم و زنبیل حمال‌ها را خالی کردم دیدم در گوشه خانه نان بسیاری هست. دو دانه نان به هر کدام از حمال‌ها دادند و آنها را روانه کردند. بعد از آن اطاقی را دیدم که پرده به در آن آویخته‌اند. از پشت آن پرده کسی صدا زد: ای [[حسن بن نضر]]! [[خدا]] را [[شکر]] کن که بر تو منت نهاد و [[تردید]] مکن، چه که [[شیطان]] می‌خواهد تو [[شک]] کنی! پس دو قطعه پارچه از آنجا بیرون آمد و و به دادند و گفتند: اینها را بگیر که به آن احتیاج پیدا می‌کنی. من آنها را گرفتم و بیرون آمدم [[سعد بن عبدالله]] می‌گوید: [[حسن بن نضر]] رفت و [[ماه رمضان]] همان سال [[وفات]] یافت و او را با همان دو قطعه پارچه [[کفن]] کردند!<ref>الکافی، ج ۱، ص ۵۱۷.</ref>.
::::::۲. [[حسن بن نضر]] و [[ابوصدام]] و جماعتی بعد از [[رحلت]] [[امام عسکری|امام حسن عسکری]]{{ع}} درباره آنچه در دست وکلای [[حضرت]] بود، [[گفتگو]] می‌کردند و می‌خواستند تحقیقاتی به عمل آورند. پس [[حسن بن نضر]] نزد [[ابو صدام]] آمد و گفت: من می‌خواهم به [[حج]] بروم. [[ابوصدام]] گفت: آن را امسال به تأخیر بیانداز. [[حسن بن نضر]] گفت: من به قدری ناراحت شده‌ام که خوابم نمی‌برد و ناچار به حرکت هستم. سپس [[احمد بن یعلی بن حماد]] را [[وصی]] خود گردانید و [[وصیت]] کرد که وی مقداری از مالش را به [[ناحیه مقدسه]] [[امام مهدی|امام زمان]]{{ع}} [[تسلیم]] کند و چیزی از آن را بیرون ندهد مگر این که بعد از ظاهر شدن [[حضرت]] با دست خود به دست او بسپارد!. [[حسن بن نضر]] می‌گوید: هنگامی که به [[بغداد]] رسیدم؛ خانه‌ای اجاره کرده منزل نمودم. در آن اثنا یکی از وکلای [[حضرت]] نزد من آمد و مقداری پارچه و پول آورد و نزد من گذارد. گفتم: اینها چیست؟ گفت این است که می‌بینی! سپس وکیلی دیگر آمد و همین کار را کرد. آنگاه چند نفر آمدند تا آنکه خانه را پر کردند. بعد از آن [[احمد بن اسحق]] –قمی- با آنچه با خود داشت نزد من آمد. من در شگفت ماندم و به [[فکر]] فرو رفتم. سپس نامه‌ای رسید که چون قسمتی از روز بگذرد. آنچه [[مال]] با تو هست بردار و بیاور. من نیز همه آن [[اموال]] را برداشته و به راه افتادم شصت نفر (از مخالفین) سرراه را گرفته بودند ولی من از بین آنها گذشتم و [[خداوند]] مرا سالم نگاه داشت. وقتی به محله "[[عسکر]]" رسیدم فرود آمدم. در آنجا نامه‌ای به من دادند که آنچه با خودداری بیاور. من نیز آنچه آورده بودم. در زنبیل حمال‌ها نهادم و به راه افتادم. چون به دهلیزخانه رسیدم دیدم مردی سیاه آنجا [[ایستاده]] و از من پرسید: [[حسن بن نضر]] تو هستی؟ گفتم: آری. گفت: داخل شو! من به خانه درآمدم و به اطاقی رفتم و زنبیل حمال‌ها را خالی کردم دیدم در گوشه خانه نان بسیاری هست. دو دانه نان به هر کدام از حمال‌ها دادند و آنها را روانه کردند. بعد از آن اطاقی را دیدم که پرده به در آن آویخته‌اند. از پشت آن پرده کسی صدا زد: ای [[حسن بن نضر]]! [[خدا]] را [[شکر]] کن که بر تو منت نهاد و [[تردید]] مکن، چه که [[شیطان]] می‌خواهد تو [[شک]] کنی! پس دو قطعه پارچه از آنجا بیرون آمد و و به دادند و گفتند: اینها را بگیر که به آن احتیاج پیدا می‌کنی. من آنها را گرفتم و بیرون آمدم [[سعد بن عبدالله]] می‌گوید: [[حسن بن نضر]] رفت و [[ماه رمضان]] همان سال [[وفات]] یافت و او را با همان دو قطعه پارچه [[کفن]] کردند!<ref>الکافی، ج ۱، ص ۵۱۷.</ref>.
خط ۲۶: خط ۲۶:
{{جمع شدن|۱. حجت الاسلام و المسلمین سلیمیان؛}}
{{جمع شدن|۱. حجت الاسلام و المسلمین سلیمیان؛}}
[[پرونده:136863.JPG|بندانگشتی|right|100px|[[خدامراد سلیمیان]]]]
[[پرونده:136863.JPG|بندانگشتی|right|100px|[[خدامراد سلیمیان]]]]
::::::[[حجت الاسلام و المسلمین]] '''[[خدامراد سلیمیان]]'''، در دو کتاب ''«[[درسنامه مهدویت ج۲ (کتاب)|درسنامه مهدویت]]»'' و ''«[[فرهنگ‌نامه مهدویت (کتاب)|فرهنگ‌نامه مهدویت]]»'' در این‌باره گفته است:
::::::حجت الاسلام و المسلمین '''[[خدامراد سلیمیان]]'''، در دو کتاب ''«[[درسنامه مهدویت ج۲ (کتاب)|درسنامه مهدویت]]»'' و ''«[[فرهنگ‌نامه مهدویت (کتاب)|فرهنگ‌نامه مهدویت]]»'' در این‌باره گفته است:
:::::«امروزه در حوزه علم کلام، [[امام]] و [[امامت]]، دارای بار معنایی خاصی است که تفسیرهای گوناگونی از آن ارائه شده است. متکلمان اسلامی- [[شیعه]] و [[اهل سنت]]- [[امام]] و به دنبال آن، خلیفه را درباره کسی به کار می‌‏برند که از ناحیه [[پیامبر گرامی]]{{صل}} نیابت و ریاست یافته است؛ تا امور دینی و دنیوی مردم را بر عهده گیرد و [[دین]] و دنیای آنان را سامان داده، آباد سازد؛ از این‌‏رو بر مردم است تا از دستورات وی پیروی کنند.
:::::«امروزه در حوزه علم کلام، [[امام]] و [[امامت]]، دارای بار معنایی خاصی است که تفسیرهای گوناگونی از آن ارائه شده است. متکلمان اسلامی- [[شیعه]] و [[اهل سنت]]- [[امام]] و به دنبال آن، خلیفه را درباره کسی به کار می‌‏برند که از ناحیه [[پیامبر گرامی]]{{صل}} نیابت و ریاست یافته است؛ تا امور دینی و دنیوی مردم را بر عهده گیرد و [[دین]] و دنیای آنان را سامان داده، آباد سازد؛ از این‌‏رو بر مردم است تا از دستورات وی پیروی کنند.
::::::[[قاضی ایجی]] از متکلمان نامور [[اهل سنت]] در المواقف، [[امامت]] را عبارت از "ریاست عمومی در امور دین و دنیای مردم" دانسته است<ref>  المواقف، ص ۳۴۵</ref>. و همو نوشته است: "[[امامت]]، جانشینی [[رسول]]{{صل}} در برپایی امور [[دین]] است؛ به گونه‌‏ای که بر همه امت اسلامی پیروی از او واجب می‏‌باشد"<ref>المواقف، ص ۳۴۵.</ref>.  
::::::[[قاضی ایجی]] از متکلمان نامور [[اهل سنت]] در المواقف، [[امامت]] را عبارت از "ریاست عمومی در امور دین و دنیای مردم" دانسته است<ref>  المواقف، ص ۳۴۵</ref>. و همو نوشته است: "[[امامت]]، جانشینی [[رسول]]{{صل}} در برپایی امور [[دین]] است؛ به گونه‌‏ای که بر همه امت اسلامی پیروی از او واجب می‏‌باشد"<ref>المواقف، ص ۳۴۵.</ref>.  
۲۱۸٬۰۹۰

ویرایش