پرش به محتوا

سیاست‌های امام علی در برابر معاویه: تفاوت میان نسخه‌ها

جز
جایگزینی متن - 'تحقیق' به 'تحقیق'
جز (جایگزینی متن - 'موقعیت' به 'موقعیت')
جز (جایگزینی متن - 'تحقیق' به 'تحقیق')
خط ۱۳: خط ۱۳:
#'''ابقای [[معاویه]] به بیعتش نمی‌انجامید''': [[ابن ابی الحدید]]، ضمن [[نقل]] انتقادهایی بر [[سیاست]] [[امام علی]]{{ع}} در زمینه [[عزل]] [[معاویه]] گزارش کرده است که یکی از انتقادها این سخن است: اگر [[امام]]{{ع}} هنگامی که در [[مدینه]] با وی [[بیعت]] شد، [[معاویه]] را بر شامْ ابقا می‌کرد تا حکومتش مستقر گردد و پایه‌هایش [[استوار]] شود و [[معاویه]] و [[شامیان]] با او [[بیعت]] کنند، و سپس او را کنار می‌نهاد، از [[جنگی]] که میان آنها در گرفت، [[پیشگیری]] کرده بود. پاسخْ این است که [[امیر مؤمنان]]، شرایط آن روز را می‌دانست که [[معاویه]] به هیچ رو [[بیعت]] نمی‌کند، گرچه او را بر [[حکومت]] شامْ ابقا نماید؛ بلکه ابقای وی بر [[حکومت]] [[شام]]، [[معاویه]] را نیرومندتر می‌ساخت و [[امتناع]] وی را از [[بیعت]]، قوی‌تر می‌کرد؛ چرا که [[پرسش]] کننده یا باید بگوید: "سزاوار بود که [[علی]]{{ع}} [[معاویه]] را به [[بیعت]] فرا خواند و هم‌زمان، او را بر [[شام]] بگمارد و هر دو کار با هم قرین گردد" و یا باید بگوید: "[[امام]]{{ع}} می‌باید نخست از [[معاویه]] مطالبه [[بیعت]] می‌کرد [و ابقای او را به تأخیر می‌انداخت‌]" و یا بگوید: "باید نخست او را ابقا می‌کرد و درخواست [[بیعت]] را به فرصتی دیگر می‌انداخت". در صورت نخست، این احتمال بود که [[معاویه]]، [[حکم]] [[علی]]{{ع}} بر ابقای وی در [[حکومت]] را برای [[شامیان]] بخوانَد و موقعیت خود را نزد آنان، محکم سازد و در [[ذهن]] آنان جای دهد که: "اگر او [[شایسته]] [[حکومت]] نبود، [[علی]]{{ع}} بر او [[اعتماد]] نمی‌کرد" و آن گاه، [[بیعت کردن]] را به تأخیر اندازد و از آن، سر باز زند. و صورت دوم، همان کاری است که [[امیر مؤمنان]] انجام داد. و اما صورت سوم، مانند صورت اول است؛ بلکه [[معاویه]] را در [[مخالفت]] و سرکشی‌ای که قصد آن را داشت، قوی‌تر می‌کرد. چگونه کسی که آشنا به [[تاریخ]] است، [[گمان]] می‌کند که اگر [[علی]]{{ع}} [[معاویه]] را بر [[شام]] می‌گمارْد، [[معاویه]] با او [[بیعت]] می‌کرد، با آنکه می‌دانیم میان [[علی]]{{ع}} و [[معاویه]]، نزاع‌ها و کینه‌های کهنی است که شتر در آن، زانو نَزَد<ref>کنایه از این که هیچ گاه با یکدیگر از درِ سازش وارد نمی‌شوند. در واقع رابطه آنان به شتری کینه‌ای‌تشبیه شده که زانو بر زمین نزند. (م)</ref>؛ زیرا [[علی]]{{ع}} بود که حنظله [[برادر]] [[معاویه]] و دایی‌اش [[ولید]] و جدش عتبه را یک‌جا به [[هلاکت]] رساند. پس از آن نیز مسائلی میان آن دو در زمان [[خلافت]] عثمانْ اتفاق افتاد و بر یکدیگر تند شدند تا آنجا که [[معاویه]] وی را [[تهدید]] کرد و گفت: من به سوی [[شام]] می‌روم و این پیرمرد ([[عثمان]]) را نزد تو می‌گذارم. به [[خدا]] [[سوگند]]، اگر مویی از وی کم شود، با یکصدهزار [[شمشیر]] با تو می‌جنگم!... و اما سخن [[ابن عباس]] به [[امام علی]]{{ع}} که: "یک ماه او را بر [[حکومت]] بگمار و یک [[عمر]] او را برکنار دار" و آنچه [[مغیرة بن شعبه]] به وی پیشنهاد کرد، توهماتی بود که‌ آن دو برای خود داشتند و به آنها خوش‌گمان بودند و بر قلبشان خطور کرده بود. [[علی]]{{ع}} از وضعیت خود با [[معاویه]] بهتر [[آگاه]] بود و می‌دانست که این وضعیت، اصلاح‌پذیر نیست. چگونه بر [[ذهن]] [[انسان]] [[آگاه]] به وضعیت [[معاویه]] و نیرنگ‌ها و شیطنت‌های او و کینه‌ای که از [[علی]]{{ع}} از حادثه [[کشته شدن عثمان]] و پیش از آن در [[دل]] داشت، خطور می‌کند که [[معاویه]]، ابقای [[علی]]{{ع}} را بپذیرد و [[فریب]] بخورد و با او [[بیعت]] نماید؟! [[معاویه]]، زیرک‌تر از آن بود که [[فریب]] بخورد و [[علی]]{{ع}} نسبت به وضعیت [[معاویه]]، آگاه‌تر از کسانی بود که [[گمان]] می‌کردند اگر [[امام]]{{ع}} از او [[دلجویی]] کند و او را ابقا نماید، [[بیعت]] خواهد کرد. در نظر [[علی]]{{ع}}، این [[بیماری]]، درمانی جز [[شمشیر]] نداشت؛ چرا که پایان کار، همان می‌شد و او کار آخر را اول قرار داد.
#'''ابقای [[معاویه]] به بیعتش نمی‌انجامید''': [[ابن ابی الحدید]]، ضمن [[نقل]] انتقادهایی بر [[سیاست]] [[امام علی]]{{ع}} در زمینه [[عزل]] [[معاویه]] گزارش کرده است که یکی از انتقادها این سخن است: اگر [[امام]]{{ع}} هنگامی که در [[مدینه]] با وی [[بیعت]] شد، [[معاویه]] را بر شامْ ابقا می‌کرد تا حکومتش مستقر گردد و پایه‌هایش [[استوار]] شود و [[معاویه]] و [[شامیان]] با او [[بیعت]] کنند، و سپس او را کنار می‌نهاد، از [[جنگی]] که میان آنها در گرفت، [[پیشگیری]] کرده بود. پاسخْ این است که [[امیر مؤمنان]]، شرایط آن روز را می‌دانست که [[معاویه]] به هیچ رو [[بیعت]] نمی‌کند، گرچه او را بر [[حکومت]] شامْ ابقا نماید؛ بلکه ابقای وی بر [[حکومت]] [[شام]]، [[معاویه]] را نیرومندتر می‌ساخت و [[امتناع]] وی را از [[بیعت]]، قوی‌تر می‌کرد؛ چرا که [[پرسش]] کننده یا باید بگوید: "سزاوار بود که [[علی]]{{ع}} [[معاویه]] را به [[بیعت]] فرا خواند و هم‌زمان، او را بر [[شام]] بگمارد و هر دو کار با هم قرین گردد" و یا باید بگوید: "[[امام]]{{ع}} می‌باید نخست از [[معاویه]] مطالبه [[بیعت]] می‌کرد [و ابقای او را به تأخیر می‌انداخت‌]" و یا بگوید: "باید نخست او را ابقا می‌کرد و درخواست [[بیعت]] را به فرصتی دیگر می‌انداخت". در صورت نخست، این احتمال بود که [[معاویه]]، [[حکم]] [[علی]]{{ع}} بر ابقای وی در [[حکومت]] را برای [[شامیان]] بخوانَد و موقعیت خود را نزد آنان، محکم سازد و در [[ذهن]] آنان جای دهد که: "اگر او [[شایسته]] [[حکومت]] نبود، [[علی]]{{ع}} بر او [[اعتماد]] نمی‌کرد" و آن گاه، [[بیعت کردن]] را به تأخیر اندازد و از آن، سر باز زند. و صورت دوم، همان کاری است که [[امیر مؤمنان]] انجام داد. و اما صورت سوم، مانند صورت اول است؛ بلکه [[معاویه]] را در [[مخالفت]] و سرکشی‌ای که قصد آن را داشت، قوی‌تر می‌کرد. چگونه کسی که آشنا به [[تاریخ]] است، [[گمان]] می‌کند که اگر [[علی]]{{ع}} [[معاویه]] را بر [[شام]] می‌گمارْد، [[معاویه]] با او [[بیعت]] می‌کرد، با آنکه می‌دانیم میان [[علی]]{{ع}} و [[معاویه]]، نزاع‌ها و کینه‌های کهنی است که شتر در آن، زانو نَزَد<ref>کنایه از این که هیچ گاه با یکدیگر از درِ سازش وارد نمی‌شوند. در واقع رابطه آنان به شتری کینه‌ای‌تشبیه شده که زانو بر زمین نزند. (م)</ref>؛ زیرا [[علی]]{{ع}} بود که حنظله [[برادر]] [[معاویه]] و دایی‌اش [[ولید]] و جدش عتبه را یک‌جا به [[هلاکت]] رساند. پس از آن نیز مسائلی میان آن دو در زمان [[خلافت]] عثمانْ اتفاق افتاد و بر یکدیگر تند شدند تا آنجا که [[معاویه]] وی را [[تهدید]] کرد و گفت: من به سوی [[شام]] می‌روم و این پیرمرد ([[عثمان]]) را نزد تو می‌گذارم. به [[خدا]] [[سوگند]]، اگر مویی از وی کم شود، با یکصدهزار [[شمشیر]] با تو می‌جنگم!... و اما سخن [[ابن عباس]] به [[امام علی]]{{ع}} که: "یک ماه او را بر [[حکومت]] بگمار و یک [[عمر]] او را برکنار دار" و آنچه [[مغیرة بن شعبه]] به وی پیشنهاد کرد، توهماتی بود که‌ آن دو برای خود داشتند و به آنها خوش‌گمان بودند و بر قلبشان خطور کرده بود. [[علی]]{{ع}} از وضعیت خود با [[معاویه]] بهتر [[آگاه]] بود و می‌دانست که این وضعیت، اصلاح‌پذیر نیست. چگونه بر [[ذهن]] [[انسان]] [[آگاه]] به وضعیت [[معاویه]] و نیرنگ‌ها و شیطنت‌های او و کینه‌ای که از [[علی]]{{ع}} از حادثه [[کشته شدن عثمان]] و پیش از آن در [[دل]] داشت، خطور می‌کند که [[معاویه]]، ابقای [[علی]]{{ع}} را بپذیرد و [[فریب]] بخورد و با او [[بیعت]] نماید؟! [[معاویه]]، زیرک‌تر از آن بود که [[فریب]] بخورد و [[علی]]{{ع}} نسبت به وضعیت [[معاویه]]، آگاه‌تر از کسانی بود که [[گمان]] می‌کردند اگر [[امام]]{{ع}} از او [[دلجویی]] کند و او را ابقا نماید، [[بیعت]] خواهد کرد. در نظر [[علی]]{{ع}}، این [[بیماری]]، درمانی جز [[شمشیر]] نداشت؛ چرا که پایان کار، همان می‌شد و او کار آخر را اول قرار داد.
#'''ابقای [[معاویه]]، [[حکومت]] مرکزی را [[متزلزل]] می‌کرد''': ابقای [[معاویه]]، نه تنها پایه‌های [[حکومت امام علی]]{{ع}} را مستحکم نمی‌کرد، بلکه موجب [[تزلزل]] [[حاکمیت]] او از ابتدا می‌شد. [[ابن ابی الحدید]]، در این باره تحلیلی را از کتاب العادل، تألیف دانشمندی به نام ابن سِنان، [[نقل]] کرده که متن آن چنین است: می‌دانیم یکی از اسبابی که باعث [[شورش بر عثمان]] شد و [[مسلمانان]] را بدان جا کشاند که او را محاصره کردند و به [[قتل]] رساندند، [[حاکم]] کردن [[معاویه]] بر [[شام]] بود، با وجود این که پیش از [[نصب]] وی نیز [[ظلم]] و سلطه‌جویی او بارز بود و [[مخالفت]] وی با [[احکام دینی]] در دایره حکومتش هویدا بود. [[عثمان]] در این زمینه، مورد [[پرسش]] و خطاب قرار گرفت و عذر آورد که [[عمر]]، پیش از او، وی را به [[حکومت]] گمارده است؛ ولی [[مسلمانان]]، عذر او را نپذیرفتند و جز به کنار نهادن وی قانع نگشتند و کار بدان‌جا کشید که کشید. [[علی]]{{ع}} از مسلمانانی بود که از این [[حکم]] [[عثمان]]، بسیار ناخشنود و از همه به [[فساد]] [[دین]] [[معاویه]] آگاه‌تر بود. پس اگر او [[پیمان]] خلافتش را با ابقای [[معاویه]] در [[شام]] و تثبیت وی می‌شکست، آیا چنین نبود که در ابتدای امر، بدان‌جا رسد که [[عثمان]] در پایان کار رسیده بود؟ و آیا به کنار نهاده شدن و کشته شدن وی منجر نمی‌شد؟ اگر چنین کاری از نظر [[دینی]] روا بود و گناهی در پی نداشت، به طور [[یقین]] از جهت [[سیاسی]]، اشتباهی فاحش و عاملی نیرومند برای [[مخالفت]] و [[سرکشی]] [[شهروندان]] بود و این گونه نبود که برای [[علی]]{{ع}} امکان داشته باشد که به [[مسلمانان]] اعلام کند: "[[رأی]] [[حقیقی]] من، [[عزل]] [[معاویه]] پس از [[ثبات]] یافتن [[حکومت]] و [[پیروی]] [[اکثریت]] از من است و [[هدف]] من از ابقای وی بر [[حکومت]]، [[فریب]] دادن او و سرعت بخشیدن به ### [[313]]### وی و [[بیعت]] [[لشکریان]] اوست و پس از این، او را [[عزل]] می‌کنم و بر پایه [[عدالت]] با او [[رفتار]] می‌کنم"؛ چرا که به محض اعلام این مطلب، خبر به [[معاویه]] می‌رسید و تدبیری که [[امام]]{{ع}} اندیشیده بود، تباه می‌شد و غرضی که بر آن تکیه کرده بود. نقض می‌شد<ref>شرح نهج البلاغة، ج ۱۰، ص ۲۴۷.</ref>.
#'''ابقای [[معاویه]]، [[حکومت]] مرکزی را [[متزلزل]] می‌کرد''': ابقای [[معاویه]]، نه تنها پایه‌های [[حکومت امام علی]]{{ع}} را مستحکم نمی‌کرد، بلکه موجب [[تزلزل]] [[حاکمیت]] او از ابتدا می‌شد. [[ابن ابی الحدید]]، در این باره تحلیلی را از کتاب العادل، تألیف دانشمندی به نام ابن سِنان، [[نقل]] کرده که متن آن چنین است: می‌دانیم یکی از اسبابی که باعث [[شورش بر عثمان]] شد و [[مسلمانان]] را بدان جا کشاند که او را محاصره کردند و به [[قتل]] رساندند، [[حاکم]] کردن [[معاویه]] بر [[شام]] بود، با وجود این که پیش از [[نصب]] وی نیز [[ظلم]] و سلطه‌جویی او بارز بود و [[مخالفت]] وی با [[احکام دینی]] در دایره حکومتش هویدا بود. [[عثمان]] در این زمینه، مورد [[پرسش]] و خطاب قرار گرفت و عذر آورد که [[عمر]]، پیش از او، وی را به [[حکومت]] گمارده است؛ ولی [[مسلمانان]]، عذر او را نپذیرفتند و جز به کنار نهادن وی قانع نگشتند و کار بدان‌جا کشید که کشید. [[علی]]{{ع}} از مسلمانانی بود که از این [[حکم]] [[عثمان]]، بسیار ناخشنود و از همه به [[فساد]] [[دین]] [[معاویه]] آگاه‌تر بود. پس اگر او [[پیمان]] خلافتش را با ابقای [[معاویه]] در [[شام]] و تثبیت وی می‌شکست، آیا چنین نبود که در ابتدای امر، بدان‌جا رسد که [[عثمان]] در پایان کار رسیده بود؟ و آیا به کنار نهاده شدن و کشته شدن وی منجر نمی‌شد؟ اگر چنین کاری از نظر [[دینی]] روا بود و گناهی در پی نداشت، به طور [[یقین]] از جهت [[سیاسی]]، اشتباهی فاحش و عاملی نیرومند برای [[مخالفت]] و [[سرکشی]] [[شهروندان]] بود و این گونه نبود که برای [[علی]]{{ع}} امکان داشته باشد که به [[مسلمانان]] اعلام کند: "[[رأی]] [[حقیقی]] من، [[عزل]] [[معاویه]] پس از [[ثبات]] یافتن [[حکومت]] و [[پیروی]] [[اکثریت]] از من است و [[هدف]] من از ابقای وی بر [[حکومت]]، [[فریب]] دادن او و سرعت بخشیدن به ### [[313]]### وی و [[بیعت]] [[لشکریان]] اوست و پس از این، او را [[عزل]] می‌کنم و بر پایه [[عدالت]] با او [[رفتار]] می‌کنم"؛ چرا که به محض اعلام این مطلب، خبر به [[معاویه]] می‌رسید و تدبیری که [[امام]]{{ع}} اندیشیده بود، تباه می‌شد و غرضی که بر آن تکیه کرده بود. نقض می‌شد<ref>شرح نهج البلاغة، ج ۱۰، ص ۲۴۷.</ref>.
#'''ناسازگاری ابقای [[معاویه]] با مبانی [[سیاسی]] [[امام علی]]{{ع}}‌''': ابن سنان، پاسخی دیگر به خُرده‌گیری بر [[سیاست]] کنار گذاردن [[معاویه]] داده است و در آن، به مبانی [[سیاسی]] [[امام علی]]{{ع}} در [[حکمرانی]] اشاره می‌کند و آن را پاسخ [[حقیقی]] می‌داند. وی می‌گوید: به [[درستی]] که [[علی]]{{ع}} به [[مخالفت]] با [[شریعت]] به‌خاطر [[سیاست]]، [[معتقد]] نبود، خواه آن سیاستْ [[دینی]] باشد یا [[دنیوی]]. اما در کارهای [[دنیایی]]، مانند این که [[گمان]] بَرَد فردی درصدد [[فاسد]] کردن [[خلافت]] اوست، هیچ گاه کشتن یا زندانی نمودنِ او را روا نمی‌دانست (مگر آنکه با شواهد و [[ادله]] یقین‌آور، به فتنه‌گری او [[اطمینان]] یابد) و بر پایه توهم و [[اخبار]] [[تحقیق]] نشده، [[رفتار]] نمی‌کرد. و اما در [[امور دینی]]، مانند حد زدنِ متهم به دزدی نیز [[سیاست]] را مقدم نمی‌داشت؛ بلکه می‌فرمود: "اگر با [[اقرار]] خودش یا [[گواهی]] [[شهود]]، دزدی او به [[اثبات]] رسد، حد را بر او جاری می‌سازم، و گرنه متعرض وی نخواهم شد". در میان بزرگان [[اسلام]]، بودند کسانی که خلاف این [[عقیده]] را داشتند. دیدگاه [[مالک بن انس]]، عمل کردن بر طبق [[مصالح]] مُرسل‌<ref>مصالح مُرسل یا مرسله، یکی از ادله اجتهادی نزد اهل سنت است که فقیه بر پایه مصالح عمومی، آن جاکه حکم شرعی در میان نباشد، فتوا می‌دهد. (م)</ref> بود و این که برای [[امام]]، جایز است یک‌سوم [[امت]] را در راستای [[اصلاح]] دوسوم دیگر بکشد. دیدگاه بیشتر [[مردمان]]، آن است که عمل کردن بر طبق نظر و [[گمان]] غالب، جایز است؛ ولی چون دیدگاه [[امام علی]]{{ع}} چنان بود که گفتیم و [[معاویه]] از نظر او [[فاسق]] بود و مقدمه [[یقینی]] دیگری نیز نزد او [[سبقت]] داشت و آن این که به کار گرفتن [[فاسق]]، جایز نیست و او کسی نبود که [[استحکام]] پایه [[حکومت]] را با [[مخالفت]] ورزیدن با [[شریعت]] بنا نهد، پس می‌باید آشکارا [[معاویه]] را کنار می‌گذارْد، گرچه این امر به [[جنگ]] بینجامد<ref>شرح نهج البلاغة، ج ۱۰، ص ۲۴۶.</ref><ref>[[محمد محمدی ری‌شهری|محمدی ری‌شهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین (کتاب)|گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین]]، ص ۳۹۰-۴۰۱.</ref>.
#'''ناسازگاری ابقای [[معاویه]] با مبانی [[سیاسی]] [[امام علی]]{{ع}}‌''': ابن سنان، پاسخی دیگر به خُرده‌گیری بر [[سیاست]] کنار گذاردن [[معاویه]] داده است و در آن، به مبانی [[سیاسی]] [[امام علی]]{{ع}} در [[حکمرانی]] اشاره می‌کند و آن را پاسخ [[حقیقی]] می‌داند. وی می‌گوید: به [[درستی]] که [[علی]]{{ع}} به [[مخالفت]] با [[شریعت]] به‌خاطر [[سیاست]]، [[معتقد]] نبود، خواه آن سیاستْ [[دینی]] باشد یا [[دنیوی]]. اما در کارهای [[دنیایی]]، مانند این که [[گمان]] بَرَد فردی درصدد [[فاسد]] کردن [[خلافت]] اوست، هیچ گاه کشتن یا زندانی نمودنِ او را روا نمی‌دانست (مگر آنکه با شواهد و [[ادله]] یقین‌آور، به فتنه‌گری او [[اطمینان]] یابد) و بر پایه توهم و [[اخبار]] تحقیق نشده، [[رفتار]] نمی‌کرد. و اما در [[امور دینی]]، مانند حد زدنِ متهم به دزدی نیز [[سیاست]] را مقدم نمی‌داشت؛ بلکه می‌فرمود: "اگر با [[اقرار]] خودش یا [[گواهی]] [[شهود]]، دزدی او به [[اثبات]] رسد، حد را بر او جاری می‌سازم، و گرنه متعرض وی نخواهم شد". در میان بزرگان [[اسلام]]، بودند کسانی که خلاف این [[عقیده]] را داشتند. دیدگاه [[مالک بن انس]]، عمل کردن بر طبق [[مصالح]] مُرسل‌<ref>مصالح مُرسل یا مرسله، یکی از ادله اجتهادی نزد اهل سنت است که فقیه بر پایه مصالح عمومی، آن جاکه حکم شرعی در میان نباشد، فتوا می‌دهد. (م)</ref> بود و این که برای [[امام]]، جایز است یک‌سوم [[امت]] را در راستای [[اصلاح]] دوسوم دیگر بکشد. دیدگاه بیشتر [[مردمان]]، آن است که عمل کردن بر طبق نظر و [[گمان]] غالب، جایز است؛ ولی چون دیدگاه [[امام علی]]{{ع}} چنان بود که گفتیم و [[معاویه]] از نظر او [[فاسق]] بود و مقدمه [[یقینی]] دیگری نیز نزد او [[سبقت]] داشت و آن این که به کار گرفتن [[فاسق]]، جایز نیست و او کسی نبود که [[استحکام]] پایه [[حکومت]] را با [[مخالفت]] ورزیدن با [[شریعت]] بنا نهد، پس می‌باید آشکارا [[معاویه]] را کنار می‌گذارْد، گرچه این امر به [[جنگ]] بینجامد<ref>شرح نهج البلاغة، ج ۱۰، ص ۲۴۶.</ref><ref>[[محمد محمدی ری‌شهری|محمدی ری‌شهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین (کتاب)|گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین]]، ص ۳۹۰-۴۰۱.</ref>.
==کنار نهادن [[سیاست]] [[سازش‌]]==
==کنار نهادن [[سیاست]] [[سازش‌]]==
* [[مروج الذهب‌ (کتاب)|مروْج الذهب‌]]- به [[نقل]] از [[ابن عباس]]-: پنج [[شب]] پس از [[کشته شدن عثمان]]، از [[مکه]] [به مدینه‌] بازگشتم و نزد [[علی]]{{ع}} رفتم تا او را ببینم. گفته شد که [[مغیرة بن شعبه]] نزد اوست. چند لحظه‌ای پشت در نشستم تا [[مغیره]] بیرون آمد. بر من [[سلام]] کرد و گفت: کی [[آمدی]]؟ گفتم: چند لحظه قبل. سپس نزد [[علی]]{{ع}} رفتم. بر او [[سلام]] کردم... گفتم: به من بگو که [[مغیره]]، چه کار داشت و چرا در [[خلوت]] با تو صحبت کرد؟ فرمود: "دو روز پس از [[کشته شدن عثمان]]، نزد من آمد و گفت: با تو صحبتی خصوصی دارم و من پذیرفتم. آن گاه گفت: به [[درستی]] که [[خیرخواهی]]، کم‌ارزش‌ شده است و تو باقی‌مانده [[مردمان]] [بزرگ و صحابی‌] هستی ومن، [[خیرخواه]] توام. من از باب [[مشورت]] به تو می‌گویم [[کارگزاران]] [[عثمان]] را در این سال [که سال نخست [[حکومت]] توست‌] برکنار مکن. برای آنان بنویس که برسرِ کارشان باقی‌اند و هر گاه با تو [[بیعت]] کردند و کار تو استقرار یافت، هر که را [[دوست]] داشتی، کنار بگذار و هر که را [[دوست]] داشتی [[منصوب]] کن. من به وی گفتم: به [[خدا]] [[سوگند]]، در دینم [[سازش]] و در [[حکومت]] خود، [[ظاهرسازی]] نمی‌کنم. گفت: اگر [[امتناع]] می‌ورزی، پس هر که را می‌خواهی، کنار گذار؛ ولی [[معاویه]] را نگه‌دار. او گستاخ و [[جسور]] است و [[شامیان]] از او حرف‌شنوی دارند و تو برای نگه‌داشتنش دلیلی داری؛ زیرا [[عمر]]، او را بر تمامی [[سرزمین]] [[شام]] گمارد. به وی گفتم: نه، به [[خدا]] [[سوگند]]! [[معاویه]] را حتی دو روز هم به کار نمی‌گیرم. او پس از [[مشورت]] و مطرح کردن مطالبش، از نزد من بیرون رفت. سپس برگشت و گفت: من به تو مشورت‌هایی رساندم و تو [از قبول آنها] [[امتناع]] ورزیدی. در این موضوع نگریستم و چنین یافتم که تو بر صوابی. سزاوار نیست در کارهایت [[نیرنگ]] و [[فریب]] را به کار گیری". [[ابن عباس]] می‌گوید: به او ([[علی]]{{ع}}) گفتم: در آنچه نخست به تو [[مشورت]] داد، [[خیرخواهی]] کرد؛ اما در مرتبه دوم به تو [[خیانت]] نمود<ref>مروج الذهب، ج ۲، ص ۳۶۴.</ref><ref>[[محمد محمدی ری‌شهری|محمدی ری‌شهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین (کتاب)|گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین]]، ص ۳۹۰-۴۰۱.</ref>.
* [[مروج الذهب‌ (کتاب)|مروْج الذهب‌]]- به [[نقل]] از [[ابن عباس]]-: پنج [[شب]] پس از [[کشته شدن عثمان]]، از [[مکه]] [به مدینه‌] بازگشتم و نزد [[علی]]{{ع}} رفتم تا او را ببینم. گفته شد که [[مغیرة بن شعبه]] نزد اوست. چند لحظه‌ای پشت در نشستم تا [[مغیره]] بیرون آمد. بر من [[سلام]] کرد و گفت: کی [[آمدی]]؟ گفتم: چند لحظه قبل. سپس نزد [[علی]]{{ع}} رفتم. بر او [[سلام]] کردم... گفتم: به من بگو که [[مغیره]]، چه کار داشت و چرا در [[خلوت]] با تو صحبت کرد؟ فرمود: "دو روز پس از [[کشته شدن عثمان]]، نزد من آمد و گفت: با تو صحبتی خصوصی دارم و من پذیرفتم. آن گاه گفت: به [[درستی]] که [[خیرخواهی]]، کم‌ارزش‌ شده است و تو باقی‌مانده [[مردمان]] [بزرگ و صحابی‌] هستی ومن، [[خیرخواه]] توام. من از باب [[مشورت]] به تو می‌گویم [[کارگزاران]] [[عثمان]] را در این سال [که سال نخست [[حکومت]] توست‌] برکنار مکن. برای آنان بنویس که برسرِ کارشان باقی‌اند و هر گاه با تو [[بیعت]] کردند و کار تو استقرار یافت، هر که را [[دوست]] داشتی، کنار بگذار و هر که را [[دوست]] داشتی [[منصوب]] کن. من به وی گفتم: به [[خدا]] [[سوگند]]، در دینم [[سازش]] و در [[حکومت]] خود، [[ظاهرسازی]] نمی‌کنم. گفت: اگر [[امتناع]] می‌ورزی، پس هر که را می‌خواهی، کنار گذار؛ ولی [[معاویه]] را نگه‌دار. او گستاخ و [[جسور]] است و [[شامیان]] از او حرف‌شنوی دارند و تو برای نگه‌داشتنش دلیلی داری؛ زیرا [[عمر]]، او را بر تمامی [[سرزمین]] [[شام]] گمارد. به وی گفتم: نه، به [[خدا]] [[سوگند]]! [[معاویه]] را حتی دو روز هم به کار نمی‌گیرم. او پس از [[مشورت]] و مطرح کردن مطالبش، از نزد من بیرون رفت. سپس برگشت و گفت: من به تو مشورت‌هایی رساندم و تو [از قبول آنها] [[امتناع]] ورزیدی. در این موضوع نگریستم و چنین یافتم که تو بر صوابی. سزاوار نیست در کارهایت [[نیرنگ]] و [[فریب]] را به کار گیری". [[ابن عباس]] می‌گوید: به او ([[علی]]{{ع}}) گفتم: در آنچه نخست به تو [[مشورت]] داد، [[خیرخواهی]] کرد؛ اما در مرتبه دوم به تو [[خیانت]] نمود<ref>مروج الذهب، ج ۲، ص ۳۶۴.</ref><ref>[[محمد محمدی ری‌شهری|محمدی ری‌شهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین (کتاب)|گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین]]، ص ۳۹۰-۴۰۱.</ref>.
۲۱۸٬۲۱۰

ویرایش