←شهادت عبدالله
خط ۹۲: | خط ۹۲: | ||
در این هنگام [[عبدالله بن رواحه]] به پا خاسته، و [[سخنرانی]] کرد و گفت: "به [[خدا]] [[سوگند]]، ما هرگز با [[دشمن]] به پشتوانه افراد زیاد، یا اسب و [[سلاح]] زیاد جنگ نکردهایم، بلکه با [[اعتماد]] به این [[دین]] که خدا ما را با آن گرامی داشته، [[جنگ]] کردهایم. اکنون آماده شوید و [[راه]] بیفتید؛ به خدا سوگند، دیدم که در [[جنگ بدر]] همراه ما بیش از دو اسب نبود و در روز [[احد]]، ما فقط یک اسب داشتیم. به هر حال جنگ ما جدا از یکی از دو خوبی نیست؛ یا بر دشمن [[پیروز]] میشویم و این همان چیزی است که خدا و پیامبرمان به ما [[وعده]] کردهاند و وعده ایشان خلاف نخواهد شد، و یا به [[شهادت]] میرسیم و به [[برادران]] خود میپیوندیم و در [[بهشت]] همراه ایشان خواهیم بود". [[مردم]] از گفتار ابن رواحه نیرو گرفتند<ref>السیرة النبویه، ابن هشام، ج۲، ص۳۷۵؛ المغازی، واقدی، ج۲، ص۷۶۰؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۳، ص۳۷-۳۸.</ref>.<ref>[[فرهاد علیزاده|علیزاده، فرهاد]]، [[عبدالله بن رواحه (مقاله)|مقاله «عبدالله بن رواحه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۶، ص۸۵-۸۸.</ref> | در این هنگام [[عبدالله بن رواحه]] به پا خاسته، و [[سخنرانی]] کرد و گفت: "به [[خدا]] [[سوگند]]، ما هرگز با [[دشمن]] به پشتوانه افراد زیاد، یا اسب و [[سلاح]] زیاد جنگ نکردهایم، بلکه با [[اعتماد]] به این [[دین]] که خدا ما را با آن گرامی داشته، [[جنگ]] کردهایم. اکنون آماده شوید و [[راه]] بیفتید؛ به خدا سوگند، دیدم که در [[جنگ بدر]] همراه ما بیش از دو اسب نبود و در روز [[احد]]، ما فقط یک اسب داشتیم. به هر حال جنگ ما جدا از یکی از دو خوبی نیست؛ یا بر دشمن [[پیروز]] میشویم و این همان چیزی است که خدا و پیامبرمان به ما [[وعده]] کردهاند و وعده ایشان خلاف نخواهد شد، و یا به [[شهادت]] میرسیم و به [[برادران]] خود میپیوندیم و در [[بهشت]] همراه ایشان خواهیم بود". [[مردم]] از گفتار ابن رواحه نیرو گرفتند<ref>السیرة النبویه، ابن هشام، ج۲، ص۳۷۵؛ المغازی، واقدی، ج۲، ص۷۶۰؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۳، ص۳۷-۳۸.</ref>.<ref>[[فرهاد علیزاده|علیزاده، فرهاد]]، [[عبدالله بن رواحه (مقاله)|مقاله «عبدالله بن رواحه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۶، ص۸۵-۸۸.</ref> | ||
==شهادت | ==شهادت عبدالله بن رواحه== | ||
پس مسلمانان حرکت کرده و به [[موته]] رسیدند و بین دو [[سپاه]] جنگ درگرفت. [[زید بن حارثه]] که [[پرچم]] جنگ را در دست داشت، خود را به سپاه دشمن زد تا اینکه [[شهید]] شد. | پس مسلمانان حرکت کرده و به [[موته]] رسیدند و بین دو [[سپاه]] جنگ درگرفت. [[زید بن حارثه]] که [[پرچم]] جنگ را در دست داشت، خود را به سپاه دشمن زد تا اینکه [[شهید]] شد. | ||
پس از او [[جعفر بن ابی طالب]] پرچم را به دست گرفت و مردانه جنگید تا اینکه دست راستش را جدا ساختند. پس پرچم را به دست چپ گرفت، آن را نیز جدا ساختند. پرچم را به سینه چسباند و این گونه بود تا اینکه شهید شد. پس عبدالله بن رواحه پیش رفت و پرچم را برداشت اما کمی دودل شد که مانند [[زید]] و [[جعفر]] به میدان برود یا نه، سپس این [[رجز]] را خواند: | |||
پس از او [[جعفر بن ابی طالب]] پرچم را به دست گرفت و مردانه جنگید تا اینکه دست راستش را جدا ساختند. پس پرچم را به دست چپ گرفت، آن را نیز جدا ساختند. پرچم را به سینه چسباند و این گونه بود تا اینکه شهید شد. پس عبدالله بن رواحه پیش رفت و پرچم را برداشت اما کمی دودل شد که مانند [[زید]] و [[جعفر]] به میدان برود یا نه، سپس این [[رجز]] را خواند: ای نفس اگر کشته نشوی، میمیری؛ این کبوتر [[مرگ]] است که بر سرت سایه افکنده است. تو به تمام آرزوهایت رسیدهای و اگر به [[راه]] ایشان بروی، [[هدایت]] یافتهای.<ref>{{عربی|یانفس ان لم تقتلی تموتی هذا حمام الموت قد صلیتی | |||
و ما تمنیت قد اعطیتی أن تفعلی فعلها هدیتی}}؛</ref> | |||
سپس از اسب پیاده شد و عموزاده او پاره گوشتی به دستش داد که بخورد. [[عبدالله]] در حال خوردن گوشت دید سروصدایی در [[لشکر]] بلند شد، با خود گفت: تو زندهای؟ آنگاه بقیه آن گوشت را به [[زمین]] انداخته، شمشیرش را به دست گرفت و با [[دشمنان]] جنگید تا اینکه کشته شد<ref>السیرة النبویه، ابن هشام، ج۲، ص۳۷۸-۳۷۹.</ref>. | سپس از اسب پیاده شد و عموزاده او پاره گوشتی به دستش داد که بخورد. [[عبدالله]] در حال خوردن گوشت دید سروصدایی در [[لشکر]] بلند شد، با خود گفت: تو زندهای؟ آنگاه بقیه آن گوشت را به [[زمین]] انداخته، شمشیرش را به دست گرفت و با [[دشمنان]] جنگید تا اینکه کشته شد<ref>السیرة النبویه، ابن هشام، ج۲، ص۳۷۸-۳۷۹.</ref>. | ||
[[نقل]] شده، در این هنگام، در [[مدینه]] [[پیامبر]]{{صل}} بر [[منبر]] نشسته بود و به [[مردم]] از میدان [[جنگ موته]] خبر میداد. پیامبر{{صل}} فرمود: "اکنون [[زید شهید]] شد". و بر او [[درود]] فرستاد و به [[مسلمانان]] فرمود تا برای او از [[خداوند]]، [[بخشش]] کنند و فرمود: "او همچنان که میدوید، وارد [[بهشت]] شد. آن گاه فرمود: "[[جعفر]] [[پرچم]] را به دست گرفت و پیش رفت تا اینکه [[شهید]] شد. پس پیامبر{{صل}} به مردم فرمود: "برای برادرتان [[بخشش الهی]] را بخواهید و خود نیز برای او [[دعا]] کرد. پس فرمود: "جعفر وارد بهشت شد و با دو بال از یاقوت، در هر کجای بهشت که میخواهد میپرد. پس از او عبدالله پرچم را به دست گرفت و شهید شد و آهسته وارد بهشت شد". این مطلب بر [[انصار]] گران آمد. پیامبر{{صل}} فرمود: "چون به شدت زخمی شد، نخست شروع به [[سرزنش]] خود کرد و بعد نیرو گرفت و جنگید تا اینکه شهید شد و وارد بهشت شد"<ref>المغازی، واقدی، ج۲، ص۷۶۱-۷۶۲.</ref>. | [[نقل]] شده، در این هنگام، در [[مدینه]] [[پیامبر]]{{صل}} بر [[منبر]] نشسته بود و به [[مردم]] از میدان [[جنگ موته]] خبر میداد. پیامبر{{صل}} فرمود: "اکنون [[زید شهید]] شد". و بر او [[درود]] فرستاد و به [[مسلمانان]] فرمود تا برای او از [[خداوند]]، [[بخشش]] کنند و فرمود: "او همچنان که میدوید، وارد [[بهشت]] شد. آن گاه فرمود: "[[جعفر]] [[پرچم]] را به دست گرفت و پیش رفت تا اینکه [[شهید]] شد. پس پیامبر{{صل}} به مردم فرمود: "برای برادرتان [[بخشش الهی]] را بخواهید و خود نیز برای او [[دعا]] کرد. پس فرمود: "جعفر وارد بهشت شد و با دو بال از یاقوت، در هر کجای بهشت که میخواهد میپرد. پس از او عبدالله پرچم را به دست گرفت و شهید شد و آهسته وارد بهشت شد". این مطلب بر [[انصار]] گران آمد. پیامبر{{صل}} فرمود: "چون به شدت زخمی شد، نخست شروع به [[سرزنش]] خود کرد و بعد نیرو گرفت و جنگید تا اینکه شهید شد و وارد بهشت شد"<ref>المغازی، واقدی، ج۲، ص۷۶۱-۷۶۲.</ref>. | ||
عبدالله علاقه زیادی به [[شهادت]] داشت. [[زید بن ارقم]] در این باره گوید: من در [[خانه]] [[عبدالله بن رواحه]] [[زندگی]] میکردم. هیچگاه ندیدهام که [[سرپرست]] [[یتیمی]]، بهتر از او باشد. من همراه او در [[مؤته]] بودم و ما به یکدیگر سخت علاقه مند بودیم. او معمولا مرا پشت سر خود سوار میکرد. شبی در حالی که میان دو لنگه بار بر روی شتر نشسته بود، این ابیات را میخواند: | عبدالله علاقه زیادی به [[شهادت]] داشت. [[زید بن ارقم]] در این باره گوید: من در [[خانه]] [[عبدالله بن رواحه]] [[زندگی]] میکردم. هیچگاه ندیدهام که [[سرپرست]] [[یتیمی]]، بهتر از او باشد. من همراه او در [[مؤته]] بودم و ما به یکدیگر سخت علاقه مند بودیم. او معمولا مرا پشت سر خود سوار میکرد. شبی در حالی که میان دو لنگه بار بر روی شتر نشسته بود، این ابیات را میخواند:اکنون که مرا به مقصد رساندی و چهار [[روز]] بار مرا به دوش کشیدی در راهی که همه ریگزار بود؛ نعمتهای تو فزون و [[بدی]] از تو دور باد. این آخرین [[سفر]] من است و دیگر به سوی [[اهل]] خود برنخواهم گشت. [[مسلمانان]] برمی گردند و مرا در [[سرزمین]] [[شام]] باقی میگذارند که اقامت در آن گواراست. | ||
{{عربی|اذا بلغتنی وحملت رحلی مسافة اربع ربع بعد الحساء | و در آنجا به آنچه که آب را با ریشههای خود میکشد و همچنین به درختان خرما اعتنایی نخواهم داشت.<ref>{{عربی|اذا بلغتنی وحملت رحلی مسافة اربع ربع بعد الحساء | ||
فزادک انعم و خلاک [[ذم]] و لا ارجع الی اهلی وراء | فزادک انعم و خلاک [[ذم]] و لا ارجع الی اهلی وراء | ||
و آب المسلمون وغادرونی بارض الشام مشتهی الثواء | و آب المسلمون وغادرونی بارض الشام مشتهی الثواء | ||
هنالک [[لاابالی]] طلع [[نخل]] ولانخل أسافلها رواء}}؛ | هنالک [[لاابالی]] طلع [[نخل]] ولانخل أسافلها رواء}}؛</ref> | ||
چون این اشعار را شنیدم گریستم. او با دست خود ضربهای به من زد و گفت: "ای [[بدبخت]]! تو را چه میشود؛ اگر [[خداوند متعال]] به من [[شهادت]] ارزانی فرماید، من از [[اندوه]] و گرفتاریهای [[دنیا]] آسوده میشوم و تو به [[راحتی]] در حالی که میان دو لنگه بار شتر نشستهای برمیگردی". سپس از اسب خویش فرود آمد و دو رکعت [[نماز]] گزارد و پس از آن دعایی طولانی خواند و به من گفت: "ای پسر! اگر [[خدا]] بخواهد در این سفر، شهادت روزی من خواهد شد<ref>السیرة النبویه، ابن هشام، ج۲، ص۳۷۶-۳۷۷؛ المغازی، واقدی، ج۲، ص۷۵۹؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۳، ص۳۸-۳۹.</ref>.<ref>[[فرهاد علیزاده|علیزاده، فرهاد]]، [[عبدالله بن رواحه (مقاله)|مقاله «عبدالله بن رواحه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۶، ص۸۸-۹۰.</ref> | |||
== جستارهای وابسته == | == جستارهای وابسته == |