کاربر:Puranzab/صفحه تمرین3: تفاوت میان نسخهها
←آثار و فواید نبوت (کارکردهای نبوت)
خط ۱۶۹: | خط ۱۶۹: | ||
4. بستر سازی برای فرهنگ و تمدن: انبیای الهی از راه تشویق به فراگیری علم و دانش و ارج نهادن به کار و توسعه، نقش مهم در رشد فرهنگ و تمدن بشری داشتهاند از جمله: پیامبر اسلام (ص) شخصا مردم را به فراگیری علوم نظری و تجربی تشویق می کرد؛ به گونه ای که آموزش علم را «فریضه» نامید: «طلب علم و دانش بر هر مسلمانی واجب است»<ref>. «طلب العلم فریضة علی کل مسلم»؛ آداب المتعلمین، ص 111؛ کتاب الوافی، ج 1، ص 126؛ تفسیر قمی، ج 2، ص 401.</ref>؛ همچنین ایشان عبادت را هفتاد جزء برشمرد که طلب روزی حلال، بهترین آنهاست<ref>. «ان اللّه غافر کل ذنب الا ... من اغتصب اجیرا اجره»؛ وسائل الشیعه، ج 16، ص 55.</ref>.<ref>. ر.ک: قدردان قراملکی، محمدحسن، کار کرد دین در جامعه و انسان، سایت پرتال جامع علوم انسانی.</ref> این روایت فرهنگ سازی طلب روزی حلال را میرساند. | 4. بستر سازی برای فرهنگ و تمدن: انبیای الهی از راه تشویق به فراگیری علم و دانش و ارج نهادن به کار و توسعه، نقش مهم در رشد فرهنگ و تمدن بشری داشتهاند از جمله: پیامبر اسلام (ص) شخصا مردم را به فراگیری علوم نظری و تجربی تشویق می کرد؛ به گونه ای که آموزش علم را «فریضه» نامید: «طلب علم و دانش بر هر مسلمانی واجب است»<ref>. «طلب العلم فریضة علی کل مسلم»؛ آداب المتعلمین، ص 111؛ کتاب الوافی، ج 1، ص 126؛ تفسیر قمی، ج 2، ص 401.</ref>؛ همچنین ایشان عبادت را هفتاد جزء برشمرد که طلب روزی حلال، بهترین آنهاست<ref>. «ان اللّه غافر کل ذنب الا ... من اغتصب اجیرا اجره»؛ وسائل الشیعه، ج 16، ص 55.</ref>.<ref>. ر.ک: قدردان قراملکی، محمدحسن، کار کرد دین در جامعه و انسان، سایت پرتال جامع علوم انسانی.</ref> این روایت فرهنگ سازی طلب روزی حلال را میرساند. | ||
==وظایف و شؤون نبوت (مقامات پیامبران)== | |||
پارهاي از اوصاف پیامبران مربوط به وظايف و شئون آنهاست که برخی از آنها عبارتاند از: | |||
1. ابلاغ و تبيين پيام الهي: مقتضاي نبوت و رسالت انبيا و همچنين نتيجۀ برهان عقلي بر لزوم بعثت ايشان، رساندن پيام الهي به مردم است؛ يعني پيامبران بايد نقش واسطهای امين را در ميان خدا و مردم ايفا كنند. مردم نيز موظفاند پس از دريافت اين پيام الهي، به مضمون آن عمل كنند. در واقع اطاعت از انبيا در اين پيامها به معناي اطاعت از خداست؛ چون آنها نقشي جز ابلاغ اين پيامها ندارند: «مَا عَلَي الرَّسُولِ إِلاّ الْبَلاغ»<ref>. سورۀ مائده، آیۀ 99.</ref>.<ref>. ر.ک: مصباح یزدی، محمد تقی، راه و راهنما شناسی، ص 431 ـ 434.</ref> | |||
2. تعليم مردم: پيمودن مسير كمال بدون شناختن راه از بيراهه ممكن نيست و چون انسان هم نميتواند همۀ دانشهايی را كه به آنها نياز دارد، با فهم عادي بشري به دست آورد؛ بنابراين در حوزۀ معرفت نيز محتاج وحی الهی است. از آيات و روايات نيز استنباط ميشود يكي از اهداف پيامبران آموزش مردم است. قرآن با تعبيرهای مختلفی مواد آموزشی انبيا را گوشزد میكند؛ از جمله میفرمايد: «كَمَا أَرْسَلْنَا فِيكُمْ رَسُولاً مِنْكُمْ يَتْلُو عَلَيْكُمْ آيَاتِنَا وَيُزَكِّيكُمْ وَيُعَلِّمُكُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَيُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ»<ref>. سورۀ بقره، آیۀ 151.</ref>. | |||
3. بيان حلال و حرام الهي: انسانها برای رسيدن به كمال بايد حلالها و حرامهای الهی را بشناسند و رفتار خود را بر اساس آن تنظيم كنند؛ اما از آنجا كه همۀ افراد نمیتوانند احكام الهی را بهطور مستقيم از خداوند دريافت كنند، پيامبران مأمورند تا اوامر و نواهی الهی را از طريق وحی گرفته، به مردم ابلاغ كنند. بنابراين يكی از وظايف انبيا بيان امور حلال و حرام در دين خداست. خداوند در قرآن به پيامبر اكرم (ص) فرمان میدهد كه مردم را فراخواند و احكام الهی را برايشان بيان كند: «قُلْ تَعَالَوْا أَتْلُ مَا حَرَّمَ رَبُّكُمْ عَلَيْكُم»<ref>. سورۀ انعام، آیۀ 151.</ref> و دربارۀ حضرت عيسي (ع) نيز ميفرمايد: «وَرَسُولاً إِلي بَنِي إِسْرائِيلَ أَنِّي قَدْ جِئْتُكُمْ... وَلِأُحِلَّ لَكُمْ بَعْضَ الَّذِي حُرِّمَ عَلَيْكُمْ»<ref>. سورۀ آلعمران، آیات 49ـ50.</ref>. | |||
4. موعظه مردم: در قرآن كريم آمده است انبياي الهي (ع)، علاوه بر بيان حقايق براي مردم با موعظه<ref>. در آيات متعددي، قرآن با واژۀ «موعظه» توصيف شده است؛ مانند: سورۀ يونس، آیۀ 57؛ سورۀ آلعمران، آیه138.</ref> و تلاوت آيات الهي برايشان، دلهاي آنان را براي پذيرش حقايق ديني آماده ميكردند. خداوند در قرآن به حضرت محمد (ص) نيز فرمان ميدهد كه مردم را موعظه كند: «قُلْ إِنَّمَا أَعِظُكُمْ بِوَاحِدَةٍ أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنَي وَفُرَادَي ثُمَّ تَتَفَكَّرُوا مَا بِصَاحِبِكُمْ مِنْ جِنَّةٍ»<ref>. سورۀ سبأ، آیۀ 46.</ref>.<ref>. ر.ک: مصباح یزدی، محمد تقی، راه و راهنما شناسی، ص 437 ـ 439.</ref> | |||
5. تزكيه: مراد از تزكيه، پاک كردن نفس از ناپاكيها و رذايل اخلاقي است. انسان در صورتي ميتواند به سعادت، هدايت الهي و رشد برسد كه خود را از رذايل اخلاقي پاك كرده باشد. قرآن كريم دراينباره ميفرمايد: «قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاهَا ، وَقَدْ خَابَ مَنْ دَسَّاهَا»<ref>. سورۀ شمس، آیات 9ـ10.</ref>. كسي ميتواند براي تزكيۀ ديگران اقدام كند كه خود درجات تكامل را طي كرده و شناخت كاملي از انسان داشته باشد. پيامبران كه مؤيد به علم الهياند، اين ويژگي را دارند و ميتوانند وظيفة خطيري چون تربيت انسانها را بر عهده بگيرند. ازاينرو قرآن كريم تربيت را جزء وظايف پيامبران ميشمارد؛ براي مثال، هنگامي كه خداوند حضرت موسي (ع) را بهسوي فرعون ميفرستاد، به او فرمود: «فَقُلْ هَلْ لَكَ إِلَي أَنْ تَزَكَّي وَأَهْدِيَكَ إِلَي رَبِّكَ فَتَخْشَي»<ref>. سورۀ نازعات، آیات 18ـ 19.</ref>. | |||
6. امامت: قرآن كريم برخي پيامبران را داراي مقام امامت معرفي ميكند؛ از جمله دربارۀ حضرت ابراهيم (ع) ميفرمايد: «وَإِذِ ابْتَلَي إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِي قَالَ لا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ»<ref>. سورۀ بقره، آیۀ 124.</ref>.<ref>. ر.ک: مصباح یزدی، محمد تقی، راه و راهنماشناسی، ص 441 ـ 442.</ref> | |||
7. قضاوت: در برخي آيات، خداوند از اعطاي مقام قضاوت به بعضي پيامبران خاص سخن ميگويد؛ از جمله، دربارۀ حضرت داوود (ع) مي فرماید: «يا داوُدُ إِنّا جَعَلْناكَ خَلِيفَةً فِي الأَرْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ النّاسِ بِالْحَقِّ وَلا تَتَّبِعِ الْهَوي فَيُضِلَّكَ عَنْ سَبِيلِ اللّهِ»<ref>. سورۀ ص، آیۀ 26؛ آيات 87ـ89.</ref>. در آيات متعددي نيز به مقام قضاوت براي پيامبر اسلام (ص) اشاره شده است، ازجمله: «وَأَنْزَلْنَا إِلَيْكَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقًا لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ الْكِتَابِ وَمُهَيْمِنًا عَلَيْهِ فَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ وَلا تَتَّبِعْ أَهْوَاءَهُمْ عَمَّا جَاءَكَ مِنَ الْحَقِّ...»<ref>. سورۀ مائده، آیۀ 48.</ref>.<ref>. ر.ک: مصباح یزدی، محمد تقی، راه و راهنماشناسی، ص 442 ـ 445.</ref> | 7. قضاوت: در برخي آيات، خداوند از اعطاي مقام قضاوت به بعضي پيامبران خاص سخن ميگويد؛ از جمله، دربارۀ حضرت داوود (ع) مي فرماید: «يا داوُدُ إِنّا جَعَلْناكَ خَلِيفَةً فِي الأَرْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ النّاسِ بِالْحَقِّ وَلا تَتَّبِعِ الْهَوي فَيُضِلَّكَ عَنْ سَبِيلِ اللّهِ»<ref>. سورۀ ص، آیۀ 26؛ آيات 87ـ89.</ref>. در آيات متعددي نيز به مقام قضاوت براي پيامبر اسلام (ص) اشاره شده است، ازجمله: «وَأَنْزَلْنَا إِلَيْكَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقًا لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ الْكِتَابِ وَمُهَيْمِنًا عَلَيْهِ فَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ وَلا تَتَّبِعْ أَهْوَاءَهُمْ عَمَّا جَاءَكَ مِنَ الْحَقِّ...»<ref>. سورۀ مائده، آیۀ 48.</ref>.<ref>. ر.ک: مصباح یزدی، محمد تقی، راه و راهنماشناسی، ص 442 ـ 445.</ref> | ||
8. برپا ساختن حكومت الهي: بنابر دلايل متعدد، هر جامعهاي به يك حكومت صالح و توانمند نياز دارد. از بررسي آيات قرآن روشن ميشود برخي پيامبران مانند داوود و سليمان (ع)<ref>. سورۀ بقره، آیۀ 251. </ref> و پيامبر اسلام(ص)<ref>. با استناد به آيات متعددي از قرآن كريم، ميتوان ثابت كرد كه پيامبر اسلام(ص) نيز داراي مقام حكومت و ولايت بوده است . براي مثال، قرآن دربارۀ رابطة نزديك و عميق آن حضرت با مؤمنان ميفرمايد: «النَّبِيُّ أَوْلَي بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِم»؛ سورۀ احزاب، آیۀ 6. از اين آيه بهوضوح استفاده می شود كه پيامبر اكرم (ص) چنان مقامي دارد كه تصميم او بر تصميم ديگران، حتي در حوزۀ امور شخصي خودشان، مقدم است و اين همان منزلتي است كه از آن به «ولايت امر» تعبير ميشود.</ref> حكومت الهي داشتهاند؛ يعني بهطور رسمي رئيس حكومت و جامعه بودهاند و مردم ملزم بودند از آنها اطاعت كنند<ref>. ر.ک: مصباح يزدي، محمدتقي، حقوق و سياست در قرآن، ص 139ـ 238.</ref>. پس همۀ پيامبران از طرف خدا در رأس حكومت نبودهاند. افزون بر اينكه يكي از وظايف پيامبران تشكيل حكومت ميباشد، برخي وظايف ايشان، مانند اجراي عدالت، امربهمعروف و نهيازمنكر و قضاوت، كه از قرآن كريم استفاده ميشود، تنها در گرو تشكيل حكومت است<ref>. ر.ک: مصباح یزدی، محمد تقی، راه و راهنماشناسی، ص 445 ـ 449.</ref>. | 8. برپا ساختن حكومت الهي: بنابر دلايل متعدد، هر جامعهاي به يك حكومت صالح و توانمند نياز دارد. از بررسي آيات قرآن روشن ميشود برخي پيامبران مانند داوود و سليمان (ع)<ref>. سورۀ بقره، آیۀ 251. </ref> و پيامبر اسلام(ص)<ref>. با استناد به آيات متعددي از قرآن كريم، ميتوان ثابت كرد كه پيامبر اسلام(ص) نيز داراي مقام حكومت و ولايت بوده است . براي مثال، قرآن دربارۀ رابطة نزديك و عميق آن حضرت با مؤمنان ميفرمايد: «النَّبِيُّ أَوْلَي بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِم»؛ سورۀ احزاب، آیۀ 6. از اين آيه بهوضوح استفاده می شود كه پيامبر اكرم (ص) چنان مقامي دارد كه تصميم او بر تصميم ديگران، حتي در حوزۀ امور شخصي خودشان، مقدم است و اين همان منزلتي است كه از آن به «ولايت امر» تعبير ميشود.</ref> حكومت الهي داشتهاند؛ يعني بهطور رسمي رئيس حكومت و جامعه بودهاند و مردم ملزم بودند از آنها اطاعت كنند<ref>. ر.ک: مصباح يزدي، محمدتقي، حقوق و سياست در قرآن، ص 139ـ 238.</ref>. پس همۀ پيامبران از طرف خدا در رأس حكومت نبودهاند. افزون بر اينكه يكي از وظايف پيامبران تشكيل حكومت ميباشد، برخي وظايف ايشان، مانند اجراي عدالت، امربهمعروف و نهيازمنكر و قضاوت، كه از قرآن كريم استفاده ميشود، تنها در گرو تشكيل حكومت است<ref>. ر.ک: مصباح یزدی، محمد تقی، راه و راهنماشناسی، ص 445 ـ 449.</ref>. | ||
==وظایف و شؤون نبوت (مقامات پیامبران)== | |||
پارهاي از اوصاف پیامبران مربوط به وظايف و شئون آنهاست که برخی از آنها عبارتاند از: | پارهاي از اوصاف پیامبران مربوط به وظايف و شئون آنهاست که برخی از آنها عبارتاند از: | ||
1. ابلاغ و تبيين پيام الهي: مقتضاي نبوت و رسالت انبيا و همچنين نتيجۀ برهان عقلي بر لزوم بعثت ايشان، رساندن پيام الهي به مردم است؛ يعني پيامبران بايد نقش واسطهاي امين را در ميان خدا و مردم ايفا كنند. مردم نيز موظفاند پس از دريافت پيام الهي، به مضمون آن عمل كنند. در واقع اطاعت از انبيا در اين پيامها به معناي اطاعت از خداست؛ چون آنها نقشي جز ابلاغ اين پيامها ندارند: «مَا عَلَي الرَّسُولِ إِلاّ الْبَلاغ»<ref>. سورۀ مائده، آیۀ 99.</ref>. | 1. ابلاغ و تبيين پيام الهي: مقتضاي نبوت و رسالت انبيا و همچنين نتيجۀ برهان عقلي بر لزوم بعثت ايشان، رساندن پيام الهي به مردم است؛ يعني پيامبران بايد نقش واسطهاي امين را در ميان خدا و مردم ايفا كنند. مردم نيز موظفاند پس از دريافت پيام الهي، به مضمون آن عمل كنند. در واقع اطاعت از انبيا در اين پيامها به معناي اطاعت از خداست؛ چون آنها نقشي جز ابلاغ اين پيامها ندارند: «مَا عَلَي الرَّسُولِ إِلاّ الْبَلاغ»<ref>. سورۀ مائده، آیۀ 99.</ref>. | ||
البته قرآن كريم به اين نكته نيز اشاره ميكند كه پيامبران، علاوه بر ابلاغ پيام الهي به مردم، مقام تبيين و تفسير وحي را نيز داشتهاند؛ زيرا لازم بود كسی مفاد وحي را براي مردم تفسير کرده و اجمال آنرا تبيين نمايد و جزئيات مسائل را به آنها آموزش دهد؛ براي مثال، وقتي قرآن كريم ميفرمايد: «أَقِمِ الصَّلاَةَ»<ref>. سورۀ هود، آیۀ 114.</ref>، اصل وجوب نماز فهميده ميشود، اما چگونگي آن نامعلوم است. در اينجا مردم به كسي نياز دارند كه از جانب خدا، شرايط، احكام و كيفيت نماز را برايشان بيان كند. بنابراين پيامبران پس از مقام رسالت و نبوت، وظيفۀ تبيين و تفسير وحي را نيز به عهده دارند. شايد از اطلاق بعضي آيات بتوان استفاده كرد مردم موظف بودهاند تمام مطالبي را كه پيامبر در تبيين وحي بيان ميكند، بپذيرند؛ مانند آيۀ «وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ رَسُولٍ إِلاّ لِيُطَاعَ بِإِذْنِ اللَّهِ»<ref>. سورۀ نساء، آیۀ 64.</ref>. از اطلاق اين آيه، ميتوان برداشت كرد مردم مكلفاند سخنان پيامبران را، چه آنها كه مربوط به ابلاغ اصل وحي است و چه سخناني كه پيامبر در تبيين وحي بر زبان جاري ميكند، پيروي كنند؛ زيرا در اطاعت از پيامبران بعد از پيروي از اصل وحي، نوبت به پذيرفتن تفسير آنان از وحي ميرسد. اين مقام در ميان همۀ پيامبران مشترك بوده است؛ زيرا كسي كه از جانب خدا پيامي ميآورد، طبعاً خودش حقيقت آنرا دريافته و به مراد اصلي فرستندۀ آن پيام پي برده است. بنابراين اگر چنين كسي كلام خدا را تفسير و تبيين كند، تفسير او مطابق واقع است و از همين رو مردم موظفاند سخن او را بپذيرند و از آن پيروي كنند. بنابراین براي آنكه پيامبران بتوانند بهآساني پيام خدا را براي مردم تبيين كنند، خداوند هر پيامبري را به زبان قومش فرستاده است. قرآن دراينباره ميفرمايد: «وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ رَسُولٍ إِلاّ بِلِسَانِ قَوْمِهِ لِيُبَيِّنَ لَهُم»<ref>. سورۀ ابراهيم، آیۀ 4.</ref>. به گواهي آيات قرآن<ref>. سورۀ نساء، آیۀ 80؛ سورۀ جمعه، آیۀ 2.</ref> پيامبر اكرم (ص) نیز داراي مقام تفسير وحي الهي و بيان تفاصيل احكام و قوانين ديني بوده و سخنان او در اين امور بر همگان حجت است؛ ازاينرو مردم مكلفاند در اين امور از پيامبر پيروي كنند. | البته قرآن كريم به اين نكته نيز اشاره ميكند كه پيامبران، علاوه بر ابلاغ پيام الهي به مردم، مقام تبيين و تفسير وحي را نيز داشتهاند؛ زيرا لازم بود كسی مفاد وحي را براي مردم تفسير کرده و اجمال آنرا تبيين نمايد و جزئيات مسائل را به آنها آموزش دهد؛ براي مثال، وقتي قرآن كريم ميفرمايد: «أَقِمِ الصَّلاَةَ»<ref>. سورۀ هود، آیۀ 114.</ref>، اصل وجوب نماز فهميده ميشود، اما چگونگي آن نامعلوم است. در اينجا مردم به كسي نياز دارند كه از جانب خدا، شرايط، احكام و كيفيت نماز را برايشان بيان كند. بنابراين پيامبران پس از مقام رسالت و نبوت، وظيفۀ تبيين و تفسير وحي را نيز به عهده دارند. شايد از اطلاق بعضي آيات بتوان استفاده كرد مردم موظف بودهاند تمام مطالبي را كه پيامبر در تبيين وحي بيان ميكند، بپذيرند؛ مانند آيۀ «وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ رَسُولٍ إِلاّ لِيُطَاعَ بِإِذْنِ اللَّهِ»<ref>. سورۀ نساء، آیۀ 64.</ref>. از اطلاق اين آيه، ميتوان برداشت كرد مردم مكلفاند سخنان پيامبران را، چه آنها كه مربوط به ابلاغ اصل وحي است و چه سخناني كه پيامبر در تبيين وحي بر زبان جاري ميكند، پيروي كنند؛ زيرا در اطاعت از پيامبران بعد از پيروي از اصل وحي، نوبت به پذيرفتن تفسير آنان از وحي ميرسد. اين مقام در ميان همۀ پيامبران مشترك بوده است؛ زيرا كسي كه از جانب خدا پيامي ميآورد، طبعاً خودش حقيقت آنرا دريافته و به مراد اصلي فرستندۀ آن پيام پي برده است. بنابراين اگر چنين كسي كلام خدا را تفسير و تبيين كند، تفسير او مطابق واقع است و از همين رو مردم موظفاند سخن او را بپذيرند و از آن پيروي كنند. بنابراین براي آنكه پيامبران بتوانند بهآساني پيام خدا را براي مردم تبيين كنند، خداوند هر پيامبري را به زبان قومش فرستاده است. قرآن دراينباره ميفرمايد: «وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ رَسُولٍ إِلاّ بِلِسَانِ قَوْمِهِ لِيُبَيِّنَ لَهُم»<ref>. سورۀ ابراهيم، آیۀ 4.</ref>. به گواهي آيات قرآن<ref>. سورۀ نساء، آیۀ 80؛ سورۀ جمعه، آیۀ 2.</ref> پيامبر اكرم (ص) نیز داراي مقام تفسير وحي الهي و بيان تفاصيل احكام و قوانين ديني بوده و سخنان او در اين امور بر همگان حجت است؛ ازاينرو مردم مكلفاند در اين امور از پيامبر پيروي كنند. | ||
2. تعليم مردم: پيمودن مسير كمال بدون شناختن راه از بيراهه ممكن نيست و چون انسان هم نميتواند همۀ دانشهايی را كه به آنها نياز دارد، با فهم عادي بشري به دست آورد؛ بنابراين در حوزۀ معرفت نيز محتاج وحي الهي است. از آيات و روايات استنباط ميشود يكي از اهداف پيامبران آموزش مردم است. قرآن با تعابیر مختلفي مواد آموزشي انبيا را گوشزد ميكند؛ از جمله ميفرمايد: «كَمَا أَرْسَلْنَا فِيكُمْ رَسُولاً مِنْكُمْ يَتْلُو عَلَيْكُمْ آيَاتِنَا وَيُزَكِّيكُمْ وَيُعَلِّمُكُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَيُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ»<ref>. سورۀ بقره، آیۀ 151.</ref>.<ref>. ر.ک: مصباح یزدی، محمد تقی، راه و راهنما شناسی، ص 434 ـ 436.</ref> | 2. تعليم مردم: پيمودن مسير كمال بدون شناختن راه از بيراهه ممكن نيست و چون انسان هم نميتواند همۀ دانشهايی را كه به آنها نياز دارد، با فهم عادي بشري به دست آورد؛ بنابراين در حوزۀ معرفت نيز محتاج وحي الهي است. از آيات و روايات استنباط ميشود يكي از اهداف پيامبران آموزش مردم است. قرآن با تعابیر مختلفي مواد آموزشي انبيا را گوشزد ميكند؛ از جمله ميفرمايد: «كَمَا أَرْسَلْنَا فِيكُمْ رَسُولاً مِنْكُمْ يَتْلُو عَلَيْكُمْ آيَاتِنَا وَيُزَكِّيكُمْ وَيُعَلِّمُكُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَيُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ»<ref>. سورۀ بقره، آیۀ 151.</ref>.<ref>. ر.ک: مصباح یزدی، محمد تقی، راه و راهنما شناسی، ص 434 ـ 436.</ref> | ||
3. بيان حلال و حرام الهي: انسانها برای رسيدن به كمال بايد حلالها و حرامهای الهی را بشناسند و رفتار خود را بر اساس آن تنظيم كنند؛ اما از آنجا كه همۀ افراد نمیتوانند احكام الهی را بهطور مستقيم از خداوند دريافت كنند، پيامبران مأمورند تا اوامر و نواهی الهی را از طريق وحی گرفته، به مردم ابلاغ كنند. بنابراين يكی از وظايف انبيا بيان امور حلال و حرام در دين خداست. خداوند در قرآن به پيامبر اكرم (ص) فرمان میدهد كه مردم را فراخواند و احكام الهی را برايشان بيان كند: «قُلْ تَعَالَوْا أَتْلُ مَا حَرَّمَ رَبُّكُمْ عَلَيْكُم»<ref>. سورۀ انعام، آیۀ 151.</ref> و دربارۀ حضرت عيسي (ع) نيز ميفرمايد: «وَرَسُولاً إِلي بَنِي إِسْرائِيلَ أَنِّي قَدْ جِئْتُكُمْ... وَلِأُحِلَّ لَكُمْ بَعْضَ الَّذِي حُرِّمَ عَلَيْكُمْ»<ref>. سورۀ آلعمران، آیات 49ـ50.</ref>. | 3. بيان حلال و حرام الهي: انسانها برای رسيدن به كمال بايد حلالها و حرامهای الهی را بشناسند و رفتار خود را بر اساس آن تنظيم كنند؛ اما از آنجا كه همۀ افراد نمیتوانند احكام الهی را بهطور مستقيم از خداوند دريافت كنند، پيامبران مأمورند تا اوامر و نواهی الهی را از طريق وحی گرفته، به مردم ابلاغ كنند. بنابراين يكی از وظايف انبيا بيان امور حلال و حرام در دين خداست. خداوند در قرآن به پيامبر اكرم (ص) فرمان میدهد كه مردم را فراخواند و احكام الهی را برايشان بيان كند: «قُلْ تَعَالَوْا أَتْلُ مَا حَرَّمَ رَبُّكُمْ عَلَيْكُم»<ref>. سورۀ انعام، آیۀ 151.</ref> و دربارۀ حضرت عيسي (ع) نيز ميفرمايد: «وَرَسُولاً إِلي بَنِي إِسْرائِيلَ أَنِّي قَدْ جِئْتُكُمْ... وَلِأُحِلَّ لَكُمْ بَعْضَ الَّذِي حُرِّمَ عَلَيْكُمْ»<ref>. سورۀ آلعمران، آیات 49ـ50.</ref>. | ||
4. موعظه مردم: براي رسيدن به سعادت مطلوب، تنها داشتن بينشهاي ضروري صحيح، كافي نيست، بلكه لازم است انسان دل خود را نيز از اموري كه مانع از رسيدن به آن سعادت است، پاك كند و دل در گرو بينشهاي صحيح داشته باشد، تا حقايق را بپذيرد؛ زيرا دانستن يك حقيقت لزوماً به پذيرش آن نميانجامد. چه بسيار افرادي بوده و هستند كه حقايقي را درك ميكنند، ولي از پذيرش آن سر باز ميزنند و حتي در مقابل آن مقاومت ميكنند. قرآن كريم از گروهها و افرادي ياد ميكند كه حتي بعد از ديدن معجزاتی از پيامبران الهي و يقين به نبوت ايشان از روي ظلم و برتريطلبي، نه تنها سخنانشان را نپذيرفتند و تسليم نشدند، بلكه به مبارزه با آنها پرداختند. قرآن كريم دربارۀ برخورد فرعون و قومش با حضرت موسي (ع) بعد از ديدن معجزات آن حضرت ميفرمايد: «وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَيْقَنَتْهَا أَنْفُسُهُمْ ظُلْمًا وَعُلُّوا»<ref>. سورۀ نمل، آیۀ 14.</ref>. بنابراین در قرآن كريم آمده است كه انبياي الهي علاوه بر بيان حقايق براي مردم با موعظه<ref>. در آيات متعددي، قرآن با واژۀ «موعظه» توصيف شده است؛ مانند: «يَا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَتْكُمْ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّكُم»؛ سورۀ يونس، آیۀ 57؛ هَذَا...مَوْعِظَةٌ لِلْمُتَّقِين»؛ سورۀ آلعمران:138؛ زيرا خداوند بهوسيلة قرآن به مردم اندرز ميدهد: «وَمَا أَنْزَلَ عَلَيْكُمْ مِنَ الْكِتَابِ وَالْحِكْمَةِ يَعِظُكُمْ بِه»؛ سورۀ بقره، آیۀ 231.</ref> و تلاوت آيات الهي بر ايشان، دلهاي آنان را براي پذيرش حقايق ديني آماده ميكردند. خداوند به حضرت محمد (ص) نيز فرمان ميدهد كه مردم را موعظه كند: «قُلْ إِنَّمَا أَعِظُكُمْ بِوَاحِدَةٍ أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنَي وَفُرَادَي ثُمَّ تَتَفَكَّرُوا مَا بِصَاحِبِكُمْ مِنْ جِنَّةٍ»<ref>. سورۀ سبأ، آیۀ 46.</ref>. مخاطبان اين آيه اهل مكهاند كه اگرچه اعجاز قرآن و ناتواني خودشان در معارضه با آنرا ميديدند، براي بهانهجويي، يا بر اثر شبههاي كه برخي انداخته بودند، پيامبر اسلام (ص) را جنزده ميخواندند. خدا به پيامبر دستور ميدهد آنها را موعظه كند به اينكه بهتنهايي يا با هم براي خدا به پا خيزند؛ آنگاه دربارۀ او كه چندين سال با آنها بوده است، فكر كنند در اين صورت تصديق خواهند كرد كه پيامبر جنزده نيست و رسالتي ازطرف خداوند دارد<ref>. طباطبايي، سيدمحمدحسين، الميزان في تفسير القرآن، ج16، ص414؛ رجبي، محمود، «اهداف قرآن»، معرفت، ص54.</ref> و نیز دربارۀ آنچه خداوند بر حضرت موسي (ع) فروفرستاده است، ميفرمايد: «وَكَتَبْنَا لَهُ فِي الألْوَاحِ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ مَوْعِظَةً وَتَفْصِيلا لِكُلِّ شَيْءٍ...»<ref>. سورۀ اعراف، آیۀ 145.</ref>.<ref>. ر.ک: مصباح یزدی، محمد تقی، راه و راهنما شناسی، ص 437 ـ 439.</ref> | 4. موعظه مردم: براي رسيدن به سعادت مطلوب، تنها داشتن بينشهاي ضروري صحيح، كافي نيست، بلكه لازم است انسان دل خود را نيز از اموري كه مانع از رسيدن به آن سعادت است، پاك كند و دل در گرو بينشهاي صحيح داشته باشد، تا حقايق را بپذيرد؛ زيرا دانستن يك حقيقت لزوماً به پذيرش آن نميانجامد. چه بسيار افرادي بوده و هستند كه حقايقي را درك ميكنند، ولي از پذيرش آن سر باز ميزنند و حتي در مقابل آن مقاومت ميكنند. قرآن كريم از گروهها و افرادي ياد ميكند كه حتي بعد از ديدن معجزاتی از پيامبران الهي و يقين به نبوت ايشان از روي ظلم و برتريطلبي، نه تنها سخنانشان را نپذيرفتند و تسليم نشدند، بلكه به مبارزه با آنها پرداختند. قرآن كريم دربارۀ برخورد فرعون و قومش با حضرت موسي (ع) بعد از ديدن معجزات آن حضرت ميفرمايد: «وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَيْقَنَتْهَا أَنْفُسُهُمْ ظُلْمًا وَعُلُّوا»<ref>. سورۀ نمل، آیۀ 14.</ref>. بنابراین در قرآن كريم آمده است كه انبياي الهي علاوه بر بيان حقايق براي مردم با موعظه<ref>. در آيات متعددي، قرآن با واژۀ «موعظه» توصيف شده است؛ مانند: «يَا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَتْكُمْ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّكُم»؛ سورۀ يونس، آیۀ 57؛ هَذَا...مَوْعِظَةٌ لِلْمُتَّقِين»؛ سورۀ آلعمران:138؛ زيرا خداوند بهوسيلة قرآن به مردم اندرز ميدهد: «وَمَا أَنْزَلَ عَلَيْكُمْ مِنَ الْكِتَابِ وَالْحِكْمَةِ يَعِظُكُمْ بِه»؛ سورۀ بقره، آیۀ 231.</ref> و تلاوت آيات الهي بر ايشان، دلهاي آنان را براي پذيرش حقايق ديني آماده ميكردند. خداوند به حضرت محمد (ص) نيز فرمان ميدهد كه مردم را موعظه كند: «قُلْ إِنَّمَا أَعِظُكُمْ بِوَاحِدَةٍ أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنَي وَفُرَادَي ثُمَّ تَتَفَكَّرُوا مَا بِصَاحِبِكُمْ مِنْ جِنَّةٍ»<ref>. سورۀ سبأ، آیۀ 46.</ref>. مخاطبان اين آيه اهل مكهاند كه اگرچه اعجاز قرآن و ناتواني خودشان در معارضه با آنرا ميديدند، براي بهانهجويي، يا بر اثر شبههاي كه برخي انداخته بودند، پيامبر اسلام (ص) را جنزده ميخواندند. خدا به پيامبر دستور ميدهد آنها را موعظه كند به اينكه بهتنهايي يا با هم براي خدا به پا خيزند؛ آنگاه دربارۀ او كه چندين سال با آنها بوده است، فكر كنند در اين صورت تصديق خواهند كرد كه پيامبر جنزده نيست و رسالتي ازطرف خداوند دارد<ref>. طباطبايي، سيدمحمدحسين، الميزان في تفسير القرآن، ج16، ص414؛ رجبي، محمود، «اهداف قرآن»، معرفت، ص54.</ref> و نیز دربارۀ آنچه خداوند بر حضرت موسي (ع) فروفرستاده است، ميفرمايد: «وَكَتَبْنَا لَهُ فِي الألْوَاحِ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ مَوْعِظَةً وَتَفْصِيلا لِكُلِّ شَيْءٍ...»<ref>. سورۀ اعراف، آیۀ 145.</ref>.<ref>. ر.ک: مصباح یزدی، محمد تقی، راه و راهنما شناسی، ص 437 ـ 439.</ref> | ||
5. تزكيه: مراد از «تزكيه»، پاك كردن نفس از ناپاكيها و رذايل اخلاقي است. انسان در صورتي ميتواند به سعادت، هدايت الهي و رشد برسد كه خود را از ناپاكيهای درونی و رذايل اخلاقی پاك كرده باشد. قرآن كريم دراينباره ميفرمايد: «قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاهَا ، وَقَدْ خَابَ مَنْ دَسَّاهَا»<ref>. سورۀ شمس، آیات 9ـ10.</ref>. كسي ميتواند براي تزكيۀ ديگران اقدام كند كه خود درجات تكامل را طي كرده و شناخت كاملي از انسان داشته باشد. پيامبران كه مؤيد به علم الهياند، اين ويژگي را دارند و ميتوانند وظيفۀ خطيري چون تربيت انسانها را بر عهده بگيرند. ازاينرو قرآن كريم تربيت را جزء وظايف پيامبران ميشمارد؛ براي مثال، هنگامي كه خداوند حضرت موسي (ع) را بهسوي فرعون ميفرستاد، به او فرمود: «فَقُلْ هَلْ لَكَ إِلَي أَنْ تَزَكَّي ، وَأَهْدِيَكَ إِلَي رَبِّكَ فَتَخْشَي»<ref>. سورۀ نازعات، آیات 18ـ 19.</ref>. همچنین در چند آيه به وظيفۀ حضرت محمد (ص) براي تزكيۀ مردم پس از تعليم آنان اشاره ميفرمايد از جمله: «َربَّنَا وَابْعَثْ فِيهِمْ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِكَ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَيُزَكِّيهِمْ إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ»<ref>. سورۀ بقره، آیۀ 129.</ref> و در برخي آيات ديگر<ref>. ازجمله: سورۀ بقره، آیۀ 151؛ سورۀ آلعمران، آیۀ 164.</ref>، وظيفۀ تزكيه بر تعليم مقدم شده است؛ مانند: «هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الأمِّيِّينَ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَإِنْ كَانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِي ضَلالٍ مُبِينٍ»<ref>. سورۀ جمعه، آیۀ 2.</ref>. | 5. تزكيه: مراد از «تزكيه»، پاك كردن نفس از ناپاكيها و رذايل اخلاقي است. انسان در صورتي ميتواند به سعادت، هدايت الهي و رشد برسد كه خود را از ناپاكيهای درونی و رذايل اخلاقی پاك كرده باشد. قرآن كريم دراينباره ميفرمايد: «قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاهَا ، وَقَدْ خَابَ مَنْ دَسَّاهَا»<ref>. سورۀ شمس، آیات 9ـ10.</ref>. كسي ميتواند براي تزكيۀ ديگران اقدام كند كه خود درجات تكامل را طي كرده و شناخت كاملي از انسان داشته باشد. پيامبران كه مؤيد به علم الهياند، اين ويژگي را دارند و ميتوانند وظيفۀ خطيري چون تربيت انسانها را بر عهده بگيرند. ازاينرو قرآن كريم تربيت را جزء وظايف پيامبران ميشمارد؛ براي مثال، هنگامي كه خداوند حضرت موسي (ع) را بهسوي فرعون ميفرستاد، به او فرمود: «فَقُلْ هَلْ لَكَ إِلَي أَنْ تَزَكَّي ، وَأَهْدِيَكَ إِلَي رَبِّكَ فَتَخْشَي»<ref>. سورۀ نازعات، آیات 18ـ 19.</ref>. همچنین در چند آيه به وظيفۀ حضرت محمد (ص) براي تزكيۀ مردم پس از تعليم آنان اشاره ميفرمايد از جمله: «َربَّنَا وَابْعَثْ فِيهِمْ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِكَ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَيُزَكِّيهِمْ إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ»<ref>. سورۀ بقره، آیۀ 129.</ref> و در برخي آيات ديگر<ref>. ازجمله: سورۀ بقره، آیۀ 151؛ سورۀ آلعمران، آیۀ 164.</ref>، وظيفۀ تزكيه بر تعليم مقدم شده است؛ مانند: «هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الأمِّيِّينَ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَإِنْ كَانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِي ضَلالٍ مُبِينٍ»<ref>. سورۀ جمعه، آیۀ 2.</ref>. | ||
6. امامت: قرآن كريم برخي پيامبران را داراي مقام امامت معرفي ميكند؛ ازجمله دربارۀ حضرت ابراهيم (ع) ميفرمايد: «وَإِذِ ابْتَلَي إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِي قَالَ لا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ»<ref>. سورۀ بقره، آیۀ 124.</ref>. | 6. امامت: قرآن كريم برخي پيامبران را داراي مقام امامت معرفي ميكند؛ ازجمله دربارۀ حضرت ابراهيم (ع) ميفرمايد: «وَإِذِ ابْتَلَي إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِي قَالَ لا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ»<ref>. سورۀ بقره، آیۀ 124.</ref>. | ||
روايات بر اين امر تأكيد دارند كه امامت مقامي فراتر از نبوت و رسالت است<ref>. براي نمونه، از امام رضا (علیه السلام) نقل شده است: «انَّ الامامة خص الله بها ابراهيم الخليل علیه السلام بعد النبوة والخلة مرتبة ثالثة»؛ بحراني، هاشمبنسليمان، حسيني البرهان في تفسير القرآن، ج1، ص317، ح5. </ref>. خداوند مقام امامت را در اواخر عمر ابراهيم (ع) و پس از سالها نبوت و رسالت و بعد از قبولياش در يك امتحان بزرگ به او عنايت فرمود<ref>. با توجه اين نكته كه حضرت ابراهيم علیه السلام اين مقام را براي فرزندان خود نيز خواسته است، درمييابيم كه حضرت اسماعيل و اسحاق علیهما السلام به دنيا آمده بودهاند، و ميدانيم كه حضرت ابراهيم در سنين پيري فرزنددار شده است؛ زيرا قرآن از قول آن حضرت ميفرمايد: «الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِي وَهَبَ لِي عَلَي الْكِبَرِ إِسْمَاعِيلَ وَإِسْحَق»؛ سورۀ ابراهيم، آیۀ 39؛ طباطبايي، سيدمحمدحسين، الميزان في تفسير القرآن، ج1، ص270، 280.</ref>. امام در مقامي است كه نهتنها تكتك انسانها را بهسوي خدا هدايت می كند<ref>. طباطبايي، سيدمحمدحسين، الميزان في تفسير القرآن، ج1، ص272.</ref>، بلكه با زندگي اجتماعي مردم در ارتباط است، از اينرو وجود او حقوقي را بر مردم واجب ميكند؛ مانند اقتدا به رفتار امام و عمل به اوامر او؛ یعنی امام علاوه بر هدایت ظاهری، هدایت باطنی را هم به عهده دارد. امامت مقام ولایت کلّیه و مطلقۀ الهی و مرتبۀ خاصی از قرب الهی است؛ ولی نبوت و رسالت فقط هدایت ظاهری را بر عهده دارد. قرآن همچنين بعد از يادكرد از چند پيامبر الهي، ميفرمايد: «وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ وَإِقَامَ الصَّلاةِ وَإِيتَاءَ الزَّكَاةِ وَكَانُوا لَنَا عَابِدِينَ»<ref>. سورۀ انبياء، آیۀ 73.</ref>. دربارۀ برخي پيامبران الهي نيز آمده است: «وَجَعَلْنَا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا لَمَّا صَبَرُوا وَكَانُوا بِآيَاتِنَا يُوقِنُونَ»<ref>. سورۀ سجده، آیۀ 24.</ref>. از مجموع آيات استفاده ميشود بعضي پيامبران داراي مقام امامت نيز بودهاند<ref>. ر.ک: مصباح یزدی، محمد تقی، راه و راهنماشناسی، ص 441 ـ 442.</ref>. | روايات بر اين امر تأكيد دارند كه امامت مقامي فراتر از نبوت و رسالت است<ref>. براي نمونه، از امام رضا (علیه السلام) نقل شده است: «انَّ الامامة خص الله بها ابراهيم الخليل علیه السلام بعد النبوة والخلة مرتبة ثالثة»؛ بحراني، هاشمبنسليمان، حسيني البرهان في تفسير القرآن، ج1، ص317، ح5. </ref>. خداوند مقام امامت را در اواخر عمر ابراهيم (ع) و پس از سالها نبوت و رسالت و بعد از قبولياش در يك امتحان بزرگ به او عنايت فرمود<ref>. با توجه اين نكته كه حضرت ابراهيم علیه السلام اين مقام را براي فرزندان خود نيز خواسته است، درمييابيم كه حضرت اسماعيل و اسحاق علیهما السلام به دنيا آمده بودهاند، و ميدانيم كه حضرت ابراهيم در سنين پيري فرزنددار شده است؛ زيرا قرآن از قول آن حضرت ميفرمايد: «الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِي وَهَبَ لِي عَلَي الْكِبَرِ إِسْمَاعِيلَ وَإِسْحَق»؛ سورۀ ابراهيم، آیۀ 39؛ طباطبايي، سيدمحمدحسين، الميزان في تفسير القرآن، ج1، ص270، 280.</ref>. امام در مقامي است كه نهتنها تكتك انسانها را بهسوي خدا هدايت می كند<ref>. طباطبايي، سيدمحمدحسين، الميزان في تفسير القرآن، ج1، ص272.</ref>، بلكه با زندگي اجتماعي مردم در ارتباط است، از اينرو وجود او حقوقي را بر مردم واجب ميكند؛ مانند اقتدا به رفتار امام و عمل به اوامر او؛ یعنی امام علاوه بر هدایت ظاهری، هدایت باطنی را هم به عهده دارد. امامت مقام ولایت کلّیه و مطلقۀ الهی و مرتبۀ خاصی از قرب الهی است؛ ولی نبوت و رسالت فقط هدایت ظاهری را بر عهده دارد. قرآن همچنين بعد از يادكرد از چند پيامبر الهي، ميفرمايد: «وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ وَإِقَامَ الصَّلاةِ وَإِيتَاءَ الزَّكَاةِ وَكَانُوا لَنَا عَابِدِينَ»<ref>. سورۀ انبياء، آیۀ 73.</ref>. دربارۀ برخي پيامبران الهي نيز آمده است: «وَجَعَلْنَا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا لَمَّا صَبَرُوا وَكَانُوا بِآيَاتِنَا يُوقِنُونَ»<ref>. سورۀ سجده، آیۀ 24.</ref>. از مجموع آيات استفاده ميشود بعضي پيامبران داراي مقام امامت نيز بودهاند<ref>. ر.ک: مصباح یزدی، محمد تقی، راه و راهنماشناسی، ص 441 ـ 442.</ref>. | ||
7. قضاوت: آشنايي با احكام و قوانين كلي، مردم را از حاكمي كه بتواند آن احكام را به درستي بر مصاديق خاص خود تطبيق دهد، بينياز نميسازد. بنابراين مردم در مواقع بروز اختلاف و مشاجره به مرجعي نياز دارند كه با تطبيق قوانين كلي الهي بر آن قضيه، حكم قطعي صادر كند. خداوند متعال از باب لطف بر بندگان به پيامبران خويش مقام قضاوت نيز داده است. در قرآن آيۀ صريحي نيست كه دلالت كند همۀ پيامبران مقام قضاوت داشتهاند. تنها بر اساس اطلاق آيۀ زير ميتوان گفت كه اين مقام براي همۀ انبيا عموميت دارد: «مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللَّه...»<ref>. سورۀ نساء، آیۀ 80.</ref>. در برخي آيات نیز خداوند از اعطاي مقام قضاوت به بعضي پيامبران خاص سخن ميگويد؛ از جمله، دربارۀ حضرت داوود (ع) مي فرماید: «يا داوُدُ إِنّا جَعَلْناكَ خَلِيفَةً فِي الأَرْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ النّاسِ بِالْحَقِّ وَلا تَتَّبِعِ الْهَوي فَيُضِلَّكَ عَنْ سَبِيلِ اللّهِ»<ref>. سورۀ ص، آیۀ 26؛ آيات 87ـ89 سورۀ انبياء نيز به يكي از قضاوتهاي حضرت داوود علیه السلام اشاره دارد.</ref>. | 7. قضاوت: آشنايي با احكام و قوانين كلي، مردم را از حاكمي كه بتواند آن احكام را به درستي بر مصاديق خاص خود تطبيق دهد، بينياز نميسازد. بنابراين مردم در مواقع بروز اختلاف و مشاجره به مرجعي نياز دارند كه با تطبيق قوانين كلي الهي بر آن قضيه، حكم قطعي صادر كند. خداوند متعال از باب لطف بر بندگان به پيامبران خويش مقام قضاوت نيز داده است. در قرآن آيۀ صريحي نيست كه دلالت كند همۀ پيامبران مقام قضاوت داشتهاند. تنها بر اساس اطلاق آيۀ زير ميتوان گفت كه اين مقام براي همۀ انبيا عموميت دارد: «مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللَّه...»<ref>. سورۀ نساء، آیۀ 80.</ref>. در برخي آيات نیز خداوند از اعطاي مقام قضاوت به بعضي پيامبران خاص سخن ميگويد؛ از جمله، دربارۀ حضرت داوود (ع) مي فرماید: «يا داوُدُ إِنّا جَعَلْناكَ خَلِيفَةً فِي الأَرْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ النّاسِ بِالْحَقِّ وَلا تَتَّبِعِ الْهَوي فَيُضِلَّكَ عَنْ سَبِيلِ اللّهِ»<ref>. سورۀ ص، آیۀ 26؛ آيات 87ـ89 سورۀ انبياء نيز به يكي از قضاوتهاي حضرت داوود علیه السلام اشاره دارد.</ref>. | ||
در آيات متعددي نيز به مقام قضاوت براي پيامبر اسلام (ص) اشاره شده است ازجمله: «وَأَنْزَلْنَا إِلَيْكَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقًا لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ الْكِتَابِ وَمُهَيْمِنًا عَلَيْهِ فَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ وَلا تَتَّبِعْ أَهْوَاءَهُمْ عَمَّا جَاءَكَ مِنَ الْحَقِّ...»<ref>. سورۀ مائده، آیۀ 48.</ref>. عبارت «فَاحْكُم بَيْنَهُم...» شأن قضاوت را براي پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) ثابت ميكند. طبق اين آيه خداوند قرآن را كه تصديقكنندۀ كتابهاي آسماني ديگر و حاكم بر آنهاست، بر آن حضرت نازل فرموده است تا پيامبر بر اساس احكام الهي موجود در آن، ميان مردم قضاوت نماید؛ بهويژه اينكه بلافاصله او را از پيروي خواهشها و هوسهاي نابجاي مردم در قضاوت، بر حذر ميدارد. در آيۀ ديگري نيز آمده است: «إِنَّا أَنْزَلْنَا إِلَيْكَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِتَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ بِمَا أَرَاكَ اللَّهُ وَلا تَكُنْ لِلْخَائِنِينَ خَصِيمًا»<ref>. سورۀ نساء، آیۀ 105.</ref>. منظور از حكم و داوری بهويژه با توجه به ذيل آن: «وَلا تَكُنْ لِلْخائِنينَ خَصيماً»، قضاوت بين مردم در مشاجرات آنهاست و در آیۀ دیگری نیز می فرماید: «وَمَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلاَ مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَي اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْرًا أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَمَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلاَلاً مُبِينًا»<ref>. سورۀ احزاب، آیه36.</ref>. محتواي آيۀ يادشده اين است كه وقتي خدا و پيامبر (ص) دربارۀ امري داوري كردند يا حكمي را صادر نمودند، كسي حق مخالفت ندارد. | در آيات متعددي نيز به مقام قضاوت براي پيامبر اسلام (ص) اشاره شده است ازجمله: «وَأَنْزَلْنَا إِلَيْكَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقًا لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ الْكِتَابِ وَمُهَيْمِنًا عَلَيْهِ فَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ وَلا تَتَّبِعْ أَهْوَاءَهُمْ عَمَّا جَاءَكَ مِنَ الْحَقِّ...»<ref>. سورۀ مائده، آیۀ 48.</ref>. عبارت «فَاحْكُم بَيْنَهُم...» شأن قضاوت را براي پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) ثابت ميكند. طبق اين آيه خداوند قرآن را كه تصديقكنندۀ كتابهاي آسماني ديگر و حاكم بر آنهاست، بر آن حضرت نازل فرموده است تا پيامبر بر اساس احكام الهي موجود در آن، ميان مردم قضاوت نماید؛ بهويژه اينكه بلافاصله او را از پيروي خواهشها و هوسهاي نابجاي مردم در قضاوت، بر حذر ميدارد. در آيۀ ديگري نيز آمده است: «إِنَّا أَنْزَلْنَا إِلَيْكَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِتَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ بِمَا أَرَاكَ اللَّهُ وَلا تَكُنْ لِلْخَائِنِينَ خَصِيمًا»<ref>. سورۀ نساء، آیۀ 105.</ref>. منظور از حكم و داوری بهويژه با توجه به ذيل آن: «وَلا تَكُنْ لِلْخائِنينَ خَصيماً»، قضاوت بين مردم در مشاجرات آنهاست و در آیۀ دیگری نیز می فرماید: «وَمَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلاَ مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَي اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْرًا أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَمَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلاَلاً مُبِينًا»<ref>. سورۀ احزاب، آیه36.</ref>. محتواي آيۀ يادشده اين است كه وقتي خدا و پيامبر (ص) دربارۀ امري داوري كردند يا حكمي را صادر نمودند، كسي حق مخالفت ندارد. | ||
شايد | |||
شايد روشنترين آيه در دلالت بر مقام قضاوت پيامبر (ص) آيۀ «فَلا وَرَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ حَتَّي يُحَكِّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لا يَجِدُوا فِي أَنْفُسِهِمْ حَرَجًا مِمَّا قَضَيْتَ وَيُسَلِّمُوا تَسْلِيمًا»<ref>. سورۀ نساء، آیۀ 65.</ref> باشد. مدلول صريح آيه این است كه ايمان حقيقي تنها هنگامي محقق ميشود كه مردم پيامبر (ص) را در مشاجرات خود داور قرار دهند و سپس حكم او را هرچه باشد، بپذيرند. مشروط كردن ايمان مردم به اين امر، آشكارا نشان ميدهد كه خداوند منصب قضاوت و داوری ميان مردم را خود براي پيامبر (ص) جعل كرده است<ref>. ر.ک: مصباح یزدی، محمد تقی، راه و راهنماشناسی، ص 442 ـ 445.</ref>. | |||
8. برپا ساختن حكومت الهي: يكي ديگر از نيازهاي اساسي مردم آن است كه شخص صالحی در جامعه زمام امور را به دست گيرد و بر مردم حكومت كند. بر اين اساس خداوند برخي از پيامبران خويش را به مقام «حكومت» رساند تا اين نياز اصلي بيپاسخ نماند و حكومت انبيا، بهمثابۀ الگويي كه شايستهترين روش حكومت را نشان ميدهد در زمين محقق شود. البته ميتوان قضاوت را يكي از شئون حكومت به شمار آورد؛ ولي بههر شکل اين دو مقام با يكديگر متفاوتاند. قضاوت مربوط به مواقعي است كه دو يا چند نفر در مسائل حقوقي با يكديگر اختلاف پيدا ميكنند؛ اما گاهي در جامعه نياز است كه يك مقام صالح دستور و حكم قاطعي صادر كند كه فصلالخطاب آراي متفاوت باشد و همگان خود را ملزم به پيروي از آن بدانند؛ اينجاست كه مسئلۀ حكومت ضرورت مييابد. براي مثال، اگر دشمن به مرزهای كشور حمله كند، مسائل بسياری دربارۀ نحوۀ دفاع مطرح میشود و بهطور طبيعی به اختلاف رأي ميان سران حكومت ميانجامد در اين وضعيت، اگر رأي قاطعي در ميان نباشد، غالباً نتيجۀ مطلوبي به دست نميآيد؛ سپاهي كه در آن هركس به رأي خود عمل كند، هرگز روي پيروزي را نخواهد ديد. البته ضرورتِ حكومت تنها مربوط به دوران جنگ و دفاع نيست، اما در موقعيتهايي ازايندست، اين ضرورت بهخوبي آشكار ميشود، حاصل آنكه بنابر دلايل متعدد هر جامعهاي به يك حكومت صالح و توانمند نياز دارد. | 8. برپا ساختن حكومت الهي: يكي ديگر از نيازهاي اساسي مردم آن است كه شخص صالحی در جامعه زمام امور را به دست گيرد و بر مردم حكومت كند. بر اين اساس خداوند برخي از پيامبران خويش را به مقام «حكومت» رساند تا اين نياز اصلي بيپاسخ نماند و حكومت انبيا، بهمثابۀ الگويي كه شايستهترين روش حكومت را نشان ميدهد در زمين محقق شود. البته ميتوان قضاوت را يكي از شئون حكومت به شمار آورد؛ ولي بههر شکل اين دو مقام با يكديگر متفاوتاند. قضاوت مربوط به مواقعي است كه دو يا چند نفر در مسائل حقوقي با يكديگر اختلاف پيدا ميكنند؛ اما گاهي در جامعه نياز است كه يك مقام صالح دستور و حكم قاطعي صادر كند كه فصلالخطاب آراي متفاوت باشد و همگان خود را ملزم به پيروي از آن بدانند؛ اينجاست كه مسئلۀ حكومت ضرورت مييابد. براي مثال، اگر دشمن به مرزهای كشور حمله كند، مسائل بسياری دربارۀ نحوۀ دفاع مطرح میشود و بهطور طبيعی به اختلاف رأي ميان سران حكومت ميانجامد در اين وضعيت، اگر رأي قاطعي در ميان نباشد، غالباً نتيجۀ مطلوبي به دست نميآيد؛ سپاهي كه در آن هركس به رأي خود عمل كند، هرگز روي پيروزي را نخواهد ديد. البته ضرورتِ حكومت تنها مربوط به دوران جنگ و دفاع نيست، اما در موقعيتهايي ازايندست، اين ضرورت بهخوبي آشكار ميشود، حاصل آنكه بنابر دلايل متعدد هر جامعهاي به يك حكومت صالح و توانمند نياز دارد. | ||
از بررسي آيات قرآن روشن ميشود بعضي از پيامبران مقامي بالاتر از قضاوت داشتهاند؛ يعني بهطور رسمي رئيس حكومت و جامعه بودهاند و مردم ملزم بودهاند از آنها اطاعت كنند: «وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ رَسُولٍ إِلاّ لِيُطَاعَ بِإِذْنِ اللَّهِ»<ref>. سورۀ نساء، آیۀ 64.</ref>. بنابراين وقتي نبوت پيامبري ثابت ميشود، ديگر مردم موظفاند هرچه او ميگويد بپذيرند؛ حتي اگر بگويد من ازطرف خدا براي قضاوت تعيين شدهام، يا اينكه خدا مرا حاكم جامعه قرار داده و مردم بايد در شئون سياسي و تدبير امور اجتماع از من اطاعت كنند. | از بررسي آيات قرآن روشن ميشود بعضي از پيامبران مقامي بالاتر از قضاوت داشتهاند؛ يعني بهطور رسمي رئيس حكومت و جامعه بودهاند و مردم ملزم بودهاند از آنها اطاعت كنند: «وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ رَسُولٍ إِلاّ لِيُطَاعَ بِإِذْنِ اللَّهِ»<ref>. سورۀ نساء، آیۀ 64.</ref>. بنابراين وقتي نبوت پيامبري ثابت ميشود، ديگر مردم موظفاند هرچه او ميگويد بپذيرند؛ حتي اگر بگويد من ازطرف خدا براي قضاوت تعيين شدهام، يا اينكه خدا مرا حاكم جامعه قرار داده و مردم بايد در شئون سياسي و تدبير امور اجتماع از من اطاعت كنند. | ||
پيامبراني هم بودهاند كه خودشان متصدي حكومت نشدند، بلكه ازطرف خدا حكومت شخص ديگري را تأييد كردند؛ چنانكه گروهي از بنياسرائيل به پيامبرشان<ref>. روايات، آن پيامبر را «ارميا» معرفي كردهاند؛ عروسي حويزي، عبدعليبنجمعه، تفسير نور الثقلين، ج1، ص244.</ref> گفتند: «إِذْ قَالُوا لِنَبِيٍّ لَهُمُ ابْعَثْ لَنَا مَلِكًا نُقَاتِلْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ... * وَقَالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طَالُوتَ مَلِكًا»<ref>. سورۀ بقره، آیات 246ـ247.</ref>. اين آيه دلالت دارد كه آن پيامبر خود پادشاه نبوده است وگرنه مردم به او نميگفتند كه از طرف خدا پادشاهي برايشان بگمارد. پس همۀ پيامبران ازطرف خدا در رأس حكومت نبودهاند؛ ولي قدر متيقن، برخي پيامبران مانند موسي و داوود و سليمان (ع) و پيامبر اسلام (ص) حكومت الهي داشتهاند. دربارۀ حضرت موسي (ع) در قرآن آمده است كه وقتي نزد فرعون رفت و او را به پرستش خدا دعوت كرد، فرمود: «فَأَرْسِلْ مَعِيَ بَنِي إِسْرَائِيل»<ref>. سورۀ اعراف، آیۀ 105.</ref> حضرت موسي (ع) ميخواست بنياسرائيل را از سيطرۀ ظالمانۀ فرعون خارج كند و به سرزمين ديگري ببرد تا در سايۀ حكومت حق، آزادانه زندگي كنند و دنيا و آخرتشان اصلاح شود؛ بيشك اين يك كار اجتماعي و سياسي تلقي ميشود. | پيامبراني هم بودهاند كه خودشان متصدي حكومت نشدند، بلكه ازطرف خدا حكومت شخص ديگري را تأييد كردند؛ چنانكه گروهي از بنياسرائيل به پيامبرشان<ref>. روايات، آن پيامبر را «ارميا» معرفي كردهاند؛ عروسي حويزي، عبدعليبنجمعه، تفسير نور الثقلين، ج1، ص244.</ref> گفتند: «إِذْ قَالُوا لِنَبِيٍّ لَهُمُ ابْعَثْ لَنَا مَلِكًا نُقَاتِلْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ... * وَقَالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طَالُوتَ مَلِكًا»<ref>. سورۀ بقره، آیات 246ـ247.</ref>. اين آيه دلالت دارد كه آن پيامبر خود پادشاه نبوده است وگرنه مردم به او نميگفتند كه از طرف خدا پادشاهي برايشان بگمارد. پس همۀ پيامبران ازطرف خدا در رأس حكومت نبودهاند؛ ولي قدر متيقن، برخي پيامبران مانند موسي و داوود و سليمان (ع) و پيامبر اسلام (ص) حكومت الهي داشتهاند. دربارۀ حضرت موسي (ع) در قرآن آمده است كه وقتي نزد فرعون رفت و او را به پرستش خدا دعوت كرد، فرمود: «فَأَرْسِلْ مَعِيَ بَنِي إِسْرَائِيل»<ref>. سورۀ اعراف، آیۀ 105.</ref> حضرت موسي (ع) ميخواست بنياسرائيل را از سيطرۀ ظالمانۀ فرعون خارج كند و به سرزمين ديگري ببرد تا در سايۀ حكومت حق، آزادانه زندگي كنند و دنيا و آخرتشان اصلاح شود؛ بيشك اين يك كار اجتماعي و سياسي تلقي ميشود. | ||
قرآن كريم در چند آيه تصريح ميكند كه خداوند به حضرت داوود (ع) مقام پادشاهي بخشيده بود<ref>. سورۀ ص، آیۀ 26.</ref>؛ ازجمله: «وَقَتَلَ دَاوُدُ جَالُوتَ وَآتَاهُ اللَّهُ الْمُلْكَ وَالْحِكْمَةَ»<ref>. سورۀ بقره، آیۀ 251.</ref> همچنين دربارۀ حضرت سليمان (ع) ميفرمايد: «قالَ رَبِّ اغْفِرْ لِي وَهَبْ لِي مُلْكاً لا يَنْبَغِي لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِي إِنَّكَ أَنْتَ الْوَهّابُ»<ref>. سورۀ ص، آیۀ 35.</ref>. | قرآن كريم در چند آيه تصريح ميكند كه خداوند به حضرت داوود (ع) مقام پادشاهي بخشيده بود<ref>. سورۀ ص، آیۀ 26.</ref>؛ ازجمله: «وَقَتَلَ دَاوُدُ جَالُوتَ وَآتَاهُ اللَّهُ الْمُلْكَ وَالْحِكْمَةَ»<ref>. سورۀ بقره، آیۀ 251.</ref> همچنين دربارۀ حضرت سليمان (ع) ميفرمايد: «قالَ رَبِّ اغْفِرْ لِي وَهَبْ لِي مُلْكاً لا يَنْبَغِي لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِي إِنَّكَ أَنْتَ الْوَهّابُ»<ref>. سورۀ ص، آیۀ 35.</ref>. | ||
با استناد به آيات متعددي از قرآن كريم، ميتوان ثابت كرد پيامبر اسلام(ص) نيز داراي مقام حكومت و ولايت بوده است<ref>. مانند: آياتي كه فرمان به پيروي مطلق از پيامبر ميدهد ازجمله سورۀ نساء، آيۀ 59؛ آياتي كه مردم را به اين امر ترغيب ميكند مانند: سورۀ بقره، آيات 246 و 252 و آيات 69 و 70 سورة نساء؛ آياتي كه مخالفت با پيامبر را نكوهش ميكند مانند: سورة آلعمران، آيۀ 32.</ref>. براي مثال، قرآن دربارۀ رابطۀ نزديك و عميق آن حضرت با مؤمنان ميفرمايد: «النَّبِيُّ أَوْلَي بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِم»<ref>. سورۀ احزاب، آیۀ 6.</ref>، از اين آيه بهوضوح روشن می شود پيامبر اكرم (ص) چنان مقامي دارد كه تصميم او بر تصميم ديگران، حتي در حوزۀ امور شخصي خودشان، مقدم است و اين همان منزلتي است كه از آن به «ولايت امر» تعبير ميشود. | با استناد به آيات متعددي از قرآن كريم، ميتوان ثابت كرد پيامبر اسلام(ص) نيز داراي مقام حكومت و ولايت بوده است<ref>. مانند: آياتي كه فرمان به پيروي مطلق از پيامبر ميدهد ازجمله سورۀ نساء، آيۀ 59؛ آياتي كه مردم را به اين امر ترغيب ميكند مانند: سورۀ بقره، آيات 246 و 252 و آيات 69 و 70 سورة نساء؛ آياتي كه مخالفت با پيامبر را نكوهش ميكند مانند: سورة آلعمران، آيۀ 32.</ref>. براي مثال، قرآن دربارۀ رابطۀ نزديك و عميق آن حضرت با مؤمنان ميفرمايد: «النَّبِيُّ أَوْلَي بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِم»<ref>. سورۀ احزاب، آیۀ 6.</ref>، از اين آيه بهوضوح روشن می شود پيامبر اكرم (ص) چنان مقامي دارد كه تصميم او بر تصميم ديگران، حتي در حوزۀ امور شخصي خودشان، مقدم است و اين همان منزلتي است كه از آن به «ولايت امر» تعبير ميشود. | ||
شايد | |||
شايد آيهاي كه واضحتر از آيات ديگر، اطاعت از پيامبر (ص) را در امور حكومتي الزامي اعلام ميكند، اين آيه باشد: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الأمْرِ مِنْكُمْ»<ref>. سورۀ نساء، آیۀ 59.</ref>. در اين آيه، واژۀ «أطِيعُوا» دو بار آمده است؛ نخست دربارۀ اطاعت از خدا و ديگر دربارۀ اطاعت از پيامبر (ص) و «أُولِي الأمْر». روشن است كه شأن اولوالامر چيزي جز دخالت در امور حكومتي نيست و اساساً عنوان اولوالامر گوياي همين معناست. ازآنجاكه در اين آيه، «رسول» در كنار اولوالامر آمده و براي هر دو، يك فرمان «أَطِيعُوا» به كار رفته است، مقصود از اطاعت پيامبر در اين آيه اطاعت در اموري است كه مردم معمولاً در آن امور به اولوالامر مراجعه ميكنند؛ يعني امور ناظر به حكومت. ادامۀ آيه «فَإِنْ تَنَازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَي اللَّهِ وَالرَّسُولِ...» نيز شاهدي بر صحت اين برداشت است و آنرا تأييد ميكند. بنابراين در آيۀ مزبور، اطاعت از پيامبر (ص) ناظر به پذيرفتن مضامين وحي، يا عمل كردن به آن دسته از سخنان پيامبر (ص) كه در مقام تفسير وحي فرمودهاند، نيست؛ بلكه مراد، اطاعت از پيامبر (ص) در اوامر و احكام حكومتي ايشان است كه از اينجهت، شأن ايشان و اولوالامر يكي است. افزون بر اينكه يكي از وظايف پيامبران تشكيل حكومت ميباشد، برخي وظايف ايشان، مانند اجراي عدالت، امربهمعروف و نهيازمنكر و قضاوت، كه از قرآن كريم استفاده ميشود، تنها در گرو تشكيل حكومت است<ref>. ر.ک: مصباح یزدی، محمد تقی، راه و راهنماشناسی، ص 445 ـ 449.</ref>. | |||
==خصایص نبوت (ویژگیهای پیامبران)== | |||
1. خلافت الهی: جانشینی خداوند، مختص انسان کامل است، همان انسان كاملي كه مظهر و جامع همۀ اسماي الهي است. انسان كامل، مظهر فيض كامل خداوند است و همۀ مردمان و فرشتگان و جنّ و ساير موجودات به وساطت او فيض ميگيرند و نوع انسان کامل در هر زمانی موجود است. رسول گرامي اسلام (ص) انسان كامل و فرد برتر جهان هستي از شروع تا آخِر است و به جهان امكان، احاطۀ كامل دارد. او در روز قيامت، شاهد و ناظر بر همۀ پيامبران و امّتهاي آنان است: «فكيف إذا جئنا من كلّ أُمّةٍ بشهيدٍ وجئنا بك علي هوُلاء شهيداً»<ref>. سورۀ نساء، آيۀ 41.</ref>.<ref>. ر.ک: جوادی آملی، عبدالله، وحی و نبوت ذر قرآن، ص 237.</ref> | 1. خلافت الهی: جانشینی خداوند، مختص انسان کامل است، همان انسان كاملي كه مظهر و جامع همۀ اسماي الهي است. انسان كامل، مظهر فيض كامل خداوند است و همۀ مردمان و فرشتگان و جنّ و ساير موجودات به وساطت او فيض ميگيرند و نوع انسان کامل در هر زمانی موجود است. رسول گرامي اسلام (ص) انسان كامل و فرد برتر جهان هستي از شروع تا آخِر است و به جهان امكان، احاطۀ كامل دارد. او در روز قيامت، شاهد و ناظر بر همۀ پيامبران و امّتهاي آنان است: «فكيف إذا جئنا من كلّ أُمّةٍ بشهيدٍ وجئنا بك علي هوُلاء شهيداً»<ref>. سورۀ نساء، آيۀ 41.</ref>.<ref>. ر.ک: جوادی آملی، عبدالله، وحی و نبوت ذر قرآن، ص 237.</ref> | ||
2. ولایت: ولایت انبیای الهی به دو صورت ولایت تکوینی و تشریعی<ref>. ولایت به معنای سرپرستی است و ولی کسی است که حق دارد در امور مولی علیه (یعنی کسی که تحت ولایت اوست) تصرف کند و حق دارد که دستور دهد و امر ونهی کند. ولایت به این معنا اساساً منحصر به خداست. ولایت به دو قسم تشریعی و تکوینی تقسیم می شود که تکوینی به معنای داشتن قدرت و اختیار در امور تکوینی و داشتن قدرت تصرف در امور جهان و برهم زدن نظم عادی آن است و تشریعی دو معنای خاص و عام دارد در معنای عام عبارت است از قیام به تشریع و دعوت، تربیت امت و حکم و قضاوت در امور و اختلافات آنها. و این ولایت دارای اقسام چند گانهای است که برخی مختص رسول اکرم (ص) و برخی دیگر مربوط به حاکمان دینی است و براساس روایات این حق به امامان شیعه تفویض شده است؛ ولاها و ولایت ها، ص 56 ـ 57.</ref> قابل تصور و تحقق است: «إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ الله وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ»<ref>. سوره مائده، آیه ۵۵.</ref>؛ ولایت در آیه مطلق بوده و شامل هر دو ولایت تکوینی و تشریعی مىشود. ولایت تشریعی مانند: «وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ رَسُولٍ إِلَّا لِيُطَاعَ بِإِذْنِ الله»<ref>. سورۀ نساء، آیۀ ۶۴.</ref>؛ ولایت تکوینی مانند: «وَرَسُولًا إِلَى بَنِي إِسْرَائِيلَ أَنِّي قَدْ جِئْتُكُمْ بِآيَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ أَنِّي أَخْلُقُ لَكُمْ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ فَأَنْفُخُ فِيهِ فَيَكُونُ طَيْرًا بِإِذْنِ الله وَأُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَالْأَبْرَصَ وَأُحْيِي الْمَوْتَى بِإِذْنِ الله وَأُنَبِّئُكُمْ بِمَا تَأْكُلُونَ وَمَا تَدَّخِرُونَ فِي بُيُوتِكُمْ إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَةً لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ»<ref>. سورۀ آل عمران، آیۀ ۴۹.</ref>. ولایت براى انبیا و اوصیاى آنان، ولایت تَبَعى و به اذن الهى است و ولایت تکوینی و تشریعی آنان نسبت به ولایت خداى متعال محدود است؛ البته آن امر محدودیت نسبت به ولایت خداى متعال است و نسبت به ولایت غیر خدا، گسترده خواهد بود<ref>. ر.ک: حقجو، عبدالله، ولایت در قرآن، ص ۳۹ـ۴۲.</ref>. | 2. ولایت: ولایت انبیای الهی به دو صورت ولایت تکوینی و تشریعی<ref>. ولایت به معنای سرپرستی است و ولی کسی است که حق دارد در امور مولی علیه (یعنی کسی که تحت ولایت اوست) تصرف کند و حق دارد که دستور دهد و امر ونهی کند. ولایت به این معنا اساساً منحصر به خداست. ولایت به دو قسم تشریعی و تکوینی تقسیم می شود که تکوینی به معنای داشتن قدرت و اختیار در امور تکوینی و داشتن قدرت تصرف در امور جهان و برهم زدن نظم عادی آن است و تشریعی دو معنای خاص و عام دارد در معنای عام عبارت است از قیام به تشریع و دعوت، تربیت امت و حکم و قضاوت در امور و اختلافات آنها. و این ولایت دارای اقسام چند گانهای است که برخی مختص رسول اکرم (ص) و برخی دیگر مربوط به حاکمان دینی است و براساس روایات این حق به امامان شیعه تفویض شده است؛ ولاها و ولایت ها، ص 56 ـ 57.</ref> قابل تصور و تحقق است: «إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ الله وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ»<ref>. سوره مائده، آیه ۵۵.</ref>؛ ولایت در آیه مطلق بوده و شامل هر دو ولایت تکوینی و تشریعی مىشود. ولایت تشریعی مانند: «وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ رَسُولٍ إِلَّا لِيُطَاعَ بِإِذْنِ الله»<ref>. سورۀ نساء، آیۀ ۶۴.</ref>؛ ولایت تکوینی مانند: «وَرَسُولًا إِلَى بَنِي إِسْرَائِيلَ أَنِّي قَدْ جِئْتُكُمْ بِآيَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ أَنِّي أَخْلُقُ لَكُمْ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ فَأَنْفُخُ فِيهِ فَيَكُونُ طَيْرًا بِإِذْنِ الله وَأُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَالْأَبْرَصَ وَأُحْيِي الْمَوْتَى بِإِذْنِ الله وَأُنَبِّئُكُمْ بِمَا تَأْكُلُونَ وَمَا تَدَّخِرُونَ فِي بُيُوتِكُمْ إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَةً لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ»<ref>. سورۀ آل عمران، آیۀ ۴۹.</ref>. ولایت براى انبیا و اوصیاى آنان، ولایت تَبَعى و به اذن الهى است و ولایت تکوینی و تشریعی آنان نسبت به ولایت خداى متعال محدود است؛ البته آن امر محدودیت نسبت به ولایت خداى متعال است و نسبت به ولایت غیر خدا، گسترده خواهد بود<ref>. ر.ک: حقجو، عبدالله، ولایت در قرآن، ص ۳۹ـ۴۲.</ref>. |