پرش به محتوا

بحث:پیامبر خاتم: تفاوت میان نسخه‌ها

۱۷۶٬۲۷۳ بایت اضافه‌شده ،  ‏۱۸ مارس ۲۰۲۱
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۲۰۱: خط ۲۰۱:




<ref>[[رمضان محمدی|محمدی، رمضان]]، [[دانشنامه سیره نبوی (کتاب)|مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی]] ج۱، ص:۳۰-۳۱.</ref>
==حوادث دوران مدینه==
# [[پرونده:1100558.jpg|22px]] [[رمضان محمدی|محمدی، رمضان]]، [[دانشنامه سیره نبوی (کتاب)|'''مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی ج۱''']]
===[[اسلام در مدینه]]===
یثرب که بعدها "[[مدینة النبی]]" نام گرفت، در شمال [[مکه]] و ۴۵۰ کیلومتری آن قرار دارد. ساکنان این [[شهر]]، جمعیتی از [[یهودیان]] و دو [[قبیله]] به نام‌های [[اوس و خزرج]] بودند که این دو قبیله با آمدن [[رسول خدا]]{{صل}} به آن شهر، "[[انصار]]" نام گرفتند. [[مردم]] یثرب بیشتر کشاورز و به پرورش [[نخل]] مشغول بودند. [[تجارت]] در آن دیار رواجی نداشت<ref>اهل مکه برخلاف ایشان، اهل تجارت بودند و اصحاب زرع و ضرع نبودند، یاقوت حموی، ج۴، ص۳۳۶.</ref>، درباره اسباب و عوامل [[انتخاب]] این شهر به عنوان [[محل]] هجرت رسول خدا{{صل}}، وجوهی گفته شده است. از جمله اینکه [[دعوت]] رسول خدا{{صل}} با شهر مکه [[پیوستگی]] تمام داشت. از اینرو، لازم بود مکانی برای هجرت انتخاب شود که نزدیک به مکه باشد تا [[حضرت]] و [[مسلمانان]] بتوانند اوضاع آن شهر را مورد نظر قرار دهند و هنگام [[لزوم]] بر آن فشار [[سیاسی]] یا [[اقتصادی]] وارد آورند. [[مدینه]] چنین موقعیتی داشت؛ زیرا در مسیر بازرگانی [[قریش]] قرار گرفته بود. ضمن آنکه این شهر، از نظر زراعی بسیار [[غنی]] بود و میتوانست در برابر فشارهای اقتصادی [[دشمنان]] دوام آورد. مهمتر از همه مه این بود که [[مردم مدینه]]، خود از رسول خدا{{صل}} برای هجرت به این شهر دعوت کردند و [[متعهد]] شدند از وی [[دفاع]] کنند. با توجه به نکات یاد شده، حضرت مدینه را که جایگاه مناسبی برای هجرت ارزیابی می‌کرد. هجرت به محل استقرار دیگر [[قبایل عرب]] فایده‌ای نداشت؛ زیرا آنان [[قدرت]] دفاع از رسول خدا{{صل}} و مقابله با قریش را در خود نمی‌دیدند؛ چنان که تجربه هجرت به شهر [[طائف]] نیز با [[موفقیت]] همراه نبود. مناطق دوردستی چون [[ایران]]، [[روم]] و [[حبشه]]، جایگاه مناسبی برای هجرت نبود؛ زیرا افزون بر دوری این مناطق از مکه، دولت‌هایی در آن مستقر بود که مانع [[آزادی]] [[رسول خدا]]{{صل}} در فعالیت‌های خویش می‎‌گشت. افزون بر این، [[پیوستن]] [[مسلمانان]] به دولت‌هایی که [[عرب]] نبودند، همه [[قبایل عرب]] را به دلیل [[نژادی]] و [[عصبیت]] [[عربی]]، در کنار مکیان قرار می‌داد<ref>جعفر مرتضی، الصحیح، ج۴، ص۱۶۰.</ref>. درباره [[علل]] [[گرایش]] یثربیان به [[اسلام]] و گسترش سریع این [[آیین]] در آن دیار، [[دلایل]] گوناگونی گفته شده است، از جمله اینکه یثربیان به دلیل برخورداری از [[زندگی]] متوسط و اشتغال به [[کشاورزی]]، تضادی میان [[منافع]] خود و اسلام نمی‌دیدند؛ برخلاف مکیان که در عرصه [[تجارت]]، [[ثروت اندوزی]]، [[رباخواری]] و اشرافیت، اسلام را با منافع خویش در تضاد جدی می‌دیدند. دیگر اینکه وضعیت [[بحرانی]] یثرب در این [[زمان]] و جنگ‌های درگرفته و دامنه‌دار میان [[اوس و خزرج]] که آخرین آنها [[جنگ]] "بُعاث" بود، زمینه را برای استقبال از رسول خدا{{صل}} آماده کرد و آن [[حضرت]] مورد استقبال رؤسای [[قبایل]] قرار گرفت. یثربیان با اطلاع از بشارت‌های [[اهل کتاب]] بر [[ظهور]] [[پیامبری]] در آن دیار، و با [[آگاهی]] یافتن از [[شخصیت]] و [[دعوت پیامبر]]، چنین [[استنباط]] می‌کردند که تازه واردی بی‌طرف همچون رسول خدا{{صل}} آن هم با قدرتی مبتنی بر [[دین]]، برای اجرای نقش حکمی بی طرف، از هر یک از اهالی [[مدینه]] [[برتر]] خواهد بود و در موقعیت بهتری قرار خواهد داشت<ref>وات، ص۷۹.</ref>. بنابراین، یثربیان، در ابتدا اسلام را برای بهبود اوضاع داخلی خود و ایجاد [[امنیت]] و استقرار در آن پذیرا شدند و [[مصعب بن عمیر]] از سوی رسول خدا{{صل}} برای [[تبلیغ دین]] جدید و بررسی اوضاع به آن [[شهر]] آمد، در مدت کوتاهی، اسلام در آن شهر فراگیر شد و در میان اوس و خزرج کمتر خانه‌ای یافت می‌شد که اسلام در آن وارد نشده باشد<ref>[[منصور داداش نژاد|داداش نژاد، منصور]]، [[دانشنامه سیره نبوی (کتاب)|مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی]] ج۱، ص:۳۰-۳۱.</ref>
 
===ورود رسول خدا{{صل}} به مدینه===
رسول خدا{{صل}} پس از [[هجرت]] از [[مکه]]، ابتدا به [[قبا]] وارد شد که از مناطق اطراف مدینه بود و در مدخل ورودی یثرب قرار داشت. بیش از یک هفته در آنجا به [[انتظار امام]] [[علی]]{{ع}} ماند تا وی از [[مکه]] بدو ملحق شود و در این هنگام بود که [[مسجد قبا]] را بنا کرد<ref>کلینی، ج۸، ص۳۳۹.</ref>. پس از رسیدن [[امام علی]]{{ع}}، [[رسول خدا]]{{صل}} وارد [[مدینه]] شد. هنگام ورود رسول خدا{{صل}} به یثرب، [[قبایل]] گوناگونی از ایشان [[دعوت]] میکردند که در میان آنان فرود آید، اما رسول خدا{{صل}} میفرمود: {{متن حدیث|خَلُّوا سَبِیلَهَا فَإِنَّهَا مَأْمُورَةٌ}}؛ [[راه]] شتر را باز گذارید که او [[مأمور]] است». آن [[حضرت]] در [[اندیشه]] یافتن [[محل]] مناسبی برای استقرار خود بود که مرکزیت و بر مناطق و محلههای دیگر یثرب اشراف داشته باشد. از اینرو، در پاسخ به [[اصرار]] [[بنی عمرو بن عوف]] میفرمود: {{متن حدیث|مِرْتُ بِقَرْیَةٍ تَأْکُلُ اَلْقُرَی}}؛ من مامورم در محلی که محلههای دیگر را دربرگیرد». محلی که سرانجام رسول خدا{{صل}} در آنجا فرود آمد. به لحاظ موقعیت جغرافیایی در میانه [[شهر]] یثرب قرار داشت و میتوانست مشغول به مناطق دیگر شهر باشد. بنابراین، این مکان آگاهانه از سوی رسول خدا{{صل}} [[انتخاب]] شد<ref>ر.ک: جعفریان، حکمت انتخاب، ج۱، ص۳۰۱.</ref> [[هجرت]] رسول خدا{{صل}} از مکه به مدینه، مبداء [[تاریخ هجری]] قرار گرفت<ref>[[منصور داداش نژاد|داداش نژاد، منصور]]، [[دانشنامه سیره نبوی (کتاب)|مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی]] ج۱، ص:۳۰-۳۱.</ref>
 
==[[اقدامات اولیه]]==
رسول خدا{{صل}} در مدینه افزون به بر [[ترویج]] [[معارف دینی]]، اساس کار خویش و [[قانونگذاری]]، بنیادگذاری [[اجتماع]] [[مسلمانان]] و ترتیب تنظیم امور آنان قرار داد؛ بر خلاف دوران دوران مکه که اسا فعالیت و دعوت رسول خدا{{صل}} در موضوع [[مبدأ و معاد]] و [[مبارزه]] با [[افکار]] شرکآلود بود.
رسول خدا{{صل}} پس از ورود به مدینه، مشکلاتی پیش روی خود داشت. از جمله این [[مشکلات]]، بافت قبیلهای ساکنان یثرب بود که پیش از این در قالب رقابتها و نزاعهای دو [[قبیله]] [[اوس و خزرج]] بارها خود را نمایانده بود؛ چنان که حضور گروههایی چون [[یهودیان]]، تنظیم [[روابط]] میان گروههای گوناگون را دشوار مینمود و تنظیم برنامهای از سوی رسول خدا{{صل}} در این زمینه، ضروری به نظر میرسید. مشکل دیگر [[رسول خدا]]{{صل}}، نداشتن [[نیروی نظامی]] و سازمان رزمی بود که اینک با توجه به [[دشمنان]] گستردهای که برای آن [[حضرت]] با [[هجرت]] پدید آمده بود، ضروری [[احساس]] میشد. اقدامات بعدی [[رسول خدا]]{{صل}} برای مقابله با این [[مشکلات]] بود.
نخستین کاری که [[پیامبر]] در مدیه انجام داد، تأسیس مرکزی به نام [[مسجد]] برای فعالیتهای خود بود. از جمله اقدامات دیگر حضرت در ابتدای ورود به [[مدینه]]، برقراری پیوند [[برادری]] میان [[مهاجران]] و [[انصار]] بود. این کار افزون بر زدودن کینههای مربوط به تقسیم‌بندیهای طائفهای، مهاجران را در تقویت [[مالی]] و [[روحی]] که به دلیل دوری از [[خانه]] و کاشانه [[نیازمند]] آن بودند، کمک میکرد. مهاجران از این پس میان خانههای انصار پراکنده شدند و بر اساس این [[پیمان]]، [[برادر]] پیمانی از یکدیگر [[ارث]] میبردند و روابطشان عمیقتر میشد<ref>ابن سعد، ج۱، ص۱۸۴؛ مقریزی، ج۱، ص۶۹.</ref>.
گام دیگر رسول خدا{{صل}} در مدینه، تنظیم پیمان [[نامه]] عمومی بود. مدینه پیش از حضور [[مسلمانان]]، افزون بر اینکه [[حکومت]] و [[دولت]] نداشت و روسای [[قبایل]] در آنجا [[حکمرانی]] می‌کردند، اختلاف‌های قبیله‌ای در آن [[سرزمین]] موج میزد. رسول خدا{{صل}} برای زودودن این کاستی‌ها، پیمانی جامع و قانونی فراگیر که شامل تمام گروههای [[عرب]] ساکن مدینه میشد تنظیم کرد و ساکنان آن ملزم به رعایت آن شدند. متن پیمان نامه را [[سیره]] نویسان کهنی همچون [[ابن اسحاق]]<ref>ابن هشام، ج۲، ص۱۴۷.</ref> آوردهاند که از جمله مواد آن، [[دفاع]] همه معاهدان از یثرب بود. بر اساس این پیمان، همه کسانی که در پیمان حضور داشتند، لازم بود [[حقوق اجتماعی]] یکدیگر را رعایت کنند.
رسول خدا{{صل}} افزون بر این پیمان، با [[یهودیان]] [[بنی قینقاع]]، [[بنی نضیر]] و [[بنی قریظه]] که از گروههای پرنفوذ مدینه بودند نیز پیمان بست. در این پیمان، یهودیان [[متعهد]] شدند، بر ضد رسول خدا{{صل}} اقدامی نکنند و کسی را بر ضد آن حضرت و اصحابش [[یاری]] ندهند و در صورت [[عهد شکنی]]، پیامبر در ریختن [[خون]] آنان و [[اسیر]] کردن [[زنان]] و [[فرزندان]] و ضبط [[اموال]] ایشان [[آزاد]] باشد<ref>طبرسی، إعلام الوری، ج۱، ص۱۵۷؛ و نیز ر.ک: صادقی، ص۷۱.</ref>.
حضور [[مهاجران]] در [[مدینه]]، موجب پدید آمدن موقعیت و ترکیب [[اجتماعی]] ویژهای در این [[شهر]] شده بود و [[روز]] به روز بر [[جمعیت]] آن افزوده میشد؛ زیرا بنابر [[فرمان]] [[رسول خدا]]{{صل}}، هر [[مسلمانی]] باید به مدینه [[هجرت]] میکرد و در آن سکونت میگزید. به این ترتیب، مدینه در کنار مهاجران [[مسلمان]] [[قریش]] که همراه [[پیامبر]] آمده بودند، مهاجران دیگری را از [[قبایل]] گوناگون در خود جای داد. هر کسی از [[عرب]] که هجرت میکرد، او را به مردی از [[انصار]] میسپردند تا [[دستورات]] [[دین]] را به وی [[آموزش]] دهد و [[خواندن قرآن]] را به او بیاموزد<ref>ابن شبه، ج۲، ص۴۸۷.</ref>.
حضور مهاجران در مدینه برای رونق [[اقتصادی]] این شهر نیز مؤثر بود؛ زیرا تعدادی از مهاجران، دارای آگاهیهای لازم در زمینه [[تجارت]] و بازرگانی بودند. این افراد آگاهیهای خویش را در این زمینه در مدینه به کار گرفتند و شروع به کار بازرگانی کردند<ref>بیهقی، ج۶، ص۲۰۱؛ احمد العلی، ص۳۱۲.</ref>.<ref>[[منصور داداش نژاد|داداش نژاد، منصور]]، [[دانشنامه سیره نبوی (کتاب)|مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی]] ج۱، ص:۳۰-۳۱.</ref>
 
==[[مغازی و سرایا]]==
اساس فعالیتهای پیامبر در مدینه، بر مبنای [[دعوت]] و [[تبلیغ]] بود. رسول خدا{{صل}} پس از تنظیم امور مدینه، برای توسعه دعوت به بیرون از این شهر و [[رویارویی]] با [[دشمن]] اصلی که [[قریش]] بود، تحرکات نظامی خویش را آغاز کرد. در واقع [[جنگ‌ها]] و گسیل نیروها از سوی رسول خدا{{صل}}، همه به منظور [[دفاع]]، و [[نبرد]] با [[مشرکان]]، عموما به سبب مانعتراشی آنان بر سر [[ایمان آوردن]] [[مردم]] بود. از اینرو، [[جنگ‌های پیامبر]]، جنگ‌های آزادیخواهانه و آزادیبخش به شمار میآمد و به منظور رفع موانع در برابر [[آزادی عقیده]] بود<ref>جعفر مرتضی عاملی، هفت آسمان، ص۳۰.</ref>. مع الاسف در کتابهای کهن [[سیره]]، بررسی زندگانی و [[سیره رسول خدا]]{{صل}} بر محور جنگ‌ها و [[غزوات]] تنظیم شده، حال آنکه [[جنگ]] به عنوان اصل در [[سیره نبوی]] مطرح نبوده است. سیره نویسان در بررسی جنگ‌های پیامبر، دو واژه «[[غزوه]]» و «سریه» را به کار برده و معمولا به جنگ‌هایی که [[پیامبر]] خود در آن شرکت میکرد و [[فرماندهی]] را به طور مستقیم بر عهده داشت، «غزوه» و به جنگ‌هایی که خود در آن شرکت نداشت، بلکه دستهای را با [[تعیین]] [[فرمانده]] به منطقهای اعزام میکرد، «سریه» اطلاق کردهاند.
[[رسول خدا]]{{صل}} فرماندهی ۲۷ غزوه را خود بر عهده گرفت و فرماندهی ۳۸ سریه و [[بعث]] را نیز به یکی از [[اصحاب]] سپرد<ref>ابن هشام، ج۴، ص۲۵۶.</ref>. [[جنگ‌های رسول خدا]]{{صل}}، تنها در نه مورد به [[پیکار]] انجامید و شرکت کنندگان در برخی از آنها، تعداد کمی بودند؛ چنان که مجموع تلفات [[انسانی]] در جنگ‌های رسول خدا{{صل}} بسیار ناچیز و کمتر از هزار نفر بود. تمامی این آمرها، [[گواه]] آن است که تعداد بسیاری از سریهها و غزوهها، در [[حقیقت]] هیئتهای [[سیاسی]] و فرستادگان [[دولت]] [[مدینه]] بودهاند و [[هدف]] آنان پیکار و [[جنگ]] نبوده، بلکه [[گفتگو]] و بستن [[قرارداد]] میان دو طرف و گاه مانور و نمایش [[قدرت]] بوده است. این [[قراردادها]] اهمیت فراوانی در جنگ با [[مشرکان]] [[مکه]] داشت و رسول خدا{{صل}} میکوشید با همراه کردن این [[قبایل]]، زمینه [[برتری]] بر [[قریش]] و در نهایت [[تسلیم]] آن را فراهم آورد. نخستین تلاشهای [[ناامن]] رسول خدا{{صل}} پس از حضور در مدینه برای مقابله با قریش، ناامن کردن مسیر تجاری ایشان بود که از نزدیکی مدینه میگذشت. [[مسلمانان]] [[مهاجر]] نیز گام نهادن در این [[راه]] [[حق]] طبیعی خویش میدانستند. رسول خدا{{صل}}، این گونه تحرکات را عملا از ماه هفتم [[هجری]] آغاز کرد و سه سریه را یکی به «عیص» در کنار ساحل دریای سرخ، دیگری به «[[رابغ]]» و سومی را به «خرار» اختصاص داد، و خود فرماندهی دو غزوه دیگر را بر عهده گرفت که یکی «بواط» و دیگری «ذی العشیره» بود. تمامی جنگ‌های نخستین پیامبر بر نیروی [[مهاجران]] تکیه داشت و هیچ یک از [[انصار]] در آن شرکت نداشتند<ref>سهیلی، ج۵، ص۵۲، ۵۶ و ۶۲.</ref> و این تحرکات، هیچ غنیمتی به همراه نداشت. مهمترین حوادثی که از این پس در کتابهای [[سیره نبوی]] مطرح می‌شود، به شرح زیر است.<ref>[[منصور داداش نژاد|داداش نژاد، منصور]]، [[دانشنامه سیره نبوی (کتاب)|مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی]] ج۱، ص:۳۰-۳۱.</ref>
 
==[[تغییر قبله]]==
[[رسول خدا]]{{صل}} در [[دوران حضور]] در [[مکه]]، به سوی [[بیت المقدس]] [[نماز]] میگزارد و در اوایل ورود به [[مدینه]]، تا هفده ماه به همان شیوه عمل میکرد. [[یهودیان]] که درصدد [[اثبات]] [[برتری]] خویش و اشکال تراشی بودند، چون اختلافهایی میان آنان و رسول خدا{{صل}} پیش میآمد، میگفتند [[محمد]] با ما [[مخالفت]] می‌کند، اما به سوی [[قبله]] ما نماز میگزارد<ref>شامی، ج۳، ص۳۷۰.</ref> یا کنایه میزدند که رسول خدا{{صل}} در [[دین]] خویش [[استقلال]] ندارد<ref>قمی، ج۱، ص۶۳.</ref>. [[پیامبر]]{{صل}} با خاطری آزرده از این [[طعنه]]، [[منتظر]] بود در این باره: [[دستوری]] فرارسد. [[آیه]] ۱۴۴ [[سوره بقره]] همین زمینه نازل شد: {{متن قرآن|قَدْ نَرَی تَقَلُّبَ وَجْهِکَ فِی السَّمَاءِ فَلَنُوَلِّیَنَّکَ قِبْلَةً تَرْضَاهَا فَوَلِّ وَجْهَکَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَحَیْثُ مَا کُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَکُمْ شَطْرَهُ....}}<ref>«گرداندن رؤیت را به آسمان، میبینیم پس رؤیت را به قبلهای که میپسندی خواهیم گرداند؛ اکنون به سوی مسجد الحرام رو کن و (همه) هرجا هستید به سوی آن روی کنید، و اهل کتاب بیگمان میدانند که آن (حکم) از سوی پروردگارشان، راستین است و خداوند از آنچه انجام میده» سوره بقره، آیه ۱۴۴.</ref>. با [[نزول]] این آیه، [[قبله مسلمانان]] به [[کعبه]] [[تغییر]] یافت و موجب [[شادمانی]] [[مسلمانان]] و [[اعراب]] شد؛ زیرا کعبه از دیرباز مورد [[احترام]] آنان بود. تغییر قبله، استقلال مسلمانان در برابر یهودیان را تأمین میکرد و زمینهای برای روی آوردن بیشتر اعراب به [[اسلام]] بود. این حادثه، از [[بحران]] [[روابط]] میان [[یهود]] و مسلمانان خبر میداد.<ref>[[منصور داداش نژاد|داداش نژاد، منصور]]، [[دانشنامه سیره نبوی (کتاب)|مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی]] ج۱، ص:۳۰-۳۱.</ref>
 
==[[جنگ بدر]]==
جنگ بدر در سال دوم و نوزده ماه پس از [[هجرت]] رخ داد. این [[جنگ]]، نخستین جنگ مهم میان مسلمانان و [[قریش]] بود که برخلاف [[انتظار]] مسلمانان، با [[پیروزی]] ایشان به انجام رسید و [[راه]] تجاری و بازرگانی قریش دچار خطر جدی شد. در این جنگ که [[مسلمانان]] ابتدا به منظور [[تصرف]] [[کاروان تجاری قریش]] بیرون آمده بودند، در میانه [[راه]] [[آگاه]] شدند که کاروان نظامی[[قریش]] در راه است. عدهای از مسلمانان همانگونه که [[آیات الهی]]<ref>انفال، ۵.</ref> ترسیم کرده است، از درگیری با [[قریش]] [[اکراه]] داشتند، اما سرانجام [[جنگ]] به وقوع پیوست و با وجود اینکه نیروهای [[دشمن]]، سه برابر نیروهای [[مسلمان]] بود، مسلمانان [[پیروز]] شدند. بر اساس آیات الهی<ref>انفال، ۱۰.</ref>، حضور [[فرشتگان]] در این جنگ برای تقویت [[روحیه]] مسلمانان و ایجاد [[رعب]] و [[وحشت]] در [[دل]] [[کفار]] بود و بر اساس اطلاعات [[منابع تاریخی]]، [[قاتل]] هر یک از هفتاد کشته قریش در میان مسلمانان مشخص بود<ref>واقدی، ج۱، ص۱۴۷.</ref>.
[[جنگ بدر]] از نظر [[سیاسی]] و مذهبی دارای اهمیت بود و تأثیرات بسیاری در داخل و خارج از [[مدینه]] داشت. این [[پیروزی]] که انتظارش نمیرفت، بر [[یهودیان]] و [[منافقان]] مدینه گران آمد. آنان برای جلوگیری از [[رشد]] و [[گسترش اسلام]]، [[تبلیغات]] گستردهای بر ضد [[رسول خدا]]{{صل}} به راه انداختند. چنان که این [[شکست]]، بر [[نگرانی]] [[اعراب]] و قبایلی که در اطراف مدینه و در مسیر راه تجاری [[مکه]] به [[شام]] میزیستند، افزود؛ زیرا خود را از درآمد حاصل از عبور و مرور کاروانهای تجاری قریش به شام [[محروم]] میدیدند. از اینرو، به [[کارشکنی]] و [[غارت]] علیه رسول خدا{{صل}} پرداختند. همچنین به لحاظ سیاسی، این [[نبرد]] روشن ساخت که رسول خدا{{صل}} برای مکه خطری جدی به شمار می‌رود. ضمن آنکه شکست ناشی از آن، به شدت حیثیت مکیان را خدشه دار ساخت و در نتیجه، [[هیبت]] و بزرگی آنان در برابر دیگر عشایر، [[تضعیف]] شد. از سوی دیگر، جنگ بدر در نگاه مسلمانان به عنوان [[حقانیت]] آرمانشان و سندی بر [[حقیقت]] [[رسالت]] [[محمدی]] جلوه گر شد، آن هم پس از همه آن سختیهایی که متحمل شده بودند.
پس از جنگ بدر، رسول خدا{{صل}}، پاکسازی [[جبهه]] داخلی را در مدینه آغاز کرد. ایشان برای این کار، ابتدا از کسانی آغاز کرد که با زبانشان موجب گسترش شایعات و بر هم زدن [[امنیت]] [[مدینه]] میشدند. در این راستا، ابتدا «عصماء دختر [[مروان]]» و پس از آن «ابوفک [[یهودی]]» و «[[کعب بن اشرف]]» که افراد را بر ضد [[رسول خدا]]{{صل}} شورانده و در هجو [[مسلمانان]] اشعاری سروده بودند، به [[قتل]] رسیدند<ref>کلامی، ج۱، ص۳۶۷ و ۵۸۳.</ref>.
سپس رسول خدا{{صل}}، لشکرکشیهایی را بر ضد برخی از [[قبایل]] ساکن در [[شرق]] و جنوب مدینه آغاز کرد. از آن جمله، [[حمله]] به قبیلههای «[[محارب]]» و «[[ثعلبه]]» در ذی آمر، «[[بنی سلیم]]» در [[بحران]] و «[[بنی هلال]]» در ذات عمق را میتوان نام برد. بیشتر این قبایل، از هم پیمانان [[مشرکان قریش]] به شمار میآمدند و برخی از کاروانهای [[قریش]]، از میان [[سرزمین]] آنان عبور میکرد.<ref>[[منصور داداش نژاد|داداش نژاد، منصور]]، [[دانشنامه سیره نبوی (کتاب)|مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی]] ج۱، ص:۳۰-۳۱.</ref>
 
==[[پیکار بنی قینقاع]]==
به [[روایت]] [[ابن اسحاق]]<ref>ابن هشام، ج۳، ص۵۰.</ref>، [[یهود]] [[بنی قینقاع]] نیز پس از [[جنگ بدر]] به [[دشمنی]] و [[ستیزه]] جویی با [[پیامبر خدا]]{{صل}} برخاستند. وقتی آن [[حضرت]]، ایشان را [[موعظه]] کرد، در پاسخ، خود را [[مرد]] [[جنگی]] دانستند و گفتند رسول خدا{{صل}} از [[پیروزی]] بر قریش در [[بدر]] [[مغرور]] شده است و به [[مخالفت]] با حضرت ادامه دادند. [[روابط]] میان [[پیامبر]] و بنی قینقاع ملتهب بود که در بازار بنی قینقاع به زنی [[مسلمان]] تعرض شد و در پی آن مردی مسلمان و مردب از یهود کشته شدند و جبه بندی میان ایشان آغاز گردید و رسول خدا{{صل}} ایشان را محاصره کرد. [[یهودیان]] سرانجام [[تسلیم]] شدند، ولی با وساطت و [[اصرار]] [[عبدالله بن أبی]] بن سلول که هم [[پیمان]] یهود بنی قینقاع بود، رسول خدا{{صل}} تنها [[اموال]] و سلاحشان را [[مصادره]] و خودشان را از مدینه [[اخراج]] کرد. وقوع این [[جنگ]] پس از [[غزوه]] بنویق، این احتمال را قوت میبخشد که [[قبیله]] بنی قینقاع با [[ابوسفیان]] در [[یورش]] و آسیب رساندن به مدینه [[همکاری]] داشتهاند؛ به ویژه که [[سلام بن مشکم]] یهودی در این جنگ از ابوسفیان در میدنه [[پذیرایی]] کرد<ref>زرینژاد، ص۳۹۷.</ref>.<ref>[[منصور داداش نژاد|داداش نژاد، منصور]]، [[دانشنامه سیره نبوی (کتاب)|مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی]] ج۱، ص:۳۰-۳۱.</ref>
 
==[[جنگ احد]]==
یک سال پس از [[جنگ بدر]] و در [[سال سوم هجری]]، [[قریش]] برای [[انتقام]] کشته شدگان خویش در [[بدر]] به سوی [[مدینه]] [[لشکر]] کشید. [[پیامبر]] نیز پس از [[رایزنی]] با [[اصحاب]]، سرانجام [[تصمیم]] گرفت برای [[دفاع]] در داخل مدینه نماند و به بیرون از [[شهر]] برود. [[رسول خدا]]{{صل}} صفوف [[سپاهیان]] خود را آراست. [[کوه]] [[أحد]] را پشت سر و مدینه را پیش روی داشت و تعدادی تیرانداز به [[فرماندهی]] عبدالله بن [[جبیر]] بر فراز کوه عینین گمارد و تأکید کرد در هر صورت، ایشان از مواضع خود حرکت نکنند. در ابتدا، [[نبرد]] به نفع [[مسلمانان]] بود و [[سپاه قریش]] به هزیمت رفت تا آنکه تیراندازان مستقر در کوه عینین، از [[فرمان]] [[عبدالله بن جبیر]] [[سرپیچی]] کردند و برای جمع آوری [[غنیمت]] به پایین کوه رفتند. آنگاه اسب سواران [[قریش]] به فرماندهی [[خالد بن ولید]]، [[فرصت]] را مغتنم شمردند و با دور زدن مسلمانان، از پشت به ایشان [[حمله]] کردند و توانستند آنان را [[شکست]] دهند، واقدی<ref>واقدی، ج۱، ص۳۰۰.</ref>، تعداد شهدای [[مسلمان]] را در این [[جنگ]]، ۷۴ نفر نوشته که چهار نفر از [[مهاجران]] و بقیه از [[انصار]] بودند. پس از این شکست، آیاتی از [[قرآن]] نازل شد که در بازسازی و تقویت [[روحیه]] مسلمانان کارساز بود. [[آیات]] ۱۲۰ به بعد [[سوره آل عمران]] درباره این حادثه نازل شد و ضمن اشاره به [[سنت‌های الهی]]، به ترسیم کلی نبرد و بیان ضعفهای مسلمانان پرداخت. چنان که بعدها مسلمانان به کسانی که میخواستند درباره جنگ [[آگاه]] شوند، سفارش میکردند اگر آیات ۱۲۰ به بعد سوره آل عمران را بخوانند، گو اینکه با مسلمانان در این جنگ همراه بودهاند<ref>واقدی، ج۱، ص۳۱۹؛ بلاذری، ج۱، ص۴۰۰.</ref>.<ref>[[منصور داداش نژاد|داداش نژاد، منصور]]، [[دانشنامه سیره نبوی (کتاب)|مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی]] ج۱، ص:۳۰-۳۱.</ref>
 
==[[غزوه حمراء الاسد]]==
چون رسول خدا{{صل}} [[روز]] [[شنبه]] از [[احد]] بازگشت صبح روز یک شنبه به [[بلال]] [[دستور]] داد ندا دهد که رسول خدا{{صل}} قصد دارد به تعقیب [[دشمن]] بپردازد و تنها کسانی میتوانند در این [[غزوه]] شرکت کنند که [[روز]] قبل در [[نبرد]] [[احد]] حضور داشتهاند. [[رسول خدا]]{{صل}} حرکت کردند و سه نفر را پیشاپیش نیروها فرستادند که دو نفر از آنان پس از رسیدن به حمراء الاسد به دست [[قریش]] به [[شهادت]] رسیدند. از سویی [[معبد]] بن ابی معبد [[خزاعی]] پس از [[ملاقات]] با رسول خدا{{صل}} نزد قریش رفت و به اطلاع آنان رساند که [[پیامبر]]{{صل}} با نیرویی مجهز در تعقیب قریش است از اینرو قریش بیمناک شدند و از [[ترس]] تعقیب [[مسلمانان]] با [[شتاب]] به سوی [[مکه]] گریختند<ref>واقدی، ج۱، ص۳۴۰-۳۳۴.</ref>.
نکته مهم در [[جنگ احد]] این بود که [[مشرکان]] در دستیابی به [[هدف]] استراتژیک خود که همانا نابودی [[محمد]]{{صل}} بود، کاملا ناکام ماندند.
[[شکست]] مسلمانان در جنگ احد، موجب گستاخی طوایف اطراف [[مدینه]] شد و آنان تحرکاتی بر ضد مسلمانان آغاز کردند. [[طایفه بنی اسد]] سه ماه پس از جنگ احد، [[تصمیم]] گرفت به مدینه بیاید و [[اموال مسلمانان]] را [[غارت]] کند<ref>واقدی، ج۱، ص۳۴۰.</ref> که رسول خدا{{صل}}، [[ابوسلمه]] را همراه عدهای به سوی ایشان گسیل کرد. حادثه [[رجیع]] و بئر معونه نیز که در آن تعدادی از [[مبلغان]] [[اسلام]] به شهادت رسیدند، نشان از گستاخی [[قبایل]] اطراف مدینه پس از شکست بود. به احتمال این اقدامات به تحریک قریش، یا برای جلب [[رضایت]] آنان انجام میشد.<ref>[[منصور داداش نژاد|داداش نژاد، منصور]]، [[دانشنامه سیره نبوی (کتاب)|مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی]] ج۱، ص:۳۰-۳۱.</ref>
 
==[[جنگ بنی نضیر]]==
پس از جنگ احد، [[منافقان]] و [[یهودیان]] نیز بر پیامبر و مسلمانان جرأت یافتند و قریش نیز ایشان را به [[ترور رسول خدا]]{{صل}} تحریک کرد<ref>شامی، ج۴، ص۳۳۱.</ref>. آن [[حضرت]] پس از واقعه بئر معونه، برای دریافت کمک در پرداخت خونبهای دو مرد عامری که به [[اشتباه]] به وسیله [[عمرو بن امیه]] ضمری کشته شده بودند، به [[قلعه]] [[بنی نضیر]] رفت. یهودیان تصمیم که رسول خدا{{صل}} [[آگاه]] و به سرعت از قلعه خارج شد. در پی این حادثه، رسول خدا{{صل}} به ایشان [[فرمان]] داد از مدینه خارج شوند، ولی [[عبدالله بن أبی]] آنان را به ماندن و [[مقاومت]] [[تشویق]] کرد. [[رسول خدا]]{{صل}} آنان را محاصره نمود و چون محاصره طول کشید و [[یهودیان]] [[تسلیم]] نمیشدند، [[پیامبر]] برای جلوگیری از [[خونریزی]]، [[دستور]] داد نخلهای آنان را [[قطع]] کنند. در این شرایط، یهودیان به [[امید]] بازگشت دوباره به [[مدینه]] [[تسلیم]] شدند و رسول خدا{{صل}} آنان را از مدینه [[اخراج]] کرد. اخراج [[بنی نضیر]]، حتی برای برخی از [[مسلمانان]] هم [[پیمان]] آنان نیز خوشایند نبود، تا آنجا که افرادی چون [[حسان بن ثابت]] از رفتن آنان [[تأسف]] خوردند<ref>واقدی، ج۱، ص۳۷۵.</ref>. آیاتی از [[سوره حشر]] درباره [[جنگ بنی نضیر]] نازل شد. ترجمه [[آیه]] دوم این [[سوره]] چنین است: «اوست آن خدایی که نخستین بار کسانی از [[اهل کتاب]] را که [[کافر]] بودند. از خانههایشان بیرون راند و شما نمیپنداشتید که بیرون روند، آنها نیز میپنداشتند حصارهاشان را توان آن هست که در برابر [[خدا]] نگهدارشان باشد. خدا از سویی که گمانش را نمیکردند بر آنها تاخت آورد و در دلشان [[وحشت]] افکند، چنان که خانههای خود را به دست خود و به دست [[مؤمنان]] خراب میکردند. پس ای [[اهل]] [[بصیرت]] [[عبرت]] بگیرید».<ref>[[منصور داداش نژاد|داداش نژاد، منصور]]، [[دانشنامه سیره نبوی (کتاب)|مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی]] ج۱، ص:۳۰-۳۱.</ref>
 
==[[از جنگ بنی نضیر تا نبرد خندق]]==
در ماه [[چهل]] و هفتم [[هجرت]] (اوایل سال پنجم)، رسول خدا{{صل}} سیاهی را که از چهارصد [[جنگجو]] تشکیل شده بود، [[رهبری]] کرد و به سوی دو [[طائفه]] «[[مره]]» و «[[ثعلبه]]» که هر دو از تیره‌های «[[محارب]]» به شمار میآمدند، رهسپار شد. این دو در [[تدارک]] نیرو برای درگیری با مسلمانان بودند.
غزوهای [[ذات الرقاع]] و [[غزوه دومة الجندل]] نیز پیش از [[جنگ خندق]] روی داد. در این دو [[غزوه]]، چون رسول خدا{{صل}} خبر یافت عدهای درصدد [[حمله]] به مدینه هستند، به سوی ایشان رفت، اما [[دشمن]] بر جای خود نمانده بود. [[لشکرکشی]] به سوی [[دومة الجندل]] برای گوشمالی [[اعراب]] آن منطقه بود که به حاملان کالاهای عبورکننده از سرزمینشان [[ظلم]] و [[اجحاف]] روا میداشتند. دخالت پیامبر در تأمین [[راه]] تجارتی شمالی، گوه این است که مسلمانان [[مدینه]]، به ویژه بازرگانان آن، [[تجارت]] میان مدینه و [[شام]] را آغاز کرده بودند.
در آگاهیهایی که از [[غزوات]] [[رسول خدا]]{{صل}} و سریههای ایشان پیش از [[جنگ خندق]] موجود است، غیر از [[انصار]] و [[مهاجران]] [[قریش]] و تعدادی از افراد عشایر متفرقه اطراف مدینه، به شرکت دیگر عشایر در این [[نبردها]] هیچ گونه اشارهای، نشده و این [[گواه]] بر آن است که [[دولت اسلامی]] تا سال چهارم، به مدینه و انصار و گروههای آنان و مهاجران قریش محدود بوده است<ref>احمد العلی، ص۲۷۲.</ref>.<ref>[[منصور داداش نژاد|داداش نژاد، منصور]]، [[دانشنامه سیره نبوی (کتاب)|مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی]] ج۱، ص:۳۰-۳۱.</ref>
 
==جنگ خندق==
[[پیروزی]] [[پیامبر]] در [[جنگ بنی نضیر]] و [[اخراج]] آنان از مدینه و سرکوبی برخی قبیلههای [[سرکش]] [[عرب]] در [[پیکار]] [[ذات الرقاع]] و حضور فعال و مقتدرانه در [[بدر الموعد]]، تا اندازهای [[شکست]] [[مسلمانان]] را در [[احد]] جبران کرد و موجب [[تضعیف]] قریش و [[یهودیان]] شد. حاضر نشدن [[قریش]] در [[سرزمین]] [[بدر]] و [[تخلف]] [[ابوسفیان]] از [[وعده]] خویش، موقعیت قریش را [[متزلزل]] ساخت و تداوم [[سروری]] آنان را در بین [[قبایل]] [[جزیرة العرب]]، با خطر جدی رو به رو کرد. سران قریش [[تصمیم]] گرفتند مشکل را از ریشه حل کنند. بنابراین، برای [[جنگ]] با مسلمانان اهتمام تمام کردند و به صرف [[اموال]] و [[بسیج]] نیرو پرداختند. یهودیان اخراجی از مدینه نیز به همراه [[یهود]] [[خیبر]] در این جنگ سهیم بودند و سران قریش را برای جنگ با رسول خدا{{صل}} تحریک و [[تشویق]] کردند و وعده امکانات [[مالی]] به آنان دادند [[ابن اسحاق]]<ref>ابن هشام، ج۳، ص۲۲۵.</ref> و واقدی<ref>واقدی، ج۲، ص۴۴۱.</ref>، این [[حمله]] را تحریکی از سوی یهود [[بنی نضیر]] میدانند که به وسیله پیامبر از مدینه [[رانده شده]] و جمعی از آنان به خیبر [[پناه]] برده بودند، اما به نظر میرسد قریش بیشتر [[منافع]] خود را در نظر داشت رایزنیهای یهودیان با قریش، به عنوان [[آمادگی]] و زمینه چینی قریش برای انجام کاری بزرگ به شمار میآمد که منافع دیگران نیز در آن تأمین میشد. البته [[غطفان]] که دومین [[قدرت]] بزرگ نظامی شرکت کننده در [[جنگ خندق]] به شمار میآمد، به تحریک و وعدههای [[یهودیان]] در صحنه حاضر شده بود. اهداف و انگیزههای [[مالی]]، عیینة بن [[حصن]]، [[رئیس]] این [[قبیله]] را واداشت که به [[همکاری]] با [[قریش]] در جنگ خندق بپردازد.
[[رسول خدا]]{{صل}} پس از [[رایزنی]] با [[مسلمانان]]، نظر [[سلمان فارسی]] را برای کندن [[خندق]] در اطراف [[مدینه]] پذیرفت و مناطق قابل [[نفوذ]] برای [[سپاه]] [[دشمن]] را با کندن خندق مسدود کرد. وقتی سپاه ده هزار نفری قریش که متشکل از [[احزاب]] گوناگون بود به مدینه رسیدند، خود را در برابر شیوه جدیدی دیدند که پیشتر با آن آشنا نبودند. نیروهای [[مشرکان]] هنگامی به مدینه رسیدند که [[مردم]] آن، محصولات خویش را چیده و کشتزارها را درو کرده بودند. فصل سرما در [[راه]] و مراتع، تهی از علف بود. از اینرو، آنان با مشکل [[تغذیه]] نیروهای خود و چهارپایان [[روبه]] رو شدند.
[[یهود]] [[بنی قریظه]] نیز که در داخل مدینه بود، به [[اصرار]] [[حیی بن اخطب]]، از سران اخراجی یهود [[بنی نضیر]]، [[پیمان]] شکستند و با مشرکان همسویی کردند و [[تصمیم]] گرفتند شبانه به مرکز مدینه [[شبیخون]] بزنند. [[همبستگی]] آنان با قریش، موجب [[اضطراب]] شدیدی در [[لشکریان]] [[مسلمان]] گردید؛ چنان که [[آیه]] ۱۰ [[سوره احزاب]] به اضطراب مسلمان تصریح می‌کند: {{متن قرآن|إِذْ جَاءُوکُمْ مِنْ فَوْقِکُمْ وَمِنْ أَسْفَلَ مِنْکُمْ وَإِذْ زَاغَتِ الْأَبْصَارُ وَبَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَنَاجِرَ وَتَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا * هُنَالِکَ ابْتُلِیَ الْمُؤْمِنُونَ وَزُلْزِلُوا زِلْزَالًا شَدِیدًا}}<ref>«هنگامی که از فراز و فرودتان بر شما تاختند و آنگاه که چشمها کلاپیسه شد و دلها به گلوها رسید و به خداوند گمانها (ی نادرست) بردید؛ * در آنجا مؤمنان را آزمودند و سخت لرزاندند» سوره احزاب، آیه ۱۰-۱۱.</ref>.
[[مفسران]]، دشمنانی را که از بالا بر مسلمانان تاختند، بنی قریظه معرفی کردهاند<ref>ر.ک: مقاتل بن سلیمان، ج۳، ص۴۷۶؛ بغوی، ج۳، ص۶۳۰.</ref>. مسلمانان سرانجام [[پیروز]] این [[نبرد]] شدند. بهرهگیری آنان از شیوه [[دفاعی]] خندق، طولانی شدن توقف قریش پشت خندق که واقدی<ref>ج۲، ص۴۹۱.</ref>، آن را پانزده [[روز]] نوشته، مشکل تدارکات و تمام شدن علوفه اسبان و شتران، هوای نامناسب و وزیدن توفان و پیش آمدن [[اختلاف]] میان [[قریش]] و [[بنی قریظه]]، از عوامل بازگشت [[سپاه قریش]] بدون به دست آوردن هیچ نتیجهای بود. [[مبارزه امام علی]]{{ع}} با [[عمرو بن عبدود]] نیز که [[رسول خدا]]{{صل}} از آن تعبیر به [[رویارویی]] تمام [[ایمان]] با تمام [[شرک]] کرد نیز از جمله اسباب [[پیروزی]] [[مسلمانان]] بود که در معمول کتابهای [[سیره]] به آن پرداخته می‌شود<ref>واقدی، ج۲، ص۴۷۰.</ref>.
[[آیه]] ۹ [[سوره احزاب]] به توفان اشاره کرده است: {{متن قرآن|یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اذْکُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ جَاءَتْکُمْ جُنُودٌ فَأَرْسَلْنَا عَلَیْهِمْ رِیحًا وَجُنُودًا لَمْ تَرَوْهَا...}}<ref>«ای مؤمنان! نعمت خداوند را بر خویش به یاد آورید هنگامی که سپاهیانی بر شما تاختند و ما بر (سر) آنان بادی و (نیز) سپاهیانی را که آنان را نمیدیدید فرستادیم و خداوند به آنچه انجام میدهید بیناست» سوره احزاب، آیه ۹.</ref>.
ناکامی قریش در محاصره، [[پیروزی]] بزرگی برای [[رسول الله]]{{صل}} به شمار میرفت. مکیان تمام امکانات خود را به کار گرفته بودند تا رسول خدا{{صل}} را نابود سازند یا اینکه از [[مدینه]] بیرونش رانند، اما با محقق نشدن این اهداف، حیثیت آنها بر باد رفته بود و [[تجارت]] ایشان با [[شام]] عملا در زیر حملات مسلمانان قرار گرفت.
بنی قریظه: پس از رفتن [[احزاب]]، روشن بود که [[خیانت]] بنی قریظه و [[بیعت شکنی]] آنان قابل [[عفو]] و [[چشم پوشی]] نیست و خیانت آنان به مراتب از خیانت [[بنی قینقاع]] و [[بنی نضیر]] خطرناکتر و بزرگتر بود. پس از [[جنگ خندق]]، مسلمانان به دیار بنی قریظه رهسپار شدند و آنان را محاصره کردند. پس از گذشت مدتی از محاصره، [[یهودیان]] پیشنهاد [[مذاکره]] دادند و از رسول خدا{{صل}} خواستند با آنان [[رفتاری]] همچون بنی نضیر داشته باشد. رسول خدا{{صل}} نپذیرفت و فرمود باید به [[فرمان]] آن [[حضرت]] [[تسلیم]] شوند. [[اوسیان]] نیز از رسول خدا{{صل}} خواستند همانگونه که [[بنی قینقاع]] را به [[خزرجیان]] بخشیده، [[بنی قریظه]] را نیز به ایشان ببخشد. [[رسول خدا]]{{صل}} سرانجام کم درباره ایشان را به [[سعد بن معاذ]]، بزرگ [[قبیله اوس]] واگذاشت. سعد [[حکم]] کرد که مردان ایشان کشته، اموالشان تقسیم و [[فرزندان]] و زنانشان [[اسیر]] شوند. درباره تعداد کشتههای بنی قریظه[[اختلاف]] است. تعداد آنها را از چهارصد تا نهصد نفر گفتهاند که به نظر میرسد در این زمینه [[مبالغه]] شده است<ref>ر.ک: منتظر القائم، ص۲۰۰.</ref>. اعدام دسته جمعی [[یهودیان]] بنی قریظه را [[سیره]] نویسان، [[تاریخ]] نگاران و [[مفسران]] متقدم نوشتهاند، ولی برخی نویسندگان معاصر در صحت آن تردید کردهاند<ref>شهیدی، ص۹۴؛ ولید عرفات، سایت کتابخانه تاریخ اسلام و ایران.</ref> این عده با توجه به [[عطوفت]] و [[بخشش]] رسول خدا{{صل}} که روش آن [[حضرت]] بود، در چنین آماری تردید کردهاند؛ به ویژه که در این حادثه، [[رهبران]] و بزرگان بنی قریظه [[پیمان شکنی]] کردند و دیگران را به این [[اقدام]] واداشتند. ضمن آنکه [[رفتار با اسیران]] بر اساس [[آیات قرآن]]، گرفتن فدیه یا [[آزاد]] کردن ایشان است. وجود حادثهای شبیه حادثه [[کشتار]] بنی قریظه در [[تاریخ]] [[یهود]]، [[تردید]] در وقوع حادثه بدان گونه که سیره نویسان کهن ثبت کردهاند را افزایش میدهد و احتمال آمیخته شدن تاریخ قدیم یهود با تاریخ جدید آن را تقویت می‌کند؛ زیرا در تاریخ قدیم یهود، از حادثه قلعه مساده (= ماساده) یاد شده که اشترکاتی در اجزا و جزئیات داستان، مانند تعداد کشته شدگان و پیشنهاد یهودیان مبنی بر کشتن [[زنان]] و فرزندان خویش، با داستان بنی قریظه دارد. در ساختن و پرورش این داستان بدین گونه، رقابتهای قبیلهای میان [[اوس و خزرج]] نیز بیتأثیر نبوده است. ضمن آنکه [[شجاع]] نشان دادن یهودیان در این ماجرا و عدم [[تزلزل]] در [[دین]] خود حتی در صورت [[مشاهده]] [[مرگ]]، میتواند از بر ساختههای اخباریان [[یهودی]] تازه [[مسلمان]] باشد که در این زمینه مشغول فعالیت و [[نگارش]] بودند.
پس از [[جنگ خندق]]، دوران تثبیت [[قدرت]] [[رسول خدا]]{{صل}} فرارسید. در فاصله [[جنگ احزاب]] تا [[صلح حدیبیه]]، دو موضوع در [[دستور]] کار رسول خدا{{صل}} قرار داشت؛ یکی زمینهسازی برای [[پذیرش اسلام]] و دیگری ایجاد [[امنیت]] و جلوگیری از تعرضات، [[غارت]] و چپاول [[اعراب]] بیابانگرد. عقب نشینی [[قریش]] و متوقف شدن فعالیتهای نظامی ایشان بر ضد [[اسلام]]، زمینه مساعدی را برای [[پیامبر]] به وجود آورد تا آن [[حضرت]] به تقویت [[دولت]] اسلام بپردازد و [[نفوذ]] خود را بر قبایلی که به عنوان خطری برای دولت و قدرت آن حضرت به شمار میآمدند، گسترش دهد. به همین مناسبت، رسول خدا{{صل}} حملات خویش را بر آن [[قبایل]] متمرکز ساخت.
اتخاذ این روند از سوی آن حضرت بدان سبب بود که رخدادهای جنگ احزاب و حوادث حاشیهای آن، آشکار ساخت که [[مدینه]] در معرض خطر قبایل ساکن در مناطق شرقی و شمالی و حائل میان [[مکه]] و مدینه است. مشهورترین این قبایل عبارت بودند از: قبایل [[غطفان]]، [[بنی کلاب]] و [[بنی سلیم]] که همگی در [[سرزمین]] کم آب و فاقد چراگاه [[زندگی]] میکردند.
در [[سال ششم هجری]]، رسول خدا{{صل}} ناگزیر شد برای پاسخ به توطئهها و تحرکاتی که بر ضد وی انجام شده بود، نزدیک به بیست [[حمله]] انجام دهد که خود [[فرماندهی]] دو حمله را به [[عهد]] داشت. نخستین حمله بر ضد [[بنی لحیان]] بود که در نزدیکی عسفان در فاصله کمی از مکه زندگی میکردند. [[هدف]] رسول خدا{{صل}} از این حمله، گرفتن [[انتقام]] از کشتههای بئر معونه بود. هنگامی که آنان از نزدیک شدن پیامبر [[آگاه]] شدند، به کوههای مجاور فرار کردند و در آن [[پناه]] گرفتند. در این حمله، هیچ درگیری رخ نداد و رسول خدا{{صل}}، [[فرصت]] را [[غنیمت]] شمرد و گروهی از [[سپاهیان]] خویش را به سوی کراع الغمیم در ۲۶۴ کیلومتری مکه فرستاد و با این حرکت، قدرت خویش را بر آنان نمایان ساخت. رسول خدا{{صل}} در آن سال، شش حمله به مناطق واقع در چشمی، [[وادی القری]]، [[دومة الجندل]] و [[فدک]] انجام داد که [[هدف]] از آنها، یا گوشمالی دادن تجاوزگران به کاروانهای تجارتی [[مسلمانان]] در این مسیر با ایجاد [[امنیت]] [[راه]] تجاری برای مسلمانان بود.
در سال ششم همچنین چون شتران شیرده [[پیامبر]] از سوی عیینة بن [[حصن]] به [[غارت]] رفت، [[رسول خدا]]{{صل}} در [[غزوه ذی قرد]] به برخورد با این حرکات پرداخت. چنان که چون خبر یافت که [[بنی مصطلق]]، شاخهای از [[خزاعه]] درصدد [[حمله]] به [[مدینه]] است، پیش دستی نمود و با سپاهی به منطقه مریسیع رفت و بر آنان [[پیروز]] شد. در راه بازگشت، میان [[مهاجران]] و [[انصار]] در برداشتن آب از [[چاه]]، [[نزاع]] درگرفت. [[عبدالله بن ابی]] نیز که حضور داشت با [[تعریض]] به مهاجران گفت: سگت را چاق کن تا تو را بخورد و قسم یاد کرد که اگر به مدینه بازگردند، افراد [[عزیز]]، افراد [[ذلیل]] را خارج خواهند نمود. رسول خدا{{صل}} برای آنکه [[آتش]] این [[فتنه]] را خاموش و از دامن زدن به آن جلوگیری کند، [[دستور]] حرکت ناگهانی و بی موقع [[سپاه]] را صادر کرد و سپاه بی وقفه حرکت کرد و چون آن [[حضرت]] اجازه فرود آمدن داد، مسلمانان بی درنگ به [[خواب]] رفتند<ref>واقدی، ج۲، ص۴۱۹.</ref>.
در بازگشت از همین [[غزوه]]، داستان إفک پیش آمد و [[تهمت]] ناروایی به [[عایشه]] [[همسر رسول خدا]]{{صل}} زده شد. ماجرای [[افک]] و اینکه این حادثه درباره عایشه است، در بیشتر منابع [[سنی]] و تعدادی از [[منابع شیعه]] آمده است. با این [[وصف]] برخی از [[علما]] و [[مفسران شیعه]]، از جمله [[علی بن ابراهیم قمی]]<ref>علی بن ابراهیم، قمی، ج۲، ص۹۹</ref> و عدهای دیگر<ref>جعفر مرتضی عاملی، حدیث الإفک، ص۲۶۷.</ref>، موضوع را بدین گونه [[انکار]] کرده و میگویند ماجرای افک درباره ماریهای قبطیه بوده است. طراحان [[حادثه افک]]، بیش از اینکه درصدد لطمه زدن به آبروی عایشه باشند، از طرح این شایعه و دامن زدن به آن، [[تضعیف]] موقعیت رسول خدا{{صل}} را قصد کرده بودند؛ زیرا پذیرش این شایعه در [[اجتماع]] [[مسلمانان]]، موجب [[انزوای سیاسی]] - [[اجتماعی]] [[پیامبر]] و از دست رفتن [[مقبولیت]] و [[پایگاه اجتماعی]] آن [[حضرت]] میشد که در این صورت، امکان [[رهبری]] و [[هدایت]] [[جامعه]] از کف [[رسول خدا]]{{صل}} میرفت. آنچه در این ماجرا به چشم میآید، [[بردباری]] پیامبر و [[درایت]] و [[شکیبایی]] آن حضرت در خاموش کردن [[فتنه]] است.<ref>[[منصور داداش نژاد|داداش نژاد، منصور]]، [[دانشنامه سیره نبوی (کتاب)|مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی]] ج۱، ص:۳۰-۳۱.</ref>
 
==[[صلح حدیبیه]]==
پس از [[جنگ خندق]]، رسول خدا{{صل}} با [[اتحاد]] با [[قبایل]] گوناگون و توسعه [[حکومت]] [[مدینه]]، خود را [[قوی]] ساخت. در این شرایط آن حضرت در [[ذی قعده]] [[سال]] ششم برای نشان دادن [[قدرت]] و در عین حال [[حسن نیت]] خود، و برای ارزیابی [[احساس]] مکیان، [[تصمیم]] گرفت به [[عمره]] برود. رسول خدا{{صل}} قبایل اطراف مدینه را برای [[همراهی]] با خود در این [[سفر]] [[ترغیب]] کرد، اما آنان با آن حضرت همراهی نکردند<ref>ابن عبدالبر، الدرر، ص۲۰۴.</ref>.
آن حضرت برای اینکه به [[قریش]] اعلام کند برای عمره آمده است نه [[جنگ]]، [[دستور]] داد شتران را علامت [[قربانی]] بزنند و جز [[شمشیر]] که [[سلاح]] مسافر بود، از ادوات نظامی چیزی به همراه نداشته باشند. [[نیروی نظامی]] [[قریش]] در برابر کاروان زیارتی پیامبر در نزدیک [[مکه]]، [[راه]] ایشان را مسدود کرد و چون خبر رسید که فرستاده پیامبر به سوی مکیان به دست قریش کشته شده است، مسلمانان با رسول خدا{{صل}} [[بیعت]] کردند که تا پای [[جان]] از آن حضرت [[دفاع]] کنند. این [[بیعت]] به نام «[[بیعت شجره]]» با «[[بیعت رضوان]]» مشهور شد.
قریش با وجود نشان دادن [[خشم]] خود و تلاش برای بازگرداندن پیامبر از [[زیارت]] مکه، [[اعتقاد]] خود درباره ضروری بودن جنگ با آن حضرت را از دست داده بود؛ زیرا تمام تلاشهای خود را برای از میان برداشتن پیامبر، بر باد رفته میدید. از سوی دیگر، [[پیکار]] با مسلمانان توجیه پذیر نبود؛ زیرا آنان [[کعبه]] را بزرگ میداشتند و اینک آمده بودند عمره به جای آورند. پس پیکار با آنان نمیتوانست توجیه [[عقیدتی]] داشته باشد. [[قریش]] هنگامی که از [[بیعت]] [[مسلمانان]] و [[آمادگی]] آنها بر [[جنگ]] [[آگاهی]] یافت، [[نرمش]] نشان داد و موافقت خویش را بر عدم جنگ و [[خونریزی]] با [[پیمان]] [[قرارداد صلح]] و [[مذاکره]] با [[پیامبر]] اعلام کرد.
سرانجام صلحی صورت گرفت و بنا شد [[رسول خدا]]{{صل}}، [[سال]] بعد به [[زیارت]] [[خانه خدا]] بیاید. مدت [[صلح]] ده سال<ref>مدت سه سال را که یعقوبی (ج۲، ص۵۴] نوشته، اعتباری ندارد.</ref> [[تعیین]] و قرار شد [[قبایل]] در [[پیوستن]] به پیامبر یا [[قریش]] [[آزاد]] باشند. بر اساس یکی از بندهای صلح [[نامه]]، هر کس از قریش بدون [[اذن]] [[سرپرست]] خود نزد [[محمد]]{{صل}} میرفت، باید بازگردانده میشد، اما اگر فردی از [[یاران محمد]]{{صل}} نزد قریش میرفت، بازگردانده نمیشد<ref>ابن هشام، ج۳، ص۳۳۲؛ واقدی، ج۲، ص۶۱۱؛ بیهقی، ج۴، ص۱۴۵.</ref>. عدهای از مسلمانان، از صلح ناراضی بودند و صلح را برای خود [[خواری]] و [[ذلت]] میدانستند و به ویژه تحویل دادن فردی که [[اسلام]] پذیرفته را به قریش نمیپسندیدند. این افراد در بندهای [[صلحنامه]]، عقبنشینی فوقالعادهای را میدیدند؛ زیرا در نظر آنان، رسول خدا{{صل}} شروط یک طرفهای را درباره بازگرداندن افرادی که به او [[پناه]] میآورند، پذیرفت و با قریش، پس از آن همه تلاش بر ضد اسلام و مسلمانان، [[آتش بس]] برقرار نمود<ref>نویری، ج۱۷، ص۲۲۹.</ref>. بهانههایی که [[اعتراض]] کنندگان بر آن تکیه کردند، ناشی از عدم [[درک]] صحیح آنها از اوضاع و برداشتی سطحی از جوهره پیمان و [[حقیقت]] آن بود. اما در واقع [[پذیرفتن]] [[پیمان]] [[حدیبیه]] از سوی قریش، به معنای اعتراف به همسنگی پیامبر با قریش بود و از جمله نتایج مهم صلح، این بود که قریش [[حکومت]] [[مدینه]] را به رسمیت [[شناخت]] و فضای امنی ایجاد شد تا رسول خدا{{صل}} آزادتر بتواند [[دعوت]] خویش را به دیگران اعلام کند و موجبات [[گسترش اسلام]] را فراهم آورد.
بر پایه نقل واقدی<ref>واقدی، ج۲، ص۶۲۴.</ref>، هنگامی که این اتفاق روی داد و [[آرامش]] [[حاکم]] شد، تعداد افرادی که [[مسلمان]] شدند، بیش از آن تعدادی بود که پیش از [[حدیبیه]] به [[اسلام]] گرویده بودند. در [[حقیقت]] از [[آزادی]] همه جانبهای که محصول [[پیمان]] حدیبیه بود، [[مسلمانان]] پیش از [[قریش]] سود بردند؛ زیرا این مسلمانان بودند که با انگیزهای [[قوی]] به فعالیت برای [[پذیرفتن]] و [[گسترش اسلام]] میپرداختند. در این [[زمان]] بود که تعدادی از سرکردگان و بزرگان قریش به [[مدینه]] آمدند و اسلام خویش را [[اعلان]] کردند. مشهورترین این افراد، [[خالد بن ولید]] و [[عمرو بن عاص]] بودند<ref>واقدی، ج۲، ص۶۲۴.</ref>.
برخلاف [[اندوه]] برخی از مسلمانان از [[صلح]]، [[آیات الهی]] ([[سوره فتح]]) نازل شد و صلح را «[[پیروزی]] آشکار» خواند.
پس از پیمان حدیبیه، از شرط اقامت تازه مسلمانان در مدینه ([[هجرت]]) [[چشم پوشی]] شد<ref>ر.ک: ابن سعد، ج۲، ص۸۱.</ref>. این [[اقدام]]، اثر فراوانی در [[گسترش نفوذ اسلام]] و افزایش تعداد مسلمانان داشت.
[[پیامبر]] پس از [[صلح حدیبیه]] و تثبیت اسلام و بسط [[قدرت]] خویش، به بیرون از [[جزیرة العرب]] نیز اهتمام کرد. از اینرو، نامههایی به شش تن از [[زمامداران]] آن عصر نوشت. این شش تن عبارت بودند از: [[نجاشی]] [[پادشاه]] [[حبشه]]، [[قیصر]] امپراتور [[روم]]، [[خسرو پرویز]] امپراتور [[ایران]]، مقوقس پادشاه [[مصر]]، [[حارث]] بن ابی [[شمر]] فرمانروای [[شامات]] و هودة بن [[علی]] فرمانروای یمامه. مضمون نامهها [[دعوت]] به [[پذیرش اسلام]] بود<ref>ر.ک: احمدی میانجی، ج۱، ص۱۸۱؛ کلاغی، ج۲، ص۳.</ref>.
مبنای ارسال نامه‌ها، بر اساس [[رسالت]] جهانی پیامبر بود که [[آیات قرآن]] آشکارا بر این رسالت تأکید کرده است؛ همچون [[آیه]] ۲۸ [[سوره سبأ]]: {{متن قرآن|وَمَا أَرْسَلْنَاکَ إِلَّا کَافَّةً لِلنَّاسِ بَشِیرًا وَنَذِیرًا وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لَا یَعْلَمُونَ}}<ref>«و تو را جز مژدهبخش و بیمدهنده برای همه مردم نفرستادهایم اما بیشتر مردم نمیدانند» سوره سبأ، آیه ۲۸.</ref>.
[[رسول خدا]]{{صل}} با [[نامه]] نگاریهای خویش، قدرت و گستردگی [[قبایل]] [[دولت]] و تواناییهای خود و اهمیت آن را برای سران کشورها و آشکار ساخت تا آنان حساب خاصی برای اسلام و دولت آن باز کنند و به جای [[ارتباط]] با رهبرانی [[خرد]] و پراکنده، با [[رسول خدا]]{{صل}} [[ارتباط]] برقرار سازند که تمام آنان را تحت [[سیطره]] خود درآورده بود.<ref>[[منصور داداش نژاد|داداش نژاد، منصور]]، [[دانشنامه سیره نبوی (کتاب)|مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی]] ج۱، ص:۳۰-۳۱.</ref>
 
==[[پیکار خیبر]]==
در [[سال هفتم هجری]]، رسول خدا{{صل}}، برای خاموش کردن کانون [[توطئه]] [[یهودیان]]، به سوی [[خیبر]] رفت. [[خیبر]] در ۱۶۵ کیلومتری شمال [[مدینه]]<ref>شراب، ص۱۱۰.</ref> و [[قطب]] اصلی [[کشاورزی]] [[حجاز]] در [[صدر اسلام]] بود و خرمای فراوانی داشت و نیروهای نظامی بسیاری در آن حضور داشتند<ref>واقدی، ج۲، ص۶۳۴.</ref>. [[هدف]] [[مسلمانان]] از [[لشکرکشی]] به خیبر، از میان برداشتن کانون خطری بود که همواره [[دولت اسلامی]] در مدینه را مورد [[تهدید]] قرار میداد؛ زیرا خیبر، [[پناهگاه]] [[مخالفان]] [[دولت]] مدینه همچون [[بنی نضیر]] و پشتوانه [[قریش]] و محرک [[قبیله غطفان]] و بنی [[فزاره]] به شمار میآمد و دستیابی به آن، موجب از میان رفتن تحرکات و فعالیتهای [[مخالفان پیامبر]] بود و موانعی که برای [[گسترش اسلام]] در شمال شبه جزیره وجود داشت، از میان میرفت. گسترش اسلام به سوی شمال، [[امنیت]] دولت اسلامی را از تهدیدهای [[غطفان]] و [[رئیس]] [[آشوب]] [[طلب]] آن، عیینة بن [[حصن]] آسوده میساخت. همچنین موجب دست یافتن مسلمانان بر راههای [[تجارت]] به [[سرزمین]] [[شام]] میشد. رسول خدا{{صل}} پیش از رفتن به سوی خیبرپان، چندین [[نامه]] به ایشان نوشت و آنان را [[بیم]] و [[اندرز]] داد، ولی خییریان نامه رسول خدا{{صل}} را بی پاسخ گذاشتند. آن [[حضرت]] پس از [[اتمام حجت]] و دریافت نکردن پاسخ نامه به سوی ایشان [[لشکر]] کشید<ref>یوسفی غروی، ج۳، ص۱۰.</ref>.
مسلمانان در [[جنگ خیبر]]، با [[نبرد]] و درگیری به گشودن برخی قلعههای محکم موفق شدند. یهودیان حاضر در باقی قلعهها، چون وضع را چنین دیدند، تقاضای [[صلح]] کردند که رسول خدا{{صل}} تقاضای آنان را پذیرفت و بنا شد یهودیان در سرزمینهای خود بمانند و هر گاه [[پیامبر]] [[اراده]] کرد، کوچ کنند و از آنجا بروند، یهودیان موظف شدند نیمی از محصولات سالانه کشتزارهای خویش را - که اکنون بر اساس [[دستور]] [[قرآن]] در [[مالکیت]] مسلمانان حاضر در [[پیکار]] درآمده بود. در [[اختیار]] مسلمانان قرار دهند<ref>ابن هشام، ج۳، ص۳۵۲-۳۴۳.</ref>. گفتنی است، نقش [[حضرت علی]]{{ع}} در [[پیروزی]] این [[جنگ]] و جمله معروف [[رسول خدا]]{{صل}} درباره ایشان که پس از ناکامی [[ابوبکر]] و [[عمر]]، فرمود: «فردا [[پرچم]] را به دست کسی میدهم که [[خدا]] و رسولش او را [[دوست]] دارند و او نیز خدا و رسولش را دوست میدارد» در منابع زیادی آمده است<ref>ر.ک: ابن هشام، ج۳، ص۳۴۹؛ واقدی، ج۲، ص۶۵۳؛ مقریزی، ج۱۱، ص۲۸۹؛ ابن سید الناس. ج۲، ص۱۷۷.</ref>.
رسول خدا{{صل}} پس از [[فتح خیبر]]، سراغ [[یهودیان]] [[وادی القری]] رفت و با آنان نیز [[رفتاری]] همانند یهودیان[[خیبر]] داشت. یهودیان [[فدک]] نیز که در نزدیکی [[خیبر]] سکونت داشتند، چون از [[چیرگی]] [[مسلمانان]] بر خیبریان [[آگاه]] شدند، از رسول خدا{{صل}} تقاضای [[صلح]] کردند که آن [[حضرت]] با صلح موافقت فرمود. [[سرزمین]] فدک چون بدون [[لشکرکشی]] و جنگ [[فتح]] شده بود<ref>{{عربی|لم یوجف علیه بخیل و لا رکاب}}؛ یعنی اسب و شتری بر آن تاخته نشده بود.</ref>، در [[اختیار]] رسول خدا{{صل}} قرار گرفت و از [[اموال]] خالصه آن حضرت به شمار آمد. براساس [[منابع تفسیری]] و [[حدیثی]] [[شیعه]] و برخی [[منابع اهل سنت]]، رسول خدا{{صل}} بر اساس [[آیه]]: {{متن قرآن|وَآتِ ذَا الْقُرْبَی حَقَّهُ}}<ref>«و حقّ خویشاوند را به او برسان و نیز (حقّ) مستمند و در راه مانده را و هیچگونه فراخرفتاری مورز» سوره اسراء، آیه ۲۶.</ref>. فدک را به [[فاطمه]]{{س}} داد<ref>کلینی، ج۱، ص۵۴۳؛ قمی، ج۲، ص۱۸؛ حسکانی، ج۱، ص۴۳۸؛ سیوطی، ج۴، ص۱۷۷.</ref>. [[امام علی]]{{ع}} بعدها در نامهای که به [[عثمان بن حنیف]] نوشت تأکید کرد که فدک در اختیار ایشان بوده است<ref>سید رضی، ص۴۱۷.</ref>. بر اساس برخی [[روایات]]، کار فتح و [[مصالحه]] فدک به دست امام علی{{ع}} انجام شد<ref>طبرسی، اعلام الوری، ج۱، ص۲۰۹؛ مجلسی، ج۲۱، ص۲۲؛ قاضی نعمان، ج۱، ص۳۲۱.</ref> در همین سال [[جعفر بن ابی طالب]] و همراهانش که به [[حبشه]] [[مهاجرت]] کرده بودند، با تقاضای رسول خدا{{صل}} به [[مدینه]] بازگشتند. [[جعفر]] و یارانش زمانی به مدینه رسیدند که [[پیامبر]] و [[مسلمانان]] در منطقه [[خیبر]] در حال [[پیکار]] با [[یهود]] بودند. این گروه بی درنگ راهی خیبر شدند و چون [[رسول خدا]]{{صل}} ایشان را دید، بسیار شادمان شد و ایشان را در [[غنایم]] خیبر سهیم کرد<ref>بخاری، الصحیح، ج۴، ص۵۵؛ مسلم، ج۷، ص۱۲۷.</ref>.
همچنین [[رسول الله]]{{صل}} در سال هفتم به [[زیارت]] [[خانه خدا]] رفت و [[عمره]] [[سال]] گذشته خود را که [[قریش]] مانع آن شده بود، [[قضا]] کرد.<ref>[[منصور داداش نژاد|داداش نژاد، منصور]]، [[دانشنامه سیره نبوی (کتاب)|مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی]] ج۱، ص:۳۰-۳۱.</ref>
 
==[[جنگ موته]]==
پیامبر پس از [[برقراری امنیت]] در [[حجاز]]، [[تصمیم]] گرفت [[دعوت]] و [[تبلیغ اسلام]] را در مرزهای شمالی متمرکز کند. [[شرحبیل]] بن [[عمرو]] غسانی، فرمانروای [[بصری]] در این ایام، فرستاده پیامبر، [[حارث بن عمیر]] را که نامهای برای وی از طرف رسول خدا{{صل}} برده بود، گردن زد. این کار بر [[حضرت]] گران آمد و سپاهی به [[فرماندهی]] [[جعفر بن ابی طالب]] بدان سو [[بسیج]] کرد. [[سپاه اسلام]] مرکب از سه هزار نفر در منطقه [[موته]] با [[لشکریان]] [[روم]] که تعدادشان چند برابر سپاه اسلام بود [[روبه]] رو شدند. جعفر بن ابی طالب، [[زید بن حارثه]] و [[عبدالله بن رواحه]] که به ترتیب [[فرماندهی سپاه]] را برعهده داشتند، به [[شهادت]] رسیدند<ref>واقدی، ج۲، ص۷۵۵؛ ابن سعد، ج۲، ص۹۷.</ref>. سپس [[خالد بن ولید]] [[پرچم]] را به دست گرفت و از میدان [[نبرد]] کنار آمد و به تبع وی باقی [[لشکر]] از میدان نبرد گریختند<ref>ابن هشام، ج۴، ص۲۱-۱۵.</ref>.<ref>[[منصور داداش نژاد|داداش نژاد، منصور]]، [[دانشنامه سیره نبوی (کتاب)|مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی]] ج۱، ص:۳۰-۳۱.</ref>
 
==[[فتح مکه]]==
بر اساس یکی از بندهای [[صلح حدیبیه]]، [[قریش]] نباید بر ضد هم پیمانان رسول خدا{{صل}} اقدامی به انجام میرساند، اما قریش بر این بند [[وفادار]] نماند و در درگیری میان [[خزاعه]] و [[بنوبکر]]، بر ضد خزاعه که با رسول خدا{{صل}} هم [[پیمان]] بود، وارد شد و بنوبکر را برای [[کشتار]] خزاعه [[یاری]] کرد. با وجود تلاشهای [[ابوسفیان]] برای اینکه نشان دهد این کار از سوی سران قریش و با هماهنگی آنان صورت نگرفته، اما رسول خدا{{صل}} حاضر به تمدید و [[تحکیم]] [[عهدنامه]] نشد و لشکری ده هزار نفره را برای [[فتح مکه]] مهیا ساخت و در [[رمضان]] [[سال]] هشتم به سوی [[مکه]] حرکت کرد [[رسول خدا]]{{صل}}، تلاش بسیار کرد تا [[قریش]] از حرکت وی اطلاع نیابد و سعی بسیار بر پوشاندن [[اخبار]] کرد. [[عباس]]، [[عموی پیامبر]] هنگامی که [[لشکر]] [[مسلمان]] نزدیک مکه شد، برای جلوگیری از [[خونریزی]]، [[ابوسفیان]] را نزد رسول خدا{{صل}} برد و برای وی [[امان]] گرفت. ابوسفیان با دیدن [[سپاه اسلام]]، [[اسلام]] پذیرفت و رسول خدا{{صل}}، [[سپاهیان]] اسلام را از جلو ابوسفیان عبور داد تا [[عظمت]] سپاهیان را ببیند و از [[اندیشه]] [[مقاومت]] دوری کند. ابوسفیان، عظمت و بزرگی [[سپاه رسول خدا]]{{صل}} را به [[پادشاهی]] تعبیر کرد که به وی [[یادآوری]] شد این [[نبوت]] است نه پادشاهی. ابوسفیان به مکه آمد و [[دستور]] امان را به [[مردم]] [[ابلاغ]] کرد و قریش را از [[مخالفت]]، مقاومت و سرسختی بر [[حذر]] داشت. سپاهیان اسلام به دستور رسول خدا{{صل}} در چهار ستون وارد مکه شدند که تنها یکی از آنها در جنوب مکه با مقاومت [[روبه]] رو شد، اما این مقاومت خیلی زود در هم [[شکست]] در این درگیری، دو تن از [[مسلمانان]] و سیزده تن از مکیان [[جان]] خود را از دست دادند<ref>ابن هشام، ج۴، ص۵۰-۳۱.</ref>.
در واقع مکه بدون خونریزی [[فتح]] شد و رسول خدا{{صل}} در [[روز جمعه]]، بیستم [[ماه رمضان]] سال هشتم، به مکه درآمد و [[شهر]] بدون مقاومت[[تسلیم]] شد. رسول خدا{{صل}} که هرچه قدرتش افزایش مییافت، [[فروتنی]] و مهربانیاش بیشتر میشد، از قریش که ۲۱ سال بیشترین بدیها را در [[حق]] وی کرده بودند، درگذشت و از آنان با تعبیر [[طلقا]] (= [[آزادشدگان]]) یاد کرد. آن [[حضرت]]، [[رهبران]] فراری قریش را مورد [[عفو]] قرار داد و آنان به سوی وی بازگشتند. رسول خدا{{صل}}، هیچ یک از [[املاک]] [[مصادره]] شده از مسلمانان، از جمله [[خانه]] خودش را باز پس نگرفت<ref>صالح العلی، ص۲۹۶.</ref>. بیشتر [[مناصب]] وابسته به [[مسجدالحرام]] را همچنان در دست صاحبان آن باقی گذاشت و از اینرو، سقایت در دست [[عباس بن عبدالمطلب]] و کلیدداری [[کعبه]] در دست [[عثمان بن طلحه]] باقی ماند<ref>حلبی، ج۳، ص۱۴۴.</ref>.
[[فتح مکه]]، به درگیری و [[نزاع]] طولانی که سالها میان [[مسلمانان]] و [[مشرکان قریش]] جریان داشت، پایان داد و [[همبستگی]] و [[اتحاد]] را میان آنان بازگرداند.
[[رسول خدا]]{{صل}} پس از فتح مکه، [[سرایا]] و دستههایی را به اطراف [[مکه]] فرستاد تا [[مردم]] را به [[اسلام]] [[دعوت]] کنند، ولی [[فرمان]] [[جنگ]] به آنان نداد. [[خالد بن ولید]] را نیز به سوی [[بنی جذیمه]] در غمیصا در نزدیکی مکه فرستاد تا آنان را به اسلام فراخواند. [[خالد]] برخلاف [[دستور پیامبر]]، به منظور خونخواهیهای [[دوره جاهلی]] بر بنی جذیمه که [[مسلمان]] بودند، [[هجوم]] برد و حدود سی تن از آنان را کشت<ref>واقدی، ج۳، ص۸۸۴.</ref>. چون خبر [[کشتار]] خالد به [[پیامبر]] رسید، از کرده خالد [[بیزاری]] جست و [[امام علی]]{{ع}} را فرستاد تا نزد بنی جذیمه برود و خونبها و غرامت آنان را بپردازد<ref>ابن سعد، ج۲، ص۱۱۲.</ref>.
همچنین آن [[حضرت]] پس از پایان فتح مکه، برای زدودن آثار و نمادهای [[شرک]] در [[جزیرة العرب]]، افراد و نیروهایی را گسیل داشت تا بتهای زی، واع، مناة و ذوالکفین را منهدم سازند<ref>اقدی، ج۲، ص۷۰.</ref>. با انهدام این مراکز، افزون بر اینکه مظاهر شرک و [[فرهنگ]] [[بت پرستی]] از میان میرفت، [[سرمایه]] و [[ثروت]] موجود در این بتکدهها در [[اختیار]] [[دولت اسلامی]] قرار میگرفت و [[مشرکان]] نمیتوانستند از این سرمایهها برای [[مبارزه]] با اسلام سود برند. ضمن آنکه این مکانها میتوانست به عنوان مأمن و [[پناهگاه]] مشرکان فراری قرار گیرد که با [[تخریب]] آنها، دیگر امیدی برای مشرکان باقی نمیماند<ref>ر.ک: منتظر القائم، ص۱۷۸.</ref>
[[جنگ حنین و طائف]]: پس از [[شکست]] و [[تسلیم]] [[قریش]]، به نظر میرسد [[قبایل]] اطراف مکه که تحت [[سلطه]] [[فکری]] و [[سیاسی]] قریش و مکیان بودند، نباید تحرکاتی بر ضد مسلمانان انجام میدادند؛ با این حال، تحرکاتی از سوی [[قبیله]] [[هوازن]] و ثقیف شکل گرفت. به [[روایت]] [[طبری]]<ref>طبری، ج۳، ص۷۰.</ref> [[قبایل]] [[هوازن]] و ثقیف هنگامی که شنیدند [[پیامبر]] از [[مدینه]] حرکت کرده، [[گمان]] کردند به [[جنگ]] آنان میآید. از اینرو، نیروهای خود را جمع کردند و [[فرماندهی]] نیروها را که چهار هزار نفر بود، به [[مالک بن عوف]] سپردند. [[فتح مکه]]، موجب به وجود آمدن [[بیم]] و [[ترس]] بیشتر در بنی هوازن شد که منطقه مسکونی آنها در جنوب [[مکه]] قرار داشت. این [[وحشت]] و ترس در [[بنی ثقیف]] که [[مردم]] [[طائف]] و اطراف آن بودند نیز به وجود آمد و [[تصمیم]] به [[مقاومت]] مشترک در برابر پیامبر گرفتند.
[[رسول خدا]]{{صل}} چون تحرکات هوازن را شنید، با [[دوازده]] هزار نیرو که دو هزار نفر آنان از [[مشرکان]] تازه [[مسلمان]] بودند، به سوی [[حنین]] حرکت کرد. برخی از [[مسلمانان]] از فزونی [[سپاه]] دچار [[شگفتی]] و [[غرور]] شدند و [[شکست]] سپاه مسلمان را ناممکن دانستند که [[آیه]] ۲۵ [[سوره توبه]] به آن اشاره دارد: {{متن قرآن|لَقَدْ نَصَرَکُمُ اللَّهُ فِی مَوَاطِنَ کَثِیرَةٍ وَیَوْمَ حُنَیْنٍ إِذْ أَعْجَبَتْکُمْ کَثْرَتُکُمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنْکُمْ شَیْئًا وَضَاقَتْ عَلَیْکُمُ الْأَرْضُ بِمَا رَحُبَتْ ثُمَّ وَلَّیْتُمْ مُدْبِرِینَ}}<ref>«بیگمان خداوند در نبردهایی بسیار و در روز (جنگ) «حنین» شما را یاری کرده است؛ هنگامی که فزونیتان شما را به غرور واداشت اما هیچ سودی برای شما نداشت و زمین با گستردگیش بر شما تنگ شد سپس با پشت کردن (به دشمن) واپس گریختید» سوره توبه، آیه ۲۵.</ref>.
[[سپاه اسلام]] با [[حمله]] غافلگیرانه [[دشمن]] مواجه شد و نتوانست [[تعادل]] و [[ثبات]] خود را [[حفظ]] کند و پا به فرار گذاشت. تنها عده کمی از [[بنی هاشم]] مقاومت کردند و مقاومت ایشان توانست سپاه مسلمان را دوباره بازگرداند<ref>مفید، ج۱، ص۱۴۰.</ref>. با [[پایداری]] این عده، اوضاع به نفع مسلمانان[[تغییر]] کرد و مشرکان[[شکست]] خوردند و [[غنایم]] بسیاری نصیب مسلمانان شد.
پیامبر پس از [[پیروزی]] بر هوازن، به سوی طائف رفت و آن [[شهر]] را محاصره کرد و [[اعلان]] نمود که [[غلامان]] آنان در صورت [[پناه]] آوردن، [[آزاد]] خواهند شد که چند نفر به آن [[حضرت]] [[پناهنده]] شدند. اما با وجود تلاش [[رسول خدا]]{{صل}} و استفاده از تمامی شیوههای [[جنگی]] برای گشودن [[دژ]] [[طائف]]، موفق به [[فتح]] آن نشد و منطقه را ترک کرد.
رسول خدا{{صل}} در [[راه]] بازگشت از طائف، در جعرانه در شمال شرقی [[مکه]]، توقف کرد و [[غنایم]] [[حنین]] را تقسیم نمود. در این مکان، نمایندگانی از [[هوازن]] به حضور رسول خدا{{صل}} رسیده و [[پذیرش اسلام]] [[قبیله]] خود را [[اعلان]] کردند. [[پیامبر]] نیز [[اسلام]] آنان را پذیرفت و [[اسیران]] [[هوازن]] را به تقاضای بزرگان ایشان و با نظر مساعد [[مسلمانان]] آزاد کرد و در تقسیم [[اموال]] و غنایم، به افرادی همچون [[ابو سفیان]] و [[حکیم بن حزام]] با گشاده دستی [[رفتار]] کرد تا [[دل]] آنان را بیشتر به سوی اسلام جلب نماید که این [[رفتار پیامبر]]، [[اعتراض]] برخی از مسلمانان، مانند [[سعد بن ابی وقاص]] را برانگیخت<ref>واقدی، ج۳، ص۹۴۸.</ref>. [[انصار]] نیز از بابت بخششهایی که به سران [[قبایل عرب]] شد، ناراحت و نگران شدند و به آن حضرت [[گلایه]] کردند. رسول خدا{{صل}} با توضیحاتی، ایشان را [[راضی]] کرد و [[انصار]] پذیرفتند که به جای دریافت اموال، رسول خدا{{صل}} در سهم آنان و همراه ایشان باشد. در حوادث مربوط به تقسیم غنایم هوازن، [[مردم]] [[هجوم]] گستردهای به سوی رسول خدا{{صل}} بردند از ایشان درخواست اکید و صریح کردند که هر چه زودتر غنایم را میان ایشان تقسیم کند. این رفتار بدان دلیل بود که مسلمانان [[بیم]] داشتند مبادا پیامبر اموال هوازن را نیز مانند اسیرانشان به آنان بازگرداند و ایشان دست خالی از این [[نبرد]] بازگردند<ref>میر شریفی، ص۲۱۳.</ref>.
پس از بازگشت رسول خدا{{صل}} از طائف، مردم طائف نیز چون گسترش [[دولت رسول خدا]]{{صل}} و در تنگنا قرار گرفتن خود را دیدند، به [[مقاومت]] بینتیجه خود در برابر اسلام پی بردند و ناگزیر پس از بازگشت رسول خدا{{صل}} به [[مدینه]]، نمایندگانی را به سوی ایشان رهسپار کردند که [[اسلام]] [[مردم]] [[طائف]] و [[پیوستن]] آنها به [[دولت اسلامی]] را به اطلاع ایشان برسانند.<ref>[[منصور داداش نژاد|داداش نژاد، منصور]]، [[دانشنامه سیره نبوی (کتاب)|مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی]] ج۱، ص:۳۰-۳۱.</ref>
 
==[[تبوک]]==
در [[سال نهم هجری]]، [[رسول خدا]]{{صل}} خبر یافت که هرقل امپراتور [[روم]] [[سپاه]] عظیمی گرد آورده و آماده [[جنگ]] با [[مسلمانان]] شده است<ref>واقدی، ج۳، ص۹۹۰.</ref>؛ هر چند برخی همچون [[یعقوبی]]<ref>یعقوبی، ج۲، ص۶۷.</ref>، نوشتهاند علت [[جنگ تبوک]]، [[خونخواهی]] [[جعفر بن ابی طالب]] بود که به دست سپاه روم در [[سرزمین]] [[موته]] [[شهید]] شد.
جنگ تبوک در فصل تابستان و در فصل برداشت محصول بود. با اینکه [[پیامبر]] در بیشتر [[جنگ‌ها]] برای غافلگیری [[دشمن]]، مقصد و مقصود خود را برای [[سپاهیان]] نمیگفت و از [[راه]] غیر معمولی حرکت میکرد، ولی در جنگ تبوک به لحاظ [[قدرت]] و [[عظمت]] سپاه روم و دوری مسافت، از همان ابتدا مقصد و [[هدف]] خود را بیان داشت<ref>ابن هشام، ج۴، ص۱۵۹.</ref>. پیامبر با فراخوانی تمامی نیروها، سرانجام سپاهی متشکل از سی هزار نفر آماده کرد و [[علی]]{{ع}} را [[جانشین]] خویش در [[مدینه]] کرد تا او بتواند [[امنیت]] [[شهر]] را در غیاب [[حضرت]] [[حفظ]] کند. در این موضوع چون طعنهها به [[امام علی]]{{ع}} زیاد شد و [[منافقان]] [[شایعه]] کردند رسول خدا{{صل}}، از علی{{ع}} رنجیده خاطر است، حضرت [[حدیث مشهور]] «[[منزلت]]» را بیان کرد و منزلت علی{{ع}} را نزد خود، همچون منزلت [[هارون]] نزد [[موسی]]{{ع}} دانست<ref>ابن حبان بستی، ج۱، ص۳۶۷.</ref>.
سپاه [[مسلمان]] پس از رسیدن به تبوک، [[آگاه]] شدند خبری که در مورد اعزام نیرو از طرف امپراتور روم به مناطق مرزی داده شده بود، درست نبوده است. دوری راه، کمبود تدارکات و خستگی مسلمانان، از جمله اموری بود که سبب شد رسول خدا{{صل}} پیشروی ادامه ندهد. آن حضرت بیست [[روز]] در تبوک توقف کرد در این مدت با [[فرمانروایان]] مرزی که تحت [[سلطه]] [[پادشاه روم]] بودند، [[معاهدات]] و قراردادهایی بست و سریههایی به اطراف اعزام کرد. [[صلح]] با [[یوحنا]] بن [[روبه]] [[حاکم]] ایله (بندر [[عقبه]] کنونی) و همچنین صلح با اکید بن [[عبدالملک]]، [[پادشاه]] [[دومة الجندل]]، از جمله اقدامات [[رسول خدا]]{{صل}} در این [[سفر]] بود<ref>ابن کثیر، ج۵، ص۱۷.</ref>. 
در [[قرآن]] [[آیات]] قابل توجهی درباره [[جنگ تبوک]] آمده است. [[خداوند]] در [[سوره توبه]]، از [[آیه]] ۳۸ تا اواخر این [[سوره]]، سرگذشت جنگ تبوک و [[سستی]] [[مسلمانان]] به علت دوری [[راه]] و فصل [[گرما]] و [[کارشکنی]] [[منافقان]] را بیان کرده و به مسائل [[روانی]] و [[روحیات]] مسلمانان در این برهه پرداخته است.
از جمله نتایج این [[لشکرکشی]] گسترده، [[قدرت]] نمایی بزرگ نظامی بود که [[عظمت]] و [[اقتدار]] مسلمانان را به [[امپراتوری]] [[روم]] نشان داد و [[صلابت]] [[دولت اسلامی]] برای هرقل و [[فرمانروایان]] مرزی روم شرقی [[ثابت]] شد. همچنین [[اعراب]] [[جزیرة العرب]] که به طور عموم [[روحیه]] عصیانگری و [[طغیان]] داشتند، متوجه شدند دیگر با [[سپاه اسلام]] و [[حکومت]] مرکزی [[مدینه]] نمیتوان به [[مخالفت]] و [[ستیزه]] برخاست. ضمن آنکه [[حضرت]] در این سفر توانست با [[قبایل عرب]] [[مسیحی]] نواحی جنوب [[شامات]] [[ارتباط]] برقرار سازد و معاهداتی را از موضع [[برتر]] با آنان منعقد نماید<ref>جعفریان، سیره رسول خدا، ص۶۱۷.</ref>. رسول خدا{{صل}} در بازگشت از [[تبوک]]، مسجدی را که منافقان در محله [[قبا]] ساخته بودند و زیر [[پوشش]] آن به [[توطئه]] بر ضد مسلمانان میپرداختند، خراب کرد. از این [[مسجد]] در [[فرهنگ قرآنی]] به «[[مسجد ضرار]]» تعبیر شده است<ref>توبه، ۱۰۷.</ref>.<ref>[[منصور داداش نژاد|داداش نژاد، منصور]]، [[دانشنامه سیره نبوی (کتاب)|مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی]] ج۱، ص:۳۰-۳۱.</ref>
 
==[[اعلام برائت]]==
چون [[شهر]] [[مکه]] در سال نهم در قلمرو حکومت، [[اسلامی]] قرار گرفته بود، باید [[قوانین]] و مقررات [[اسلام]] هنوز بر آن [[حاکم]] میشد و [[آداب و رسوم دینی]] [[اعمال]] میگشت، اما هنوز عدهای از [[مردمان]] مکه و اطراف آن بر [[شرک]] خود باقی بودند و برخی از آنان گاهی برهنه [[طواف]] میکردند. با [[نزول]] آیات اولیه سوره [[برائت]] که شامل قوانین جدیدی در خصوص [[روابط]] میان مسلمانان و و [[مشرکان]] بود، [[امام علی]]{{ع}}، این آیات را در [[اجتماع]] [[حج]] که متضمن را [[بیزاری]] [[خدا]] و رسولش از مشرکان و [[امان]] ندادن به آنان است، قرائت کرد. با این [[اقدام]]، [[شرک]] از [[سرزمین]] [[جزیرة العرب]] ریشه کن شد و [[توحید]] جایگزین آن گردید. طبق صریح [[آیات]] اولیه [[سوره]] را [[برائت]]، [[مشرکان]] چهار ماه [[فرصت]] داشتند موضع خود را درباره [[پذیرش اسلام]] و عدم آن روشن کنند.
در اوایل [[سال دهم هجری]]، [[اسلام]] بیشتر [[سرزمین]] شبه جزیره را فراگرفته بود و فقط در برخی از مناطق دوردست مانند [[یمن]] هنوز به طور پراکنده [[آیین]] [[شرک]] باقی مانده بود که [[رسول خدا]]{{صل}} با اعزام گروههایی به [[سرپرستی]] [[معاذ بن جبل]] و [[امام علی]]{{ع}}، [[مردم]] آن نواحی دوردست را نیز به اسلام فراخواند.<ref>[[منصور داداش نژاد|داداش نژاد، منصور]]، [[دانشنامه سیره نبوی (کتاب)|مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی]] ج۱، ص:۳۰-۳۱.</ref>
 
==[[وفود]]==
[[فتح مکه]] جایگاه ویژه رسول خدا{{صل}} را در جزیرة العرب [[استوار]] ساخت. از آن پس، ورود [[نمایندگان]] به حضور ایشان، پس از بازگشت به [[مدینه]] افزایش یافت؛ به گونهای که [[سال نهم هجری]] را «[[عام الوفود]]؛ [[سال]] نمایندگان [[سیاسی]]» نامیدند. حضور وفود در مدینه به انگیزههای گوناگونی بود. پذیرش اسلام و [[آگاهی]] از اصول و برنامههای [[دین جدید]]، از جمله اهداف برخی از این هیئتها به شمار میآمد، ولی به نظر میرسد بسیاری از آنها که تعدادشان به بیش از هفتاد مورد میرسد، برای گرفتن تأمین از [[دولت]] مدینه که اینک [[قدرت]] و [[غلبه]] نظامی آن کاملا آشکار گشته بود، بدان [[شهر]] رو آوردند. تلاش رسول خدا{{صل}} در این [[دیدارها]]، آشنا کردن [[قبایل]] با [[تعالیم اسلام]] و [[آموزش]] حساسیتهای [[فرهنگی]] و سیاسی [[دین اسلام]] بود. آن [[حضرت]] هر چند [[آگاه]] بود که پذیرش اسلام از سوی برخی از این قبایل به صورت ظاهر است، اما تلاش میکرد قبایل پراکنده در سراسر جزیرة العرب [[مطیع]] [[حکومت]] مرکزی مدینه شوند و از آن [[پیروی]] کنند. ایشان با وجود پذیرش تقاضاهای [[مالی]] این قبایل و اعطای امتیازهای مالی به آنها، از پذیرش تقاضاهای سیاسی و زیاده خواهی آنان خودداری کرد. برخی از نمایندگان خواستار شراکت در قدرت با [[پیامبر]] بودند. از جمله این گروهها، [[بنی حنیفه]] بودند که تقسیم قدرت را میان خود و پیامبر خواستار شدند<ref>ذهبی، ج۲، ص۶۸۳؛ ابن سیدالناس، ج۲، ص۲۹۲.</ref>، ولی آن [[حضرت]] بر [[یگانگی]] [[قدرت]] مرکزی [[اصرار]] داشتند. در [[حقیقت]] اعلام [[اسلام]] از سوی [[نمایندگان]] [[قبایل]]، اعترافی ضمنی به یگانگی [[دولت]] و قدرت مرکزی مستقر در [[مدینه]]، آن هم بدون هیچگونه قید و شرطی بود.
[[رسول خدا]]{{صل}} را بر قبایلی که اسلام آورده بودند، خواستههای سنگین و شرطهای سخت قرار نمیداد. آنان نیز همچون [[مسلمانان]] باید [[رسالت]] [[نبوی]] را میپذیرفتند و [[دستورات]] [[دین]] را به جا میآوردند و [[حقوق مالی]] را به دولت مدینه میپرداختند، اما [[سرزمین]]، بزرگان و [[نظم]] خود را همچنان محفوظ نگاه میداشتند. بنابراین، با [[پذیرش اسلام]]، نظم کهن و [[روابط]] میان عشایر و قبایل و ساکنان دهکدهها و [[شهرها]]، همچنان [[پایدار]] بود. البته فردی که به عنوان [[امیر]] یا [[رئیس]] مورد [[تأیید]] [[حکومت]] مرکزی قرار میگرفت، لازم بود از دستورات دولت مدینه [[پیروی]] کند و [[ارتباط]] خویش را با آن دولت محفوظ دارد.<ref>[[منصور داداش نژاد|داداش نژاد، منصور]]، [[دانشنامه سیره نبوی (کتاب)|مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی]] ج۱، ص:۳۰-۳۱.</ref>
 
==[[حجة الوداع]]==
در [[سال دهم هجری]]، رسول خدا{{صل}} با [[اعلان]] عمومی، [[مردم]] را [[آگاه]] کرد که قصد رفتن به [[حج]] دارد. در پی این و اعلان، مردم بسیاری با ایشان همراه شدند<ref>واقدی، ج۳، ص۱۰۸۸؛ ابن جوزی، ج۴، ص۵.</ref>. آن حضرت از این فراخوان عمومی قصد داشت برنامههای اساسی [[دین اسلام]] به گوش همگان برسد. [[پیامبر]] در [[عرفات]] خطبهای خواند و بر [[حرمت]] [[خانه کعبه]] و حرمت [[خون]]، [[مال]] و آبروی مردم تأکید فرمود و اشاره کرد که [[ارتحال]] وی نزدیک است. در این [[خطبه]]، آن حضرت همه امور [[جاهلیت]]، مانند [[ربا]] و خونهای ریخته شده در جاهلیت را زیر پا نهاد و ملغی اعلام کرد بر [[حقوق زنان]] و [[برابری]] مردم و [[برتری]] نداشتن [[عرب]] بر [[عجم]] تأکید نمود و فرمود: «چیزی در میان شما گذاشتم که اگر بر آن چنگ زنید، هرگز [[گمراه]] نخواهید شد و آن [[کتاب]] [[خداوند تبارک و تعالی]] است» ([[جاحظ]]، ج۲، ص۲۲). وقتی کاروان بزرگ حج در مسیر بازگشت به مدینه به [[غدیر خم]] رسید، [[پیامبر]] [[مأمور]] [[ابلاغ]] رسمی [[جانشین]] خود گردید. با [[نزول آیه]] ۶۷ [[سوره مائده]]: {{متن قرآن|یَا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ...}}<ref>«ای پیامبر! آنچه را از پروردگارت به سوی تو فرو فرستاده شده است برسان و اگر نکنی پیام او را نرساندهای؛ و خداوند تو را از (گزند) مردم در پناه میگیرد، خداوند گروه کافران را راهنمایی نمی‌کند» سوره مائده، آیه ۶۷.</ref>. [[رسول خدا]]{{صل}} مأمور شد در [[غدیرخم]] توقف کند و [[ولایت علی]]{{ع}} را به طور رسمی و آشکار ابلاغ نماید. پیامبر در خطبهای که در این [[سرزمین]] ایراد کرد، دو چیز گرانبها را به عنوان یادگار خود برای [[امت]] معرفی کرد؛ یکی [[کتاب خدا]] و دیگری [[عترت]] و [[اهل بیت]] خویش را. آن گاه بازوان [[علی]]{{ع}} را گرفت و بالا برد و فرمود: «هر که را من مولایم، این علی مولای اوست. خداوندا! [[دوست]] دار کسی را که وی را دوست دارد و [[دشمن]] دار کسی را که با وی [[دشمنی]] کند. [[یاری]] فرما کسی که وی را یاری کند و [[خوار]] ساز کسی که او را خوار سازد»<ref>ر.ک: امینی، ج۱، ص۹ به بعد.</ref>.<ref>[[منصور داداش نژاد|داداش نژاد، منصور]]، [[دانشنامه سیره نبوی (کتاب)|مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی]] ج۱، ص:۳۰-۳۱.</ref>
 
==[[لشکر]] أسامه==
رسول خدا{{صل}} در صفر [[سال یازدهم هجرت]]، سپاهی فراهم کرد تا روانه [[روم]] کند و [[فرماندهی]] آن را به [[اسامة بن زید]] سپرد، که [[جوانی]] کم سن و سال بود؛ حال آنکه بزرگان [[مهاجر]] و [[انصار]] در این [[سپاه]] حضور داشتند. پیامبر در این ایام [[بیمار]] شد، اما تأکید داشت که [[سپاه اسامه]] حرکت کند و کسانی را که از این سپاه [[تخلف]] کنند، [[لعن]] کرد<ref>جوهری، ص۷۷.</ref>. [[ابن ابی الحدید]]<ref>ابن ابی الحدید، ج۱، ص۲۶۱.</ref> به نقل از [[شیعیان]] گوید: مقصود رسول خدا{{صل}} از این همه تأکید این بود که [[مدینه]] از وجود کسانی که [[طمع]] [[خلافت]] و [[ریاست]] داشتند و [[مخالف]] [[امامت علی]]{{ع}} بودند، خالی شود و کار [[امامت]] بدون مشکل به ایشان منتقل گردد. اما پیش از حرکت [[سپاه]]، خبر رسید حال [[رسول خدا]]{{صل}} دگرگون شده است. این [[لشکر]] تأکید پس از [[رحلت]] [[حضرت]] و به [[قدرت]] رسیدن [[ابوبکر]]، با [[خلیفه]] به منظور آرام کردن اوضاع به سوی [[مأموریت]] خویش گسیل شد.
وصیتی تقاضای که نوشته نشد: چون [[بیماری]] رسول خدا{{صل}} سخت شد، تقاضای دوات و ورقی کرد تا مطالبی را بنویسد که [[امت]] پس از تا وی [[گمراه]] نشوند<ref>ابن سعد، ج۲، ص۱۸۸.</ref>. [[عمر بن خطاب]] مانع از این کار شد و گفت: [[قرآن]] برای ما کافی است. افرادی که گرد [[پیامبر]] بودند، [[اختلاف]] کردند و چون [[اختلاف]] زیاد شد، رسول خدا{{صل}} فرمود: برخیزید از نزد من بروید؛ سزاوار نیست نزد پیامبر [[منازعه]] شود»<ref>ابن عبدالبر، الدرر، ص۲۸۶؛ دیاربکری، ج۲، ص۱۶۴.</ref>.
رحلت: پیامبر بنا بر قول مشهور [[علمای شیعه]]، [[روز]] [[دوشنبه]]، بیست و هشتم ماه صفر سال یازدهم، و بنا بر قول مشهور [[دانشمندان]] [[اهل سنت]]، [[دوازدهم ربیع الاول]] رحلت کرد. برخی از محققان<ref>شبیری، ص۳؛ تاری، ص۳.</ref> با تنظیم جدولهایی، [[تاریخ]] صحیح [[رحلت رسول خدا]]{{صل}} را دوشنبه، دوم [[ربیع الاول]] [[سال]] یازدهم دانستهاند.<ref>[[منصور داداش نژاد|داداش نژاد، منصور]]، [[دانشنامه سیره نبوی (کتاب)|مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی]] ج۱، ص:۳۰-۳۱.</ref>
 
==[[سیره رسول خدا]]{{صل}}==
در این بخش، ذیل چهار عنوان [[سیره سیاسی]]، [[سیره نظامی]]، [[سیره اخلاقی]] و [[سیره خانوادگی]]، به ارائه مباحث پرداخته می‌شود.<ref>[[منصور داداش نژاد|داداش نژاد، منصور]]، [[دانشنامه سیره نبوی (کتاب)|مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی]] ج۱، ص:۳۰-۳۱.</ref>
 
===سیره سیاسی و [[نظام اداری]]===
هنگامی که پیامبر به [[مدینه]] [[هجرت]] کرد، با اقداماتی که انجام داد، [[نظم اجتماعی]] و [[اداری]] جدیدی را پدید آورد که بر اساس [[اصول اسلام]] پایه ریزی شده بود. اقدامات رسول خدا{{صل}} در راستای پدید آوردن قدرتی متمرکز و فراگیر بود. آن حضرت در ابتدا با برقراری [[پیمان]] میان گروههای ساکن مدینه، به عنوان [[مرجع]] و داور ساکنان مدینه در اختلافهایی که باعث اخلال در [[نظم]] و [[امنیت عمومی]] میشد، قرار گرفت. نظامی که رسول خدا{{صل}} بر اساس [[آیات قرآن]] درصدد پی ریزی آن بود، بر اساس هم خونی یا رابطه [[نژادی]] [[استوار]] نبود، بلکه بر پایههای [[اخلاقی]] و [[عقیدتی]] پی ریزی شده بود. در [[جامعه]] نوین، [[مسلمانان]] به پروردگاری یگانه [[ایمان]] داشته و به [[دستورات]] [[دینی]] واحدی، سر [[تعظیم]] فرود میآوردند و از [[رسول خدا]]{{صل}} [[پیروی]] میکردند. در این دیدگاه، مسلمانان، مجموعهای یگانه بودند که هر یک [[پشتیبان]] دیگری است. هر یک از آنان، از [[پشتیبانی]] دیگر افراد [[امت]] برخوردار بود و هنگام نیاز، از کمک و [[یاری]] آنان برخوردار میشد، [[نظام]] قبیلهای [[حاکم]] در [[حجاز]] میتوانست یکی از موانع تحقق ایدههای رسول خدا{{صل}} باشد، اما آن [[حضرت]] اصل نظام قبیلهای [[عرب]] را پذیرفت و کوشید این نظام را [[هدایت]] کند و در قالب [[شعارها]] و ایدههای [[اسلامی]] کنترل نماید و از رقابتهای قبیلهای در [[پیشرفت]] [[اسلام]] بهره برد<ref>ر.ک: حسینیان مقدم، ص۲۲۶.</ref>.
سرانجام رسول خدا{{صل}} [[دولت]] واحد و [[فراگیری]] را پدید آورد. این دولت واحد که [[قدرت]] مرکزی داشت و گستردگی آن همه را به زیر سایه خویش درآورده بود، موجب گرد هم آمدن امت شد. [[نفوذ]] و قدرت این دولت چنان بود که [[اطاعت]] از آن و حرکت در راستای [[فرامین]] آن بر همه [[واجب]] به شمار میآمد [[پیامبر]]، این قدرت را به پشتوانه [[آیات قرآنی]] که در آن [[وجوب]] [[اطاعت از پیامبر]] و [[اطاعت از اولوالامر]] را تأکید کرده است<ref>نساء، ۵۹.</ref>، به [[اجرا]] درآورد. با این ایدهها، امتی پدید آمد که [[روابط]] آنان مبتنی بر [[عقاید دینی]] بود، نه بر اساس [[خویشاوندی]] و روابط اقلیمی. سیاستی که در این مجموعه مطرح بود، آمیخته به [[اخلاق اسلامی]] بود و روابط قبیلهای تحت الشعاع روابط دینی قرار گرفته بود.
در [[نظام اداری]] رسول خدا{{صل}}، تقسیم کار امری مهم قلمداد میشد و افرادی برای کارهای [[اداری]] گماشته میشدند و رسول خدا{{صل}} برای ایشان شرح وظایفی مینگاشت. هر چند نظام اداریای که پیامبر وضع کرد، عوامل اجرایی [[ثابت]] و دائمی زیادی نداشت و کارهای اداری را در [[مسجد]] سامان میداد و [[محل]] دیگری برای این کار اختصاص نداشت. آن حضرت [[کارها]] را به حسب نیاز به افرادی میداد و پس از انجام آن، آنان را از [[مسئولیت]] معاف میداشت. برخی از [[مناصب]] [[دولت رسول خدا]]{{صل}} به شرح زیر است:
الف) [[کارگزاران]]: [[رسول خدا]]{{صل}}، [[والیان]] و امیرانی را برای شهرهایی [[تعیین]] کرد، چنان که رؤسای قبایلی که [[اسلام]] میآورند و به [[دولت]] [[مدینه]] ابراز [[وفاداری]] میکردند، به عنوان [[رئیس]] [[منصوب]] از سوی رسول خدا{{صل}} در آن [[قبیله]] محسوب میشدند. رسول خدا{{صل}} پس از [[فتح مکه]]، [[عتاب بن اسید]] را به [[فرمانداری]] [[مکه]] منصوب کرد و در مناطق [[یمن]] افرادی را از طرف خویش گماشت که به دولت مدینه [[وفادار]] بودند<ref>فهرست والیان رسول خدا{{صل}} را بنگرید در: کتانی، ج۱، ص۲۱۲.</ref>. همچنین رسول خدا{{صل}} در دورانی که درگیر [[جنگ با دشمنان]] خویش بود، هرگاه به بیرون از مدینه میرفت، فردی را در این [[شهر]] به عنوان [[جانشین]] خویش میگماشت که در بیش از ده مورد، این مسئولیت به عهده [[ابن مکتوم]] بود<ref>کتانی، ج۱، ص۲۶۱.</ref>. [[احمدی میانجی]]<ref>احمدی میانجی، ج۱، ص۹.</ref>، فهرستی از نام کسانی را که از سوی رسول خدا{{صل}} به مأموریتی فرستاده شده یا به منصبی گماشته شدهاند، گرد آورده که تعداد ایشان ۲۶۳ نفر است. برخی از این افراد مانند [[امام علی]]{{ع}}، چندین بار از سوی آن [[حضرت]] به مسئولیتهایی [[انتخاب]] شدهاند.
نامههایی از رسول خدا{{صل}} در دست است که شرح [[وظایف]] عاملان و والیان در آن مشخص شده است. آن حضرت هنگامی که [[عمرو بن حزم]] را به [[ولایت]] یمن میفرستاد، نامهای بلند نوشت که شامل سفارشها و شرح وظایف وی بود<ref>ر.ک: بیهقی، ج۵، ص۴۱۴.</ref>. چنان که هنگام فرستادن [[معاذ بن جبل]]، در نامهای وظایف او را در این [[مأموریت]] مشخص کرد<ref>احمدی میانجی، ج۲، ص۵۹۰.</ref>. از رسول خدا{{صل}} نامهای کلی ثبت شده است که در آن سفارشها و شرح وظایف والیان وی مشخص شده است<ref>احمدی میانجی، ج۲، ص۶۱۴.</ref>.
ب) قاضیان: در مورد [[قضاوت]] نیز رسول خدا{{صل}} خود این سمت را در مدینه عهده دار بود. [[زهری]] گفته است که رسول خدا صل هیچ کس را به سمت [[قضا]] [[انتخاب]] نکرد<ref>عبدالرزاق صنعانی، ج۸، ص۳۰۲.</ref>. حال آنکه درباره برخی از افراد همچون [[امام علی]]{{ع}} و [[معاذ بن جبل]] تصریح شده که برای [[قضاوت]] از سوی [[رسول خدا]]{{صل}} به [[یمن]] رفتهاند<ref>مقریزی، ج۹، ص۲۰۸ و ج۱۱، ص۲۹۴.</ref>. البته [[کارگزاران]] [[حضرت]]، به ویژه افرادی که به عنوان [[تعلیم]] [[قرآن]] و [[آموزش]] داد [[معارف]] فرستاده میشدند، در اختلافهای پیش آمده نیز قضاوت میکردند؛ چنان که برخی از قضاوتهای امام علی{{ع}} و [[معاذ]] در [[مأموریت]] به یمن در عصر رسول خدا{{صل}} ثبت شده است<ref>ابن حبان، ج۱، ص۹۷.</ref>.
ج) [[عاملان صدقات]]: رسول خدا{{صل}} کسانی را به عنوان [[مأمور]] جمع آوری [[صدقات]] و زکاتها معین کرد که [[بلاذری]]<ref>بلاذری، ج۲، ص۱۹۱.</ref> نام تعدادی از ایشان را ثبت کرده است. در زمینه سازمان [[مالی]] [[حکومت نبوی]] چند اصطلاح به شرح زیر موجود است: ۱، [[مصدق]] و جابی که وظیفهاش [[گردآوری زکات]] بود. ۲. خارص که مقدار و اندازه [[اموال]] پرداختی را تخمین میزد که چندین نفر، از جمله [[عبدالله بن رواحه]] این سمت را در عصر [[نبوی]] به عهده داشتهاند. ۳. کتاب و نویسندگان اموال [[صدقه]]. بیشتر کسانی که [[وظیفه]] جبایت را انجام میدادند، افرادی از میان همان [[قبیله]] بودند.
د) کتاب: آن حضرت نویسندگانی داشت که کارهای [[دبیری]] و دفتری به عهده آنان بود. کاتبان [[پیامبر]] بالغ بر ۲۵ نفر شمارش شدهاند که هر یک متولی [[نوشتن]] گونهای از نامهها بودهاند<ref>ابن عبدربه، ج۴، ص۲۴۴؛ عامری، ج۲، ص۱۶۱.</ref>. [[احمدی میانجی]]<ref>احمدی میانجی، ج۱، ص۱۳۹.</ref>، غیر از [[کاتبان وحی]] و کاتبان صدقات، نام ۳۷ نفر را به عنوان نویسندگان نامهها و پیمانهای رسول خدا{{صل}} برشمرده است. برخی از این نویسندگان، کاتبان وحی، برخی کاتبان نامههای آن حضرت به دیگران و برخی کاتب صدقات بودهاند. رسول خدا{{صل}} چون [[نامه]] نگاری با [[پادشاهان]] آن [[روزگار]] را آغاز کرد، مهری برای خود [[تدارک]] دید که نقش «[[محمد]] [[رسول الله]]» داشت<ref>ابن سعد، ج۱، ص۱۹۸.</ref>.
فعالیت [[دیپلماسی]] رسول خدا{{صل}} از [[سال ششم هجرت]] به بعد گسترش یافت. آن [[حضرت]] پس از [[صلح حدیبیه]]، سفیرانی را به اطراف [[حجاز]] و خارج آن فرستاد که تعدادشان بیش از ده نفر بودند. همچنین هیئتهای بسیاری در [[سال نهم هجرت]] وارد [[مدینه]] شدند که نشان از توسعه [[روابط]] [[رسول خدا]]{{صل}} با [[اقوام]] و [[ملل]] گوناگون شبه جزیره بود.
ه) [[مبلغان]]: [[دعوت]] و [[تبلیغات]] در [[سیره نبوی]] بسیار مهم بود و افرادی در این زمینه از سوی رسول خدا{{صل}} مشغول به فعالیت بودند. حافظان، [[قاریان]] و معلمان [[قرآن]]، از جمله کسانی بودند که کار دعوت و [[تعلیم]] قرآن و [[معارف]] بر عهده ایشان بود. [[بلال]] و [[ابن ام مکتوم]] نیز [[مؤذن]] رسمی رسول خدا{{صل}}، و [[حسان بن ثابت]]، شاعر آن حضرت بود. بنابراین، سازمان [[تبلیغی]] رسول خدا{{صل}} با [[قاری]]، مؤذن و شاعر شکل مییافت.<ref>[[منصور داداش نژاد|داداش نژاد، منصور]]، [[دانشنامه سیره نبوی (کتاب)|مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی]] ج۱، ص:۳۰-۳۱.</ref>
===[[سیره نظامی]]===
[[رسالت]] رسول خدا{{صل}} مبتنی بر دعوت به زبان همراه با [[عمل نیک]] بود که این دعوت با تکیه بر [[برهان]] و قانع ساختن طرف مقابل به روش منطقی، عرضه میشد. به طور طبیعی، این نوع دعوت برای به بار نشستن، [[نیازمند]] فضای [[صلح]] و [[آرامش]] بود. در [[اسلام]]، صلح به عنوان یک قاعده [[ثابت]] محسوب می‌شود و [[جنگ]] استثناست<ref>طباطبایی، ج۴، ص۱۶۴؛ برزنونی، ص۱۱۸.</ref>. رسول خدا{{صل}} نیز جنگ را جز هنگامی که [[قساوت]] [[دشمن]] و [[سختگیری]] آنان بر [[مسلمانان]] زیاد شد، مورد توجه قرار نداد. آن حضرت به [[زور]] [[متوسل]] نشد، مگر در برابر زوری که [[منطق]] نمیپذیرفت. [[هدف]] رسول خدا{{صل}} از [[جنگ‌ها]] بر اساس آیاتی چون: {{متن قرآن|وَقَاتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ الَّذِینَ یُقَاتِلُونَکُمْ وَلَا تَعْتَدُوا....}}<ref>«و در راه خداوند با آنان که با شما جنگ میکنند، جنگ کنید اما تجاوز نکنید که خداوند تجاوزکاران را دوست نمیدارد» سوره بقره، آیه ۱۹۰.</ref>. [[دفاع]] از خویشتن و تأمین دعوت اسلام و [[دفاع]] از آن در مقابل کسانی بود که سد [[راه]] آن میشدند. بنابراین، این [[نبردها]] جنبه [[کشورگشایی]] و [[تسلط]] بر منابع [[ثروت]] دیگران نداشت. هدف [[رسول خدا]]{{صل}} از این فعالیتها، تنها زمینهسازی برای [[آزادی]] نشر [[اسلام]] بود. در واقع [[هدف]] او [[فتح]] [[شهرها]] نبود، بلکه آزادی نشر اسلام در شهرها بود. از اینرو، اسلام پذیرش هرگونه پیشنهاد [[صلح]] از سوی [[دشمن]] را [[تشویق]] می‌کند و [[فرمان]] میدهد که هرگاه [[دشمنان]] برای توقف [[جنگ]] اظهار [[تمایل]] کردند، ندای صلح را باید لبیک گفت: {{متن قرآن|وَإِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَهَا}}<ref>«و اگر به سازش گرایند، تو نیز بدان گرای و بر خداوند توکّل کن که او شنوای داناست» سوره انفال، آیه ۶۱.</ref>. و در [[آیه]] ۹۰ [[سوره نساء]] میفرماید: {{متن قرآن|فَإِنِ اعْتَزَلُوکُمْ فَلَمْ یُقَاتِلُوکُمْ وَأَلْقَوْا إِلَیْکُمُ السَّلَمَ فَمَا جَعَلَ اللَّهُ لَکُمْ عَلَیْهِمْ سَبِیلًا}}<ref>«مگر آنان را که با گروهی وابستگی دارند که میان شما و ایشان پیمانی است یا آنکه با دلتنگی از نبرد با شما و یا نبرد با قوم خویش، نزد شما آمدهاند- و اگر خداوند میخواست آنان را بر شما چیرگی میداد و با شما به نبرد میپرداختند- باری، اگر اینان از شما کنارهجویی کردند و با شما نبرد نکردند و از در سازش درآمدند، خداوند برای شما (در تجاوز) بر آنان راهی ننهاده است» سوره نساء، آیه ۹۰.</ref>. بنا بر [[تعالیم]] [[آیات]] رواست که صلح خواهی وجود نداشته باشد و آیاتی که به صورت مطلق به [[جنگ با کفار]] سفارش می‌کند، با آیات دیگر تقیید خورده و توصیه به جنگ مربوط به شرایط خاص است. رسول خدا{{صل}} نیز بر اساس همین آیات، به صلح [[دعوت]] میکرد و از جنگ جز هنگام [[ضرورت]] و ناچاری [[پرهیز]] داشت. آن [[حضرت]] هنگامی وارد جنگ میشد که دشمن آغازگر آن باشد. درگیری با [[قریش]] بدان سبب بود که او را از [[سرزمین]] خود بیرون کرده و بر جنگ و [[سختگیری]] بر او مصمم شده بودند. [[یهودیان]] نیز با [[نقض پیمان]]، [[دشمنی]] خویش را آشکار کردند و بر ضد ایشان مسلح شدند؛ به گونهای که [[پیامبر]] ناچار به جنگ یا [[تبعید]] ایشان از سرزمینهای خود گردید. در مورد [[قبایل]] دیگر نیز زمانی وارد [[جنگ]] میشد که آنان آغازگر آن باشند.
[[رسول خدا]]{{صل}} در دوران استقرار در [[مدینه]]، در چندین [[جبهه]] به [[رویارویی]] نظامی با [[دشمن]] کشیده شد: ۱. جبهه [[قریش]] در نبردهایی مانند [[بدر]]، ألحد و [[خندق]]؛ ۲. جبهه [[یهود]] در نبردهای بنوقینقاع، [[بنونضیر]]، [[بنی قریظه]] و [[خیبر]]؛ ۳. جبهه [[قبایل عرب]]، مانند [[بنی سلیم]]، [[غطفان]]، [[بنی مصطلق]] و...؛ ۴. جبهه [[روم]] در [[غزوه]] [[موته]] و [[تبوک]]. آن [[حضرت]] مجموعة در ۲۷ غزوه شرکت کرد که نخستین آنها [[غزوه ودان]] و آخرین آن [[غزوه تبوک]] بود. از میان این [[غزوات]]، تنها نه مورد به جنگ انجامید<ref>ابن هشام، ج۴، ص۲۵۶.</ref>. مجموع سریهها و مأموریتها نیز که به [[فرماندهی]] یکی از [[یاران پیامبر]] انجام شد، بر اساس آمار [[ابن اسحاق]]<ref>ابن هشام، ج۴، ص۲۵۷.</ref>، ۳۸ مورد و بنا بر اقوال دیگر ۴۷ مورد بود. مجموع تلفات [[انسانی]] دو طرف [[نزاع]] در درگیریهای عصر رسول خدا{{صل}} به هزار نفر نیز نمیرسد که رقم قابل توجهی نیست.
آن حضرت هنگامی که وارد [[نبرد]] میشد، اصول و شیوههای جنگ را مراعات میکرد که موارد آن را میتوان به شرح زیر برشمرد:
۱. در امور نظامی با [[یاران]] خویش [[مشورت]] میکرد؛ چنان که نمونههای آن را در بدر، [[أحد]] و خندق دیدهایم. [[روابط]] وی با نیروها همیشه بر پایه اصول [[انسانیت]]، [[رحمت]]، [[صلح]]، [[مدارا]]، [[اصلاح]] و [[جوانمردی]] [[استوار]] بود. رسول خدا{{صل}} از [[جان]] [[لشکریان]] محافظت میکرد؛ بدین معنا که آنان را به سوی [[مرگ]] یا [[هلاکت]] نمیفرستاد. از اینرو، تعداد [[شهدا]] در همه جنگ‌هایی که در طول نه سال فرماندهی ایشان صورت گرفت، به بیش از ۳۱۷ تن نرسید. بر این اساس، یکی از اصول بنیادین جنگ، یعنی صرفه جویی در نیرو همواره مورد توجه آن حضرت بود. رسول خدا{{صل}} افزون بر مزیتهای فردی فرماندهی، مانند تصمیمگیری سریع و صحیح، [[اراده]] نیرومند و استوار و [[دوراندیشی]]، همه [[فنون]] [[جنگی]] متداول آن [[روزگار]] را نیز به کار میبست و خود در میادین [[جنگ]] حضور مستقیم داشت. [[غرور]] [[پیروزی]] او را نمیگرفت و از [[شکست]] [[ناامید]] نمیشد.
٢. کسب خبر و اعزام جاسوس برای به به دست آوردن [[اخبار]] [[دشمن]]، از جمله اصولی بود که [[رسول خدا]]{{صل}} بدان پایبند بود. آن [[حضرت]] برای دستیابی به اطلاعات، بیش از دیگر امور [[جنگی]] در تلاش بود؛ زیرا دریافت اطلاعات و معلومات کامل از دشمن، به معنای اتخاذ و صدور [[حکم]] و [[فرمان]] صحیح و برای جنگ است. [[پیامبر]]، همواره اهتمامی جدی به کسب اطلاعات در همه مواقع داشت. در [[غزوه احزاب]] به [[حذیفه]] [[مأموریت]] داد در هوای سرد و شرایط دشوار برای کسب اطلاعات به طرف نیروهای دشمن برود<ref>خزاعی، ص۴۸۰.</ref>، اخبار دشمن پیوسته به اطلاع او میرسید. از اینرو، چون خبر مییافت که دشمن درصدد [[حمله]] بر اوست، برای مقابله پیش دستی میکرد و آنان را در [[سرزمین]] خویش غافلگیر مینمود<ref>ابن عبدالبر، الدرر، ص۲۰۰.</ref>.
٣. آن حضرت نقشهها و [[تدابیر]] جنگی خویش را پنهان میداشت و چون گروهی برای جنگ آماده میشد، طوری وانمود میکرد که قصد گروه دیگری را دارد<ref>عبدالرزاق صنعانی، ج۵، ص۳۹۸: اذا اراد غزوة وری بغیرها.</ref>. [[استتار]] و حرکت مخفیانه و به‌کارگیری [[نیرنگ]] ([[خدعه]]) در برابر دشمن و بهرهگیری از [[زمان]] و مکان مناسب، از جمله مسائلی بود که رسول خدا{{صل}} در جنگ‌های خویش آن را مراعات میکرد. آن حضرت اصل «جنگ یک نوع چاره اندیشی و [[کاردانی]] است» را پذیرفته بود و خدعه را بخشی از جنگ میدانست و میفرمود: {{متن حدیث|الحرب خدعه}}<ref>بخاری، الصحیح، ج۴، ص۲۴.</ref>؛ در همین راستا، به [[محمد بن مسلمه]] که [[قتل]] [[کعب بن اشرف]] را بر عهده گرفته بود، اجازه داد دشمن را بفریبد و هر آنچه برای تحقق مأموریت وی نیاز است، به زبان آورد<ref>بخاری، الصحیح، ج۴، ص۲۵.</ref>. چنان که در [[فتح مکه]]، آن حضرت [[قریش]] را با اعزام سریه ابو [[قتادة بن ربعی]] به سوی ناحیهای از نجد، از مقصد خود [[منحرف]] و [[گمراه]] ساخت<ref>شامی، ج۵، ص۲۱۱.</ref>. در غزوههای بنی لخیان و [[دومة الجندل]] نیز چنین [[رفتار]] کرد. به همین منوال در [[سریه]] [[عبدالله بن جحش]]، با دادن نامهای به او، از وی خواست پس از دو [[روز]] راهپیمایی، [[نامه]] را بگشاید و بر اساس آن عمل کند<ref>سهیلی، ج۵، ص۶۲ دیاربکری، ج۱، ص۳۶۵.</ref>.
۴. [[رسول خدا]]{{صل}} از شیوه [[جنگ روانی]] نیز بر ضد [[دشمن]] استفاده میکرد. جنگ روانی، مجموعه اعمالی است که بر ضد دشمن برای تحت تأثیر قرار دادن او انجام میگیرد و [[هدف]] از آن [[تضعیف]] [[اراده]]، [[تفکر]] و [[قدرت]] مادی و [[معنوی]] اوست. جنگ روانی به عنوان مهمترین [[جنگ]] در طرح و برنامه ریزی، مورد توجه و [[اقدام]] [[پیامبر]] بود و حتی آن را محور اقدام نظامی خود بر ضد [[دشمنان]] قرار میداد؛ زیرا آنان را در حالتی از [[وحشت]] میگذاشت و بر [[نفوس]] آنان [[تسلط]] مییافت و در نتیجه، توان مقابله و [[مقاومت]] را از ایشان میگرفت. آن [[حضرت]] خود در این مورد چنین میفرمود: «من با ایجاد [[ترس]] در [[دل]] دشمن [[یاری]] شدهام»<ref>ابن ابی شیبه، ج۷، ص۴۱۰.</ref>. بهرهگیری رسول خدا{{صل}} از این شیوه بدان دلیل بود که دشمن را بدون مقاومت به فرار یا [[تسلیم]] وادار سازد. در [[غزوه حمراء الاسد]] و [[روز فتح مکه]] [[دستور]] داد [[لشکریان]]، [[آتش]] بسیار روشن کنند تا در [[قلوب]] دشمن ترس و ناآرامی پدید آید<ref>مقریزی، ج۱، ص۱۷ و ۳۵۸.</ref>.
۵. [[تعالیم]] [[جنگی]] در [[اسلام]]، بر [[وفای به عهد]] و [[پیمان]] و محترم شمردن [[معاهدات]] و خودداری از [[ظلم]] و [[تجاوز]] و [[برقراری صلح]] تصریح می‌کند. با توجه به این سفارشها، همه جنگ‌های آن، حضرت جوانمردانه و شرافتمندانه بود. مقصود از این [[جنگ‌ها]]، [[پشتیبانی]] از [[گسترش اسلام]] و [[استواری]] پایههای [[صلح]] بود. از اینرو، پیامبر، پیمانی را نشکست، [[دشمنی]] را مثله نکرد و افراد [[ناتوان]] یا غیر نظامی را نکشت. آن حضرت به نیروهایی که برای [[سرایا]] و [[جنگ با دشمن]] میفرستاد، میفرمود: «به [[نام خدا]]، در [[راه خدا]] و با آنکه به [[خدا]] [[کافر]] است [[نبرد]] کنید. [[خیانت]] نورزید و [[عهدشکنی]] نکنید. مثله نکنید و [[کودکی]] را نکشید»<ref>یعقوبی، ج۲، ص۷۷.</ref>. و میفرمود: «هیچگاه آغازگر [[جنگ]] نباشید تا اینکه [[دشمن]] جنگ را شروع کند»<ref>ابن سعد، ج۲، ص۱۲۸؛ کلاعی، ج۲، ص۲۸۲.</ref> آن [[حضرت]] [[تمایل]] داشت دشمن را به سوی [[صلح]] بکشاند، نه اینکه مردان ایشان را بکشد و [[زنان]] و [[فرزندان]] آنان را بدون [[سرپرست]] باقی گذارد. [[رسول خدا]]{{صل}} از [[قتل]] پیرمرد، پیرزن، [[کودک]]، [[اسیر]] و کسانی که جنگ نکرده و به دشمن [[یاری]] رساندهاند، جلوگیری و [[نهی]] میکرد<ref>واقدی، ج۲، ص۷۵۷.</ref>. [[جنگ]] برای انتقامگیری را [[پسندیده]] نمیدانست؛ چنان که در [[روز فتح مکه]]، [[پرچم]] را از دست [[سعد بن عباده]] گرفت، زیرا شعارهایی برای تحریک [[روح]] انتقامگیری سر داد<ref>ابن سید الناس، ج۲، ص۲۲۱.</ref>. همچنین هنگامی که دشمن [[شکست]] میخورد، رسول خدا{{صل}}، [[راه]] فرار را برای وی باز میگذاشت و به تعقیب شکست خوردگان نمیپرداخت. نیز گریختگان و فراریان از جنگ را از پشت مورد [[حمله]] قرار نمیداد<ref>ر.ک: وتر، ص۳۰.</ref>.<ref>[[منصور داداش نژاد|داداش نژاد، منصور]]، [[دانشنامه سیره نبوی (کتاب)|مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی]] ج۱، ص:۳۰-۳۱.</ref>
 
===[[سیره اخلاقی]]===
در میان ویژگی‌های رسول خدا{{صل}}، [[رفتار]] [[اخلاقی]] آن حضرت مهمترین ویژگی آن بزرگوار محسوب میشد. این ویژگی را [[خداوند]] در [[قرآن]] ستوده و فرموده است: {{متن قرآن|وَإِنَّکَ لَعَلَی خُلُقٍ عَظِیمٍ}}<ref>«و به راستی تو را خویی است سترگ» سوره قلم، آیه ۴.</ref>. [[پیامبر]] نیز خود فرمود برای احیای [[مکارم اخلاقی]] [[مبعوث]] گشته است: انما [[بعثت]] لاتمم [[مکارم الاخلاق]]<ref>طبرسی، مکارم الاخلاق، ص۸.</ref>. در روایتی بلند، [[امام حسن]]{{ع}}، [[اوصاف اخلاقی]] و رفتار رسول خدا{{صل}} را به نقل از دایی خویش [[هند بن ابی هاله]] و بخشهایی را نیز به نقل از [[امام حسین]]{{ع}} از [[پدر]] بزرگوار خویش نقل کرده است. این [[روایت]] جامعترین توصیف درباره [[اخلاق]] رسول خدا{{صل}} است که بخشهایی از آن به شرح زیر است: هر کس را که میدید به [[سلام دادن]] پیشی میگرفت. جز در مورد [[لزوم]] صحبت نمیفرمود. [[سکوت]] او ممتد بود و هنگام گفتار، تمام دهان را نمیگشود. نرم گفتار بود و پرگوی نبود. در گفتار خود به هیچ کس [[ستم]] روانمیداشت. [[نعمت]] را هر چه هم کوچک بود، بزرگ میشمرد. خوراکیها را [[نکوهش]] نمیکرد و بیش از حد نیز [[ستایش]] نمیفرمود. [[دنیا]] و امور مربوط به آن او را [[خشمگین]] نمیساخت. اگر چیزی با [[حق]] معارضه داشت، از پای نمینشست تا حق را [[یاری]] کند. برای خود هرگز خشمگین نمیشد و به [[فکر]] [[انتقام]] کشیدن نبود. بیشتر خندهاش به صورت [[تبسم]] بود.
[[امام حسین]]{{ع}}به نقل از پدرش درباره [[رفتار]] [[رسول خدا]]{{صل}} میفرماید: وقت خود را در [[خانه]] به سه بخش تقسیم میکرد: بخشی برای [[عبادت]] [[خداوند]] و بخشی برای انجام کارهای خانوادهاش و بخشی برای خودش، و از بخش مخصوص به خود، قسمتی را به [[مردم]] اختصاص میداد و [[عام و خاص]] را میپذیرفت و چیزی از آنان مضایقه نمیداشت. معمولا بزرگ هر قومی را گرامی میداشت و همو را بر آنها سالاری میداد. بدون آنکه به کسی ترشرویی و [[بدخلقی]] کند، مردم را از [[اعمال زشت]] بر [[حذر]] میداشت و از آنان که [[بدکردار]] بودند، [[پرهیز]] میفرمود. به [[یاران]] خود [[تفقد]] میکرد. از مردم درباره کارهای معمول میان مردم میپرسید. کارهای [[پسندیده]] را میستود و تقویت میفرمود و [[کارهای زشت]] را نکوهش میکرد و [[خوار]] میشمرد. کردارش همواره پسندیده و یکنواخت بود. همواره مواظب بود مردم [[غافل]] نشوند. در همه حال محضرش سودمند و آماده بود. هرگز در مورد حق [[قصور]] نمیکرد و پا را از حق و آنچه [[دین]] مقرر داشته است، فراتر نمینهاد. [[برگزیدگان]] و [[نیکان]] در نظر آن [[حضرت]] [[برگزیده]] بودند. [[برترین]] [[اصحاب]] در نظرش، خیرخواهترین ایشان بود و کسانی که [[مواسات]] و [[یاری دادن]] به مردم را بیشتر رعایت میکردند از نظر [[پیامبر]]{{صل}} گرامیتر بودند. در نشستن، جایگاه معینی برای خود [[تعیین]] نکرده بود و از این کار منع میفرمود. چون به گروهی که نشسته بودند میرسید، همانجا که رسیده بود مینشست و به این کار دیگران را هم [[دستور]] میفرمود. به تمام همنشینان خود توجه داشت، به طوری که هیچ کس [[احساس]] نمیکرد کسی در نظر [[پیامبر]]{{صل}} از او گرامیتر است. هر کس برای عرض حاجتی او را مینشاند یا بر پا نگه میداشت، [[تحمل]] میفرمود تا خود او برگردد. هر کس نیازی داشت، او را رد نمیفرمود مگر آنکه نیازش را برآورد یا باگفتاری ملایم توضیح دهد. [[گشاده رویی]] و [[خوش خلقی]] پیامبر چنان [[مردم]] را فراگرفته بود که او را چون [[پدر]] خود میدانستند. همگان در قبال [[حق]] در نظرش یکسان بودند. محضر و مجلس او، سراسر [[حلم]] و [[حیا]] و [[صبر]] و [[امانت]] بود. کسی با صدای بلند صحبت نمیکرد و [[حرمت]] همگان محفوظ بود و سخن نامربوط گفته نمیشد و [[لغزش]] و [[اشتباه]] کسی فاش نمیگردید. [[رسول خدا]]{{صل}} همواره [[خنده]] رو و خوش برخورد و ملایم بود. درشت و تندخو و پر هیاهو و [[دشنام]] دهنده و خردهگیر نبود. هیچ ناپسندی انجام نمیداد و هیچ کس از او [[نومید]] نمیشد. سه چیز را به طور کلی رها کرده بود: ستیزهگری، [[پرگویی]] و [[سخن گفتن]] در کاری که به آن [[حضرت]] مربوط نبود. مردم را هم از سه چیز رها کرده بود: هیچ گاه کسی را [[نکوهش]] و [[سرزنش]] نمیفرمود، به جستجوی معایب ایشان نمیپرداخت و فقط در مواردی که [[امید]] [[ثواب]] و [[پاداش]] بود [[تذکر]] میفرمود. هرگاه رسول خدا{{صل}} صحبت میکرد، همگان چنان ساکت بودند که گویی بر سر ایشان مرغ و پرنده نشسته است، و چون [[سکوت]] میفرمود، آنها صحبت میکردند و هیچگاه در محضرش [[ستیزه]] و بگو مگو نمیکردند. هر کس صحبت میکرد، گوش فرامیدادند تا سخنش تمام شود. اگر [[اصحاب]] از چیزی میخندیدند یا [[تعجب]] میکردند، پیامبر هم لبخند میزد و تعجب میفرمود. در مورد اشخاص [[غریب]] و [[نیازمند]] تحمل میفرمود، هر چند درشت سخن میگفتند و گاه اتفاق میافتاد که [[اصحاب]]، شخص [[فقیر]] را میخواستند و نیازش را برمیآوردند تا مزاحم [[پیامبر]] نباشد. به [[مسلمانان]] میفرمود هرگاه میبینید [[نیازمندی]] نیازی دارد، حاجتش را برآورید و از او [[پذیرایی]] کنید. هرگز خواهان [[مدح]] و [[ستایش]] نبود، مگر آنکه کسی میخواست به آن وسیله درصدد جبران چیزی باشد. [[سخن]] هیچ کس را [[قطع]] نمیکرد، مگر آنکه از حد درگذرد- مثلا [[غیبت]] کند - که در آن صورت او را [[نهی]] میکرد با خود برمی خاست. [[سکوت]] [[رسول خدا]]{{صل}} شامل چهار مرحله بود: [[حلم]] و [[حذر]] و تقریر و [[تفکر]]، تقریر آن [[حضرت]] بر این بود که به همگان به نسبت مساوی بنگرد و به طور مساوی مطالب ایشان را بشنود. [[تفکر]] او بیشتر در مورد امور [[پایدار]] و ناپایدار بود. حلم او با [[صبر]] و [[شکیبایی]] همراه بود و کمتر چیزی آن حضرت را [[خشمگین]] و دلگیر میساخت، و حذر و مواظبت شدید او در چهار مورد بود: کار [[نیکو]] کردن که [[سرمشق]] دیگران باشد، و ترک [[کار ناپسند]] که عملا از آن نهی فرموده باشد، و [[کوشش]] و [[اندیشیدن]] در اموری که کار [[امت]] را رو به [[راه]] کند، و [[قیام]] در مواردی که خیر [[دنیا]] و [[آخرت]] امت را دربرداشته باشد<ref>ابن سعد، ج۱، ص۳۲۴؛ خرگوشی، ج۲، ص۸۹؛ بیهقی، ج۱، ص۲۸۵: قاضی عیاض، ج۱، ص۲۰۴.</ref>.
[[سیره رسول خدا]]{{صل}} برگرفته از [[قرآن]] بود<ref>کان خلقه القرآن: بخاری، ادب مفرد. ص۷۴.</ref> و در همه زمینهها، [[اعتدال]] و [[میانه روی]] را به عنوان اصل مراعات میکرد. [[امام علی]]{{ع}} که آشناترین فرد به سیره رسول خدا{{صل}} بود و سخنان قابل توجهی در تبیین [[سیره نبوی]] از او به یادگار مانده است، میفرمود: «[[سیره]] و [[رفتار]] وی میانه روی بود»<ref>سیرته القصد: سید رضی، ص۱۳۹.</ref>. در [[کارها]] نه [[افراط]] میکرد و نه [[تفریط]] و [[مردم]] را با سفارش اکید به [[اعتدال]] و میانه روی توصیه میفرمود.
رسول خدا{{صل}} [[نماز]] زیاد میگزارد و چون به وی عرض شد با این [[مقام]] چرا چنین [[رفتار]] می‌کند، فرمود: {{متن حدیث|أفلا أکون عبدا شکورا}}؛ آیا [[بنده]] [[شکرگزار]] [[خدا]] نباشم؟»<ref>کلینی، ج۲، ص۹۵.</ref>. با این حال از ترک [[زندگی]] و کنارهگیری از [[جامعه]] و پشت کردن به همه چیز و [[عزلت]] گزیدن و ریاضتهای شاق [[نهی]] میکرد و میفرمود: «[[رهبانیت]] [[امت]] من [[جهاد]] در [[راه]] خداست»<ref>صدوق، امالی، ص۶۶.</ref>. [[رسول خدا]]{{صل}} تابع حدود و [[قوانین الهی]] بود و از آنها تخطی نمیکرد. آن [[حضرت]] در سفری به [[مسلمانان]] [[دستور]] داد [[روزه]] نگیرند، ولی عدهای [[مخالفت]] کردند و همچنان روزهدار ماندند. [[پیامبر]] به صورت علنی و بر روی شتر ظرف آب را نوشید و روزهداران را [[عاصی]] خواند<ref>واقدی، ج۱، ص۴۷.</ref>. برخی از افراد نیز از [[دستورات]] [[دینی]] برداشتی افراطی داشتند و میخواستند همیشه روزه بگیرند یا [[ازدواج]] را ترک کنند، اما رسول خدا{{صل}} به ایشان میفرمود: «من که خاشعترین و متقیترین شما هستم، [[نماز]] میخوانم و میخوابم، روزه میگیرم و نمیگیرم، میخندم و میگریم و ازدواج میکنم و این [[سنت]] من است که هر کس از من است، باید از آن [[پیروی]] کند»<ref>ابن حجر، ج۱، ص۴۱؛ نیز ر.ک: کلینی، ج۲، ص۸۵؛ ابن ابی جمهور احسائی، ج۲، ص۱۴۹.</ref>.
آن حضرت هرگاه میان دو کار مخیر میشد، کاری را برمیگزید که آسانتر و سادهتر بود، مشروط به اینکه [[گناه]] نباشد و اگر کاری [[حرام]] و گناه بود، از همه [[مردم]] بیشتر از آن [[پرهیز]] میکرد. هرگز درباره [[حق]] کوتاهی نمیکرد و از آن [[تجاوز]] نمینمود. هیچگاه در کارهای مربوط به خود [[انتقام جویی]] نمیکرد، مگر در اموری که [[حرمت]] [[الهی]] خدشهدار میشد که در آن صورت برای [[حفظ حرمت]] الهی [[مجازات]] میفرمود<ref>ابن سعد، ج۱، ص۲۷۶؛ بخاری، الصحیح، ج۸، ص۱۶.</ref>. بر همین اساس، [[شفاعت]] درباره حدود را نمیپذیرفت؛ چنان که [[شفاعت]] [[اسامة بن زید]] را درباره زنی که مستحق حد بود، نپذیرفت<ref>بخاری، الصحیح، ج۸، ص۱۶.</ref>.
«[[تفکر]]» از اصول زندگی آن حضرت بود و هیچ کاری را بدون [[تفکر]] و [[تدبر]] انجام نمیداد و در همه امور تامل و [[اندیشه]] میکرد. [[رسول خدا]]{{صل}} [[زاهدترین]] [[پیامبران]] بود. هرگز برایش سفرهای نیاراستند و هرگز نان گندم [[مصرف]] نکرد، و هرگز سه شب پیاپی از نان جو [[سیر]] نخورد. رسول خدا{{صل}} از [[دنیا]] رفت، در حالی که زرهاش به چهار [[درهم]] نزد فردی [[یهودی]] گرو بود. زر و سیمی به [[میراث]] نگذاشت، حال آنکه سرزمینهای وسیعی زیر [[سلطه]] او بود، و غنایمی فراوان در دست داشت<ref>مجلسی، ج۱۰، ص۴۸.</ref>. او از دنیا چندان نخورد که دهان را پر کند، و بدان ننگریست و تنها گوشه چشمی بدان افکند. شکم او از همه خالیتر بود. [[دنیا]] را به او نشان دادند، آن را نپذیرفت. چون [[خدا]] چیزی را [[دشمن]] میداشت، آن را دشمن داشت و ترک آن گفت، و چیزی را که خدا [[خوار]] شمرده است، آن را خوار انگاشت، و چیزی را که کوچک شمرده است، آن را کوچک داشت<ref>سید رضی، ص۲۲۷.</ref>.
[[پیامبر]]، روی [[زمین]] [[غذا]] میخورد و همچون [[بندگان]] مینشست. به دست خود پای افزار خویش را پینه میزد و [[جامه]] خود را وصله میکرد. بر خر بی پالان سوار میشد و دیگری را بر ترک خود سوار میکرد. پردهای بر در [[خانه]] او آویخته بود که نقش و نگار داشت. یکی از [[زنان]] خویش را گفت: «این پرده را از نظرم پنهان کن هرگاه بدان مینگرم، دنیا و زیورهای آن را به یاد میآورم». آن [[حضرت]] با تمام [[قلب]] خویش از دنیا روی گرداند و یاد آن را در وجود خود میراند و [[دوست]] داشت که [[زینت]] دنیا از او [[نهان]] ماند تا زیوری از آن برندارد. دنیا را [[پایدار]] نمیدانست و در آن [[امید]] ماندن نداشت. پس آن را از وجود خود بیرون کرد و [[دل]] از آن برداشت و دیده از آن برگرفت<ref>سید رضی، ص۲۲۷.</ref>.
پیامبر{{صل}} از همانندی به [[سلاطین]] [[پرهیز]] داشت. مردی نزد وی آمد تا با آن [[حضرت]] سخن گوید، ولی چون [[پیامبر]] را دید دست پاچه شد و به لرزش افتاد. حضرت به او گفت: «راحت باش! من که [[پادشاه]] نیستم؛ من فرزند همان زنم که گوشت خشکیده میخورد»<ref>مجلسی، ج۱۶، ص۲۲۹.</ref>.
[[رسول خدا]]{{صل}} برای [[آموزش احکام]] و مسائل [[دینی]] بسیار ملایم [[رفتار]] میکرد و از ناپسندیهایی که افراد [[ناآگاه]] با [[آداب و سنن]] انجام میدادند، [[چشم]] میپوشید. بر اساس روایتی، مردی به [[مسجد پیامبر]] آمد و چون از اهمیت [[مسجد]] [[آگاهی]] نداشت، در گوشهای از آن بول کرد. [[اصحاب]] میخواستند به [[تندی]] با وی برخورد کنند، ولی رسول خدا{{صل}} فرمود: «آزارش ندهید» و سپس به او یادآور شد که مسجد جای [[عبادت]] است<ref>ابن سلمه، ج۱، ص۱۳ مقریزی، ج۲، ص۲۴۳.</ref>.
رسول خدا{{صل}} هرچه را مغایر [[ساده زیستی]] بود، کنار زد و هرگونه تشریفاتی را زیر پا نهاد. مجلس وی چنان بود که هیچ تفاوتی میان او و اصحابش دیده نمیشد. چون وارد مجلس میشد، در نزدیکترین جای به [[محل]] ورود خود مینشست<ref>کلینی، ج۲، ص۶۶۲.</ref>. هرگاه بیگانهای وارد مجلس میشد، آن حضرت را نمیشناخت تا اینکه بپرسد. [[انس بن مالک]] میگوید: [[مسلمانان]] چون آن حضرت را میدیدند، به رغم میلشان برایش به پا نمیخاستند؛ زیرا میدانستند چنین کاری را خوش نمیدارد<ref>ترمذی، ص۱۹۱.</ref>. رسول خدا{{صل}} خود میفرمود: همچون [[بندگان]] [[خوراک]] میخورم و چون بندگان مینشینم که همانا من بندهام»<ref>جاحظ، ج۲، ص۲۱؛ طبرسی، مکارم الاخلاق، ص۲۶.</ref> و میفرمود: «مرا بالاتر از آنچه هستم قرار دهید. [[خداوند]] پیش از آنکه مرا [[رسول]] خویش گیرد، [[بنده]] خود گرفته است»<ref>خرگوشی، ج۴، ص۳۷۵.</ref>.
هنگامی که سواره بود، اجازه نمیداد کسی پیاده با آن حضرت حرکت کند؛ یا او را با خود سوار میکرد و یا اگر آن فرد نمیپذیرفت، میفرمود: «جلوتر برو و در فلان مکان [[منتظر]] باش»<ref>طبرسی، مکارم الاخلاق، ص۲۲.</ref>.
آن حضرت میفرمود: «پنج کار را ترک نمیکنم تا پس از من برای امتم [[سنت]] گردد: روی [[زمین]] با [[غلامان]] [[غذا خوردن]]، سوار الاغ بی پالان شدن، بز را با دست خود دوشیدن، [[لباس]] پشمینه [[پوشیدن]] و به [[کودکان]] [[سلام کردن]]»<ref>صدوق، خصال، ج۱، ص۲۷۱.</ref>. بر همین اساس، ایشان [[جامه]] خود را وصله میکرد، و پای افزار خویش را پینه میزد، و گوسفندان را خود میدوشید، و با [[غلامان]] هم [[غذا]] میشد، و بر [[زمین]] مینشست، و بر خر بی پالان سوار میشد و دیگری را بر ترک خود سوار میکرد، و بدون اینکه [[احساس]] [[خجالت]] کند، مایحتجاج خانهاش را از بازار تهیه و به سوی خانوادهاش حمل میکرد، و با توانگر و [[تنگدست]] یکسان [[مصافحه]] مینمود، و دست خود را نمیکشید تا طرف دست خود را میکشید، و به هر کس میرسید [[سلام]] میکرد؛ چه توانگر، چه تنگدست و چه کوچک، چه بزرگ، و اگر به خوردن چیزی [[دعوت]] میشد، آن را کوچک نمیشمرد، هر چند خرمایی پوسیده میبود، و مخارج زندگیاش سبک بود<ref>دیلمی، ج۱، ص۱۱۵؛ حر عاملی، ج۵، ص۵۴.</ref>.
[[پیامبر]] به چهره هیچ کس [[خیره]] نمیشد. خشمش برای [[خدا]] بود و هرگز برای خود [[خشم]] نمیگرفت. در [[تشییع جنازه]] شرکت و در دورترین نقاط [[شهر]] از [[بیماران]] [[عیادت]] میکرد. با تنگدستان مینشست و به کسانی که در [[اخلاق]] بافضیلت بودند، [[احترام]] میگذاشت. با اشخاص [[آبرومند]] [[الفت]] میگرفت و به آنان [[نیکی]] میکرد. با [[خویشاوندان]] خود [[صله رحم]] میکرد، ولی در عین حال مد آنان را بر دیگران [[برتری]] نمیداد و جز آنچه خدا [[فرمان]] داده است دربارهشان روا نمیداشت. چون خدمتگزارش در دستاس کردن (آسیاب کردن) خسته میشد، او را کمک میکرد. آب وضوی شبش را خود تهیه مینمود و هنگام نشستن تکیه نمیکرد. در [[کارها]] به [[اهل]] [[خانه]] کمک مینمود و با دست خود گوشت [[خرد]] میکرد<ref>ابن شهر آشوب، ج۱، ص۱۴۵.</ref>.
[[راه و رسم]] [[رسول خدا]]{{صل}} این بود که تا حد ممکن کارهای خویش را خود انجام دهد و به دیگران تکیه نکند. میفرمود: «هرگز در کارهای خود از دیگران کمک نخواهید و به دیگران تکیه نکنید، اگرچه برای قطعهای چوب [[مسواک]] باشد»<ref>مقریزی، ج۲، ص۱۸۹.</ref> [[رسول خدا]]{{صل}} به هیچ وجه سربار دیگران نبود و کارهایش را حتی در [[منزل]] خود انجام میداد. [[عایشه]] میگفت: [[پیامبر]] در [[خانه]] [[لباس]] خود را [[پاکیزه]] میکرد، گوسفندش را میدوشید و کارهای خود را انجام میداد<ref>بیهقی، ج۱، ص۳۲۸.</ref>. در سفرها نیز سربار دیگران نبود و در [[کارها]] کمک میکرد و چون همراهان میگفتند کارها را انجام میدهند، میفرمود: «میدانم که شما کار مرا انجام میدهید، ولی [[دوست]] ندارم امتیازی بر شما داشته باشم؛ زیرا [[خداوند]] دوست نمیدارد بندهاش را در میان [[یاران]] خود متمایز ببیند»<ref>شامی، ج۷، ص۱۳.</ref>.
آن [[حضرت]] [[خویی]] [[پسندیده]] داشت و گشاده رو بود. [[مزاح]] میکرد، ولی جز سخن[[حق]]، چیزی نمیگفت<ref>ورام، ج۱، ص۱۱۱.</ref>. با [[اصحاب]] خود [[شوخی]] میکرد تا [[عظمت]] و بزرگیاش [[دل]] آنان را نگیرد که راحت بتوانند به او بنگرند و بدون [[سختی]] با او [[رفتار]] کنند و خواستههای خود را بازگویند. هنگامی که یکی از اصحاب را [[اندوهگین]] میدید، با شوخی کردن او را مسرور میساخت و میفرمود: «خداوند کسی را که با ترشرویی با برادرانش [[روبه]] رو شود، [[دشمن]] میدارد»<ref>نوری، ج۸، ص۳۲۱ و ۴۰۷.</ref>.
آن حضرت راست گفتارترین [[مردم]]<ref>سهیلی، ج۳، ص۴۰۰.</ref> و [[حیا]]، صفت و [[راه و رسم]] او بود<ref>کلینی، ج۱، ص۴۴۴.</ref>.
[[پیامبر اکرم]]{{صل}} در [[جامعه]] و خانه بسیار [[صبور]] بود. [[انس بن مالک]] گوید: من مدت نه سال به پیامبر [[خدمت]] کردم و هیچگاه ندیدم ایراد بگیرد و بگوید: چرا چنین نکردی یا کردی؛ و هرگز از من ایراد نگرفت<ref>طبرسی، مکارم الاخلاق، ص۱۶</ref>.
با مردم بسیار [[مهربان]] بود. چنانچه مشغول [[نماز]] بود و کسی در کنارش مینشست، نماز خود را [[تخفیف]] میداد و زود تمام میکرد و به او میفرمود: آیا حاجتی داری؟<ref>قاضی عیاض، ج۱، ص۲۴۹؛ ابن شهر آشوب، ج۱، ص۱۲۷.</ref> هرکس بر ایشان داخل میشد، بدو [[احترام]] میکرد و او را بر تشک خود مینشانید<ref>طبرسی، مکارم الأخلاقی، ص۲۱.</ref>.
گاه [[فرزندان]] خردسال را به حضور پیامبر میآوردند تا به عنوان [[برکت]] یافتن، برایشان از [[خداوند]] [[خیر]] و برکت بخواهد یا نامگذاری کند. [[رسول خدا]]{{صل}} به خاطر [[دلجویی]] بستگان آن فرزند، وی را میگرفت و در دامن خویش مینهاد. گاه اتفاق میافتاد که [[کودک]] همان جا ادرار میکرد. برخی که حضور داشتند فرزند داد میکشیدند، ولی [[حضرت]] آنها را [[نهی]] مینمود و [[صبر]] میکرد تا ادرار بچه تمام شود. آن گاه [[دعا]] یا نامگذاری را به پایان میبرد<ref>ر.ک: بخاری، الصحیح، ج۷، ص۷۶؛ ابن عدی، ج۷، ص۲۸۹.</ref>. حضرت حتی سراغ ضعیفترین افراد را میگرفت. [[زن]] سیاه پوستی در [[مدینه]] بود که کارهای [[مسجد النبی]]{{صل}} را انجام میداد. چون درگذشت، [[مردم]] به [[خیال]] اینکه این حادثه برای رسول خدا{{صل}} اهمیت ندارد، به وی اطلاع ندادند. چون رسول خدا{{صل}} پس از چند [[روز]] [[آگاه]] شد، از آنان [[گله]] کرد و بر سر [[قبر]] او رفت و برایش [[درود]] فرستاد<ref>احمد بن حنبل، ج۲، ص۳۵۳؛ خزاعی، ص۱۳۷.</ref>.
آن حضرت در [[امور خیر]] از [[نسیم]] هم بخشندهتر و با گذشتتر بود و همه موجودات را مشمول [[رحمت]] خود قرار میداد<ref>مقریزی، ج۲، ص۲۰۹.</ref>. [[بخشش]] وی در همه اموری بود که در [[شرع]] برای آنها حدی معین نشده بود<ref>ابن سعد، ج۱، ص۲۷۷.</ref>.
رسول خدا{{صل}} میفرمود: «بر شما باد به گذشت که گذشت کردن، جز بر [[عزت]] [[بنده]] نمیافزاید. پس از یکدیگر درگذارید تا [[خدا]] شما را [[عزیز]] کند»<ref>کلینی، ج۲، ص۱۰۸.</ref>.
[[سیره فردی]]: یکی از ویژگی‌های ممتاز [[رفتاری]] آن حضرت، رعایت [[بهداشت]] فردی و [[پاکیزگی]] بود. رسول خدا{{صل}} از نظر [[لباس]]، [[موی سر]] و چهره، بسیار آراسته بود. در آینه نگاه میکرد و موی سر را شانه میزد، و اگر آینه نبود، در ظرف آب نگاه میکرد و موی سر را مرتب میساخت. افزون بر آن، خود را برای [[خانواده]] و اصحابش میآراست. وقتی همسرش [[عایشه]] از علت نگاه کردن حضرت در ظرف آب پرسید، فرمود: «خداوند [[دوست]] دارد هرگاه بندهاش نزد [[برادران دینی]] خود می‌رود، خویشتن را برایشان بیاراید».
[[پیامبر]] به [[مسواک]] اهمیت ویژه میداد. پیوسته دندانهای مبارکش [[پاک]] و سفید بود و [[دوستان]] خود را هم به مسواک کردن تأکید میکرد. ایشان همیشه پیش از [[خواب]] مسواک میزد. هرگاه میخوابید، مسواک را بالای سر خود میگذاشت و وقتی از خواب بیدار میشد، ابتدا مسواک میزد.
[[رسول خدا]]{{صل}} هرگاه به [[سفر]] میرفت، همواره پنج چیز با خود میبرد: شانه، آینه، سرمه دان، مسواک و قیچی. آن [[حضرت]] بر [[موی سر]] و صورت، روغن خوشبوکننده میزد و در سفرها هرگز شیشه روغن، سرمه دان، مسواک، قیچی و شانه را فراموش نمیکرد.
از [[جامه]] سبز خوشش میآمد و بیشتر جامههایش سفید بود. هرگاه [[لباس]] نویی میپوشید، لباس کهنهاش را به مستمندی میداد. [[عطر زدن]] برای آن حضرت یک اصل بود و [[پیامبر]] به بوی خوشش شناخته میشد<ref>ابن سعد، ج۱، ص۳۰۵.</ref> و در [[خانه]]، جایی مخصوص عطر زدن داشت<ref>ابوداود. ج۲، ص۲۸۲.</ref>، بخشی از مخارج پیامبر، صرف خرید [[عطر]] و مواد خوشبو کننده میشد. رسول خدا{{صل}} وقتی از مسیری میگذشت، رهگذرانی که پس از وی از آنجا میگذشتند، از بوی خوش آن حضرت میفهمیدند که پیامبر از آنجا عبور کرده است<ref>نوبری، ج۱۸، ص۲۷۱.</ref>. پیامبر از خوردن چیزهای بودار، به ویژه غذای سپردار که سبب [[آزار مردم]] میشد، [[پرهیز]] میکرد<ref>مسلم، ج۶، ص۱۲۶.</ref>.
[[خضاب]] و رنگ کردن مو نیز برای آن حضرت اهمیت داشت. حضرت به [[زنان]] [[دستور]] میداد مویهای خود را خضاب کنند؛ اگر شوهر دارند برای شوهر، و اگر ندارند برای آنکه خواستگاران بیشتری داشته باشند<ref>عبدالرزاق صنعانی، ج۴، ص۳۱۹.</ref>.
رسول خدا{{صل}} برای اشیا، حیوانات و حتی لباسهای خود نام میگذاشت: نام عمامهاش، [[سحاب]]، نام پرچمش، [[عقاب]]، و نام شمشیری که در [[جنگ‌ها]] همراه داشت، [[ذوالفقار]] بود، شمشیرهای دیگری به نامهای مخذم، رسوب و قضیب داشت. نام کمانش، گتوم؛ شترش، قصوا، نام آسترش، [[دلدل]]؛ الاغش، [[یعفور]] و نام گوسفندی که شیرش را میدوشید، عینه بود<ref>ر.ک: ابن اثیر، ج۱، ص۱۳۹.</ref>.
[[سیره خانوادگی]]: رسول خدا{{صل}} بخشی از وقت خویش را به همسرانش اختصاص میداد. چون به [[خانه]] میرفت، با آنان [[گفتگو]] میکرد و [[انس]] میگرفت و نیازهای [[روحی]] و [[عاطفی]] ایشان را برآورده میساخت. در کارهای خانه به همسرش [[یاری]] میرساند. [[خانه]] را جارو میزد و با خدمتکار خویش، آرد خمیر میکرد<ref>ابن سیدالناس، ج۲، ص۴۰۲.</ref>. [[رسول خدا]]{{صل}} درباره نوع [[غذا]] و کیفیت پخت و پز آن، بهانه نمیگرفت و از آنچه [[خدا]] [[حلال]] کرده بود، همراه [[خانواده]] و خدمتکاران میخورد.
[[روابط]] رسول خدا{{صل}} با همسرانش به گونهای بود که آنان گاه به خود جرأت [[مشاجره]] با آن [[حضرت]] را میدادند. در برابر خردهگیریهایی که [[همسران رسول خدا]]{{صل}} به وی درباره استفاده از [[اموال]] میگرفتند، [[آیات]] زیر نازل شد: «ای [[پیامبر]]! به همسرانت بگو: اگر خواهان [[زندگی دنیا]] و [[زینت]] آن هستند، بیایید تا مهرتان را بدهم و خوش و خرم شما را رها کنم و اگر خواستار خدا و فرستاده وی و سرای آخرتید، پس به [[راستی]] خدا برای [[نیکوکاران]] شما [[پاداش]] بزرگی آماده کرده است»<ref>احزاب، ۲۸.</ref>
برخورد همسران رسول خدا{{صل}} با وی و تحت فشار قرار دادن آن حضرت به گونهای بود که پیامبر یک ماه از آنها کنارهگیری کرد و در موردی دیگر، رسول خدا{{صل}} برای جلب [[رضایت]] برخی از [[همسران]]، آنچه حلال بود بر خود [[حرام]] نمود<ref>ر.ک: تحریم، ۱-۴.</ref>. نیز در اختلافی که میان رسول خدا{{صل}} و همسرش [[حفصه]] پیش آمد، بنا شد در این زمینه، [[عمر]] که [[پدر]] حفصه بود [[قضاوت]] کند. [[جسارت]] حفصه در این مجلس به گونهای بود که عمر به او گفت: اگر محضر پیامبر نبود، به قدری او را میزد که [[جان]] دهد<ref>طبرسی، مجمع، ج۸، ص۵۵۵؛ حلبی، ج۳، ص۴۴۴؛ مجلسی، ج۲۲، ص۱۷۴.</ref>.
[[رفتار]] با [[عطوفت]] رسول خدا{{صل}} با همسران، برای برخی افراد قابل توجیه نبود؛ چنان که افرادی چون عمر، ریشه همه گرفتاریهای پیامبر از سوی همسرانش را، نوع برخوردهای خود حضرت میدانستند و [[معتقد]] بودند اگر همانطور که آنان با زنانشان رفتار میکنند، پیامبر نیز رفتار میکرد، [[زنان]] [[جسور]] نمیشدند و جرئت نمیکردند روی حرف مردان حرفی بزنند. [[پیامبر]] این روشها را نمیپسندید و چون این سخنان بدو گفته میشد، تنها [[تبسم]] میکرد. [[رقابت]] میان [[همسران رسول خدا]]{{صل}} مشهود بود؛ چنان که برخی [[همسران]] از [[عنایت]] پیامبر به [[ماریه قبطیه]] نگران بودند و به [[آزار]] و [[اذیت]] وی پرداختند که [[رسول خدا]]{{صل}} وی را به مکانی بیرون از [[مدینه]] برد<ref>زبیر بن بکار، ص۵۷.</ref>. این رقابتها چنان بود که [[ام حبیبه]] هنگام [[مرگ]] با اشاره به آن، از [[عایشه]] و [[ام سلمه]] که در آن هنگام زنده بودند، [[طلب]] [[بخشش]] کرد<ref>ابن سعد، ج۸، ص۸۰.</ref>.
با تمام تفاوتهای [[اخلاقی]] و قبیلهای که میان همسران رسول خدا{{صل}} بود، پیامبر با زنانش در عرصههای گوناگون [[عدالت]] را رعایت میکرد. مهریه همه آنان برابر و به [[میزان]] پانصد [[درهم]] بود و تفاوت سن ایشان در این زمینه تأثیری نداشت<ref>ر.ک: ابن سعد، ج۸، ص۱۲۸؛ بلاذری، ج۲، ص۱۰۰؛ شامی، ج۹، ص۴۸.</ref>. رسول خدا{{صل}} در سفرها نیز برخی از همسران خویش را به قید قرعه به همراه میبرد.<ref>[[منصور داداش نژاد|داداش نژاد، منصور]]، [[دانشنامه سیره نبوی (کتاب)|مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی]] ج۱، ص:۳۰-۳۱.</ref>
 
==[[تعداد همسران]]==
درباره تعدد همسران رسول خدا{{صل}}، پرسشهایی به ویژه از سوی [[مستشرقان]] مطرح شده است و گاه آن [[حضرت]] در این زمینه، به [[هوسرانی]] متهم گردیده که برای توضیح این مسئله باید به نکات زیر توجه کرد:
-[[چندهمسری]] در [[جامعه]] عصر رسول خدا{{صل}}، امری معمول و [[پسندیده]] بود و عاملی برای رفع [[مشکلات]] [[اجتماعی]] آنان به شمار میآمد. این کار افزون بر اینکه موجب تقویت و [[تحکیم]] [[مودت]] میان [[قبایل]] و جلوگیری از [[جنگ]] و [[خونریزی]] میشد، مشکل عدم [[تساوی]] بین تعداد نفرات [[زن]] و مرد و بی [[سرپرست]] شدن زنان و [[یتیمان]] را که بر اثر جنگ و خونریزی به وجود میآمد، حل میکرد.
- رسول خدا{{صل}} در عنفوان [[جوانی]] و در ۲۵ سالگی با نخستین [[همسر]] خویش، [[خدیجه]]، [[ازدواج]] کرد؛ در حالی که همسرش [[چهل]] ساله بود و پیش از آن نیز شوهر کرده بود. ان حضرت مدت ۲۵ سال با [[خدیجه]] [[زندگی]] مشترک کرد و در این مدت [[همسر]] دیگری جز او نداشت؛ حال آنکه اگر [[رسول خدا]]{{صل}} در پی اغراض [[شهوانی]] بود، در این دوران باید به سراغ [[دختران]] و [[زنان]] دیگری میرفت.
- ازدواجهای متعدد رسول خدا{{صل}} در دهه آخر [[عمر]] ایشان، یعنی وقتی سنشان از پنجاه سال گذشته بود و مشغلههای بسیار داشت، صورت گرفت که برخی از آنها جنبه [[سیاسی]] داشت و به دلیل موقعیت جدید [[حضرت]] به عنوان [[حکمران]] [[مدینه]] انجام میگرفت.
-در میان [[همسران پیامبر]]{{صل}}، غیر از [[عایشه]] که دوشیزه بود، باقی آنان پیش از [[ازدواج]] با آن حضرت، شوهر کرده و [[بیوه]] بودند.
۔ رسول خدا{{صل}} تنها از خدیجه و [[ماریه قبطیه]] صاحب فرزند شد و هیچ یک از [[همسران]] دیگر وی، با وجود اینکه از شوهران سابقشان فرزندانی داشتند، از رسول خدا{{صل}} صاحب فرزند نشدند.
- رسول خدا{{صل}} با اینکه در مدینه میزیست، اما هیچ زنی از [[انصار]] نگرفت.
[[تاریخ]] نگاران درباره تعداد [[زنان پیامبر]] آمارهای گوناگونی ارائه کردهاند. [[ابن اسحاق]]<ref>ابن هشام، ج۴، ص۲۹۳.</ref> تعداد آنان را سیزده، [[ابن سعد]]<ref>ابن سعد، ج۸، ص۱۷۶.</ref> چهارده و [[بیهقی]]<ref>بیهقی، ج۷، ص۲۸۸.</ref> پانزده نفر دانستهاند. سبب [[اختلاف]] آن است که برخی از این افراد پیش از [[ازدواج با پیامبر]] از آن حضرت جدا شدند و برخی از ایشان مانند ماریه قبطیه، در شمار [[کنیزان]] آن حضرت بودند. اما آنچه مشهور است اینکه ([[همسران رسول خدا]]{{صل}} یازده تن بودند که نه تن از ایشان هنگام [[رحلت]] آن بزرگوار زنده بودند<ref>بیهقی، ج۷، ص۲۸۹.</ref>. از همسران رسول خدا{{صل}}، [[حضرت خدیجه]] و [[زینب دختر خزیمه]] در [[زمان حیات پیامبر]] از [[دنیا]] رفتند.
اسامی این زنان و سال ازدواجشان با رسول خدا{{صل}} بر اساس اطلاعات کتاب طبقات الکبری<ref>طبقات الکبری، ج۸، ص۴۲ به بعد.</ref> به شرح زیر است:
۱. [[خدیجه دختر خویلد]]. رسول خدا{{صل}} پانزده سال [[پیش از بعثت]] با وی ازدواج کرد و هنگام ازدواج، [[چهل]] سال داشت.
۲. [[سوده]] دختر معه. رسول خدا{{صل}} پس از درگذشت [[خدیجه]] و در [[سال دهم بعثت]] با وی [[ازدواج]] کرد. [[مرگ]] وی در [[سال ۵۴ هجری]] نوشته شده است. سن وی هنگام مرگ مشخص نیست. اگر وی هنگام مرگ نودساله بوده باشد، هنگام [[ازدواج با رسول خدا]]{{صل}} ۳۳ سال داشته است.
٣. [[عایشه دختر ابوبکر]]. در سال دهم بعثت [[رسول خدا]]{{صل}} او را [[عقد]] و در ماه [[شوال]] [[سال دوم هجرت]] با وی ازدواج کرد. [[عایشه]] هنگام ازدواج نه سال داشت و هنگام [[رحلت]] [[حضرت]] هیجده ساله بود. عایشه در [[سال ۵۸ هجری]] در ۶۶ سالگی درگذشت.
۴. [[حفصه دختر عمر]]. در [[سال سوم هجری]] و پیش از [[جنگ احد]] با رسول خدا{{صل}} [[ازدواج]] کرد و هنگام ازدواج، هیجده یا بیست سال داشت. وی در سال ۵۴ هجری درگذشت.
۵. [[زینب دختر خزیمه]]. در سال سوم ازدواج کرد. سن وی هنگام ازدواج ۲۹ سال بود. هشت ماه پس از ازدواج در [[سال چهارم هجری]] درگذشت.
۶. [[ام سلمه]] دختر ابوأمیه مخزومی. در شوال سال چهارم با رسول خدا{{صل}} برای ازدواج کرد. هنگام ازدواج ۲۹ سال داشت. [[وفات]] وی در [[سال ۵۹ هجری]] در ۸۴ سالگی رخ داد.
۷. [[زینب دختر جحش]]. ازدواج او با رسول خدا{{صل}} در سال پنجم سال [[هجری]] بود و هجری هنگام ازدواج ۳۵ یا ۳۷ سال داشت. مرگ او در بیست در ۵۳ سالگی رخ داد. او نخستین [[همسر رسول خدا]]{{صل}} بود که پس از حضرت درگذشت.
۸. [[ام حبیبه دختر ابوسفیان]]. در سال ششم با رسول خدا{{صل}} ازدواج کرد. هنگام ازدواج سی و چند سال داشت. مرگ بود در [[سال ۴۵ هجری]] روی داد و هنگام مرگ حدودا ۷۵ ساله بود.
۹. [[جویریه دختر حارث]]. در سال ششم با رسول خدا{{صل}} ازدواج کرد و هنگام ازدواج ۲۵ سال داشت. مرگ وی در سال پنجاه و به قولی دیگر ۵۶ روی داد.
۱۰. [[صفیه دختر حیی]]، در سال هفتم و در حالی که حدود هفده سال داشت با رسول خدا{{صل}} ازدواج کرد. مرگ وی در سال پنجاه یا ۵۲ روی داد.
۱۱. [[میمونه دختر حارث]]. در سال هفتم [[ازدواج]] کرد و هنگام ازدواج ۲۶ سال داشت. [[مرگ]] وی در سال ۶۱ در هشتاد یا ۸۱ سالگی رخ داد.
بر اساس ارقام یاد شده، میانگین [[سنی]] [[همسران رسول خدا]]{{صل}} هنگام ازدواج با آن [[حضرت]]، ۲۵ تا سی سال بوده است.
[[رسول خدا]]{{صل}} غیر از [[زنان]] یاد شده، دو [[کنیز]] نیز به نامهای [[ماریه قبطیه]] و [[ریحانه دختر زید]] داشت که با آنان همچون [[همسران]] [[آزاد]] [[رفتار]] میکرد<ref>ابن سعد، ج۸، ص۱۰۲؛ ابن کثیر، ج۵، ص۳۰۵.</ref>.
[[فلسفه]] ازدواجها: درباره فلسفه ازدواجها وجوهی گفته شده است. از جمله اینکه این ازدواجها، از روی [[شفقت]] و [[دلسوزی]] آن حضرت درباره زنان [[بیوه]] و بی [[یاور]] شدن آنان بود. به خصوص ازدواج وی با زنان بیوه [[مهاجر]]، میتوانست [[مشکلات]] تعدادی از ایشان، که همسران خود را در [[جنگ‌ها]] با حوادث دیگر از دست داده و در [[مدینه]] تیره و طایفهای نداشتند، حل کند، رسول خدا{{صل}} با این رفتار، عملا [[انصار]] را [[تشویق]] میکرد تا [[سرپرستی]] زنان بیوه مهاجر را بر عهده بگیرند.
برخی از ازدواجها مانند ازدواج با [[ام حبیبه]]، افزون بر [[حمایت]] از [[زن]] آسیب دیده به سبب درگذشت [[همسر]]، برای پیوند دادن و نرم کردن دلهای [[مخالفان]] خویش، مانند [[ابوسفیان]] [[رهبر]] [[قریش]] بود.
ازدواج آن حضرت با [[زینب دختر جحش]] که همسر پسر خوانده خود بود، به [[دستور الهی]] و برای ابطال [[سنت]] غلطی بود که ازدواج با همسر پسر خوانده را [[ممنوع]] میدانست. این ازدواج بر اساس [[وحی الهی]] صورت گرفت.
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
<ref>[[منصور داداش نژاد|داداش نژاد، منصور]]، [[دانشنامه سیره نبوی (کتاب)|مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی]] ج۱، ص:۳۰-۳۱.</ref>
# [[پرونده:1100558.jpg|22px]] [[منصور داداش نژاد|داداش نژاد، منصور]]، [[دانشنامه سیره نبوی (کتاب)|'''مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی ج۱''']]


==نویسنده: آقای یوسفی==
==نویسنده: آقای یوسفی==
۱۱۵٬۱۸۳

ویرایش