|
|
خط ۲۸: |
خط ۲۸: |
| اسعد و ذکوان؛ بلکه همه [[مردم مدینه]] از [[یهودیان]] [[بنیقریظه]] و [[بنینضیر]]، شنیده بودند که به زودی [[پیامبری]] در [[مکه]] [[مبعوث]] میشود و به [[مدینه]] [[مهاجرت]] میکند. اسعد با این سابقه [[ذهنی]] و با شنیدن این جملات، تکانی خورد و از عتبه پرسید: این مرد کجاست؟ | | اسعد و ذکوان؛ بلکه همه [[مردم مدینه]] از [[یهودیان]] [[بنیقریظه]] و [[بنینضیر]]، شنیده بودند که به زودی [[پیامبری]] در [[مکه]] [[مبعوث]] میشود و به [[مدینه]] [[مهاجرت]] میکند. اسعد با این سابقه [[ذهنی]] و با شنیدن این جملات، تکانی خورد و از عتبه پرسید: این مرد کجاست؟ |
|
| |
|
| عتبه گفت: "او اکنون در حِجر [[اسماعیل]] نشسته است؛ هر چند او و طایفهاش در [[شعب ابیطالب]] در محاصرهاند و فقط در [[ماههای حرام]] میتوانند بیرون آیند. اسعد! به تو سفارش میکنم که نزدیکش مرو، با او سخن مگو و به سخنانش گوش مده، زیرا او ساحر است و با سخنانش تو را سحرمیکند". | | عتبه گفت: "او اکنون در حِجر [[اسماعیل]] نشسته است؛ هر چند او و طایفهاش در [[شعب ابیطالب]] در محاصرهاند و فقط در [[ماههای حرام]] میتوانند بیرون آیند. اسعد! به تو سفارش میکنم که نزدیکش مرو، با او سخن مگو و به سخنانش گوش مده، زیرا او ساحر است و با سخنانش تو را سحر میکند". |
|
| |
|
| اسعد گفت: "پس چه کنم، مجبورم که به [[مسجد]] رفته و [[طواف]] نمایم؟" | | اسعد گفت: "پس چه کنم، مجبورم که به [[مسجد]] رفته و [[طواف]] نمایم؟" |
خط ۵۳: |
خط ۵۳: |
|
| |
|
| ==اسعد و [[حمایت]] از [[تبلیغ]] [[اسلام در مدینه]]== | | ==اسعد و [[حمایت]] از [[تبلیغ]] [[اسلام در مدینه]]== |
| مصعب به اتفاق همراهانش وارد [[مدینه]] شد و میهمان اسعد بن زراره شد و [[مردم مدینه]] را از [[دعوت پیامبر]] [[آگاه]] کرد. مصعب هر روز به همراه میزبان خود به محل [[اجتماع]] [[طایفه]] [[خزرج]] میرفتند و [[مردم]] را به [[اسلام]] [[دعوت]] میکردند. اکثر [[جوانها]] دعوتش را پذیرفتند، اما [[عبدالله بن ابی]] که دو [[طایفه]] [[اوس]] و [[خزرج]] [[تصمیم]] گرفته بودند او را به [[ریاست]] خود [[انتخاب]] کنند (و تاجی هم به این منظور تهیه کرده بودند). چون که میدید با آمدن [[پیامبر]]{{صل}} کار او دشوار میشود، به [[کارشکنی]] مشغول شد. اما اسعد و عدهای از تازه [[مسلمانان]] کاملاً از [[اسلام]] [[پشتیبانی]] میکردند<ref>روزی اسعد به [[مصعب بن عمیر]] گفت: «برخیز تا به محله [[عمرو بن عوف]] برویم، زیرا دایی من ([[سعد بن معاذ]]) یکی از بزرگان [[طایفه]] [[اوس]] و مردی [[عاقل]] و [[شریف]] در میان [[قبیله]] [[عمرو بن عوف]] بسیار محترم است و کسی از گفته او [[سرپیچی]] نمیکند؛ اگر او [[مسلمان]] شود کار ما بسیار پیش رفته است. «مصعب به اتفاق میزبانش به محله [[اوس]] آمدند و در کنار [[چاه]] آبی که معمولاً [[مردم]] در آنجا تجمع میکردند، نشستند. عدهای از [[جوانان]] اطراف ایشان [[اجتماع]] کرده و مصعب برای ایشان [[قرآن]] خواند.
| |
|
| |
| وقتی خبر به [[سعد بن معاذ]] رسید، به [[اسید بن حضیر]] که یکی از بزرگان [[اوس]] به شمار میآمد رو کرد و گفت: "شنیدهام اسعد بن زراره با این [[مرد]] [[قریشی]] به محله ما آمده و [[جوانان]] ما را [[گمراه]] میکنند؛ برو و او را از این عمل باز دار". همین که [[اسید بن حضیر]] از دور نمایان شد، اسعد به مصعب گفت: "این مرد از بزرگان [[طایفه]] [[اوس]] است و اگر اسلام بیاورد ما تا اندازه زیادی به مقصود خود نایل شدهایم". [[اسید بن حضیر]] به آنها نزدیک شد و به اسعد گفت: "دایی شما، [[سعد بن معاذ]] میگوید که از محله ما برو و [[جوانان]] ما را [[گمراه]] مکن و از [[خشم]] [[اوس]] بترس». مصعب گفت: «ممکن است بنشینید تا من مطلب خود را برای شما بیان کنم؛ اگر پسندیدید، بپذیرید، در غیر این صورت ما میرویم و اسباب ناخوشی شما را فراهم نمیکنیم".
| |
|
| |
| [[اسید بن حضیر]] نشست و مصعب سورهای از [[قرآن]] را برای او [[تلاوت]] کرد. وقتی او آن [[سوره]] را شنید، گفت: «شما موقعی که [[مسلمان]] میشوید چه میکنید؟» مصعب گفت: «[[غسل]] میکنیم و [[جامه]] [[پاک]] میپوشیم و بعد [[شهادتین]] را میگوییم و دو رکعت [[نماز]] میخوانیم». [[اسید بن حضیر]] پس از پرسیدن چگونگی [[غسل]]، خود را در [[چاه]] افکند و [[غسل]] کرد و هنگامی که بیرون آمد لباسهایش را فشرد و گفت: {{متن حدیث|أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ}}. پس دو رکعت [[نماز]] خواند و رو به اسعد کرد و گفت: «هماکنون حیلهای اندیشیدهام تا [[سعد بن معاذ]] را به این جا بفرستم». [[اسید بن حضیر]] نزد [[سعد بن معاذ]] برگشت و به سعد گفت: «[[سوگند]] یاد میکنم که [[اسید بن حضیر]] آن طوری که رفت برنگشت». [[سعد بن معاذ]] به نزد مصعب آمد و به او گفت: «از آنچه میخوانی برای من بخوان». مصعب این [[آیات]] را [[تلاوت]] کرد: {{متن قرآن|حم * تَنْزِيلٌ مِنَ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ}}؛ همین که سعد این [[آیات]] را شنید آثار [[پذیرش اسلام]] در چهرهاش نمایان گردید. پس گفت: تا برای او دو [[جامه]] [[پاک]] آوردند و سپس [[غسل]] کرد و [[شهادتین]] را گفت و دو رکعت [[نماز]] خواند. سپس برخاست و دست مصعب را گرفته و به [[منزل]] خود برد و به او گفت: «از احدی مترس و کار خود را علنی کن». بعد به میان محله آمد و با صدای بلند گفت: «ای [[فرزندان]] [[عمرو بن عوف]]! همگی از مرد و [[زن]]، دوشیزه و شوهردار و پیر و [[جوان]] بیایید که امروز روز [[پردهپوشی]] نیست». وقتی همه جمع شدند، پرسید: موقعیت من نزد شما چگونه است؟ همه گفتند: تو [[رئیس]] و بزرگ مایی ما هرگز حرف تو را رد نمیکنیم و هرچه [[دستور]] بدهی [[اطاعت]] میکنیم. سعد گفت: «[[سخن گفتن]] با مردان و [[زنان]] و فرزندانتان بر من [[حرام]] است مگر آنکه [[اسلام]] بیاورید. [[خدا]] را [[سپاس]] میگوییم که ما را به این امر گرامی داشت و این همان [[پیامبری]] است که [[یهودیان]] خبر آمدنش را به ما میدادند». پس از این ماجرا خانهای در [[قبیله]] [[بنیعمرو]] بن عوف نماند مگر آنکه همه [[مسلمانان]] شدند و از این زمان بود که [[اسلام در مدینه]] شایع شد و به تدریج همه [[مسلمان]] شدند. مصعب مسائل پیش آمده را برای [[پیامبر]]{{صل}} نوشت. از آن پس، مسلمانانی که در [[مکه]] [[شکنجه]] و [[آزار]] میشدند به [[مدینه]] [[مهاجرت]] میکردند و [[مردم]] [[اوس]] و [[خزرج]] آنان را به خانههای خود برده و با ایشان به خوبی [[رفتار]] میکردند و ایشان را مانند فردی از خودشان محسوب میکردند ([[اعلام الوری]] بأعلام الهدی، [[طبرسی]]، ج۱، ص۱۳۹-۱۴۲؛ اسدالغابة، [[ابن اثیر]]، ج۴، ص۳۶۹).</ref>.
| |
|
| |
| [[کعب بن مالک]] میگوید: [[اسلام آوردن]] بسیاری از [[انصار]] به دست مصعب و با [[همکاری]] اسعد بن زراره بود؛ به این ترتیب که معصب مبلّغ و [[معلم]] و اسعد حامی و نیروی کمکی بود<ref>کتاب الاوائل، طبرانی، ص۵۶-۵۷؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۱، ص۶۵۲-۶۵۵.</ref><ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۳۰۵.</ref>.
| |
|
| |
|
| ==اسعد و [[بیعت عقبه]]== | | ==اسعد و [[بیعت عقبه]]== |
| در موسم [[حج]] هفتاد نفر از بزرگان [[اهل]] [[مدینه]] در [[مکه]] [[خدمت]] [[پیامبر اسلام]]{{صل}} رسیدند. [[پیامبر اکرم]]{{صل}} با ایشان قرار گذاشت که در [[شب]] دوازدهم [[ذیحجه]] در منطقه [[عقبه]] [[حضرت]] را [[ملاقات]] کنند، اما به آنها فرمود که هر کدام تنها بیاید و حتی کسی را که در کنارش خوابیده است خبر نکند.
| |
| وقتی هفتاد نفر از [[قبایل]] [[اوس]] و [[خزرج]] که عدهای از ایشان [[مسلمان]] و عدهای نیز هنوز [[کافر]] بودند، آمدند، [[حضرت]] به پا خواست و فرمود: "آیا از من [[حمایت]] میکنید تا [[کتاب خدا]] را بر شما بخوانم و [[بهشت]] جاویدان [[اجر]] و [[ثواب]] شما باشد؟"
| |
|
| |
| اسعد بن زراره، [[براء بن معرور]] و [[عبدالله بن حزام]] گفتند:آری یا [[رسول الله]]، هر چه میخواهی به نفع خود و برای [[خدا]] با ما شرط کن که میپذیریم.
| |
|
| |
| [[پیامبر]]{{صل}} فرمودند: "آیا از من [[پشتیبانی]] میکنید همچنان که از خود [[پشتیبانی]] میکنید و از [[خاندان]] من [[حمایت]] میکنید همان طور که از [[خاندان]] خود [[حمایت]] میکنید؟"
| |
|
| |
| حاضران گفتند: در مقابل این [[عمل]] [[پاداش]] ما چیست؟
| |
|
| |
| [[پیامبر]]{{صل}} فرمودند: "بهشت جاویدان در [[آخرت]] نصیب شما خواهد بود و در [[دنیا]] هم مالک میشوید [[عرب]] و [[عجم]] به [[دین]] شما در میآیند و شما [[ریاست]] مییابید".
| |
|
| |
| حاضران گفتند: [[راضی]] شدیم.
| |
|
| |
| در این موقع [[عباس بن نضله]] که یکی از اوسیان بود به پا خاست و گفت: "ای گروه [[اوس]] و [[خزرج]]! میدانید به چه کار بزرگی [[اقدام]] میکنید؟ باید با سیاه و سفید و با [[سلاطین]] و [[پادشاهان]] بجنگید؛ اگر میدانید که در [[مقام]] جانبازی و گذشتن از [[مال]] و [[ثروت]] و هستی کوتاهی میکنید، [[پیامبر الهی]] را [[امیدوار]] نکنید".
| |
| اسعد، [[ابوهیثم بن التیهان]] و [[عبدالله بن حرام]] گفتند: یا [[رسولالله]]! [[خون]] ما فدای [[خون]] شما و [[جان]] ما فدای [[جان]] شما؛ هرچه میخواهی برای خود و پروردگارت با ما شرط کن، میپذیریم.
| |
|
| |
| [[حضرت]] فرمود: "دوازده نفر از خودتان را به عنوان [[نقیب]] و [[سرپرست]] [[تعیین]] کنید تا از طرف شما با من [[پیمان]] ببندند چنان که [[موسی بن عمران]] از بنیاسراییل [[دوازده نفر]] را به عنوان [[نقیب]] [[انتخاب]] کرد".
| |
|
| |
| حاضران گفتند: شما خود هر که را میخواهی [[انتخاب]] کن.
| |
|
| |
| سپس [[پیامبر]]{{صل}} با اشاره [[جبرئیل]] نه نفر از [[خزرج]] به نامهای اسعد بن زراره<ref>اعیان الشعیه، أمین عاملی، ج۳، ص۲۹۷؛ قاموس الرجال، شوشتری، ج۲، ص۹؛ کتاب المحبر، محمد بن حبیب بغدادی، ص۲۶۹-۲۷۱.</ref>، [[براء بن معرور]]، [[عبدالله]] بن [[حرام]]، [[رافع بن مالک]]، سعد بن عُباده، [[منذر بن عمرو]]، [[عبدالله بن رواحه]]، [[سعد بن ربیع]] و [[عبادة بن صامت]] ثابت و سه نفر از [[اوس]] به نامهای [[ابو هیثم]]، [[اسید بن حضیر]] و [[سعد بن خیثمه]] را برگزید. آنگاه این [[دوازده نفر]] [[اجتماع]] نموده و طبق شرایط قبلی با [[حضرت]] [[بیعت]] کردند <ref>تفسیر القمی، علی بن ابراهیم قمی، ج۱، ص۲۷۲-۲۷۵؛ أعیان الشیعة، امین عاملی، ج۳، ص۲۹۷؛ قاموس الرجال، شوشتری، ج۲، ص۹؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۱، ص۶۹۱-۶۹۳.</ref><ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۳۰۶.</ref>.
| |
|
| |
|
| ==اسعد و برگزاری اولین [[نماز جمعه]]== | | ==اسعد و برگزاری اولین [[نماز جمعه]]== |
| اسعد اولین [[نماز جمعه]] را در [[مدینه]] در مکان هزمه<ref>تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۵۰، ص۱۸۶.</ref> از [[حرّه]] بنی بیاضه<ref>حرّه بنی بیاضه در بقیع واقع شده بود که در سیره ابن هشام با نام نقیع الخصمات آمده است (السیرة النبویة، ابن هشام، ج۱، ص۴۳۵). نقیع جایی را گویند که زیاد وسیع نیست (جامع المقاصد، محقق کرکی، ج۷، ص۳۲). احمد بن حنبل میگوید: نقیع الخصمات، قریه بنیبیاضه در نزدیکی مدینه است (المجموع، محیی الدین نووی، ج۴، ص۵۰۴).</ref> همراه [[چهل]] نفر برگزار کرد<ref>سنن ابن ماجه، محمد بن یزید قزوینی، ج۱، ص۳۴۳-۳۴۴؛ الثقات، ابن حبان، ج۳، ص۲۰۱؛ السنن الکبری، بیهقی، ج۳، ص۱۷۶؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۸۷.</ref>. [[عبدالرحمن]] بن [[کعب بن مالک]] میگوید: زمانی که پدرم به [[بصره]] میرفت من همراه او بودم. پس زمانی که برای [[نماز جمعه]] خارج شدیم و او صدای [[اذان]] را شنید برای [[ابوامامه]] (اسعد بن زراره) [[استغفار]] و در [[حق]] او [[دعا]] کرد.
| |
|
| |
| من مقداری مکث کردم و سپس با خود گفتم: من هر وقت [[اذان]] [[جمعه]] را میشنوم او برای [[ابوامامه]] [[استغفار]] و [[دعا]] میکند و علّت آن را تا به حال نپرسیدهام. پس زمانی که برای [[نماز جمعه]] میرفتیم از پدرم سؤال کردم که چرا هر زمانی [[اذان]] [[جمعه]] را میشنوی برای اسعد بن زراره [[درود]] میفرستی؟ پدرم گفت: "پسرم، اولین کسی که قبل از آمدن [[پیامبر]] از [[مکه]] به [[مدینه]] برای ما [[نماز جمعه]] خواند، اسعد بن زراره بود"<ref>السیرة النبویة، ابن هشام، ج۲۲، ص۲۹۶؛ المصنف، ابن ابی شیبة، ج۸، ص۳۲۶-۳۲۷؛ السنن الکبری، بیهقی، ج۳، ص۱۷۶-۱۷۷؛ سنن ابن ماجه، محمد بن یزید قزوینی، ج۱، ص۳۴۳-۳۴۴؛ صحیح ابن حبان، ابنحبان، ج۱۵، ص۴۷۷؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۵۰، ص۱۸۶، المعجم الکبیر، طبرانی، ج۱، ص۳۰۵؛ مجمع البیان فی تفسیر القرآن، طبرسی، ج۱۰، ص۸-۱۰؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۱۹، ص۱۲۵-۱۲۶؛ أعیان الشیعة، امین عاملی، ج۳، ص۲۹۷؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۱، ص۷۰۷-۷۰۸.</ref><ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۳۰۸.</ref>.
| |
|
| |
|
| ==اسعد و خریدن [[زمین]] [[مسجد]]== | | ==اسعد و خریدن [[زمین]] [[مسجد]]== |
| در [[مدینه]] محل اصلی مسجدی که [[مسلمانان]] در آن [[نماز]] میخواندند، زمینی بود که محل خشکاندن خرما بود، [[پیامبر]]{{صل}} به اسعد بن زراره فرمود تا آن [[زمین]] را از صاحبانش بخرد. این [[زمین]] متعلق به دو نفر از بستگان اسعد بود که در موقع فروش قصد داشتند بهای [[زمین]] را نگیرند، اما [[حضرت]] فرمود که حتماً باید بهای آن را بگیرند و [[عاقبت]] [[زمین]] به ده [[دینار]] خریداری و بنای [[مسجد]] شروع شد<ref>إعلام الوری بأعلام الهدی، طبرسی، ج۱، ص۱۵۸-۱۵۹؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۲، ص۲۴.</ref><ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۳۰۹.</ref>.
| |
|
| |
|
| ==اسعد و ذکر [[فضیلت]] [[امیرالمؤمنین]]{{ع}}== | | ==اسعد و ذکر [[فضیلت]] [[امیرالمؤمنین]]{{ع}}== |
| [[اسعد بن زرارة]] روایتی را به [[نقل]] از پدرش از داستان [[معراج]] [[نقل]] میکند که به شرح زیر است: {{متن حدیث|قَالَ رَسُولُ اللَّهِ{{صل}}: لَمَّا أُسْرِيَ بِي إِلَى السَّمَاءِ انْتُهِيَ بِي إِلَى قَصْرٍ مِنْ لُؤْلُؤٍ فِرَاشُهُ مِنْ ذَهَبٍ يَتَلَأْلَأُ وَ أَوْحَى اللَّهُ إِلَيَّ وَ أَمَرَنِي فِي عَلِيٍّ بِثَلَاثِ خِصَالٍ بِأَنَّهُ سَيِّدُ الْمُسْلِمِينَ وَ إِمَامُ الْمُتَّقِينَ وَ قَائِدُ الْغُرِّ الْمُحَجَّلِينَ}}؛
| |
|
| |
| [[پیامبر]]{{صل}} فرمود: هنگامی که به [[معراج]] رفتم وارد قصری شدم که از مروارید ساخته شده بود و سطح آن پوشیده از طلا بود. پس [[خداوند]] مرا به سه چیز درباره [[علی]]{{ع}} [[امر]] فرمود: به اینکه [[علی]]{{ع}} آقای [[مسلمین]]، [[امام]] [[متقین]] و [[رهبر]] افراد سر و پا [[نورانی]] (در [[قیامت]]) است<ref>میزان الاعتدال، ذهبی، ج۴، ص۳۸۹؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۴۲، ص۳۰۲؛ کشف الخفاء، عجلونی، ج۲، ص۳۴۲؛ ذخائر العقبی، احمد بن عبدالله طبری، ص۷۰؛ معجم الصحابه، ابن قانع، ج۱، ص۵۹۹؛ بحار الانوار، علامه مجلسی، ج۳۷، ص۲۳۳؛ أعیان الشیعة، امین عاملی، ج۳، ص۲۸۱.</ref><ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۳۰۹.</ref>.
| |
|
| |
|
| ==اسعد از [[راویان حدیث]] {{متن حدیث|مَنْ كُنْتُ مَوْلَاه}} در اوائل [[هجرت]]== | | ==اسعد از [[راویان حدیث]] {{متن حدیث|مَنْ كُنْتُ مَوْلَاه}} در اوائل [[هجرت]]== |
| در کتاب "حدیث الولایه" تألیف [[ابن عقده]]، از علمای بزرگ [[اهل سنت]]، آمده است که اسعد بن زراره یکی از اصحابی است که [[حدیث]] {{متن حدیث|مَنْ كُنْتُ مَوْلَاه}} را [[نقل]] کرده است<ref>الغدیر، علامه امینی، ج۱، ص۱۷. البته پیش از روز غدیر خم، در سال دهم هجری. (یوسفی غروی).</ref><ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۳۱۰.</ref>.
| |
|
| |
|
| ==اسعد و [[سرپرستی]] [[پیغمبر]]{{صل}} درباره [[خانواده]] او== | | ==اسعد و [[سرپرستی]] [[پیغمبر]]{{صل}} درباره [[خانواده]] او== |
| هنگامی که اسعد مریض بود [[پیامبر]]{{صل}} به [[عیادت]] او رفت. وقتی [[پیامبر]] وارد شد، فرمود: "خدا [[یهود]] را بکشد، میگویند چرا [[پیامبر]]، [[مرگ]] را از اسعد برنمی دارد، با آنکه من نه برای او و نه درباره خود میتوانم کاری انجام دهم و همه [[کارها]] به دست خداست"<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۴، ص۵۱۷؛ الاصابه، ابن حجر، ج۱، ص۲۰۹.</ref>. سپس [[دستور]] داد تا گلوی او را که زخم داشت با سنگی داغ کنند، این کار را کردند اما فایدهای نداشت و او از [[دنیا]] رفت.
| |
|
| |
| اسعد هنگام مرگش [[وصیت]] کرد تا دخترانش تحت [[سرپرستی]] [[پیامبر]]{{صل}} در آیند و آنها که سه نفر به نامهای کبشه، حبیبه و فارعه بودند پس از [[مرگ]] اسعد به [[خانه]] [[پیامبر]]{{صل}} منتقل شده و در خانههای [[زنان پیامبر]]{{صل}} به سر میبردند؛ به این ترتیب که هر روز در [[خانه]] زنی که [[نبوت]] او بود و [[رسول اکرم]]{{صل}} در آن [[خانه]] بود ایشان هم با [[پیامبر]] بودند. [[زینب]]، نوه اسعد میگوید: "روزی مقداری زیورآلات [[خدمت]] [[رسول خدا]]{{صل}} آوردند که مقداری طلا و گوهر در آنها بود. [[پیامبر اسلام]]{{صل}} آن زیورها را به [[دختران]] اسعد داد که بعدها مقداری از آنها را نزد مادرم [[مشاهده]] کردم"<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۴، ص۵۱۷.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۳۱۰.</ref>
| |
|
| |
|
| ==اسعد؛ اولین میتی که [[پیامبر]]{{صل}} بر او [[نماز]] گزارد== | | ==اسعد؛ اولین میتی که [[پیامبر]]{{صل}} بر او [[نماز]] گزارد== |
| پس از [[وفات]] اسعد، اولین صحابهای که نه ماه بعد از [[هجرت پیامبر]]{{صل}} از [[دنیا]] رفت، [[پیامبر]]{{صل}} در [[غسل]] او شرکت کرد و او را در سه [[جامه]] [[کفن]] کرد که یکی از آنها بُرد [[یمانی]] بود. [[حضرت]] در [[تشییع جنازه]] او در جلوی جنازه او حرکت میکرد و او اولین میتی بود که [[پیامبر]]{{صل}} بر او [[نماز]] خواند<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۳، ص۶۰۸؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۱، ص۱۵۳؛ اسعد الغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۸۶؛ معجم الصحابه، ابن قانع، ج۱، ص۵۹۸؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۲، ص۲۸.</ref>. بنا به نظر [[انصار]]، اسعد اولین میتی بود که در [[بقیع]] به [[خاک]] سپرده شد<ref>الثقات، ابن حبان، ج۱، ص۱۴۵-۱۴۶؛ تاریخ المدینة، ابن شبه، ج۱، ص۹۶.</ref> اما [[مهاجرین]] معتقدند اولین میتی که در [[بقیع]] به [[خاک]] سپرده شد [[عثمان بن مظعون]] است<ref>الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۶۰۰-۱۶۰۱؛ أعیان الشیعة، امین عاملی، ج۲۳، ص۲۹۷.</ref>. البته جمع بین این دو قول ممکن است و آن اینکه اولین میت از [[انصار]]، اسعد بن زراره و اولین [[شهید]] از [[مهاجرین]]، [[عثمان بن مظعون]] بوده است<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۳۱۰.</ref>.
| |
|
| |
|
| ==[[پیامبر]]{{صل}}؛ [[نقیب]] [[خاندان]] اسعد== | | ==[[پیامبر]]{{صل}}؛ [[نقیب]] [[خاندان]] اسعد== |
| پس از درگذشت اسعد، بستگان وی [[خدمت]] [[پیامبر]]{{صل}} آمده و گفتند: یارسول [[الله]]! [[نقیب]] ما در گذشت، برای ما نقیبی معین فرمایید، [[حضرت]] فرمود: "من [[نقیب]] و کفیل شما خواهم بود" و این افتخاری برای بستگان اسعد شد<ref>السیرة النبویة، ابن هشام، ج۲، ص۵۴- ۳۵۳؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۶۰۰-۱۶۰۱؛ الاصابه، ابن حجر، ج۱، ص۲۰۸-۲۰۹؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۱۹، ص۱۳۲؛ أعیان الشیعة، امین عاملی، ج۳، ص۲۹۷؛ قاموس الرجال، شوشتری، ج۲، ص۰۹</ref><ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۳۱۱.</ref>.
| |
|
| |
|
| == جستارهای وابسته == | | == جستارهای وابسته == |