رافع بن عمیره در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخهها
جز
جایگزینی متن - 'محل' به 'محل'
(←پانویس) |
جز (جایگزینی متن - 'محل' به 'محل') |
||
خط ۲۶: | خط ۲۶: | ||
==[[رافع]]؛ راهنمای [[راه]] [[شام]]== | ==[[رافع]]؛ راهنمای [[راه]] [[شام]]== | ||
در جریان واقعه اجنادین<ref>جنگی که با رومیان در سال ۱۳ هجری در زمان ابوبکر اتفاق افتاد. (فتوح البلدان، بلاذری، ص۱۱۷).</ref> چون [[مسلمانان]] [[پایداری]] [[دشمن]] و طولانی شدن اقامت را دیدند، از ابوبکر مدد خواستند. ابوبکر هم به [[خالد بن ولید]] [[نامه]] نوشت و [[دستور]] داد که او به مدد آنها برود. او دستور داده بود که [[خالد]] [[لشکر]] خود را در قسمت کند؛ نیمی از آن را تحت فرماندهی [[مثنی بن حارثه شیبانی]] در [[عراق]] بگذارد و نیم دیگر را همراه خود ببرد. و هر [[مرد]] [[دلیری]] را که برای لشکر خود [[انتخاب]] میکند حتما باید مانند او را برای [[مثنی]] در عراق بگذارد. اما خالد دلیران را به خود اختصاص داد و در قبال آنها مردانی که به [[صبر]] و [[قناعت]] معروف بودند، برای مثنی باقی گذاشت. سپس لشکر را دو قسمت کرد. مثنی گفت: "به [[خدا]] من [[خشنود]] و [[پایدار]] نخواهم بود مگر این که تو [[فرمان]] ابوبکر را کاملا [[اجرا]] کنی که نیمی از عده [[یاران پیامبر]]{{صل}} را با من بگذاری یا لااقل بعضی از آنها در لشکر من باقی بمانند. من به خدا، [[پیروزی]] را به دست نخواهم آورد مگر از [[برکت]] یاران پیامبر. چگونه تو مرا از وجود آنها بی نصیب میکنی؟ چون خالد [[اصرار]] او را دید، او را [[راضی]] کرد و راه شام را در پیش گرفت و مثنی هم او را تا قراقر بدرقه کرد و بعد به [[حیره]]، | در جریان واقعه اجنادین<ref>جنگی که با رومیان در سال ۱۳ هجری در زمان ابوبکر اتفاق افتاد. (فتوح البلدان، بلاذری، ص۱۱۷).</ref> چون [[مسلمانان]] [[پایداری]] [[دشمن]] و طولانی شدن اقامت را دیدند، از ابوبکر مدد خواستند. ابوبکر هم به [[خالد بن ولید]] [[نامه]] نوشت و [[دستور]] داد که او به مدد آنها برود. او دستور داده بود که [[خالد]] [[لشکر]] خود را در قسمت کند؛ نیمی از آن را تحت فرماندهی [[مثنی بن حارثه شیبانی]] در [[عراق]] بگذارد و نیم دیگر را همراه خود ببرد. و هر [[مرد]] [[دلیری]] را که برای لشکر خود [[انتخاب]] میکند حتما باید مانند او را برای [[مثنی]] در عراق بگذارد. اما خالد دلیران را به خود اختصاص داد و در قبال آنها مردانی که به [[صبر]] و [[قناعت]] معروف بودند، برای مثنی باقی گذاشت. سپس لشکر را دو قسمت کرد. مثنی گفت: "به [[خدا]] من [[خشنود]] و [[پایدار]] نخواهم بود مگر این که تو [[فرمان]] ابوبکر را کاملا [[اجرا]] کنی که نیمی از عده [[یاران پیامبر]]{{صل}} را با من بگذاری یا لااقل بعضی از آنها در لشکر من باقی بمانند. من به خدا، [[پیروزی]] را به دست نخواهم آورد مگر از [[برکت]] یاران پیامبر. چگونه تو مرا از وجود آنها بی نصیب میکنی؟ چون خالد [[اصرار]] او را دید، او را [[راضی]] کرد و راه شام را در پیش گرفت و مثنی هم او را تا قراقر بدرقه کرد و بعد به [[حیره]]، محل [[فرماندهی]] خود برگشت و آن در ماه [[محرم]] بود. [[خالد]] از [[عراق]] فقط با هشتصد یا ششصد یا پانصد [[مرد]] [[جنگی]] حرکت کرد و به هزار [[درهم]] به همراه داشت و فقط عدهای از دلیران را به [[دستور]] [[ابوبکر]] [[انتخاب]] کرد. خالد با افراد خود به محل "حدوداء" رسید و با [[مردم]] آن جنگید و بر آنها [[پیروز]] شد. سپس به سوی "مصیخ" رفت که در آنجا قبیلة [[تغلب]] [[زندگی]] میکردند، با آنها نیز [[نبرد]] کرد و پیروز شد و [[اسیر]] و [[غنایم]] زیادی به دست آورد. یکی از [[اسیران]] صهباء، دختر [[حبیب بن بجیر]]، بود که به [[علی بن ابی طالب]]{{ع}} رسید و [[همسر]] او شد و [[عمر بن علی]] را به [[دنیا]] آورد. خالد از عراق حرکت کرد تا به محل قراقر رسید که در آنجا به آب دست یافت. او مردم آنجا را [[غارت]] کرد و سپس خواست به طرف "سوی" آبی که [[مال]] قبیلة بهراء بود، روانه شود ولی [[راه]] را بلد نبود و [[راهنما]] لازم داشت. با مردم آنجا [[مشورت]] کرد، گفتند: [[رافع بن عمیره]] طائی راه را بلدست. خالد او را دید و با او [[گفتگو]] کرد. [[رافع]] گفت: "تو هرگز با این اسبها و بارهای سنگین بدان محل نخواهی رسید. به [[خدا]] [[سوگند]]، یک سوار هم نمیتواند از آن راه بگذرد (به سبب کم آبی و خطر راه). هر که این راه را بپیماید، باید کم [[خرد]] و [[متهور]] و [[مغرور]] باشد؛ زیرا آب در آن راه پیدا نمیشود و حتماگم خواهد شد. خالد به او گفت: "وای بر تو! من ناگزیرم که این راه را طی کنم تا بتوانم [[رومیان]] را از پشت سر غافلگیر کنم. تو مرا از [[یاری]] [[مسلمانان]] (که در محاصره رومیان بودند) باز ندار". آن گاه رافع دستور داد که هر سواری برای مدت پنج [[روز]] آب همراه خود بردارد و شترهای پیر را هم که به [[تحمل]] [[تشنگی]] [[عادت]] کردهاند، از [[نوشیدن آب]] [[محروم]] کنند و پس از شدت [[عطش]]، اندکی آب به آنها بدهند، نه به آن اندازه که [[سیراب]] شوند و دیگران بی آب بمانند. آنگاه گوشهای شترها را ببندند و پوزه بند هم بر آنها بگذارند که نشخوار نکنند. و اندک اندک به شتران آب دهند تا آب در [[بدن]] آنها [[ذخیره]] شود و بعد بتوان از آنها استفاده کرد. پس از این [[دستور]] افراد [[خالد]] سوار شده و از قراقر گذشتند. چون مدت یک شبانه [[روز]] [[سفر]] کردند، ده شتر را سر [[بریده]] و آن چه آب در جوف آنها ذخیره شده بود و هم چنین شیری که در پستانها بود را به دست آورده، به اسبها دادند. چهار روز دیگر را نیز در [[راه]] پیمایی بدین گونه به پایان رسانیدند؛ یعنی هر روز ده شتر را میکشتند و از آبی که در درون آنها بود، به اسبهای [[تشنه]] میدادند. روز آخر خالد بر افراد خود بیمناک شد (که از تشنگی بمیرند) پس به [[رافع]] گفت: "وای بر تو! ای [[رافع بن عمیره]]! دیگر چه [[اندیشه]] و چارهای داری؟" رافع گفت: "به خواست [[خداوند]] به آب میرسید". چون به محل علمین رسیدند، رافع به [[سپاهیان]] گفت: "خوب نگاه کنید که آیا درخت یا بوتهای میبینید؟" آنها گفتند: چیزی نمیبینیم. رافع گفت: "وای بر ما! خداوند [[یار]] و [[یاور]] ما باد که همه هلاک شدهایم شما میمیرید و من هم با شما خواهم مرد". پس دوباره گفت: "وای بر شما! خوب [[تأمل]] کنید و ببینید. آن بوتهها بریده شده و اندکی از ریشه و آثار آنها مانده است. آنها خوب نگاه کردند و آثار درخت و بوتهها را دیدند و آنگاه همه "الله اکبر" گفتند. | ||
چون به آن محل رسیدند، رافع دستور داد که [[زمین]] را بکنند. آنها اطراف بوتهها را کندند و آب را یافتند. [[مردم]] [[سیراب]] شدند و بعد از آن آبادیهایی که به هم پیوسته بود، نمایان شد و [[خالد]] و افراد او [[نجات]] یافتند. در این هنگام [[رافع]] گفت: "به [[خدا]] من این | چون به آن محل رسیدند، رافع دستور داد که [[زمین]] را بکنند. آنها اطراف بوتهها را کندند و آب را یافتند. [[مردم]] [[سیراب]] شدند و بعد از آن آبادیهایی که به هم پیوسته بود، نمایان شد و [[خالد]] و افراد او [[نجات]] یافتند. در این هنگام [[رافع]] گفت: "به [[خدا]] من این محل و این آب را فقط یک بار دیده بودم، آن هم هنگامی که [[کودک]] بوده و با پدرم [[سفر]] کرده بودم. به [[دستور]] خالد، مردان [[قبیله]] سر [[راه]] را کشتند و [[زنان]] و [[کودکان]] را به [[بردگی]] گرفتند و نزد خالد بردند. سپس خالد از آنجا به سوی [[بصری]] رفت بر مردم آنجا [[پیروز]] شده، با آنها [[صلح]] کرد. بصری نخستین شهری در [[شام]] بود که به دست خالد و جنگجویان عراقی همراه او گشوده شد. خالد از آنجا [[خمس]] [[غنایم]] را برای [[ابوبکر]] فرستاد<ref>تاریخ الطبری، الطبری، ج۳، ص۴۱۵-۴۱۹ (با تلخیص).</ref>.<ref>[[محمد ایوب کاظمی|کاظمی، محمد ایوب]]، [[رافع بن عمیره (مقاله)|مقاله «رافع بن عمیره»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۹۹-۱۰۰.</ref> | ||
==کارهای خیر رافع== | ==کارهای خیر رافع== |