پرش به محتوا

ازدواج امام علی با حضرت فاطمه زهرا: تفاوت میان نسخه‌ها

جز
جایگزینی متن - 'راه' به 'راه'
جز (ربات: جایگزینی خودکار متن (-{{ویرایش غیرنهایی}} +))
جز (جایگزینی متن - 'راه' به 'راه')
خط ۷۸: خط ۷۸:
با وساطت [[ام ایمن]]، [[دوران انتظار]] به سر آمد و [[رسول خدا]]{{صل}} در همان زمان رو به زن‌های حاضر کرده، فرمود: "چه کسانی اینجا حاضرند؟" [[أم سلمه]] گفت: "من ام سلمه‌ام و این [[زینب]] است" و یک‌ یک [[زنان]] حاضر را معرفی کرد. [[رسول خدا]]{{صل}} پس از پایان یافتن سخن [[ام سلمه]] فرمود: "در منزلم برای دختر و پسر عمویم اتاقی آماده کنید". [[ام سلمه]] پرسید: در کدام منزل شما ای [[رسول خدا]]؟ [[پیامبر]]{{صل}} فرمود: "در منزل تو" [[ام سلمه]] گوید: به [[فاطمه]]{{س}} گفتم: آیا عطری داری که برای خود [[ذخیره]] کرده باشی؟ فرمود: "بله"؛ رفت و شیشه‌ای با خود آورد که وقتی مقداری از آن را استفاده کردم بویی از آن به مشامم رسید که تاکنون نبوئیده بودم با تعجب پرسیدم: این چیست؟ فرمود: "وقتی [[جبرئیل]] به شکل دحیه به نزد [[رسول خدا]]{{صل}} می‌آمد<ref>در میان مردم مردی خوشرو به نام [[دحیه کلبی]] بود که گاهی جبرئیل به شکل او برای رسول خدا{{صل}} متمثل شد. مرحوم کلینی در کتاب کلینی حدیثی به این مضمون روایت می‌کند که روزی ابوذر با رسول خدا{{صل}} کاری داشت که دید دحیه نزد آن حضرت است. با خود گفت شاید او با رسول خدا{{صل}} کاری خصوصی دارد و برگشت به نزد پیامبر{{صل}} نرفت. اما بعد از رفتن جبرئیل رسول خدا{{صل}} به ابوذر فرمود: او جبرئیل بود. (ر.ک: دایرة المعارف صحابه، (دحیه کلبی))</ref>، [[رسول خدا]]{{صل}} به من می‌فرمود: " [[فاطمه]]! زیراندازی برای عمویت بیاور " و من می‌آوردم و او بر آن می‌نشست و وقتی برمی‌خاست از میان لباس‌هایش چیزی می‌ریخت که [[رسول خدا]]{{صل}} به من امر می‌فرمود آنها را جمع کنم". آنگاه که [[علی]]{{ع}} درباره آنها از آن [[حضرت]] پرسید، فرمود: "آن، [[عنبری]] است که از بال‌های [[جبرئیل]]{{ع}} می‌ریزد"<ref>الامالی، شیخ طوسی، ص۴۱؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۴۳، ص۹۵.</ref>.
با وساطت [[ام ایمن]]، [[دوران انتظار]] به سر آمد و [[رسول خدا]]{{صل}} در همان زمان رو به زن‌های حاضر کرده، فرمود: "چه کسانی اینجا حاضرند؟" [[أم سلمه]] گفت: "من ام سلمه‌ام و این [[زینب]] است" و یک‌ یک [[زنان]] حاضر را معرفی کرد. [[رسول خدا]]{{صل}} پس از پایان یافتن سخن [[ام سلمه]] فرمود: "در منزلم برای دختر و پسر عمویم اتاقی آماده کنید". [[ام سلمه]] پرسید: در کدام منزل شما ای [[رسول خدا]]؟ [[پیامبر]]{{صل}} فرمود: "در منزل تو" [[ام سلمه]] گوید: به [[فاطمه]]{{س}} گفتم: آیا عطری داری که برای خود [[ذخیره]] کرده باشی؟ فرمود: "بله"؛ رفت و شیشه‌ای با خود آورد که وقتی مقداری از آن را استفاده کردم بویی از آن به مشامم رسید که تاکنون نبوئیده بودم با تعجب پرسیدم: این چیست؟ فرمود: "وقتی [[جبرئیل]] به شکل دحیه به نزد [[رسول خدا]]{{صل}} می‌آمد<ref>در میان مردم مردی خوشرو به نام [[دحیه کلبی]] بود که گاهی جبرئیل به شکل او برای رسول خدا{{صل}} متمثل شد. مرحوم کلینی در کتاب کلینی حدیثی به این مضمون روایت می‌کند که روزی ابوذر با رسول خدا{{صل}} کاری داشت که دید دحیه نزد آن حضرت است. با خود گفت شاید او با رسول خدا{{صل}} کاری خصوصی دارد و برگشت به نزد پیامبر{{صل}} نرفت. اما بعد از رفتن جبرئیل رسول خدا{{صل}} به ابوذر فرمود: او جبرئیل بود. (ر.ک: دایرة المعارف صحابه، (دحیه کلبی))</ref>، [[رسول خدا]]{{صل}} به من می‌فرمود: " [[فاطمه]]! زیراندازی برای عمویت بیاور " و من می‌آوردم و او بر آن می‌نشست و وقتی برمی‌خاست از میان لباس‌هایش چیزی می‌ریخت که [[رسول خدا]]{{صل}} به من امر می‌فرمود آنها را جمع کنم". آنگاه که [[علی]]{{ع}} درباره آنها از آن [[حضرت]] پرسید، فرمود: "آن، [[عنبری]] است که از بال‌های [[جبرئیل]]{{ع}} می‌ریزد"<ref>الامالی، شیخ طوسی، ص۴۱؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۴۳، ص۹۵.</ref>.


اما درباره دادن [[ولیمه]] که در هر ازدواجی [[نیکو]] است<ref>فروع کافی، کلینی، ج۶، ص۲۸۱.</ref>، [[نقل]] شده در روز [[ولیمه]] این [[عروسی]]، [[منادی آسمانی]] در زیر [[عرش الهی]] به اهالی آن ندا داد: [[آگاه]] باشید امروز روز [[ولیمه]] [[علی بن أبی طالب]]{{ع}} است<ref>الامالی، شیخ صدوق، ص۶۵۴؛ روضة الواعظین، فتال نیشابوری، ص۱۴۵؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۴۳، ص۱۰۲.</ref>. [[رسول خدا]]{{صل}} نیز به [[امیرمؤمنان]]{{ع}} فرمود: "[[یا علی]]! غذای خوبی برای خانواده‌ات تهیه کن؛ گوشت و نان از ما و خرما و روغن از تو". [[امیرمؤمنان]]{{ع}} خرما و روغن را خرید و نزد آن [[حضرت]] آورد. [[رسول خدا]]{{صل}} آستین [[مبارک]] را بالا زد و خرما را با روغن، خوب به هم آمیخت تا آنکه آنرا به صورت حلوا در آورد و با دستان [[مبارک]] خود نان زیادی نیز پخت و همچنین قوچ چاقی برای [[امیرمؤمنان]]{{ع}} فرستاد و آنرا [[قربانی]] کرد و در پایان به [[امیرمؤمنان]]{{ع}} فرمود: "هر که را [[دوست]] داری [[دعوت]] کن". [[امیرمؤمنان]]{{ع}} می‌گوید: "من به [[مسجد]] آمدم و دیدم [[مسجد]] پر از [[صحابه]] است؛ [[حیا]] کردم که گروهی را [[دعوت]] کرده و گروهی را [[دعوت]] نکنم، پس بر مکان بلندی که آنجا بود رفتم و آنان را به [[ولیمه]] [[فاطمه]]{{س}} [[دعوت]] کردم. همه به [[راه]] افتادند و من از زیادی میهمانان و کمی [[غذا]] [[ترس]] داشتم. [[رسول خدا]]{{صل}} متوجه شد و فرمود: " [[یا علی]]! از [[خداوند]] [[برکت]] خواسته‌ام. " [[مردم]] همه خوردنی‌ها و نوشیدنی‌ها را خوردند و برایم از [[خداوند]] [[برکت]] خواستند و با اینکه مردان حاضر، بیش از چهار هزار نفر بودند، [[غذا]] کم نیامد. سپس [[رسول خدا]]{{صل}} کنار ظرف‌های بزرگ [[غذا]] [[دعا]] فرمود و دوباره آنها از [[غذا]] پر شد که مقداری از آنرا به منازل همسرانش فرستاد و ظرفی برداشت و در آن غذایی قرار داد و فرمود: " این برای [[فاطمه]] و همسرش"<ref>الامالی، شیخ طوسی، ص۴۲.</ref>.
اما درباره دادن [[ولیمه]] که در هر ازدواجی [[نیکو]] است<ref>فروع کافی، کلینی، ج۶، ص۲۸۱.</ref>، [[نقل]] شده در روز [[ولیمه]] این [[عروسی]]، [[منادی آسمانی]] در زیر [[عرش الهی]] به اهالی آن ندا داد: [[آگاه]] باشید امروز روز [[ولیمه]] [[علی بن أبی طالب]]{{ع}} است<ref>الامالی، شیخ صدوق، ص۶۵۴؛ روضة الواعظین، فتال نیشابوری، ص۱۴۵؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۴۳، ص۱۰۲.</ref>. [[رسول خدا]]{{صل}} نیز به [[امیرمؤمنان]]{{ع}} فرمود: "[[یا علی]]! غذای خوبی برای خانواده‌ات تهیه کن؛ گوشت و نان از ما و خرما و روغن از تو". [[امیرمؤمنان]]{{ع}} خرما و روغن را خرید و نزد آن [[حضرت]] آورد. [[رسول خدا]]{{صل}} آستین [[مبارک]] را بالا زد و خرما را با روغن، خوب به هم آمیخت تا آنکه آنرا به صورت حلوا در آورد و با دستان [[مبارک]] خود نان زیادی نیز پخت و همچنین قوچ چاقی برای [[امیرمؤمنان]]{{ع}} فرستاد و آنرا [[قربانی]] کرد و در پایان به [[امیرمؤمنان]]{{ع}} فرمود: "هر که را [[دوست]] داری [[دعوت]] کن". [[امیرمؤمنان]]{{ع}} می‌گوید: "من به [[مسجد]] آمدم و دیدم [[مسجد]] پر از [[صحابه]] است؛ [[حیا]] کردم که گروهی را [[دعوت]] کرده و گروهی را [[دعوت]] نکنم، پس بر مکان بلندی که آنجا بود رفتم و آنان را به [[ولیمه]] [[فاطمه]]{{س}} [[دعوت]] کردم. همه به راه افتادند و من از زیادی میهمانان و کمی [[غذا]] [[ترس]] داشتم. [[رسول خدا]]{{صل}} متوجه شد و فرمود: " [[یا علی]]! از [[خداوند]] [[برکت]] خواسته‌ام. " [[مردم]] همه خوردنی‌ها و نوشیدنی‌ها را خوردند و برایم از [[خداوند]] [[برکت]] خواستند و با اینکه مردان حاضر، بیش از چهار هزار نفر بودند، [[غذا]] کم نیامد. سپس [[رسول خدا]]{{صل}} کنار ظرف‌های بزرگ [[غذا]] [[دعا]] فرمود و دوباره آنها از [[غذا]] پر شد که مقداری از آنرا به منازل همسرانش فرستاد و ظرفی برداشت و در آن غذایی قرار داد و فرمود: " این برای [[فاطمه]] و همسرش"<ref>الامالی، شیخ طوسی، ص۴۲.</ref>.


[[ولیمه]] [[فاطمه]]{{س}} تمام شد و مهمان‌ها رفتند. [[خورشید]] در حال غروب بود که [[فاطمه]]{{س}} با [[رسول خدا]]{{صل}} حرکت کردند در حالی که چهره [[فاطمه]] پوشیده بود و آرام و باوقار گام برمی‌داشت و از [[ملاقات]] با [[پدر]] عرق [[حیا]] بر پیشانی پاکش نشسته بود که ناگاه پایش لغزید. [[رسول خدا]]{{صل}} به او فرمود: "[[خداوند]] تو را از [[لغزش]] در [[دنیا]] و [[آخرت]] [[حفظ]] کند". وقتی [[فاطمه]]{{س}} در مقابل [[پدر]] قرار گرفت [[رسول خدا]]{{صل}} [[پوشش]] صورت [[فاطمه]]{{س}} را برداشت تا [[امیرمؤمنان]]{{ع}} [[همسر]] آسمانی‌اش را ببیند. آنگاه [[دست]] او را گرفت و در [[دست]] [[علی]]{{ع}} قرار داد و به [[علی]]{{ع}} فرمود: "[[خداوند]] همسری دختر [[رسول خدا]] را بر تو [[مبارک]] گرداند. [[یا علی]]! [[فاطمه]] چه خوب همسری است و یا [[فاطمه]]! [[علی]] چه خوب همسری برای تو است". سپس به آنها فرمود: "به منزل خود بروید و [[منتظر]] بمانید تا بیایم"<ref>الامالی، شیخ طوسی، ص۴۲.</ref> و بدین ترتیب کاروان [[عروسی]] [[فاطمه]] در [[شهر مدینه]] به [[راه]] افتاد تا آنکه در میان [[راه]]، صدایی به [[گوش]] [[مبارک]] [[رسول خدا]]{{صل}} رسید و به دنبال آن ناگهان [[جبرئیل]] با هفتاد هزار [[فرشته]] و نیز [[میکائیل]] با همان تعداد [[فرشته]] خود را به این کاروان [[نورانی]] رساندند. [[رسول خدا]]{{صل}} از علت فرودشان پرسید، گفتند: آمده‌ایم تا [[فاطمه]]{{س}} را به منزل همسرش برسانیم<ref>من لا یحضره الفقیه، شیخ صدوق، ج۳، ص۴۰۱.</ref>. [[جبرئیل]] سمت راست قرار گرفت و [[میکائیل]] سمت چپ و سایر [[فرشتگان]] پشت‌سر مرکب قرار گرفتند<ref>جزء الحمیری، حمیری، ج۱، ص۲۹؛ تاریخ بغداد، خطیب بغدادی، ج۵، ص۷؛ ذخائر العقبی، طبری، ج۱، ص۳۲.</ref>؛ در حالی که [[جبرئیل]] و [[میکائیل]] و [[فرشتگان]] و [[رسول خدا]]{{صل}} [[الله اکبر]] می‌گفتند، به [[راه]] ادامه می‌دادند و از همین [[شب]]، گفتن [[الله اکبر]] در عروسی‌ها در [[عرش]] به [[ثبت]] رسید<ref>من لا یحضره الفقیه، شیخ صدوق، ج۳، ص۴۰۱.</ref>. و این چنین [[فاطمه]]{{س}} به سوی منزل خود بدرقه شد.
[[ولیمه]] [[فاطمه]]{{س}} تمام شد و مهمان‌ها رفتند. [[خورشید]] در حال غروب بود که [[فاطمه]]{{س}} با [[رسول خدا]]{{صل}} حرکت کردند در حالی که چهره [[فاطمه]] پوشیده بود و آرام و باوقار گام برمی‌داشت و از [[ملاقات]] با [[پدر]] عرق [[حیا]] بر پیشانی پاکش نشسته بود که ناگاه پایش لغزید. [[رسول خدا]]{{صل}} به او فرمود: "[[خداوند]] تو را از [[لغزش]] در [[دنیا]] و [[آخرت]] [[حفظ]] کند". وقتی [[فاطمه]]{{س}} در مقابل [[پدر]] قرار گرفت [[رسول خدا]]{{صل}} [[پوشش]] صورت [[فاطمه]]{{س}} را برداشت تا [[امیرمؤمنان]]{{ع}} [[همسر]] آسمانی‌اش را ببیند. آنگاه [[دست]] او را گرفت و در [[دست]] [[علی]]{{ع}} قرار داد و به [[علی]]{{ع}} فرمود: "[[خداوند]] همسری دختر [[رسول خدا]] را بر تو [[مبارک]] گرداند. [[یا علی]]! [[فاطمه]] چه خوب همسری است و یا [[فاطمه]]! [[علی]] چه خوب همسری برای تو است". سپس به آنها فرمود: "به منزل خود بروید و [[منتظر]] بمانید تا بیایم"<ref>الامالی، شیخ طوسی، ص۴۲.</ref> و بدین ترتیب کاروان [[عروسی]] [[فاطمه]] در [[شهر مدینه]] به راه افتاد تا آنکه در میان راه، صدایی به [[گوش]] [[مبارک]] [[رسول خدا]]{{صل}} رسید و به دنبال آن ناگهان [[جبرئیل]] با هفتاد هزار [[فرشته]] و نیز [[میکائیل]] با همان تعداد [[فرشته]] خود را به این کاروان [[نورانی]] رساندند. [[رسول خدا]]{{صل}} از علت فرودشان پرسید، گفتند: آمده‌ایم تا [[فاطمه]]{{س}} را به منزل همسرش برسانیم<ref>من لا یحضره الفقیه، شیخ صدوق، ج۳، ص۴۰۱.</ref>. [[جبرئیل]] سمت راست قرار گرفت و [[میکائیل]] سمت چپ و سایر [[فرشتگان]] پشت‌سر مرکب قرار گرفتند<ref>جزء الحمیری، حمیری، ج۱، ص۲۹؛ تاریخ بغداد، خطیب بغدادی، ج۵، ص۷؛ ذخائر العقبی، طبری، ج۱، ص۳۲.</ref>؛ در حالی که [[جبرئیل]] و [[میکائیل]] و [[فرشتگان]] و [[رسول خدا]]{{صل}} [[الله اکبر]] می‌گفتند، به راه ادامه می‌دادند و از همین [[شب]]، گفتن [[الله اکبر]] در عروسی‌ها در [[عرش]] به [[ثبت]] رسید<ref>من لا یحضره الفقیه، شیخ صدوق، ج۳، ص۴۰۱.</ref>. و این چنین [[فاطمه]]{{س}} به سوی منزل خود بدرقه شد.


[[امیرمؤمنان علی]]{{ع}}، [[فاطمه]]{{س}} را به داخل [[خانه]] برد و هر دو در گوشه‌ای کنار هم نشستند و نگاه‌شان از [[حیا]] به [[زمین]] دوخته شده بود تا آنکه [[رسول خدا]]{{صل}} آمد و از پشت در پرسید: چه کسی اینجاست؟ [[فاطمه]] و [[امیرمؤمنان]] جواب دادند: بفرمایید ای [[رسول خدا]]!، خوش آمدید که [[بهترین]] وارد شونده‌اید. [[رسول خدا]]{{صل}} وارد شد و [[فاطمه]]{{س}} و [[علی]]{{ع}} را در دو طرف خود نشاند. سپس رو به [[فاطمه]]{{س}} کرد و فرمود: "[[فاطمه]]! مقداری آب برایم بیاور!" [[فاطمه]]{{س}} برخاست و ظرف آبی را که در منزل بود پر از آب کرده و به حضور آن [[حضرت]] آورد. [[رسول خدا]] جرعه‌ای از آنرا در دهان خود مضمضه کرد و به لیوان برگرداند. آنگاه مقداری از آب لیوان را بر سر [[فاطمه]] ریخت و به او فرمود: "به سمت من بیا" و وقتی [[فاطمه]]{{س}} نزد ایشان رفت مقداری از آب را به سمت [[قلب]] [[فاطمه]]{{س}} پاشید؛ سپس فرمود: "برگرد" و مقداری نیز بین دو کتف او پاشید<ref>الامالی، شیخ طوسی، ص۴۲.</ref> و همین کار را درباره [[علی]]{{ع}} نیز تکرار فرمود<ref>شرح الأخبار، قاضی نعمان مغربی، ج۳، ص۲۸؛ جزء فضائل فاطمه، ابن شاهین، ج۱، ص۳۸.</ref>. سپس چنین [[دعا]] فرمود: "خدایا! این دخترم، محبوب‌ترین [[آفریده]] در نزد من است؛ خدایا! این ([[علی]]) [[برادر]] من و محبوب‌ترین [[آفریده]] در نزد من است. خدایا! تو بر ما [[مهربان]] باش و [[اهل]] [[علی]] را بر او [[مبارک]] گردان"<ref>الامالی، شیخ طوسی، ص۴۳؛ ابن‌سعد نیز با اختلاف کمی این مطلب را نقل کرده است (الطبقات الکبری، ج۸، ص۲۳).</ref>.
[[امیرمؤمنان علی]]{{ع}}، [[فاطمه]]{{س}} را به داخل [[خانه]] برد و هر دو در گوشه‌ای کنار هم نشستند و نگاه‌شان از [[حیا]] به [[زمین]] دوخته شده بود تا آنکه [[رسول خدا]]{{صل}} آمد و از پشت در پرسید: چه کسی اینجاست؟ [[فاطمه]] و [[امیرمؤمنان]] جواب دادند: بفرمایید ای [[رسول خدا]]!، خوش آمدید که [[بهترین]] وارد شونده‌اید. [[رسول خدا]]{{صل}} وارد شد و [[فاطمه]]{{س}} و [[علی]]{{ع}} را در دو طرف خود نشاند. سپس رو به [[فاطمه]]{{س}} کرد و فرمود: "[[فاطمه]]! مقداری آب برایم بیاور!" [[فاطمه]]{{س}} برخاست و ظرف آبی را که در منزل بود پر از آب کرده و به حضور آن [[حضرت]] آورد. [[رسول خدا]] جرعه‌ای از آنرا در دهان خود مضمضه کرد و به لیوان برگرداند. آنگاه مقداری از آب لیوان را بر سر [[فاطمه]] ریخت و به او فرمود: "به سمت من بیا" و وقتی [[فاطمه]]{{س}} نزد ایشان رفت مقداری از آب را به سمت [[قلب]] [[فاطمه]]{{س}} پاشید؛ سپس فرمود: "برگرد" و مقداری نیز بین دو کتف او پاشید<ref>الامالی، شیخ طوسی، ص۴۲.</ref> و همین کار را درباره [[علی]]{{ع}} نیز تکرار فرمود<ref>شرح الأخبار، قاضی نعمان مغربی، ج۳، ص۲۸؛ جزء فضائل فاطمه، ابن شاهین، ج۱، ص۳۸.</ref>. سپس چنین [[دعا]] فرمود: "خدایا! این دخترم، محبوب‌ترین [[آفریده]] در نزد من است؛ خدایا! این ([[علی]]) [[برادر]] من و محبوب‌ترین [[آفریده]] در نزد من است. خدایا! تو بر ما [[مهربان]] باش و [[اهل]] [[علی]] را بر او [[مبارک]] گردان"<ref>الامالی، شیخ طوسی، ص۴۳؛ ابن‌سعد نیز با اختلاف کمی این مطلب را نقل کرده است (الطبقات الکبری، ج۸، ص۲۳).</ref>.
۲۱۷٬۴۹۱

ویرایش