پرش به محتوا

ابوموسی اشعری در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخه‌ها

جز
جایگزینی متن - 'راه' به 'راه'
جز (جایگزینی متن - 'راه' به 'راه')
خط ۴۸: خط ۴۸:


==[[عزل]] [[ابوموسی]] از [[حکومت]] [[کوفه]]==
==[[عزل]] [[ابوموسی]] از [[حکومت]] [[کوفه]]==
*از دیگر بدبختی‌های [[ابوموسی]] اینکه [[امیرالمؤمنین]] وقتی برای دفع [[فتنه]] [[طلحه]] و [[زبیر]] و [[عایشه]] عازم [[بصره]] بود، در بین [[راه]] از محلی به نام [[ربذه]]، [[هاشم بن عتبه]] ([[هاشم مرقال]])<ref>احتمال دارد امیرالمؤمنین{{ع}} ابتدا محمود بن جعفر و محمد بن ابوبکر را به کوفه فرستاده و چون ابوموسی مردم را از یاری امام{{ع}} بازداشت، دو نماینده امام بدون نتیجه به خدمت امام بازگشتند و حضرت بعد هاشم مرقال را اعزام کرد.</ref> ره به سوی [[کوفه]] فرستاد تا [[مردم]] را برای [[جنگ]] [[ناکثین]] ([[پیمان]] شکنان) بسیج نماید و نامه‌ای هم به [[ابوموسی]] نوشت و به او [[دستور]] داد [[مردم]] را برای مقابله با [[طلحه]] و [[زبیر]] آماده سازد. [[هاشم مرقال]] به [[کوفه]] رفت و [[نامه]] [[امام]] را برای [[ابوموسی]] فرستاد ولی او حاضر به [[همکاری]] نشد و [[هاشم]] را [[تهدید]] به زندان و [[قتل]] کرد و در نتیجه [[هاشم]]، خبر عدم موفقیت خود را در این ماموریت توسط [[محل بن خلیفه]] طائی به [[حضرت]] نوشت و [[منتظر]] [[پیام]] [[امام]]{{ع}} ماند <ref>منهاج البراعه، ج۱۷، ص۱۸ و الجمل، ص۲۴۲.</ref>. [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} بلافاصله [[نامه]] دیگری از {{عربی|"ماء العذیب"}} برای [[مردم کوفه]] فرستاد و آنان را برای [[جنگ]] با [[ناکثین]] فراخواند. ضمناً [[مالک اشتر]] را فرستاد و [[ابوموسی]] را از [[حکومت]] [[عزل]] نمود و [[قرظة بن کعب]] را به جای او [[منصوب]] کرد<ref>ر.ک: نهج البلاغه، نامه.</ref>. و بدین ترتیب او از [[مسند]] استانداری [[کوفه]] [[عزل]] و از [[شهر کوفه]] خارج شد<ref>[[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۱ (کتاب)|اصحاب امام علی]]، ج۱، ص۱۳۱-۱۳۲.</ref>.
*از دیگر بدبختی‌های [[ابوموسی]] اینکه [[امیرالمؤمنین]] وقتی برای دفع [[فتنه]] [[طلحه]] و [[زبیر]] و [[عایشه]] عازم [[بصره]] بود، در بین راه از محلی به نام [[ربذه]]، [[هاشم بن عتبه]] ([[هاشم مرقال]])<ref>احتمال دارد امیرالمؤمنین{{ع}} ابتدا محمود بن جعفر و محمد بن ابوبکر را به کوفه فرستاده و چون ابوموسی مردم را از یاری امام{{ع}} بازداشت، دو نماینده امام بدون نتیجه به خدمت امام بازگشتند و حضرت بعد هاشم مرقال را اعزام کرد.</ref> ره به سوی [[کوفه]] فرستاد تا [[مردم]] را برای [[جنگ]] [[ناکثین]] ([[پیمان]] شکنان) بسیج نماید و نامه‌ای هم به [[ابوموسی]] نوشت و به او [[دستور]] داد [[مردم]] را برای مقابله با [[طلحه]] و [[زبیر]] آماده سازد. [[هاشم مرقال]] به [[کوفه]] رفت و [[نامه]] [[امام]] را برای [[ابوموسی]] فرستاد ولی او حاضر به [[همکاری]] نشد و [[هاشم]] را [[تهدید]] به زندان و [[قتل]] کرد و در نتیجه [[هاشم]]، خبر عدم موفقیت خود را در این ماموریت توسط [[محل بن خلیفه]] طائی به [[حضرت]] نوشت و [[منتظر]] [[پیام]] [[امام]]{{ع}} ماند <ref>منهاج البراعه، ج۱۷، ص۱۸ و الجمل، ص۲۴۲.</ref>. [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} بلافاصله [[نامه]] دیگری از {{عربی|"ماء العذیب"}} برای [[مردم کوفه]] فرستاد و آنان را برای [[جنگ]] با [[ناکثین]] فراخواند. ضمناً [[مالک اشتر]] را فرستاد و [[ابوموسی]] را از [[حکومت]] [[عزل]] نمود و [[قرظة بن کعب]] را به جای او [[منصوب]] کرد<ref>ر.ک: نهج البلاغه، نامه.</ref>. و بدین ترتیب او از [[مسند]] استانداری [[کوفه]] [[عزل]] و از [[شهر کوفه]] خارج شد<ref>[[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۱ (کتاب)|اصحاب امام علی]]، ج۱، ص۱۳۱-۱۳۲.</ref>.


==[[ابوموسی]] و [[حکمیت]]==
==[[ابوموسی]] و [[حکمیت]]==
خط ۵۹: خط ۵۹:
==[[داوری]] ظالمانه [[ابو موسی]]==
==[[داوری]] ظالمانه [[ابو موسی]]==
*[[تاریخ]] اجرای [[حکمیت]] ([[شوال]] ۳۷ [[هجری]]) فرا رسید. [[امیرمؤمنان]]{{ع}} چهارصد مرد به [[فرماندهی]] [[شریح بن هانی]] به [[دومة الجندل]] گسیل داشت و [[عبدالله بن عباس]] را برای [[امامت]] [[جماعت]] و [[مراقبت]] امور برگزید و [[ابوموسی]] را هم به همراه آنان فرستاد. از دیگر سو [[معاویه]] نیز چهارصد نفر به سرکردگی [[عمرو عاص]] ضمن افراد سرشناس، مثل [[عبدالله بن زبیر]] و [[عبدالله بن عمر]] و دیگر [[رجال]] [[قریش]] را فراخواند و به همراه آنان فرستاد.
*[[تاریخ]] اجرای [[حکمیت]] ([[شوال]] ۳۷ [[هجری]]) فرا رسید. [[امیرمؤمنان]]{{ع}} چهارصد مرد به [[فرماندهی]] [[شریح بن هانی]] به [[دومة الجندل]] گسیل داشت و [[عبدالله بن عباس]] را برای [[امامت]] [[جماعت]] و [[مراقبت]] امور برگزید و [[ابوموسی]] را هم به همراه آنان فرستاد. از دیگر سو [[معاویه]] نیز چهارصد نفر به سرکردگی [[عمرو عاص]] ضمن افراد سرشناس، مثل [[عبدالله بن زبیر]] و [[عبدالله بن عمر]] و دیگر [[رجال]] [[قریش]] را فراخواند و به همراه آنان فرستاد.
*در چنین موقعیت خطیری، [[شریح بن هانی]]، [[ابن عباس]] و [[احنف بن قیس]]<ref>ر.ک: همین اثر، شرح حال «أحنف بن قیسه».</ref>، [[ابوموسی]] را از اهمیت کاری که در پیش داشت، متذکر گردیدند<ref>شرح حال «شریح بن هانی» و گفت و گوی او با ابوموسی در همین کتاب آمده است.</ref>. اما تذکرات و [[نصایح]] آنان در [[فکر]] و [[اندیشه]] [[ابوموسی]] تأثیر نگذاشت و با تعارفات توخالی و عامیانه [[عمرو عاص]]، [[فریب]] خورد و به [[راه]] [[انحراف]] رفت، راهی که برای همیشه مسیر [[تاریخ اسلام]] را عوض کرد و ضربه‌ای به پیکر [[حکومت عدل علوی]] وارد ساخت که دیگر [[اصلاح]] نشد. لذا او قبل از [[عمرو عاص]]، در برابر [[مردم]] [[عراق]] و [[شام]] که در آنجا [[منتظر]] [[داوری]] آنان بودند، ایستاد و پس از [[حمد]] و [[ثنای الهی]] گفت: ای [[مردم]] [[رأی]] من و [[عمرو عاص]] بر امر واحدی تعلق گرفته که امیدواریم با این کار، [[خداوند]] [[امر]] [[امت]] را به آن [[اصلاح]] نماید. [[ابن عباس]] در این موقع فریاد برآورد که: وای بر تو ای [[ابوموسی]]، او ([[عمرو عاص]]) قصد [[فریب]] تو را دارد، اگر بر امر واحدی توافق کرده‌اید، بگذار ابتدا او سخن بگوید؛ زیرا [[عمرو عاص]] مرد مکار و [[فریب‌کاری]] است، [[گمان]] ندارم به عهدی که با تو بسته است، عمل کند. اما [[ابوموسی]] که [[مغرور]] [[هوای نفس]] و فریفته تعارفات [[عمرو عاص]] شده بود، بدون توجه به سفارش [[ابن عباس]] در ادامه گفت: ما به کار این [[امت]] نظر کردیم و فهمیدیم که هیچ چیز بیش از [[وحدت]] نظر و [[رأی]] نمی‌تواند [[نابسامانی]] آن را [[اصلاح]] کند، از این رو من و همتایم [[عمرو عاص]] توافق کردیم که [[علی]] و [[معاویه]] را از [[خلافت]] [[عزل]] کنیم و [[تعیین]] [[تکلیف]] این امر را به [[مشورت]] [[مسلمانان]] بگذاریم تا هر کسی را [[دوست]] داشتند، [[انتخاب]] نمایند. من [[علی]] و [[معاویه]] را [[خلع]] کردم و این امر را به شما واگذار نمودم تا فرد شایسته‌ای را [[انتخاب]] نمایید!
*در چنین موقعیت خطیری، [[شریح بن هانی]]، [[ابن عباس]] و [[احنف بن قیس]]<ref>ر.ک: همین اثر، شرح حال «أحنف بن قیسه».</ref>، [[ابوموسی]] را از اهمیت کاری که در پیش داشت، متذکر گردیدند<ref>شرح حال «شریح بن هانی» و گفت و گوی او با ابوموسی در همین کتاب آمده است.</ref>. اما تذکرات و [[نصایح]] آنان در [[فکر]] و [[اندیشه]] [[ابوموسی]] تأثیر نگذاشت و با تعارفات توخالی و عامیانه [[عمرو عاص]]، [[فریب]] خورد و به راه [[انحراف]] رفت، راهی که برای همیشه مسیر [[تاریخ اسلام]] را عوض کرد و ضربه‌ای به پیکر [[حکومت عدل علوی]] وارد ساخت که دیگر [[اصلاح]] نشد. لذا او قبل از [[عمرو عاص]]، در برابر [[مردم]] [[عراق]] و [[شام]] که در آنجا [[منتظر]] [[داوری]] آنان بودند، ایستاد و پس از [[حمد]] و [[ثنای الهی]] گفت: ای [[مردم]] [[رأی]] من و [[عمرو عاص]] بر امر واحدی تعلق گرفته که امیدواریم با این کار، [[خداوند]] [[امر]] [[امت]] را به آن [[اصلاح]] نماید. [[ابن عباس]] در این موقع فریاد برآورد که: وای بر تو ای [[ابوموسی]]، او ([[عمرو عاص]]) قصد [[فریب]] تو را دارد، اگر بر امر واحدی توافق کرده‌اید، بگذار ابتدا او سخن بگوید؛ زیرا [[عمرو عاص]] مرد مکار و [[فریب‌کاری]] است، [[گمان]] ندارم به عهدی که با تو بسته است، عمل کند. اما [[ابوموسی]] که [[مغرور]] [[هوای نفس]] و فریفته تعارفات [[عمرو عاص]] شده بود، بدون توجه به سفارش [[ابن عباس]] در ادامه گفت: ما به کار این [[امت]] نظر کردیم و فهمیدیم که هیچ چیز بیش از [[وحدت]] نظر و [[رأی]] نمی‌تواند [[نابسامانی]] آن را [[اصلاح]] کند، از این رو من و همتایم [[عمرو عاص]] توافق کردیم که [[علی]] و [[معاویه]] را از [[خلافت]] [[عزل]] کنیم و [[تعیین]] [[تکلیف]] این امر را به [[مشورت]] [[مسلمانان]] بگذاریم تا هر کسی را [[دوست]] داشتند، [[انتخاب]] نمایند. من [[علی]] و [[معاویه]] را [[خلع]] کردم و این امر را به شما واگذار نمودم تا فرد شایسته‌ای را [[انتخاب]] نمایید!
*[[ابوموسی]] پس از این سخنان نکبت بار و شکننده در گوشه‌ای نشست، سپس [[عمرو عاص]] برخاست و پس از [[حمد]] و [[ثنای الهی]] گفت: این شخص مطالبی گفت، همان‌طور که شنیدید، او مولای خود، [[علی]] را از [[خلافت]] [[عزل]] کرد، اینک من هم [[علی]] را مثل او از [[خلافت]] [[خلع]] می‌کنم ولی مولایم [[معاویه]] را به این [[منصب]] می‌گمارم؛ زیرا او [[کارگزار]] [[عثمان]] و [[خون]] خواه او و سزاوارترین [[مردم]] به این [[مقام]] است. [[عمرو عاص]] هم با [[حیله]] و دغل، فتنه‌ای همیشگی در [[جامعه اسلامی]] برپا نمود و به گوشه‌ای خزید.
*[[ابوموسی]] پس از این سخنان نکبت بار و شکننده در گوشه‌ای نشست، سپس [[عمرو عاص]] برخاست و پس از [[حمد]] و [[ثنای الهی]] گفت: این شخص مطالبی گفت، همان‌طور که شنیدید، او مولای خود، [[علی]] را از [[خلافت]] [[عزل]] کرد، اینک من هم [[علی]] را مثل او از [[خلافت]] [[خلع]] می‌کنم ولی مولایم [[معاویه]] را به این [[منصب]] می‌گمارم؛ زیرا او [[کارگزار]] [[عثمان]] و [[خون]] خواه او و سزاوارترین [[مردم]] به این [[مقام]] است. [[عمرو عاص]] هم با [[حیله]] و دغل، فتنه‌ای همیشگی در [[جامعه اسلامی]] برپا نمود و به گوشه‌ای خزید.
*[[ابوموسی]] وقتی سخنان [[عمرو عاص]] را شنید، دانست [[فریب]] خورده و [[عمرو عاص]] به او [[نیرنگ]] زده لذا بلافاصله برخاست و خطاب به [[عمرو عاص]] گفت: [[خدا]] تو را ناکام گرداند و موفق ندارد تو [[غدر]] و [[حیله]] کردی مَثل تو مَثل سگ است که اگر به او حمله کنیم، حمله می‌کند و اگر او را رها کنیم، باز هم حمله می‌نماید. [[عمرو عاص]] گفت: تو هم مانند چهارپا میمانی که کتاب‌ها را حمل می‌کند (ولی چیزی از آن نمی‌داند).
*[[ابوموسی]] وقتی سخنان [[عمرو عاص]] را شنید، دانست [[فریب]] خورده و [[عمرو عاص]] به او [[نیرنگ]] زده لذا بلافاصله برخاست و خطاب به [[عمرو عاص]] گفت: [[خدا]] تو را ناکام گرداند و موفق ندارد تو [[غدر]] و [[حیله]] کردی مَثل تو مَثل سگ است که اگر به او حمله کنیم، حمله می‌کند و اگر او را رها کنیم، باز هم حمله می‌نماید. [[عمرو عاص]] گفت: تو هم مانند چهارپا میمانی که کتاب‌ها را حمل می‌کند (ولی چیزی از آن نمی‌داند).
خط ۱۲۹: خط ۱۲۹:


سپس سومین [[نامه]] را به دست [[عبدالله بن عباس]] و [[محمد بن ابی‌بکر]] برای [[ابوموسی]] فرستاد. در این [[نامه]] [[امام]]{{ع}} وی را سخت [[نکوهش]] کرد و از او خواست در صورت موافقت نکردن با امر [[امام]]{{ع}} [[شهر کوفه]] را به این دو نفر [[تسلیم]] کند، و نیز او را از نتیجه [[مخالفت]] ترسانید.
سپس سومین [[نامه]] را به دست [[عبدالله بن عباس]] و [[محمد بن ابی‌بکر]] برای [[ابوموسی]] فرستاد. در این [[نامه]] [[امام]]{{ع}} وی را سخت [[نکوهش]] کرد و از او خواست در صورت موافقت نکردن با امر [[امام]]{{ع}} [[شهر کوفه]] را به این دو نفر [[تسلیم]] کند، و نیز او را از نتیجه [[مخالفت]] ترسانید.
در این هنگام عده‌ای از [[مردم کوفه]] نزد [[ابوموسی]] رفتند و از او نظر خواستند. او در پاسخ گفت: “راه [[آخرت]] این است که در خانه‌هایتان بنشینید و [[راه]] [[دنیا]] آن است که با هر کسی که می‌خواهید بروید”<ref>الامامة و السیاسة، ابن قتیبه دینوری (ترجمه: طباطبایی)، ص۹۲؛ الاخبار الطوال، ابن قتیبه دینوری (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۱۸۱؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱۴، ص۹-۱۴.</ref>.
در این هنگام عده‌ای از [[مردم کوفه]] نزد [[ابوموسی]] رفتند و از او نظر خواستند. او در پاسخ گفت: “راه [[آخرت]] این است که در خانه‌هایتان بنشینید و راه [[دنیا]] آن است که با هر کسی که می‌خواهید بروید”<ref>الامامة و السیاسة، ابن قتیبه دینوری (ترجمه: طباطبایی)، ص۹۲؛ الاخبار الطوال، ابن قتیبه دینوری (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۱۸۱؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱۴، ص۹-۱۴.</ref>.
چون [[امام علی]] به منطقه “ذی‌قار” رسید و خبری از [[ابن‌عباس]] و [[محمد بن ابی‌بکر]] به ایشان نرسید، [[حضرت]]، [[حسن بن علی]] (فرزندش) را به [[همراهی]] [[عمار یاسر]]، [[زید بن صوحان]] و [[قیس بن سعد بن عباده]] با نامه‌ای به سوی [[کوفه]] فرستاد. در آن [[نامه]] بدون این که از [[ابوموسی]] نامی ببرد مستقیماً از [[مردم کوفه]] خواسته بود که برای [[یاری]] آن [[حضرت]] حرکت کنند<ref>بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۳۲، ص۶۸-۸۶؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱۴، ص۱۲-۱۳.</ref><ref>[[جواد نعمتی|نعمتی، جواد]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۲۱۵.</ref>.
چون [[امام علی]] به منطقه “ذی‌قار” رسید و خبری از [[ابن‌عباس]] و [[محمد بن ابی‌بکر]] به ایشان نرسید، [[حضرت]]، [[حسن بن علی]] (فرزندش) را به [[همراهی]] [[عمار یاسر]]، [[زید بن صوحان]] و [[قیس بن سعد بن عباده]] با نامه‌ای به سوی [[کوفه]] فرستاد. در آن [[نامه]] بدون این که از [[ابوموسی]] نامی ببرد مستقیماً از [[مردم کوفه]] خواسته بود که برای [[یاری]] آن [[حضرت]] حرکت کنند<ref>بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۳۲، ص۶۸-۸۶؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱۴، ص۱۲-۱۳.</ref><ref>[[جواد نعمتی|نعمتی، جواد]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۲۱۵.</ref>.


۲۱۸٬۲۱۰

ویرایش