پرش به محتوا

ابوطالب در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخه‌ها

جز
جایگزینی متن - 'پنهانی' به 'پنهانی'
جز (ربات: جایگزینی خودکار متن (-{{ویرایش غیرنهایی}} +))
جز (جایگزینی متن - 'پنهانی' به 'پنهانی')
خط ۵۲: خط ۵۲:


===نمونه دوم از [[پشتیبانی]] ابوطالب===
===نمونه دوم از [[پشتیبانی]] ابوطالب===
هنگامی که [[کفار]] [[مکه]] از اعتراضات پیامبر به تنگ آمده بودند، نزد ابوطالب رفته و گفتند: [[جوانمرد]] [[عرب]]، [[عمارة بن ولید]] را که در [[شهامت]] و [[سخاوت]] و [[عزت]] بی‌نظیر است به شما می‌دهیم تا به جای [[محمد]]، میراثش از آن شما باشد و جزء [[قبیله]] شما گردد و علاوه بر آن، [[اموال]] و [[ثروت]] زیادی به تو می‌دهیم، ولی در عوض، تو نیز محمد را به ما بده تا او را به خاطر توهین‌هایی که به [[خدایان]] ما می‌کند و [[فاسد]] نمودن [[جوانان]] ما و نابود کردن جمع ما بکشیم؟ ابوطالب فرمود: "به [[خدا]] قسم، از روی [[انصاف]] [[سخن]] نگفتید، زیرا می‌خواهید فرزندتان را به من دهید تا از او [[پذیرایی]] کنم، ولی در عوض فرزندم را به شما دهم تا او را بکشید! هرگز ممکن نیست، آیا تا به حال دیده‌اید شتری بچه‌اش مفقود گردد و به بچه شتر دیگری علاقه‌مند شود؟!" سپس کفار [[تصمیم]] گرفتند [[پنهانی]] محمد را بکشند. ابوطالب متوجه شد و از این کار جلوگیری کرد و اشعاری در این باره سرود که از جمله آنهاست: با شمشیرهایی که مانند برق می‌درخشند از [[رسول خدا]] [[حمایت]] کردم. مانند عمویی [[مهربان]] از رسول خدا [[پشتیبانی]] و [[دفاع]] می‌کنم<ref>{{عربی|حَمَيْتُ الرَّسُولَ رَسُولَ الْإِلَهِ *** بِبَيْضٍ تَلَأْلَأُ مِثْلَ الْبُرُوقِ}}
هنگامی که [[کفار]] [[مکه]] از اعتراضات پیامبر به تنگ آمده بودند، نزد ابوطالب رفته و گفتند: [[جوانمرد]] [[عرب]]، [[عمارة بن ولید]] را که در [[شهامت]] و [[سخاوت]] و [[عزت]] بی‌نظیر است به شما می‌دهیم تا به جای [[محمد]]، میراثش از آن شما باشد و جزء [[قبیله]] شما گردد و علاوه بر آن، [[اموال]] و [[ثروت]] زیادی به تو می‌دهیم، ولی در عوض، تو نیز محمد را به ما بده تا او را به خاطر توهین‌هایی که به [[خدایان]] ما می‌کند و [[فاسد]] نمودن [[جوانان]] ما و نابود کردن جمع ما بکشیم؟ ابوطالب فرمود: "به [[خدا]] قسم، از روی [[انصاف]] [[سخن]] نگفتید، زیرا می‌خواهید فرزندتان را به من دهید تا از او [[پذیرایی]] کنم، ولی در عوض فرزندم را به شما دهم تا او را بکشید! هرگز ممکن نیست، آیا تا به حال دیده‌اید شتری بچه‌اش مفقود گردد و به بچه شتر دیگری علاقه‌مند شود؟!" سپس کفار [[تصمیم]] گرفتند پنهانی محمد را بکشند. ابوطالب متوجه شد و از این کار جلوگیری کرد و اشعاری در این باره سرود که از جمله آنهاست: با شمشیرهایی که مانند برق می‌درخشند از [[رسول خدا]] [[حمایت]] کردم. مانند عمویی [[مهربان]] از رسول خدا [[پشتیبانی]] و [[دفاع]] می‌کنم<ref>{{عربی|حَمَيْتُ الرَّسُولَ رَسُولَ الْإِلَهِ *** بِبَيْضٍ تَلَأْلَأُ مِثْلَ الْبُرُوقِ}}
{{عربی|أَذُبُّ وَ أَحْمِي رَسُولَ الْإِلَهِ *** حِمَايَةَ عَمٍّ عَلَيْهِ شَفِيقٌ}}؛ مناقب آل ابی طالب، ابن شهرآشوب، ج۱، ص۵۵. </ref>.
{{عربی|أَذُبُّ وَ أَحْمِي رَسُولَ الْإِلَهِ *** حِمَايَةَ عَمٍّ عَلَيْهِ شَفِيقٌ}}؛ مناقب آل ابی طالب، ابن شهرآشوب، ج۱، ص۵۵. </ref>.


خط ۶۶: خط ۶۶:


===نمونه سوم از پشتیبانی ابوطالب===
===نمونه سوم از پشتیبانی ابوطالب===
[[ابن جوزی]] [[نقل]] کرده که ابوطالب [[صبح و شام]] مراقب رسول خدا{{صل}} بود و هرگاه در یکی از این اوقات او را نمی‌دید ناراحت می‌شد و در پی دیدن او می‌آمد. روزی هنگام صبح او را ندید و موقع [[شب]] هم او را نیافت؛ صبح [[روز]] دوم هم خبری از پیامبر{{صل}} به دست نیاورد؛ پس [[فرزندان]] و [[غلامان]] خود را خواست و گفت: "دیروز و امروز [[محمد]] را نیافته‌ام، می‌ترسم [[قریش]] در [[پنهانی]] او را از بین برده باشند، همه اطراف را جز قسمتی که [[گمان]] نمی‌کنم در آنجا باشد جستجو کردم" و سپس بیست نفر از [[جوانان]] [[بنی‌هاشم]] را [[انتخاب]] نمود و به آنها گفت: "هر یک کاردی را با خود بردارید و در [[مسجدالحرام]] هر یک پهلوی یکی از بزرگان [[قریش]] بنشینید، موقعی که من به [[مسجد]] آمدم اگر [[محمد]] همراه من بود کاری نکنید و اگر تنها آمدم، هر یک از شما کسی را که پهلوی اوست با کارد از پای درآورد".
[[ابن جوزی]] [[نقل]] کرده که ابوطالب [[صبح و شام]] مراقب رسول خدا{{صل}} بود و هرگاه در یکی از این اوقات او را نمی‌دید ناراحت می‌شد و در پی دیدن او می‌آمد. روزی هنگام صبح او را ندید و موقع [[شب]] هم او را نیافت؛ صبح [[روز]] دوم هم خبری از پیامبر{{صل}} به دست نیاورد؛ پس [[فرزندان]] و [[غلامان]] خود را خواست و گفت: "دیروز و امروز [[محمد]] را نیافته‌ام، می‌ترسم [[قریش]] در پنهانی او را از بین برده باشند، همه اطراف را جز قسمتی که [[گمان]] نمی‌کنم در آنجا باشد جستجو کردم" و سپس بیست نفر از [[جوانان]] [[بنی‌هاشم]] را [[انتخاب]] نمود و به آنها گفت: "هر یک کاردی را با خود بردارید و در [[مسجدالحرام]] هر یک پهلوی یکی از بزرگان [[قریش]] بنشینید، موقعی که من به [[مسجد]] آمدم اگر [[محمد]] همراه من بود کاری نکنید و اگر تنها آمدم، هر یک از شما کسی را که پهلوی اوست با کارد از پای درآورد".


[[ابوطالب]] برای پیدا کردن [[پیامبر]] حرکت کرد و جوانان بنی‌هاشم هم در پی [[مأموریت]] خود رفتند. ابوطالب در حال جستجو دید که پیامبر{{صل}} در پایین [[مکه]] در کنار سنگی [[نماز]] می‌خواند، او را در آغوش کشید و [[غرق]] در بوسه کرد و گفت: "برادرزاده‌ام! نزدیک بود سبب نابودی اقوامت گردی". سپس ابوطالب به همراه ایشان در حالی که دستش را گرفته بود، وارد مسجد شدند. قریش که حالت ابوطالب را دگرگون دیدند، گفتند: گویا امر تازه‌ای رخ داده است؟ ابوطالب به جوانان بنی‌هاشم گفت: "آنچه با خود دارید بیرون آورید"، آنها نیز کاردها را بیرون آوردند. قریش پرسیدند: چه شده است! ابوطالب گفت: "دو [[روز]] بود محمد را ندیده بودم، گمان کردم او را از بین برده باشید؛ پس [[دستور]] دادم اگر پیامبر را نیابم هر یک از [[غلامان]] یک نفر از شما را که در کنارش نشسته است بکشد، هر چند [[هاشمی]] باشد". قریش با تعجب پرسیدند: ابوطالب! به [[راستی]] این کار را می‌کردی؟! ابوطالب گفت: "آری، به [[پروردگار]] [[کعبه]] قسم که انجام می‌دادم". [[مطعم بن عدی]] گفت: "با این عمل بستگانت را از بین می‌بردی!" ابوطالب گفت: "هر چند چنین می‌شد"<ref>مناقب آل ابی طالب، ابن شهرآشوب، ج۱، ص۵۳؛ الاحتجاج، طبرسی، پاورقی صفحه ۳۴۱؛ العمده، ابن البطریق، ص۴۱۱.</ref>.<ref>[[سید حمید روحانی|روحانی، سید حمید]]، [[ابوطالب بن عبدالمطلب (مقاله)|مقاله «ابوطالب بن عبدالمطلب»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، ص:۵۶-۵۸؛ [[عباس میرزایی|میرزایی، عباس]]، [[ابوطالب ۱ (مقاله)|ابوطالب]]، [[فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)|فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم]]، ج۱، ص۸۸.</ref>
[[ابوطالب]] برای پیدا کردن [[پیامبر]] حرکت کرد و جوانان بنی‌هاشم هم در پی [[مأموریت]] خود رفتند. ابوطالب در حال جستجو دید که پیامبر{{صل}} در پایین [[مکه]] در کنار سنگی [[نماز]] می‌خواند، او را در آغوش کشید و [[غرق]] در بوسه کرد و گفت: "برادرزاده‌ام! نزدیک بود سبب نابودی اقوامت گردی". سپس ابوطالب به همراه ایشان در حالی که دستش را گرفته بود، وارد مسجد شدند. قریش که حالت ابوطالب را دگرگون دیدند، گفتند: گویا امر تازه‌ای رخ داده است؟ ابوطالب به جوانان بنی‌هاشم گفت: "آنچه با خود دارید بیرون آورید"، آنها نیز کاردها را بیرون آوردند. قریش پرسیدند: چه شده است! ابوطالب گفت: "دو [[روز]] بود محمد را ندیده بودم، گمان کردم او را از بین برده باشید؛ پس [[دستور]] دادم اگر پیامبر را نیابم هر یک از [[غلامان]] یک نفر از شما را که در کنارش نشسته است بکشد، هر چند [[هاشمی]] باشد". قریش با تعجب پرسیدند: ابوطالب! به [[راستی]] این کار را می‌کردی؟! ابوطالب گفت: "آری، به [[پروردگار]] [[کعبه]] قسم که انجام می‌دادم". [[مطعم بن عدی]] گفت: "با این عمل بستگانت را از بین می‌بردی!" ابوطالب گفت: "هر چند چنین می‌شد"<ref>مناقب آل ابی طالب، ابن شهرآشوب، ج۱، ص۵۳؛ الاحتجاج، طبرسی، پاورقی صفحه ۳۴۱؛ العمده، ابن البطریق، ص۴۱۱.</ref>.<ref>[[سید حمید روحانی|روحانی، سید حمید]]، [[ابوطالب بن عبدالمطلب (مقاله)|مقاله «ابوطالب بن عبدالمطلب»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، ص:۵۶-۵۸؛ [[عباس میرزایی|میرزایی، عباس]]، [[ابوطالب ۱ (مقاله)|ابوطالب]]، [[فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)|فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم]]، ج۱، ص۸۸.</ref>
خط ۱۲۱: خط ۱۲۱:


==[[ابوطالب]] و محاصره در [[شِعب]] [[ابی‌طالب]]==
==[[ابوطالب]] و محاصره در [[شِعب]] [[ابی‌طالب]]==
زمانی که [[قریش]] دیدند [[روز]] به روز بر تعداد [[مسلمانان]] افزوده می‌شود و از طرفی در [[حبشه]] و پیش [[نجاشی]] هم نتوانستند کاری بکنند، در [[دارالندوه]] جمع شده و عهدنامه‌ای نوشتند که با بنی‌هاشم هم [[غذا]] نشوند، با ایشان [[سخن]] نگویند، با ایشان [[معامله]] و [[خرید و فروش]] نکنند، به ایشان [[زن]] ندهند و از ایشان [[زن]] نگیرند، با ایشان در یک مجلس [[اجتماع]] نکنند تا آنها [[محمد]] را به ایشان [[تسلیم]] کنند تا در صورت امکان، آشکارا یا [[پنهانی]] او را بکشند؛ [[چهل]] نفر از بزرگان قریش این [[پیمان]] را مهر کرده و در [[خانه کعبه]] آویختند.
زمانی که [[قریش]] دیدند [[روز]] به روز بر تعداد [[مسلمانان]] افزوده می‌شود و از طرفی در [[حبشه]] و پیش [[نجاشی]] هم نتوانستند کاری بکنند، در [[دارالندوه]] جمع شده و عهدنامه‌ای نوشتند که با بنی‌هاشم هم [[غذا]] نشوند، با ایشان [[سخن]] نگویند، با ایشان [[معامله]] و [[خرید و فروش]] نکنند، به ایشان [[زن]] ندهند و از ایشان [[زن]] نگیرند، با ایشان در یک مجلس [[اجتماع]] نکنند تا آنها [[محمد]] را به ایشان [[تسلیم]] کنند تا در صورت امکان، آشکارا یا پنهانی او را بکشند؛ [[چهل]] نفر از بزرگان قریش این [[پیمان]] را مهر کرده و در [[خانه کعبه]] آویختند.


ابوطالب چون از این ماجرا مطلع شد بنی‌هاشم را جمع نمود و به ایشان پیشنهاد کرد باید همه ما در [[شعب]] (بیشتر خانه‌های بنی‌هاشم در این دره قرار گرفته بود) اجتماع کنیم و از محمد محافظت نماییم. مردان بنی‌هاشم چهل نفر بودند که [[مؤمن]] و کافرشان از ابوطالب [[اطاعت]] می‌کردند، به جز ابولهب و [[ابوسفیان بن حارث]] (برادرزاده ابوطالب) که با قریش همدست بودند. پس همگی برای محافظت از پیامبر در شعب جمع شدند. ابوطالب به آنها گفت: "اگر خاری به پای محمد{{صل}} برود شما را بازخواست خواهم کرد". در این شرایط ابوطالب قصیده‌ای در [[حمایت]] و [[پشتیبانی]] از [[پیامبر اکرم]] سرود که ابیات زیر از آن قصیده است:
ابوطالب چون از این ماجرا مطلع شد بنی‌هاشم را جمع نمود و به ایشان پیشنهاد کرد باید همه ما در [[شعب]] (بیشتر خانه‌های بنی‌هاشم در این دره قرار گرفته بود) اجتماع کنیم و از محمد محافظت نماییم. مردان بنی‌هاشم چهل نفر بودند که [[مؤمن]] و کافرشان از ابوطالب [[اطاعت]] می‌کردند، به جز ابولهب و [[ابوسفیان بن حارث]] (برادرزاده ابوطالب) که با قریش همدست بودند. پس همگی برای محافظت از پیامبر در شعب جمع شدند. ابوطالب به آنها گفت: "اگر خاری به پای محمد{{صل}} برود شما را بازخواست خواهم کرد". در این شرایط ابوطالب قصیده‌ای در [[حمایت]] و [[پشتیبانی]] از [[پیامبر اکرم]] سرود که ابیات زیر از آن قصیده است:
۲۱۸٬۲۲۷

ویرایش