بحث:امام حسین در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخهها
←حسین{{ع}} از نگاه رسول خدا{{صل}} و اصحاب
خط ۴۵: | خط ۴۵: | ||
#رسول خدا فرمود: «کسی که [[حسن]] و حسین را دوست داشته باشد، مرا دوست داشته و کسی که [[بغض]] و [[کینه]] آنها را داشته باشد با من بغض و کینه دارد»<ref>{{متن حدیث|مَنْ أَحَبَّ الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ فَقَدْ أَحَبَّنِي وَ مَنْ أَبْغَضَهُمَا فَقَدْ أَبْغَضَنِي}}بحارالانوار ج۴۳، ص۲۶.</ref>؛ | #رسول خدا فرمود: «کسی که [[حسن]] و حسین را دوست داشته باشد، مرا دوست داشته و کسی که [[بغض]] و [[کینه]] آنها را داشته باشد با من بغض و کینه دارد»<ref>{{متن حدیث|مَنْ أَحَبَّ الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ فَقَدْ أَحَبَّنِي وَ مَنْ أَبْغَضَهُمَا فَقَدْ أَبْغَضَنِي}}بحارالانوار ج۴۳، ص۲۶.</ref>؛ | ||
#از [[عمر بن خطاب]] [[روایت]] شده که گفت: دیدم حسن و حسین بر شانه [[پیامبر]]{{صل}} سوارند به آنها گفتم: پیامبر، خوب مرکبی است برای شما! رسول خدا{{صل}} فرمود: «آن دو خوب سوارانی هستند»<ref>مجمع الزوائد، ج۹، ص۱۸۱ و مقتل الحسین، خوارزمی، ص۱۳۰.</ref>. | #از [[عمر بن خطاب]] [[روایت]] شده که گفت: دیدم حسن و حسین بر شانه [[پیامبر]]{{صل}} سوارند به آنها گفتم: پیامبر، خوب مرکبی است برای شما! رسول خدا{{صل}} فرمود: «آن دو خوب سوارانی هستند»<ref>مجمع الزوائد، ج۹، ص۱۸۱ و مقتل الحسین، خوارزمی، ص۱۳۰.</ref>. | ||
#[[ابوهریره]] میگوید: من با دو چشمانم دیدم و با دو گوش خود شنیدم که رسول خدا{{صل}} [[دست]] حسین را گرفته بود و پاهای او روی پاهای پیامبر بود و [[حضرت]] به او میگفت: | #[[ابوهریره]] میگوید: من با دو چشمانم دیدم و با دو گوش خود شنیدم که رسول خدا{{صل}} [[دست]] حسین را گرفته بود و پاهای او روی پاهای پیامبر بود و [[حضرت]] به او میگفت: بالا بیا! و [[کودک]] بالا آمد تا پای خود را روی سینه پیامبر گذاشت؛ بعد حضرت به او فرمود: دهانت را باز کن! به بعد بر او بوسه زد و سپس فرمود:خدایا او را دوست بدار همچنان که من او را دوست میدارم<ref>{{متن حدیث|اللَّهُمَّ أَحِبَّهُ فَإِنِّي أُحِبُّهُ}}؛ الحسن و الحسین سبطا رسول الله، ص۱۹۸.</ref>؛ | ||
بالا بیا! و [[کودک]] بالا آمد تا پای خود را روی سینه پیامبر گذاشت؛ بعد حضرت به او فرمود: دهانت را باز کن! به بعد بر او بوسه زد و سپس فرمود:خدایا او را دوست بدار همچنان که من او را دوست میدارم<ref>{{متن حدیث|اللَّهُمَّ أَحِبَّهُ فَإِنِّي أُحِبُّهُ}}؛ الحسن و الحسین سبطا رسول الله، ص۱۹۸.</ref>؛ | |||
#روزی [[پیامبر خدا]] نشسته بودند، حسن و حسین وارد شدند. وقتی حضرت آنها را دید به پا خاست و قبل از آنکه نزدش آیند، خود به سمت آنها پیش رفت و آن دو را بر دوش خود سوار کرد و فرمود: «[[بهترین]] مرکب، مرکب شما و [[بهترین]] سواران، شما دو تن میباشید، و پدرتان از شما [[برتر]] است»<ref>{{متن حدیث|نِعْمَ الْمَطِيُّ مَطِيُّكُمَا، وَ نِعْمَ الرَّاكِبَانِ أَنْتُمَا، وَ أَبُوكُمَا خَيْرٌ مِنْكُمَا}}مناقب ابن شهر آشوب، ج۳، ص۳۳۸.</ref>. | #روزی [[پیامبر خدا]] نشسته بودند، حسن و حسین وارد شدند. وقتی حضرت آنها را دید به پا خاست و قبل از آنکه نزدش آیند، خود به سمت آنها پیش رفت و آن دو را بر دوش خود سوار کرد و فرمود: «[[بهترین]] مرکب، مرکب شما و [[بهترین]] سواران، شما دو تن میباشید، و پدرتان از شما [[برتر]] است»<ref>{{متن حدیث|نِعْمَ الْمَطِيُّ مَطِيُّكُمَا، وَ نِعْمَ الرَّاكِبَانِ أَنْتُمَا، وَ أَبُوكُمَا خَيْرٌ مِنْكُمَا}}مناقب ابن شهر آشوب، ج۳، ص۳۳۸.</ref>. | ||
#به دلیل این که [[حسن]] و [[حسین]] مورد [[عنایت]] [[رسول خدا]]{{صل}} قرار داشتند [[اصحاب رسول خدا]]{{صل}} نیز برای آن دو بزرگوار [[احترام]] خاصی قائل بودند. در یکی از روزها [[ابن عباس]] برای حسن و حسین رکاب گرفت و آن دو بر دوش او سوار شدند؛ سپس [[جامه]]شان را بر بدنشان [[منظم]] کردند، شخصی به نام [[مدرک بن ابی زیاد]] که [[شاهد]] این منظره بود با [[عتاب]] به ابن عباس گفت: تو از این دو بزرگتری، چرا رکاب برایشان گرفتی. [[ابنعباس]] گفت: ای [[نادان]]! نمیدانی این دو کیستند! این دو پسران پیامبرند و آیا این [[لطف خدا]] به من نیست که رکابشان را بگیرم و جامهشان را منظم کنم!<ref>{{متن حدیث|يَا لُكَعُ (لکع: اگر خطاب به بزرگ باشد به معنای کوچک از نظر علم و عقل میآید و در اینجا همین معنا مراد است؛ یعنی ای کمعقل و ای نادان!) وَ مَا تَدْرِي مَنْ هَذَانِ هَذَانِ ابْنَا رَسُولِ اللَّهِ أَ وَ لَيْسَ مِمَّا أَنْعَمَ اللَّهُ بِهِ عَلَيَّ أَنْ أَمْسِكَ لَهُمَا وَ أُسَوِّي عَلَيْهِمَا}}مناقب ابن شهر آشوب، ج۴، ص۷۵؛ بحارالانوار، ج۴۳، ص۳۱۹.</ref>؛ | #به دلیل این که [[حسن]] و [[حسین]] مورد [[عنایت]] [[رسول خدا]]{{صل}} قرار داشتند [[اصحاب رسول خدا]]{{صل}} نیز برای آن دو بزرگوار [[احترام]] خاصی قائل بودند. در یکی از روزها [[ابن عباس]] برای حسن و حسین رکاب گرفت و آن دو بر دوش او سوار شدند؛ سپس [[جامه]]شان را بر بدنشان [[منظم]] کردند، شخصی به نام [[مدرک بن ابی زیاد]] که [[شاهد]] این منظره بود با [[عتاب]] به ابن عباس گفت: تو از این دو بزرگتری، چرا رکاب برایشان گرفتی. [[ابنعباس]] گفت: ای [[نادان]]! نمیدانی این دو کیستند! این دو پسران پیامبرند و آیا این [[لطف خدا]] به من نیست که رکابشان را بگیرم و جامهشان را منظم کنم!<ref>{{متن حدیث|يَا لُكَعُ (لکع: اگر خطاب به بزرگ باشد به معنای کوچک از نظر علم و عقل میآید و در اینجا همین معنا مراد است؛ یعنی ای کمعقل و ای نادان!) وَ مَا تَدْرِي مَنْ هَذَانِ هَذَانِ ابْنَا رَسُولِ اللَّهِ أَ وَ لَيْسَ مِمَّا أَنْعَمَ اللَّهُ بِهِ عَلَيَّ أَنْ أَمْسِكَ لَهُمَا وَ أُسَوِّي عَلَيْهِمَا}}مناقب ابن شهر آشوب، ج۴، ص۷۵؛ بحارالانوار، ج۴۳، ص۳۱۹.</ref>؛ | ||
#مردی از [[عبدالله بن عمرو]] پرسید اگر در لباسی [[خون]] پشه یافت شود آیا میشود با آن [[لباس]] [[نماز]] خواند؟ [[عبدالله]] از محل سکونت او پرسید او جواب داد من ساکن [[عراق]] هستم! عبدالله، گفت: این مرد را بنگرید! مسئله خون پشه را از من میپرسید در حالی که فرزند رسول خدا را کشتند و خون او را بر [[زمین]] ریختند از خون او نمیپرسد! من از رسول خدا{{صل}} شنیدم که میفرمود: حسن و حسین دو گل خوشبوی دنیای من هستند<ref>{{متن حدیث|هُمَا رَيْحَانَتَايَ مِنَ الدُّنْيَا}}تاریخ ابن عساکر، ج۴، ص۳۱۴.</ref>. | #مردی از [[عبدالله بن عمرو]] پرسید اگر در لباسی [[خون]] پشه یافت شود آیا میشود با آن [[لباس]] [[نماز]] خواند؟ [[عبدالله]] از محل سکونت او پرسید او جواب داد من ساکن [[عراق]] هستم! عبدالله، گفت: این مرد را بنگرید! مسئله خون پشه را از من میپرسید در حالی که فرزند رسول خدا را کشتند و خون او را بر [[زمین]] ریختند از خون او نمیپرسد! من از رسول خدا{{صل}} شنیدم که میفرمود: حسن و حسین دو گل خوشبوی دنیای من هستند<ref>{{متن حدیث|هُمَا رَيْحَانَتَايَ مِنَ الدُّنْيَا}}تاریخ ابن عساکر، ج۴، ص۳۱۴.</ref>. | ||
#پس از [[شهادت امام حسین]]{{ع}} هنگامی که سر [[مبارک]] آن [[حضرت]] مقابل [[ابن زیاد]] (و به قول [[ابن ابی الحدید]] مقابل [[یزید بن معاویه]]) قرار گرفت او قصد کرد با چوب دستی خود بر لبهای [[مبارک]] آن [[حضرت]] بزند که [[زید بن ارقم]]، [[صحابی پیامبر]]{{صل}} لب به [[اعتراض]] گشود و گفت: [[دست]] از این کار بردار:به خدایی که جز او معبودی نیست [[سوگند]]! که با چشم خود لبهای [[پیامبر خدا]] را دیدم که بر لبهای او گذاشته بود و میبوسید<ref>{{عربی|فَوَ اللَّهِ الَّذِي لَا إِلَهَ غَيْرُهُ لَقَدْ رَأَيْتُ شَفَتَيْ رَسُولِ اللَّهِ{{صل}} عَلَي هَاتَیْنِ الشَّفَتَیْنِ یُقَبِّلُمُمَا}}</ref> سپس زید بن ارقم [[گریه]] کرد و دیگر چیزی نگفت. [[ابن زیاد]] (و به قولی [[یزید]]) ناراحت شد و گفت: اگر تو پیرو خرفت نبودی تو را گردن میزدم! [[زید]] که سخت ناراحت شده بود از قصر خارج شد و گفت: ای [[مردم عرب]]! از امروز شما همه به [[بندگی]] و غلامی درآمدید؛ زیرا [[حسین]] پسر [[فاطمه]] را کشتید و پسر مرجانه (به قولی پسر [[معاویه]]) را [[امیر]] خود کردید تا [[نیکان]] شما را بکشد و بدان شما را نگاه دارد<ref>اسد الغابة، ج۲، ص۵۲۱؛ تاریخ طبری، ج۵، ص۴۵۶؛ کامل ابن اثیر، ج۲، ص۵۷۴؛ تذکرة الخواص، ص۲۶۵؛ شرح ابن ابی الحدید، ج۹، ص۳۰۷.</ref>. و در برخی از منابع این داستان را از مجلس یزید نقل کردهاند و گفته، کسی که اعتراض کرد، [[ابوبرزه سلمی]] بوده است، او به یزید گفت: ای یزید! بر دندانهای حسین چوب میزنی. چوب تو بر همان جایی میخورد که من بارها دیدم [[رسول خدا]]{{صل}} آنجا را [[غرقه]] در بوسه میکرد. ای یزید! فردا در حالی به [[قیامت]]وار میشوی که [[شفیع]] تو ابن زیاد خواهد بود؛ ولی شفیع حسین، [[محمد]] [[رسول الله]] است<ref>ر.ک: کامل ابن اثیر، ج۲، ص۵۷۶؛ البدایة و النهایة، ج۸، ص۱۹۴؛ مروج الذهب، ج۲، ص۷۰؛ صحیح ترمذی، ج۱۳، ص۲۹۷.</ref>. | #پس از [[شهادت]] [[امام حسین]]{{ع}} هنگامی که سر [[مبارک]] آن [[حضرت]] مقابل [[ابن زیاد]] (و به قول [[ابن ابی الحدید]] مقابل [[یزید بن معاویه]]) قرار گرفت او قصد کرد با چوب دستی خود بر لبهای [[مبارک]] آن [[حضرت]] بزند که [[زید بن ارقم]]، [[صحابی پیامبر]]{{صل}} لب به [[اعتراض]] گشود و گفت: [[دست]] از این کار بردار:به خدایی که جز او معبودی نیست [[سوگند]]! که با چشم خود لبهای [[پیامبر خدا]] را دیدم که بر لبهای او گذاشته بود و میبوسید<ref>{{عربی|فَوَ اللَّهِ الَّذِي لَا إِلَهَ غَيْرُهُ لَقَدْ رَأَيْتُ شَفَتَيْ رَسُولِ اللَّهِ{{صل}} عَلَي هَاتَیْنِ الشَّفَتَیْنِ یُقَبِّلُمُمَا}}</ref> سپس زید بن ارقم [[گریه]] کرد و دیگر چیزی نگفت. [[ابن زیاد]] (و به قولی [[یزید]]) ناراحت شد و گفت: اگر تو پیرو خرفت نبودی تو را گردن میزدم! [[زید]] که سخت ناراحت شده بود از قصر خارج شد و گفت: ای [[مردم عرب]]! از امروز شما همه به [[بندگی]] و غلامی درآمدید؛ زیرا [[حسین]] پسر [[فاطمه]] را کشتید و پسر مرجانه (به قولی پسر [[معاویه]]) را [[امیر]] خود کردید تا [[نیکان]] شما را بکشد و بدان شما را نگاه دارد<ref>اسد الغابة، ج۲، ص۵۲۱؛ تاریخ طبری، ج۵، ص۴۵۶؛ کامل ابن اثیر، ج۲، ص۵۷۴؛ تذکرة الخواص، ص۲۶۵؛ شرح ابن ابی الحدید، ج۹، ص۳۰۷.</ref>. و در برخی از منابع این داستان را از مجلس یزید نقل کردهاند و گفته، کسی که اعتراض کرد، [[ابوبرزه سلمی]] بوده است، او به یزید گفت: ای یزید! بر دندانهای حسین چوب میزنی. چوب تو بر همان جایی میخورد که من بارها دیدم [[رسول خدا]]{{صل}} آنجا را [[غرقه]] در بوسه میکرد. ای یزید! فردا در حالی به [[قیامت]]وار میشوی که [[شفیع]] تو ابن زیاد خواهد بود؛ ولی شفیع حسین، [[محمد]] [[رسول الله]] است<ref>ر.ک: کامل ابن اثیر، ج۲، ص۵۷۶؛ البدایة و النهایة، ج۸، ص۱۹۴؛ مروج الذهب، ج۲، ص۷۰؛ صحیح ترمذی، ج۱۳، ص۲۹۷.</ref>. | ||
#[[ابن حجر عسقلانی]] از [[عیزار بن حریث]] نقل میکند که: «من و [[عبدالله]] پسر [[عمروعاص]] در سایه [[دیوار کعبه]] نشسته بودیم که دیدیم [[حسین بن علی]] از دور میآید. عبدالله گفت: این شخص (حسین بن علی{{ع}})، امروز محبوبترین فرد در روی [[زمین]]، نزد [[آسمانیان]] است<ref> الإصابة، ج۲، ص۷۸.</ref>.<ref>[[سید اصغر ناظمزاده|ناظمزاده، سید اصغر]]، [[ اصحاب امام حسین - ناظمزاده (کتاب)|اصحاب امام حسین]]، ص:۵۸-۶۲.</ref> | #[[ابن حجر عسقلانی]] از [[عیزار بن حریث]] نقل میکند که: «من و [[عبدالله]] پسر [[عمروعاص]] در سایه [[دیوار کعبه]] نشسته بودیم که دیدیم [[حسین بن علی]] از دور میآید. عبدالله گفت: این شخص (حسین بن علی{{ع}})، امروز محبوبترین فرد در روی [[زمین]]، نزد [[آسمانیان]] است<ref> الإصابة، ج۲، ص۷۸.</ref>.<ref>[[سید اصغر ناظمزاده|ناظمزاده، سید اصغر]]، [[ اصحاب امام حسین - ناظمزاده (کتاب)|اصحاب امام حسین]]، ص:۵۸-۶۲.</ref> | ||
==[[پیشگویی]] [[شهادت حسین]]{{ع}}== | |||
[[ابن سعد]] و [[طبرانی]] از [[عایشه]] نقل کردهاند که [[رسول خدا]]{{صل}} فرمود: «[[جبرئیل]] به من خبر داد که پسرم [[حسین]] بعد از من در [[سرزمین]] [[طف]] ([[کربلا]]) کشته میشود و این [[خاک]] را برایم آورد و خبر داد که مضجع و [[محل دفن]] او در آن جاست» <ref>{{متن حدیث|أَخْبَرَنِي جَبْرَئِيلُ أَنَّ اِبْنِي الْحُسَيْنَ يُقْتَلُ بَعْدِي بِأَرْضِ الطَّفِّ وَ جَاءَنِي بِهَذِهِ التُّرْبَةِ فَأَخْبَرَنِي أَنَّ فِيهَا مَضْجَعَهُ}}الصواعق المحرقة، ص۶۹۰؛ کنز العمال، ج۶، ص۲۲۳، ح۲۹۴۰ و ۲۹۴۱؛ مقتل خوارزمی، ص۱۵۴.</ref>. | |||
در [[اصول کافی]] از ابی [[خدیجه]] از [[امام صادق]]{{ع}} [[روایت]] میکند که [[حضرت]] فرمود: هنگامی که [[فاطمه]]{{ع}} به حسین حامله شد، [[جبرئیل]] [[خدمت]] رسول خدا آمد و عرض کرد: «فاطمه به زودی پسری به [[دنیا]] میآورد که [[امت]] تو بعد از تو او را به [[قتل]] میرسانند»<ref>{{متن حدیث|إِنَّ فَاطِمَةَ{{س}} سَتَلِدُ غُلَاماً تَقْتُلُهُ أُمَّتُكَ مِنْ بَعْدِكَ}}؛ اصول کافی، ج۱، ص۴۶۴، باب مولد الحسین{{ع}}، ح۲.</ref>. | |||
از امام صادق{{ع}} نقل شده که فرمودند: «رسول خدا{{صل}} در حجره [[ام سلمه]] بود، به او فرمود: کسی به دیدن من نیاید! در این موقع حسین{{ع}} که [[کودک]] خردسالی بود، وارد شد، [[امسلمه]] نتوانست از ورود او جلوگیری کند و حسین داخل حجره رسول خدا{{صل}} شد. امسلمه میگوید: من به دنبال حسین، وارد حجره شدم، دیدم حسین روی سینه [[پیامبر]] است و رسول خدا{{صل}} میگرید و در دستش چیزی بود که زیر و رو میکرد؛ | |||
سپس فرمود: «ای ام سلمه! این [[جبرئیل امین]] است که به من خبر میدهد که حسین کشته خواهد شد، و این تربتی است که او در آن کشته میشود، این [[تربت]] را نزد [[خود نگهداری]] هرگاه دیدی که این تربت به [[خون]] تبدیل شد حبیبم حسین را در آن سرزمین کشتهاند»<ref>{{متن حدیث|يَا أُمَّ سَلَمَةَ إِنَّ هَذَا جَبْرَئِيلُ يُخْبِرُنِي أَنَّ هَذَا مَقْتُولٌ وَ هَذِهِ التُّرْبَةُ الَّتِي يُقْتَلُ عَلَيْهَا فَضَعِيهِ عِنْدَكِ فَإِذَا صَارَتْ دَماً فَقَدْ قُتِلَ حَبِيبِي}}</ref>. | |||
ام سلمه عرض کرد: ای رسول خدا{{صل}} از [[خدا]] بخواهید تا کشته شدن را از او دور کند؟ | |||
[[پیامبر]] فرمود: «من از [[خدا]] خواستم، ولی به من [[وحی]] شد که برای او درجهای است که هیچ کس از [[آفریدگان]] به آن درجه نخواهند رسید و برای او شیعیانی است که آنها [[شفاعت]] میکنند، و شفاعتشان مورد قبول واقع میشود، و [[مهدی]] از [[فرزندان]] اوست»<ref>{{متن حدیث|قَدْ فَعَلْتُ فَأَوْحَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَيَّ أَنَّ لَهُ دَرَجَةً لاَ يَنَالُهَا أَحَدٌ مِنَ الْمَخْلُوقِينَ وَ أَنَّ لَهُ شِيعَةً يَشْفَعُونَ فَيُشَفَّعُونَ وَ أَنَّ الْمَهْدِيَّ مِنْ وُلْدِهِ}}</ref> | |||
سپس فرمود: «پس خوشا به حال کسی که از [[دوستان]] [[حسین]] و [[شیعه]] او باشد! و به خدا [[سوگند]]! [[شیعیان]] او در [[روز قیامت]] [[رستگار]] خواهند بود»<ref>{{متن حدیث|فَطُوبَى لِمَنْ كَانَ مِنْ أَوْلِيَاءِ الْحُسَيْنِ وَ شِيعَتُهُ هُمْ وَ اللَّهِ الْفَائِزُونَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ}}؛ امالی صدوق، مجلس ۲۹، ح۳؛ بحارالأنوار، ج۴۴، ص۲۲۵.</ref>. | |||
[[یعقوبی]] در [[تاریخ]] خود در ادامه این [[حدیث]] اینگونه نقل میکند: «اول صدایی که در [[مدینه]] پس از [[شهادت امام حسین]]{{ع}} شنیده شد، صدای [[ام سلمه]]، [[همسر رسول خدا]]{{صل}} بود؛ زیرا پیامبر شیشهای که در آن [[تربت]] ([[خاک]]) [[کربلا]] بود به او داد و فرمود: «ای ام سلمه! [[جبرئیل]] به من اطلاع داد که امتم، حسین را میکشند» بعد [[حضرت]] آن تربت را به او داد و فرمود: «هر وقت این تربت به [[خون]] تبدیل شد، حسینم را کشتهاند!». | |||
یعقوبی<ref>تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۴۶.</ref> میافزاید: تربت در آن شیشه نزد ام سلمه بود تا آنکه حسین و یارانش به سوی کربلا حرکت کردند. ام سلمه دائم به آن شیشه مینگریست تا آنکه دید در [[عاشورا]] آن تربت به خون تبدیل شد. آنگاه فریاد برآورد:{{متن حدیث|وَا حُسَيْنَاهْ! وَ ابْنِ رَسُولِ اللَّهِ!}}؛ وای حسین، وای [[پسر رسول خدا]]{{صل}}. | |||
پس از [[گریه]] و ناله ام سلمه، صدای گریه از [[زنان]] اطراف [[منزل]] او بلند شد و سپس صدای [[ضجه]] و ناله از [[شهر مدینه]] برخاست که مشابه آن در مدینه هرگز دیده نشده بود<ref>بدون شک پس از مراجعت اهل بیت امام حسین{{ع}} از اسارت شام، مردم مدینه از شهادت امام{{ع}} و یارانش باخبر شدند، بنا براین گریه مردم مدینه بر شهادت امام حسین{{ع}} در روز عاشورا پس از گریه امسلمه، به نظر درست نمیآید؛ لذا به نظر مؤلف، قسمت اول روایت یعقوبی که تربت تبدیل به خون شد و امسلمه گریست و دانست امام{{ع}} شهید شده صحیح است و با مدارک و اسناد دیگر میسازد، اما این که مردم مدینه گریستند و دانستند امام حسین{{ع}} شهید شده است، از نظر تاریخی درست نیست.</ref>.<ref>[[سید اصغر ناظمزاده|ناظمزاده، سید اصغر]]، [[ اصحاب امام حسین - ناظمزاده (کتاب)|اصحاب امام حسین]]، ص:۶۲-۶۴.</ref> |