کاروان اسیران اهل بیت از کربلا تا کوفه: تفاوت میان نسخهها
کاروان اسیران اهل بیت از کربلا تا کوفه (نمایش مبدأ)
نسخهٔ ۲ سپتامبر ۲۰۲۱، ساعت ۱۶:۵۳
، ۲ سپتامبر ۲۰۲۱بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۷: | خط ۷: | ||
==روانه کردن [[خاندان]] [[سید الشهدا]]{{ع}} به کوفه== | ==روانه کردن [[خاندان]] [[سید الشهدا]]{{ع}} به کوفه== | ||
در کتاب [[الإرشاد (کتاب)|الإرشاد]] نقل است که: [[عمر بن سعد]]، بقیّه [[روز عاشورا]] و نیز تا ظهر [[روز]] بعد را [در کربلا]ماند و سپس به [[لشکر]]، [[فرمان]] حرکت داد و در حالی که [[دختران]] و [[خواهران]] [[حسین]]{{ع}} و همه [[زنان]] و [[کودکان]] کاروان [[اسیران]] با او بودند، رو به کوفه نهاد که در میان آنان، [[زین العابدین]]{{ع}} نیز بود. ایشان، شکمْ رَوش داشت و نزدیک به [[مرگ]] بود<ref>{{ | در کتاب [[الإرشاد (کتاب)|الإرشاد]] نقل است که: [[عمر بن سعد]]، بقیّه [[روز عاشورا]] و نیز تا ظهر [[روز]] بعد را [در کربلا]ماند و سپس به [[لشکر]]، [[فرمان]] حرکت داد و در حالی که [[دختران]] و [[خواهران]] [[حسین]]{{ع}} و همه [[زنان]] و [[کودکان]] کاروان [[اسیران]] با او بودند، رو به کوفه نهاد که در میان آنان، [[زین العابدین]]{{ع}} نیز بود. ایشان، شکمْ رَوش داشت و نزدیک به [[مرگ]] بود<ref>{{عربی|أَقَامَ [عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ] بَقِيَّةَ يَوْمِهِ وَ الْيَوْمَ الثَّانِيَ إِلَى زَوَالِ الشَّمْسِ ثُمَّ نَادَى فِي النَّاسِ بِالرَّحِيلِ وَ تَوَجَّهَ إِلَى الْكُوفَةِ وَ مَعَهُ بَنَاتُ الْحُسَيْنِ وَ أَخَوَاتُهُ وَ مَنْ كَانَ مَعَهُ مِنَ النِّسَاءِ وَ الصِّبْيَانِ وَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ{{ع}} فِيهِمْ وَ هُوَ مَرِيضٌ بِالذِّرْبِ وَ قَدْ أَشْفَى}} (الإرشاد، ج۲، ص۱۱۴؛ إعلام الوری، ج۱، ص۴۷۰).</ref>. | ||
در کتاب [[الکامل فی التاریخ (کتاب)|الکامل فی التاریخ]] نقل است که:: عمر بن سعد، پس از [[کشتن حسین]]{{ع}}، دو روز [در کربلا] توقّف کرد و سپس به سوی کوفه حرکت نمود و دختران و خواهران و کودکانِ همراه حسین{{ع}} و نیز زین العابدین{{ع}} را - که [[بیمار]] بود -، با خود برد<ref>{{ | در کتاب [[الکامل فی التاریخ (کتاب)|الکامل فی التاریخ]] نقل است که:: عمر بن سعد، پس از [[کشتن حسین]]{{ع}}، دو روز [در کربلا] توقّف کرد و سپس به سوی کوفه حرکت نمود و دختران و خواهران و کودکانِ همراه حسین{{ع}} و نیز زین العابدین{{ع}} را - که [[بیمار]] بود -، با خود برد<ref>{{عربی|أَقَامَ عُمَرُ [بْنُ سَعدٍ] بَعْدَ قَتْلِهِ [أَيِ الحُسَيْنِ{{ع}}] يَوْمَيْنِ، ثُمَّ ارْتَحَلَ إلَى الْكُوفَةِ، وَ حَمَلَ مَعَهُ بَنَاتِ الحُسَيْن{{ع}} وَ أَخَوَاتِهِ وَ مَنْ كَانَ مَعَهُ مِنَ الصِّبْيَانِ، وَعَلِيُّ بْنُ الحُسَيْنِ{{ع}} مَرِيضٌ}} (الکامل فی التاریخ: ج۲، ص۵۷۴).</ref>.<ref>[[محمد محمدی ریشهری|محمدی ریشهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امام حسین (کتاب)|گزیده دانشنامه امام حسین]] ص ۶۶۱.</ref> | ||
==[[وداع]] [[خانواده]] [[امام]]{{ع}} با [[شهیدان]]== | ==[[وداع]] [[خانواده]] [[امام]]{{ع}} با [[شهیدان]]== | ||
از [[قرة بن قیس تمیمی]] نقل شده است: به زنان و خانواده و [[فرزندان حسین]]{{ع}}، هنگامی که بر [جنازه] او گذشتند، نگریستم. [[شیون]] میکردند و صورت خود را میخراشیدند.... هر چه را از یاد ببرم، سخن [[زینب]]، دختر [[فاطمه]] را به هنگام گذر بر برادرِ به [[خاک]] افتادهاش از یاد نمیبرم که میگفت: «وا محمّدا! وا محمّدا! [[فرشتگان]] [[آسمان]] بر تو [[درود]] بفرستند! این، حسین است که به صحرا افتاده و در [[خون]] خفته و دست و پا بُریده است. وا محمّدا! دخترانت، [[اسیر]] گشتهاند و فرزندانت، قطعه قطعه شدهاند و باد صبا بر آنها میوزد». به [[خدا]] [[سوگند]] که [[زینب]]، [[دوست]] و [[دشمن]] را گریاند<ref>{{ | از [[قرة بن قیس تمیمی]] نقل شده است: به زنان و خانواده و [[فرزندان حسین]]{{ع}}، هنگامی که بر [جنازه] او گذشتند، نگریستم. [[شیون]] میکردند و صورت خود را میخراشیدند.... هر چه را از یاد ببرم، سخن [[زینب]]، دختر [[فاطمه]] را به هنگام گذر بر برادرِ به [[خاک]] افتادهاش از یاد نمیبرم که میگفت: «وا محمّدا! وا محمّدا! [[فرشتگان]] [[آسمان]] بر تو [[درود]] بفرستند! این، حسین است که به صحرا افتاده و در [[خون]] خفته و دست و پا بُریده است. وا محمّدا! دخترانت، [[اسیر]] گشتهاند و فرزندانت، قطعه قطعه شدهاند و باد صبا بر آنها میوزد». به [[خدا]] [[سوگند]] که [[زینب]]، [[دوست]] و [[دشمن]] را گریاند<ref>{{عربی|نَظَرْتُ إَلَى تِلْكَ النِّسْوَةِ لَمَّا مَرَرْنَ بِحُسَيْنٍ{{ع}} وَ أَهْلِهِ وَ وَلَدِهِ، صِحْنَ وَ لَطَمْنَ وُجُوهَهُنَّ.... قَالَ: فَمَا نَسِيتُ مِنَ الأَشْيَاءِ، لَا أَنْسَ قَوْلَ زَيْنَبَ ابْنَةِ فَاطِمَةَ حِينَ مَرَّتْ بِأَخِيهَا الْحُسَيْنِ{{ع}} صَرِيعَاً، وَ هِيَ تَقُولُ: يَا مُحَمَّدَاهْ، يَا مُحَمَّدَاهْ، صَلَّى عَلَيْكَ مَلائِكَةُ السَّمَاءِ، هَذَا الحُسَيْنُ بِالْعَرَاءِ، مُرَمَّلٌ بِالدِّمَاءِ، مُقَطَّعُ الْأَعْضَاءِ، يَا مُحَمَّدَاهْ، وَ بَناتُكَ سَبَايَا، وَ ذُرِّيَّتُكَ مُقَتَّلَةٌ تَسْفِي عَلَيْهَا الصَّبَا قَالَ: فَأَبْكَتْ وَاللَّهِ كُلَّ عَدُوٍّ وَ صَدِيقٍ}} (تاریخ الطبری، ج۵، ص۴۵۶؛ أنساب الأشراف، ج۳، ص۴۱۱).</ref>. | ||
از کتاب [[الملهوف (کتاب)|الملهوف]] در یادکرد کشته شدن [[امام حسین]]{{ع}} و خاندانش نقل است که: [[زنان]] را از خیمهها بیرون کردند و خیمهها را به [[آتش]] کشیدند. زنان، سرْبرهنه و بیچادر و پابرهنه و گریان، بیرون دویدند و به سانِ [[اسیران]] در بند و [[خوار]]، راه میرفتند و میگفتند: شما را به خدا، ما را بر [[قتلگاه]] [[حسین]]، عبور دهید! و هنگامی که نگاه زنان به کشتگان افتاد، [[صیحه]] کشیدند و بر صورت خود زدند. [[راوی]] میگوید: به خدا سوگند، زینب، دختر [[علی]] را فراموش نمیکنم که بر حسین{{ع}} ناله میزد و با آوایی اندوهناک و دلی غمین میگفت: «وا محمّدا!... به خدا سوگند، [زینب{{س}}] هر دشمن و [[دوستی]] را گریاند. آنگاه [[سکینه]]، پیکر [پدرش] حسین{{ع}} را در آغوش گرفت. گروهی از [[بادیهنشینان]]، گرد آمدند و او را از حسین، جدا کردند<ref>{{ | از کتاب [[الملهوف (کتاب)|الملهوف]] در یادکرد کشته شدن [[امام حسین]]{{ع}} و خاندانش نقل است که: [[زنان]] را از خیمهها بیرون کردند و خیمهها را به [[آتش]] کشیدند. زنان، سرْبرهنه و بیچادر و پابرهنه و گریان، بیرون دویدند و به سانِ [[اسیران]] در بند و [[خوار]]، راه میرفتند و میگفتند: شما را به خدا، ما را بر [[قتلگاه]] [[حسین]]، عبور دهید! و هنگامی که نگاه زنان به کشتگان افتاد، [[صیحه]] کشیدند و بر صورت خود زدند. [[راوی]] میگوید: به خدا سوگند، زینب، دختر [[علی]] را فراموش نمیکنم که بر حسین{{ع}} ناله میزد و با آوایی اندوهناک و دلی غمین میگفت: «وا محمّدا!... به خدا سوگند، [زینب{{س}}] هر دشمن و [[دوستی]] را گریاند. آنگاه [[سکینه]]، پیکر [پدرش] حسین{{ع}} را در آغوش گرفت. گروهی از [[بادیهنشینان]]، گرد آمدند و او را از حسین، جدا کردند<ref>{{عربی|أَخْرَجُوا النِّسَاءُ مِنَ الْخَيْمَةِ وَ أَشْعَلُوا فِيهَا النَّارَ فَخَرَجْنَ حَوَاسِرَ مُسَلَّبَاتٍ حَافِيَاتٍ بَاكِيَاتٍ يَمْشِينَ سَبَايَا فِي أَسْرِ الذِّلَّةِ وَ قُلْنَ بِحَقِّ اللَّهِ إِلَّا مَا مَرَرْتُمْ بِنَا عَلَى مَصْرَعِ الْحُسَيْنِ{{ع}} فَلَمَّا نَظَرَ النِّسْوَةُ إِلَى الْقَتْلَى صِحْنَ وَ ضَرَبْنَ وُجُوهَهُنَّ قَالَ [الرَّاوِي]: فَوَ اللَّهِ لَا أَنْسَى زَيْنَبَ بِنْتَ عَلِيٍّ{{ع}} تَنْدُبُ الْحُسَيْنَ{{ع}} وَ تُنَادِي بِصَوْتٍ حَزِينٍ وَ قَلْبٍ كَئِيبٍ: وَا مُحَمَّدَاهْ... قَالَ الرَّاوِي: فَأَبْكَتْ وَ اللَّهِ كُلَّ عَدُوٍّ وَ صَدِيقٍ ثُمَّ إِنَّ سُكَيْنَةَ اعْتَنَقَتْ جَسَدَ الْحُسَيْنِ{{ع}} فَاجْتَمَعَ عِدَّةٌ مِنَ الْأَعْرَابِ حَتَّى جَرُّوهَا عَنْهُ}} (الملهوف، ص۱۸۰؛ بحار الأنوار، ج۴۵، ص۵۸).</ref>.<ref>[[محمد محمدی ریشهری|محمدی ریشهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امام حسین (کتاب)|گزیده دانشنامه امام حسین]] ص ۶۶۱.</ref> | ||
==چگونگی ورود [[خاندان پیامبر]]{{صل}} به [[کوفه]]== | ==چگونگی ورود [[خاندان پیامبر]]{{صل}} به [[کوفه]]== | ||
از [[حذلم بن ستیر]] نقل است که: [[محرّم]] [[سال]] ۶۱، به کوفه وارد شدم، در هنگامی که [[زین العابدین]]{{ع}} با [[زنان]] [خانوادهاش] از [[کربلا]] باز میگشت و [[سربازان]] با آنان بودند و در محاصرهشان داشتند و [[مردم]] برای تماشای آنها بیرون آمده بودند. هنگامی که آنان را، سوار بر شترانِ بیجهاز، وارد کردند، زنان [[کوفی]] به [[گریه و زاری]] پرداختند. شنیدم که زین العابدین{{ع}} با صدایی آهسته، ناشی از [[بیماری]] و درد یوغ، دست بسته به گردن میگوید: «هان! این زنان میگِریند. پس چه کسی ما را کُشت؟!»<ref>{{ | از [[حذلم بن ستیر]] نقل است که: [[محرّم]] [[سال]] ۶۱، به کوفه وارد شدم، در هنگامی که [[زین العابدین]]{{ع}} با [[زنان]] [خانوادهاش] از [[کربلا]] باز میگشت و [[سربازان]] با آنان بودند و در محاصرهشان داشتند و [[مردم]] برای تماشای آنها بیرون آمده بودند. هنگامی که آنان را، سوار بر شترانِ بیجهاز، وارد کردند، زنان [[کوفی]] به [[گریه و زاری]] پرداختند. شنیدم که زین العابدین{{ع}} با صدایی آهسته، ناشی از [[بیماری]] و درد یوغ، دست بسته به گردن میگوید: «هان! این زنان میگِریند. پس چه کسی ما را کُشت؟!»<ref>{{عربی|قَدِمْتُ الْكُوفَةَ فِي الْمُحَرَّمِ سَنَةَ إِحْدَى وَ سِتِّينَ عِنْدَ مُنْصَرَفِ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ{{ع}} بِالنِّسْوَةِ مِنْ كَرْبَلَاءَ وَ مَعَهُمُ الْأَجْنَادُ مُحِيطُونَ بِهِمْ وَ قَدْ خَرَجَ النَّاسُ لِلنَّظَرِ إِلَيْهِمْ فَلَمَّا أُقْبِلَ بِهِمْ عَلَى الْجِمَالِ بِغَيْرِ وِطَاءٍ- جَعَلَ نِسَاءُ أَهْلِ الْكُوفَةِ يَبْكِينَ وَ يَنْتَدِبْنَ فَسَمِعْتُ عَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ{{ع}} وَ هُوَ يَقُولُ بِصَوْتٍ ضَئِيلٍ- وَ قَدْ نَهَكَتْهُ الْعِلَّةُ وَ فِي عُنُقِهِ الْجَامِعَةُ وَ يَدُهُ مَغْلُولَةٌ إِلَى عُنُقِهِ أَلَا إِنَّ هَؤُلَاءِ النِّسْوَةَ يَبْكِينَ فَمَنْ قَتَلَنَا}} (الأمالی، مفید، ص۳۲۱، ح۸).</ref>.<ref>[[محمد محمدی ریشهری|محمدی ریشهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امام حسین (کتاب)|گزیده دانشنامه امام حسین]] ص ۶۶۳.</ref> | ||
==[[سخنرانی]] [[زینب]]{{س}} در میان [[کوفیان]]== | ==[[سخنرانی]] [[زینب]]{{س}} در میان [[کوفیان]]== | ||
از [[حذلم بن ستیر]] نقل است: [[زینب دختر علی]]{{ع}} را دیدم و [[زن]] باحیایی سخنورتر از او ندیدهام، و گویی از زبان [پدرش] [[امیر مؤمنان]]{{ع}} سخن میگفت. او در آغاز به مردم اشاره کرد که: «ساکت شوید». نَفَسها در سینهها [[حبس]] شدند و آواها فرو خفتند. زینب{{س}} گفت: «[[ستایش]]، [[خدا]] راست و بر پدرم [[پیامبر خدا]]، [[درود]]! اما بعد، ای کوفیان و ای دغلکاران بیوفا! اشکتان، هرگز خشک مباد! و نالهتان هیچگاه فرو خفته مباد! [[مَثَل]] شما، «مَثَل زنی است که رشته تابیده [به دست خویش] را پس از محکم کردن، از هم میگسست. سوگندهایتان را دستاویز [[فریب]] یکدیگر قرار میدهید»<ref>{{متن قرآن|كَالَّتِي نَقَضَتْ غَزْلَهَا مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ أَنْكَاثًا تَتَّخِذُونَ أَيْمَانَكُمْ دَخَلًا بَيْنَكُمْ}} «و چون آن زن مباشید که پشمهای رشته خود را پس از استوار بافتن پارهپاره وا میرشت؛ که سوگندتان را (دستاویز) نیرنگی میان خود گردانید» سوره نحل، آیه ۹۲.</ref>. هان! آیا جز لافزنانِ گزافهگو و سینههای [[کینهجو]] میان شما هست؟ به گاهِ [[دیدار]]، نرم، و در برابر [[دشمن]]، [[ناتوان]]، و شکننده [[پیمان]] و تباهکننده تعهّدید. چه بد چیزی برای خود، پیش فرستادهاید که موجب [[خشم خدا]] بر شما و [[عذاب]] همیشگی میشود! [[گریه]] میکنید؟! آری به [[خدا]] [[سوگند]]، باید فراوان بگِریید و کم بخندید، که به [[ننگ و عار]] آن رسیدهاید و هرگز از [[آلودگی]] آن، [[پاکیزه]] نخواهید شد. نگین [[مُهر]] [[پیامبری]] و سَرور [[جوانان]] بهشتی، [[پناهگاه]] نیکوکارانتان و جانپناه پیشامدهایتان و نشانه روشن راهتان و نردبان پیروزیتان را تنها گذاشتید و او را کشتید. چه بد باری را بر دوش میکشید! سرنگون و نگونسار باشید، که تلاشتان ناکام و دستانتان خالی ماند و [[بازی]] را باختید و در خشم خدا، [[خانه]] کردید و مُهر [[خواری]] و [[درماندگی]] بر پیشانی تان زده شد! وای بر شما! آیا میدانید چه جگری از [[محمّد]]{{صل}} دریدید؟! و چه خونی از او ریختید؟! و چه دُردانهای را از او گرفتید؟! «بیگمان، کاری ناروا کردید. نزدیک است که [[آسمانها]] از آن بشکافند و [[زمین]]، [[دهان]] باز کند و کوهها فرو ریزند!»<ref>{{متن قرآن|لَقَدْ جِئْتُمْ شَيْئًا إِدًّا * تَكَادُ السَّمَاوَاتُ يَتَفَطَّرْنَ مِنْهُ وَتَنْشَقُّ الْأَرْضُ وَتَخِرُّ الْجِبَالُ هَدًّا}} «به راستی چیز ناپسندی پیش آوردهاید! * نزدیک است که از آن، آسمانها پارهپاره گردد و زمین شکافته شود و کوهها در هم شکسته، فرو ریزند» سوره مریم، آیه ۸۹-۹۰.</ref>، به سانِ احمقان زشتکار، بر سرِ دُردانه او ریختید و زمین و [[آسمان]] را از سیاهی [[لشکر]]، پُر کردید. آیا از خونْ بارشِ آسمان، به شگفت میآیید؟! «عذاب [[آخرت]] که [[رسوا]] کنندهتر است». مهلت خدا، سبُکسرتان نکند، که خدا عجلهای ندارد و از دست دادنِ [[فرصت]] [[انتقام]]، نگرانش نمیکند. هرگز! «به [[درستی]] که پروردگارت در کمین است»»<ref>{{متن قرآن|إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصَادِ}} «بیگمان پروردگارت در کمینگاه است» سوره فجر، آیه ۱۴.</ref>. آنگاه [[زینب]]{{س}} خاموش شد. [[مردم]] را حیران و انگشت به دهان دیدم و پیرمردی گریان را دیدم که محاسنش خیس شده بود<ref>{{ | از [[حذلم بن ستیر]] نقل است: [[زینب دختر علی]]{{ع}} را دیدم و [[زن]] باحیایی سخنورتر از او ندیدهام، و گویی از زبان [پدرش] [[امیر مؤمنان]]{{ع}} سخن میگفت. او در آغاز به مردم اشاره کرد که: «ساکت شوید». نَفَسها در سینهها [[حبس]] شدند و آواها فرو خفتند. زینب{{س}} گفت: «[[ستایش]]، [[خدا]] راست و بر پدرم [[پیامبر خدا]]، [[درود]]! اما بعد، ای کوفیان و ای دغلکاران بیوفا! اشکتان، هرگز خشک مباد! و نالهتان هیچگاه فرو خفته مباد! [[مَثَل]] شما، «مَثَل زنی است که رشته تابیده [به دست خویش] را پس از محکم کردن، از هم میگسست. سوگندهایتان را دستاویز [[فریب]] یکدیگر قرار میدهید»<ref>{{متن قرآن|كَالَّتِي نَقَضَتْ غَزْلَهَا مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ أَنْكَاثًا تَتَّخِذُونَ أَيْمَانَكُمْ دَخَلًا بَيْنَكُمْ}} «و چون آن زن مباشید که پشمهای رشته خود را پس از استوار بافتن پارهپاره وا میرشت؛ که سوگندتان را (دستاویز) نیرنگی میان خود گردانید» سوره نحل، آیه ۹۲.</ref>. هان! آیا جز لافزنانِ گزافهگو و سینههای [[کینهجو]] میان شما هست؟ به گاهِ [[دیدار]]، نرم، و در برابر [[دشمن]]، [[ناتوان]]، و شکننده [[پیمان]] و تباهکننده تعهّدید. چه بد چیزی برای خود، پیش فرستادهاید که موجب [[خشم خدا]] بر شما و [[عذاب]] همیشگی میشود! [[گریه]] میکنید؟! آری به [[خدا]] [[سوگند]]، باید فراوان بگِریید و کم بخندید، که به [[ننگ و عار]] آن رسیدهاید و هرگز از [[آلودگی]] آن، [[پاکیزه]] نخواهید شد. نگین [[مُهر]] [[پیامبری]] و سَرور [[جوانان]] بهشتی، [[پناهگاه]] نیکوکارانتان و جانپناه پیشامدهایتان و نشانه روشن راهتان و نردبان پیروزیتان را تنها گذاشتید و او را کشتید. چه بد باری را بر دوش میکشید! سرنگون و نگونسار باشید، که تلاشتان ناکام و دستانتان خالی ماند و [[بازی]] را باختید و در خشم خدا، [[خانه]] کردید و مُهر [[خواری]] و [[درماندگی]] بر پیشانی تان زده شد! وای بر شما! آیا میدانید چه جگری از [[محمّد]]{{صل}} دریدید؟! و چه خونی از او ریختید؟! و چه دُردانهای را از او گرفتید؟! «بیگمان، کاری ناروا کردید. نزدیک است که [[آسمانها]] از آن بشکافند و [[زمین]]، [[دهان]] باز کند و کوهها فرو ریزند!»<ref>{{متن قرآن|لَقَدْ جِئْتُمْ شَيْئًا إِدًّا * تَكَادُ السَّمَاوَاتُ يَتَفَطَّرْنَ مِنْهُ وَتَنْشَقُّ الْأَرْضُ وَتَخِرُّ الْجِبَالُ هَدًّا}} «به راستی چیز ناپسندی پیش آوردهاید! * نزدیک است که از آن، آسمانها پارهپاره گردد و زمین شکافته شود و کوهها در هم شکسته، فرو ریزند» سوره مریم، آیه ۸۹-۹۰.</ref>، به سانِ احمقان زشتکار، بر سرِ دُردانه او ریختید و زمین و [[آسمان]] را از سیاهی [[لشکر]]، پُر کردید. آیا از خونْ بارشِ آسمان، به شگفت میآیید؟! «عذاب [[آخرت]] که [[رسوا]] کنندهتر است». مهلت خدا، سبُکسرتان نکند، که خدا عجلهای ندارد و از دست دادنِ [[فرصت]] [[انتقام]]، نگرانش نمیکند. هرگز! «به [[درستی]] که پروردگارت در کمین است»»<ref>{{متن قرآن|إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصَادِ}} «بیگمان پروردگارت در کمینگاه است» سوره فجر، آیه ۱۴.</ref>. آنگاه [[زینب]]{{س}} خاموش شد. [[مردم]] را حیران و انگشت به دهان دیدم و پیرمردی گریان را دیدم که محاسنش خیس شده بود<ref>{{عربی|رَأَيْتُ زَيْنَبَ بِنْتَ عَلِيٍّ{{ع}} وَ لَمْ أَرَ خَفِرَةً قَطُّ أَنْطَقَ مِنْهَا كَأَنَّهَا تُفْرِغُ عَنْ لِسَانِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ{{ع}} قَالَ وَ قَدْ أَوْمَأَتْ إِلَى النَّاسِ أَنِ اسْكُتُوا- فَارْتَدَّتِ الْأَنْفَاسُ وَ سَكَتَتِ الْأَصْوَاتُ فَقَالَتِ- الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ الصَّلَاةُ عَلَى أَبِي رَسُولِ اللَّهِ أَمَّا بَعْدُ يَا أَهْلَ الْكُوفَةِ وَ يَا أَهْلَ الْخَتْلِ وَ الْخَذْلِ فَلَا رَقَأَتِ الْعَبْرَةُ وَ لَا هَدَأَتِ الرَّنَّةُ فَمَا مَثَلُكُمْ إِلَّا {{متن قرآن|كَالَّتِي نَقَضَتْ غَزْلَهَا مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ أَنْكَاثًا تَتَّخِذُونَ أَيْمَانَكُمْ دَخَلًا بَيْنَكُمْ}} أَلَا وَ هَلْ فِيكُمْ إِلَّا الصَّلَفُ النَّطَفُ وَ الصَّدْرُ الشَّنَفُ- خَوَّارُونَ فِي اللِّقَاءِ عَاجِزُونَ عَنِ الْأَعْدَاءِ نَاكِثُونَ لِلْبَيْعَةِ مُضَيِّعُونَ لِلذِّمَّةِ فَبِئْسَ مَا قَدَّمَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَنْ سَخِطَ اللَّهُ عَلَيْكُمْ وَ فِي الْعَذَابِ أَنْتُمْ خَالِدُونَ- أَ تَبْكُونَ إِي وَ اللَّهِ فَابْكُوا كَثِيراً وَ اضْحَكُوا قَلِيلًا فَلَقَدْ فُزْتُمْ بِعَارِهَا وَ شَنَارِهَا وَ لَنْ تَغْسِلُوا دَنَسَهَا عَنْكُمْ أَبَداً فَسَلِيلَ خَاتَمِ الرِّسَالَةِ وَ سَيِّدَ شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ وَ مَلَاذَ خِيَرَتِكُمْ وَ مَفْزَعَ نَازِلَتِكُمْ وَ أَمَارَةَ مَحَجَّتِكُمْ- وَ مَدْرَجَةَ حُجَّتِكُمْ خَذَلْتُمْ وَ لَهُ فَتَلْتُمْ أَلَا سَاءَ مَا تَزِرُونَ فَتَعْساً وَ نُكْساً فَلَقَدْ خَابَ السَّعْيُ وَ تَرِبَتِ الْأَيْدِي وَ خَسِرَتِ الصَّفْقَةُ وَ بُؤْتُمْ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ وَ ضُرِبَتْ عَلَيْكُمُ الذِّلَّةُ وَ الْمَسْكَنَةُ- وَيْلَكُمْ أَ تَدْرُونَ أَيَّ كَبِدٍ لِمُحَمَّدٍ فَرَيْتُمْ وَ أَيَّ دَمٍ لَهُ سَفَكْتُمْ وَ أَيَّ كَرِيمَةٍ لَهُ أَصَبْتُمْ- {{متن قرآن|لَقَدْ جِئْتُمْ شَيْئًا إِدًّا * تَكَادُ السَّمَاوَاتُ يَتَفَطَّرْنَ مِنْهُ وَتَنْشَقُّ الْأَرْضُ وَتَخِرُّ الْجِبَالُ هَدًّا}} وَ لَقَدْ أَتَيْتُمْ بِهَا خَرْقَاءَ شَوْهَاءَ طِلَاعَ الْأَرْضِ وَ السَّمَاءِ أَ فَعَجِبْتُمْ أَنْ قَطَرَتِ السَّمَاءُ دَماً وَلَعَذَابُ الْآخِرَةِ أَخْزَى}} فَلَا يَسْتَخِفَّنَّكُمُ الْمَهَلُ فَإِنَّهُ لَا يَحْفِزُهُ الْبِدَارُ وَ لَا يُخَافُ عَلَيْهِ فَوْتُ الثَّأْرِ كَلَّا {{متن قرآن|إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصَادِ}} قَالَ ثُمَّ سَكَتَتْ فَرَأَيْتُ النَّاسَ حَيَارَى قَدْ رَدُّوا أَيْدِيَهُمْ فِي أَفْوَاهِهِمْ وَ رَأَيْتُ شَيْخاً قَدْ بَكَى حَتَّى اخْضَلَّتْ لِحْيَتُهُ}} (الأمالی، مفید، ص۳۲۱ ش۸؛ الأمالی، طوسی، ص۹۲، ش۱۴۲).</ref>.<ref>[[محمد محمدی ریشهری|محمدی ریشهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امام حسین (کتاب)|گزیده دانشنامه امام حسین]] ص ۶۶۳.</ref> | ||
==[[سخنرانی]] [[فاطمه]] صُغرا در میان [[کوفیان]]== | ==[[سخنرانی]] [[فاطمه]] صُغرا در میان [[کوفیان]]== | ||
[[زید بن موسی]] نقل میکند: پدرم، از جدّم [[امام صادق]]{{ع}} برایم نقل کرد که: فاطمه صُغرا، پس از آنکه از [[کربلا]] آمد، گفت: «[[ستایش]]، [[خدا]] را به عدد ریگ و سنگ ریزه و وزن [[عرش]] تا فرش. او را میستایم و به او [[ایمان]] دارم و بر او تکیه میکنم، و [[گواهی]] میدهم که خدایی جز خدای یگانه بدون [[شریک]] نیست، و [[محمّد]]، [[بنده]] و فرستاده اوست و فرزندانش را در [کنار] [[رود فرات]]، بیهیچ [[تقصیر]] و گناهی سر بریدند... اما بعد، ای کوفیان! ای مکّاران خیانتکار [[متکبّر]]! ما خاندانی هستیم که خدا، ما را وسیله [[آزمایش]] شما، و شما را مایه [[آزمون]] ما قرار داد و [[امتحان]] ما را [[نیکو]] ساخت و علمش را نزد ما نهاد و فهمش را به ما داد. ما [[گنجینه دانش]] او، و ظرف [[فهم]] و [[حکمت]] اوییم، و نیز [[حجّت]] خدا بر زمینیان در سرزمینهای بندگانش. [[خداوند]]، ما را به [[کرامت]] او، بزرگ داشت و ما را با پیامبرش محمّد{{صل}} بر بسیاری از مخلوقاتش، آشکارا [[برتری]] بخشید. اما شما، ما را [[تکذیب]] و [[تکفیر]] کردید و [[جنگ]] با ما را روا داشتید و اموالمان را به تاراج بردید... مرگتان باد! [[منتظر]] [[لعنت]] و [[عذاب]] خدا باشید که بر شما فرود آمده و نکبتهای آسمانی، پی در پی بر شما نازل شده است. عذاب خدا، شما را به [[آتش]] میکشد و شما را به [[جان]] هم میاندازد و سپس، [[روز قیامت]] در عذاب دردناکی که خود با ستمهایتان ساختهاید، برای همیشه خواهید ماند. «هان! [[لعنت خدا]] بر [[ستمکاران]]!»<ref>{{متن قرآن|أَلَا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الظَّالِمِينَ}} «هان! لعنت خداوند بر ستمکاران باد!» سوره هود، آیه ۱۸.</ref>... صداها به [[گریه]] بلند شد و گفتند: کافی است. دیگر مگو - ای دختر [[پاکان]] - که دلهایمان را آتش زدی و درونمان را شعلهور کردی. در این هنگام، [[فاطمه]] صغرا، ساکت شد<ref>{{ | [[زید بن موسی]] نقل میکند: پدرم، از جدّم [[امام صادق]]{{ع}} برایم نقل کرد که: فاطمه صُغرا، پس از آنکه از [[کربلا]] آمد، گفت: «[[ستایش]]، [[خدا]] را به عدد ریگ و سنگ ریزه و وزن [[عرش]] تا فرش. او را میستایم و به او [[ایمان]] دارم و بر او تکیه میکنم، و [[گواهی]] میدهم که خدایی جز خدای یگانه بدون [[شریک]] نیست، و [[محمّد]]، [[بنده]] و فرستاده اوست و فرزندانش را در [کنار] [[رود فرات]]، بیهیچ [[تقصیر]] و گناهی سر بریدند... اما بعد، ای کوفیان! ای مکّاران خیانتکار [[متکبّر]]! ما خاندانی هستیم که خدا، ما را وسیله [[آزمایش]] شما، و شما را مایه [[آزمون]] ما قرار داد و [[امتحان]] ما را [[نیکو]] ساخت و علمش را نزد ما نهاد و فهمش را به ما داد. ما [[گنجینه دانش]] او، و ظرف [[فهم]] و [[حکمت]] اوییم، و نیز [[حجّت]] خدا بر زمینیان در سرزمینهای بندگانش. [[خداوند]]، ما را به [[کرامت]] او، بزرگ داشت و ما را با پیامبرش محمّد{{صل}} بر بسیاری از مخلوقاتش، آشکارا [[برتری]] بخشید. اما شما، ما را [[تکذیب]] و [[تکفیر]] کردید و [[جنگ]] با ما را روا داشتید و اموالمان را به تاراج بردید... مرگتان باد! [[منتظر]] [[لعنت]] و [[عذاب]] خدا باشید که بر شما فرود آمده و نکبتهای آسمانی، پی در پی بر شما نازل شده است. عذاب خدا، شما را به [[آتش]] میکشد و شما را به [[جان]] هم میاندازد و سپس، [[روز قیامت]] در عذاب دردناکی که خود با ستمهایتان ساختهاید، برای همیشه خواهید ماند. «هان! [[لعنت خدا]] بر [[ستمکاران]]!»<ref>{{متن قرآن|أَلَا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الظَّالِمِينَ}} «هان! لعنت خداوند بر ستمکاران باد!» سوره هود، آیه ۱۸.</ref>... صداها به [[گریه]] بلند شد و گفتند: کافی است. دیگر مگو - ای دختر [[پاکان]] - که دلهایمان را آتش زدی و درونمان را شعلهور کردی. در این هنگام، [[فاطمه]] صغرا، ساکت شد<ref>{{عربی|حَدَّثَنِي أَبِي عَنْ جَدِّي [الصَّادِقِ{{ع}}] قَالَ: خَطَبَتْ فَاطِمَةُ الصُّغْرَى بَعْدَ أَنْ وَرَدَتْ مِنْ كَرْبَلَاءَ فَقَالَتْ: الْحَمْدُ لِلَّهِ عَدَدَ الرَّمْلِ وَ الْحَصَى وَ زِنَةَ الْعَرْشِ إِلَى الثَّرَى أَحْمَدُهُ وَ أُومِنُ بِهِ وَ أَتَوَكَّلُ عَلَيْهِ وَ أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ{{صل}} وَ أَنَّ ذُرِّیَّتَهُ ذُبِحُوا بِشَطِّ الْفُرَاتِ بِغَيْرِ ذَحْلٍ وَ لَا تِرَاتٍ... أَمَّا بَعْدُ يَا أَهْلَ الْكُوفَةِ يَا أَهْلَ الْمَكْرِ وَ الْغَدْرِ وَ الْخُيَلَاءِ فَإِنَّا أَهْلُ بَيْتٍ ابْتَلَانَا اللَّهُ بِكُمْ وَ ابْتَلَاكُمْ بِنَا فَجَعَلَ بَلَاءَنَا حَسَناً وَ جَعَلَ عِلْمَهُ عِنْدَنَا و فَهْمَهُ لَدَيْنَا فَنَحْنُ عَيْبَةُ عِلْمِهِ وَ وِعَاءُ فَهْمِهِ وَ حِكْمَتِهِ وَ حُجَّتُهُ عَلَى الْأَرْضِ فِي بِلَادِهِ لِعِبَادِهِ أَكْرَمَنَا اللَّهُ بِكَرَامَتِهِ وَ فَضَّلَنَا بِنَبِيِّهِ مُحَمَّدٍ{{صل}} عَلَى كَثِيرٍ مِمَّنْ خَلَقَ تَفْضِيلًا بَيِّناً فَكَذَّبْتُمُونَا وَ كَفَّرْتُمُونَا وَ رَأَيْتُمْ قِتَالَنَا حَلَالًا وَ أَمْوَالَنَا نَهْباً... تَبّاً لَكُمْ فَانْتَظِرُوا اللَّعْنَةَ وَ الْعَذَابَ فَكَأَنْ قَدْ حَلَّ بِكُمْ وَ تَوَاتَرَتْ مِنَ السَّمَاءِ نَقِمَاتٌ فَيُسْحِتَكُمْ بِعَذَابٍ وَيُذِيقَ بَعْضَكُمْ بَأْسَ بَعْضٍ ثُمَّ تُخَلَّدُونَ فِي الْعَذَابِ الْأَلِيمِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ بِمَا ظَلَمْتُمُونَا {{متن قرآن|أَلَا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الظَّالِمِينَ}}... قَالَ فَارْتَفَعَتِ الْأَصْوَاتُ بِالْبُكَاءِ وَ قَالُوا حَسْبُكِ يَا ابْنَةَ الطَّيِّبِينَ فَقَدْ أَحْرَقْتِ قُلُوبَنَا وَ أَنْضَجْتِ نُحُورَنَا وَ أَضْرَمْتِ أَجْوَافَنَا فَسَكَتَتْ}} (الملهوف، ص۱۹۴؛ الاحتجاج، ج۲، ص۱۰۴، ح۱۶۹).</ref>.<ref>[[محمد محمدی ریشهری|محمدی ریشهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امام حسین (کتاب)|گزیده دانشنامه امام حسین]] ص ۶۶۵.</ref> | ||
==[[سخنرانی]] [[ام کلثوم]] در میان [[کوفیان]]<ref>درباره این که ام کلثومِ حاضر در واقعه کربلا، همان زینب{{س}} است یا فرزند دیگر امام علی{{ع}} و فاطمه{{س}} یا آنکه فرزند امام از جز فاطمه زهرا{{س}} است، ابهامات و اختلافنظرهایی وجود دارد.</ref>== | ==[[سخنرانی]] [[ام کلثوم]] در میان [[کوفیان]]<ref>درباره این که ام کلثومِ حاضر در واقعه کربلا، همان زینب{{س}} است یا فرزند دیگر امام علی{{ع}} و فاطمه{{س}} یا آنکه فرزند امام از جز فاطمه زهرا{{س}} است، ابهامات و اختلافنظرهایی وجود دارد.</ref>== | ||
از [[زید بن موسی]] نقل شده است که: پدرم، از جدّم [[امام صادق]]{{ع}} برایم نقل کرد که فرمود: «[[ام کلثوم دختر امام علی]]{{ع}}، در آن [[روز]]، از پشت [[پوشش]] خود و در حالی که صدای خود را به [[گریه]] بلند کرده بود، به سخنرانی پرداخت و گفت: ای کوفیان! [[بدا]] به حالتان! چرا [[حسین]] را وا نهادید و او را کشتید و داراییهایش را به تاراج بردید و برای خود برداشتید و زنانش را [[اسیر]] کردید و به [[خاک]] سیاه نشاندید؟! [[مرگ]] و [[هلاکت]] بر شما باد! وای بر شما! آیا میدانید چه بلای بزرگی بر سرتان آمده است؟ و بار چه گناهی را بر پشت خود نهادهاید؟ و چه خونهایی را ریختید؟! و کدامین [[حرمت]] را شکستید؟! و [[جامه]] کدامین دخترک را ربودید؟! و چه اموالی را به تاراج بردید؟! [[بهترین]] مردانِ پس از [[پیامبر]]{{صل}} را کشتید و مِهر از دلهایتان، رَخت بر کشید. هان که [[حزب خدا]] چیرهاند و [[حزب شیطان]]، زیانکارند!».... [[مردم]]، صدا به [[گریه]] و ناله و [[زاری]] بلند کردند و [[زنان]]، موهای خود را پریشان نمودند و خاک بر سرشان ریختند و ناخن به چهره کشیدند و گونههای خود را خراشیدند و ناله و فریاد کردند. مردان نیز گریستند و ریش خود را کَنْدند و هیچ روزی، مرد و [[زن]] گریانی بیشتر از آن [[روز]] دیده نشد<ref>{{ | از [[زید بن موسی]] نقل شده است که: پدرم، از جدّم [[امام صادق]]{{ع}} برایم نقل کرد که فرمود: «[[ام کلثوم دختر امام علی]]{{ع}}، در آن [[روز]]، از پشت [[پوشش]] خود و در حالی که صدای خود را به [[گریه]] بلند کرده بود، به سخنرانی پرداخت و گفت: ای کوفیان! [[بدا]] به حالتان! چرا [[حسین]] را وا نهادید و او را کشتید و داراییهایش را به تاراج بردید و برای خود برداشتید و زنانش را [[اسیر]] کردید و به [[خاک]] سیاه نشاندید؟! [[مرگ]] و [[هلاکت]] بر شما باد! وای بر شما! آیا میدانید چه بلای بزرگی بر سرتان آمده است؟ و بار چه گناهی را بر پشت خود نهادهاید؟ و چه خونهایی را ریختید؟! و کدامین [[حرمت]] را شکستید؟! و [[جامه]] کدامین دخترک را ربودید؟! و چه اموالی را به تاراج بردید؟! [[بهترین]] مردانِ پس از [[پیامبر]]{{صل}} را کشتید و مِهر از دلهایتان، رَخت بر کشید. هان که [[حزب خدا]] چیرهاند و [[حزب شیطان]]، زیانکارند!».... [[مردم]]، صدا به [[گریه]] و ناله و [[زاری]] بلند کردند و [[زنان]]، موهای خود را پریشان نمودند و خاک بر سرشان ریختند و ناخن به چهره کشیدند و گونههای خود را خراشیدند و ناله و فریاد کردند. مردان نیز گریستند و ریش خود را کَنْدند و هیچ روزی، مرد و [[زن]] گریانی بیشتر از آن [[روز]] دیده نشد<ref>{{عربی|حَدَّثَنِي أَبِي عَنْ جَدِّي [الصَّادِقِ{{ع}}]: خَطَبَتْ أُمُّ كُلْثُومٍ بِنْتُ عَلِيٍّ{{ع}} فِي ذَلِكَ الْيَوْمِ مِنْ وَرَاءِ كِلَّتِهَا رَافِعَةً صَوْتَهَا بِالْبُكَاءِ فَقَالَتْ يَا أَهْلَ الْكُوفَةِ سَوْأَةً لَكُمْ مَا لَكُمْ خَذَلْتُمْ حُسَيْناً وَ قَتَلْتُمُوهُ وَ انْتَهَبْتُمْ أَمْوَالَهُ وَ وَرِثْتُمُوهُ وَ سَبَيْتُمْ نِسَاءَهُ وَ نَكَبْتُمُوهُ فَتَبّاً لَكُمْ وَ سُحْقاً وَيْلَكُمْ أَ تَدْرُونَ أَيُّ دَوَاهٍ دَهَتْكُمْ وَ أَيَّ وِزْرٍ عَلَى ظُهُورِكُمْ حَمَلْتُمْ وَ أَيَّ دِمَاءٍ سَفَكْتُمُوهَا وَ أَيَّ كَرِيمَةٍ أَصَبْتُمُوهَا وَ أَيَّ صَبِيَّةٍ سَلَبْتُمُوهَا وَ أَيَّ أَمْوَالٍ انْتَهَبْتُمُوهَا قَتَلْتُمْ خَيْرَ رِجَالاتٍ بَعْدَ النَّبِيِّ{{صل}} وَ نُزِعَتِ الرَّحْمَةُ مِنْ قُلُوبِكُمْ أَلَا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْفَائِزُونَ وَ {{متن قرآن|حِزْبَ الشَّيْطَانِ هُمُ الْخَاسِرُونَ}}... قَالَ الرَّاوِي: فَضَجَّ النَّاسُ بِالْبُكَاءِ وَالنَّحِیبِ وَ النَّوْحِ وَ نَشَرَ النِّسَاءُ شُعُورَهُنَّ وَ وَحَثَینَ التُّرَابَ عَلَى رُءُوسِهِنَّ وَ خَمَشْنَ وُجُوهَهُنَّ وَ لَطَمْنَ خُدُودَهُنَّ وَ دَعَوْنَ بِالْوَيْلِ وَ الثُّبُورِ وَ بَكَى الرِّجَالُ وَ نَتَفُوا لِحَاهُمْ فَلَمْ يُرَ بَاكِيَةٌ وَ بَاكٍ أَكْثَرَ مِنْ ذَلِكَ الْيَوْمِ}} (الملهوف، ص۱۹۸).</ref>.<ref>[[محمد محمدی ریشهری|محمدی ریشهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امام حسین (کتاب)|گزیده دانشنامه امام حسین]] ص ۶۶۷.</ref> | ||
==[[سخنرانی امام زین العابدین]]{{ع}} در میان [[کوفیان]]== | ==[[سخنرانی امام زین العابدین]]{{ع}} در میان [[کوفیان]]== | ||
در کتاب [[الملهوف (کتاب)|الملهوف]] نقل است که: [[امام]] [[زین العابدین]]{{ع}} به [[مردم]] اشاره کرد که: «ساکت شوید». آنان ساکت شدند. امام{{ع}} برخاست و پس از [[حمد]] و ثنای [[خداوند]] و یادکرد [[پیامبر]]{{صل}} - آنگونه که سزامندش بود - و [[درود فرستادن]] بر او فرمود: «ای مردم! هر کس مرا میشناسد، که میشناسد. هر کس مرا نمیشناسد، خودم را به او میشناسانم. من، [[علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب]] هستم. من پسر کسی هستم که در [[رود فرات]]، بدون آنکه کسی از شما را کشته باشد و خونی ریخته باشد، سر بُریده شد. من پسر کسی هستم که حریمش هتک شد و نعمتش سلب گردید و مالش به [[غارت]] رفت و خانوادهاش [[اسیر]] شدند. من پسر کسی هستم که او را در میان گرفتند و پس از مدّتی کشتند و این برای [[افتخار]] من، کافی است. ای مردم! شما را به [[خدا]] [[سوگند]] میدهم، آیا میدانید که شما به پدرم [[نامه]] نوشتید و به او [[نیرنگ]] زدید و از سوی خود با او [[عهد]] و [[پیمان]] بستید و دست [[بیعت]] به او دادید و سپس با او جنگیدید و او را وا نهادید؟! نابود باد آنچه برای خود، پیش فرستادهاید و [[بدا]] به رأیتان! با چه چشمی به [[پیامبر خدا]]{{صل}} مینگرید، آنگاه که به شما میگوید: خاندانم را کُشتید و حرمتم را هتک کردید. پس شما از [[امّت]] من نیستید». صدای مردم از هر سو بلند شد و به همدیگر گفتند: هلاک شدهاید و نمیدانید!<ref>{{ | در کتاب [[الملهوف (کتاب)|الملهوف]] نقل است که: [[امام]] [[زین العابدین]]{{ع}} به [[مردم]] اشاره کرد که: «ساکت شوید». آنان ساکت شدند. امام{{ع}} برخاست و پس از [[حمد]] و ثنای [[خداوند]] و یادکرد [[پیامبر]]{{صل}} - آنگونه که سزامندش بود - و [[درود فرستادن]] بر او فرمود: «ای مردم! هر کس مرا میشناسد، که میشناسد. هر کس مرا نمیشناسد، خودم را به او میشناسانم. من، [[علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب]] هستم. من پسر کسی هستم که در [[رود فرات]]، بدون آنکه کسی از شما را کشته باشد و خونی ریخته باشد، سر بُریده شد. من پسر کسی هستم که حریمش هتک شد و نعمتش سلب گردید و مالش به [[غارت]] رفت و خانوادهاش [[اسیر]] شدند. من پسر کسی هستم که او را در میان گرفتند و پس از مدّتی کشتند و این برای [[افتخار]] من، کافی است. ای مردم! شما را به [[خدا]] [[سوگند]] میدهم، آیا میدانید که شما به پدرم [[نامه]] نوشتید و به او [[نیرنگ]] زدید و از سوی خود با او [[عهد]] و [[پیمان]] بستید و دست [[بیعت]] به او دادید و سپس با او جنگیدید و او را وا نهادید؟! نابود باد آنچه برای خود، پیش فرستادهاید و [[بدا]] به رأیتان! با چه چشمی به [[پیامبر خدا]]{{صل}} مینگرید، آنگاه که به شما میگوید: خاندانم را کُشتید و حرمتم را هتک کردید. پس شما از [[امّت]] من نیستید». صدای مردم از هر سو بلند شد و به همدیگر گفتند: هلاک شدهاید و نمیدانید!<ref>{{عربی|إِنَّ زَيْنَ الْعَابِدِينَ{{ع}} أَوْمَأَ إِلَى النَّاسِ أَنِ اسْكُتُوا فَسَكَتُوا فَقَامَ قَائِماً فَحَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَى عَلَيْهِ وَ ذَكَرَ النَّبِيَّ بِمَا هُوَ أَهْلُهُ{{صل}} ثُمَّ صَلَّى عَلَيْهِ ثُمَّ قَالَ أَيُّهَا النَّاسُ مَنْ عَرَفَنِي فَقَدْ عَرَفَنِي وَ مَنْ لَمْ يَعْرِفْنِي فَأَنَا أُعَرِّفُهُ بِنَفْسِي أَنَا عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ{{ع}} أَنَا ابْنُ الْمَذْبُوحِ بِشَطِّ الْفُرَاتِ مِنْ غَيْرِ ذَحْلٍ وَ لَا تِرَاتٍ أَنَا ابْنُ ُ مَنِ انْتُهِكَ حَرِيمُهُ وَ سُلِبَ نَعِيمُهُ وَ انْتُهِبَ مَالُهُ وَ سُبِيَ عِيَالُهُ أَنَا ابْنُ مَنْ قُتِلَ صَبْراً فَكَفَى بِذَلِكَ فَخْراً. أَيُّهَا النَّاسُ نَاشَدْتُكُمْ بِاللَّهِ هَلْ تَعْلَمُونَ أَنَّكُمْ كَتَبْتُمْ إِلَى أَبِي وَ خَدَعْتُمُوهُ وَ أَعْطَيْتُمُوهُ مِنْ أَنْفُسِكُمُ الْعَهْدَ وَ الْمِيثَاقَ وَ الْبَيْعَةَ ثُمَّ قَاتَلْتُمُوهُ وَ خَذَلْتُمُوهُ فَتَبّاً لَكُمْ مَا قَدَّمْتُمْ لِأَنْفُسِكُمْ وَ سُوءً لِرَأْيِكُمْ بِأَيَّةِ عَيْنٍ تَنْظُرُونَ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ{{صل}}- يَقُولُ لَكُمْ قَتَلْتُمْ عِتْرَتِي وَ انْتَهَكْتُمْ حُرْمَتِي فَلَسْتُمْ مِنْ أُمَّتِي قَالَ قَالَ الرَّاوِي: فَارْتَفَعَتْ أَصْوَاتُ النَّاسِ مِنْ كُلِّ نَاحِيَةٍ وَ يَقُولُ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ هَلَكْتُمْ وَ مَا تَعْلَمُونَ...}} (الملهوف، ص۱۹۹؛ الاحتجاج، ج۲، ص۱۱۷، ح۱۷۱).</ref>.<ref>[[محمد محمدی ریشهری|محمدی ریشهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امام حسین (کتاب)|گزیده دانشنامه امام حسین]] ص ۶۶۸.</ref> | ||
==[[احتجاج]] [[زید بن ارقم]] با [[ابن زیاد]]== | ==[[احتجاج]] [[زید بن ارقم]] با [[ابن زیاد]]== | ||
در کتاب [[الإرشاد (کتاب)|الإرشاد]] نقل است که: هنگامی که سر [[امام حسین]]{{ع}} رسید و [[عمر بن سعد]] - که [[خدا]]، لعنتش کند - نیز فردای همان [[روز]] با [[دختران]] و [[خاندان]] [[حسین]]{{ع}} که همراهش بودند، رسید، ابن زیاد در [[کاخ]] [[فرمانداری]]، جلوس کرد و به [[مردم]]، بار عام داد و [[فرمان]] داد تا سر را آوردند و جلویش گذاشتند. ابن زیاد به آن مینگریست و لبخند میزد و با چوبدستیاش بر دندانهای پیشِ حسین{{ع}} میزد. زید بن اَرقَم، از [[اصحاب پیامبر]] خدا{{صل}} - که پیرمردی کهن سال بود -، کنار ابن زیاد بود. هنگامی که دید او با چوب دستی بر دندانهای [[امام]]{{ع}} میزند، به او گفت: چوب دستیات را از این دو لب بردار که - [[سوگند]] به خدایی که خدایی جز او نیست -، آن قدر دیدهام دو لب [[پیامبر خدا]]{{صل}} بر این دو لب، بوسه میزند که به شمار نمیتوانم بیاورم. سپس با صدای بلند گریست. ابن زیاد به او گفت: [[خداوند]]، چشمهایت را گریان کند! آیا از [[پیروزی]] خدا میگِریی؟ به خدا سوگند، اگر پیرمردی خِرِفت نبودی و عقلت نرفته بود، گردنت را میزدم. زید بن اَرقَم، از پیش ابن زیاد برخاست و به خانهاش رفت<ref>{{ | در کتاب [[الإرشاد (کتاب)|الإرشاد]] نقل است که: هنگامی که سر [[امام حسین]]{{ع}} رسید و [[عمر بن سعد]] - که [[خدا]]، لعنتش کند - نیز فردای همان [[روز]] با [[دختران]] و [[خاندان]] [[حسین]]{{ع}} که همراهش بودند، رسید، ابن زیاد در [[کاخ]] [[فرمانداری]]، جلوس کرد و به [[مردم]]، بار عام داد و [[فرمان]] داد تا سر را آوردند و جلویش گذاشتند. ابن زیاد به آن مینگریست و لبخند میزد و با چوبدستیاش بر دندانهای پیشِ حسین{{ع}} میزد. زید بن اَرقَم، از [[اصحاب پیامبر]] خدا{{صل}} - که پیرمردی کهن سال بود -، کنار ابن زیاد بود. هنگامی که دید او با چوب دستی بر دندانهای [[امام]]{{ع}} میزند، به او گفت: چوب دستیات را از این دو لب بردار که - [[سوگند]] به خدایی که خدایی جز او نیست -، آن قدر دیدهام دو لب [[پیامبر خدا]]{{صل}} بر این دو لب، بوسه میزند که به شمار نمیتوانم بیاورم. سپس با صدای بلند گریست. ابن زیاد به او گفت: [[خداوند]]، چشمهایت را گریان کند! آیا از [[پیروزی]] خدا میگِریی؟ به خدا سوگند، اگر پیرمردی خِرِفت نبودی و عقلت نرفته بود، گردنت را میزدم. زید بن اَرقَم، از پیش ابن زیاد برخاست و به خانهاش رفت<ref>{{عربی|لَمَّا وَصَلَ رَأْسُ الْحُسَيْنِ{{ع}} وَ وَصَلَ ابْنُ سَعْدٍ لَعَنَهُ اللَّهُ مِنْ غَدِ يَوْمِ وُصُولِهِ وَ مَعَهُ بَنَاتُ الْحُسَيْنِ{{ع}} وَ أَهْلُهُ جَلَسَ ابْنُ زِيَادٍ لِلنَّاسِ فِي قَصْرِ الْإِمَارَةِ وَ أَذِنَ لِلنَّاسِ إِذْناً عَامّاً وَ أَمَرَ بِإِحْضَارِ الرَّأْسِ فَوُضِعَ بَيْنَ يَدَيْهِ وَ جَعَلَ يَنْظُرُ إِلَيْهِ وَ يَتَبَسَّمُ وَ فِي يَدِهِ قَضِيبٌ يَضْرِبُ بِهِ ثَنَايَاهُ وَ كَانَ إِلَى جَانِبِهِ زَيْدُ بْنُ أَرْقَمَ صَاحِبُ رَسُولِ اللَّهِ{{صل}} وَ هُوَ شَيْخٌ كَبِيرٌ فَلَمَّا رَآهُ يَضْرِبُ بِالْقَضِيبِ ثَنَايَاهُ قَالَ لَهُ ارْفَعْ قَضِيبَكَ عَنْ هَاتَيْنِ الشَّفَتَيْنِ فَوَ اللَّهِ الَّذِي لَا إِلَهَ غَيْرُهُ لَقَدْ رَأَيْتُ شَفَتَيْ رَسُولِ اللَّهِ{{صل}} عَلَيْهِمَا مَا لَا أُحْصِيهِ كَثْرَةً تُقَبِّلُهُمَا ثُمَّ انْتَحَبَ بَاكِياً فَقَالَ لَهُ ابْنُ زِيَادٍ أَبْكَى اللَّهُ عَيْنَيْكَ أَ تَبْكِي لِفَتْحِ اللَّهِ وَ اللَّهِ لَوْ لَا أَنَّكَ شَيْخٌ قَدْ خَرِفْتَ وَ ذَهَبَ عَقْلُكَ لَضَرَبْتُ عُنُقَكَ فَنَهَضَ زَيْدُ بْنُ أَرْقَمَ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ صَارَ إِلَى مَنْزِلِهِ}} (الإرشاد، ج۲، ص۱۱۴).</ref>.<ref>[[محمد محمدی ریشهری|محمدی ریشهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امام حسین (کتاب)|گزیده دانشنامه امام حسین]] ص ۶۶۹.</ref> | ||
==[[رویارویی]] [[ابن زیاد]] و [[زینب]]{{س}}== | ==[[رویارویی]] [[ابن زیاد]] و [[زینب]]{{س}}== | ||
از [[حمید بن مسلم]] اینچنین نقل شده است که: هنگامی که سرِ [[حسین]]{{ع}} را با [[کودکان]] و [[خواهران]] و زنانش نزد [[عبیداللّه بن زیاد]] آوردند، زینب، دختر [[فاطمه]]{{س}}، بدترین لباسش را پوشیده بود و ناشناس مینمود و کنیزانش گِردش را گرفته بودند. هنگامی که وارد شد، نشست. عبیداللّه بن زیاد گفت: این که نشست، که بود؟ زینب{{س}} با او سخن نگفت. عبیداللّه، سه بار پرسید و زینب{{س}} در هر سه بار، ساکت ماند. یکی از کنیزانش گفت: این، زینب، دختر فاطمه{{س}}است. عبیداللّه به او گفت: [[ستایش]]، خدایی را که شما را [[رسوا]] کرد و شما را کُشت و سخن دروغتان را آشکار کرد! زینب{{س}} گفت: «ستایش، خدایی را که ما را به [[محمّد]]{{صل}} گرامی داشت و [[پاک]] و پاکیزهمان کرد و آنگونه که تو میگویی، نیست. تنها [[فاسق]] است که رسوا میشود و تنها [[تبهکار]] است که [[تکذیب]] میشود». ابن زیاد گفت: کار [[خدا]] را با خاندانت، چگونه دیدی؟ زینب{{س}} گفت: «کشته شدن، برایشان تقدیر شده بود و آنان هم به سوی قتلگاهشان شتافتند و به زودی، [[خداوند]]، تو و ایشان را گِرد هم میآورد و نزد او با هم [[اقامه دعوا]] و [[برهان]] میکنید». [[ابن زیاد]] به [[خشم]] آمد و برافروخته شد [و آهنگ کشتن [[زینب]]{{س}} را کرد]. [[عمرو بن حریث]] به او گفت: [[خدا]]، [[امیر]] را به [[سلامت]] دارد! او یک [[زن]] است. آیا زنی را به سبب سخنش [[مؤاخذه]] میکنید؟ زن را به سخنش نمیگیرند و بر [[ناسزا]] و پریشان گوییاش [[سرزنش]] نمیکنند. ابن زیاد به او گفت: [[خداوند]]، [[دل]] مرا با کشتن طغیانگرت و [[عاصیان]] نافرمان خاندانت خُنَک کرد! زینب{{س}} گریست و سپس گفت: «بزرگم را کُشتی و خاندانم را هلاک کردی و شاخهام را بُریدی و ریشهام را از بیخ و بُن در آوردی. اگر این، دل تو را خُنَک میکند، خُنَک شد!». عبیداللّه به او گفت: این، [[دلیری]] است<ref>در بیشتر متونی که این ماجرا را نقل کردهاند، «سجعگویی (سَجاعة)» و نه «دلیری (شَجاعة)» آمده است که درستتر مینماید و با بقیه سخن هم سازگارتر است. سَجْع، به معنای سخن قافیهدار، اما بدون وزن شعری است. بر این اساس، ترجمه این جمله، چنین میشود: «این زن، سجع میگوید».</ref>. به جانم [[سوگند]]، پدرت نیز شاعر و دلیر بود. زینب{{س}} گفت: «زن را چه به [[دلاوری]]؟! از دلاوری به کارهای دیگر پرداختم. آنچه میگویم، [[الهام]] درونی من است»<ref>{{ | از [[حمید بن مسلم]] اینچنین نقل شده است که: هنگامی که سرِ [[حسین]]{{ع}} را با [[کودکان]] و [[خواهران]] و زنانش نزد [[عبیداللّه بن زیاد]] آوردند، زینب، دختر [[فاطمه]]{{س}}، بدترین لباسش را پوشیده بود و ناشناس مینمود و کنیزانش گِردش را گرفته بودند. هنگامی که وارد شد، نشست. عبیداللّه بن زیاد گفت: این که نشست، که بود؟ زینب{{س}} با او سخن نگفت. عبیداللّه، سه بار پرسید و زینب{{س}} در هر سه بار، ساکت ماند. یکی از کنیزانش گفت: این، زینب، دختر فاطمه{{س}}است. عبیداللّه به او گفت: [[ستایش]]، خدایی را که شما را [[رسوا]] کرد و شما را کُشت و سخن دروغتان را آشکار کرد! زینب{{س}} گفت: «ستایش، خدایی را که ما را به [[محمّد]]{{صل}} گرامی داشت و [[پاک]] و پاکیزهمان کرد و آنگونه که تو میگویی، نیست. تنها [[فاسق]] است که رسوا میشود و تنها [[تبهکار]] است که [[تکذیب]] میشود». ابن زیاد گفت: کار [[خدا]] را با خاندانت، چگونه دیدی؟ زینب{{س}} گفت: «کشته شدن، برایشان تقدیر شده بود و آنان هم به سوی قتلگاهشان شتافتند و به زودی، [[خداوند]]، تو و ایشان را گِرد هم میآورد و نزد او با هم [[اقامه دعوا]] و [[برهان]] میکنید». [[ابن زیاد]] به [[خشم]] آمد و برافروخته شد [و آهنگ کشتن [[زینب]]{{س}} را کرد]. [[عمرو بن حریث]] به او گفت: [[خدا]]، [[امیر]] را به [[سلامت]] دارد! او یک [[زن]] است. آیا زنی را به سبب سخنش [[مؤاخذه]] میکنید؟ زن را به سخنش نمیگیرند و بر [[ناسزا]] و پریشان گوییاش [[سرزنش]] نمیکنند. ابن زیاد به او گفت: [[خداوند]]، [[دل]] مرا با کشتن طغیانگرت و [[عاصیان]] نافرمان خاندانت خُنَک کرد! زینب{{س}} گریست و سپس گفت: «بزرگم را کُشتی و خاندانم را هلاک کردی و شاخهام را بُریدی و ریشهام را از بیخ و بُن در آوردی. اگر این، دل تو را خُنَک میکند، خُنَک شد!». عبیداللّه به او گفت: این، [[دلیری]] است<ref>در بیشتر متونی که این ماجرا را نقل کردهاند، «سجعگویی (سَجاعة)» و نه «دلیری (شَجاعة)» آمده است که درستتر مینماید و با بقیه سخن هم سازگارتر است. سَجْع، به معنای سخن قافیهدار، اما بدون وزن شعری است. بر این اساس، ترجمه این جمله، چنین میشود: «این زن، سجع میگوید».</ref>. به جانم [[سوگند]]، پدرت نیز شاعر و دلیر بود. زینب{{س}} گفت: «زن را چه به [[دلاوری]]؟! از دلاوری به کارهای دیگر پرداختم. آنچه میگویم، [[الهام]] درونی من است»<ref>{{عربی|لَمَّا دُخِلَ بِرَأْسِ حُسَيْنٍ{{ع}} وَ صِبْيَانِهِ وَ أَخَوَاتِهِ وَ نِسَائِهِ عَلَى عُبَيْدِ اللّهِ بْنِ زِيادٍ، لَبِسَتْ زَيْنَبُ ابْنَةُ فَاطِمَةَ{{س}} أَرْذَلَ ثِيَابِهَا، وَ تَنَكَّرَتْ، وَ حَفَّتْ بِهَا إِمَاؤُهَا، فَلَمَّا دَخَلَتْ جَلَسَتْ، فَقَالَ عُبَيْدُ اللّهِ بْنُ زِيَادٍ: مَنْ هَذِهِ الجَالِسَةُ؟ فَلَمْ تُكَلِّمُهُ، فَقَالَ ذَلِكَ ثَلَاثاً، كُلَّ ذَلِكَ لَا تُكَلِّمُهُ، فَقَالَ بَعْضُ إِمَائِهَا: هَذِهِ زَيْنَبُ ابْنَةُ فَاطِمَةَ{{س}}. قَالَ: فَقَالَ لَهَا عُبَيْدُ اللّهِ: الْحَمْدُ للّهِ الَّذِي فَضَحَكُمْ وَ قَتَّلَكُمْ وَ أَكْذَبَ أُحْدُوثَتَكُمْ! فَقالَت: الْحَمْدُ للّهِ الَّذِي أَكْرَمَنَا بِمُحَمَّدٍ{{صل}} وَ طَهَّرَنَا تَطْهِيرَاً، لَا كَمَا تَقُولُ أَنْتَ، إِنَّمَا يَفْتَضِحُ الفَاسِقُ، وَ يُكَذَّبُ الفَاجِرُ. قَالَ: فَكَيْفَ رَأَيْتِ صُنْعَ اللَّهِ بِأَهْلِ بَيْتِكِ؟ قَالَتْ: كُتِبَ عَلَيْهِمُ القَتْلُ، فَبَرَزُوا إِلَى مَضَاجِعِهِمْ، وَ سَيَجْمَعُ اللّهُ بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُمْ، فَتَحَاجُّونَ إِلَيْهِ، وَ تَخَاصَمُونَ عِنْدَهُ. قَالَ: فَغَضِبَ ابْنُ زِيَادٍ وَاسْتَشَاطَ، قَالَ: فَقَالَ لَهُ عَمْرُو بْنُ حُرَيثٍ: أَصْلَحَ اللَّهُ الْأَمِيرَ! إِنَّمَا هِيَ امْرَأَةٌ، وَ هَلْ تُؤاخَذُ الْمَرْأَةُ بِشَيءٍ مِنْ مَنْطِقِهَا؟ إِنَّهَا لَا تُؤاخَذُ بِقَوْلٍ، وَ لَا تُلامُ عَلَى خَطَلٍ. فَقَالَ لَهَا ابْنُ زِيَادٍ: قَدْ أَشْفَى اللَّهُ نَفْسِي مِنْ طَاغِيَتِكِ، وَالعُصَاةِ الْمَرَدَةِ مِنْ أَهْلِ بَيْتِكِ. قَالَ: فَبَكَتْ، ثُمَّ قَالَتْ: لَعَمْرِي لَقَدْ قَتَلْتَ كَهْلِي، وَ أَبَرْتَ أَهْلِي، وَ قَطَّعْتَ فَرعِي، وَاجْتَثَثْتَ أَصْلِي، فَإِنْ يَشْفِكَ هَذَا فَقَدِ اشْتَفَيْتَ. فَقَالَ لَهَا عُبَيْدُ اللَّهِ: هَذِهِ شَجَاعَةٌ، قَدْ لَعَمْرِي كَانَ أَبُوكَ شَاعِراً شُجَاعاً. قَالَتْ: مَا لِلْمَرْأَةِ وَالشَّجَاعَةَ! إنَّ لِي عَنِ الشَّجَاعَةِ لَشُغُلاً، وَ لكِنَّ نَفْثِي مَا أَقُولُ}} (تاریخ الطبری، ج۵، ص۴۵۷؛ الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۵۷۴).</ref>.<ref>[[محمد محمدی ریشهری|محمدی ریشهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امام حسین (کتاب)|گزیده دانشنامه امام حسین]] ص ۶۷۰.</ref> | ||
==[[رویارویی]] [[ابن زیاد]] و [[امام زین العابدین]]{{ع}}== | ==[[رویارویی]] [[ابن زیاد]] و [[امام زین العابدین]]{{ع}}== | ||
در کتاب [[الإرشاد (کتاب)|الإرشاد]] نقل شده است که: [[علی بن الحسین]] (زین العابدین){{ع}} را در برابر ابن زیاد آوردند. به او گفت: تو کیستی؟ فرمود: «من علی بن الحسین هستم». گفت: مگر [[خداوند]]، علی بن الحسین را نکشت؟ [[علی]][بن الحسین]{{ع}} فرمود: «[[برادری]] به [[نام علی]] داشتم که [[مردم]]، او را کشتند». ابن زیاد به او گفت: بلکه [[خدا]]، او را کشت. علی بن الحسین{{ع}} فرمود: ««خداوند، [[جانها]] را هنگام مرگشان میگیرد»». ابن زیاد، [[خشمگین]] شد و گفت: تو جرئت پاسخ دادن به من را داری؟! هنوز کسی از شما مانده که [سخنِ] مرا رد کند؟! او را ببرید و گردنش را بزنید. عمّهاش [[زینب]]{{س}}، به او در آویخت و گفت: ای ابن زیاد! خونهایی که از ما ریختهای، کافی است. سپس، علی[بن الحسین{{ع}}] را در آغوش گرفت و گفت: به خدا [[سوگند]]، از او جدا نمیشوم و اگر او را میکشی، مرا هم با او بکش! ابن زیاد، لختی به او و علی بن الحسین (زین العابدین){{ع}} نگریست و سپس گفت: شگفتا از پیوند خونی! به خدا سوگند، [[یقین]] دارم که [[دوست]] دارد او را همراه وی بکشم. او را رها کنید که مریضیاش برای او کافی است. آنگاه از جایش برخاست و از [[کاخ]] بیرون رفت<ref>{{ | در کتاب [[الإرشاد (کتاب)|الإرشاد]] نقل شده است که: [[علی بن الحسین]] (زین العابدین){{ع}} را در برابر ابن زیاد آوردند. به او گفت: تو کیستی؟ فرمود: «من علی بن الحسین هستم». گفت: مگر [[خداوند]]، علی بن الحسین را نکشت؟ [[علی]][بن الحسین]{{ع}} فرمود: «[[برادری]] به [[نام علی]] داشتم که [[مردم]]، او را کشتند». ابن زیاد به او گفت: بلکه [[خدا]]، او را کشت. علی بن الحسین{{ع}} فرمود: ««خداوند، [[جانها]] را هنگام مرگشان میگیرد»». ابن زیاد، [[خشمگین]] شد و گفت: تو جرئت پاسخ دادن به من را داری؟! هنوز کسی از شما مانده که [سخنِ] مرا رد کند؟! او را ببرید و گردنش را بزنید. عمّهاش [[زینب]]{{س}}، به او در آویخت و گفت: ای ابن زیاد! خونهایی که از ما ریختهای، کافی است. سپس، علی[بن الحسین{{ع}}] را در آغوش گرفت و گفت: به خدا [[سوگند]]، از او جدا نمیشوم و اگر او را میکشی، مرا هم با او بکش! ابن زیاد، لختی به او و علی بن الحسین (زین العابدین){{ع}} نگریست و سپس گفت: شگفتا از پیوند خونی! به خدا سوگند، [[یقین]] دارم که [[دوست]] دارد او را همراه وی بکشم. او را رها کنید که مریضیاش برای او کافی است. آنگاه از جایش برخاست و از [[کاخ]] بیرون رفت<ref>{{عربی|وَ عُرِضَ عَلَيْهِ [أَي عَلَی ابْنِ زِیَادٍ] عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ{{ع}} فَقَالَ لَهُ مَنْ أَنْتَ فَقَالَ أَنَا عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ. فَقَالَ أَ لَيْسَ قَدْ قَتَلَ اللَّهُ عَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ. فَقَالَ لَهُ عَلِيٌّ{{ع}} قَدْ كَانَ لِي أَخٌ يُسَمَّى عَلِيّاً قَتَلَهُ النَّاسُ. فَقَالَ لَهُ ابْنُ زِيَادٍ بَلِ اللَّهُ قَتَلَهُ. فَقَالَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ{{ع}} {{متن قرآن|اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِهَا}}. فَغَضِبَ ابْنُ زِيَادٍ وَ قَالَ وَ بِكَ جُرْأَةٌ لِجَوَابِي وَ فِيكَ بَقِيَّةٌ لِلرَّدِّ عَلَيَّ اذْهَبُوا بِهِ فَاضْرِبُوا عُنُقَهُ فَتَعَلَّقَتْ بِهِ زَيْنَبُ عَمَّتُهُ وَ قَالَتْ يَا ابْنَ زِيَادٍ حَسْبُكَ مِنْ دِمَائِنَا وَ اعْتَنَقَتْهُ وَ قَالَتْ وَ اللَّهِ لَا أُفَارِقُهُ فَإِنْ قَتَلْتَهُ فَاقْتُلْنِي مَعَهُ فَنَظَرَ ابْنُ زِيَادٍ إِلَيْهَا وَ إِلَيْهِ سَاعَةً ثُمَّ قَالَ عَجَباً لِلرَّحِمِ وَ اللَّهِ إِنِّي لَأَظُنُّهَا وَدَّتْ أَنِّي قَتَلْتُهَا مَعَهُ دَعُوهُ فَإِنِّي أَرَاهُ لِمَا بِهِ. ثُمَّ قَامَ مِنْ مَجْلِسِهِ حَتَّى خَرَجَ مِنَ الْقَصْرِ}} (الإرشاد، ج۲، ص۱۱۶؛ مثیر الأحزان، ص۹۱).</ref>.<ref>[[محمد محمدی ریشهری|محمدی ریشهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امام حسین (کتاب)|گزیده دانشنامه امام حسین]] ص ۶۷۲.</ref> | ||
==[[ایستادگی]] [[عبداللّه بن عفیف]] در برابر [[ابن زیاد]] و به [[شهادت]] رسیدنش<ref>این واقعه - چنانکه در الإرشاد مفید آمده -، پس از برخوردهای ابن زیاد با خانواده امام حسین{{ع}} در قصر حکومتی اتّفاق افتاده است.</ref>== | ==[[ایستادگی]] [[عبداللّه بن عفیف]] در برابر [[ابن زیاد]] و به [[شهادت]] رسیدنش<ref>این واقعه - چنانکه در الإرشاد مفید آمده -، پس از برخوردهای ابن زیاد با خانواده امام حسین{{ع}} در قصر حکومتی اتّفاق افتاده است.</ref>== | ||
در کتاب [[الإرشاد (کتاب)|الإرشاد]] نقل است که: ابن زیاد، به [[مسجد]] آمد و از [[منبر]]، بالا رفت و گفت: [[ستایش]]، خدایی را که [[حق]] و اهلش را چیره کرد و [[امیر مؤمنان]] [[یزید]] و حزبش را [[یاری]] داد، و [[دروغگو]] پسر دروغگو و پیروانش را کشت! [[عبداللّه بن عفیف ازدی]] - که از [[پیروان]] امیر مؤمنان{{ع}} بود -، جلوی او برخاست و گفت: ای [[دشمن خدا]]! دروغگو، تو و پدرت هستید و کسی که به تو [[حکومت]] داد و نیز پدرش. ای پسر مرجانه! [[فرزندان]] [[پیامبران]] را میکشی و بر منبر، در جایگاه [[صدّیقان]] میایستی؟! ابن زیاد گفت: او را برایم بیاورید. پاسبانان، او را گرفتند و او [[شعار]] [[قبیله]] اَزْد را سر داد و هفت صد تن از آنان، گِرد آمدند و او را از دست پاسبانان در آوردند. شب که رسید، [[ابن زیاد]]، کسی را به سوی او فرستاد و او را از خانهاش بیرون کشید و گردنش را زد و وی را در جای انباشت خاکروبهها به [[صلیب]] کشید. [[خدا]] او را [[رحمت]] کند!<ref>{{ | در کتاب [[الإرشاد (کتاب)|الإرشاد]] نقل است که: ابن زیاد، به [[مسجد]] آمد و از [[منبر]]، بالا رفت و گفت: [[ستایش]]، خدایی را که [[حق]] و اهلش را چیره کرد و [[امیر مؤمنان]] [[یزید]] و حزبش را [[یاری]] داد، و [[دروغگو]] پسر دروغگو و پیروانش را کشت! [[عبداللّه بن عفیف ازدی]] - که از [[پیروان]] امیر مؤمنان{{ع}} بود -، جلوی او برخاست و گفت: ای [[دشمن خدا]]! دروغگو، تو و پدرت هستید و کسی که به تو [[حکومت]] داد و نیز پدرش. ای پسر مرجانه! [[فرزندان]] [[پیامبران]] را میکشی و بر منبر، در جایگاه [[صدّیقان]] میایستی؟! ابن زیاد گفت: او را برایم بیاورید. پاسبانان، او را گرفتند و او [[شعار]] [[قبیله]] اَزْد را سر داد و هفت صد تن از آنان، گِرد آمدند و او را از دست پاسبانان در آوردند. شب که رسید، [[ابن زیاد]]، کسی را به سوی او فرستاد و او را از خانهاش بیرون کشید و گردنش را زد و وی را در جای انباشت خاکروبهها به [[صلیب]] کشید. [[خدا]] او را [[رحمت]] کند!<ref>{{عربی|دَخَلَ [ابْنُ زِيادٍ] الْمَسْجِدَ فَصَعِدَ الْمِنْبَرَ فَقَالَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَظْهَرَ الْحَقَّ وَ أَهْلَهُ وَ نَصَرَ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ يَزِيدَ وَ حِزْبَهُ وَ قَتَلَ الْكَذَّابَ ابْنَ الْكَذَّابِ وَ شِيعَتَهُ. فَقَامَ إِلَيْهِ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ عَفِيفٍ الْأَزْدِيُّ وَ كَانَ مِنْ شِيعَةِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ{{ع}} فَقَالَ يَا عَدُوَّ اللَّهِ إِنَّ الْكَذَّابَ أَنْتَ وَ أَبُوكَ وَ الَّذِي وَلَّاكَ وَ أَبُوهُ يَا ابْنَ مَرْجَانَةَ تَقْتُلُ أَوْلَادَ النَّبِيِّينَ وَ تَقُومُ عَلَى الْمِنْبَرِ مَقَامَ الصِّدِّيقِينَ. فَقَالَ ابْنُ زِيَادٍ عَلَيَّ بِهِ فَأَخَذَتْهُ الْجَلَاوِزَةُ فَنَادَى بِشِعَارِ الْأَزْدِ فَاجْتَمَعَ مِنْهُمْ سَبْعُمِائَةِ رَجُلٍ فَانْتَزَعُوهُ مِنَ الْجَلَاوِزَةِ فَلَمَّا كَانَ اللَّيْلُ أَرْسَلَ إِلَيْهِ ابْنُ زِيَادٍ مَنْ أَخْرَجَهُ مِنْ بَيْتِهِ فَضَرَبَ عُنُقَهُ وَ صَلَبَهُ فِي السَّبَخَةِ رَحِمَهُ اللَّهُ}} (الإرشاد، ج۲، ص۱۱۷؛ کشف الغمة، ج۲، ص۲۷۹).</ref>.<ref>[[محمد محمدی ریشهری|محمدی ریشهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امام حسین (کتاب)|گزیده دانشنامه امام حسین]] ص ۶۷۳.</ref> | ||
==[[اهل بیت]] [[امام]]{{ع}} در [[زندان]] ابن زیاد== | ==[[اهل بیت]] [[امام]]{{ع}} در [[زندان]] ابن زیاد== | ||
در کتاب [[الطبقات الکبری (کتاب)|الطبقات الکبری]] نقل است که: [[عبیداللّه بن زیاد]]، [[فرمان]] داد تا باقی ماندگان [[خاندان]] [[حسین]]{{ع}} که بر او وارد شدهاند، همراه او در [[کاخ]]، [[حبس]] شوند<ref>{{ | در کتاب [[الطبقات الکبری (کتاب)|الطبقات الکبری]] نقل است که: [[عبیداللّه بن زیاد]]، [[فرمان]] داد تا باقی ماندگان [[خاندان]] [[حسین]]{{ع}} که بر او وارد شدهاند، همراه او در [[کاخ]]، [[حبس]] شوند<ref>{{عربی|أَمَرَ عُبَيْدُ اللّهِ بْنُ زِيَادٍ بِحَبْسِ مَنْ قُدِمَ بِهِ عَلَيْهِ مِنْ بَقِيَّةِ أَهْلِ الحُسَيْنِ{{ع}} مَعَهُ فِي القَصْرِ}} (الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة)، ج۱، ص۴۸۴).</ref>. | ||
[[صدوق]] در کتاب [[الأمالی (کتاب)|الأمالی]] به نقل از [[دربان]] [[عبیداللّه بن زیاد]] آورده است که: ابن زیاد، فرمان داد که [[علی بن الحسین]] ([[زین العابدین]]){{ع}} را در بند کنند و همراه [[زنان]] و [[اسیران]] به زندان ببرند. من با آنان بودم و از کوچهای نگذشتیم، مگر این که آن را پُر از مرد و زنی یافتیم که بر صورت خود میزدند و میگریستند. آنان را در زندان افکندند و در را بر آنان بستند<ref>{{ | [[صدوق]] در کتاب [[الأمالی (کتاب)|الأمالی]] به نقل از [[دربان]] [[عبیداللّه بن زیاد]] آورده است که: ابن زیاد، فرمان داد که [[علی بن الحسین]] ([[زین العابدین]]){{ع}} را در بند کنند و همراه [[زنان]] و [[اسیران]] به زندان ببرند. من با آنان بودم و از کوچهای نگذشتیم، مگر این که آن را پُر از مرد و زنی یافتیم که بر صورت خود میزدند و میگریستند. آنان را در زندان افکندند و در را بر آنان بستند<ref>{{عربی|أَمَرَ [ابْنُ زِيادٍ] بِعَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ{{ع}} فَغُلَّ وَ حُمِلَ مَعَ النِّسْوَةِ وَ السَّبَايَا إِلَى السِّجْنِ وَ كُنْتُ مَعَهُمْ فَمَا مَرَرْنَا بِزُقَاقٍ إِلَّا وَجَدْنَاهُ مَلَاءً رِجَالًا وَ نِسَاءً يَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ يَبْكُونَ فَحُبِسُوا فِي سِجْنٍ وَ طُبِّقَ عَلَيْهِمْ}} (الأمالی للصدوق، ص۲۲۹، الرقم ۲۴۲؛ روضة الواعظین، ص۲۱۰).</ref>.<ref>[[محمد محمدی ریشهری|محمدی ریشهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امام حسین (کتاب)|گزیده دانشنامه امام حسین]] ص ۶۷۴.</ref> | ||
==[[شهید]] شدن دو [[نوجوان]] از [[خاندان پیامبر]]{{صل}}== | ==[[شهید]] شدن دو [[نوجوان]] از [[خاندان پیامبر]]{{صل}}== | ||
از [[سعد بن عبیده]] نقل شده است که: دو نوجوان از پسران [[عبداللّه بن جعفر]] یا پسران پسر عبداللّه بن جعفر رفتند و نزد مردی از [[قبیله طی]] آمدند و به او [[پناه]] بردند. او گردن آن دو را زد و سرهایشان را نزد [[ابن زیاد]] آورد. ابن زیاد، [[تصمیم]] گرفت گردنش را بزند و [[فرمان]] داد تا خانهاش را ویران کنند<ref>{{ | از [[سعد بن عبیده]] نقل شده است که: دو نوجوان از پسران [[عبداللّه بن جعفر]] یا پسران پسر عبداللّه بن جعفر رفتند و نزد مردی از [[قبیله طی]] آمدند و به او [[پناه]] بردند. او گردن آن دو را زد و سرهایشان را نزد [[ابن زیاد]] آورد. ابن زیاد، [[تصمیم]] گرفت گردنش را بزند و [[فرمان]] داد تا خانهاش را ویران کنند<ref>{{عربی|فَانْطَلَقَ غُلامَانِ مِنْهُمْ لِعَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَعْفَرٍ - أَوِ ابْنِ ابْنِ جَعْفَرٍ- فَأَتَيَا رَجُلاً مِنْ طَيِّئٍ فَلَجَآ إلَيْهِ فَضَرَبَ أَعْنَاقَهُمَا وَ جَاءَ بِرُؤُوسِهِمَا حَتَّى وَضَعَهُمَا بَيْنَ يَدَيِ ابْنِ زِيَادٍ، قَالَ فَهَمَّ بِضَرْبِ عُنُقِهِ وَ أَمَرَ بِدَارِهِ فَهُدِّمَتْ}} (تاریخ الطبری، ج۵، ص۳۹۳؛ بغیة الطلب فی تاریخ حلب، ج۶، ص۲۶۳۹).</ref>. | ||
===نکته=== | ===نکته=== |