پرش به محتوا

طفلان مسلم بن عقیل در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخه‌ها

خط ۹۲: خط ۹۲:


آری خون ناحق پروانه شمع را چندان [[امان]] نداد که شب را [[سحر]] کند. نوشته‌اند که: او را بر نیزه کردند و در کوچه‌ها می‌‌گرداندند و [[کودکان]] با پرتاب سنگ و تیر آن را نشانه می‌‌رفتند و می‌‌گفتند: این است کشنده [[عترت]] [[رسول خدا]]<ref>ر.ک: امالی، شیخ صدوق، مجلس ۱۹، حدیث ۲؛ بحار الانوار، ج۴۵، ص۱۰۰.</ref>.<ref>[[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام حسین - ناظم‌زاده (کتاب)|اصحاب امام حسین]]، ص:۱۴۲-۱۴۸.</ref>
آری خون ناحق پروانه شمع را چندان [[امان]] نداد که شب را [[سحر]] کند. نوشته‌اند که: او را بر نیزه کردند و در کوچه‌ها می‌‌گرداندند و [[کودکان]] با پرتاب سنگ و تیر آن را نشانه می‌‌رفتند و می‌‌گفتند: این است کشنده [[عترت]] [[رسول خدا]]<ref>ر.ک: امالی، شیخ صدوق، مجلس ۱۹، حدیث ۲؛ بحار الانوار، ج۴۵، ص۱۰۰.</ref>.<ref>[[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام حسین - ناظم‌زاده (کتاب)|اصحاب امام حسین]]، ص:۱۴۲-۱۴۸.</ref>
==طفلان مسلم در پژوهشی پیرامون شهدای کربلا==
در [[منابع تاریخی]] از دو [[کودک]] به نام‌های «ابراهیم» و «محمّد» نام برده می‌شود<ref>مقتل الحسین{{ع}}، خوارزمی، ج۲، ص۵۴، انوار الهدی؛ ابصارالعین، ص۱۳۳، مکتبة بصیرلی؛ نفس المهموم، ص۷۹، بنا به نقل از مناقب قدیم.</ref>. درباره نام [[پدر]] و نیز چگونگی [[دستگیری]] و شهادتشان [[اختلاف]] است، اما داستان شهادتشان چون در منابع گوناگون نقل شده جای هیچ گونه تردیدی در وجود آنها برای خواننده باقی نمی‌گذارد.
در منابع کهن، برخی آن دو را از [[فرزندان]] و یا [[نوادگان]] [[عبدالله جعفر]] می‌شمارند، و نقل می‌کنند که اینها به خانۀ مردی از [[قبیله طی|قبیلۀ طیّ]] [[پناهنده]] شدند و او نیز آنها را گردن زد و سرهاشان را نزد [[ابن زیاد]] برد. اما او [[فرمان]] داد تا سر [[قاتل]] را جدا و خانه‌اش را ویران ساختند<ref>تاریخ طبری، ج۵، ص۳۹۳، دارالمعارف مصر.</ref>.
برخی دیگر آن دو تن را از فرزندان عبدالله جعفر دانسته و می‌گویند: اینها به خانۀ [[زن]] [[عبدالله بن قطبه طائی]] [[پناه]] بردند، از آن سو [[عمر بن سعد]] اعلام کرد که هر کس سر آن دو را بیاورد هزار [[درهم]] جایزه دارد. [[زن]] که چنین دید از شوهرش خواست آنها را به [[مدینه]] بفرستد و به خانواده‌شان تحویل دهد. مرد پذیرفت، ولی پس از تحویل گرفتن هر دو را گردن زد و به [[امید]] جایزه نزد عبیدالله برد. اما عبیدالله چیزی به او نداد، و گفت [[دوست]] داشتم که اینها را سالم نزد من بیاوری، تا بر عبدالله جعفر [[منّت]] بنهم. عبدالله پس از شنیدن این خبر گفت: اگر [[کودکان]] را به من تحویل می‌دادند، دو میلیون درهم جایزه می‌دادم<ref>ترجمه امام الحسین{{ع}}، ابن سعد، ص۷۷. </ref>. برخی بر این باورند که این دو کودک از فرزندان [[جعفر طیار]] می‌باشند.
ولی اینکه این دو کودک، فرزندان جعفر طیّار بوده باشند بسیار جای تردید است؛ زیرا جعفر در [[سال هشتم هجری]] در [[جنگ موته]] به [[شهادت]] رسید، و در [[سال ۶۱ هجری]] یعنی ۵۲ سال بعد از آن واقعه، فرزندان وی نمی‌توانستند خردسال بوده باشند. از این گذشته نام [[فرزندان]] [[جعفر]] در [[تاریخ]] مشخص است و کسانی به این نام در میانشان نیست<ref>فرسان الهیجاء، ج۱، ص۱۷، در پاورقی به نقل از کفایة الطالب محمد یوسف گنجی شافعی.</ref>.
نویسندگان متأخّر نیز در این باره دیدگاهی متفاوت دارند: شیخ [[عباس قمی]] پس از نقل داستان از [[شیخ صدوق]]، اظهار می‌دارد: [[شهادت]] دو [[کودک]] با چنین کیفیّتی بعید به نظر می‌رسد. ولی چون شیخ صدوق [[رئیس]] [[محدثان]] [[شیعه]] و مروّج [[علوم اهل بیت]]{{عم}} آن را نقل فرموده و در [[سند]] روایتش شماری از [[عالمان]] بزرگ [[اصحاب]] ما واقع‌اند، ما هم [[متابعت]] ایشان کردیم، و این قضیّه را نقل کردیم. واللّه تعالی العالم<ref>منتهی الآمال، ج۱، ص۳۲۰، کتابفروشی اسلامیه، امالی صدوق، مجلس ۱۹، ص۷۶، مرحوم صدوق اینها را از فرزندان مسلم می‌داند.</ref>.
[[شعرانی]] گوید: [[مظالم]] آن [[ستمکاران]] نسبت به [[آل محمّد]] بیش از اینها است. اگر در اسناد [[حدیث]] افراد ضعیفی باشند، از [[ضعف]] آنها [[علم]] به [[کذب]] [[روایت]] حاصل نمی‌شود، تا نقل آن جایز نباشد<ref>نفس المهموم، ص۷۸.</ref>.
در این میان ملّا [[حسین کاشفی]] در این باره داد سخن داده شخصیّت‌های بیشتری را در ضمن نقل داستان دخالت داده است. خلاصۀ [[کلام]] کاشفی چنین است: پس از شهادت [[حضرت]] مسلم کودکانش به توصیۀ خود وی در خانۀ [[شریح قاضی]] به سر می‌بردند، [[ابن زیاد]] که باخبر شد [[طفلان مسلم]] در [[کوفه]] هستند [[تهدید]] کرد که هر کس آنها را نگهداری کند و تحویل ندهد هم [[خون]] او هدر است، هم اموالش به [[غارت]] می‌رود. از این رو شریح قاضی بچّه‌ها را خواست.
نخست شروع به [[گریه]] و ناله کرد و چون سبب را پرسیدند، گفت که پدرشان به شهادت رسیده است. دو کودک گریستند و گریبان چاک کردند. شریح گفت: گریه نکنید که ابن‌ زیاد در تعقیب شما است؛ و قصد [[دستگیری]] شما را دارد، من [[تصمیم]] گرفته‌ام شما را به امینی بسپارم تا به [[مدینه]] برساند. سپس خطاب به پسرش، اسد، کرد و گفت: این دو را ببر به دروازه عراقین به کاروان عازم [[مدینه]] ملحق کن. ولی وقتی رسیدند کاروانیان مقداری از راه را رفته بودند. اسد شبهی از دور دید و گفت: این سیاهی کاروانیان است بشتابید و خود را به ایشان برسانید و خودش برگشت. بچّه‌ها که راه را بلد نبودند گم شدند، و به دست [[کوفیان]] افتادند و به نزد ابن‌ زیاد برده شدند. ابن‌ زیاد [[فرمان]] داد، تا آنها را [[زندانی]] کردند، زندانبان شخصی به نام مشکور و از علاقه‌مندان به [[اهل بیت]]{{عم}} بود. وی [[کودکان]] را [[آزاد]] و [[راهنمایی]] کرد، ولی باز هم راه را گم کردند، و از [[قضا]] به [[خانه]] [[حارث]] رفتند که دنبال آنها می‌گشت...<ref>روضة الشهداء، ص۲۳۱، کتابفروشی اسلامیه.</ref> تا آخر داستان.<ref>جمعی از نویسندگان، [[پژوهشی پیرامون شهدای کربلا (کتاب)|پژوهشی پیرامون شهدای کربلا]]، ص:۶۴-۶۶.</ref>
==جستارهای وابسته==
*[[مسلم بن عقیل]] (پدر)


==منابع==
==منابع==
{{منابع}}
{{منابع}}
# [[پرونده:1100374.jpg|22px]] [[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام حسین - ناظم‌زاده (کتاب)|'''اصحاب امام حسین''']]
# [[پرونده:1100374.jpg|22px]] [[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام حسین - ناظم‌زاده (کتاب)|'''اصحاب امام حسین''']]
#[[پرونده:360818579.jpg|22px]] جمعی از نویسندگان، [[پژوهشی پیرامون شهدای کربلا (کتاب)| '''پژوهشی پیرامون شهدای کربلا''']]
{{پایان منابع}}
{{پایان منابع}}


۱۱۵٬۱۸۳

ویرایش