پرش به محتوا

ام‌عماره انصاری در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخه‌ها

جز
جایگزینی متن - 'دوازده' به 'دوازده'
جز (جایگزینی متن - 'قطع' به 'قطع')
جز (جایگزینی متن - 'دوازده' به 'دوازده')
خط ۳۰: خط ۳۰:


==ام عماره و [[جنگ احد]]==
==ام عماره و [[جنگ احد]]==
ام عماره همراه شوهر خود غزیه بن عمرو<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۸، ص۳۱۳-۳۱۴؛ انساب الاشراف، بلاذری، ج۱، ص۲۵۰؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱۴، ص۲۵۶ و امتناع الأسماع، مقریزی، ج۱، ص۱۶۲.</ref> (یا [[زید بن عاصم]]<ref>اسد الغابة، ابن اثیر، ج۶، ص۳۷۱ و الاصابه، ابن حجر، ج۸، ص۳۳۴.</ref>) و دو پسرش در [[جنگ]] [[أحد]] شرکت کرد. او در آغاز مشک آبی به همراه داشت تا به زخمی‌ها آب بدهد ولی به ناچار به [[جنگ]] پرداخت و [[دوازده]] زخم و به [[نقل]] بعضی منابع، سیزده زخم [[شمشیر]] و نیزه برداشت<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۸، ص۴۱۲؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱۴، ص۲۵۶-۲۶۶ و امتاع الأسماع، مقریزی، ص۱۶۲.</ref>.
ام عماره همراه شوهر خود غزیه بن عمرو<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۸، ص۳۱۳-۳۱۴؛ انساب الاشراف، بلاذری، ج۱، ص۲۵۰؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱۴، ص۲۵۶ و امتناع الأسماع، مقریزی، ج۱، ص۱۶۲.</ref> (یا [[زید بن عاصم]]<ref>اسد الغابة، ابن اثیر، ج۶، ص۳۷۱ و الاصابه، ابن حجر، ج۸، ص۳۳۴.</ref>) و دو پسرش در [[جنگ]] [[أحد]] شرکت کرد. او در آغاز مشک آبی به همراه داشت تا به زخمی‌ها آب بدهد ولی به ناچار به [[جنگ]] پرداخت و دوازده زخم و به [[نقل]] بعضی منابع، سیزده زخم [[شمشیر]] و نیزه برداشت<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۸، ص۴۱۲؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱۴، ص۲۵۶-۲۶۶ و امتاع الأسماع، مقریزی، ص۱۶۲.</ref>.


ام سعید، دختر [[سعد بن ربیع]]، می‌گوید: "پیش ام عماره رفتم و از او خواستم داستان خود را در [[جنگ احد]] برایم بگوید. او گفت: در آغاز روز در حالی‌که مشک آبی همراه داشتم، به [[أحد]] رفتم تا ببینم [[مردم]] چه می‌کنند. هنگامی که به حضور [[پیامبر]]{{صل}} رسیدم، میان [[یاران]] خود بود. وزش باد نیز به سود [[مسلمانان]] بود. ولی همین که [[مسلمانان]] گریختند من خود را به کنار [[رسول خدا]]{{صل}} رساندم و شروع به [[جنگ]] کردم. گاه با [[شمشیر]] و گاه با نیزه از آن [[حضرت]] [[دفاع]] می‌کردم".
ام سعید، دختر [[سعد بن ربیع]]، می‌گوید: "پیش ام عماره رفتم و از او خواستم داستان خود را در [[جنگ احد]] برایم بگوید. او گفت: در آغاز روز در حالی‌که مشک آبی همراه داشتم، به [[أحد]] رفتم تا ببینم [[مردم]] چه می‌کنند. هنگامی که به حضور [[پیامبر]]{{صل}} رسیدم، میان [[یاران]] خود بود. وزش باد نیز به سود [[مسلمانان]] بود. ولی همین که [[مسلمانان]] گریختند من خود را به کنار [[رسول خدا]]{{صل}} رساندم و شروع به [[جنگ]] کردم. گاه با [[شمشیر]] و گاه با نیزه از آن [[حضرت]] [[دفاع]] می‌کردم".
خط ۶۱: خط ۶۱:
[[رسول خدا]]{{صل}} [[حبیب]]، پسر ام عماره را به عنوان قاصد نزد مسیلمه که به [[دروغ]] [[ادعای پیامبری]] می‌کرد، فرستاد. [[مسیلمه]] به او گفت: "به [[نبوت]] [[محمد بن عبدالله]] [[اقرار]] داری؟" [[حبیب]] گفت: "آری" [[مسیلمه]] پرسید: "به [[پیامبری]] من [[اقرار]] و اعتراف می‌کنی؟" جواب داد: "گوشم کر است و نمی‌شنوم". سه بار این سؤال و جواب تکرار شد سپس [[مسیلمه]] [[دستور]] داد او را کشتند و قطعه قطعه‌اش نمودند.
[[رسول خدا]]{{صل}} [[حبیب]]، پسر ام عماره را به عنوان قاصد نزد مسیلمه که به [[دروغ]] [[ادعای پیامبری]] می‌کرد، فرستاد. [[مسیلمه]] به او گفت: "به [[نبوت]] [[محمد بن عبدالله]] [[اقرار]] داری؟" [[حبیب]] گفت: "آری" [[مسیلمه]] پرسید: "به [[پیامبری]] من [[اقرار]] و اعتراف می‌کنی؟" جواب داد: "گوشم کر است و نمی‌شنوم". سه بار این سؤال و جواب تکرار شد سپس [[مسیلمه]] [[دستور]] داد او را کشتند و قطعه قطعه‌اش نمودند.


چون این خبر به مادرش، ام عماره رسید قسم یاد کرد که در [[جنگ]] با [[مسیلمه]] من باید کشته شوم مگر آن‌که او به [[هلاکت]] برسد<ref>الاصابه، ابن حجر، ج۸، ص۳۳۴.</ref>. به همین [[دلیل]] در [[جنگ]] با [[مسیلمه]] حاضر بود و همراه مردان می‌جنگید تا این که [[دوازده]] زخم برداشت.
چون این خبر به مادرش، ام عماره رسید قسم یاد کرد که در [[جنگ]] با [[مسیلمه]] من باید کشته شوم مگر آن‌که او به [[هلاکت]] برسد<ref>الاصابه، ابن حجر، ج۸، ص۳۳۴.</ref>. به همین [[دلیل]] در [[جنگ]] با [[مسیلمه]] حاضر بود و همراه مردان می‌جنگید تا این که دوازده زخم برداشت.


ام عماره می‌گوید: "ما با [[لشکر اسلام]] به حدیقه [[الموت]](بوستانی در [[سرزمین]] یمامه) رسیدیم. در آنجا ساعتی [[جنگ]] کردیم تا این که [[ابودجانه]] در کنار باغ کشته شد و من وارد باغ شدم و مقصودم این بود که خود را به [[مسیلمه]] برسانم و او را بکشم. در آنجا مردی [[راه]] را بر من بست و ضربتی به من زد که دستم را قطع کرد. به [[خدا]] قسم نه اعتنایی کردم و نه از کار باز ماندم تا وقتی که کنار لاشه [[مسیلمه]] ایستادم و دیدم که پسرم [[عبدالله بن زید]] مازنی شمشیرش را با [[جامه]] او [[پاک]] می‌کند. به او گفتم: او را کشتی، گفت: " آری " پس من [[سجده شکر]] به جا آوردم"<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۸، ص۴۱۶.</ref>. زمانی که ام عماره به [[مدینه]] بازگشت، [[ابوبکر]] [[خلیفه]] بود. در آن زمان می‌دیدند که او برای احوال‌پرسی به [[خانه]] او رفت و آمد می‌کند<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۸، ص۳۰۶.</ref><ref>[[رمضان امجد|امجد، رمضان]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۴۴۴.</ref>.
ام عماره می‌گوید: "ما با [[لشکر اسلام]] به حدیقه [[الموت]](بوستانی در [[سرزمین]] یمامه) رسیدیم. در آنجا ساعتی [[جنگ]] کردیم تا این که [[ابودجانه]] در کنار باغ کشته شد و من وارد باغ شدم و مقصودم این بود که خود را به [[مسیلمه]] برسانم و او را بکشم. در آنجا مردی [[راه]] را بر من بست و ضربتی به من زد که دستم را قطع کرد. به [[خدا]] قسم نه اعتنایی کردم و نه از کار باز ماندم تا وقتی که کنار لاشه [[مسیلمه]] ایستادم و دیدم که پسرم [[عبدالله بن زید]] مازنی شمشیرش را با [[جامه]] او [[پاک]] می‌کند. به او گفتم: او را کشتی، گفت: " آری " پس من [[سجده شکر]] به جا آوردم"<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۸، ص۴۱۶.</ref>. زمانی که ام عماره به [[مدینه]] بازگشت، [[ابوبکر]] [[خلیفه]] بود. در آن زمان می‌دیدند که او برای احوال‌پرسی به [[خانه]] او رفت و آمد می‌کند<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۸، ص۳۰۶.</ref><ref>[[رمضان امجد|امجد، رمضان]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۴۴۴.</ref>.
۲۱۸٬۸۳۴

ویرایش