←مرگ
(صفحهای تازه حاوی «{{امامت}} <div style="padding: 0.0em 0em 0.0em;"> : <div style="background-color: rgb(252, 252, 233); text-align:center; font-size: 85...» ایجاد کرد) |
(←مرگ) |
||
خط ۹۲: | خط ۹۲: | ||
==[[مرگ]]== | ==[[مرگ]]== | ||
[[خلافت]] [[مأمون]] حدود بیست سال طول کشید. او بعد از شهادت امام رضا{{ع}} به [[بغداد]] رفت و مدت ۱۵ سال در بغداد خلافت کرد و سرانجام در ۱۷ [[رجب]] [[سال ۲۱۸ هجری]] قمری، در [[شهر]] طرطوس از [[دنیا]] رفت و در آنجا مدفون گردید<ref>سفینه البحار، ج۱، ص۴۴.</ref>.<ref>[[حسین محمدی|محمدی، حسین]]، [[رضانامه (کتاب)|رضانامه]] ص ۶۲۲.</ref> | [[خلافت]] [[مأمون]] حدود بیست سال طول کشید. او بعد از شهادت امام رضا{{ع}} به [[بغداد]] رفت و مدت ۱۵ سال در بغداد خلافت کرد و سرانجام در ۱۷ [[رجب]] [[سال ۲۱۸ هجری]] قمری، در [[شهر]] طرطوس از [[دنیا]] رفت و در آنجا مدفون گردید<ref>سفینه البحار، ج۱، ص۴۴.</ref>.<ref>[[حسین محمدی|محمدی، حسین]]، [[رضانامه (کتاب)|رضانامه]] ص ۶۲۲.</ref> | ||
==مرکز [[خلافت]] [[مأمون]]== | |||
با [[افکار]] و برنامههایی که مأمون در سر میپروراند و همچنین با توجه به قیامهایی که سراسر بلاد [[عرب]] را فرا گرفته بود، او [[سرزمین]] [[خراسان]] و [[شهر]] «[[مرو]]» را [[بهترین]] مکان برای خلافت دید؛ زیرا که میتوانست از موقعیت آنجا به خصوص از [[مردم]] آن بلاد، به خوبی برای نیل به اهدافش استفاده کند<ref>مآثر الافافه فی معالم الخلاقه، ج۱، ص۲۱۱-۲۱۳؛ العصر العباسی الثانی، ص۱۰.</ref>. او بعد از به [[شهادت]] رساندن [[امام رضا]]{{ع}} به «[[بغداد]]» رفت و بساط خلافت خویش را تا [[سال ۲۱۸ هجری]] قمری، آنجا گستراند<ref>سفینة البحار، ج۱، ص۴۴.</ref>.<ref>[[حسین محمدی|محمدی، حسین]]، [[رضانامه (کتاب)|رضانامه]] ص ۶۶۹.</ref> | |||
==[[مرگ]] مأمون== | |||
مأمون، بالشکر مجهز و [[عظیم]] به [[جنگ]] با قوای [[روم]] حرکت کرد. وی بعد از [[پیروزی]]، به هنگام بازگشت، در کنار چشمهای در منطقه «قشیره»<ref>در مروج الذهب مسعودی این منطقه پرسوس، ناحیهای در قسمتهای شمالی سوریه کنونی آمده است. بعضی منابع آن را طرطوس میدانند.</ref> که منطقه سبز و خرم و خوش آب و هوا بود، توقف کرد. او از آب سرد و زلال آن و سر سبزی اطراف [[تعجب]] نمود؛ بنابراین [[دستور]] داد تا چوب بزرگی از درختهای آنجا بریدند و روی آن چشمه که آب بسیار زلال و سردی داشت، به عنوان پل گذاردند. | |||
روزی مأمون بر روی تختش لمیده بود و به آب مینگریست. سکه پولی به درون آب انداختند، آب به قدری صاف بود که نقش آن سکه از بیرون آب خوانده و دیده میشد؛ در همین حین، ماهی سفیدی در آب پیدا شد. مأمون با دیدن آن ماهی [[هوس]] ماهی کباب شده نمود؛ بنابراین دستور داد تا ماهی را شکار کنند. یکی از خدمتکاران که غواص ماهری بود، خود را در آب انداخت و موفق شد ماهی را شکار کند. ماهی را به نزد مأمون بردند، اما ماهی لغزید و در آب افتاد، و چند قطره از آب سرد، بر اثر برخورد شدید ماهی به سطح آب، به [[بدن]] مأمون چکید و لباسشتر شد. خدمتکار بار دیگر تلاش کرد و باز هم آن ماهی را گرفت و نزد [[مأمون]] گذارد. مأمون به او گفت: همین اکنون آن را سرخ کن تا بخوریم. | |||
با این [[دستور]]، لرزه بر اندام مأمون افتاد، به گونهای که [[قدرت]] حرکت نداشت، خدمتکاران چندین لحاف آوردند و او را پوشاندند، ولی او به [[سختی]] میلرزید و [[شیون]] میزد: [[آتش]] بیاورید، آتش بیاورید. | |||
آتشی فراهم گردید و در این [[زمان]] ماهی سرخ شده را نیز به نزد مأمون آورند تا بخورد، اما حال او به قدری وخیم بود که حتی نتوانست مقداری از آن ماهی را بچشد. | |||
فوراً «بختیشوع» و «ابن ماسویه» که از طبیبان حاذق بودند، بالای سر مأمون آمدند. یکی دست راست مأمون را گرفت و دیگری دست چپش را، دریافتند که نبض او بیش از اندازه [[اعتدال]] میزند، قطرات عرق از [[بدن]] او میریخت. طبیبان گفتند: تاکنون در هیچ کتاب طبی، چنین [[بیماری]] را نیافتهایم و اعلام عجز کردند. طبیبانی دیگر هم در برابر مداوای بیماری مأمون، ابراز عجز و [[ناتوانی]] کردند. | |||
مأمون لحظه به لحظه به [[مرگ]] نزدیک میشد؛ در این حال گفت: مرا به مکان بلندی ببرید تا لشکرم را بنگرم و [[شکوه]] سلطنتم را ببینم. او را به بالای تپهای بردند، او نگاهی [[حسرت]] بار به [[لشکر]] و خیمههای پر زرق و برقش انداخت، آنگاه متوجه [[خدا]] شد و عرض کرد: {{عربی|يا من لا يزال ملكه ارحم}} (ای خداوندی که [[ملک]] و حکومتش زوالپذیر نیست، [[رحم]] کن بر کسی که حکومتش فانی شد). | |||
سپس او را به جایگاهش بردند، [[معتصم]] مردی را کنار مأمون نشاند که به او تلقین [[شهادتین]] بدهد، از آنجا که [[گوش]] مأمون سنگین شده بود، صدای تلقینکننده را نمیشنید و تلقینکننده فریاد میزد. | |||
ابن ماسویه به او گفت: فریاد نزن، اینک مأمون در حالی است که فرقی بین خدا و مانی [[نقاش]] معروف نمیگذارد. و او در ۱۷ [[رجب]] [[سال ۲۱۸ هجری]] قمری با [[دنیا]] [[وداع]] گفت<ref>سفینة البحار، ج۱، ص۴۴.</ref>.<ref>[[حسین محمدی|محمدی، حسین]]، [[رضانامه (کتاب)|رضانامه]] ص ۶۶۹.</ref> | |||
== جستارهای وابسته == | == جستارهای وابسته == |