مأمون عباسی در معارف و سیره رضوی: تفاوت میان نسخه‌ها

خط ۷: خط ۷:


==ولادت==
==ولادت==
هفتمین [[خلیفه]] از [[خلفاء]] [[بنی عباس]]، [[عبدالله بن هارون]]، معروف و ملقب به مأمون است که در پانزدهم [[ربیع الاول]] [[سال ۱۷۰ هجری]] قمری، در [[شهر]] یاسریه [[بغداد]] متولد شد. مادرش یکی از [[کنیزان]] دستگاه هارون الرشید به نام مراجل، از اهالی بادغیس<ref>نام روستایی در خراسان بود. برخی آن را در نزدیکی بغداد می‌دانند (معجم البدان، ج۵، ص۴۲۵).</ref> بود<ref>حیاة الحیوان، ج۱، ص۷۲. در این کتاب، ماجرای تولد مأمون، چنین نقل شده است: «در یکی از روزهایی که هارون عنوان ولی‌عهدی پدرش را یدک می‌کشید، با همسرش زبیده، مشغول بازی شطرنج بودند، مشروط بر این که پاداش فرد برنده، هر چیز دلخواه او باشد. بعد از اتمام بازی، این هارون بود که برنده شد و از زبیده خواست که پوشش سرش را بردارد و با سری برهنه، در مقابل درباریان بدود. این عمل برای زبیده که در آن زمان شیعه شده بود و در برابر هارون تقیه می‌کرد و ایمانش را مخفی می‌نمود، بسیار سخت آمد، اما چاره‌ای نداشت، پس خواسته همسرش را عملی ساخت. زبیده از هارون خواست یک بار دیگر بازی کنند و این بار این زبیده بود که برنده شد. اکنون نوبت او بود که در ازای برنده شدن از هارون چیزی بخواهد؛ بنابراین او از هارون خواست که با مراجل، کنیز آشپزخانه که زن فاسد و کثیفی بود، همبستر شود. هارون حاضر شد مالیات‌های سراسر مصر و عراق را به زبیده ببخشد تا او را از اجرای این حکم منصرف سازد. ولی زبیده نپذیرفت. بنابران هارون به اکراه قبول کرد و همبستر شدن با آن زن، سبب باردار شدنش گردید. این بزرگترین انتقامی بود که زبیده از هارون الرشید گرفت و او را در دامان ننگی بزرگ رها کرد. آن شبی که هارون به خلافت رسید، فرزند مراجل به دنیا آمد، ولی او به هنگام تولد فرزندش مُرد و هارون فرزندش را عبدالله نامید که بعدها به مأمون مشهور و ملقب شد، مأمون که نطفه‌اش در اثر شرط قمار منعقد شده بود، برای رسیدن به خلافت چه جنایاتی را که مرتکب نشد».</ref>.
هفتمین [[خلیفه]] از [[خلفای بنی عباس]]، [[عبدالله بن هارون]]، معروف و ملقب به مأمون است که در پانزدهم [[ربیع الاول]] [[سال ۱۷۰ هجری]] قمری، در [[شهر]] یاسریه [[بغداد]] متولد شد. مادرش یکی از [[کنیزان]] دستگاه هارون الرشید به نام مراجل، از اهالی بادغیس<ref>نام روستایی در خراسان بود. برخی آن را در نزدیکی بغداد می‌دانند (معجم البدان، ج۵، ص۴۲۵).</ref> بود<ref>حیاة الحیوان، ج۱، ص۷۲. در این کتاب، ماجرای تولد مأمون، چنین نقل شده است: «در یکی از روزهایی که هارون عنوان ولی‌عهدی پدرش را یدک می‌کشید، با همسرش زبیده، مشغول بازی شطرنج بودند، مشروط بر این که پاداش فرد برنده، هر چیز دلخواه او باشد. بعد از اتمام بازی، این هارون بود که برنده شد و از زبیده خواست که پوشش سرش را بردارد و با سری برهنه، در مقابل درباریان بدود. این عمل برای زبیده که در آن زمان شیعه شده بود و در برابر هارون تقیه می‌کرد و ایمانش را مخفی می‌نمود، بسیار سخت آمد، اما چاره‌ای نداشت، پس خواسته همسرش را عملی ساخت. زبیده از هارون خواست یک بار دیگر بازی کنند و این بار این زبیده بود که برنده شد. اکنون نوبت او بود که در ازای برنده شدن از هارون چیزی بخواهد؛ بنابراین او از هارون خواست که با مراجل، کنیز آشپزخانه که زن فاسد و کثیفی بود، همبستر شود. هارون حاضر شد مالیات‌های سراسر مصر و عراق را به زبیده ببخشد تا او را از اجرای این حکم منصرف سازد. ولی زبیده نپذیرفت. بنابران هارون به اکراه قبول کرد و همبستر شدن با آن زن، سبب باردار شدنش گردید. این بزرگترین انتقامی بود که زبیده از هارون الرشید گرفت و او را در دامان ننگی بزرگ رها کرد. آن شبی که هارون به خلافت رسید، فرزند مراجل به دنیا آمد، ولی او به هنگام تولد فرزندش مُرد و هارون فرزندش را عبدالله نامید که بعدها به مأمون مشهور و ملقب شد، مأمون که نطفه‌اش در اثر شرط قمار منعقد شده بود، برای رسیدن به خلافت چه جنایاتی را که مرتکب نشد».</ref>.


[[مأمون]] در دامان [[جعفر بن یحیی برمکی]] بزرگ شد و [[فضل بن سهل]] برای او مربی‌گری نمود. [[زندگی]] مأمون سراسر [[کوشش]] و فعالیت و خالی از تنعّم بود، درست برعکس برادرش [[امین]] که در آغوش [[زبیده]]، پرورش یافته بود. مأمون مانند برادرش اصالتی چندان برای خود [[احساس]] نمی‌کرد و نه تنها مطمئن به [[آینده]] خویش نبود، بلکه این نکته را مسلم می‌پنداشت که [[عباسیان]] به [[خلافت]] و [[حکومت]] او تن در نخواهند داد. از این رو خود را فاقد هر گونه پایگاهی که بدان تکیه کند، می‌دید و به همین دلیل آستین [[همّت]] بالا زد و برای آینده‌اش [[برنامه‌ریزی]] کرد<ref>لوح فشرده: زندگی سیاسی هشتمین امام{{ع}}. </ref>.<ref>[[حسین محمدی|محمدی، حسین]]، [[رضانامه (کتاب)|رضانامه]] ص ۶۱۲.</ref>
[[مأمون]] در دامان [[جعفر بن یحیی برمکی]] بزرگ شد و [[فضل بن سهل]] برای او مربی‌گری نمود. [[زندگی]] مأمون سراسر [[کوشش]] و فعالیت و خالی از تنعّم بود، درست برعکس برادرش [[امین]] که در آغوش [[زبیده]]، پرورش یافته بود. مأمون مانند برادرش اصالتی چندان برای خود [[احساس]] نمی‌کرد و نه تنها مطمئن به [[آینده]] خویش نبود، بلکه این نکته را مسلم می‌پنداشت که [[عباسیان]] به [[خلافت]] و [[حکومت]] او تن در نخواهند داد. از این رو خود را فاقد هر گونه پایگاهی که بدان تکیه کند، می‌دید و به همین دلیل آستین [[همّت]] بالا زد و برای آینده‌اش [[برنامه‌ریزی]] کرد<ref>لوح فشرده: زندگی سیاسی هشتمین امام{{ع}}. </ref>.<ref>[[حسین محمدی|محمدی، حسین]]، [[رضانامه (کتاب)|رضانامه]] ص ۶۱۲.</ref>
۲۱۸٬۹۱۲

ویرایش