حر بن یزید ریاحی: تفاوت میان نسخهها
جز
جایگزینی متن - ' لیکن ' به ' لکن '
بدون خلاصۀ ویرایش |
جز (جایگزینی متن - ' لیکن ' به ' لکن ') |
||
خط ۱۷: | خط ۱۷: | ||
==حر بن یزید ریاحی در گزیده دانشنامه امام حسین== | ==حر بن یزید ریاحی در گزیده دانشنامه امام حسین== | ||
حُرّ بن یزید ریاحی، یکی از بزرگان [[قبیله]] [[بنی تمیم]] بوده است. اطّلاع دیگری از وی در دست نیست؛ | حُرّ بن یزید ریاحی، یکی از بزرگان [[قبیله]] [[بنی تمیم]] بوده است. اطّلاع دیگری از وی در دست نیست؛ لکن [[سرنوشت]] او در میان [[یاران امام حسین]]{{ع}}، استثنایی و بسیار آموزنده است. [[حُر]]، نخستین کسی بود که راه را بر امام حسین{{ع}} و یارانش بست. [[انتخاب]] وی به فرماندهی سپاهی که نخستین برخورد را با امام{{ع}} داشت، حاکی از [[اعتماد]] کامل [[حکومت]] اُمَوی به اوست. گناهی که حُر مرتکب شد، [[گناه]] کوچکی نبود؛ ولی هنگامی که خود را میان [[بهشت و دوزخ]] دید، ظاهرِ [[فریبنده]] [[دنیا]] - که در [[باطن]] آن، دوزخْ نهفته بود-، او را نفریفت و او، راه [[بهشت]] را به همراه دیگر [[شهدای کربلا]]، [[انتخاب]] کرد. [[حُر]]، پس از انتخاب راه بهشت، نهیبی بر اسب خود زد و در حالی که دستهایش را روی سرش گذاشته بود، خود را به خیمههای [[سیّد الشهدا]]{{ع}} رساند و در بین راه، این جملات را زمزمه میکرد: «خداوندا! به سوی تو، [[توبه]] کردم. توبهام را بپذیر، که دلِ دوستانت و [[فرزندان]] دختر پیامبرت را لرزاندم»<ref>{{متن حدیث|اللَّهُمَّ إِنِّی تُبْتُ إِلَيْكَ فَتُبْ عَلَيَّ فَقَدْ أَرْعَبْتُ قُلُوبَ أَوْلِيَائِكَ وَ أَوْلَادِ بِنْتِ نَبِيِّكَ}} (الملهوف، ص۱۶۰).</ref>. حُر، پس از ایراد سخنانی هشیارکننده و هشداربخش برای [[سپاه کوفه]]، به صف [[دشمن]] [[حمله]] کرد تا به [[شرف]] [[شهادت]]، نائل آمد. [[یاران امام]]{{ع}}، او را در حالی که هنوز رمقی در تن داشت، از صحنه [[نبرد]]، بیرون آوردند و در برابر [[امام]]{{ع}} نهادند. [[سخنان امام]]{{ع}} بر بالین وی نیز، بسیار قابل [[تأمّل]] است. ایشان، در حالی که غبار از چهره او [[پاک]] میکرد، فرمود: «تو حُر ([[آزاده]]) هستی، همانگونه که مادرت تو را نامیده است؛ آزاده در دنیا و [[آخرت]]»<ref>{{متن حدیث|أَنْتَ الْحُرُّ كَمَا سَمَّتْكَ أُمُّكَ حُرّاً فِي الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ}} (الملهوف، ص۱۵۹).</ref>. | ||
از [[عدی بن حرمله]] نقل شده است که: چون [[عمر بن سعد]]، [[لشکر]] را آماده حمله کرد، حر بن یزید به او گفت: [[خدا]]، تو را [[اصلاح]] کند! آیا میخواهی با این [[مرد]] ([[حسین]]{{ع}}) بجنگی؟ [[عمر]] گفت: به خدا [[سوگند]]، آری؛ چنان [[جنگی]] که آسانترین بخشِ آن، افتاده شدن سرها و قطع دستها باشد! حُر گفت: آیا هیچ یک از پیشنهادهای او، شما را [[راضی]] نمیکند؟ عمر بن سعد گفت: به خدا سوگند، اگر کار با من بود، [[صلح]] میکردم؛ امّا [[فرمان]] [[روایت]] [[ابن زیاد]] نپذیرفته است. [[راوی]] میگوید: حُر، آمد تا در جایی میان [[مردم]] ایستاد. مردی از قبیلهاش به نام [[قرة بن قیس]]، همراهش بود. به او گفت: ای قُرّه! آیا امروز، اسبت را آب دادهای؟ گفت: نه. گفت: میخواهی که آن را آب دهی؟ قُره میگوید: به [[خدا]] [[سوگند]]، [[گمان]] بُردم که او میخواهد کناره بگیرد و در [[جنگ]]، حضور نیابد و خوش ندارد که من، او را به هنگام این کار ببینم و خبر آن را به [[فرمانده]] برسانم؛ لذا به او گفتم: آبش ندادهام. میروم تا به آن، آب بدهم. از جایی که [[حُر]] بود، دور شدم. به خدا سوگند، اگر مرا از قصد خود، [[آگاه]] میکرد، همراه او به سوی [[حسین]]{{ع}} میرفتم. او کم کم به حسین{{ع}} نزدیک شد. مردی از قبیلهاش به نام [[مهاجر بن اوس]]، به او گفت: ای ابن [[یزید]]! چه میکنی؟ میخواهی [[حمله]] کنی؟ حُر، خاموش ماند و لرزه، اندامش را گرفته بود. آن مرد به او گفت: ای ابن یزید! به خدا سوگند، کار تو، مشکوک است! به خدا سوگند، هرگز در هیچ [[جنگی]]، آنچه اکنون از تو میبینم، ندیده بودم. اگر از من میپرسیدند که [[شجاعترین]] مردِ [[کوفه]] کیست، از [کنار نام] تو نمیگذشتم. پس این چه کاری است که از تو میبینم؟! حُر گفت: به خدا سوگند، خود را میان [[بهشت و دوزخ]] میبینم و - به خدا سوگند-، هیچ چیز را بر [[بهشت]] بر نمیگزینم، حتّی اگر تکّه تکّه و سوزانده شوم. سپس، بر اسبش هِی زد و به حسین{{ع}} پیوست. حُر به حسین{{ع}} گفت: خدا، مرا فدایت کند، ای [[فرزند پیامبر]] خدا! من، همان کسی هستم که تو را از برگشتن، باز داشتم و چشم از تو برنگرفتم و همراهت آمدم تا تو را مجبور به [[نزول]] در این جا کردم. به خدا سوگند - آن خدایی که جز او خدایی نیست-، هرگز گمان نداشتم که این گروه، پیشنهادهای تو را نپذیرند و کار را به این جا برسانند. به خود میگفتم: چه اشکالی دارد که در برخی امور، از آنان، [[اطاعت]] کنم تا آنان، مرا بیرون رفته از اطاعتشان نبینند؟ آنها نیز این پیشنهادهای [[حسین]] را میپذیرند [و کار به [[خوشی]] خاتمه مییابد]. به [[خدا]] [[سوگند]]، اگر [[گمان]] هم میکردم که آنان، پیشنهادهای تو را نمیپذیرند، این [[کارها]] را با تو نمیکردم. اکنون، پیش تو آمدهام و پشیمان از آنچه کردهام، به درگاه خدا [[توبه]] میکنم و با جانم، تو را [[یاری]] میدهم تا پیشِ [[رؤیت]] بمیرم. آیا برای من، توبهای هست؟ حسین{{ع}} فرمود: «آری. [[خداوند]]، توبه ات را میپذیرد و تو را میآمرزد. نام تو چیست»؟ گفت: من [[حُر]]، پسر [[یزید]] هستم. حسین{{ع}} فرمود: «تو حُر ([[آزاده]]) هستی، همانگونه که مادرت، تو را نامیده است. تو، إن شاء [[اللّه]]، در [[دنیا]] و [[آخرت]]، آزادهای. فرود بیا». حُر گفت: من سواره باشم، برایت سودمندترم تا پیاده شوم. سوار بر اسبم، ساعتی با آنان میجنگم. کارم به فرود آمدن ([[شهادت]])، خواهد انجامید. حسین{{ع}} فرمود: «[[رحمت خدا]] بر تو باد! هر چه به نظرت میرسد، همانگونه عمل کن». حُر، جلوی یارانش آمد و گفت: ای [[مردمان]]! چرا یکی از این پیشنهادهای حسین{{ع}} را نمیپذیرید تا خداوند، شما را از [[جنگ]] و [[ستیز]] با او، آسوده کند؟ گفتند: این [[فرمانده]]، [[عمر بن سعد]] است. با او سخن بگو. حُر، همان سخن را با او باز گفت. [[عمر]] گفت: من نیز بسیار [[دوست]] داشتم که اگر راهی بیابم، چنین کنم. حُر گفت: ای [[مردم کوفه]]! مادرتان به عزایتان بنشیند و گریان شود! او را [[دعوت]] کردید و چون آمد، تسلیمش کردید. ادّعای [[جان]] دادن در راهش را نمودید و سپس، بر او تاختهاید تا او را بکُشید. او را باز داشتهاید و [[اختیار]] را از [[کفش]] رُبوده و از همه سو، محاصرهاش کردهاید و از روی آوردن به این همه سرزمینهای پهناور خدا برای در [[امان]] ماندن خود و خانوادهاش، باز داشتهاید. اینک، اسیرِ دست شماست و اختیارِ سود و زیانی برای خود ندارد. او و [[همسران]] و [[کودکان]] و یارانش را از آب جاری [[فرات]]، [[محروم]] نمودهاید؛ آبی که [[یهود]] و [[مجوس]] و [[مسیحی]]، از آن مینوشند، و خوک و سگِ صحرا در آن میغلتند. آن گاه، ایشان از [[تشنگی]]، در حال [[جان]] کَنْدن هستند. چه بد [[رفتاری]] با [[فرزندان]] [[محمّد]]{{صل}} داشتید! [[خداوند]]، شما را [[روز]] تشنگی ([[قیامت]]) [[سیراب]] نکند، اگر هم اکنون، [[توبه]] نکنید و از آنچه اکنون میکنید، دست نکِشید! پیادگان [[لشکر]]، به او [[حمله]] بُردند و به او [[تیراندازی]] کردند. [[حُر]] نیز آمد و پیشِ روی [[حسین]]{{ع}} ایستاد<ref>{{متن حدیث|إنَّ الحُرَّ بْنَ يَزيدَ لَمَّا زَحَفَ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ، قَالَ لَهُ: أصْلَحَكَ اللّهُ! مُقَاتِلٌ أَنْتَ هَذَا الرَّجُلَ؟ قَالَ: إي وَاللّهِ، قِتَالَاً أَيْسَرُهُ أَنْ تَسْقُطَ الرُّؤوسُ وَ تَطِيحَ الأَيْدِي. قَالَ: أَفَمَا لَكُمْ فِي وَاحِدَةٍ مِنَ الخِصَالِ الَّتي عَرَضَ عَلَيْكُمْ رِضىً؟ قَالَ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ: أَمَا وَاللّهِ لَوْ كَانَ الأَمْرُ إلَيَّ لَفَعَلْتُ، وَ لكِنَّ أَمِيرَكَ قَدْ أَبى ذَلِكَ. قَالَ: فَأَقْبَلَ حَتَّى وَقَفَ مِنَ النَّاسِ مَوْقِفَاً، وَ مَعَهُ رَجُلٌ مِنْ قَوْمِهِ يُقَالُ لَهُ: قُرَّةُ بْنُ قَيْسٍ. فَقَالَ: يَا قُرَّةُ! هَلْ سَقَيْتَ فَرَسَكَ اليَوْمَ؟ قَالَ: لَا، قَالَ: إنَّمَا تُرِيدُ أَنْ تَسْقِيَهُ؟ قَالَ: فَظَنَنْتُ وَاللّهِ أَنَّهُ يُرِيدُ أَنْ يَتَنَحَّى فَلَا يَشْهَدَ القِتَالَ، وَ كَرِهَ أَنْ أَرَاهُ حِينَ يَصْنَعُ ذَلِكَ، فَيَخَافُ أَنْ أَرْفَعَهُ عَلَيْهِ، فَقُلْتُ لَهُ: لَمْ أَسْقِهِ، وَ أنَا مُنطَلِقٌ فَسَاقِيهِ. قَالَ: فَاعْتَزَلْتُ ذَلِكَ المَكَانَ الَّذِي كَانَ فِيهِ. قَالَ: فَوَاللّهِ لَوْ أَنَّهُ أطْلَعَنِي عَلَى الَّذي يُرِيدُ، لَخَرَجْتُ مَعَهُ إلَى الحُسَيْنِ{{ع}}. قَالَ: فَأَخَذَ يَدنُو مِنْ حُسَيْنٍ قَلِيلَاً قَلِيلاً. فَقَالَ لَهُ رَجُلٌ مِنْ قَوْمِهِ يُقَالُ لَهُ المُهَاجِرُ بْنُ أوسٍ: مَا تُرِيدُ يَابْنَ يَزِيدَ؟ أَتُرِيدُ أَنْ تَحْمِلَ؟ فَسَكَتَ وَ أَخَذَهُ مِثْلُ العُرَواءِ. فَقَالَ لَهُ: يَابْنَ يَزِيدَ! وَاللّهِ إنَّ أَمْرَكَ لَمُرِيبٌ، وَاللّهِ مَا رَأَيْتُ مِنْكَ فِي مَوقِفٍ قَطُّ مِثْلَ شَيءٍ أَرَاهُ الآنَ، وَ لَو قِيلَ لِي: مَنْ أَشْجَعُ أهْلِ الكُوفَةِ رَجُلاً مَا عَدَوْتُكَ، فَمَا هَذَا الَّذِي أَرَى مِنْكَ؟ قَالَ: إِنِّي وَاللّهِ اُخَيِّرُ نَفْسِي بَيْنَ الجَنَّةِ وَالنَّارِ، ووَاللّهِ لَا أَخْتَارُ عَلَى الجَنَّةِ شَيْئَاً وَ لَوْ قُطِّعْتُ وَ حُرِّقْتُ، ثُمَّ ضَرَبَ فَرَسَهُ فَلَحِقَ بِحُسَيْنٍ{{ع}}. فَقَالَ لَهُ: جَعَلَنِي اللّهُ فِدَاكَ يَابْنَ رَسُولِ اللّهِ! أنَا صَاحِبُكَ الَّذِي حَبَسْتُكَ عَنِ الرُّجُوعِ، وَ سَايَرتُكَ فِي الطَّرِيقِ، وَ جَعْجَعْتُ بِكَ فِي هَذَا المَكَانِ، وَاللّهِ الَّذِي لَا إلهَ إلّا هُوَ، مَا ظَنَنْتُ أنَّ القَوْمَ يَرُدُّونَ عَلَيْكَ مَا عَرَضْتَ عَلَيْهِم أبَدَاً، وَ لَا يَبْلُغُونَ مِنْكَ هَذِهِ المَنْزِلَةَ، فَقُلْتُ فِي نَفْسِي: لَا اُبَالِي أَنْ اُطِيعَ القَوْمَ فِي بَعْضِ أَمْرِهِم، وَ لَا يَرَوْنَ أَنِّي خَرَجْتُ مِنْ طَاعَتِهِمْ، وَأَمَّا هُمْ فَسَيَقْبَلُونَ مِنْ حُسَيْنٍ هَذِهِ الخِصَالَ الَّتي يَعْرِضُ عَلَيْهِمْ، وَ وَاللّهِ لَوْ ظَنَنْتُ أنَّهُمْ لَا يَقْبَلُونَهَا مِنْكَ مَا رَكِبْتُهَا مِنْكَ، وَ إِنِّي قَدْ جِئْتُكَ تَائِبَاً مِمَّا كَانَ مِنِّي إلى رَبِّي، وَ مُوَاسِيَاً لَكَ بِنَفْسِي حَتَّى أَمُوتَ بَيْنَ يَدَيْكَ، أفَتَرى ذَلِكَ لِي تَوْبَةً؟ قَالَ: نَعَمْ يَتُوبُ اللّهُ عَلَيْكَ وَ يَغْفِرُ لَكَ، مَا اسْمُكَ؟ قَالَ: أَنَا الحُرُّ بْنُ يَزِيدَ. قَالَ: أَنْتَ الحُرُّ كَمَا سَمَّتْكَ اُمُّكَ، أَنْتَ الحُرُّ إِنْ شاءَ اللّهُ فِي الدُّنْيَا وَالآخِرَةِ، اَنْزِلْ. قَالَ: أَنَا لَكَ فَارِسَاً خَيْرٌ مِنِّي رَاجِلَاً، اُقَاتِلُهُمْ عَلَى فَرَسِي سَاعَةً، وَ إلَى النُّزُولِ مَا يَصِيرُ آخِرُ أَمْرِي، قَالَ الحُسَيْنُ{{ع}}: فَاصْنَعْ يَرْحَمُكَ اللّهُ مَا بَدَا لَكَ. فَاسْتَقدَمَ أَمَامَ أَصْحَابِهِ، ثُمَّ قَالَ: أيُّهَا القَوْمُ! أَلَا تَقْبَلُونَ مِنْ حُسَيْنٍ خَصْلَةً مِنْ هَذِهِ الخِصَالِ الَّتِي عَرَضَ عَلَيْكُم فَيُعَافِيَكُمُ اللّهُ مِنْ حَرْبِهِ وَ قِتَالِهِ؟ قَالُوا: هَذَا الْأَمِيرُ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ فَكَلِّمْهُ، فَكَلَّمَهُ بِمِثْلِ مَا كَلَّمَهُ بِهِ قَبْلُ، وَ بِمِثْلِ مَا كَلَّمَ بِهِ أَصْحَابَهُ. قَالَ عُمَرُ: قَدْ حَرَصْتُ لَوْ وَجَدْتُ إَلى ذَلِكَ سَبِيلَاً فَعَلْتُ. فَقَالَ: يَا أَهْلَ الكُوفَةِ! لِاُمِّكُمُ الهَبَلُ وَالعُبرُ، إذْ دَعَوْتُمُوهُ حَتَّى إِذَا أَتَاكُمْ أَسْلَمْتُمُوهُ، وَ زَعَمْتُمْ أَنَّكُمْ قَاتِلو أنْفُسِكُمْ دُونَهُ، ثُمَّ عَدَوْتُمْ عَلَيْهِ لِتَقْتُلوهُ، أمْسَكْتُمْ بِنَفْسِهِ، وَ أَخَذْتُمْ بِكَظَمِهِ، وَ أحَطْتُمْ بِهِ مِنْ كُلِّ جَانِبٍ، فَمَنَعْتُمُوهُ التَّوَجُّهَ فِي بِلادِ اللّهِ العَريضَةِ حَتَّى يَأَمَنَ وَ يَأْمَنَ أهْلُ بَيْتِهِ، وَ أَصْبَحَ فِي أيْدِيكُمْ كَالْأَسِيرِ لَا يَمْلِكُ لِنَفْسِهِ نَفْعَاً وَ لَا يَدْفَعُ ضَرَّاً، وَ حَلَأتُمُوهُ وَ نِسَاءَهُ وَ اُصَيبِيَتَهُ وَ أَصْحَابَهُ عَنْ مَاءِ الفُرَاتِ الْجَارِي، الَّذِي يَشْرَبُهُ اليَهُودِيُّ وَالمَجُوسِيُّ وَالنَّصْرَانِيُّ، وَ تَمَرَّغُ فِيهِ خَنَازِيرُ السَّوَادِ وَ كِلابُهُ، وَهَاهُم اُولاءِ قَدْ صَرَعَهُمُ العَطَشُ، بِئْسَمَا خَلَفْتُم مُحَمَّدَاً فِي ذُرِّيَّتِهِ، لَا سَقَاكُمُ اللّهُ يَوْمَ الظَّمَأِ إِنْ لَمْ تَتُوبُوا وَتَنْزَعُوا عَمَّا أَنْتُم عَلَيْهِ مِنْ يَوْمِكُمْ هَذَا فِي سَاعَتِكُمْ هَذِهِ. فَحَمَلَتْ عَلَيْهِ رَجّاَلةٌ لَهُمْ تَرْمِيهِ بِالنَّبْلِ، فَأَقْبَلَ حَتَّى وَقَفَ أَمَامَ الحُسَيْنِ}} (تاریخ الطبری، ج۵، ص۴۲۷).</ref>. | از [[عدی بن حرمله]] نقل شده است که: چون [[عمر بن سعد]]، [[لشکر]] را آماده حمله کرد، حر بن یزید به او گفت: [[خدا]]، تو را [[اصلاح]] کند! آیا میخواهی با این [[مرد]] ([[حسین]]{{ع}}) بجنگی؟ [[عمر]] گفت: به خدا [[سوگند]]، آری؛ چنان [[جنگی]] که آسانترین بخشِ آن، افتاده شدن سرها و قطع دستها باشد! حُر گفت: آیا هیچ یک از پیشنهادهای او، شما را [[راضی]] نمیکند؟ عمر بن سعد گفت: به خدا سوگند، اگر کار با من بود، [[صلح]] میکردم؛ امّا [[فرمان]] [[روایت]] [[ابن زیاد]] نپذیرفته است. [[راوی]] میگوید: حُر، آمد تا در جایی میان [[مردم]] ایستاد. مردی از قبیلهاش به نام [[قرة بن قیس]]، همراهش بود. به او گفت: ای قُرّه! آیا امروز، اسبت را آب دادهای؟ گفت: نه. گفت: میخواهی که آن را آب دهی؟ قُره میگوید: به [[خدا]] [[سوگند]]، [[گمان]] بُردم که او میخواهد کناره بگیرد و در [[جنگ]]، حضور نیابد و خوش ندارد که من، او را به هنگام این کار ببینم و خبر آن را به [[فرمانده]] برسانم؛ لذا به او گفتم: آبش ندادهام. میروم تا به آن، آب بدهم. از جایی که [[حُر]] بود، دور شدم. به خدا سوگند، اگر مرا از قصد خود، [[آگاه]] میکرد، همراه او به سوی [[حسین]]{{ع}} میرفتم. او کم کم به حسین{{ع}} نزدیک شد. مردی از قبیلهاش به نام [[مهاجر بن اوس]]، به او گفت: ای ابن [[یزید]]! چه میکنی؟ میخواهی [[حمله]] کنی؟ حُر، خاموش ماند و لرزه، اندامش را گرفته بود. آن مرد به او گفت: ای ابن یزید! به خدا سوگند، کار تو، مشکوک است! به خدا سوگند، هرگز در هیچ [[جنگی]]، آنچه اکنون از تو میبینم، ندیده بودم. اگر از من میپرسیدند که [[شجاعترین]] مردِ [[کوفه]] کیست، از [کنار نام] تو نمیگذشتم. پس این چه کاری است که از تو میبینم؟! حُر گفت: به خدا سوگند، خود را میان [[بهشت و دوزخ]] میبینم و - به خدا سوگند-، هیچ چیز را بر [[بهشت]] بر نمیگزینم، حتّی اگر تکّه تکّه و سوزانده شوم. سپس، بر اسبش هِی زد و به حسین{{ع}} پیوست. حُر به حسین{{ع}} گفت: خدا، مرا فدایت کند، ای [[فرزند پیامبر]] خدا! من، همان کسی هستم که تو را از برگشتن، باز داشتم و چشم از تو برنگرفتم و همراهت آمدم تا تو را مجبور به [[نزول]] در این جا کردم. به خدا سوگند - آن خدایی که جز او خدایی نیست-، هرگز گمان نداشتم که این گروه، پیشنهادهای تو را نپذیرند و کار را به این جا برسانند. به خود میگفتم: چه اشکالی دارد که در برخی امور، از آنان، [[اطاعت]] کنم تا آنان، مرا بیرون رفته از اطاعتشان نبینند؟ آنها نیز این پیشنهادهای [[حسین]] را میپذیرند [و کار به [[خوشی]] خاتمه مییابد]. به [[خدا]] [[سوگند]]، اگر [[گمان]] هم میکردم که آنان، پیشنهادهای تو را نمیپذیرند، این [[کارها]] را با تو نمیکردم. اکنون، پیش تو آمدهام و پشیمان از آنچه کردهام، به درگاه خدا [[توبه]] میکنم و با جانم، تو را [[یاری]] میدهم تا پیشِ [[رؤیت]] بمیرم. آیا برای من، توبهای هست؟ حسین{{ع}} فرمود: «آری. [[خداوند]]، توبه ات را میپذیرد و تو را میآمرزد. نام تو چیست»؟ گفت: من [[حُر]]، پسر [[یزید]] هستم. حسین{{ع}} فرمود: «تو حُر ([[آزاده]]) هستی، همانگونه که مادرت، تو را نامیده است. تو، إن شاء [[اللّه]]، در [[دنیا]] و [[آخرت]]، آزادهای. فرود بیا». حُر گفت: من سواره باشم، برایت سودمندترم تا پیاده شوم. سوار بر اسبم، ساعتی با آنان میجنگم. کارم به فرود آمدن ([[شهادت]])، خواهد انجامید. حسین{{ع}} فرمود: «[[رحمت خدا]] بر تو باد! هر چه به نظرت میرسد، همانگونه عمل کن». حُر، جلوی یارانش آمد و گفت: ای [[مردمان]]! چرا یکی از این پیشنهادهای حسین{{ع}} را نمیپذیرید تا خداوند، شما را از [[جنگ]] و [[ستیز]] با او، آسوده کند؟ گفتند: این [[فرمانده]]، [[عمر بن سعد]] است. با او سخن بگو. حُر، همان سخن را با او باز گفت. [[عمر]] گفت: من نیز بسیار [[دوست]] داشتم که اگر راهی بیابم، چنین کنم. حُر گفت: ای [[مردم کوفه]]! مادرتان به عزایتان بنشیند و گریان شود! او را [[دعوت]] کردید و چون آمد، تسلیمش کردید. ادّعای [[جان]] دادن در راهش را نمودید و سپس، بر او تاختهاید تا او را بکُشید. او را باز داشتهاید و [[اختیار]] را از [[کفش]] رُبوده و از همه سو، محاصرهاش کردهاید و از روی آوردن به این همه سرزمینهای پهناور خدا برای در [[امان]] ماندن خود و خانوادهاش، باز داشتهاید. اینک، اسیرِ دست شماست و اختیارِ سود و زیانی برای خود ندارد. او و [[همسران]] و [[کودکان]] و یارانش را از آب جاری [[فرات]]، [[محروم]] نمودهاید؛ آبی که [[یهود]] و [[مجوس]] و [[مسیحی]]، از آن مینوشند، و خوک و سگِ صحرا در آن میغلتند. آن گاه، ایشان از [[تشنگی]]، در حال [[جان]] کَنْدن هستند. چه بد [[رفتاری]] با [[فرزندان]] [[محمّد]]{{صل}} داشتید! [[خداوند]]، شما را [[روز]] تشنگی ([[قیامت]]) [[سیراب]] نکند، اگر هم اکنون، [[توبه]] نکنید و از آنچه اکنون میکنید، دست نکِشید! پیادگان [[لشکر]]، به او [[حمله]] بُردند و به او [[تیراندازی]] کردند. [[حُر]] نیز آمد و پیشِ روی [[حسین]]{{ع}} ایستاد<ref>{{متن حدیث|إنَّ الحُرَّ بْنَ يَزيدَ لَمَّا زَحَفَ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ، قَالَ لَهُ: أصْلَحَكَ اللّهُ! مُقَاتِلٌ أَنْتَ هَذَا الرَّجُلَ؟ قَالَ: إي وَاللّهِ، قِتَالَاً أَيْسَرُهُ أَنْ تَسْقُطَ الرُّؤوسُ وَ تَطِيحَ الأَيْدِي. قَالَ: أَفَمَا لَكُمْ فِي وَاحِدَةٍ مِنَ الخِصَالِ الَّتي عَرَضَ عَلَيْكُمْ رِضىً؟ قَالَ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ: أَمَا وَاللّهِ لَوْ كَانَ الأَمْرُ إلَيَّ لَفَعَلْتُ، وَ لكِنَّ أَمِيرَكَ قَدْ أَبى ذَلِكَ. قَالَ: فَأَقْبَلَ حَتَّى وَقَفَ مِنَ النَّاسِ مَوْقِفَاً، وَ مَعَهُ رَجُلٌ مِنْ قَوْمِهِ يُقَالُ لَهُ: قُرَّةُ بْنُ قَيْسٍ. فَقَالَ: يَا قُرَّةُ! هَلْ سَقَيْتَ فَرَسَكَ اليَوْمَ؟ قَالَ: لَا، قَالَ: إنَّمَا تُرِيدُ أَنْ تَسْقِيَهُ؟ قَالَ: فَظَنَنْتُ وَاللّهِ أَنَّهُ يُرِيدُ أَنْ يَتَنَحَّى فَلَا يَشْهَدَ القِتَالَ، وَ كَرِهَ أَنْ أَرَاهُ حِينَ يَصْنَعُ ذَلِكَ، فَيَخَافُ أَنْ أَرْفَعَهُ عَلَيْهِ، فَقُلْتُ لَهُ: لَمْ أَسْقِهِ، وَ أنَا مُنطَلِقٌ فَسَاقِيهِ. قَالَ: فَاعْتَزَلْتُ ذَلِكَ المَكَانَ الَّذِي كَانَ فِيهِ. قَالَ: فَوَاللّهِ لَوْ أَنَّهُ أطْلَعَنِي عَلَى الَّذي يُرِيدُ، لَخَرَجْتُ مَعَهُ إلَى الحُسَيْنِ{{ع}}. قَالَ: فَأَخَذَ يَدنُو مِنْ حُسَيْنٍ قَلِيلَاً قَلِيلاً. فَقَالَ لَهُ رَجُلٌ مِنْ قَوْمِهِ يُقَالُ لَهُ المُهَاجِرُ بْنُ أوسٍ: مَا تُرِيدُ يَابْنَ يَزِيدَ؟ أَتُرِيدُ أَنْ تَحْمِلَ؟ فَسَكَتَ وَ أَخَذَهُ مِثْلُ العُرَواءِ. فَقَالَ لَهُ: يَابْنَ يَزِيدَ! وَاللّهِ إنَّ أَمْرَكَ لَمُرِيبٌ، وَاللّهِ مَا رَأَيْتُ مِنْكَ فِي مَوقِفٍ قَطُّ مِثْلَ شَيءٍ أَرَاهُ الآنَ، وَ لَو قِيلَ لِي: مَنْ أَشْجَعُ أهْلِ الكُوفَةِ رَجُلاً مَا عَدَوْتُكَ، فَمَا هَذَا الَّذِي أَرَى مِنْكَ؟ قَالَ: إِنِّي وَاللّهِ اُخَيِّرُ نَفْسِي بَيْنَ الجَنَّةِ وَالنَّارِ، ووَاللّهِ لَا أَخْتَارُ عَلَى الجَنَّةِ شَيْئَاً وَ لَوْ قُطِّعْتُ وَ حُرِّقْتُ، ثُمَّ ضَرَبَ فَرَسَهُ فَلَحِقَ بِحُسَيْنٍ{{ع}}. فَقَالَ لَهُ: جَعَلَنِي اللّهُ فِدَاكَ يَابْنَ رَسُولِ اللّهِ! أنَا صَاحِبُكَ الَّذِي حَبَسْتُكَ عَنِ الرُّجُوعِ، وَ سَايَرتُكَ فِي الطَّرِيقِ، وَ جَعْجَعْتُ بِكَ فِي هَذَا المَكَانِ، وَاللّهِ الَّذِي لَا إلهَ إلّا هُوَ، مَا ظَنَنْتُ أنَّ القَوْمَ يَرُدُّونَ عَلَيْكَ مَا عَرَضْتَ عَلَيْهِم أبَدَاً، وَ لَا يَبْلُغُونَ مِنْكَ هَذِهِ المَنْزِلَةَ، فَقُلْتُ فِي نَفْسِي: لَا اُبَالِي أَنْ اُطِيعَ القَوْمَ فِي بَعْضِ أَمْرِهِم، وَ لَا يَرَوْنَ أَنِّي خَرَجْتُ مِنْ طَاعَتِهِمْ، وَأَمَّا هُمْ فَسَيَقْبَلُونَ مِنْ حُسَيْنٍ هَذِهِ الخِصَالَ الَّتي يَعْرِضُ عَلَيْهِمْ، وَ وَاللّهِ لَوْ ظَنَنْتُ أنَّهُمْ لَا يَقْبَلُونَهَا مِنْكَ مَا رَكِبْتُهَا مِنْكَ، وَ إِنِّي قَدْ جِئْتُكَ تَائِبَاً مِمَّا كَانَ مِنِّي إلى رَبِّي، وَ مُوَاسِيَاً لَكَ بِنَفْسِي حَتَّى أَمُوتَ بَيْنَ يَدَيْكَ، أفَتَرى ذَلِكَ لِي تَوْبَةً؟ قَالَ: نَعَمْ يَتُوبُ اللّهُ عَلَيْكَ وَ يَغْفِرُ لَكَ، مَا اسْمُكَ؟ قَالَ: أَنَا الحُرُّ بْنُ يَزِيدَ. قَالَ: أَنْتَ الحُرُّ كَمَا سَمَّتْكَ اُمُّكَ، أَنْتَ الحُرُّ إِنْ شاءَ اللّهُ فِي الدُّنْيَا وَالآخِرَةِ، اَنْزِلْ. قَالَ: أَنَا لَكَ فَارِسَاً خَيْرٌ مِنِّي رَاجِلَاً، اُقَاتِلُهُمْ عَلَى فَرَسِي سَاعَةً، وَ إلَى النُّزُولِ مَا يَصِيرُ آخِرُ أَمْرِي، قَالَ الحُسَيْنُ{{ع}}: فَاصْنَعْ يَرْحَمُكَ اللّهُ مَا بَدَا لَكَ. فَاسْتَقدَمَ أَمَامَ أَصْحَابِهِ، ثُمَّ قَالَ: أيُّهَا القَوْمُ! أَلَا تَقْبَلُونَ مِنْ حُسَيْنٍ خَصْلَةً مِنْ هَذِهِ الخِصَالِ الَّتِي عَرَضَ عَلَيْكُم فَيُعَافِيَكُمُ اللّهُ مِنْ حَرْبِهِ وَ قِتَالِهِ؟ قَالُوا: هَذَا الْأَمِيرُ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ فَكَلِّمْهُ، فَكَلَّمَهُ بِمِثْلِ مَا كَلَّمَهُ بِهِ قَبْلُ، وَ بِمِثْلِ مَا كَلَّمَ بِهِ أَصْحَابَهُ. قَالَ عُمَرُ: قَدْ حَرَصْتُ لَوْ وَجَدْتُ إَلى ذَلِكَ سَبِيلَاً فَعَلْتُ. فَقَالَ: يَا أَهْلَ الكُوفَةِ! لِاُمِّكُمُ الهَبَلُ وَالعُبرُ، إذْ دَعَوْتُمُوهُ حَتَّى إِذَا أَتَاكُمْ أَسْلَمْتُمُوهُ، وَ زَعَمْتُمْ أَنَّكُمْ قَاتِلو أنْفُسِكُمْ دُونَهُ، ثُمَّ عَدَوْتُمْ عَلَيْهِ لِتَقْتُلوهُ، أمْسَكْتُمْ بِنَفْسِهِ، وَ أَخَذْتُمْ بِكَظَمِهِ، وَ أحَطْتُمْ بِهِ مِنْ كُلِّ جَانِبٍ، فَمَنَعْتُمُوهُ التَّوَجُّهَ فِي بِلادِ اللّهِ العَريضَةِ حَتَّى يَأَمَنَ وَ يَأْمَنَ أهْلُ بَيْتِهِ، وَ أَصْبَحَ فِي أيْدِيكُمْ كَالْأَسِيرِ لَا يَمْلِكُ لِنَفْسِهِ نَفْعَاً وَ لَا يَدْفَعُ ضَرَّاً، وَ حَلَأتُمُوهُ وَ نِسَاءَهُ وَ اُصَيبِيَتَهُ وَ أَصْحَابَهُ عَنْ مَاءِ الفُرَاتِ الْجَارِي، الَّذِي يَشْرَبُهُ اليَهُودِيُّ وَالمَجُوسِيُّ وَالنَّصْرَانِيُّ، وَ تَمَرَّغُ فِيهِ خَنَازِيرُ السَّوَادِ وَ كِلابُهُ، وَهَاهُم اُولاءِ قَدْ صَرَعَهُمُ العَطَشُ، بِئْسَمَا خَلَفْتُم مُحَمَّدَاً فِي ذُرِّيَّتِهِ، لَا سَقَاكُمُ اللّهُ يَوْمَ الظَّمَأِ إِنْ لَمْ تَتُوبُوا وَتَنْزَعُوا عَمَّا أَنْتُم عَلَيْهِ مِنْ يَوْمِكُمْ هَذَا فِي سَاعَتِكُمْ هَذِهِ. فَحَمَلَتْ عَلَيْهِ رَجّاَلةٌ لَهُمْ تَرْمِيهِ بِالنَّبْلِ، فَأَقْبَلَ حَتَّى وَقَفَ أَمَامَ الحُسَيْنِ}} (تاریخ الطبری، ج۵، ص۴۲۷).</ref>. |