پرش به محتوا

نفاق در معارف و سیره نبوی: تفاوت میان نسخه‌ها

بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۱۱: خط ۱۱:
در [[صدر اسلام]] شمار قابل توجهی از [[مسلمانان]] [[منافق]] بودند، در [[جنگ احد]] بیش از ۳۰۰ نفر منافق از نیمه راه برگشتند و [[رزمندگان]] را هم از رفتن به [[جنگ]] باز می‌داشتند. آنان از هیچ [[کارشکنی]] در برابر پیامبر و [[مسلمین]] دریغ نداشتند. حتی تهمت ناموسی به پیامبر زدند (جریان [[افک]]) اما پس از [[رحلت پیامبر]] و [[خانه‌نشین]] شدن علی{{ع}} یکباره اوضاع آرام شد با اینکه نه [[منافقان]] همه مرده‌اند و نه اینکه همه [[توبه]] کردند. علت مطلب چه بود؟ آنان با [[زمامداران]] [[زمان]] ساختند و به کام [[دل]] خود رسیدند.<ref>[[علی راجی|راجی، علی]]، [[مظلومیت پیامبر (کتاب)|مظلومیت پیامبر]] ص ۱۵۲.</ref>.
در [[صدر اسلام]] شمار قابل توجهی از [[مسلمانان]] [[منافق]] بودند، در [[جنگ احد]] بیش از ۳۰۰ نفر منافق از نیمه راه برگشتند و [[رزمندگان]] را هم از رفتن به [[جنگ]] باز می‌داشتند. آنان از هیچ [[کارشکنی]] در برابر پیامبر و [[مسلمین]] دریغ نداشتند. حتی تهمت ناموسی به پیامبر زدند (جریان [[افک]]) اما پس از [[رحلت پیامبر]] و [[خانه‌نشین]] شدن علی{{ع}} یکباره اوضاع آرام شد با اینکه نه [[منافقان]] همه مرده‌اند و نه اینکه همه [[توبه]] کردند. علت مطلب چه بود؟ آنان با [[زمامداران]] [[زمان]] ساختند و به کام [[دل]] خود رسیدند.<ref>[[علی راجی|راجی، علی]]، [[مظلومیت پیامبر (کتاب)|مظلومیت پیامبر]] ص ۱۵۲.</ref>.


==[[مظلومیت]] [[پیامبر]]{{صل}} در حضور [[منافقین]] در حاشیه [[جنگ احد]]==
===[[مظلومیت]] [[پیامبر]]{{صل}} در حضور [[منافقین]] در حاشیه [[جنگ احد]]===
در مسیر حرکت [[پیامبر اکرم]] از [[مدینه]] به طرف [[احد]]، چون شب فرا رسید، [[رسول خدا]] چند دسته را [[مأمور]] کرد که [[نگهبانی]] دهند و [[فرماندهی]] آنان را به [[محمد بن مسلمه]] واگذار کرد. در ضمن، [[ذکوان بن قیس]] را به فرماندهی گارد محافظ گمارد. با [[طلوع صبح]]، [[سربازان]] از [[خواب]] برخاستند و آماده حرکت شدند. آنها پس از [[اقامه نماز]] صبح به [[امامت]] [[رسول اکرم]]{{صل}} حرکت کردند تا اینکه به [[باغی]] میان مدینه و احد به نام الشوط رسیدند. در آنجا بود که همهمه‌ای در [[سپاه]] شنیده شد و رسول اکرم{{صل}} [[فرمان]] ایستادن سپاه را صادر کرد تا ببیند جریان از چه قرار است و ناگهان دریافت که [[عبدالله بن ابی]] با سیصد نفر از [[لشکر]] جدا شده است و حاضر به ادامه حرکت نیست و پیوسته می‌گوید: از [[کودکان]] فرمان می‌برد و نظر مرا نادیده می‌گیرد. ما چرا خود را به کشتن دهیم؟
در مسیر حرکت [[پیامبر اکرم]] از [[مدینه]] به طرف [[احد]]، چون شب فرا رسید، [[رسول خدا]] چند دسته را [[مأمور]] کرد که [[نگهبانی]] دهند و [[فرماندهی]] آنان را به [[محمد بن مسلمه]] واگذار کرد. در ضمن، [[ذکوان بن قیس]] را به فرماندهی گارد محافظ گمارد. با [[طلوع صبح]]، [[سربازان]] از [[خواب]] برخاستند و آماده حرکت شدند. آنها پس از [[اقامه نماز]] صبح به [[امامت]] [[رسول اکرم]]{{صل}} حرکت کردند تا اینکه به [[باغی]] میان مدینه و احد به نام الشوط رسیدند. در آنجا بود که همهمه‌ای در [[سپاه]] شنیده شد و رسول اکرم{{صل}} [[فرمان]] ایستادن سپاه را صادر کرد تا ببیند جریان از چه قرار است و ناگهان دریافت که [[عبدالله بن ابی]] با سیصد نفر از [[لشکر]] جدا شده است و حاضر به ادامه حرکت نیست و پیوسته می‌گوید: از [[کودکان]] فرمان می‌برد و نظر مرا نادیده می‌گیرد. ما چرا خود را به کشتن دهیم؟
[[عبدالله بن عمرو]] نزد وی رفت و سعی کرد او را از چنین کاری باز دارد و به او متذکر شد که [[اتحاد]] [[مردم]] را نشکند و مردم و پیامبرشان را در [[رویارویی]] [[دشمن]] [[خوار]] نکند. اما عبدالله بن ابی زیر بار نرفت و در نهایت گفت: اگر [[جنگیدن]] می‌دانستیم حتماً همراهتان می‌آمدیم. بدین ترتیب، عبدالله بن ابی به مدینه بازگشت و [[مسلمانان]] را در بحرانی‌ترین وضع تنها گذاشت.
[[عبدالله بن عمرو]] نزد وی رفت و سعی کرد او را از چنین کاری باز دارد و به او متذکر شد که [[اتحاد]] [[مردم]] را نشکند و مردم و پیامبرشان را در [[رویارویی]] [[دشمن]] [[خوار]] نکند. اما عبدالله بن ابی زیر بار نرفت و در نهایت گفت: اگر [[جنگیدن]] می‌دانستیم حتماً همراهتان می‌آمدیم. بدین ترتیب، عبدالله بن ابی به مدینه بازگشت و [[مسلمانان]] را در بحرانی‌ترین وضع تنها گذاشت.
خط ۳۲: خط ۳۲:
چند نفر از [[مشرکین]] آمدند نزد پیامبر{{صل}} و گفتند: ای محمد ما [[همسایگان]] و [[هم‌پیمانان]] تو هستیم. تنی چند از بردگان ما به تو پیوسته‌اند که نه به خاطر [[دین]] و نه به عنوان [[آموختن]] [[احکام]] بوده است، بلکه از [[املاک]] و کار ما دست کشیده و گریخته‌اند، از این رو آمده‌ایم آنها را به ما تحویل دهی تا باز گردانیم. پیغمبر مطلوب ایشان را [[اجابت]] نکرد، مبادا آنها را از دینشان برگردانند. با این [[وصف]] نخواست شخصاً دست رد به سینه آنها بزند، از این رو خطاب به [[ابوبکر]] فرمود: ای ابوبکر تو چه می‌گویی؟ پیغمبر [[انتظار]] داشت ابوبکر درخواست آنها را رد کند ولی ابوبکر گفت: با رسول الله آنها راست می‌گویند. پیغمبر برآشفت! چون پاسخ [[ابابکر]] موافق خواست خدا و پیامبر{{صل}} نبود. سپس از عمر که انتظار داشت او مطلوب ایشان را مردود بداند سوال فرمود: ای عمر نظر تو چیست؟ عمر گفت: یا رسول الله آنها راست می‌گویند! اینان همسایگان و هم‌پیمانان شما هستند، از شنیدن این سخن رنگ [[پیامبر]]{{صل}} دگرگون شد<ref>این حدیت را احمد حنبل در جزء اول مسند خود ص۱۵۵ از حدیث علی نقل کرده. نسائی نیز در ص۱۱ الخصائص العددیه آن را نقل کرده است. اکنون بقیه حدیث را از خصائص نسائی بخوانیم: در اینجا پیامبر{{صل}} فرمود: ای گروه قریش به خدا قسم خدا یک نفر از شما را بر شما برانگیخته می‌کند که به خاطر پیشبرد دین او با شما پیکار کند. ابوبکر گفت: یا رسول الله آن کس من هستم؟ فرمود: نه! عمر گفت: یا رسول الله من هستم؟ فرمود: نه! او کسی است که وصله به کفش می‌زند. در آن موقع پیغمبر کفسش را به علی{{ع}} داده بود و آن حضرت مشغول وصله زدن آن بود. اجتهاد در برابر نص، ص۱۶۴.</ref>.<ref>[[علی راجی|راجی، علی]]، [[مظلومیت پیامبر (کتاب)|مظلومیت پیامبر]] ص ۱۷۱.</ref>.
چند نفر از [[مشرکین]] آمدند نزد پیامبر{{صل}} و گفتند: ای محمد ما [[همسایگان]] و [[هم‌پیمانان]] تو هستیم. تنی چند از بردگان ما به تو پیوسته‌اند که نه به خاطر [[دین]] و نه به عنوان [[آموختن]] [[احکام]] بوده است، بلکه از [[املاک]] و کار ما دست کشیده و گریخته‌اند، از این رو آمده‌ایم آنها را به ما تحویل دهی تا باز گردانیم. پیغمبر مطلوب ایشان را [[اجابت]] نکرد، مبادا آنها را از دینشان برگردانند. با این [[وصف]] نخواست شخصاً دست رد به سینه آنها بزند، از این رو خطاب به [[ابوبکر]] فرمود: ای ابوبکر تو چه می‌گویی؟ پیغمبر [[انتظار]] داشت ابوبکر درخواست آنها را رد کند ولی ابوبکر گفت: با رسول الله آنها راست می‌گویند. پیغمبر برآشفت! چون پاسخ [[ابابکر]] موافق خواست خدا و پیامبر{{صل}} نبود. سپس از عمر که انتظار داشت او مطلوب ایشان را مردود بداند سوال فرمود: ای عمر نظر تو چیست؟ عمر گفت: یا رسول الله آنها راست می‌گویند! اینان همسایگان و هم‌پیمانان شما هستند، از شنیدن این سخن رنگ [[پیامبر]]{{صل}} دگرگون شد<ref>این حدیت را احمد حنبل در جزء اول مسند خود ص۱۵۵ از حدیث علی نقل کرده. نسائی نیز در ص۱۱ الخصائص العددیه آن را نقل کرده است. اکنون بقیه حدیث را از خصائص نسائی بخوانیم: در اینجا پیامبر{{صل}} فرمود: ای گروه قریش به خدا قسم خدا یک نفر از شما را بر شما برانگیخته می‌کند که به خاطر پیشبرد دین او با شما پیکار کند. ابوبکر گفت: یا رسول الله آن کس من هستم؟ فرمود: نه! عمر گفت: یا رسول الله من هستم؟ فرمود: نه! او کسی است که وصله به کفش می‌زند. در آن موقع پیغمبر کفسش را به علی{{ع}} داده بود و آن حضرت مشغول وصله زدن آن بود. اجتهاد در برابر نص، ص۱۶۴.</ref>.<ref>[[علی راجی|راجی، علی]]، [[مظلومیت پیامبر (کتاب)|مظلومیت پیامبر]] ص ۱۷۱.</ref>.


==[[مظلومیت]] [[پیامبر]]{{صل}} در [[تضعیف]] [[منافقان]] در [[جنگ خندق|احزاب]]==
===[[مظلومیت]] [[پیامبر]]{{صل}} در [[تضعیف]] [[منافقان]] در [[جنگ خندق|احزاب]]===
در [[جنگ احزاب]] که لبه تیز [[حمله]] [[دشمن]] متوجه اشغال [[شهر مدینه]] بود، [[مردم]] بیش از هر زمانی نیاز به [[آرامش]] و تقویت [[قلبی]] و [[دعوت]] به [[صبر]] و [[مقاومت]] داشتند. فضای [[شهر]] می‌طلبید که به دور از [[شایعه‌پراکنی]] و تضعیف [[روحیه]]، همگان را در یک [[مأموریت]] ملی، [[اعتقادی]] به [[دفاع مقدس]] وادار کند؛ ولی متأسفانه [[منافقین]] نقش ستون پنجم دشمن را [[بازی]] کردند. نه تنها آرامش را از شهر گرفتند، بلکه با پخش [[شایعه]] و اکاذیب، روحیه مردم و [[سپاهیان]] پیامبر{{صل}} را تضعیف می‌کردند.
در [[جنگ احزاب]] که لبه تیز [[حمله]] [[دشمن]] متوجه اشغال [[شهر مدینه]] بود، [[مردم]] بیش از هر زمانی نیاز به [[آرامش]] و تقویت [[قلبی]] و [[دعوت]] به [[صبر]] و [[مقاومت]] داشتند. فضای [[شهر]] می‌طلبید که به دور از [[شایعه‌پراکنی]] و تضعیف [[روحیه]]، همگان را در یک [[مأموریت]] ملی، [[اعتقادی]] به [[دفاع مقدس]] وادار کند؛ ولی متأسفانه [[منافقین]] نقش ستون پنجم دشمن را [[بازی]] کردند. نه تنها آرامش را از شهر گرفتند، بلکه با پخش [[شایعه]] و اکاذیب، روحیه مردم و [[سپاهیان]] پیامبر{{صل}} را تضعیف می‌کردند.


خط ۵۱: خط ۵۱:
ولی همین [[منافقین]] که در تمامی امور [[کارشکنی]] و [[تضعیف]] و [[تمرد]] را داشته‌اند وقتی می‌بینند که [[مؤمنین]] به [[پیروزی]] نائل آمدند، آن‌چنان پر توقع می‌شوند که گویی فاتح اصلی [[جنگ]] بوده‌اند و طلبکارانه فریاد می‌کشند و با الفاظ [[خشن]] سهم خود را از [[غنیمت]] مطالبه می‌کنند.<ref>[[علی راجی|راجی، علی]]، [[مظلومیت پیامبر (کتاب)|مظلومیت پیامبر]] ص ۲۰۵.</ref>.
ولی همین [[منافقین]] که در تمامی امور [[کارشکنی]] و [[تضعیف]] و [[تمرد]] را داشته‌اند وقتی می‌بینند که [[مؤمنین]] به [[پیروزی]] نائل آمدند، آن‌چنان پر توقع می‌شوند که گویی فاتح اصلی [[جنگ]] بوده‌اند و طلبکارانه فریاد می‌کشند و با الفاظ [[خشن]] سهم خود را از [[غنیمت]] مطالبه می‌کنند.<ref>[[علی راجی|راجی، علی]]، [[مظلومیت پیامبر (کتاب)|مظلومیت پیامبر]] ص ۲۰۵.</ref>.


==[[مظلومیت]] [[پیامبر]]{{صل}} در [[اعتراض]] [[منافقین]] در [[صلح حدیبیه]]==
===[[مظلومیت]] [[پیامبر]]{{صل}} در [[اعتراض]] [[منافقین]] در [[صلح حدیبیه]]===
سال ششم [[هجرت پیامبر اکرم]] به قصد [[زیارت]] [[کعبه]] با ۱۴۰۰ نفر از [[مسلمانان]] راهی [[مکه]] شد. نزدیک مکه [[مردم قریش]] سر راه بر [[حضرت]] گرفتند و مانع ورود آنها شدند. [[پیامبر اکرم]]، عمر را خواست و به او فرمود: نزد [[قریش]] برو و منظور ما را از این [[سفر]] برای آنان تشریح کن و پیغام ما را به گوش آنها برسان. عمر که از قریش بر [[جان]] خود می‌ترسید صریحاً از انجام این کار عذر خواست و گفت: یا [[رسول الله]] از [[قبیله]] [[بنی‌عدی]] کسی در مکه نیست تا از من [[دفاع]] کند و من از قریش می‌ترسم و بهتر است برای اینکار عثمان را بفرستی که خویشانی در مکه دارد و می‌توانند از او [[حمایت]] کنند.
سال ششم [[هجرت پیامبر اکرم]] به قصد [[زیارت]] [[کعبه]] با ۱۴۰۰ نفر از [[مسلمانان]] راهی [[مکه]] شد. نزدیک مکه [[مردم قریش]] سر راه بر [[حضرت]] گرفتند و مانع ورود آنها شدند. [[پیامبر اکرم]]، عمر را خواست و به او فرمود: نزد [[قریش]] برو و منظور ما را از این [[سفر]] برای آنان تشریح کن و پیغام ما را به گوش آنها برسان. عمر که از قریش بر [[جان]] خود می‌ترسید صریحاً از انجام این کار عذر خواست و گفت: یا [[رسول الله]] از [[قبیله]] [[بنی‌عدی]] کسی در مکه نیست تا از من [[دفاع]] کند و من از قریش می‌ترسم و بهتر است برای اینکار عثمان را بفرستی که خویشانی در مکه دارد و می‌توانند از او [[حمایت]] کنند.


خط ۹۷: خط ۹۷:
[[پیمان]] [[حدیبیه]] [[آرامش]] برای [[مسلمین]] به وجود آورده بود؛ زیرا از طرف قریش در [[امان]] بودند و پیامبر{{صل}} از این وضع استفاده کرد و در انتشار [[اسلام]] کوشید. [[زهری]] [[قرارداد صلح]] را یکی از [[فتوحات]] بزرگ اسلام می‌شمارد و گوید: وقتی [[صلح]] رخ داد و [[نزاع]] میان قریش و مسلمین از میان رفت و [[مردم]] از یکدیگر [[اطمینان]] یافتند، با [[فراغت]] با همدیگر رفت و آمد می‌کردند و هر کس اندک شعوری داشت اسلام می‌آورد. شمار کسانی که در مدت دو سال پس از پیمان [[صلح حدیبیه]] اسلام آوردند، از همه کسانی که در همه سال‌های پیش، اسلام آورده بودند بیشتر بود<ref>تاریخ سیاسی اسلام، ص۱۴۷.</ref>.<ref>[[علی راجی|راجی، علی]]، [[مظلومیت پیامبر (کتاب)|مظلومیت پیامبر]] ص ۲۲۴.</ref>.
[[پیمان]] [[حدیبیه]] [[آرامش]] برای [[مسلمین]] به وجود آورده بود؛ زیرا از طرف قریش در [[امان]] بودند و پیامبر{{صل}} از این وضع استفاده کرد و در انتشار [[اسلام]] کوشید. [[زهری]] [[قرارداد صلح]] را یکی از [[فتوحات]] بزرگ اسلام می‌شمارد و گوید: وقتی [[صلح]] رخ داد و [[نزاع]] میان قریش و مسلمین از میان رفت و [[مردم]] از یکدیگر [[اطمینان]] یافتند، با [[فراغت]] با همدیگر رفت و آمد می‌کردند و هر کس اندک شعوری داشت اسلام می‌آورد. شمار کسانی که در مدت دو سال پس از پیمان [[صلح حدیبیه]] اسلام آوردند، از همه کسانی که در همه سال‌های پیش، اسلام آورده بودند بیشتر بود<ref>تاریخ سیاسی اسلام، ص۱۴۷.</ref>.<ref>[[علی راجی|راجی، علی]]، [[مظلومیت پیامبر (کتاب)|مظلومیت پیامبر]] ص ۲۲۴.</ref>.


==[[مظلومیت]] [[پیامبر]]{{صل}} در [[تحقیر]] [[بلال]] توسط [[منافقین]]==
===[[مظلومیت]] [[پیامبر]]{{صل}} در [[تحقیر]] [[بلال]] توسط [[منافقین]]===
بلال از مجاهدین نستوه و [[یاران]] خستگی ناپذیر [[رسول خدا]] در [[آغاز بعثت]] بود. در آن [[روز]] که [[اعتقاد به وحدانیت]] [[حق تعالی]] جزایش شکنجه‌های طاقت‌فرسا بود، بلال در زیر عقوبت‌ها و [[رنج‌ها]] می‌گفت: {{عربی|أَحد أَحد}} تمامی سختی‌های [[مکه]] را [[شاهد]] بود، بعد که به [[مدینه]] [[مهاجرت]] نمود [[یار]] با وفای پیامبر{{صل}} به شمار می‌رفت. در ضمن [[مؤذن پیامبر]]{{صل}} نیز بود و [[خلوص]] او در [[اذان]] گفتن برای همه واضح بود. الا اینکه منافقین افراد غیر هم [[فکر]] خود را نمی‌توانستند [[تحمل]] کنند و لذا وقتی در [[فتح مکه]] پیامبر{{صل}} فرمود: بلال اذان بگو! به جای {{متن حدیث|أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ‌}}، اشهد را با سین می‌گفت: منافقین می‌خندیدند و می‌گفتند: مگر [[آدم]] [[قحطی]] است که این باید برود اذان بگوید، مخارج حروف هم که ندارد! حرف را که نمی‌تواند از مخرج ادا کند!
بلال از مجاهدین نستوه و [[یاران]] خستگی ناپذیر [[رسول خدا]] در [[آغاز بعثت]] بود. در آن [[روز]] که [[اعتقاد به وحدانیت]] [[حق تعالی]] جزایش شکنجه‌های طاقت‌فرسا بود، بلال در زیر عقوبت‌ها و [[رنج‌ها]] می‌گفت: {{عربی|أَحد أَحد}} تمامی سختی‌های [[مکه]] را [[شاهد]] بود، بعد که به [[مدینه]] [[مهاجرت]] نمود [[یار]] با وفای پیامبر{{صل}} به شمار می‌رفت. در ضمن [[مؤذن پیامبر]]{{صل}} نیز بود و [[خلوص]] او در [[اذان]] گفتن برای همه واضح بود. الا اینکه منافقین افراد غیر هم [[فکر]] خود را نمی‌توانستند [[تحمل]] کنند و لذا وقتی در [[فتح مکه]] پیامبر{{صل}} فرمود: بلال اذان بگو! به جای {{متن حدیث|أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ‌}}، اشهد را با سین می‌گفت: منافقین می‌خندیدند و می‌گفتند: مگر [[آدم]] [[قحطی]] است که این باید برود اذان بگوید، مخارج حروف هم که ندارد! حرف را که نمی‌تواند از مخرج ادا کند!
یکی می‌گفت: خوش به حال پدرم که مرد و [[اذان بلال]] را نشنید، دیگری می‌گفت: محمد کلاغی سیاه را بالای بام [[کعبه]] فرستاده تا اذان بگوید، بر [[مسلمانان]] [[طعن]] منافقین گران آمد، موضوع را به پیامبر{{صل}} عرض کردند، پیامبر{{صل}} به جهت رفع تشنج [[مردم]]، بلال را از اذان گفتن منع کرد بلال [[دلشکسته]] شد، [[جبرئیل]] آمد و گفت که [[خداوند]] می‌فرماید: به غیر از بلال کسی دیگر پشت [[خانه]] من [[مأذون]] نیست اذان بگوید! اذان را برای من می‌گوید از برای دیگری که نیست! ما همان سین را به جای شین قبول داریم<ref>بحارالانوار، ج۲۱، ص۱۱۸؛ الخرائج، ج۱، ص۹۷؛ عدة الداعی، ص۲۷.</ref>.<ref>[[علی راجی|راجی، علی]]، [[مظلومیت پیامبر (کتاب)|مظلومیت پیامبر]] ص ۲۴۲.</ref>.
یکی می‌گفت: خوش به حال پدرم که مرد و [[اذان بلال]] را نشنید، دیگری می‌گفت: محمد کلاغی سیاه را بالای بام [[کعبه]] فرستاده تا اذان بگوید، بر [[مسلمانان]] [[طعن]] منافقین گران آمد، موضوع را به پیامبر{{صل}} عرض کردند، پیامبر{{صل}} به جهت رفع تشنج [[مردم]]، بلال را از اذان گفتن منع کرد بلال [[دلشکسته]] شد، [[جبرئیل]] آمد و گفت که [[خداوند]] می‌فرماید: به غیر از بلال کسی دیگر پشت [[خانه]] من [[مأذون]] نیست اذان بگوید! اذان را برای من می‌گوید از برای دیگری که نیست! ما همان سین را به جای شین قبول داریم<ref>بحارالانوار، ج۲۱، ص۱۱۸؛ الخرائج، ج۱، ص۹۷؛ عدة الداعی، ص۲۷.</ref>.<ref>[[علی راجی|راجی، علی]]، [[مظلومیت پیامبر (کتاب)|مظلومیت پیامبر]] ص ۲۴۲.</ref>.


==[[مظلومیت]] [[پیامبر]]{{صل}} در نقشه [[ترور]] [[حضرت]] توسط [[منافقین]]==
===[[مظلومیت]] [[پیامبر]]{{صل}} در نقشه [[ترور]] [[حضرت]] توسط [[منافقین]]===
در بازگشت از [[جنگ تبوک]] جمعی از [[منافقان]] که بعضی تعداد آنها را [[دوازده]] و سیزده و چهارده نفر ذکر کرده‌اند، [[تصمیم]] گرفتند شتر پیامبر{{صل}} را از بالای گردنه‌ای که در میان راه [[شام]] و [[مدینه]] قرار داشت رم دهند و پیامبر{{صل}} را در [[دل]] دره بیاندازند. وقتی [[سپاه اسلام]] به اولین نقطه گردنه رسید، پیامبر{{صل}} فرمود: هر کس مایل است مسیر خود را از وسط بیابان قرار دهد؛ و خود در حالی که [[حذیفه بن یمان]] شتر او را می‌راند و [[عمار یاسر]] مهار آن را می‌کشید، از گردنه بالا رفت. هنوز مقدار زیادی از گردنه بالا نرفته بود که به پشت سر نگاه کرد و در نیمه شب مهتابی، سوارانی چند را دید که از پشت سر او را تعقیب می‌کنند و برای اینکه شناخته نشوند صورت‌های خود را پوشانیده‌اند و آهسته آهسته سخن می‌گویند. وقتی به راه باریک رسیدند آنها دبه‌های خود را پر از ریگ کرده با فریاد مقابل شتر پرتاب نمودند تا شتر رمیده و آن حضرت را به دره عمیق پرتاب کنند؛ ولی [[خداوند]] آن حضرت را [[حفظ]] فرمود، آنها هم فرار نموده و در [[جمعیت]] خود را پنهان کردند.
در بازگشت از [[جنگ تبوک]] جمعی از [[منافقان]] که بعضی تعداد آنها را [[دوازده]] و سیزده و چهارده نفر ذکر کرده‌اند، [[تصمیم]] گرفتند شتر پیامبر{{صل}} را از بالای گردنه‌ای که در میان راه [[شام]] و [[مدینه]] قرار داشت رم دهند و پیامبر{{صل}} را در [[دل]] دره بیاندازند. وقتی [[سپاه اسلام]] به اولین نقطه گردنه رسید، پیامبر{{صل}} فرمود: هر کس مایل است مسیر خود را از وسط بیابان قرار دهد؛ و خود در حالی که [[حذیفه بن یمان]] شتر او را می‌راند و [[عمار یاسر]] مهار آن را می‌کشید، از گردنه بالا رفت. هنوز مقدار زیادی از گردنه بالا نرفته بود که به پشت سر نگاه کرد و در نیمه شب مهتابی، سوارانی چند را دید که از پشت سر او را تعقیب می‌کنند و برای اینکه شناخته نشوند صورت‌های خود را پوشانیده‌اند و آهسته آهسته سخن می‌گویند. وقتی به راه باریک رسیدند آنها دبه‌های خود را پر از ریگ کرده با فریاد مقابل شتر پرتاب نمودند تا شتر رمیده و آن حضرت را به دره عمیق پرتاب کنند؛ ولی [[خداوند]] آن حضرت را [[حفظ]] فرمود، آنها هم فرار نموده و در [[جمعیت]] خود را پنهان کردند.


خط ۱۲۷: خط ۱۲۷:
#[[ابوطلحه انصاری]].<ref>بحارالانوار، ج۲۸، ص۱۰۰.</ref>.<ref>[[علی راجی|راجی، علی]]، [[مظلومیت پیامبر (کتاب)|مظلومیت پیامبر]] ص ۲۷۷.</ref>.
#[[ابوطلحه انصاری]].<ref>بحارالانوار، ج۲۸، ص۱۰۰.</ref>.<ref>[[علی راجی|راجی، علی]]، [[مظلومیت پیامبر (کتاب)|مظلومیت پیامبر]] ص ۲۷۷.</ref>.


==[[مظلومیت]] [[پیامبر]]{{صل}} در [[ظهور]] [[نفاق]] در [[مدینه]]==
===[[مظلومیت]] [[پیامبر]]{{صل}} در [[ظهور]] [[نفاق]] در [[مدینه]]===
نفاق چیست؟ در [[انسان]] و برخی از حیوانات قدرتی هست به نام «تصنع» یعنی قدرتی که می‌تواند ظاهر خود را بر خلاف آنچه در [[باطن]] دارد بسازد. گاهی انسان در [[جامعه]] می‌بیند اگر بخواهد بر خلاف اصولی که [[مردم]] آن جامعه به آن [[اعتقاد]] دارند عمل کند آن جامعه او را درهم می‌کوبند؛ لذا برای رسیدن به اهدافش مجبور است در [[لباس]] آن جامعه درآید تا بتواند مقاصد خود را [[اجرا]] کند؛ یعنی تعدد [[شخصیت]] پیدا می‌کند، در هر کجا رنگی خاص می‌گیرد. این عمل را تدلیس گویند و تدلیس از شیوه‌های کاربردی [[منافقین]] است.
نفاق چیست؟ در [[انسان]] و برخی از حیوانات قدرتی هست به نام «تصنع» یعنی قدرتی که می‌تواند ظاهر خود را بر خلاف آنچه در [[باطن]] دارد بسازد. گاهی انسان در [[جامعه]] می‌بیند اگر بخواهد بر خلاف اصولی که [[مردم]] آن جامعه به آن [[اعتقاد]] دارند عمل کند آن جامعه او را درهم می‌کوبند؛ لذا برای رسیدن به اهدافش مجبور است در [[لباس]] آن جامعه درآید تا بتواند مقاصد خود را [[اجرا]] کند؛ یعنی تعدد [[شخصیت]] پیدا می‌کند، در هر کجا رنگی خاص می‌گیرد. این عمل را تدلیس گویند و تدلیس از شیوه‌های کاربردی [[منافقین]] است.


خط ۱۵۳: خط ۱۵۳:
این‌گونه [[فضایل]] و صدها موارد دیگر از نوع [[حماسه]] [[بدر]] و خیبر و [[احزاب]] را دل‌های [[بیمار]] نتوانستند [[تحمل]] کنند که علی{{ع}} در لسان [[خدا]] و [[رسول]] [[ستایش]] می‌شود.<ref>[[علی راجی|راجی، علی]]، [[مظلومیت پیامبر (کتاب)|مظلومیت پیامبر]] ص ۲۷۹.</ref>.
این‌گونه [[فضایل]] و صدها موارد دیگر از نوع [[حماسه]] [[بدر]] و خیبر و [[احزاب]] را دل‌های [[بیمار]] نتوانستند [[تحمل]] کنند که علی{{ع}} در لسان [[خدا]] و [[رسول]] [[ستایش]] می‌شود.<ref>[[علی راجی|راجی، علی]]، [[مظلومیت پیامبر (کتاب)|مظلومیت پیامبر]] ص ۲۷۹.</ref>.


==[[مظلومیت]] [[پیامبر]]{{صل}} در برخورد [[منافقین]] با [[اهل بیت]] او==
===[[مظلومیت]] [[پیامبر]]{{صل}} در برخورد [[منافقین]] با [[اهل بیت]] او===
[[دفاع]] پیامبر{{صل}} از اهل بیت و [[ذوی‌القربی]]، فقط دفاع پدری از [[فرزندان]] خود نیست، بلکه [[دفاعی]] است که به [[امر پروردگار]] از [[صالحان]] صورت می‌گیرد. دفاع از ذوی‌القربی دفاع از ارزش‌هاست. دفاع از علی{{ع}} دفاع از [[عدل]] است، دفاع از زهرا{{س}} [[دفاع از حق]] است. دفاع از حسین{{ع}} دفاع از [[ایثار]] و [[معنویت]] است.
[[دفاع]] پیامبر{{صل}} از اهل بیت و [[ذوی‌القربی]]، فقط دفاع پدری از [[فرزندان]] خود نیست، بلکه [[دفاعی]] است که به [[امر پروردگار]] از [[صالحان]] صورت می‌گیرد. دفاع از ذوی‌القربی دفاع از ارزش‌هاست. دفاع از علی{{ع}} دفاع از [[عدل]] است، دفاع از زهرا{{س}} [[دفاع از حق]] است. دفاع از حسین{{ع}} دفاع از [[ایثار]] و [[معنویت]] است.
ولی چشم [[حقیقت]] بین پیامبر وقایع بعد از [[وفات]] را می‌بیند که با این اسوه‌های [[فضیلت]] برخوردی کینه‌توزانه خواهد شد، آن‌گونه که در عصر نبوتش [[مشاهده]] می‌کرد که منافقین [[چشم]] دیدن [[فضایل اهل بیت]] را ندارند و سیاه‌نمایی‌های آنها [[مردم]] را هم متأثر کرده است.
ولی چشم [[حقیقت]] بین پیامبر وقایع بعد از [[وفات]] را می‌بیند که با این اسوه‌های [[فضیلت]] برخوردی کینه‌توزانه خواهد شد، آن‌گونه که در عصر نبوتش [[مشاهده]] می‌کرد که منافقین [[چشم]] دیدن [[فضایل اهل بیت]] را ندارند و سیاه‌نمایی‌های آنها [[مردم]] را هم متأثر کرده است.
خط ۱۸۹: خط ۱۸۹:
==پانویس==
==پانویس==
{{پانویس}}
{{پانویس}}
[[رده:نفاق]]
[[رده:نفاق]]
[[رده:مدخل]]
[[رده:مدخل]]
۲۱۸٬۲۱۵

ویرایش