پرش به محتوا

طفلان مسلم بن عقیل در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخه‌ها

جز
ربات: جایگزینی خودکار متن (-==جستارهای وابسته== +== جستارهای وابسته ==)
جز (ربات: جایگزینی خودکار متن (-<div style="padding: 0.0em 0em 0.0em;">\n: +))
جز (ربات: جایگزینی خودکار متن (-==جستارهای وابسته== +== جستارهای وابسته ==))
خط ۷۴: خط ۷۴:
نخست شروع به [[گریه]] و ناله کرد و چون سبب را پرسیدند، گفت پدرشان به شهادت رسیده است. دو کودک گریستند و گریبان چاک کردند. شریح گفت: گریه نکنید که ابن‌ زیاد در تعقیب شماست و قصد [[دستگیری]] شما را دارد، من [[تصمیم]] گرفته‌ام شما را به امینی بسپارم تا به [[مدینه]] برساند. سپس خطاب به پسرش، اسد کرد و گفت: این دو را ببر به دروازه عراقین به کاروان عازم [[مدینه]] ملحق کن. ولی وقتی رسیدند کاروانیان مقداری از راه را رفته بودند. اسد شبهی از دور دید و گفت: این سیاهی کاروانیان است بشتابید و خود را به ایشان برسانید و خودش برگشت. بچّه‌ها که راه را بلد نبودند گم شدند، و به دست [[کوفیان]] افتادند و به نزد ابن‌ زیاد برده شدند. ابن‌ زیاد [[فرمان]] داد، تا آنها را [[زندانی]] کردند، زندانبان شخصی به نام مشکور و از علاقه‌مندان به [[اهل بیت]]{{عم}} بود. وی [[کودکان]] را [[آزاد]] و [[راهنمایی]] کرد، ولی باز هم راه را گم کردند و از [[قضا]] به [[خانه]] [[حارث]] رفتند که دنبال آنها می‌گشت...<ref>روضة الشهداء، ص۲۳۱، کتابفروشی اسلامیه.</ref> تا آخر داستان<ref>جمعی از نویسندگان، [[پژوهشی پیرامون شهدای کربلا (کتاب)|پژوهشی پیرامون شهدای کربلا]]، ص:۶۴-۶۶.</ref>.
نخست شروع به [[گریه]] و ناله کرد و چون سبب را پرسیدند، گفت پدرشان به شهادت رسیده است. دو کودک گریستند و گریبان چاک کردند. شریح گفت: گریه نکنید که ابن‌ زیاد در تعقیب شماست و قصد [[دستگیری]] شما را دارد، من [[تصمیم]] گرفته‌ام شما را به امینی بسپارم تا به [[مدینه]] برساند. سپس خطاب به پسرش، اسد کرد و گفت: این دو را ببر به دروازه عراقین به کاروان عازم [[مدینه]] ملحق کن. ولی وقتی رسیدند کاروانیان مقداری از راه را رفته بودند. اسد شبهی از دور دید و گفت: این سیاهی کاروانیان است بشتابید و خود را به ایشان برسانید و خودش برگشت. بچّه‌ها که راه را بلد نبودند گم شدند، و به دست [[کوفیان]] افتادند و به نزد ابن‌ زیاد برده شدند. ابن‌ زیاد [[فرمان]] داد، تا آنها را [[زندانی]] کردند، زندانبان شخصی به نام مشکور و از علاقه‌مندان به [[اهل بیت]]{{عم}} بود. وی [[کودکان]] را [[آزاد]] و [[راهنمایی]] کرد، ولی باز هم راه را گم کردند و از [[قضا]] به [[خانه]] [[حارث]] رفتند که دنبال آنها می‌گشت...<ref>روضة الشهداء، ص۲۳۱، کتابفروشی اسلامیه.</ref> تا آخر داستان<ref>جمعی از نویسندگان، [[پژوهشی پیرامون شهدای کربلا (کتاب)|پژوهشی پیرامون شهدای کربلا]]، ص:۶۴-۶۶.</ref>.


==جستارهای وابسته==
== جستارهای وابسته ==
*[[مسلم بن عقیل]] (پدر)
*[[مسلم بن عقیل]] (پدر)


۴۱۵٬۰۷۸

ویرایش