چه کراماتی از مسجد جمکران دیده شده است؟ (پرسش): تفاوت میان نسخهها
چه کراماتی از مسجد جمکران دیده شده است؟ (پرسش) (نمایش مبدأ)
نسخهٔ ۲۱ دسامبر ۲۰۲۱، ساعت ۱۵:۱۴
، ۲۱ دسامبر ۲۰۲۱ربات: جایگزینی خودکار متن (-==پاسخهای دیگر== {{یادآوری پاسخ}} +== پاسخها و دیدگاههای متفرقه ==)
جز (ربات: جایگزینی خودکار متن (-== پاسخ نخست== +== پاسخ نخست ==)) |
جز (ربات: جایگزینی خودکار متن (-==پاسخهای دیگر== {{یادآوری پاسخ}} +== پاسخها و دیدگاههای متفرقه ==)) |
||
خط ۲۵: | خط ۲۵: | ||
:::::*'''شفای ضایعه نخاع کمر:''' یکی از برادران قریه [[جمکران]] میگوید: سالها پیش که به [[جمکران]] مشرف میشدم از حاجی [[خلیل]] قهوهچی، که آن زمان خادم [[مسجد جمکران]] بود، شنیده بودم که فردی به نام [[حسین]] آقا، مهندس برنامه و بودجه، با [[هدایت]] آقای حاجی خلج قزوینی، به [[جمکران]] مشرف شده و شفا گرفته است. سالها در صدد بودم که از نزدیک حاجی خلج قزوینی را دیده و جریان شفای آن مهندس که ضایعه نخاع کمر داشته و شفا گرفته را بپرسم. تا اینکه بهعنوان معلم به قریه [[جمکران]] آمدم و ظهرها برای [[نماز خواندن]] به [[مسجد]] میرفتم، یکی از روزها شنیدم که حاجی خلج به [[مسجد]] تشریف آوردند، [[خدمت]] ایشان رسیدم و خواستم که جریان را تعریف کنند. ایشان گفتند: روزی جلو قهوهخانه حاجی [[خلیل]] در [[جمکران]] نشسته بودم، قبلا شنیده بودم شخصی به نام [[حسین]] آقا از [[ناحیه]] نخاع دچار ضایعه شده و برای معالجه، حتی به خارج هم مراجعه نموده، ولی همه دکترها ایشان را جواب کرده بودند و بهبودی حاصل نشده بود. آن روز او را دیدم و از او خواستم که چند روزی را با هم باشیم و به [[جمکران]] مشرّف شویم. [[حسین]] آقا گفت: هیچ فایدهای ندارد، من به [[بهترین]] دکترها مراجعه کردهام، ولی جواب نشنیدهام. امّا من [[اصرار]] زیاد کردم، پذیرفت. | :::::*'''شفای ضایعه نخاع کمر:''' یکی از برادران قریه [[جمکران]] میگوید: سالها پیش که به [[جمکران]] مشرف میشدم از حاجی [[خلیل]] قهوهچی، که آن زمان خادم [[مسجد جمکران]] بود، شنیده بودم که فردی به نام [[حسین]] آقا، مهندس برنامه و بودجه، با [[هدایت]] آقای حاجی خلج قزوینی، به [[جمکران]] مشرف شده و شفا گرفته است. سالها در صدد بودم که از نزدیک حاجی خلج قزوینی را دیده و جریان شفای آن مهندس که ضایعه نخاع کمر داشته و شفا گرفته را بپرسم. تا اینکه بهعنوان معلم به قریه [[جمکران]] آمدم و ظهرها برای [[نماز خواندن]] به [[مسجد]] میرفتم، یکی از روزها شنیدم که حاجی خلج به [[مسجد]] تشریف آوردند، [[خدمت]] ایشان رسیدم و خواستم که جریان را تعریف کنند. ایشان گفتند: روزی جلو قهوهخانه حاجی [[خلیل]] در [[جمکران]] نشسته بودم، قبلا شنیده بودم شخصی به نام [[حسین]] آقا از [[ناحیه]] نخاع دچار ضایعه شده و برای معالجه، حتی به خارج هم مراجعه نموده، ولی همه دکترها ایشان را جواب کرده بودند و بهبودی حاصل نشده بود. آن روز او را دیدم و از او خواستم که چند روزی را با هم باشیم و به [[جمکران]] مشرّف شویم. [[حسین]] آقا گفت: هیچ فایدهای ندارد، من به [[بهترین]] دکترها مراجعه کردهام، ولی جواب نشنیدهام. امّا من [[اصرار]] زیاد کردم، پذیرفت. | ||
::::::مدّت [[چهل]] روز باهم بودیم و به [[مسجد جمکران]] مشرّف میشدیم، روز چهلم من به [[حسین]] آقا گفتم: مواظب باش، که امروز روز چهلم است. با [[حسین]] آقا به صحرا رفتیم، مدتی قدم زدیم و به [[مسجد]] برگشتیم. داخل [[مسجد]] من به [[حسین]] آقا گفتم: خستهام، میروم اطاق بغل [[مسجد]] بخوابم. [[حسین]] آقا گفت: من میروم [[نماز]] بخوانم. مدتی در اتاق خوابیدم، ناگهان سروصدای زیادی در [[مسجد]] پیچید و من از [[خواب]] بیدار شدم، بیرون آمدم، دیدم [[حسین]] آقا که قبلا کمرش ناراحت بود، سنگ بزرگی از لب [[چاه]] برداشت و پرتاب کرد و هیچ دردی را از [[ناحیه]] کمر احساس نکرد. به او گفتم: ه شده؟ گفت: در [[مسجد]] مشغول [[نماز امام زمان]] {{ع}} بودم، وقتی که تمام شد، نشستم، آقا سیدی را در پهلوی خود احساس کردم، ایشان فرمود: [[حسین]] آقا اینجا چکار داری؟ گفتم: کمرم درد میکند. ایشان دست خود را به پشت من کشید و فرمود: دردی در پشت تو نیست. سپس فرمود: [[نماز امام زمان]] {{ع}} را خواندی، [[صلوات]] هم فرستادی؟ گفتم: خیر. گفت: بفرست. من پیشانیام را به مهر گذاشتم و شروع به [[صلوات]] فرستادن کردم، ناگهان به فکرم رسید که ایشان مرا از کجا میشناخت، و ناراحتیام را میدانست؟ بلند شدم دیدم هیچ [[ناراحتی]] ندارم <ref> این قسمت به نقل از کتاب: مسجد مقدّس جمکران، تجلیگاه صاحب الزمان، اثر سید جعفر میر عظیمی</ref>؛ <ref> رجالی تهرانی، علیرضا، یکصد پرسش و پاسخ پیرامون امام زمان {{ع}}، ۱جلد، بلوغ - قم (ایران)، چاپ: ۱۶، ۱۳۸۷ ه.ش</ref>»<ref>[[یکصد پرسش و پاسخ پیرامون امام زمان (کتاب)|یکصد پرسش و پاسخ پیرامون امام زمان]]، ص ۲۷۵ تا ۲۷۸.</ref>. | ::::::مدّت [[چهل]] روز باهم بودیم و به [[مسجد جمکران]] مشرّف میشدیم، روز چهلم من به [[حسین]] آقا گفتم: مواظب باش، که امروز روز چهلم است. با [[حسین]] آقا به صحرا رفتیم، مدتی قدم زدیم و به [[مسجد]] برگشتیم. داخل [[مسجد]] من به [[حسین]] آقا گفتم: خستهام، میروم اطاق بغل [[مسجد]] بخوابم. [[حسین]] آقا گفت: من میروم [[نماز]] بخوانم. مدتی در اتاق خوابیدم، ناگهان سروصدای زیادی در [[مسجد]] پیچید و من از [[خواب]] بیدار شدم، بیرون آمدم، دیدم [[حسین]] آقا که قبلا کمرش ناراحت بود، سنگ بزرگی از لب [[چاه]] برداشت و پرتاب کرد و هیچ دردی را از [[ناحیه]] کمر احساس نکرد. به او گفتم: ه شده؟ گفت: در [[مسجد]] مشغول [[نماز امام زمان]] {{ع}} بودم، وقتی که تمام شد، نشستم، آقا سیدی را در پهلوی خود احساس کردم، ایشان فرمود: [[حسین]] آقا اینجا چکار داری؟ گفتم: کمرم درد میکند. ایشان دست خود را به پشت من کشید و فرمود: دردی در پشت تو نیست. سپس فرمود: [[نماز امام زمان]] {{ع}} را خواندی، [[صلوات]] هم فرستادی؟ گفتم: خیر. گفت: بفرست. من پیشانیام را به مهر گذاشتم و شروع به [[صلوات]] فرستادن کردم، ناگهان به فکرم رسید که ایشان مرا از کجا میشناخت، و ناراحتیام را میدانست؟ بلند شدم دیدم هیچ [[ناراحتی]] ندارم <ref> این قسمت به نقل از کتاب: مسجد مقدّس جمکران، تجلیگاه صاحب الزمان، اثر سید جعفر میر عظیمی</ref>؛ <ref> رجالی تهرانی، علیرضا، یکصد پرسش و پاسخ پیرامون امام زمان {{ع}}، ۱جلد، بلوغ - قم (ایران)، چاپ: ۱۶، ۱۳۸۷ ه.ش</ref>»<ref>[[یکصد پرسش و پاسخ پیرامون امام زمان (کتاب)|یکصد پرسش و پاسخ پیرامون امام زمان]]، ص ۲۷۵ تا ۲۷۸.</ref>. | ||
== | == پاسخها و دیدگاههای متفرقه == | ||
{{جمع شدن|۱. پژوهشگران مؤسسه آینده روشن؛}} | {{جمع شدن|۱. پژوهشگران مؤسسه آینده روشن؛}} | ||
[[پرونده:1368303.jpg|100px|right|بندانگشتی|[[پژوهشگران مؤسسه آینده روشن]]]] | [[پرونده:1368303.jpg|100px|right|بندانگشتی|[[پژوهشگران مؤسسه آینده روشن]]]] |