پرش به محتوا

رابطه عدالت با عبودیت چیست؟ (پرسش): تفاوت میان نسخه‌ها

جز
ربات: جایگزینی خودکار متن (-:::::# +#)
جز (جایگزینی متن - '\: \:\:\:\:\:\:(.*)\s' به ': $1 ')
جز (ربات: جایگزینی خودکار متن (-:::::# +#))
خط ۳۸: خط ۳۸:


این [[آیات]] به روشنی [[هدف]] از [[فرستادن پیامبران]] را دعوت کردن [[مردمان]] به سوی خدا معرفی کرده است. پس هدف اصلی [[بعثت پیامبران]] خواندن مردمان به خداست که [[آفرینش]] آنان نیز برای آن است، بنابراین جای این [[پرسش]] باقی است که آیا هدف اصلی بعثت پیامبران دعوت به سوی خداست یا برپا داشتن [[عدالت]]؟ نسبت میان این دو چگونه است؟ آیا [[قیام به قسط]] مقدمه [[دعوت به خدا]] است یا دعوت به خدا مقدمه قیام به قسط است؟ آیا هدف اصلی بعثت پیامبران، [[شناخت خدا]] و [[خداپرستی]]، یعنی [[توحید نظری]] و [[توحید عملی فردی]] است، یا هدف اصلی [[اقامه قسط]] در [[جامعه]] یعنی [[توحید عملی اجتماعی]] است؟ استاد [[شهید]]، [[مرتضی مطهری]] دراین‌باره چهار نظریه را مطرح کرده و نظر درست و [[مطابق حق]] را تبیین نموده است:
این [[آیات]] به روشنی [[هدف]] از [[فرستادن پیامبران]] را دعوت کردن [[مردمان]] به سوی خدا معرفی کرده است. پس هدف اصلی [[بعثت پیامبران]] خواندن مردمان به خداست که [[آفرینش]] آنان نیز برای آن است، بنابراین جای این [[پرسش]] باقی است که آیا هدف اصلی بعثت پیامبران دعوت به سوی خداست یا برپا داشتن [[عدالت]]؟ نسبت میان این دو چگونه است؟ آیا [[قیام به قسط]] مقدمه [[دعوت به خدا]] است یا دعوت به خدا مقدمه قیام به قسط است؟ آیا هدف اصلی بعثت پیامبران، [[شناخت خدا]] و [[خداپرستی]]، یعنی [[توحید نظری]] و [[توحید عملی فردی]] است، یا هدف اصلی [[اقامه قسط]] در [[جامعه]] یعنی [[توحید عملی اجتماعی]] است؟ استاد [[شهید]]، [[مرتضی مطهری]] دراین‌باره چهار نظریه را مطرح کرده و نظر درست و [[مطابق حق]] را تبیین نموده است:
:::::# [[پیامبران]] از نظر هدف، ثنوی بوده‌اند، یعنی دو مقصد مستقل داشته‌اند: یکی از این دو مقصد به [[زندگی اخروی]] و [[سعادت اخروی]] [[بشر]] مربوط است (توحید نظری و توحید عملی فردی) و دیگر به [[سعادت دنیوی]] او ([[توحید]] [[اجتماعی]]). پیامبران از آن نظر که در [[اندیشه]] سعادت دنیوی بشر بوده‌اند، به توحید اجتماعی پرداخته‌اند و از آن [[جهت]] که می‌خواسته‌اند سعادت اخروی بشر را تأمین کنند به توحید نظری و [[توحید عملی فردی]] که صرفا [[روحی]] و [[ذهنی]] است پرداخته‌اند.
# [[پیامبران]] از نظر هدف، ثنوی بوده‌اند، یعنی دو مقصد مستقل داشته‌اند: یکی از این دو مقصد به [[زندگی اخروی]] و [[سعادت اخروی]] [[بشر]] مربوط است (توحید نظری و توحید عملی فردی) و دیگر به [[سعادت دنیوی]] او ([[توحید]] [[اجتماعی]]). پیامبران از آن نظر که در [[اندیشه]] سعادت دنیوی بشر بوده‌اند، به توحید اجتماعی پرداخته‌اند و از آن [[جهت]] که می‌خواسته‌اند سعادت اخروی بشر را تأمین کنند به توحید نظری و [[توحید عملی فردی]] که صرفا [[روحی]] و [[ذهنی]] است پرداخته‌اند.
:::::# [[هدف]] اصلی [[توحید]] [[اجتماعی]] است. [[توحید نظری]] و [[توحید عملی فردی]] مقدمه لازم توحید اجتماعی است. توحید نظری مربوط به [[شناخت خداوند]] است برای [[انسان]] - فی حد ذاته - هیچ ضرورتی نیست که [[خدا]] را بشناسد، یا نشناسد. تنها عامل محرک او خدا باشد یا هزاران چیز دیگر، همچنان که به طریق اولی برای [[خداوند]] فرق نمی‌کند که انسان او را بشناسد یا نشناسد، بپرستد یا نپرستد، ولی نظر به این که [[کمال انسان]] در «ما» شدن و توحید اجتماعی است، و این امر بدون توحید نظری و توحید عملی فردی میسر نیست، خداوند [[معرفت]] خود و [[پرستش]] خود را فرض کرده است تا توحید اجتماعی محقق گردد.
# [[هدف]] اصلی [[توحید]] [[اجتماعی]] است. [[توحید نظری]] و [[توحید عملی فردی]] مقدمه لازم توحید اجتماعی است. توحید نظری مربوط به [[شناخت خداوند]] است برای [[انسان]] - فی حد ذاته - هیچ ضرورتی نیست که [[خدا]] را بشناسد، یا نشناسد. تنها عامل محرک او خدا باشد یا هزاران چیز دیگر، همچنان که به طریق اولی برای [[خداوند]] فرق نمی‌کند که انسان او را بشناسد یا نشناسد، بپرستد یا نپرستد، ولی نظر به این که [[کمال انسان]] در «ما» شدن و توحید اجتماعی است، و این امر بدون توحید نظری و توحید عملی فردی میسر نیست، خداوند [[معرفت]] خود و [[پرستش]] خود را فرض کرده است تا توحید اجتماعی محقق گردد.
:::::# هدف اصلی، شناختن خدا و نزدیک شدن و رسیدن به اوست. توحید اجتماعی مقدمه و وسیله وصول به این هدف عالی است، زیرا در [[جهان‌بینی توحیدی]]، [[جهان]] ماهیت «از اویی» و «به سوی اویی» دارد. از این‌رو کمال انسان در رفتن به سوی او و نزدیک شدن به اوست. انسان از یک امتیاز خاص بهره‌مند است و آن این که به [[حکم]] {{متن قرآن|نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي}}<ref>«و در او از روان خویش دمیدم» سوره حجر، آیه ۲۹.</ref> واقعیتش [[واقعیت]] خدایی است. [[فطرت بشر]] [[فطرت خداجویانه]] است. از این‌رو سعادتش، کمالش، نجاتش، خیر و [[صلاح]] و فلاحش در [[معرفت خدا]] و پرستش و پیمودن بساط [[قرب]] اوست. ولی نظر به این که انسان بالطبع اجتماعی است و اگر انسان را از [[جامعه]] جدا کنیم، دیگر انسان نیست. و اگر بر جامعه [[نظامات]] [[متعادل]] اجتماعی حکمفرما نباشد، حرکت خداجویانه انسان امکان‌پذیر نیست، [[پیامبران]] به اقامه [[عدل و قسط]] و [[نفی ظلم]] و [[تبعیض]] پرداخته‌اند. [[علی]] هذا ارزش‌های اجتماعی از قبیل [[عدل]]، [[آزادی]]، [[مساوات]]، [[دموکراسی]] و همچنین [[اخلاق اجتماعی]] از قبیل [[جور]]، [[عفو]]، [[محبت]] و [[احسان]] [[ارزش]] ذاتی ندارند و بالذات کمالی برای [[بشر]] محسوب نمی‌شوند. همه ارزششان [[ارزش]] مقدمی و وسیله‌ای است که با قطع نظر از ذی المقدمه، بود و نبود آنها [[علی]] السویه است. اینها شرایط وصول به کمالند نه خود کمال، مقدمات [[فلاح]] و رستگاری‌اند نه خود فلاح و [[رستگاری]]، وسایل نجاتند نه خود [[نجات]].
# هدف اصلی، شناختن خدا و نزدیک شدن و رسیدن به اوست. توحید اجتماعی مقدمه و وسیله وصول به این هدف عالی است، زیرا در [[جهان‌بینی توحیدی]]، [[جهان]] ماهیت «از اویی» و «به سوی اویی» دارد. از این‌رو کمال انسان در رفتن به سوی او و نزدیک شدن به اوست. انسان از یک امتیاز خاص بهره‌مند است و آن این که به [[حکم]] {{متن قرآن|نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي}}<ref>«و در او از روان خویش دمیدم» سوره حجر، آیه ۲۹.</ref> واقعیتش [[واقعیت]] خدایی است. [[فطرت بشر]] [[فطرت خداجویانه]] است. از این‌رو سعادتش، کمالش، نجاتش، خیر و [[صلاح]] و فلاحش در [[معرفت خدا]] و پرستش و پیمودن بساط [[قرب]] اوست. ولی نظر به این که انسان بالطبع اجتماعی است و اگر انسان را از [[جامعه]] جدا کنیم، دیگر انسان نیست. و اگر بر جامعه [[نظامات]] [[متعادل]] اجتماعی حکمفرما نباشد، حرکت خداجویانه انسان امکان‌پذیر نیست، [[پیامبران]] به اقامه [[عدل و قسط]] و [[نفی ظلم]] و [[تبعیض]] پرداخته‌اند. [[علی]] هذا ارزش‌های اجتماعی از قبیل [[عدل]]، [[آزادی]]، [[مساوات]]، [[دموکراسی]] و همچنین [[اخلاق اجتماعی]] از قبیل [[جور]]، [[عفو]]، [[محبت]] و [[احسان]] [[ارزش]] ذاتی ندارند و بالذات کمالی برای [[بشر]] محسوب نمی‌شوند. همه ارزششان [[ارزش]] مقدمی و وسیله‌ای است که با قطع نظر از ذی المقدمه، بود و نبود آنها [[علی]] السویه است. اینها شرایط وصول به کمالند نه خود کمال، مقدمات [[فلاح]] و رستگاری‌اند نه خود فلاح و [[رستگاری]]، وسایل نجاتند نه خود [[نجات]].
:::::#نظریه چهارم این است که همچنان که در نظریه سوم آمده است، [[غایت]] [[انسان]] و [[کمال انسان]]، بلکه غایت و کمال [[واقعی]] هر موجودی در حرکت به سوی [[خدا]] خلاصه می‌شود و بس. ادعای این که [[پیامبران]] از نظر [[هدف]] ثنوی بوده‌اند [[شرک]] لا یغفر است. همچنان که ادعای این که هدف نهایی پیامبران فلاح [[دنیوی]] است و فلاح دنیوی جز برخورداری از مواهب [[طبیعت]] [[زندگی]] در سایه [[عدل]] و [[آزادی]] و [[برابری]] و [[برادری]] نیست، ماده‌پرستی است. ولی بر خلاف نظریه سوم ارزش‌های [[اجتماعی]] و [[اخلاقی]] با این که مقدمه و وسیله وصول به ارزش اصیل و یگانه انسان یعنی [[خداشناسی]] و [[خداپرستی]] است، فاقد ارزش ذاتی نیستند.
#نظریه چهارم این است که همچنان که در نظریه سوم آمده است، [[غایت]] [[انسان]] و [[کمال انسان]]، بلکه غایت و کمال [[واقعی]] هر موجودی در حرکت به سوی [[خدا]] خلاصه می‌شود و بس. ادعای این که [[پیامبران]] از نظر [[هدف]] ثنوی بوده‌اند [[شرک]] لا یغفر است. همچنان که ادعای این که هدف نهایی پیامبران فلاح [[دنیوی]] است و فلاح دنیوی جز برخورداری از مواهب [[طبیعت]] [[زندگی]] در سایه [[عدل]] و [[آزادی]] و [[برابری]] و [[برادری]] نیست، ماده‌پرستی است. ولی بر خلاف نظریه سوم ارزش‌های [[اجتماعی]] و [[اخلاقی]] با این که مقدمه و وسیله وصول به ارزش اصیل و یگانه انسان یعنی [[خداشناسی]] و [[خداپرستی]] است، فاقد ارزش ذاتی نیستند.


توضیح این که، رابطه مقدمه و ذی‌المقدّمه دو‌گونه است. در یک‌گونه تنها ارزش مقدمه این است که به ذی المقدمه می‌رساند. پس از رسیدن به ذی‌المقدّمه، وجود و عدمش علی السویه است. مثلا انسان می‌خواهد از نهر آبی بگذرد، سنگ بزرگی را در وسط نهر وسیله پریدن قرار می‌دهد. [[بدیهی]] است که پس از عبور از نهر، وجود و عدم آن سنگ برای انسان علی السّویه است. همچنین است نردبان برای عبور به پشت بام و کارنامه کلاس برای نامنویسی در کلاس بالاتر. گونه دیگر این است که مقدمه در عین این که وسیله عبور به ذی المقدمه است و در عین این که ارزش اصیل و یگانه از آن ذی المقدمه است، پس از وصول به ذی‌المقدّمه وجود و عدمش علی السویه نیست؛ پس از وصول به ذی المقدمة، وجودش همان طور ضروری است که قبل از وصول. مثلا معلومات کلاس‌های اول و دوم مقدمه است برای معلومات کلاس‌های بالاتر، اما چنین نیست که با رسیدن به کلاس‌های بالاتر، نیازی به آن معلومات نباشد. اگر فرضا همه آنها فراموش شود و کان لم یکن گردد، زیانی به جایی نرسد و دانش‌آموز بتواند کلاس بالاتر را ادامه دهد. بلکه تنها با داشتن آن معلومات و از دست ندادن آنهاست که می‌توان کلاس بالاتر را ادامه دهد.
توضیح این که، رابطه مقدمه و ذی‌المقدّمه دو‌گونه است. در یک‌گونه تنها ارزش مقدمه این است که به ذی المقدمه می‌رساند. پس از رسیدن به ذی‌المقدّمه، وجود و عدمش علی السویه است. مثلا انسان می‌خواهد از نهر آبی بگذرد، سنگ بزرگی را در وسط نهر وسیله پریدن قرار می‌دهد. [[بدیهی]] است که پس از عبور از نهر، وجود و عدم آن سنگ برای انسان علی السّویه است. همچنین است نردبان برای عبور به پشت بام و کارنامه کلاس برای نامنویسی در کلاس بالاتر. گونه دیگر این است که مقدمه در عین این که وسیله عبور به ذی المقدمه است و در عین این که ارزش اصیل و یگانه از آن ذی المقدمه است، پس از وصول به ذی‌المقدّمه وجود و عدمش علی السویه نیست؛ پس از وصول به ذی المقدمة، وجودش همان طور ضروری است که قبل از وصول. مثلا معلومات کلاس‌های اول و دوم مقدمه است برای معلومات کلاس‌های بالاتر، اما چنین نیست که با رسیدن به کلاس‌های بالاتر، نیازی به آن معلومات نباشد. اگر فرضا همه آنها فراموش شود و کان لم یکن گردد، زیانی به جایی نرسد و دانش‌آموز بتواند کلاس بالاتر را ادامه دهد. بلکه تنها با داشتن آن معلومات و از دست ندادن آنهاست که می‌توان کلاس بالاتر را ادامه دهد.
۴۱۵٬۰۷۸

ویرایش