چه کسی صلاحیت محدود کردن آزادی را دارد؟ (پرسش): تفاوت میان نسخهها
چه کسی صلاحیت محدود کردن آزادی را دارد؟ (پرسش) (نمایش مبدأ)
نسخهٔ ۲۵ دسامبر ۲۰۲۱، ساعت ۱۸:۴۰
، ۲۵ دسامبر ۲۰۲۱ربات: جایگزینی خودکار متن (-: :::::: +: )
جز (جایگزینی متن - '\. \:\:\:\:\:\:(.*)\s' به '. $1 ') |
جز (ربات: جایگزینی خودکار متن (-: :::::: +: )) |
||
خط ۱۷: | خط ۱۷: | ||
[[پرونده:13681332.jpg|بندانگشتی|right|100px|[[سید کاظم سیدباقری]]]] | [[پرونده:13681332.jpg|بندانگشتی|right|100px|[[سید کاظم سیدباقری]]]] | ||
::::::حجت الاسلام و المسلمین دکتر '''[[سید کاظم سیدباقری]]''' در کتاب ''«[[آزادی سیاسی از منظر قرآن کریم (کتاب)|آزادی سیاسی از منظر قرآن کریم]]»'' در اینباره گفته است: | ::::::حجت الاسلام و المسلمین دکتر '''[[سید کاظم سیدباقری]]''' در کتاب ''«[[آزادی سیاسی از منظر قرآن کریم (کتاب)|آزادی سیاسی از منظر قرآن کریم]]»'' در اینباره گفته است: | ||
«با توجه به عنصر [[قدرت]] و [[اختیار]]، به نظر میرسد تنها [[انسان]] یا خداست که میتواند این [[آزادی]] را محدود سازد. اگر انسان بخواهد این امر را انجام دهد باید از او پرسید که به چه دلیل و منطقی یک فردی که از هر حیث با دیگر افراد در [[انسانیت]] و [[خلقت]] برابر است، [[حق]] سلب یا محدودگری آزادی را دارد. اگر صاحب قدرت، بگوید این حق را از دیگران گرفتهام، باز میتوان پرسید که دیگری آن حق را از کجا به کف آورده است؛ حتی اگر بگوید از همه [[مردم]] به دست آورده، باز میتوان پرسید آن مجموعه [[انسانها]] آن را از کجا به دست آوردهاند که حال میخواهند آن را واگذارند، این [[سلسله]] [[پرسشها]] همچنان ادامه خواهد داشت، پس [[انسانی]] که آزادی خود را از جایی دیگر دارد، نمیتواند و حق ندارد که آن را به دیگری واگذارد؛ بنابراین تنها [[خداوند]] است که میتواند، محدودگر [[آزادی سیاسی]] باشد. [[استاد جوادی آملی]]، پس از [[اثبات]] [[لزوم]] [[محدودیت]] آزادی انسان و [[ضرورت]] کنترل خواستههای طبیعی انسانها، به این امر میپردازد که [[تعیین]] کننده محدوده آزادی انسان در [[شئون]] [[اعتقادی]]، [[حقوقی]]، [[اعمال]]، احوال و [[سنت]] و [[سیرت]] کیست؟ و سپس برای ارائه پاسخی منطقی، مینویسد تنها کسی میتواند ضوابط آزادی انسان را معین سازد که تنها عامل تحدید آزادی او همان مبدأ تحدید اصل هستی اوست؛ یعنی آن مبدأ هستیبخش که وجود محدود به انسان [[عطا]] کرد تنها [[مرجع]] تعیین ضوابط و [[حدود آزادی]] اوست؛ چون غیر از آن مبدأ هستیبخش، هیچ کس از حیطه هستی او [[آگاه]] نیست؛ بنابراین تنها مرجع [[صالح]] برای تحدید آزادی [[بشر]]، همانا خداوندی است که هستی محدود به او عطا فرمود و برای هر چیزی اندازه خاص قرار داد: {{متن قرآن|إِنَّا كُلَّ شَيْءٍ خَلَقْنَاهُ بِقَدَرٍ}}<ref>«ما هر چیزی را به اندازهای آفریدهایم» سوره قمر، آیه ۴۹.</ref>. | |||
وی سپس به این نکته اشاره میکند که موجود محدود نمیتواند دارای صفت نامحدود گردد. اگر کسی خود را رها از هر قیدی پنداشت و هوامدارانه [[برنامهریزی]] کرد، باید [[آگاه]] باشد که داعیه [[وصف]] نامحدود برای موصوف محدود را در سر میپروراند و ادعای [[ربوبیت]] برای موجودی که موسوم به وَسْمه دایمی [[عبودیت]] است میکند. وی با نگرش [[فلسفی]] این گونه ادامه میدهد که اگر [[صبغه]] فلسفی اصل بحث روشن شود که موجود محدود حتماً باید وصف محدود داشته باشد و تحدید وصف نیز قطعاً باید از ناحیه محدِّد موصوف باشد و از طرف دیگر، بین [[طبیعت]] [[سرکش]] در برابر [[حق]] و [[فطرت]] [[سرسپرده]] در آستانه [[بندگی]]، فرق گذاشته شود، هرگز [[انسان]] را [[مالک]] [[آزادی]] نخواهیم دانسته؛ بلکه او را اَمین حریّت و آزادی مییابیم. سپس ایشان به [[امانتداری]] [[الهی]] از سوی انسان اشاره میکند، آزادی که از زیباترین چهرههای [[حقوقی]] است، [[ملک]] انسان نیست؛ بلکه [[ودیعت]] الهی است که به او سپرده شده است؛ لذا انسان موظف است در حراست از او دریغ نکند و هرگز او را به [[رأی]] خویش [[تفسیر]] ننماید و برابر هوای خود آن را [[تحریف]] نسازد و طبق [[هوس]] خویش وی را تبدیل و تحویل نکند و از آنجا که امانتی الهی است، هیچ کس نمیتواند خود را بفروشد و [[بنده]] دیگران کند؛ یعنی آزادی خود را به [[بردگی]] تبدیل نماید؛ چنانکه [[حیات انسان]] نیز [[ودیعه]] الهی است و کسی حق ندارد آن را با خودکشی از بین ببرد؛ زیرا انتحار، [[خیانت]] در [[امانت]] [[حیات]] است<ref>ر.ک: عبدالله جوادی آملی، سرچشمه اندیشه، ج۴، ص۲۶۰.</ref>. پس [[ذات اقدس خداوند]] که وجودی است مطلق و نامحدود، همه اوصاف ذاتی او نیز مطلق و نامحدود میباشد و انسان که موجودی محدود و متناهی است، به ناچار اوصاف کمالی او مانند حیات و آزادی و [[علم]] و [[قدرت]] و [[اراده]] نیز محدود و متناهی میباشد. اگر هستی یک شی، محدود باشد و ما برای او اوصاف نامحدودی فرض کنیم، لازمهاش، “تجاوز [[وصف]] از موصوف” میشود که امر محالی است؛ یعنی وصف، در جایی حضور داشته باشد که موصوفش حضور ندارد و این فرض، فرض محال است؛ بنابراین ممکن نیست که [[انسان]] محدود، [[آزادی]] نامحدود داشته باشد و وصفش تابع خود او نباشد<ref>عبدالله جوادی آملی، ولایت فقیه، ولایت فقاهت و عدالت، ص۲۶.</ref>. | وی سپس به این نکته اشاره میکند که موجود محدود نمیتواند دارای صفت نامحدود گردد. اگر کسی خود را رها از هر قیدی پنداشت و هوامدارانه [[برنامهریزی]] کرد، باید [[آگاه]] باشد که داعیه [[وصف]] نامحدود برای موصوف محدود را در سر میپروراند و ادعای [[ربوبیت]] برای موجودی که موسوم به وَسْمه دایمی [[عبودیت]] است میکند. وی با نگرش [[فلسفی]] این گونه ادامه میدهد که اگر [[صبغه]] فلسفی اصل بحث روشن شود که موجود محدود حتماً باید وصف محدود داشته باشد و تحدید وصف نیز قطعاً باید از ناحیه محدِّد موصوف باشد و از طرف دیگر، بین [[طبیعت]] [[سرکش]] در برابر [[حق]] و [[فطرت]] [[سرسپرده]] در آستانه [[بندگی]]، فرق گذاشته شود، هرگز [[انسان]] را [[مالک]] [[آزادی]] نخواهیم دانسته؛ بلکه او را اَمین حریّت و آزادی مییابیم. سپس ایشان به [[امانتداری]] [[الهی]] از سوی انسان اشاره میکند، آزادی که از زیباترین چهرههای [[حقوقی]] است، [[ملک]] انسان نیست؛ بلکه [[ودیعت]] الهی است که به او سپرده شده است؛ لذا انسان موظف است در حراست از او دریغ نکند و هرگز او را به [[رأی]] خویش [[تفسیر]] ننماید و برابر هوای خود آن را [[تحریف]] نسازد و طبق [[هوس]] خویش وی را تبدیل و تحویل نکند و از آنجا که امانتی الهی است، هیچ کس نمیتواند خود را بفروشد و [[بنده]] دیگران کند؛ یعنی آزادی خود را به [[بردگی]] تبدیل نماید؛ چنانکه [[حیات انسان]] نیز [[ودیعه]] الهی است و کسی حق ندارد آن را با خودکشی از بین ببرد؛ زیرا انتحار، [[خیانت]] در [[امانت]] [[حیات]] است<ref>ر.ک: عبدالله جوادی آملی، سرچشمه اندیشه، ج۴، ص۲۶۰.</ref>. پس [[ذات اقدس خداوند]] که وجودی است مطلق و نامحدود، همه اوصاف ذاتی او نیز مطلق و نامحدود میباشد و انسان که موجودی محدود و متناهی است، به ناچار اوصاف کمالی او مانند حیات و آزادی و [[علم]] و [[قدرت]] و [[اراده]] نیز محدود و متناهی میباشد. اگر هستی یک شی، محدود باشد و ما برای او اوصاف نامحدودی فرض کنیم، لازمهاش، “تجاوز [[وصف]] از موصوف” میشود که امر محالی است؛ یعنی وصف، در جایی حضور داشته باشد که موصوفش حضور ندارد و این فرض، فرض محال است؛ بنابراین ممکن نیست که [[انسان]] محدود، [[آزادی]] نامحدود داشته باشد و وصفش تابع خود او نباشد<ref>عبدالله جوادی آملی، ولایت فقیه، ولایت فقاهت و عدالت، ص۲۶.</ref>. |