پرش به محتوا

رحلت یا شهادت پیامبر خاتم در معارف و سیره فاطمی: تفاوت میان نسخه‌ها

جز
جایگزینی متن - 'فرهنگنامه فاطمی ج۵، ج۵ ص' به 'فرهنگنامه فاطمی ج۵، ص'
جز (جایگزینی متن - 'فرهنگنامه فاطمی ج۵، ج۵ ص' به 'فرهنگنامه فاطمی ج۵، ص')
خط ۱۲: خط ۱۲:


همچنین آمده است که «هشام بن [[عمرو]]» از پدرش نقل نموده است که: {{عربی|إن أبابکر و عمر لم یشهدا دفن النبی و کانا فی الأنصار فدفن قبل أن یرجعا}}؛ «به [[درستی]] که [[ابوبکر]] و [[عمر]] در وقت [[دفن]] شدن [[پیامبر]] حضور نداشته و در میان [[انصار]] بودند و پیش از آنکه بازگردند [[پیامبر اکرم]] دفن شد».
همچنین آمده است که «هشام بن [[عمرو]]» از پدرش نقل نموده است که: {{عربی|إن أبابکر و عمر لم یشهدا دفن النبی و کانا فی الأنصار فدفن قبل أن یرجعا}}؛ «به [[درستی]] که [[ابوبکر]] و [[عمر]] در وقت [[دفن]] شدن [[پیامبر]] حضور نداشته و در میان [[انصار]] بودند و پیش از آنکه بازگردند [[پیامبر اکرم]] دفن شد».
این امر نشان می‌دهد که آنان طوری سرگرم کار [[خلافت]] بودند که [[فرصت]] حضور در کنار [[بدن]] [[مطهر]] آن [[حضرت]] را نمی‌یافتند<ref>تاریخ خلفاء، رسول جعفریان، ص۲۵، به نقل از: المصنف، ابن ابی شیبه، ج۷، ص۴۳۲.</ref>.<ref>[[سید حسین اسحاقی|اسحاقی، سید حسین]]، [[فرهنگنامه فاطمی ج۵ (کتاب)|فرهنگنامه فاطمی ج۵]]، ج۵ ص ۱۶۸۰.</ref>
این امر نشان می‌دهد که آنان طوری سرگرم کار [[خلافت]] بودند که [[فرصت]] حضور در کنار [[بدن]] [[مطهر]] آن [[حضرت]] را نمی‌یافتند<ref>تاریخ خلفاء، رسول جعفریان، ص۲۵، به نقل از: المصنف، ابن ابی شیبه، ج۷، ص۴۳۲.</ref>.<ref>[[سید حسین اسحاقی|اسحاقی، سید حسین]]، [[فرهنگنامه فاطمی ج۵ (کتاب)|فرهنگنامه فاطمی ج۵]]، ص ۱۶۸۰.</ref>


==[[دیدار]] با [[عزرائیل]]==
==[[دیدار]] با [[عزرائیل]]==
خط ۲۷: خط ۲۷:
گفت: حتماً از خود شما [[استجازه]] کنم. اگر اجازه نفرمودید، مراجعت کند. پیغمبر در حالی که [[تبسم]] اسرارآمیزی به گوشه لب داشت و گویا از لابه‌لای لبان متبسمش، [[روح]] ملکوتی‌اش می‌خواست پرواز کند، نفس عمیقی کشید و فرمود: {{متن قرآن|إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ}}<ref>«ما از آن خداوندیم و به سوی او باز می‌گردیم» سوره بقره، آیه ۱۵۶.</ref> دخترم! او [[صحرانشین]] نیست؛ عزرائیل است. برای گرفتن [[جان]] من آمده. از هیچ کس اجازه نمی‌گیرد. این اولین خانه‌ای است که با اجازه داخل آن می‌شود، برو در را باز کن.
گفت: حتماً از خود شما [[استجازه]] کنم. اگر اجازه نفرمودید، مراجعت کند. پیغمبر در حالی که [[تبسم]] اسرارآمیزی به گوشه لب داشت و گویا از لابه‌لای لبان متبسمش، [[روح]] ملکوتی‌اش می‌خواست پرواز کند، نفس عمیقی کشید و فرمود: {{متن قرآن|إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ}}<ref>«ما از آن خداوندیم و به سوی او باز می‌گردیم» سوره بقره، آیه ۱۵۶.</ref> دخترم! او [[صحرانشین]] نیست؛ عزرائیل است. برای گرفتن [[جان]] من آمده. از هیچ کس اجازه نمی‌گیرد. این اولین خانه‌ای است که با اجازه داخل آن می‌شود، برو در را باز کن.


زهرا{{س}} در حالی که لرزه شدیدی اندامش را گرفته بود و خود را محکوم یک [[قضای الهی]] می‌دید، با قدم‌های [[ناتوان]]، نزدیک درب [[خانه]] آمد و در را باز کرد. باد پرهیبتی به صورت او اصابت کرد، کسی را ندید. در را بست و به اتاق برگشت. فاطمه{{س}} [[مشاهده]] کرد چشمان [[پدر]] به سقف دوخته شده؛ عرق مرگ بر پیشانی آن جناب نشسته و جملاتی زیر لب می‌گوید. زهرا{{س}} با فریادی، [[عقده]] گره خورده در گلو را تکانید. همره با [[شیون]] فاطمه{{س}}، حسن و حسین{{عم}} خود را روی سینه [[پیغمبر]] انداخته، [[شیون]] و [[زاری]] را سر دادند. علی{{ع}} در حالی که سر پیغمبر را به سینه داشت، سراسیمه [[کوشش]] کرد حسن و حسین{{عم}} را از روی سینه [[رسول الله]]{{صل}} بردارد؛ ناگهان حال پیغمبر به صورت عادی برگشت؛ نگاهی به او کرد و فرمود: [[یا علی]]! بگذار عزیزانم مرا [[وداع]] کنند آنها دیگر مرا نمی‌بینند. بگذار مرا ببویند و من هم آنها را ببویم. سپس با دست دیگر قطیفه را روی سر خود و علی{{ع}} کشید. کسی از حضار متوجه نشد که پیغمبر با علی{{ع}} چه می‌گوید؟ پس از مدتی، دست‌های پیغمبر بی‌اختیار از دو طرف بدنش افتاد. علی{{ع}} با چشمان مالامال از [[اشک]]، سر را از زیر قطیفه بیرون آورد و به زهرا{{س}} فرمود: [[مرگ]] [[پدر]] را به تو [[تسلیت]] می‌گویم<ref>بحارالانوار، محمدباقر مجلسی، ج۲۲، ص۵۱۰ و ۵۲۸؛ زهرا{{س}} مولود وحی، سید احمد علم الهدی، ص۱۹۲ و ۱۹۳.</ref>.<ref>[[سید حسین اسحاقی|اسحاقی، سید حسین]]، [[فرهنگنامه فاطمی ج۵ (کتاب)|فرهنگنامه فاطمی ج۵]]، ج۵ ص ۱۶۸۳.</ref>
زهرا{{س}} در حالی که لرزه شدیدی اندامش را گرفته بود و خود را محکوم یک [[قضای الهی]] می‌دید، با قدم‌های [[ناتوان]]، نزدیک درب [[خانه]] آمد و در را باز کرد. باد پرهیبتی به صورت او اصابت کرد، کسی را ندید. در را بست و به اتاق برگشت. فاطمه{{س}} [[مشاهده]] کرد چشمان [[پدر]] به سقف دوخته شده؛ عرق مرگ بر پیشانی آن جناب نشسته و جملاتی زیر لب می‌گوید. زهرا{{س}} با فریادی، [[عقده]] گره خورده در گلو را تکانید. همره با [[شیون]] فاطمه{{س}}، حسن و حسین{{عم}} خود را روی سینه [[پیغمبر]] انداخته، [[شیون]] و [[زاری]] را سر دادند. علی{{ع}} در حالی که سر پیغمبر را به سینه داشت، سراسیمه [[کوشش]] کرد حسن و حسین{{عم}} را از روی سینه [[رسول الله]]{{صل}} بردارد؛ ناگهان حال پیغمبر به صورت عادی برگشت؛ نگاهی به او کرد و فرمود: [[یا علی]]! بگذار عزیزانم مرا [[وداع]] کنند آنها دیگر مرا نمی‌بینند. بگذار مرا ببویند و من هم آنها را ببویم. سپس با دست دیگر قطیفه را روی سر خود و علی{{ع}} کشید. کسی از حضار متوجه نشد که پیغمبر با علی{{ع}} چه می‌گوید؟ پس از مدتی، دست‌های پیغمبر بی‌اختیار از دو طرف بدنش افتاد. علی{{ع}} با چشمان مالامال از [[اشک]]، سر را از زیر قطیفه بیرون آورد و به زهرا{{س}} فرمود: [[مرگ]] [[پدر]] را به تو [[تسلیت]] می‌گویم<ref>بحارالانوار، محمدباقر مجلسی، ج۲۲، ص۵۱۰ و ۵۲۸؛ زهرا{{س}} مولود وحی، سید احمد علم الهدی، ص۱۹۲ و ۱۹۳.</ref>.<ref>[[سید حسین اسحاقی|اسحاقی، سید حسین]]، [[فرهنگنامه فاطمی ج۵ (کتاب)|فرهنگنامه فاطمی ج۵]]، ص ۱۶۸۳.</ref>


==[[گفتگو]] با [[عزرائیل]]==
==[[گفتگو]] با [[عزرائیل]]==
از [[ابن عباس]] [[روایت]] شده است که [[رسول خدا]] هنگام [[بیماری]] لحظه‌ای بی‌هوش گردید؛ در آن هنگام در [[خانه]] کوبیده شد. [[فاطمه]]{{س}} فرمود: «کیستی؟ کوبنده در گفت: مرد غریبی هستم؛ آمدم از رسول خدا پرسشی کنم؛ آیا اجازه می‌دهید به محضرش برسم؟ فاطمه{{س}} فرمود: باز گرد؛ [[خدا]] تو را بیامرزد؛ اکنون [[پیامبر]] [[بیمار]] است. آن شخص [[غریب]] رفت و پس از لحظه‌ای باز آمد و در خانه را کوبید و گفت: مرد غریبی است و از پیامبر اجازه ورود می‌خواهد. آیا به [[غریبان]] اجازه ورود می‌دهید؟» در این هنگام رسول خدا به هوش آمد و فرمود: «فاطمه جانم! آیا می‌دانی این شخص کیست؟ این کسی است که جمعیت‌ها را پراکنده می‌کند؛ [[لذات]] را درهم می‌شکند؛ این [[فرشته مرگ]] (عزرائیل) است. به خدا [[سوگند]] پیش از من از کسی اجازه نگرفته است و پس از من هم از هیچ کس اجازه نمی‌گیرد. به خاطر [[مقام]] [[ارجمندی]] که در پیشگاه [[خداوند]] دارم، از من اجازه می‌خواهد. به او اجازه ورود بده. فاطمه{{س}} به او فرمود: داخل شو، خدا تو را بیامرزد». عزرائیل مانند [[نسیم]] ملایمی وارد [[خانه پیامبر]] شد و گفت: {{متن حدیث|السَّلَامُ عَلَى أَهْلِ بَيْتِ رَسُولِ اللَّهِ‌}}؛ «[[سلام]] بر [[خاندان رسول خدا]]»<ref>الأنوار البهیة، شیخ عباس قمی، ص۱۶ و ۱۷؛ الگوهای رفتاری حضرت فاطمه زهرا{{س}}، حلیمه صفری، ص۱۲۵.</ref>.
از [[ابن عباس]] [[روایت]] شده است که [[رسول خدا]] هنگام [[بیماری]] لحظه‌ای بی‌هوش گردید؛ در آن هنگام در [[خانه]] کوبیده شد. [[فاطمه]]{{س}} فرمود: «کیستی؟ کوبنده در گفت: مرد غریبی هستم؛ آمدم از رسول خدا پرسشی کنم؛ آیا اجازه می‌دهید به محضرش برسم؟ فاطمه{{س}} فرمود: باز گرد؛ [[خدا]] تو را بیامرزد؛ اکنون [[پیامبر]] [[بیمار]] است. آن شخص [[غریب]] رفت و پس از لحظه‌ای باز آمد و در خانه را کوبید و گفت: مرد غریبی است و از پیامبر اجازه ورود می‌خواهد. آیا به [[غریبان]] اجازه ورود می‌دهید؟» در این هنگام رسول خدا به هوش آمد و فرمود: «فاطمه جانم! آیا می‌دانی این شخص کیست؟ این کسی است که جمعیت‌ها را پراکنده می‌کند؛ [[لذات]] را درهم می‌شکند؛ این [[فرشته مرگ]] (عزرائیل) است. به خدا [[سوگند]] پیش از من از کسی اجازه نگرفته است و پس از من هم از هیچ کس اجازه نمی‌گیرد. به خاطر [[مقام]] [[ارجمندی]] که در پیشگاه [[خداوند]] دارم، از من اجازه می‌خواهد. به او اجازه ورود بده. فاطمه{{س}} به او فرمود: داخل شو، خدا تو را بیامرزد». عزرائیل مانند [[نسیم]] ملایمی وارد [[خانه پیامبر]] شد و گفت: {{متن حدیث|السَّلَامُ عَلَى أَهْلِ بَيْتِ رَسُولِ اللَّهِ‌}}؛ «[[سلام]] بر [[خاندان رسول خدا]]»<ref>الأنوار البهیة، شیخ عباس قمی، ص۱۶ و ۱۷؛ الگوهای رفتاری حضرت فاطمه زهرا{{س}}، حلیمه صفری، ص۱۲۵.</ref>.


فاطمه{{س}} دید چشمان [[پدر]] به سقف دوخته شده؛ عرق [[مرگ]] بر پیشانی آن جناب نشسته است و جملاتی زیر لب می‌گوید. زهرا{{س}} با فریادی، [[عقده]] گره خورده در گلو را ترکانید. همراه با [[شیون فاطمه]]{{س}}، حسن و حسین{{عم}} خود را روی سینه [[پیغمبر]] انداخته، [[شیون]] و [[زاری]] را سر دادند. علی{{ع}} در حالی که سر پیغمبر را به سینه داشت، سراسیمه [[کوشش]] کرد حسن و حسین{{عم}} را از روی سینه [[رسول الله]]{{صل}} بردارد. ناگهان حال پیغمبر به صورت عادی برگشت. نگاهی به او کرد و فرمود: [[یا علی]]! بگذار عزیزانم مرا [[وداع]] کنند؛ آنها دیگر مرا نمی‌بینند. بگذار مرا ببویند و من هم آنها را ببویم. سپس با دست دیگر قطیفه (چادر در پیچیده) را روی سر خود و علی{{ع}} کشید. کسی از حضار متوجه نشد که [[پیغمبر]] با علی{{ع}} چه می‌گوید؟ پس از مدتی، دست‌های پیغمبر بی‌اختیار از دو طرف بدنش افتاد. علی{{ع}} با چشمان مالامال از [[اشک]]، سر را از زیر قطیفه بیرون آورد و به زهرا{{س}} فرمود: [[مرگ]] [[پدر]] را به تو [[تسلیت]] می‌گویم<ref>بحارالانوار، محمدباقر مجلسی، ج۲۲، ص۵۱۰ و ۵۲۸؛ زهرا{{س}} مولود وحی، سید احمد علم الهدی، ص۱۹۲ و ۱۹۳.</ref>.<ref>[[سید حسین اسحاقی|اسحاقی، سید حسین]]، [[فرهنگنامه فاطمی ج۵ (کتاب)|فرهنگنامه فاطمی ج۵]]، ج۵ ص ۱۸۱۳.</ref>
فاطمه{{س}} دید چشمان [[پدر]] به سقف دوخته شده؛ عرق [[مرگ]] بر پیشانی آن جناب نشسته است و جملاتی زیر لب می‌گوید. زهرا{{س}} با فریادی، [[عقده]] گره خورده در گلو را ترکانید. همراه با [[شیون فاطمه]]{{س}}، حسن و حسین{{عم}} خود را روی سینه [[پیغمبر]] انداخته، [[شیون]] و [[زاری]] را سر دادند. علی{{ع}} در حالی که سر پیغمبر را به سینه داشت، سراسیمه [[کوشش]] کرد حسن و حسین{{عم}} را از روی سینه [[رسول الله]]{{صل}} بردارد. ناگهان حال پیغمبر به صورت عادی برگشت. نگاهی به او کرد و فرمود: [[یا علی]]! بگذار عزیزانم مرا [[وداع]] کنند؛ آنها دیگر مرا نمی‌بینند. بگذار مرا ببویند و من هم آنها را ببویم. سپس با دست دیگر قطیفه (چادر در پیچیده) را روی سر خود و علی{{ع}} کشید. کسی از حضار متوجه نشد که [[پیغمبر]] با علی{{ع}} چه می‌گوید؟ پس از مدتی، دست‌های پیغمبر بی‌اختیار از دو طرف بدنش افتاد. علی{{ع}} با چشمان مالامال از [[اشک]]، سر را از زیر قطیفه بیرون آورد و به زهرا{{س}} فرمود: [[مرگ]] [[پدر]] را به تو [[تسلیت]] می‌گویم<ref>بحارالانوار، محمدباقر مجلسی، ج۲۲، ص۵۱۰ و ۵۲۸؛ زهرا{{س}} مولود وحی، سید احمد علم الهدی، ص۱۹۲ و ۱۹۳.</ref>.<ref>[[سید حسین اسحاقی|اسحاقی، سید حسین]]، [[فرهنگنامه فاطمی ج۵ (کتاب)|فرهنگنامه فاطمی ج۵]]، ص ۱۸۱۳.</ref>


==شب [[ارتحال پیامبر]]==
==شب [[ارتحال پیامبر]]==
خط ۴۱: خط ۴۱:
آن شب، [[فاطمه زهرا]]{{س}} چنان گریه می‌نمودند که [[گمان]] می‌کنم [[زمین]] و [[آسمان]] بر او ناله و گریه می‌کردند.
آن شب، [[فاطمه زهرا]]{{س}} چنان گریه می‌نمودند که [[گمان]] می‌کنم [[زمین]] و [[آسمان]] بر او ناله و گریه می‌کردند.


سپس پیامبر فرمود: ای دخترم! [[خداوند]] [[پشتیبان]] شما خواهد بود. به همان خدایی که مرا برانگیخت، [[عرش]] خداوند و آنچه در اطراف اوست، از زمین و آسمان و مابین این دو، از گریه تو گریستند. به همان خدایی که مرا برانگیخت، [[بهشت]] بر [[مردم]] [[حرام]] است تا آنکه من وارد بهشت گردم و پس از من، تو اولین کسی هستی که بر بهشت قدم می‌نهد در حالی که پوشیده و [[زینت]] کرده و در [[آسایش]] هستی؛ فاطمه [[جان]]! گوارایت باد. همان خدایی که مرا برانگیخت، [[جهنم]] شعله‌ای می‌کشد که هیچ پیامبر و یا [[فرشته]] مقربی از [[هراس]] او در [[امان]] نیست و همگی بی‌هوش می‌شوند. یک منادی صدا می‌زند: ای جهنم! خداوند به تو می‌گوید آرام باش تا فاطمه، دختر محمد{{صل}} عبور نماید. و به بهشت روانه گردد و هیچ [[دود]] و آتشی به او آسیب نمی‌رساند. به همان خدایی که مرا برانگیخت، حسن{{ع}} از طرف راست و حسین{{ع}} از طرف چپ، تو را [[همراهی]] می‌کنند و به بالاترین [[مکان بهشت]] در پیشگاه [[خداوند متعال]]، در مقامی [[شریف]] در کنار [[علی بن ابی طالب]]{{ع}} جای می‌گیرید. به همان خدایی که مرا برانگیخت، از دشمنانت [[دادخواهی]] خواهم نمود و کسانی که [[حق]] تو را [[غصب]] کردند؛ رشته [[محبت]] تو را بریدند؛ بر من [[دروغ]] یستند؛ همه را پشیمان و خجل خواهم نمود. پس می‌گویم: ای [[امت]] من! ای امت من! جواب می‌رسد: امتت، پس از شما دگرگون شدند و [[جهنمی]] گشتند.<ref>{{متن حدیث|لَمَّا كَانَتِ اللَّيْلَةُ الَّتِي قُبِضَ النَّبِيُّ{{صل}} فِي صَبِيحَتِهَا دَعَا عَلِيّاً وَ فَاطِمَةَ وَ الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ{{عم}} وَ أَغْلَقَ عَلَيْهِ وَ عَلَيْهِمُ الْبَابَ وَ قَالَ يَا فَاطِمَةُ وَ أَدْنَاهَا مِنْهُ فَنَاجَاهَا مِنَ اللَّيْلِ طَوِيلًا فَلَمَّا طَالَ ذَلِكَ خَرَجَ عَلِيٌّ وَ مَعَهُ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ وَ أَقَامُوا بِالْبَابِ وَ النَّاسُ خَلْفَ الْبَابِ وَ نِسَاءُ النَّبِيِّ صيَنْظُرْنَ إِلَى عَلِيٍّ{{ع}} وَ مَعَهُ ابْنَاهُ فَقَالَتْ عَائِشَةُ لِأَمْرِ مَا أَخْرَجَكَ مِنْهُ رَسُولُ اللَّهِ{{صل}} وَ خَلَا بِابْنَتِهِ دُونَكَ فِي هَذِهِ السَّاعَةِ فَقَالَ لَهَا عَلِيٌّ{{ع}} قَدْ عَرَفْتُ الَّذِي خَلَا بِهَا وَ أَرَادَهَا لَهُ وَ هُوَ بَعْضُ مَا كُنْتِ فِيهِ وَ أَبُوكِ وَ صَاحِبَاهُ مِمَّا قَدْ سَمَّاهُ فَوَجَمَتْ أَنْ تَرُدَّ عَلَيْهِ كَلِمَةً قَالَ عَلِيٌّ{{ع}} فَمَا لَبِثْتُ أَنْ نَادَتْنِي فَاطِمَةُ{{ع}} فَدَخَلْتُ عَلَى النَّبِيِّ{{صل}} وَ هُوَ يَجُودُ بِنَفْسِهِ فَبَكَيْتُ وَ لَمْ أَمْلِكْ نَفْسِي حِينَ رَأَيْتُهُ بِتِلْكَ الْحَالِ يَجُودُ بِنَفْسِهِ فَقَالَ لِي مَا يُبْكِيكَ يَا عَلِيُّ لَيْسَ هَذَا أَوَانُ الْبُكَاءِ فَقَدْ حَانَ الْفِرَاقُ بَيْنِي وَ بَيْنَكَ فَأَسْتَوْدِعُكَ اللَّهَ يَا أَخِي فَقَدِ اخْتَارَنِي رَبِّي مَا عِنْدَهُ وَ إِنَّمَا بُكَائِي وَ غَمِّي وَ حُزْنِي عَلَيْكَ وَ عَلَى هَذِهِ أَنْ تُضَيَّعَ بَعْدِي فَقَدْ أَجْمَعَ الْقَوْمُ عَلَى ظُلْمِكُمْ وَ قَدْ أَسْتَوْدِعُكُمُ اللَّهَ وَ قَبِلَكُمْ مِنِّي وَدِيعَةً يَا عَلِيُّ إِنِّي قَدْ أَوْصَيْتُ فَاطِمَةَ ابْنَتِي بِأَشْيَاءَ وَ أَمَرْتُهَا أَنْ تُلْقِيَهَا إِلَيْكَ فَأَنْفِذْهَا فَهِيَ الصَّادِقَةُ الصَّدُوقَةُ ثُمَّ ضَمَّهَا إِلَيْهِ وَ قَبَّلَ رَأْسَهَا وَ قَالَ فِدَاكِ أَبُوكِ يَا فَاطِمَةُ فَعَلَا صَوْتُهَا بِالْبُكَاءِ ثُمَّ ضَمَّهَا إِلَيْهِ وَ قَالَ أَمَا وَ اللَّهِ لَيَنْتَقِمَنَّ اللَّهُ رَبِّي وَ لَيَغْضَبَنَّ لِغَضَبِكِ فَالْوَيْلُ ثُمَّ الْوَيْلُ ثُمَّ الْوَيْلُ لِلظَّالِمِينَ ثُمَّ بَكَى رَسُولُ اللَّهِ{{صل}} قَالَ عَلِيٌّ{{ع}} فَوَ اللَّهِ لَقَدْ حَسِبْتُ بَضْعَةً مِنِّي قَدْ ذَهَبَتْ لِبُكَائِهِ حَتَّى هَمَلَتْ عَيْنَاهُ مِثْلَ الْمَطَرِ حَتَّى بَلَّتْ دُمُوعُهُ لِحْيَتَهُ وَ مُلَاءَةً كَانَتْ عَلَيْهِ وَ هُوَ يَلْتَزِمُ فَاطِمَةَ لَا يُفَارِقُهَا وَ رَأْسُهُ عَلَى صَدْرِي وَ أَنَا مِسْنَدُهُ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ يُقَبِّلَانِ قَدَمَيْهِ وَ يَبْكِيَانِ بِأَعْلَى أَصْوَاتِهِمَا قَالَ عَلِيٌّ{{ع}} فَلَوْ قُلْتُ إِنَّ جَبْرَئِيلَ فِي الْبَيْتِ لَصَدَقْتُ لِأَنِّي كُنْتُ أَسْمَعُ بُكَاءً وَ نَغْمَةً لَا أَعْرِفُهَا وَ كُنْتُ أَعْلَمُ أَنَّهَا أَصْوَاتُ الْمَلَائِكَةِ لَا أَشُكُّ فِيهَا لِأَنَّ جَبْرَئِيلَ لَمْ يَكُنْ فِي مِثْلِ تِلْكَ اللَّيْلَةِ يُفَارِقُ النَّبِيَّ{{صل}} وَ لَقَدْ رَأَيْتُ بُكَاءً مِنْهَا أَحْسَبُ أَنَّ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرَضِينَ قَدْ بَكَتْ لَهَا ثُمَّ قَالَ لَهَا يَا بُنَيَّةِ اللَّهُ خَلِيفَتِي عَلَيْكُمْ وَ هُوَ خَيْرُ خَلِيفَةٍ وَ الَّذِي بَعَثَنِي بِالْحَقِّ لَقَدْ بَكَى لِبُكَائِكِ عَرْشُ اللَّهِ وَ مَا حَوْلَهُ مِنَ الْمَلَائِكَةِ وَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرَضُونَ وَ مَا فِيهِمَا يَا فَاطِمَةُ وَ الَّذِي بَعَثَنِي بِالْحَقِّ لَقَدْ حُرِّمَتِ الْجَنَّةُ عَلَى الْخَلَائِقِ حَتَّى أَدْخُلَهَا وَ إِنَّكِ لَأَوَّلُ خَلْقِ اللَّهِ يَدْخُلُهَا بَعْدِي كَاسِيَةً حَالِيَةً نَاعِمَةً يَا فَاطِمَةُ هَنِيئاً لَكِ وَ الَّذِي بَعَثَنِي بِالْحَقِّ إِنَّكِ لَسَيِّدَةُ مَنْ يَدْخُلُهَا مِنَ النِّسَاءِ وَ الَّذِي بَعَثَنِي بِالْحَقِّ إِنَّ جَهَنَّمَ لَتَزْفِرُ زَفْرَةً لَا يَبْقَى مَلَكٌ مُقَرَّبٌ وَ لَا نَبِيٌّ مُرْسَلٌ إِلَّا صَعِقَ فَيُنَادَى إِلَيْهَا أَنْ يَا جَهَنَّمُ يَقُولُ لَكِ الْجَبَّارُ اسْكُنِي بِعِزِّي وَ اسْتَقِرِّي حَتَّى تَجُوزَ فَاطِمَةُ بِنْتُ مُحَمَّدٍ{{صل}} إِلَى الْجِنَانِ لَا يَغْشَاهَا {{متن قرآن|قَتَرٌ وَلَا ذِلَّةٌ}} وَ الَّذِي بَعَثَنِي بِالْحَقِّ لَيَدْخُلَنَّ حَسَنٌ وَ حُسَيْنٌ حَسَنٌ عَنْ يَمِينِكِ وَ حُسَيْنٌ عَنْ يَسَارِكِ وَ لَتُشْرِفِنَّ مِنْ أَعْلَى الْجِنَانِ بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ فِي الْمَقَامِ الشَّرِيفِ وَ لِوَاءُ الْحَمْدِ مَعَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ{{ع}} يُكْسَى إِذَا كُسِيتُ وَ يُحْبَى إِذَا حُبِيتُ وَ الَّذِي بَعَثَنِي بِالْحَقِّ لَأَقُومَنَّ بِخُصُومَةِ أَعْدَائِكِ وَ لَيَنْدَمَنَّ قَوْمٌ أَخَذُوا حَقَّكِ وَ قَطَعُوا مَوَدَّتَكِ وَ كَذَبُوا عَلَيَّ وَ لَيُخْتَلَجُنَّ دُونِي فَأَقُولُ أُمَّتِي أُمَّتِي فَيُقَالُ إِنَّهُمْ بَدَّلُوا بَعْدَكَ وَ صَارُوا إِلَى السَّعِيرِ}} بحارالانوار، محمد باقر مجلسی، ج۲۲، ص۴۹۰.</ref>.<ref>[[سید حسین اسحاقی|اسحاقی، سید حسین]]، [[فرهنگنامه فاطمی ج۵ (کتاب)|فرهنگنامه فاطمی ج۵]]، ج۵ ص ۱۷۲۰.</ref>
سپس پیامبر فرمود: ای دخترم! [[خداوند]] [[پشتیبان]] شما خواهد بود. به همان خدایی که مرا برانگیخت، [[عرش]] خداوند و آنچه در اطراف اوست، از زمین و آسمان و مابین این دو، از گریه تو گریستند. به همان خدایی که مرا برانگیخت، [[بهشت]] بر [[مردم]] [[حرام]] است تا آنکه من وارد بهشت گردم و پس از من، تو اولین کسی هستی که بر بهشت قدم می‌نهد در حالی که پوشیده و [[زینت]] کرده و در [[آسایش]] هستی؛ فاطمه [[جان]]! گوارایت باد. همان خدایی که مرا برانگیخت، [[جهنم]] شعله‌ای می‌کشد که هیچ پیامبر و یا [[فرشته]] مقربی از [[هراس]] او در [[امان]] نیست و همگی بی‌هوش می‌شوند. یک منادی صدا می‌زند: ای جهنم! خداوند به تو می‌گوید آرام باش تا فاطمه، دختر محمد{{صل}} عبور نماید. و به بهشت روانه گردد و هیچ [[دود]] و آتشی به او آسیب نمی‌رساند. به همان خدایی که مرا برانگیخت، حسن{{ع}} از طرف راست و حسین{{ع}} از طرف چپ، تو را [[همراهی]] می‌کنند و به بالاترین [[مکان بهشت]] در پیشگاه [[خداوند متعال]]، در مقامی [[شریف]] در کنار [[علی بن ابی طالب]]{{ع}} جای می‌گیرید. به همان خدایی که مرا برانگیخت، از دشمنانت [[دادخواهی]] خواهم نمود و کسانی که [[حق]] تو را [[غصب]] کردند؛ رشته [[محبت]] تو را بریدند؛ بر من [[دروغ]] یستند؛ همه را پشیمان و خجل خواهم نمود. پس می‌گویم: ای [[امت]] من! ای امت من! جواب می‌رسد: امتت، پس از شما دگرگون شدند و [[جهنمی]] گشتند.<ref>{{متن حدیث|لَمَّا كَانَتِ اللَّيْلَةُ الَّتِي قُبِضَ النَّبِيُّ{{صل}} فِي صَبِيحَتِهَا دَعَا عَلِيّاً وَ فَاطِمَةَ وَ الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ{{عم}} وَ أَغْلَقَ عَلَيْهِ وَ عَلَيْهِمُ الْبَابَ وَ قَالَ يَا فَاطِمَةُ وَ أَدْنَاهَا مِنْهُ فَنَاجَاهَا مِنَ اللَّيْلِ طَوِيلًا فَلَمَّا طَالَ ذَلِكَ خَرَجَ عَلِيٌّ وَ مَعَهُ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ وَ أَقَامُوا بِالْبَابِ وَ النَّاسُ خَلْفَ الْبَابِ وَ نِسَاءُ النَّبِيِّ صيَنْظُرْنَ إِلَى عَلِيٍّ{{ع}} وَ مَعَهُ ابْنَاهُ فَقَالَتْ عَائِشَةُ لِأَمْرِ مَا أَخْرَجَكَ مِنْهُ رَسُولُ اللَّهِ{{صل}} وَ خَلَا بِابْنَتِهِ دُونَكَ فِي هَذِهِ السَّاعَةِ فَقَالَ لَهَا عَلِيٌّ{{ع}} قَدْ عَرَفْتُ الَّذِي خَلَا بِهَا وَ أَرَادَهَا لَهُ وَ هُوَ بَعْضُ مَا كُنْتِ فِيهِ وَ أَبُوكِ وَ صَاحِبَاهُ مِمَّا قَدْ سَمَّاهُ فَوَجَمَتْ أَنْ تَرُدَّ عَلَيْهِ كَلِمَةً قَالَ عَلِيٌّ{{ع}} فَمَا لَبِثْتُ أَنْ نَادَتْنِي فَاطِمَةُ{{ع}} فَدَخَلْتُ عَلَى النَّبِيِّ{{صل}} وَ هُوَ يَجُودُ بِنَفْسِهِ فَبَكَيْتُ وَ لَمْ أَمْلِكْ نَفْسِي حِينَ رَأَيْتُهُ بِتِلْكَ الْحَالِ يَجُودُ بِنَفْسِهِ فَقَالَ لِي مَا يُبْكِيكَ يَا عَلِيُّ لَيْسَ هَذَا أَوَانُ الْبُكَاءِ فَقَدْ حَانَ الْفِرَاقُ بَيْنِي وَ بَيْنَكَ فَأَسْتَوْدِعُكَ اللَّهَ يَا أَخِي فَقَدِ اخْتَارَنِي رَبِّي مَا عِنْدَهُ وَ إِنَّمَا بُكَائِي وَ غَمِّي وَ حُزْنِي عَلَيْكَ وَ عَلَى هَذِهِ أَنْ تُضَيَّعَ بَعْدِي فَقَدْ أَجْمَعَ الْقَوْمُ عَلَى ظُلْمِكُمْ وَ قَدْ أَسْتَوْدِعُكُمُ اللَّهَ وَ قَبِلَكُمْ مِنِّي وَدِيعَةً يَا عَلِيُّ إِنِّي قَدْ أَوْصَيْتُ فَاطِمَةَ ابْنَتِي بِأَشْيَاءَ وَ أَمَرْتُهَا أَنْ تُلْقِيَهَا إِلَيْكَ فَأَنْفِذْهَا فَهِيَ الصَّادِقَةُ الصَّدُوقَةُ ثُمَّ ضَمَّهَا إِلَيْهِ وَ قَبَّلَ رَأْسَهَا وَ قَالَ فِدَاكِ أَبُوكِ يَا فَاطِمَةُ فَعَلَا صَوْتُهَا بِالْبُكَاءِ ثُمَّ ضَمَّهَا إِلَيْهِ وَ قَالَ أَمَا وَ اللَّهِ لَيَنْتَقِمَنَّ اللَّهُ رَبِّي وَ لَيَغْضَبَنَّ لِغَضَبِكِ فَالْوَيْلُ ثُمَّ الْوَيْلُ ثُمَّ الْوَيْلُ لِلظَّالِمِينَ ثُمَّ بَكَى رَسُولُ اللَّهِ{{صل}} قَالَ عَلِيٌّ{{ع}} فَوَ اللَّهِ لَقَدْ حَسِبْتُ بَضْعَةً مِنِّي قَدْ ذَهَبَتْ لِبُكَائِهِ حَتَّى هَمَلَتْ عَيْنَاهُ مِثْلَ الْمَطَرِ حَتَّى بَلَّتْ دُمُوعُهُ لِحْيَتَهُ وَ مُلَاءَةً كَانَتْ عَلَيْهِ وَ هُوَ يَلْتَزِمُ فَاطِمَةَ لَا يُفَارِقُهَا وَ رَأْسُهُ عَلَى صَدْرِي وَ أَنَا مِسْنَدُهُ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ يُقَبِّلَانِ قَدَمَيْهِ وَ يَبْكِيَانِ بِأَعْلَى أَصْوَاتِهِمَا قَالَ عَلِيٌّ{{ع}} فَلَوْ قُلْتُ إِنَّ جَبْرَئِيلَ فِي الْبَيْتِ لَصَدَقْتُ لِأَنِّي كُنْتُ أَسْمَعُ بُكَاءً وَ نَغْمَةً لَا أَعْرِفُهَا وَ كُنْتُ أَعْلَمُ أَنَّهَا أَصْوَاتُ الْمَلَائِكَةِ لَا أَشُكُّ فِيهَا لِأَنَّ جَبْرَئِيلَ لَمْ يَكُنْ فِي مِثْلِ تِلْكَ اللَّيْلَةِ يُفَارِقُ النَّبِيَّ{{صل}} وَ لَقَدْ رَأَيْتُ بُكَاءً مِنْهَا أَحْسَبُ أَنَّ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرَضِينَ قَدْ بَكَتْ لَهَا ثُمَّ قَالَ لَهَا يَا بُنَيَّةِ اللَّهُ خَلِيفَتِي عَلَيْكُمْ وَ هُوَ خَيْرُ خَلِيفَةٍ وَ الَّذِي بَعَثَنِي بِالْحَقِّ لَقَدْ بَكَى لِبُكَائِكِ عَرْشُ اللَّهِ وَ مَا حَوْلَهُ مِنَ الْمَلَائِكَةِ وَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرَضُونَ وَ مَا فِيهِمَا يَا فَاطِمَةُ وَ الَّذِي بَعَثَنِي بِالْحَقِّ لَقَدْ حُرِّمَتِ الْجَنَّةُ عَلَى الْخَلَائِقِ حَتَّى أَدْخُلَهَا وَ إِنَّكِ لَأَوَّلُ خَلْقِ اللَّهِ يَدْخُلُهَا بَعْدِي كَاسِيَةً حَالِيَةً نَاعِمَةً يَا فَاطِمَةُ هَنِيئاً لَكِ وَ الَّذِي بَعَثَنِي بِالْحَقِّ إِنَّكِ لَسَيِّدَةُ مَنْ يَدْخُلُهَا مِنَ النِّسَاءِ وَ الَّذِي بَعَثَنِي بِالْحَقِّ إِنَّ جَهَنَّمَ لَتَزْفِرُ زَفْرَةً لَا يَبْقَى مَلَكٌ مُقَرَّبٌ وَ لَا نَبِيٌّ مُرْسَلٌ إِلَّا صَعِقَ فَيُنَادَى إِلَيْهَا أَنْ يَا جَهَنَّمُ يَقُولُ لَكِ الْجَبَّارُ اسْكُنِي بِعِزِّي وَ اسْتَقِرِّي حَتَّى تَجُوزَ فَاطِمَةُ بِنْتُ مُحَمَّدٍ{{صل}} إِلَى الْجِنَانِ لَا يَغْشَاهَا {{متن قرآن|قَتَرٌ وَلَا ذِلَّةٌ}} وَ الَّذِي بَعَثَنِي بِالْحَقِّ لَيَدْخُلَنَّ حَسَنٌ وَ حُسَيْنٌ حَسَنٌ عَنْ يَمِينِكِ وَ حُسَيْنٌ عَنْ يَسَارِكِ وَ لَتُشْرِفِنَّ مِنْ أَعْلَى الْجِنَانِ بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ فِي الْمَقَامِ الشَّرِيفِ وَ لِوَاءُ الْحَمْدِ مَعَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ{{ع}} يُكْسَى إِذَا كُسِيتُ وَ يُحْبَى إِذَا حُبِيتُ وَ الَّذِي بَعَثَنِي بِالْحَقِّ لَأَقُومَنَّ بِخُصُومَةِ أَعْدَائِكِ وَ لَيَنْدَمَنَّ قَوْمٌ أَخَذُوا حَقَّكِ وَ قَطَعُوا مَوَدَّتَكِ وَ كَذَبُوا عَلَيَّ وَ لَيُخْتَلَجُنَّ دُونِي فَأَقُولُ أُمَّتِي أُمَّتِي فَيُقَالُ إِنَّهُمْ بَدَّلُوا بَعْدَكَ وَ صَارُوا إِلَى السَّعِيرِ}} بحارالانوار، محمد باقر مجلسی، ج۲۲، ص۴۹۰.</ref>.<ref>[[سید حسین اسحاقی|اسحاقی، سید حسین]]، [[فرهنگنامه فاطمی ج۵ (کتاب)|فرهنگنامه فاطمی ج۵]]، ص ۱۷۲۰.</ref>


==لحظه [[وداع]] با [[پدر]]==
==لحظه [[وداع]] با [[پدر]]==
خط ۵۳: خط ۵۳:
[[امیر مؤمنان]] در یکی از [[خطبه‌های نهج البلاغه]]، می‌فرماید: {{متن حدیث|وَ لَقَدْ قُبِضَ رَسُولُ اللَّهِ{{صل}} وَ إِنَّ رَأْسَهُ لَعَلَى صَدْرِي... وَ لَقَدْ وُلِّيتُ غُسْلَهُ{{صل}} وَ الْمَلَائِكَةُ أَعْوَانِي}}<ref>نهج البلاغة، صبحی صالح، خطبه ۱۹۷، ص۳۱۱.</ref>؛ «پیامبر در حالی که سر او بر سینه من بود [[قبض روح]] شد. من او را در حالی که [[فرشتگان]] مرا [[یاری]] و کمک می‌کردند، غسل دادم».
[[امیر مؤمنان]] در یکی از [[خطبه‌های نهج البلاغه]]، می‌فرماید: {{متن حدیث|وَ لَقَدْ قُبِضَ رَسُولُ اللَّهِ{{صل}} وَ إِنَّ رَأْسَهُ لَعَلَى صَدْرِي... وَ لَقَدْ وُلِّيتُ غُسْلَهُ{{صل}} وَ الْمَلَائِكَةُ أَعْوَانِي}}<ref>نهج البلاغة، صبحی صالح، خطبه ۱۹۷، ص۳۱۱.</ref>؛ «پیامبر در حالی که سر او بر سینه من بود [[قبض روح]] شد. من او را در حالی که [[فرشتگان]] مرا [[یاری]] و کمک می‌کردند، غسل دادم».


گروهی از [[محدثان]] نقل می‌کنند که آخرین جمله‌ای که پیامبر در واپسین لحظات [[زندگی]] خود فرمود، جمله {{متن حدیث|لا، مع الرفیق الا علی}} بوده است. گویا [[فرشته وحی]] در هنگام قبض روح، او را مخیر ساخته است که بهبودی یابد و بار دیگر به این [[جهان]] بازگردد یا به سرای دیگر بشتابد و با کسانی که در [[آیه]] زیر به آنها اشاره شده، به سر ببرد: {{متن قرآن|وَمَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَالرَّسُولَ فَأُولَئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ وَالصِّدِّيقِينَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِينَ وَحَسُنَ أُولَئِكَ رَفِيقًا}}<ref>«و آنان که از خداوند و پیامبر فرمان برند با کسانی که خداوند به آنان نعمت داده است از پیامبران و راستکرداران و شهیدان و شایستگان خواهند بود و آنان همراهانی نیکویند» سوره نساء، آیه ۶۹.</ref>. پیامبر این جمله را فرمود و دیدگان و لب‌های وی روی هم افتاد<ref>اعلام الوری، ابوالفضل بن حسن طبرسی (امین الاسلام)، ص۸۳.</ref>.<ref>[[سید حسین اسحاقی|اسحاقی، سید حسین]]، [[فرهنگنامه فاطمی ج۵ (کتاب)|فرهنگنامه فاطمی ج۵]]، ج۵ ص ۱۷۴۰.</ref>
گروهی از [[محدثان]] نقل می‌کنند که آخرین جمله‌ای که پیامبر در واپسین لحظات [[زندگی]] خود فرمود، جمله {{متن حدیث|لا، مع الرفیق الا علی}} بوده است. گویا [[فرشته وحی]] در هنگام قبض روح، او را مخیر ساخته است که بهبودی یابد و بار دیگر به این [[جهان]] بازگردد یا به سرای دیگر بشتابد و با کسانی که در [[آیه]] زیر به آنها اشاره شده، به سر ببرد: {{متن قرآن|وَمَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَالرَّسُولَ فَأُولَئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ وَالصِّدِّيقِينَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِينَ وَحَسُنَ أُولَئِكَ رَفِيقًا}}<ref>«و آنان که از خداوند و پیامبر فرمان برند با کسانی که خداوند به آنان نعمت داده است از پیامبران و راستکرداران و شهیدان و شایستگان خواهند بود و آنان همراهانی نیکویند» سوره نساء، آیه ۶۹.</ref>. پیامبر این جمله را فرمود و دیدگان و لب‌های وی روی هم افتاد<ref>اعلام الوری، ابوالفضل بن حسن طبرسی (امین الاسلام)، ص۸۳.</ref>.<ref>[[سید حسین اسحاقی|اسحاقی، سید حسین]]، [[فرهنگنامه فاطمی ج۵ (کتاب)|فرهنگنامه فاطمی ج۵]]، ص ۱۷۴۰.</ref>


==[[وداع]] با [[پدر]]==
==[[وداع]] با [[پدر]]==
خط ۶۴: خط ۶۴:
در روایتی آمده است: «[[عبدالله بن عباس]] [[روایت]] می‌کند: هنگامی که [[وفات]] [[پیغمبر اسلام]] نزدیک گردید آن حضرت به قدری گریست که [[محاسن]] مبارکش‌تر شد. عرض شد: یا [[رسول الله]]! چرا گریه می‌کنی؟ فرمود: برای [[ذریه]] و فرزندانم و آن ستم‌هایی که از جفاکاران امتم پس از من به ایشان می‌رسد، می‌گریم. گویا می‌بینم دخترم [[فاطمه زهرا]]{{س}} بعد از من به او [[ستم]] شده، هر چه صدا می‌زند؟ ای [[پدر]] و [[جان]]! ای پدر جان! هیچ کس از [[امت]] من به فریاد او نمی‌رسد. وقتی [[فاطمه]]{{س}} این مطلب را شنید، گریان شد. [[پیغمبر اکرم]]{{صل}} به وی فرمود: دخترم گریان مباش! فاطمه{{س}} گفت: پدر جان! من برای ستم‌هایی که پس از تو خواهم دید، [[گریه]] نمی‌کنم، بلکه برای دوری از تو و فراقت، [[اشک]] می‌ریزم. [[پیغمبر]] فرمود: دخترم، مژده باد تو را به سرعت [[ملحق شدن]] تو به من؛ زیرا تو اولین کسی هستی که در میان [[اهل]] بیتم به من ملحق خواهد شد»<ref>{{متن حدیث|عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْعَبَّاسِ، قَالَ: لَمَّا حَضَرَتْ رَسُولَ اللَّهِ{{صل}} الْوَفَاةُ بَكَى حَتَّى بَلَّتْ دُمُوعُهُ لِحْيَتَهُ، فَقِيلَ لَهُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، مَا يُبْكِيكَ فَقَالَ: أَبْكِي لِذُرِّيَّتِي، وَ مَا تَصْنَعُ بِهِمْ شِرَارُ أُمَّتِي مِنْ بَعْدِي، كَأَنِّي بِفَاطِمَةَ ابْنَتِي وَ قَدْ ظُلِمَتْ بَعْدِي وَ هِيَ تُنَادِي" يَا أَبَتَاهْ، يَا أَبَتَاهْ" فَلَا يُعِينُهَا أَحَدٌ مِنْ أُمَّتِي. فَسَمِعَتْ ذَلِكَ فَاطِمَةُ{{س}} فَبَكَتْ، فَقَالَ لَهَا رَسُولُ اللَّهِ{{صل}}: لَا تَبْكِينَ. يَا بُنَيَّةِ. فَقَالَتْ: لَسْتُ أَبْكِي لِمَا يُصْنَعُ بِي مِنْ بَعْدِكَ وَ لَكِنْ أَبْكِي لِفِرَاقِكَ، يَا رَسُولَ اللَّهِ. فَقَالَ لَهَا: أَبْشِرِي يَا بِنْتَ مُحَمَّدٍ بِسُرْعَةِ اللَّحَاقِ بِي، فَإِنَّكَ أَوَّلُ مَنْ يَلْحَقُ بِي مِنْ أَهْلِ بَيْتِي}}؛ أمالی الطوسی، شیخ طوسی، ج۱، ص۱۹۱؛ إثبات الهداة بالنصوص والمعجزات، شیخ حر عاملی، ج۱، ص۵۷۲.</ref>.
در روایتی آمده است: «[[عبدالله بن عباس]] [[روایت]] می‌کند: هنگامی که [[وفات]] [[پیغمبر اسلام]] نزدیک گردید آن حضرت به قدری گریست که [[محاسن]] مبارکش‌تر شد. عرض شد: یا [[رسول الله]]! چرا گریه می‌کنی؟ فرمود: برای [[ذریه]] و فرزندانم و آن ستم‌هایی که از جفاکاران امتم پس از من به ایشان می‌رسد، می‌گریم. گویا می‌بینم دخترم [[فاطمه زهرا]]{{س}} بعد از من به او [[ستم]] شده، هر چه صدا می‌زند؟ ای [[پدر]] و [[جان]]! ای پدر جان! هیچ کس از [[امت]] من به فریاد او نمی‌رسد. وقتی [[فاطمه]]{{س}} این مطلب را شنید، گریان شد. [[پیغمبر اکرم]]{{صل}} به وی فرمود: دخترم گریان مباش! فاطمه{{س}} گفت: پدر جان! من برای ستم‌هایی که پس از تو خواهم دید، [[گریه]] نمی‌کنم، بلکه برای دوری از تو و فراقت، [[اشک]] می‌ریزم. [[پیغمبر]] فرمود: دخترم، مژده باد تو را به سرعت [[ملحق شدن]] تو به من؛ زیرا تو اولین کسی هستی که در میان [[اهل]] بیتم به من ملحق خواهد شد»<ref>{{متن حدیث|عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْعَبَّاسِ، قَالَ: لَمَّا حَضَرَتْ رَسُولَ اللَّهِ{{صل}} الْوَفَاةُ بَكَى حَتَّى بَلَّتْ دُمُوعُهُ لِحْيَتَهُ، فَقِيلَ لَهُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، مَا يُبْكِيكَ فَقَالَ: أَبْكِي لِذُرِّيَّتِي، وَ مَا تَصْنَعُ بِهِمْ شِرَارُ أُمَّتِي مِنْ بَعْدِي، كَأَنِّي بِفَاطِمَةَ ابْنَتِي وَ قَدْ ظُلِمَتْ بَعْدِي وَ هِيَ تُنَادِي" يَا أَبَتَاهْ، يَا أَبَتَاهْ" فَلَا يُعِينُهَا أَحَدٌ مِنْ أُمَّتِي. فَسَمِعَتْ ذَلِكَ فَاطِمَةُ{{س}} فَبَكَتْ، فَقَالَ لَهَا رَسُولُ اللَّهِ{{صل}}: لَا تَبْكِينَ. يَا بُنَيَّةِ. فَقَالَتْ: لَسْتُ أَبْكِي لِمَا يُصْنَعُ بِي مِنْ بَعْدِكَ وَ لَكِنْ أَبْكِي لِفِرَاقِكَ، يَا رَسُولَ اللَّهِ. فَقَالَ لَهَا: أَبْشِرِي يَا بِنْتَ مُحَمَّدٍ بِسُرْعَةِ اللَّحَاقِ بِي، فَإِنَّكَ أَوَّلُ مَنْ يَلْحَقُ بِي مِنْ أَهْلِ بَيْتِي}}؛ أمالی الطوسی، شیخ طوسی، ج۱، ص۱۹۱؛ إثبات الهداة بالنصوص والمعجزات، شیخ حر عاملی، ج۱، ص۵۷۲.</ref>.


همچنین [[ابن عباس]] می‌گوید: «[[حضرت فاطمه زهرا]]{{س}} در آن [[بیماری]] که [[رسول خدا]] از [[دنیا]] [[رحلت]] نمود به نزدش آمد. [[پیامبر خدا]] فرمود: [[زمان]] وفاتم نزدیک شده است. [[حضرت فاطمه]]{{س}} گریست. پیامبر خدا{{صل}} فرمود: گریان مباش؛ زیرا تو پس از من بیشتر از هفتاد و دو [[روز]] و نیم زنده نخواهی بود که به من ملحق می‌شوی و به من ملحق نمی‌شوی تا اینکه از میوه‌های بهشتی به عنوان [[هدیه]] و ارمغان به تو عطا می‌شود. [[حضرت زهرا]]{{س}} پس از شنیدن این [[بشارت]] خندان شد»<ref>{{متن حدیث|دَخَلْتُ فَاطِمَةُ{{س}} عَلَى رَسُولِ اللَّهِ{{صل}} فِي مَرَضِهِ الَّذِي تُوُفِّيَ فِيهِ فَقَالَ نُعِيَتْ إِلَى نَفْسِي فَبَكَتْ فَاطِمَةُ{{س}} فَقَالَ لَهَا لَا تَبْكِينَ فَإِنَّكَ لَا تَمْكِثِينَ مِنْ بَعْدِي إِلَّا اثْنَيْنِ وَ سَبْعِينَ وَ نِصْفُ يَوْمَ حَتَّى تلحقي بِي وَ لَا تلحقي بِي حَتَّى تنحفي بثمار الْجَنَّةِ فَضَحِكْتُ فَاطِمَةَ{{س}}}}؛ قصص الأنبیاء، راوندی، ص۳۰۹.</ref>.<ref>[[سید حسین اسحاقی|اسحاقی، سید حسین]]، [[فرهنگنامه فاطمی ج۵ (کتاب)|فرهنگنامه فاطمی ج۵]]، ج۵ ص ۱۷۶۶.</ref>
همچنین [[ابن عباس]] می‌گوید: «[[حضرت فاطمه زهرا]]{{س}} در آن [[بیماری]] که [[رسول خدا]] از [[دنیا]] [[رحلت]] نمود به نزدش آمد. [[پیامبر خدا]] فرمود: [[زمان]] وفاتم نزدیک شده است. [[حضرت فاطمه]]{{س}} گریست. پیامبر خدا{{صل}} فرمود: گریان مباش؛ زیرا تو پس از من بیشتر از هفتاد و دو [[روز]] و نیم زنده نخواهی بود که به من ملحق می‌شوی و به من ملحق نمی‌شوی تا اینکه از میوه‌های بهشتی به عنوان [[هدیه]] و ارمغان به تو عطا می‌شود. [[حضرت زهرا]]{{س}} پس از شنیدن این [[بشارت]] خندان شد»<ref>{{متن حدیث|دَخَلْتُ فَاطِمَةُ{{س}} عَلَى رَسُولِ اللَّهِ{{صل}} فِي مَرَضِهِ الَّذِي تُوُفِّيَ فِيهِ فَقَالَ نُعِيَتْ إِلَى نَفْسِي فَبَكَتْ فَاطِمَةُ{{س}} فَقَالَ لَهَا لَا تَبْكِينَ فَإِنَّكَ لَا تَمْكِثِينَ مِنْ بَعْدِي إِلَّا اثْنَيْنِ وَ سَبْعِينَ وَ نِصْفُ يَوْمَ حَتَّى تلحقي بِي وَ لَا تلحقي بِي حَتَّى تنحفي بثمار الْجَنَّةِ فَضَحِكْتُ فَاطِمَةَ{{س}}}}؛ قصص الأنبیاء، راوندی، ص۳۰۹.</ref>.<ref>[[سید حسین اسحاقی|اسحاقی، سید حسین]]، [[فرهنگنامه فاطمی ج۵ (کتاب)|فرهنگنامه فاطمی ج۵]]، ص ۱۷۶۶.</ref>


==ناله از ژرفای جان==
==ناله از ژرفای جان==
خط ۷۹: خط ۷۹:
فاطمه{{س}} این سخنان را شنید و گریه کرد. رسول خدا{{صل}} فرمود: ای دخترکم گریه نکن. فاطمه{{س}} عرض کرد: ای رسول خدا! برای آنچه بعد از شما با من خواهند کرد گریه نمی‌کنم. به خاطر فراق و دوری شما گریه می‌کنم. حضرت فرمودند: بر تو بشارت باد ای دختر محمد که سریع به من ملحق خواهی شد. تو اولین کسی هستی که از میان اهل بیتم به من ملحق می‌شوی<ref>أمالی الطوسی، شیخ طوسی، ص۱۸۸؛ بحارالانوار، محمدباقر مجلسی، ج۲۸، ص۴۱؛ عوالم العلوم، شیخ عبدالله بن نورالله بحرانی اصفهانی، ج۱۱، ص۲۱۷.</ref>. بدین‌سان بود که فاطمه{{س}} در فراق پدر سوخت و چون شمع آب شد، همان طور که رسول الله{{صل}} فرموده بود: فاطمه{{س}} بعد از من پیوسته ناراحت و غمگین و گریان است. یک مرتبه پایان یافتن وحی از خانه‌اش را به یاد آورده و یک بار جدایی مرا به خاطر می‌آورد. هنگامی که شب او را فرا می‌گیرد، وحشت‌زده می‌شود؛ چراکه صدای قرآن خواندن نیمه شب مرا که به آن گوش می‌سپرد، دیگر نمی‌شنود<ref>أمالی الصدوق، شیخ صدوق، ص۱۱۲؛ بشارة المصطفی الشیعة المرتضی، أبوجعفر محمد بن أبی القاسم محمد بن علی طبری، ص۱۹۹.</ref>.
فاطمه{{س}} این سخنان را شنید و گریه کرد. رسول خدا{{صل}} فرمود: ای دخترکم گریه نکن. فاطمه{{س}} عرض کرد: ای رسول خدا! برای آنچه بعد از شما با من خواهند کرد گریه نمی‌کنم. به خاطر فراق و دوری شما گریه می‌کنم. حضرت فرمودند: بر تو بشارت باد ای دختر محمد که سریع به من ملحق خواهی شد. تو اولین کسی هستی که از میان اهل بیتم به من ملحق می‌شوی<ref>أمالی الطوسی، شیخ طوسی، ص۱۸۸؛ بحارالانوار، محمدباقر مجلسی، ج۲۸، ص۴۱؛ عوالم العلوم، شیخ عبدالله بن نورالله بحرانی اصفهانی، ج۱۱، ص۲۱۷.</ref>. بدین‌سان بود که فاطمه{{س}} در فراق پدر سوخت و چون شمع آب شد، همان طور که رسول الله{{صل}} فرموده بود: فاطمه{{س}} بعد از من پیوسته ناراحت و غمگین و گریان است. یک مرتبه پایان یافتن وحی از خانه‌اش را به یاد آورده و یک بار جدایی مرا به خاطر می‌آورد. هنگامی که شب او را فرا می‌گیرد، وحشت‌زده می‌شود؛ چراکه صدای قرآن خواندن نیمه شب مرا که به آن گوش می‌سپرد، دیگر نمی‌شنود<ref>أمالی الصدوق، شیخ صدوق، ص۱۱۲؛ بشارة المصطفی الشیعة المرتضی، أبوجعفر محمد بن أبی القاسم محمد بن علی طبری، ص۱۹۹.</ref>.


حضرت امام باقر{{ع}} فرمود: {{متن حدیث|مَا رُؤِيَتْ فَاطِمَةُ{{س}} ضَاحِكَةً قَطُّ مُنْذُ قُبِضَ رَسُولُ اللهِ حَتَّى قُبِضَتْ}}<ref>کشف الغمة فی معرفة الأئمة، علی بن عیسی بن أبی الفتح الاربلی، ج۱، ص۴۹۸.</ref>؛ «از زمانی که پیامبر از دنیا رفت، فاطمه{{س}} خوشحال و خندان دیده نشد تا اینکه روحش پر کشید».<ref>[[سید حسین اسحاقی|اسحاقی، سید حسین]]، [[فرهنگنامه فاطمی ج۵ (کتاب)|فرهنگنامه فاطمی ج۵]]، ج۵ ص ۱۷۵۸.</ref>
حضرت امام باقر{{ع}} فرمود: {{متن حدیث|مَا رُؤِيَتْ فَاطِمَةُ{{س}} ضَاحِكَةً قَطُّ مُنْذُ قُبِضَ رَسُولُ اللهِ حَتَّى قُبِضَتْ}}<ref>کشف الغمة فی معرفة الأئمة، علی بن عیسی بن أبی الفتح الاربلی، ج۱، ص۴۹۸.</ref>؛ «از زمانی که پیامبر از دنیا رفت، فاطمه{{س}} خوشحال و خندان دیده نشد تا اینکه روحش پر کشید».<ref>[[سید حسین اسحاقی|اسحاقی، سید حسین]]، [[فرهنگنامه فاطمی ج۵ (کتاب)|فرهنگنامه فاطمی ج۵]]، ص ۱۷۵۸.</ref>


== جستارهای وابسته ==
== جستارهای وابسته ==
۲۱۸٬۱۳۹

ویرایش