پرش به محتوا

عباس بن عبدالمطلب در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخه‌ها

خط ۸۳: خط ۸۳:
==عباس و حضور در [[جنگ‌ها]]==
==عباس و حضور در [[جنگ‌ها]]==
===[[جنگ بدر]]===
===[[جنگ بدر]]===
از [[معاویة بن عمار]] [[نقل]] شده می‌گوید: از [[امام صادق]]{{ع}} شنیدم که فرمود: "[[رسول خدا]]{{صل}} در [[روز]] جنگ بدر [[فرمان]] داد کسی از [[بنی هاشم]] را (که در [[لشکر]] [[مشرکین]] هستند) و هم‌چنین ابوالبختری را نکشند<ref>ابن هشام نیز می‌نویسد: رسول خدا{{صل}} به اصحاب خود فرمود: من می‌دانم که گروهی از بنی هاشم و دیگران به خاطر ناچاری و به اجبار به همراه قریش آمده‌اند؛ اگر به آنها برخوردید، آنها را نکشید و فرمود: هر کدام از بنی هاشم را که دیدید، نکشید. عباس بن عبدالمطلب را اگر دیدید، نکشید؛ زیرا او به اجبار به این جنگ آمده؛ ابوالبختری بن هشام را نکشید. در این وقت بود که یکی از مسلمانان به نام ابو حذیفه (که تحت تأثیر احساسات و تعصبات قومی قرار گرفته بود) به سخن آمده، گفت: آیا ما پدران و فرزندان و برادران و فامیل خود را بکشیم ولی عباس را زنده بگذاریم؟ به خدا اگر من عباس را ببینم با این شمشیر او را پاره پاره خواهم کرد! وقتی این سخن به گوش رسول خدا{{صل}} رسید، فرمود: آیا رواست که در روی عموی رسول خدا شمشیر کشیده شود؟ عمر گفت: اجازه دهید ابو حذیفه را که با گفتن این حرف منافق شده، گردن بزنم؟ ولی رسول خدا{{صل}} اجازه این کار را به او نداد. لیکن خود ابو حذیفه از این گفتار پشیمان شد و همیشه می‌گفت: کفاره آن سخن نابجا این است که من در جنگ با دشمنان دین شهید شوم و سرانجام نیز در جنگ یمامه به شهادت رسید. (السیرة النبویه، ابن هشام، ج۱، ص۶۲۹).</ref> و اینان [[اسیر]] شدند و [[رسول خدا]]{{صل}} [[امیرالمؤمنین علی]]{{ع}} را فرستاد و به او فرمود: " برو ببین از بنی هاشم چه کسانی در میان [[اسرا]] هستند. " [[علی]]{{ع}} از کنار [[عقیل بن ابی طالب]] عبور کرد؛ [[عقیل]] او را صدا زد و گفت: ای پسر [[مادر]] [[عقیل]]، به [[خدا]] که دیدی من در چه وضعی هستم. " [[علی]]{{ع}} پس از بازدید [[اسیران]] نزد [[پیامبر]]{{صل}} برگشت و فرمود: " [[ابوالفضل]] ([[عباس بن عبدالمطلب]])، عقیل و [[نوفل بن حارث]] [[اسیر]] شده‌اند. " [[رسول خدا]]{{صل}} فرمود تا عباس را نزد ایشان آوردند و به او فرمود: " تو در عوض خود و دو برادرزاده ات (عقیل و نوفل) فدیه بپرداز تا همگی [[آزاد]] شوید. " عباس گفت: " ای [[محمد]]، تو می‌خواهی مرا در میان [[قریش]] به گدایی بکشانی که در پیش این و آن دست دراز کنم؟ " پیامبر{{صل}} فرمود: "[[خیر]] (عمو [[جان]]) " از همان پول‌ها که به [[همسر]] خود [[ام الفضل]] سپردی و به او سفارش کردی اگر در این [[سفر]] به من آسیبی رسید، این [[پول]] را برای [[فرزندان]] و خودت [[خرج]] کن، استفاده کن. " عباس گفت: " ای برادرزاده! چه کسی از آن پول به تو خبر داده است " رسول خدا{{صل}} فرمود: "[[جبرئیل]] به [[اذن]] [[خدای عزوجل]] به من خبر داد". عباس گفت: [[سوگند]] به آن‌که به او سوگند می‌خورند، هیچ کس از این مطلب به غیر از من و ام الفضل خبر نداشت؛ من [[گواهی]] می‌دهم تو [[رسول]] خدائی. پس همه اسیران [[مشرک]] به [[مکه]] برگشتند به غیر از عباس و عقیل و نوفل و این [[آیه]] درباره آنها نازل شد: {{متن قرآن|يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لِمَنْ فِي أَيْدِيكُمْ مِنَ الْأَسْرَى إِنْ يَعْلَمِ اللَّهُ فِي قُلُوبِكُمْ خَيْرًا يُؤْتِكُمْ خَيْرًا مِمَّا أُخِذَ مِنْكُمْ وَيَغْفِرْ لَكُمْ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ}}<ref>«ای پیامبر! به اسیرانی که در دست دارید بگو: اگر خداوند در دل‌هایتان خیری ببیند به شما بهتر از آنچه از شما ستانده‌اند خواهد رساند و شما را می‌آمرزد و خداوند آمرزنده‌ای بخشاینده است» سوره انفال، آیه ۷۰.</ref>.<ref>روضة کافی، کلینی، ج۸، ص۲۰۲. رسول خدا{{صل}} به عباس فرمود: اکنون برای خود و برادرزادگانت عقیل و نوفل، و هم‌چنین برای هم قسم خود عتبة بن عمرو و برادران بنی حارث بن فهر نیز فدیه بده؛ زیرا تو مرد ثروتمندی هستی. عباس گفت: من مالی که به عنوان فدیه بدهم ندارم. پیامبر{{صل}} فرمود: پس آن پول‌ها کجاست که در مکه به امّ الفضل دادی و به او گفتی: اگر من در این سفر به خطر افتادم و از بین رفتم این پول‌ها را به فرزندان من فضل و عبدالله و قثم بده. و کسی هم جز تو و ام الفضل از این جریان اطلاع ندارد. عباس گفت: یا رسول الله! من می‌دانم شما رسول خدا هستید، زیرا از این قضیه کسی جز من و امّ الفضل اطلاع ندارد. اکنون بیست اوقیه را که در جنگ از من غنیمت گرفته‌اید، فدیة من قرار دهید. پیامبر{{صل}} فرمود: آن بیست اوقیه طلا با شتر را خداوند به ما ارزانی کرده و به عنوان فدیه تو حساب نخواهد شد. پس از این مذاکرات، عباس برای خود صد اوقیه و نوفل و عقیل نیز هر کدام چهل اوقیه را به عنوان فدیه خود پرداختند. (اعلام الوری باعلام الهدی، طبرسی، ص۷۶).</ref>.
از [[معاویة بن عمار]] [[نقل]] شده می‌گوید: از [[امام صادق]]{{ع}} شنیدم که فرمود: "[[رسول خدا]]{{صل}} در [[روز]] جنگ بدر [[فرمان]] داد کسی از [[بنی هاشم]] را (که در [[لشکر]] [[مشرکین]] هستند) و هم‌چنین ابوالبختری را نکشند<ref>ابن هشام نیز می‌نویسد: رسول خدا{{صل}} به اصحاب خود فرمود: من می‌دانم که گروهی از بنی هاشم و دیگران به خاطر ناچاری و به اجبار به همراه قریش آمده‌اند؛ اگر به آنها برخوردید، آنها را نکشید و فرمود: هر کدام از بنی هاشم را که دیدید، نکشید. عباس بن عبدالمطلب را اگر دیدید، نکشید؛ زیرا او به اجبار به این جنگ آمده؛ ابوالبختری بن هشام را نکشید. در این وقت بود که یکی از مسلمانان به نام ابو حذیفه (که تحت تأثیر احساسات و تعصبات قومی قرار گرفته بود) به سخن آمده، گفت: آیا ما پدران و فرزندان و برادران و فامیل خود را بکشیم ولی عباس را زنده بگذاریم؟ به خدا اگر من عباس را ببینم با این شمشیر او را پاره پاره خواهم کرد! وقتی این سخن به گوش رسول خدا{{صل}} رسید، فرمود: آیا رواست که در روی عموی رسول خدا شمشیر کشیده شود؟ عمر گفت: اجازه دهید ابو حذیفه را که با گفتن این حرف منافق شده، گردن بزنم؟ ولی رسول خدا{{صل}} اجازه این کار را به او نداد. لیکن خود ابو حذیفه از این گفتار پشیمان شد و همیشه می‌گفت: کفاره آن سخن نابجا این است که من در جنگ با دشمنان دین شهید شوم و سرانجام نیز در جنگ یمامه به شهادت رسید. (السیرة النبویه، ابن هشام، ج۱، ص۶۲۹).</ref> و اینان [[اسیر]] شدند و [[رسول خدا]]{{صل}} [[امیرالمؤمنین علی]]{{ع}} را فرستاد و به او فرمود: " برو ببین از بنی هاشم چه کسانی در میان [[اسرا]] هستند. " [[علی]]{{ع}} از کنار [[عقیل بن ابی طالب]] عبور کرد؛ [[عقیل]] او را صدا زد و گفت: ای پسر [[مادر]] [[عقیل]]، به [[خدا]] که دیدی من در چه وضعی هستم. " [[علی]]{{ع}} پس از بازدید [[اسیران]] نزد [[پیامبر]]{{صل}} برگشت و فرمود: " [[ابوالفضل]] ([[عباس بن عبدالمطلب]])، عقیل و [[نوفل بن حارث]] [[اسیر]] شده‌اند. " [[رسول خدا]]{{صل}} فرمود تا عباس را نزد ایشان آوردند و به او فرمود: " تو در عوض خود و دو برادرزاده ات (عقیل و نوفل) فدیه بپرداز تا همگی [[آزاد]] شوید. " عباس گفت: " ای [[محمد]]، تو می‌خواهی مرا در میان [[قریش]] به گدایی بکشانی که در پیش این و آن دست دراز کنم؟ " پیامبر{{صل}} فرمود: "[[خیر]] (عمو [[جان]]) " از همان پول‌ها که به [[همسر]] خود [[ام الفضل]] سپردی و به او سفارش کردی اگر در این [[سفر]] به من آسیبی رسید، این [[پول]] را برای [[فرزندان]] و خودت [[خرج]] کن، استفاده کن. " عباس گفت: " ای برادرزاده! چه کسی از آن پول به تو خبر داده است " رسول خدا{{صل}} فرمود: "[[جبرئیل]] به [[اذن]] [[خدای عزوجل]] به من خبر داد". عباس گفت: [[سوگند]] به آن‌که به او سوگند می‌خورند، هیچ کس از این مطلب به غیر از من و ام الفضل خبر نداشت؛ من [[گواهی]] می‌دهم تو [[رسول]] خدائی. پس همه اسیران [[مشرک]] به [[مکه]] برگشتند به غیر از عباس و عقیل و نوفل و این [[آیه]] درباره آنها نازل شد: {{متن قرآن|يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لِمَنْ فِي أَيْدِيكُمْ مِنَ الْأَسْرَى إِنْ يَعْلَمِ اللَّهُ فِي قُلُوبِكُمْ خَيْرًا يُؤْتِكُمْ خَيْرًا مِمَّا أُخِذَ مِنْكُمْ وَيَغْفِرْ لَكُمْ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ}}<ref>«ای پیامبر! به اسیرانی که در دست دارید بگو: اگر خداوند در دل‌هایتان خیری ببیند به شما بهتر از آنچه از شما ستانده‌اند خواهد رساند و شما را می‌آمرزد و خداوند آمرزنده‌ای بخشاینده است» سوره انفال، آیه ۷۰.</ref>.<ref>روضة کافی، کلینی، ج۸، ص۲۰۲. رسول خدا{{صل}} به عباس فرمود: اکنون برای خود و برادرزادگانت عقیل و نوفل، و هم‌چنین برای هم قسم خود عتبة بن عمرو و برادران بنی حارث بن فهر نیز فدیه بده؛ زیرا تو مرد ثروتمندی هستی. عباس گفت: من مالی که به عنوان فدیه بدهم ندارم. پیامبر{{صل}} فرمود: پس آن پول‌ها کجاست که در مکه به امّ الفضل دادی و به او گفتی: اگر من در این سفر به خطر افتادم و از بین رفتم این پول‌ها را به فرزندان من فضل و عبدالله و قثم بده. و کسی هم جز تو و ام الفضل از این جریان اطلاع ندارد. عباس گفت: یا رسول الله! من می‌دانم شما رسول خدا هستید، زیرا از این قضیه کسی جز من و امّ الفضل اطلاع ندارد. اکنون بیست اوقیه را که در جنگ از من غنیمت گرفته‌اید، فدیة من قرار دهید. پیامبر{{صل}} فرمود: آن بیست اوقیه طلا با شتر را خداوند به ما ارزانی کرده و به عنوان فدیه تو حساب نخواهد شد. پس از این مذاکرات، عباس برای خود صد اوقیه و نوفل و عقیل نیز هر کدام چهل اوقیه را به عنوان فدیه خود پرداختند. (اعلام الوری باعلام الهدی، طبرسی، ص۷۶).</ref>


هم‌چنین از [[عباس بن عبدالمطلب]] [[روایت]] شده است که این [[آیه]] درباره او و اصحابش نازل شده است. [[نقل]] شده عباس می‌گفت: من بیست اوقیه طلا داشتم. این طلا از من گرفته و به جای آن بیست [[بنده]] به من داده شد که هر یک از آنها حداقل بیست هزار [[درهم]] [[ارزش]] داشت. هم‌چنین [[خداوند]] [[زمزم]] را به من داد که اگر در برابر آن همه [[اموال]] [[مکه]] به من داده می‌شد، با آن عوض نمی‌کردم. از خداوند [[انتظار]] [[آمرزش]] نیز دارم. [[قتاده]] نیز می‌گوید: هنگامی که [[مالی]] از [[بحرین]] نزد [[پیامبر خدا]]{{صل}} آورده بودند، ایشان در حالی که برای [[نماز ظهر]] [[وضو]] گرفته بود، اموال را بین [[مردم]] تقسیم کرد و به عباس [[دستور]] داد که سهم خود را بردارد. عباس گفت: "این [[مال]] بهتر است از آنچه از ما گرفته شد. از [[خداوند]] [[امید]] [[آمرزش]] نیز دارم"<ref>مجمع البیان فی تفسیر القرآن، طبرسی، ج۴، ص۸۶۰-۸۶۱.</ref>.
هم‌چنین از [[عباس بن عبدالمطلب]] [[روایت]] شده است که این [[آیه]] درباره او و اصحابش نازل شده است. [[نقل]] شده عباس می‌گفت: من بیست اوقیه طلا داشتم. این طلا از من گرفته و به جای آن بیست [[بنده]] به من داده شد که هر یک از آنها حداقل بیست هزار [[درهم]] [[ارزش]] داشت. هم‌چنین [[خداوند]] [[زمزم]] را به من داد که اگر در برابر آن همه [[اموال]] [[مکه]] به من داده می‌شد، با آن عوض نمی‌کردم. از خداوند [[انتظار]] [[آمرزش]] نیز دارم. [[قتاده]] نیز می‌گوید: هنگامی که [[مالی]] از [[بحرین]] نزد [[پیامبر خدا]]{{صل}} آورده بودند، ایشان در حالی که برای [[نماز ظهر]] [[وضو]] گرفته بود، اموال را بین [[مردم]] تقسیم کرد و به عباس [[دستور]] داد که سهم خود را بردارد. عباس گفت: "این [[مال]] بهتر است از آنچه از ما گرفته شد. از [[خداوند]] [[امید]] [[آمرزش]] نیز دارم"<ref>مجمع البیان فی تفسیر القرآن، طبرسی، ج۴، ص۸۶۰-۸۶۱.</ref>.
۱۱۲٬۶۵۴

ویرایش