بحث:سرگذشت زندگی پیامبر خاتم: تفاوت میان نسخه‌ها

بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۳۲۷: خط ۳۲۷:
* ۱۴:۷:۱۳:۳:۷ ما ورد في سائر الأزمنة  
* ۱۴:۷:۱۳:۳:۷ ما ورد في سائر الأزمنة  
{{پایان فهرست اثر}}
{{پایان فهرست اثر}}
==ولادت==
[[تولد]] [[رسول اکرم]]{{صل}}، [[تولد]] [[سعادت]]، [[توحید]]، [[ایمان]]، [[تمدن]] و [[انسانیت]] است. [[سرنوشت]] [[معنوی]] [[بشر]] در این روز و با ولادت این مولود عظیم‌الشأن [[تعیین]] شد. اگر اهمیت و تأثیر وجود کسی را بخواهیم [[درک]] کنیم، باید فرض کنیم که اگر او نبود [[جهان]] چه سرنوشتی داشت و ما چه سرنوشتی داشتیم؟ قطعاً [[سرنوشت]] [[جهان]] غیر این بود که هست؛ چه از جهت [[اخلاق]] و [[ایمان]] و چه از لحاظ [[علم]] و [[تمدن]].<ref>یادداشت‌ها، ج ۹، ص ۱۰۵.</ref>
ولادت [[پیامبر اکرم]]{{صل}} در ماه [[ربیع‌الاول]] است. [[اهل‌تسنن]] بیشتر روز دوازدهم را گفته‌اند و [[شیعه]] روز هفدهم را. [[رسول خدا]] در فصل [[بهار]] متولد شده است. [[شیعه]] [[معتقد]] است که [[رسول خدا]]{{صل}} در [[روز جمعه]] به [[دنیا]] آمده‌اند؛ [[اهل‌تسنن]] بیشتر گفته‌اند در روز [[دوشنبه]]. شاید [[اتفاق نظر]] باشد که [[حضرت]] پس از [[طلوع فجر]] به [[دنیا]] آمده‌اند، در بین‌الطلوعین.<ref>[[محمد باقر پورامینی|پورامینی، محمد باقر]]، [[پیامبر اسلام (کتاب)|'''پیامبر اسلام؛ چلچراغ حکمت''']]، ص ۱۵ تا ۲۳.</ref>
==دوران [[کودکی]]==
[[پدر]] بزرگوار [[پیامبر خاتم|رسول اکرم]]{{صل}}، [[عبدالله بن عبدالمطلب|عبدالله]]، [[جوانی]] بسیار [[زیبا]]، [[رشید]]، مؤدب و معقول بود که در همه [[مکه]] می‌درخشید. او با [[آمنه دختر وهب]] که از [[فامیل]] نزدیک آنها به شمار می‌آید، [[ازدواج]] می‌کند. در حدود [[چهل]] روز بیشتر از ازدواجش نمی‌گذرد که او با [[عزم]] سفر بازرگانی به [[شام]] و [[سوریه]] از [[مکه]] خارج می‌شود و در برگشت، در [[مدینه]] [[وفات]] می‌کند و [[پیامبر خاتم|محمد]]{{صل}} [[یتیم]] به [[دنیا]] می‌آید. به رسم آن وقت [[عرب]]، برای [[تربیت کودک]] لازم می‌دانستند که بچه را به مرضعه بدهند تا به [[بادیه]] ببرد و در آنجا به او شیر بدهد. زنی از [[قبیله]] بنی‌سعد به نام [[حلیمه سعدیه]] از [[بادیه]] به [[مکه]] می‌آید و این طفل نصیب او می‌شود؛ حلیمه و شوهرش [[نقل]] می‌کنند که از روزی که این [[کودک]] پا به [[خانه]] ما گذاشت، گویی [[برکت]]، از [[زمین]] و [[آسمان]] بر [[خانه]] ما می‌بارید. این [[کودک]] تا چهار سالگی دور از [[مادر]] و دور از جد و [[خویشاوندان]] و دور از [[شهر]] [[مکه]]، در [[بادیه]] در میان [[بادیه‌نشینان]]، پیش دایه [[زندگی]] می‌کند. در چهار سالگی [[مادر]] [[مهربان]]، این بچه را در دامن خود می‌گیرد. برای [[آمنه]] که علاقه وافر به شوهر خود دارد، [[بدیهی]] است که بچه برای او یک یادگار بسیار بزرگ از شوهر [[عزیز]] و محبوبش است، به خصوص اگر این بچه پسر باشد. [[آمنه]] تمام آرزوهای خود در کنار [[عبدالله]] را، در این [[کودک]] خردسال می‌دید. او برای [[دیدار]] خویشاوندانش به [[مدینه]] [[مسافرت]] می‌کند و در این سفر [[کودک]] پنج ساله خود و کنیزش [[ام ایمن]] را همراه می‌برد. [[آمنه]] در بازگشت، در بین راه [[مکه]] و [[مدینه]]، در منزلی به نام [[ابواء]]، مریض می‌شود و در همان جا [[وفات]] می‌کند.[[محمد]] خردسال، [[مرگ]] [[مادر]] را در خلال [[مسافرت]]، به چشم می‌بیند. [[مادر]] را در همانجا [[دفن]] می‌کنند و او همراه [[ام ایمن]] به [[مکه]] برمی‌گردد.<ref>[[مرتضی مطهری|مطهری، مرتضی]]، [[سیری در سیره نبوی (کتاب)|سیری در سیره نبوی]] مجموعه آثار، ج ۱۶، صص ۱۹۲-۱۹۵.</ref>
از [[کودکی]] آثار [[عظمت]] و فوق‌العادگی از چهره، [[رفتار]] و گفتار [[محمد]]{{صل}} پیدا بود. [[عبدالمطلب]] که کفالت او را بر عهده داشت، به [[فراست]] دریافته بود نوه‌اش آینده‌ای درخشان دارد. هشت ساله بود که جدش [[عبدالمطلب]] درگذشت و طبق [[وصیت]] او، [[ابوطالب]] عموی بزرگش عهده‌دار کفالت او شد. [[ابوطالب]] نیز از [[رفتار]] عجیب این [[کودک]] که با سایر [[کودکان]] شباهت نداشت، در شگفت می‌ماند. هرگز دیده نشد که او مانند [[کودکان]] همسالش نسبت به [[غذا]] [[حرص]] و علاقه نشان دهد؛ به غذای اندک اکتفا می‌کرد و از [[زیاده‌روی]] [[امتناع]] می‌ورزید. بر خلاف [[کودکان]] همسالش و بر خلاف عادت و [[تربیت]] آن روز، موهای خویش را مرتب می‌کرد و سر و صورت خود را تمیز نگه می‌داشت. [[ابوطالب]] روزی از او خواست که در حضور او جامه‌هایش را بکند و به بستر رود؛ او این [[دستور]] را با [[کراهت]] تلقی کرد و چون نمی‌خواست از [[دستور]] عموی خویش تمرد کند، به عمو گفت: روی خویش را برگردان تا بتوانم جامه‌ام را بکنم.
[[ابوطالب]] از این سخن [[کودک]] در شگفت شد؛ زیرا در [[عرب]] آن روز حتی مردان بزرگ از عریان کردن همه قسمت‌های [[بدن]] خود احتراز نداشتند. [[ابوطالب]] می‌گوید: من هرگز از او [[دروغ]] نشنیدم، کار ناشایسته و [[خنده]] بی‌جا ندیدم، به بازی‌های بچه‌ها رغبت نمی‌کرد، [[تنهایی]] و [[خلوت]] را [[دوست]] می‌داشت و در همه حال [[متواضع]] بود.<ref>[[مرتضی مطهری|مطهری، مرتضی]]، [[وحی و نبوت ۲(کتاب)|وحی و نبوت]]  ج ۲، ص ۲۵۲.</ref>
[[پیامبر اکرم]] بعدها در دوره [[رسالت]]، از [[کودکی]] خودش فرمود: گاهی [[احساس]] می‌کردم که گویی یک [[نیروی غیبی]] مرا [[تأیید]] می‌کند.
[[امام باقر]]{{ع}} می‌فرماید: فرشتگانی بودند که از [[کودکی]] او را [[همراهی]] می‌کردند. [[پیامبر]] فرمود: من گاهی [[سلام]] می‌شنیدم، و کسی به من می‌گفت [[السلام]] علیک یا [[محمد]]! نگاه می‌کردم، کسی را نمی‌دیدم. گاهی با خودم [[فکر]] می‌کردم شاید این سنگ یا درخت است که دارد به من [[سلام]] می‌دهد، بعد فهمیدم [[فرشته]] [[الهی]] بود که به من [[سلام]] می‌داده است.<ref>[[مرتضی مطهری|مطهری، مرتضی]]، [[سیری در سیره نبوی (کتاب)|سیری در سیره نبوی]] مجموعه آثار ج ۱۶، ص ۱۹۸.</ref> <ref>[[محمد باقر پورامینی|پورامینی، محمد باقر]]، [[پیامبر اسلام (کتاب)|'''پیامبر اسلام؛ چلچراغ حکمت''']]، ص ۱۵ تا ۲۳.</ref>
==[[دوران جوانی]]==
در میان همه [[پیامبران]] [[جهان]]، [[پیامبر اکرم]] یگانه [[پیامبر]] است که [[تاریخ]] کاملاً مشخصی دارد. مختصری از سوابق و قضایای پیش از [[رسالت]] [[پیامبر خاتم|پیغمبر اکرم]]{{صل}} را در موارد زیر می‌توان جست:
==[[آلوده]] نشدن به [[لهو و لعب]]==
[[مکه]] دو خصوصیت داشت: مرکز [[بت‌پرستی]] و مرکز [[تجارت]] و بازرگانی [[عربستان]] بود. در این [[شهر]] [[سرمایه‌داران]] [[عرب]]، برده‌ها و کنیزها را خرید و فروش می‌کردند. در نتیجه، [[مکه]] مرکز عیش‌ ونوش اعیان و اشراف با انواع [[لهو]] و لعب‌ها، شراب‌خواری‌ها، نواختن‌ها و رقاصی‌ها بود؛ به گونه‌ای که کنیزهای سپید و [[زیبا]] را از [[روم]] ([[شام]] و [[سوریه]]) خریده، به [[مکه]] می‌آوردند و عشرتکده درست می‌کردند و از این عشرتکده‌ها استفاده [[مالی]] می‌کردند. یکی از چیزهایی که [[قرآن]] به‌خاطر آن سخت به اینها می‌تازد، همین است. می‌فرماید: {{متن قرآن|وَلا تُكْرِهُوا فَتَيَاتِكُمْ عَلَى الْبِغَاء إِنْ أَرَدْنَ تَحَصُّنًا}}؛<ref>و کنیزان خود را که  خواستار پاکدامنی هستند برای به دست آوردن کالای ناپایدار زندگانی این جهان به زنا واندارید؛ سوره نور، آیه ۳۳.</ref> آن کنیزها می‌خواستند [[عفاف]] خودشان را [[حفظ]] کنند، ولی آنان به [[اجبار]] ایشان را به [[زنا]] وادار می‌کردند. خانه‌های [[مکه]] در دو قسمت بالا و پایین [[شهر]] بود و در بالای [[شهر]]، همیشه صدای تار و تنبور و بزن و بکوب و بنوش بلند بود. [[پیامبر اکرم]] در تمام عمرش، به این امور [[آلوده]] نشد و هرگز در هیچ [[مجلسی]] از این مجالس [[مکه]] شرکت نکرد<ref>[[محمد باقر پورامینی|پورامینی، محمد باقر]]، [[پیامبر اسلام (کتاب)|'''پیامبر اسلام؛ چلچراغ حکمت''']]، ص ۱۵ تا ۲۳.</ref>.
==دوری از [[بت‌پرستی]]==
در تمام آن [[چهل]] سال [[پیش از بعثت]] و در آن محیط [[بت‌پرستی]]، او هرگز بتی را [[سجده]] نکرد. البته عده قلیلی بوده‌اند معروف به "[[حنفا]]" که آنها هم از [[سجده]] کردن [[بت‌ها]] احتراز داشته‌اند<ref>[[محمد باقر پورامینی|پورامینی، محمد باقر]]، [[پیامبر اسلام (کتاب)|'''پیامبر اسلام؛ چلچراغ حکمت''']]، ص ۱۵ تا ۲۳.</ref>.
==ارهاصات==
از اولین مراحلی که [[پیامبر اکرم]] برای [[الهام]] و [[وحی الهی]] در دوران قبل از [[رسالت]] طی می‌کرد، دیدن رویاهایی بود که به تعبیر خودشان مانند صبح صادق [[ظهور]] می‌کرد. ارهاصات، رؤیاهای فوق‌العاده عجیبی بوده که [[پیامبر اکرم]] به‌ خصوص در ایام نزدیک به [[رسالت]] می‌دیده است<ref>[[مرتضی مطهری|مطهری، مرتضی]]، [[سیری در سیره نبوی (کتاب)|سیری در سیره نبوی]] مجموعه آثار، ج ۱۶، ص ۱۹۸.</ref><ref>[[محمد باقر پورامینی|پورامینی، محمد باقر]]، [[پیامبر اسلام (کتاب)|'''پیامبر اسلام؛ چلچراغ حکمت''']]، ص ۱۵ تا ۲۳.</ref>
==[[مبارزه با ظلم]]==
او در [[دوران جاهلیت]] با گروهی که آنها نیز از [[ظلم و ستم]] [[رنج]] می‌بردند برای [[دفاع از مظلومان]] و [[مقاومت]] در برابر [[ستمگران]] هم‌پیمان شد. این [[پیمان]] در [[خانه]] [[عبدالله بن جدعان]] از شخصیت‌های مهم [[مکه]] بسته شد و به نام "[[حلف‌الفضول]]" نامیده شد. او بعدها در دوره [[رسالت]] از آن [[پیمان]] یاد می‌کرد و می‌گفت: حاضر نیستم آن [[پیمان]] بشکند و اکنون نیز حاضرم در چنین پیمانی شرکت کنم.<ref>[[محمد باقر پورامینی|پورامینی، محمد باقر]]، [[پیامبر اسلام (کتاب)|'''پیامبر اسلام؛ چلچراغ حکمت''']]، ص ۱۵ تا ۲۳.</ref>
==[[شهرت]] به [[راستی]]، [[عقل]] و [[امانت]]==
در دوران پیش از [[رسالت]]، او را [[محمد امین]] می‌خواندند و به [[صداقت]] و امانتش [[اعتماد]] فراوان داشتند. در بسیاری از [[کارها]] به قول او اتکا می‌کردند. پس از [[بعثت]] نیز [[قریش]] با همه دشمنی‌ای که با او پیدا کردند، باز هم امانت‌های خود را به او می‌سپردند. از همین‌رو پس از [[هجرت به مدینه]]، [[امام علی|على]]{{ع}} را چند روزی بعد از خود باقی گذاشت که [[امانت‌ها]] را به صاحبان اصلی برساند.<ref>همان، ج ۲، ص ۲۵۳.</ref> در ابتدای [[ابلاغ]] [[رسالت]] نیز وقتی که فرمود: "آیا شما تاکنون از من سخن خلافی شنیده‌اید؟. همه گفتند: ابداً، ما تو را به [[صدق]] و [[امانت]] می‌شناسیم".
هنگام [[نصب]] دوباره [[حجرالاسود]]، در آستانه وقوع یک زد و خورد شدید، [[پیامبر]] به واسطه [[اعتماد]] مکیان به [[صداقت]] و [[عقل]] او، قضیه را به شکل بسیار ساده‌ای حل کرد<ref>[[مرتضی مطهری|مطهری، مرتضی]]، [[سیری در سیره نبوی (کتاب)|سیری در سیره نبوی]] مجموعه آثار، ج ۱۶، ص ۱۹۸.</ref><ref>[[محمد باقر پورامینی|پورامینی، محمد باقر]]، [[پیامبر اسلام (کتاب)|'''پیامبر اسلام؛ چلچراغ حکمت''']]، ص ۱۵ تا ۲۳.</ref>.
==مسافرت‌ها==
[[رسول اکرم]]{{صل}}، در [[جوانی]] دو بار به خارج [[عربستان]] [[مسافرت]] کرد که هر دو پیش از دوره [[رسالت]] و به [[سوریه]] بوده است؛ یک سفر در [[دوازده]] سالگی همراه عمویش [[ابوطالب]]، و سفر دیگر در بیست‌ و پنج سالگی به عنوان عامل [[تجارت]]<ref>[[مرتضی مطهری|مطهری، مرتضی]]، [[سیری در سیره نبوی (کتاب)|سیری در سیره نبوی]] مجموعه آثار، ص ۱۹۵.</ref><ref>[[محمد باقر پورامینی|پورامینی، محمد باقر]]، [[پیامبر اسلام (کتاب)|'''پیامبر اسلام؛ چلچراغ حکمت''']]، ص ۱۵ تا ۲۳.</ref>.
==شغل‌ها==
او از [[بیکاری]] و بطالت متنفر بود. می‌گفت: خدایا، از کسالت و بی‌نشاطی، از [[سستی]] و [[تنبلی]] و از عجز و [[زبونی]] به تو [[پناه]] می‌برم.<ref>[[مرتضی مطهری|مطهری، مرتضی]]، [[وحی و نبوت ۲(کتاب)|وحی و نبوت]] مجموعه آثار، ج ۲، ص ۲۵۳.</ref>
بسیاری از [[پیامبران]] در دوران پیش از رسالتشان [[شبانی]] می‌کرده‌اند؛ [[پیامبر اسلام]] نیز یک شبان بوده است، گوسفندانی را با خودش به صحرا برده، می‌چرانیده و برمی‌گشته است. او بازرگانی هم کرده است. [[سفر]] اول بازرگانی را با چنان مهارتی انجام داد که موجب شگفتی همگان شد<ref>[[مرتضی مطهری|مطهری، مرتضی]]، [[سیری در سیره نبوی (کتاب)|سیری در سیره نبوی]] مجموعه آثار، ج ۱۶، ص ۱۹۵.</ref><ref>[[محمد باقر پورامینی|پورامینی، محمد باقر]]، [[پیامبر اسلام (کتاب)|'''پیامبر اسلام؛ چلچراغ حکمت''']]، ص ۱۵ تا ۲۳.</ref>.
==[[ازدواج]] با [[خدیجه]]==
در ۲۵ سالگی، [[خدیجه]] از او خواستگاری می‌کند. این [[زن]] شیفته [[خلق و خوی]] و [[معنویت]] و [[زیبایی]] [[پیامبر خاتم|حضرت رسول]]{{صل}} بود.<ref>[[مرتضی مطهری|مطهری، مرتضی]]، [[سیری در سیره نبوی (کتاب)|سیری در سیره نبوی]] مجموعه آثار، ج۱۶ ص ۱۹۹.</ref>
تا این [[همسر]] زنده بود، [[حضرت]]، [[همسر]] دیگری [[اختیار]] نکرد. [[پیامبر اکرم]] تا آخر [[عمر]] هر وقت نام [[خدیجه]]{{س}} را می‌شنید، اشک‌هایش جاری می‌شد. این نشان‌دهنده منتهای وفاق [[روحی]] میان این [[زن]] و [[حضرت رسول]]{{صل}} است<ref>[[مرتضی مطهری|مطهری، مرتضی]]، [[آشنایی با قرآن (کتاب)|آشنایی با قرآن]]، ج ۸، صص ۱۲۴-۱۲۶.</ref><ref>[[محمد باقر پورامینی|پورامینی، محمد باقر]]، [[پیامبر اسلام (کتاب)|'''پیامبر اسلام؛ چلچراغ حکمت''']]، ص ۱۵ تا ۲۳.</ref>.
==آوردن [[علی]] به منزل==
[[پیامبر]] هم [[یتیم]] بود، هم [[فقیر]] و هم تنها. وقتی [[انسان]] به مرحله‌ای از [[فکر]] و احساس‌ها و ادراک‌های [[روحی]] و معنویت‌ها می‌رسد که خواه ناخواه دیگر با [[مردم]] زمانش تجانس ندارد، تنها می‌ماند.[[تنهایی]] [[روحی]] از [[تنهایی]] جسمی بسیار بدتر است.
[[پیامبر اکرم]] در میان [[قوم]] خود تنها بود؛ همفکر نداشت. بعد از سی سالگی در حالی که خودش با [[خدیجه]] [[زندگی]] تشکیل داده بود، على{{ع}} را در [[کودکی]] از عمویش [[ابوطالب]] می‌گیرد و به [[خانه]] خودش می‌آورد. تا وقتی که به [[رسالت]] [[مبعوث]] می‌شود و تنهایی‌اش با [[مصاحبت]] [[وحی الهی]] تقریباً از بین می‌رود، فقط این [[کودک]] مصاحب و همراهش است. یعنی در میان همه [[مردم]] [[مکه]] کسی که [[لیاقت]] [[همفکری]] و [[همراهی]] [[روحی]] او را داشته باشد، غیر از این [[کودک]] نیست. خود على{{ع}} [[نقل]] می‌کند که من [[کودک]] بودم، [[پیامبر]] وقتی به صحرا می‌رفت، مرا روی دوش خود سوار می‌کرد و می‌برد.<ref>[[محمد باقر پورامینی|پورامینی، محمد باقر]]، [[پیامبر اسلام (کتاب)|'''پیامبر اسلام؛ چلچراغ حکمت''']]، ص ۱۵ تا ۲۳.</ref>
==دوران [[خلوت]] در [[غار حرا]]==
[[ماه رمضان]] که می‌شد، او به کلی [[مکه]] را رها می‌کرد و یک توشه خیلی مختصر ([[آب]] و نانی) با خودش برمی‌داشت و به کوه حرا می‌رفت و تمام این ماه را به [[تنهایی]] در [[خلوت]] می‌گذراند. [[حضرت]]، در آنجا خدای خویش را [[عبادت]] می‌کرد. اینکه او چگونه [[تفکر]] می‌کرد؟ چگونه به خدای خودش [[عشق]] می‌ورزید؟ و چه عوالمی را در آنجا طی می‌کرد؟ برای ما قابل [[تصور]] نیست. [[امام علی|علی]]{{ع}} در آن ساعتی که بر [[پیامبر اکرم]] [[وحی]] نازل می‌شود آنجا حاضر بود و قسمت‌های فراوانی از [[عوالم]] [[پیغمبر]] را [[درک]] می‌کرد. او می‌گوید: من صدای ناله [[شیطان]] را در هنگام [[نزول وحی]] شنیدم. به [[پیامبر]] عرض کردم: یا [[پیامبر خاتم|رسول الله]]، هنگام [[نزول وحی]]، من صدای ناله این [[ملعون]] را شنیدم. فرمود: بله على [[جان]]! تو هر چه را من می‌شنوم، می‌شنوی و هر چه من می‌بینم، می‌بینی جز آنکه تو [[پیامبر]] نیستی.<ref>[[مرتضی مطهری|مطهری، مرتضی]]، [[سیری در سیره نبوی (کتاب)|سیری در سیره نبوی]] مجموعه آثار، ج ۱۶، ص ۲۰۰.</ref><ref>[[محمد باقر پورامینی|پورامینی، محمد باقر]]، [[پیامبر اسلام (کتاب)|'''پیامبر اسلام؛ چلچراغ حکمت''']]، ص ۱۵ تا ۲۳.</ref>
۱۱۲٬۸۶۰

ویرایش