پرش به محتوا

غلو در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخه‌ها

۱۴٬۲۴۲ بایت اضافه‌شده ،  ‏۱ مهٔ ۲۰۲۲
برچسب: پیوندهای ابهام‌زدایی
خط ۴۱: خط ۴۱:


در سال‌های اخیر، رواج استفاده از مضامین و تعابیر غالیانه و شرک‌آمیز در مداحی‌ها، [[اعتراض]] برخی از [[علما]] و [[مراجع تقلید]] را برانگیخته است؛ از جمله به مواضع انتقادی [[سید علی خامنه‌ای]] و [[ناصر مکارم شیرازی]] در این باره می‌توان اشاره کرد.<ref>[[احمد لهراسبی|لهراسبی، احمد]]، [[فرهنگ سوگ شیعی (کتاب)|مقاله «غلو»، فرهنگ سوگ شیعی]] ص ۳۵۹.</ref>.
در سال‌های اخیر، رواج استفاده از مضامین و تعابیر غالیانه و شرک‌آمیز در مداحی‌ها، [[اعتراض]] برخی از [[علما]] و [[مراجع تقلید]] را برانگیخته است؛ از جمله به مواضع انتقادی [[سید علی خامنه‌ای]] و [[ناصر مکارم شیرازی]] در این باره می‌توان اشاره کرد.<ref>[[احمد لهراسبی|لهراسبی، احمد]]، [[فرهنگ سوگ شیعی (کتاب)|مقاله «غلو»، فرهنگ سوگ شیعی]] ص ۳۵۹.</ref>.
==نخستین غالی==
نخستین کسی که دم از این [[اندیشه]] [[خرافی]] و [[انحرافی]] زد و در مورد آن [[حضرت]]، [[غلو]] کرد گفته می‌شود [[عبدالله بن سبا]]<ref>محتمل است شخص دیگری بوده که با این نام مطرح شده زیرا نسبت به وجود شخصی به نام عبدالله بن سبا بین علماء و مورخین تردیدهای جدی می‌باشد. رجوع شود به کتاب «عبدالله بن سبا» تألیف علامه عسکری.</ref> بوده که در [[محضر امام]] آمد و گفت: «تو او هستی، تو او هستی، تو او هستی.»...
[[امام]] فرمود: وای بر تو! من کی هستم؟
گفت: تو همان خدایی!
امام دستور داد او و طرفدارانش را در همان جا دستگیر کردند<ref>شرح ابن ابی الحدید، ج۵، ص۴.</ref>.
[[ابو العباس]] می‌گوید: این [[انحراف فکری]]، [[تأویل]] همان [[حدیث]] است که [[رسول خدا]]{{صل}} فرمود:
«مثل تو مثل [[عیسی بن مریم]] است که [[نصارا]] او را آن‌قدر بالا بردند و او را دوستش داشتند که او را به مقامی بردند ([[خدا]] خواندند) که از آن او نیست و [[یهود]] هم آن قدر با او [[دشمنی]] و [[عداوت]] کردند تا این که مادرش را متهم به [[گناه]] نمودند»<ref>شرح ابن ابی الحدید، ج۵، ص۵؛ جوینی خراسانی، فرائد السمطین، ج۱، ص۱۷۳، حدیث ۱۳۴ با کمی تفاوت.</ref>.
از [[امام باقر]]{{ع}} [[روایت]] شده که فرمود: «عبدالله بن سبا [[ادعای نبوت]] کرد و [[گمان]] می‌کرد که علی هم خداست. وقتی این تصورات [[باطل]] از او به امام [[امیر المؤمنین]] رسید او را احضار کرد و از او بازجویی نمود. او [[اقرار]] و اعتراف کرد و گفت: به [[دل]] من چنین [[القا]] شده که تو خدایی و من هم پیامبرم. امام{{ع}} او را امر به [[توبه]] کرد و فرمود: راه تو [[شیطانی]] است و از این راه برگرد. عبدالله نپذیرفت. امام{{ع}} دستور داد او را [[زندانی]] نمودند و سه [[روز]] او را به توبه می‌خواند، وقتی از گناهش توبه نکرد او را در [[آتش]] سوزاند»<ref>وسائل الشیعه، ج۱۸، ص۵۵۴؛ در اخبار آینده خواهد آمد که او را تبعید کرد.</ref>.
و روایتی دیگر از [[صادقین]]{{ع}} آمده است که: «[[امیرالمؤمنین]]{{ع}} وقتی از [[جنگ جمل]] فارغ شد هفتاد نفر از [[قوم]] «زط»<ref>قوم «زط» یا «جت» گروهی از مردم هند بودند که بهرام گور دوازده هزار تن از آنها را که عموماً شغلشان نوازندگی بود به ایران کوچ داده است. (فرهنگ دهخدا).</ref> به [[محضر امام]] با آمدند. پس از [[سلام]] با زبان خود چیزی گفتند. [[حضرت]] هم با زبان آنها صحبت کرد.
فرمود: من آن طوری که شما می‌گویید نیستم، من [[بنده]] و مخلوق خدایم.
آنها گفتند: نه، تو [[خدا]] هستی.
[[امام]]{{ع}} فرمود: اگر دست برندارید و [[توبه]] نکنید شما را می‌کشم. ولی آنها به [[عقیده]] [[انحرافی]] خود [[اصرار]] ورزیدند و توبه نکردند. امام دستور داد چند [[چاه]] حفر کردند و بین چاه‌ها را به هم راه دادند. بعد همه منحرفین را در یکی از چاه‌ها ریخت و درب همان چاه را بست. سپس در یکی از چاه‌های دیگر که کسی در آن نبود آتشی روشن کرد و [[دود]] ناشی از سوختگی در آن چاه به چاهی که منحرفین [[زندانی]] بودند سرایت کرد تا همه هلاک شدند و مردند<ref>وسائل الشیعة، ج۱۸، ص۵۵۳.</ref>.
شاید امام{{ع}} بدین وسیله می‌خواست که دود حاصل آن [[آتش]] سوزی به تدریج آنها را تحت تأثیر قرار دهد تا از کرده خویش پشیمان شده و [[آزاد]] شوند، اما آنها چون در [[اعتقاد]] [[باطل]] خود پافشاری کردند، ماندند تا مردند.
[[محب]] الدین [[طبری]] از [[عبدالله بن شریک عامری]] از پدرش [[شریک]]، چنین [[حدیث]] کرده است که وی به محضر امیرالمؤمنین{{ع}} آمد و گفت: در جلو [[مسجد]] گروهی [[اجتماع]] کرده‌اند و [[گمان]] می‌کنند که تو خدای آنهایی. خضرت آنها را خواست و به آنها فرمود: وای بر شما، چه می‌گویید؟
گفتند: تو [[پروردگار]] و [[خالق]] و روزی دهنده مایی.
امام{{ع}} فرمود: وای بر شما، همانا من بنده‌ام و چون خود شما [[غذا]] می‌خورم مثل شما می‌آشامم و چون شما اگر [[مطیع]] [[فرمان خدا]] شوم ثوابم خواهد داد - ان شاء [[الله]] – و اگر معصیتش کنم می‌ترسم مرا [[عذاب]] کند؛ پس بترسید از [[خدا]] و از انحرافتان برگردید.
اما آنها ابا کردند. [[حضرت]] رهایشان کرد و رفتند.
فردای آن [[روز]]، [[قنبر]] آمد عرض کرد: به خدا [[سوگند]]، اکنون آمده‌اند و همان سخنان دیروز را بر زبان می‌آورند.
[[امام]]{{ع}} فرمود: آنها را نزد من بیاورید.
آنها نزد امام آمده و همان حرف‌های قبل را تکرار کردند و امام هم مثل حرف‌های قبل را به آنها گفت. بعد به آنها فرمود: شما گمراهید و در [[فتنه]] قرار گرفته‌اید. باز آنها از قبول [[حق]] سرباز زدند.
روز سوم شد، آنها را آوردند. باز هم بر [[عقیده]] [[باطل]] خود [[اصرار]] می‌ورزیدند. امام{{ع}} نیز هم همان پاسخ گذشته را داد و [[اتمام حجت]] شد و این مرتبه با [[تهدید]] فرمود: اگر بار دیگر این جمله را تکرار کنید به بدترین نحو شما را خواهم کشت. ولی باز هم [[لجاجت]] کرده و حاضر شدند برای حرفشان هلاک شوند و بمیرند.
امام{{ع}} دستور داد بین در [[مسجد]] و [[قصر حکومتی]]، چاهی کندند و آتشی در آن برافروختند. بعد فرمود: شما را در آن می‌اندازم مگر این که برگردید. گفتند: برنمی‌گردیم. آنها را در [[چاه]] [[آتش]] ریخت و همه سوختند<ref>محب الدین طبری، ذخائر العقبی، ص۹۳.</ref>.
[[علامه]] مقدسی بعد از نقل مورد فوق می‌گوید: هنگامی که [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} آنها را در آتش می‌انداخت. آنها می‌خندیدند و می‌گفتند: الان صحیح است که بگوییم تو خدایی؛ زیرا کسی به آتش عذاب نمی‌کند مگر [[پروردگار]] آتش ۔ و [[دوستان]] و همفکران آن [[نادانان]] می‌گفتند: [[برادران]] ما نسوختند بلکه آتش برای آنها سرد و سالم شد همان‌گونه که آتش برای [[حضرت ابراهیم]] سرد و سالم شد!<ref>محب الدین طبری، ذخائر العقبی، ص۹۳.</ref>.
و در [[فرائد السمطین]] آمده: حضرت، اول گردن [[غلات]] را زد سپس آنها را در آتش سوزاند<ref>البدأ و التاریخ، ج۵، ص۱۲۵؛ جوینی خراسانی، فرائد السمطین، ج۱، ص۱۷۴.</ref>.<ref>[[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[تجلی امامت (کتاب)|تجلی امامت]] ص ۳۱۹.</ref>
==[[عاقبت]] [[عبدالله بن سبا]] و [[فرقه سبائیه]]==
[[ابن ابی الحدید]] از ابن العباس نقل می‌کند: گروهی از [[یاران حضرت علی]]{{ع}} مثل [[عبدالله بن عباس]] [[گمان]] کردند که [[عبدالله بن سبا]] [[توبه]] کرده است. به نزد [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} آمدند و گفتند: او توبه کرده او را [[عفو]] فرما<ref>در حدیثی که قبلاً آوردیم این‌گونه بود که او توبه نکرد و حضرت دستور قتل او را صادر کرد.</ref>. [[امام]]{{ع}} او را عفو کرد به شرط آنکه او در [[کوفه]] نماند و به [[شهر]] [[مدائن]] [[تبعید]] شود و این کار را [[حضرت]] کرد و او را به مدائن تبعید کرد.
اما عبدالله بن سبا بعد از [[شهادت]] امیرالمؤمنین{{ع}} باز به نشر [[افکار]] غلط خود (خدایی علی) پرداخت و گروهی از [[مردم]] [[نادان]] را دور خود گرد آورد. [[مورخان]] می‌گویند: وقتی خبر [[شهادت امام]] به او رسید گفت: به [[خدا]] اگر پیکر قطعه قطعه علی را در هفتاد کیسه بیاورند باز می‌دانم که وی نمرده است و هرگز هم نمی‌میرد تا [[عرب]] را [[رهبری]] کند. وقتی این خبر به [[ابن عباس]] رسید گفت: اگر می‌دانستم که او از [[عقیده]] [[انحرافی]] خود دست بردار نیست نه به آنها [[زن]] می‌دادیم و نه از آنها زن می‌گرفتیم و میراث‌شان را تقسیم نمی‌کردیم (و چون افراد [[مرتد]] با آنها عمل می‌شد).
بالاخره جمعی از افراد احمق و [[جاهل]] به عبدالله روی آوردند و کارشان بالاگرفت و چنین می‌گفتند: چون علی{{ع}} از [[آینده]] خبر داده پس او خود خداست یا خدا در او [[حلول]] کرده است!<ref>شرح ابن ابی الحدید، ج۵ ص۶.</ref>.<ref>[[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[تجلی امامت (کتاب)|تجلی امامت]] ص ۳۲۲.</ref>
==دست آویزهای [[غلات]]==
غلات برای آنکه افکار و [[اعتقادات]] غلط خود را توجیه کنند و وجهه [[شرعی]] و [[اعتقادی]] به آن بدهند به دست آویزهای [[باطل]] و بی‌محتوایی [[تمسک]] جستند که هر کدام از دیگری بی‌اساس‌تر و ضعیف‌تر است که به برخی از آنها اشاره می‌کنیم:
#بعضی از آنها می‌گفتند: چون علی [[قدرت]] بر [[غیب]] دارد و خبر از آینده می‌دهد معلوم می‌شود خدا در او حلول کرده است، پس علی{{ع}} [[مقام]] [[الوهیت]] دارد. جواب این سخن واضح است؛ زیرا ما هم قبول داریم که علی{{ع}} [[قدرت]] بر [[غیب]] داشته است چنان که [[رسول خدا]]{{صل}} و [[پیامبران الهی]] قدرت بر غیب داشته‌اند، اما این دلیل بر [[حلول]] [[خدا]] در آنان نیست بلکه دلیل بر این است که آنان و همین طور علی مورد [[عنایت]] و توجه [[ذات اقدس]] الهی‌اند.
#بعضی گفته‌اند: وقتی علی{{ع}} [[چشم]] [[گناهکاری]] را در [[خانه خدا]] در آورد [[عمر بن خطاب]] گفت: «درباره [[دست خدا]] چه بگویم» معلوم می‌شود که علی{{ع}} دست خداست. آیا دست علی به این که عمر بن خطاب گفت «دست علی{{ع}} دست خداست» دست خدا می‌شود؟ مگر خدا [[جسم]] است که دست داشته باشد تا دست علی هم دست او باشد؟ در این موارد، [[تشبیه]] به قدرت خداست.
#مشابه همین دست آویز بالا مستمسک دیگری که [[غلات]] به آن [[تمسک]] جسته‌اند این است که: چون علی{{ع}} در [[فتح خیبر]] فرمود: «[[سوگند]] به خدا که درب [[خیبر]] را با [[قدرت جسمانی]] از جا نکندم بلکه با [[قدرت الهی]] کندم» معلوم می‌شود [[قدرت خدا]] در علی{{ع}} حلول کرده است. جواب این دست آویز هم از جواب‌های قبل روشن است.
#و بعضی دیگر از مدعیان خدایی علی{{ع}} به قدرت بازوی آن [[حضرت]]{{ع}} در [[جنگ خندق]] ([[احزاب]]) تمسک کرده‌اند که او در [[جنگ احزاب]]، [[فرمانده]] [[شجاع]] و یکه تاز میدان، یعنی [[عمرو بن عبدود]] را به [[قتل]] رسانید و همین باعث [[شکست]] و انهزام [[لشکر]] [[دشمن]] شد که فردای آن [[روز]] [[سپاه]] [[کفر]] و [[شرک]] پا به فرار گذاشتند و میدان را ترک کرده و به [[مکه]] روان شدند.
با تمسک به این دست آویزهای واهی خواسته‌اند ثابت کنند که علی{{ع}} خداست یا آنکه خدا در او حلول کرده است!<ref>[[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[تجلی امامت (کتاب)|تجلی امامت]] ص ۳۲۳.</ref>


== جستارهای وابسته ==
== جستارهای وابسته ==
۷۳٬۳۶۴

ویرایش