خطبه ۳ نهج البلاغه: تفاوت میان نسخه‌ها

۱۸٬۱۳۸ بایت اضافه‌شده ،  ‏۵ مهٔ ۲۰۲۲
برچسب: پیوندهای ابهام‌زدایی
خط ۲۰: خط ۲۰:
* [[امام]]{{ع}} در این [[خطبه]] به بیان [[بی‌نیازی]] خود از [[حکومت]] و بی‌ارزشی [[دنیا]] نزد خود و علت [[پذیرش حکومت]] می‌پردازد و می‌فرماید: [[سوگند]] به شکافنده بذر و آفریننده [[جان]]، اگر نبود حضور فشرده [[مردم]] برای [[بیعت]] و عهدی که خدای از [[عالمان]] گرفته است که بر شکمبارگیِ [[ستمگر]] و محرومیّت ستم‌دیده صحّه نگذارند، حتماً افسار [[خلافت]] را رها می‌کردم و هرگز زیر بار [[مسئولیّت]] نمی‌رفتم و همان گونه که در آغاز، [[خلافت]] را وانهادم در پایان نیز می‌هشتم؛ و می‌دیدید این [[دنیایی]] که بدان می‌نازید و [[دین]] بدان می‌بازید، در دیدگاه من از آب بینیِ ماده‌بزی بی‌ارزش‌تر است. چنین [[روایت]] کنند، آن گاه که [[خطبه]] [[امام]] بدین‌جا رسید، مردی عراقی برخاست و نامه‌ای تقدیم داشت. [[امام]]{{ع}} [[نامه]] را گرفت و به آن نظر افکند. آن گاه که از [[خواندن]] [[نامه]] فراغت یافت، [[ابن‌عباس]] گفت: ای [[امیر مؤمنان]]، خطبه‌ات را از ما دریغ مدار و از آنجا که [[قطع]] فرمودی، ادامه ده. [[امام]] فرمود: دریغا چه دور است ای پسر عبّاس ({{عربی|شِقْشِقَه هَدَرَتْ ثمَّ قَرَّتْ}}) آتش‌فشانی بود که خاموش شد. به همین [[دلیل]] این [[خطبه]] را [[خطبه شقشقیه]] نیز می‌نامند. [[ابن‌عباس]] می‌گوید: "به [[خدا]] [[سوگند]] هرگز بر [[کلامی]] این گونه افسوس نخوردم، زیرا [[امام]]{{ع}} سخنش نیمه‌ تمام ماند و به آنچه می‌خواست، نرسید."
* [[امام]]{{ع}} در این [[خطبه]] به بیان [[بی‌نیازی]] خود از [[حکومت]] و بی‌ارزشی [[دنیا]] نزد خود و علت [[پذیرش حکومت]] می‌پردازد و می‌فرماید: [[سوگند]] به شکافنده بذر و آفریننده [[جان]]، اگر نبود حضور فشرده [[مردم]] برای [[بیعت]] و عهدی که خدای از [[عالمان]] گرفته است که بر شکمبارگیِ [[ستمگر]] و محرومیّت ستم‌دیده صحّه نگذارند، حتماً افسار [[خلافت]] را رها می‌کردم و هرگز زیر بار [[مسئولیّت]] نمی‌رفتم و همان گونه که در آغاز، [[خلافت]] را وانهادم در پایان نیز می‌هشتم؛ و می‌دیدید این [[دنیایی]] که بدان می‌نازید و [[دین]] بدان می‌بازید، در دیدگاه من از آب بینیِ ماده‌بزی بی‌ارزش‌تر است. چنین [[روایت]] کنند، آن گاه که [[خطبه]] [[امام]] بدین‌جا رسید، مردی عراقی برخاست و نامه‌ای تقدیم داشت. [[امام]]{{ع}} [[نامه]] را گرفت و به آن نظر افکند. آن گاه که از [[خواندن]] [[نامه]] فراغت یافت، [[ابن‌عباس]] گفت: ای [[امیر مؤمنان]]، خطبه‌ات را از ما دریغ مدار و از آنجا که [[قطع]] فرمودی، ادامه ده. [[امام]] فرمود: دریغا چه دور است ای پسر عبّاس ({{عربی|شِقْشِقَه هَدَرَتْ ثمَّ قَرَّتْ}}) آتش‌فشانی بود که خاموش شد. به همین [[دلیل]] این [[خطبه]] را [[خطبه شقشقیه]] نیز می‌نامند. [[ابن‌عباس]] می‌گوید: "به [[خدا]] [[سوگند]] هرگز بر [[کلامی]] این گونه افسوس نخوردم، زیرا [[امام]]{{ع}} سخنش نیمه‌ تمام ماند و به آنچه می‌خواست، نرسید."
*شقشقه گوشت سرخی است که شتر هنگام [[هیجان]] از دهان بیرون می‌آورد. هدیر نیز بانگ شتر است. از این‌رو این [[خطبه]] را [[خطبه شقشقیه]] نیز نامیده‌اند<ref>[[دانشنامه نهج البلاغه ج۱ (کتاب)|دانشنامه نهج البلاغه]]، ج۱، ص 336- 337.</ref>.
*شقشقه گوشت سرخی است که شتر هنگام [[هیجان]] از دهان بیرون می‌آورد. هدیر نیز بانگ شتر است. از این‌رو این [[خطبه]] را [[خطبه شقشقیه]] نیز نامیده‌اند<ref>[[دانشنامه نهج البلاغه ج۱ (کتاب)|دانشنامه نهج البلاغه]]، ج۱، ص 336- 337.</ref>.
==[[خطبه شقشقیه]]==
خطبه شقشقیه از خطابه‌های معروف [[حضرت علی]]{{ع}} در [[نهج البلاغه]] است، [[ابن جوزی]] [[حنفی]] در «تذکرة الخواص» می‌گوید: استاد ما [[ابوالقاسم]] نفیس انباری به سند خود از [[ابن عباس]]، این [[خطبه]] را نقل کرده است که:
پس از آن‌که [[مردم]] با [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} [[بیعت]] کردند، یکی از روزها [[حضرت]] بالای [[منبر]] بود که شخصی از میان [[جمعیت]] صدا زد: {{متن حدیث|ما الذی أبطأ بک إلی الآن}}؛ «چه باعث شد که تا به حال در به دست گرفتن [[خلافت]] [[مسامحه]] کردی؟».
[[امام]]{{ع}} در پاسخ او این خطبه [[بلیغ]] و [[فصیح]] که مشتمل بر [[کشف اسرار]] و حقایقی از گذشته بود را ایراد فرمود<ref>از آن جایی که محتوای این خطبه بر خلاف میل [[مخالفان]] است بعضی از علمای [[اهل تسنن]] سر و صدا به راه انداخته و می‌گویند که این خطبه را [[سید رضی]] خود ساخته و به حضرت علی{{ع}} نسبت داده است. اما این ادعا [[کذب]] محض است، زیرا:
اولاً: سید رضی در [[وثاقت]] و [[امانت‌داری]] و [[حفظ]] کلمات امام{{ع}} و عدم [[جعل]] جزء ممتاز‌ترین [[علمای شیعه]] است و این نسبت هرگز بر دامن او نمی‌نشیند.
ثانیاً: [[ابن ابی الحدید معتزلی]] [[شارح نهج البلاغه]] از متقدمان (۵۸۶ - ۶۵۵ق) و نیز [[شیخ محمد عبده]] (۱۲۵۸- ۱۲۳۲ق) دانشمند صاحب‌نظر و متفکر [[مصری]] که در شناختن [[نثر]] و [[نظم]] [[عربی]] از برجسته‌ترین ادبای [[قرن سیزدهم هجری]] است و خود به شرح وتوضیح نهج البلاغه پرداخته است، [[خطابه]] مذکور را از خود امام دانسته، بنابراین جای [[شک]] و تردیدی برای علمای [[تسنن]] باقی نمی‌ماند.
ثالثاً: اگر این خطبه از ساخته‌های سید رضی می‌بود بایستی در کتاب‌هایی که قبل از او نوشته شده اثری از آن نباشد و حال آن‌که این خطبه قبل از [[تاریخ]] [[تولد]] سید رضی بوده است، [[ابن ابی الحدید]] در [[شرح نهج البلاغه]] (ج ۱، ص۲۰۵) می‌گوید: «[[مصدق]] بن [[شبیب]] واسطی» گفته است: این خطبه را برای ابن خشاب خواندم و گفتم آیا این خطابه از ساخته‌های [[سید رضی]] است؟ او در پاسخ من گفت: به [[خدا]] قسم من این [[خطبه]] را در کتاب‌هایی دیدم که ۲۰۰ سال پیش از [[تولد]] سید رضی یعنی قبل از آن‌که ابو احمد [[پدر]] [[رضی]] متولد شود نوشته شده بود.
و نیز [[ابن ابی الحدید]] در همان [[مدرک]] می‌نویسد: قسمت زیادی از این خطبه را در نوشته‌های «[[ابوالقاسم بلخی]]» [[امام]] [[بغداد]] دیدم که وی در [[زمان]] [[حکومت]] [[مقتدر بالله]] می‌زیسته است.
و نیز [[سید هبة الدین شهرستانی]] در کتاب [[ما هو نهج البلاغه]] (ص ۱۶-۲۶) می‌نویسد: عمروبن بحر [[جاحظ]] (۱۶۳ - ۲۲۵ق) در صد کلمه قصار [[امیرالمؤمنین]]{{ع}}، و [[سید]] [[عبدالعظیم حسنی]] متوفی (۲۴۷ق) مدفون در [[ری]] و از [[یاران امام رضا]]{{ع}} در کتابی که در مورد خطابه‌های امام تألیف کرده، و نیز [[ابن عبد ربه]] (۲۴۶ - ۳۲۸ق) در جزء چهارم [[عقد]] الفرید و [[شیخ مفید]] (۳۳۸-۴۱۳ق) استاد سید رضی در [[کتاب الارشاد]]، و [[ابوسعید]] منصور [[وزیر]] متوفی (۴۳۲ق) در نشر الدرر و نزهة الادیب، و [[شیخ صدوق]] متوفی (۳۸۱ق) در «[[معانی الاخبار]]» و جمع دیگری از [[علما]] و [[مورخان]]، [[خطبه شقشقیه]] را در کتاب‌های خود ذکر کرده‌اند که همه این بزرگواران قبل از سید رضی می‌زیسته و کتاب‌هایشان قبل از [[شرح نهج البلاغه]] تالیف شده است.
برای اطلاع بیشتر ر.ک به: «[[الغدیر]]، ج۷، ص۸۲».</ref>.
{{متن حدیث|أَمَا وَ اللَّهِ لَقَدْ تَقَمَّصَهَا فُلانٌ وَ إِنَّهُ لَيَعْلَمُ أَنَّ مَحَلِّي مِنْهَا مَحَلُّ الْقُطْبِ مِنَ الرَّحَى يَنْحَدِرُ عَنِّي السَّيْلُ وَ لَا يَرْقَى إِلَيَّ الطَّيْرُ}}؛
به خدا [[سوگند]]، او [[ابن ابی قحافه]] ([[ابوبکر]]) ردای [[خلافت]] را بر تن کرد، در حالی که به خوبی می‌دانست که ([[لباس]] خلافت بر من برازنده‌تر از او می‌باشد زیرا)<ref>این عبارت اشاره به این که ابوبکر خود قرار داشت که علی افضل است و می‌گفت: {{عربی|أَقِيلوُنِى فَلَسْتُ بِخَيْرِكُمْ وَ عَلِىٌّ فِيكُمْ‌}}؛ «مرا رها کنید من از شما بهتر نیستم، و حال آنکه علی در میان شماست، او را انتخاب کنید». (حر عاملی، اثبات الهداة بالنصوص و المعجزات، ج۲).</ref> من برای [[پیشوایی]] [[مسلمین]] چون محور [[آسیا]] هستم (که بدون محور، آسیا نمی‌چرخد)، و او نیز می‌دانست که من به منزله [[کوه]] بلندی می‌باشم که سیل [[دانش]] و [[فضیلت]] از دامنه‌ام سرازیر است، و هیچ مرغ بلند پروازی را یارای اوج گرفتن بر [[افکار]] و اندیشه‌های بلندم نیست»<ref>این جمله اشاره به علوم و فضایل حضرت است که دانشمندان بزرگ به این حقیقت اقرار دارند.</ref>.
{{متن حدیث|فَسَدَلْتُ دُونَهَا ثَوْباً وَ طَوَيْتُ عَنْهَا كَشْحاً وَ طَفِقْتُ أَرْتَئِي بَيْنَ أَنْ أَصُولَ بِيَدٍ جَذَّاءَ أَوْ أَصْبِرَ عَلَى طَخْيَةٍ عَمْيَاءَ يَهْرَمُ فِيهَا الْكَبِيرُ وَ يَشِيبُ فِيهَا الصَّغِيرُ وَ يَكْدَحُ فِيهَا مُؤْمِنٌ حَتَّى يَلْقَى رَبَّهُ}}؛
«با این حال از [[خلافت]] صرفنظر کردم، و [[لباس]] خلافت را رها ساختم، و دامن خود را از آن در پیچیده، (و کناره گرفتم) ولی گاهی می‌اندیشیدم که بدون [[یار]] و [[سپاه]] [[قیام]] کنم (و [[حق]] خود را بگیرم) و یا در این محیط ظلمانی و پر [[خفقان]] که به وجود آورده‌اند [[صبر]] کنم، آن محیط [[تاریکی]] که [[پیران]] را فرتوت و فرسوده، و [[جوانان]] را پیر، و مردان با [[ایمان]] را تا واپسین دم [[زندگی]] و [[ملاقات]] با [[پروردگار]] به [[رنج]] وامی‌دارد».
{{متن حدیث|فَرَأَيْتُ أَنَّ الصَّبْرَ عَلَى هَاتَا أَحْجَى فَصَبَرْتُ وَ فِي الْعَيْنِ قَذًى وَ فِي الْحَلْقِ شَجًا أَرَى تُرَاثِي نَهْباً حَتَّى مَضَى الْأَوَّلُ لِسَبِيلِهِ فَأَدْلَى بِهَا إِلَى فُلَانٍ [ابْنِ الْخَطَّابِ‌] بَعْدَهُ...}}؛
«سرانجام و برای [[پرهیز]] از [[جنگ]] (داخلی) [[مصلحت]] دیدم که [[شکیبایی]] و صبر پیشه کنم، که صبر و [[بردباری]] به [[عقل]] و [[خرد]] نزدیک‌تر است؛ لذا شکیبایی ورزیدم، اما [[تحمل]] چنین چیزی برایم خیلی دشوار بود، چون [[حس]] می‌کردم که همواره خاشاک در دیدگانم فرو می‌رود، و استخوانی گلو گیرم شده است زیرا با چشم خود می‌دیدم، میراثم را به تاراج می‌برند<ref>امام{{ع}} در این عبارت، خلافت را میراث الهی می‌داند که از او به غارت برده‌اند، چنانچه قرآن هم خلافت را ارث الهی خوانده است و بعضی مفسرین هم آیه: {{متن قرآن|وَوَرِثَ سُلَيْمَانُ دَاوُودَ}} [«و سلیمان از داود میراث برد» سوره نمل، آیه ۱۶] و آیه: {{متن قرآن|يَرِثُنِي وَيَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ}} [«(همان) که از من و از خاندان یعقوب میراث می‌برد» سوره مریم، آیه ۶] را به نبوت و حکومت تفسیر کرده‌اند. </ref>، تا این که اولی راه خود را پیمود (و از [[دنیا]] رفت) و بعد از خودش [[خلافت]] را به دومی (پسر خطاب) سپرد».
در دنباله [[خطبه]] [[حضرت]] در [[مقام]] [[انتقاد]] از [[انتصاب عمر به خلافت]] چنین می‌فرماید:
{{متن حدیث|فَيَا عَجَباً بَيْنَا هُوَ يَسْتَقِيلُهَا فِي حَيَاتِهِ إِذْ عَقَدَهَا لِآخَرَ بَعْدَ وَفَاتِهِ‌...}}؛
شگفتا! [[ابوبکر]] در [[زمان]] حیاتش از [[مردم]] می‌خواست [[بیعت]] با او را فسخ کنند و با وجود من خود را برای [[جانشینی پیامبر]] [[صالح]] نمی‌دانست، اما خود، هنگام [[مرگ]]، عروس خلافت را برای دیگری کابین بست! و آن دو (ابوبکر و [[عمر]]) چه عجیب خلافت را مانند پستان شتر بین خود به نوبت تقسیم کردند. و از این بدتر آن که، خلافت را در [[اختیار]] مردی بسیار [[خشن]] و تندخو<ref>حر عاملی در اثبات الهداة، ج۴، ص۲۹۳، از کتاب «نهایة الطالب» حنبلی نقل کرده است که عمر بن خطاب قبل از اسلام، دلال الاغ بوده است و مردی خشن و تندخو بود.</ref> گذاشت، شخصی که با [[مسلمانان]] به [[درشتی]] سخن می‌گفت، و [[ملاقات]] با او رنج‌آور و زندگیش سراسر [[اشتباه]] و پوزش‌طلبی بود<ref>در بحث قضاوت خطاهای عمر را ذکر کرده‌ایم که هفتاد بار گفت: {{متن حدیث|لَو لَا عَلِيٌّ لَهَلَكَ عُمَرُ}}.</ref>. [[رئیس]] خلافت چون شتر سوار [[سرکشی]] است که هرگاه مهار شتر را محکم نگهدارد پره‌های بینی شتر بر اثر سرکشی پاره شود، و چنانچه رهایش گذارد در پرتگاه نیستی [[سقوط]] نماید».
در ادامه خطبه حضرت فرمودند:
«به [[خدا]] [[سوگند]]، که مردم در دوره او (عمر) دچار [[رنج]] و [[گرفتاری]] عجیبی شده بودند و من در تمام این مدت طولانی با [[محنت]] و [[عذاب]] چاره‌ای جز [[شکیبایی]] و [[صبر]] نداشتم، سرانجام [[روزگار]] او ([[عمر بن خطاب]]) هم سپری شد<ref>عمر در ماه ذیحجه سال ۲۳ قمری در اثر ضربت فیروز (أبو لؤلؤ) غلام مغیرة بن شعبه از دنیا رفت.</ref> و قبل از مرگش [[انتخاب خلیفه]] را به گروهی محول ساخت به این [[تصور]] که من هم یکی از افراد آن گروه هستم»<ref>اشاره است به داستان جلسه‌ای که عمر تشکیل داد و نام جمعی را برد که یکی را از میان خود به عنوان خلیفه تعیین کنند و علی{{ع}} هم یکی از آن جمع بود که در دنباله همین بحث مظلومیت خواهد آمد.</ref>.
{{متن حدیث|فَيَا لَلَّهِ وَ لِلشُّورَى مَتَى اعْتَرَضَ الرَّيْبُ فِيَّ مَعَ الْأَوَّلِ مِنْهُمْ حَتَّى صِرْتُ أُقْرَنُ إِلَى هَذِهِ النَّظَائِرِ}}؛
«[[پناه]] به [[خدا]] از این [[شورا]]! [[راستی]] کدام [[زمان]] بود که مرا با [[ابوبکر]] مقایسه کنند که اکنون کار من به جایی برسد که مرا همردیف اینان (اعضای شورا) قرار دهند؟!»
{{متن حدیث|لَكِنِّي أَسْفَفْتُ إِذْ أَسَفُّوا وَ طِرْتُ إِذْ طَارُوا فَصَغَا رَجُلٌ مِنْهُمْ لِضِغْنِهِ وَ مَالَ الْآخَرُ لِصِهْرِهِ مَعَ هَنٍ وَ هَنٍ إِلَى أَنْ قَامَ ثَالِثُ الْقَوْمِ نَافِجاً حِضْنَيْهِ بَيْنَ نَثِيلِهِ وَ مُعْتَلَفِهِ وَ قَامَ مَعَهُ بَنُو أَبِيهِ يَخْضَمُونَ مَالَ اللَّهِ- [خَضْمَ‌] خِضْمَةَ الْإِبِلِ نِبْتَةَ الرَّبِيعِ إِلَى أَنِ انْتَكَثَ عَلَيْهِ فَتْلُهُ وَ أَجْهَزَ عَلَيْهِ عَمَلُهُ وَ كَبَتْ بِهِ بِطْنَتُهُ}}؛
اما من باز هم کوتاه آمدم (و برای [[مصلحت اسلام]] و [[دین]]) با آنان همآهنگی نمودم و در شورا حاضر شدم، ولی یکی از اعضای شورا ([[سعد بن ابی وقاص]]) که سینه‌اش از [[کینه]] من آکنده بود<ref>سعد بن ابی وقاص به خاطر کشته شدن بستگان مشرکش در جنگ بدر به دست علی{{ع}}، کینه حضرت را در دل داشت.</ref> از من روی گرداند، و دیگری ([[عبدالرحمان بن عوف]])<ref>عبدالرحمان بن عوف داماد عثمان بود؛ یعنی شوهر (ام کلثوم عقبه بن ابی معیط) خواهر مادری عثمان.</ref>[[خویشاوندی]] با [[عثمان]] را بر [[حقیقت]] مقدم داشت و به او [[رأی]] داد و همچنین دو نفر دیگر که نام بردنشان [[زشت]] و موهن است<ref>مراد حضرت، طلحه و زبیر است که عاملان اصلی جنگ جمل بودند که به وسیله عایشه مردم را بر ضد امام در دوره خلافتش برانگیختند و کشته شدند و شاید هم اشاره به تمایل طلحه به عثمان باشد؛ زیرا بخشش‌ها و هدایایی بین آنها رد و بدل شده است.</ref>. بالاخره ([[عثمان]]) به عنوان [[خلیفه مسلمین]] [[انتخاب]] شد و به پاخاست در حالی که از فرط [[پرخوری]] چون شتر پرخور شکمش باد کرده بود و غیر از جمع‌آوری و خوردن [[بیت المال]] چیز دیگری در نظر نداشت، بستگان پدریش به همکاریش برخاستند، آنها همچون شتران گرسنه‌ای که بهاران به علفزار می‌افتند و با ولعی فراوان می‌بلعند، اینها هم [[اموال مسلمین]] را بلعیدند، تا این که ریسمان تابیده‌اشان (برای [[استحکام]] [[خلافت]]) پنبه شد، و بد رفتاریش موجب نابودیش گردید و شکم خوارگی و [[ثروت اندوزی]] برای همیشه نابودش ساخت و از [[مسند]] خلافت سرنگونش کرد، آن وقت [[مردم]] چون یال گفتار به اطرافم [[هجوم]] آوردند و مرا به قبول خلافت واداشتند و از کثرت ازدحام [[جمعیت]] چیزی نمانده بود که دو فرزندم حسن و حسین زیر دست و پا رفته و له شوند، و در اثر ازدحام و فشار مردم، پهلوهایم فشار دید که سخت مرا به [[رنج]] انداخت و لباسم از دو جانب پاره شد».
تا این جا [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} از [[مظلومیت]] و ضایع شدن [[حقوق]] خود درگذشته سخن گفت، و از این جا سخنان [[حضرت]] درباره ظلم‌هایی است که پس از [[بیعت مردم]] با وی در حقش شده است که خود می‌فرماید:
{{متن حدیث|فَلَمَّا نَهَضْتُ بِالْأَمْرِ نَكَثَتْ طَائِفَةٌ وَ مَرَقَتْ أُخْرَى وَ قَسَطَ آخَرُونَ‌}}؛
«چون به کار [[حکومت]] [[قیام]] کردم گروهی [[پیمان]] شکستند ([[ناکثین]]) و گروهی از [[دین]] بیرون رفتند ([[مارقین]]) و گروهی با [[ستمکاری]] (قسطین) دلم را به درد آوردند»...<ref>نهج البلاغه، خطبه ۳، معروف به خطبه شقشقیه.</ref>.<ref>[[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[تجلی امامت (کتاب)|تجلی امامت]] ص ۵۳۴.</ref>
== جستارهای وابسته ==
== جستارهای وابسته ==


۷۲٬۲۶۷

ویرایش