پرش به محتوا

سریه عبدالله بن جحش: تفاوت میان نسخه‌ها

خط ۳۱: خط ۳۱:
یکی از کارهای بزرگ عبدالله، سریه‌ای است که [[پیامبر]]{{صل}} او را [[سرپرست]] آن قرار داد و به سوی نخله، معروف به بوستان ابن [[عامر]] فرستاد. [[پیامبر اکرم]]{{صل}} در ماه هفده [[هجرت]]، هشت نفر را برای کاری [[مأمور]] کرد و عبدالله را بر ایشان [[رئیس]] قرار داد. [[عبدالله بن جحش]] گوید: "پیامبر در هنگام [[نماز]] عشاء مرا خواست و به من فرمود: "صبح به همراه [[اسلحه]] خود نزد من بیا تا تو را به جایی روانه کنم. " صبح در حالی که [[شمشیر]] و کمان و تیردان و سپرم را همراه داشتم، آماده شدم. پیامبر{{صل}} [[نماز صبح]] را با [[مردم]] خواند و به خانه بازگشت. [[حضرت]] متوجه من شد که قبل از رسیدن او کنار در خانه‌اش [[ایستاده]] بودم و چند تن از [[قریش]] را هم به همراه آورده بودم. پیامبر{{صل}} [[ابی بن کعب]] را فرا خواند و به او فرمود تا نامه‌ای بنویسد. آنگاه مرا فرا خواند و نامه‌ای را که روی چرم نوشته شده بود، به من داد و فرمود: " تا دو [[روز]]، [[نامه]] را باز نکن؛ پس از دو روز آن را باز کن و به هر چه نوشته‌ام، عمل کن و هیچ یک از همراهانت را به [[اطاعت]] مجبور مکن. " گفتم: یا [[رسول الله]]، به کدام [[ناحیه]] باید بروم؟ فرمود: " [[راه]] نجد را پیش بگیر و به سوی چاه‌های نجد برو"<ref>المغازی، واقدی، ج۱، ص۱۳.</ref>.
یکی از کارهای بزرگ عبدالله، سریه‌ای است که [[پیامبر]]{{صل}} او را [[سرپرست]] آن قرار داد و به سوی نخله، معروف به بوستان ابن [[عامر]] فرستاد. [[پیامبر اکرم]]{{صل}} در ماه هفده [[هجرت]]، هشت نفر را برای کاری [[مأمور]] کرد و عبدالله را بر ایشان [[رئیس]] قرار داد. [[عبدالله بن جحش]] گوید: "پیامبر در هنگام [[نماز]] عشاء مرا خواست و به من فرمود: "صبح به همراه [[اسلحه]] خود نزد من بیا تا تو را به جایی روانه کنم. " صبح در حالی که [[شمشیر]] و کمان و تیردان و سپرم را همراه داشتم، آماده شدم. پیامبر{{صل}} [[نماز صبح]] را با [[مردم]] خواند و به خانه بازگشت. [[حضرت]] متوجه من شد که قبل از رسیدن او کنار در خانه‌اش [[ایستاده]] بودم و چند تن از [[قریش]] را هم به همراه آورده بودم. پیامبر{{صل}} [[ابی بن کعب]] را فرا خواند و به او فرمود تا نامه‌ای بنویسد. آنگاه مرا فرا خواند و نامه‌ای را که روی چرم نوشته شده بود، به من داد و فرمود: " تا دو [[روز]]، [[نامه]] را باز نکن؛ پس از دو روز آن را باز کن و به هر چه نوشته‌ام، عمل کن و هیچ یک از همراهانت را به [[اطاعت]] مجبور مکن. " گفتم: یا [[رسول الله]]، به کدام [[ناحیه]] باید بروم؟ فرمود: " [[راه]] نجد را پیش بگیر و به سوی چاه‌های نجد برو"<ref>المغازی، واقدی، ج۱، ص۱۳.</ref>.


[[عبدالله]] با افراد خود به طرف [[مکه]] حرکت کرد. او پس از دو [[روز]] راهپیمایی [[نامه]] [[پیامبر]]{{صل}} را گشود و دید در آن چنین نوشته شده است: همچنان به [[راه]] خود ادامه بده و به نخله که میان مکه و طایف است، برو و آنجا در کمین [[قریش]] بمان تا از ایشان خبری کسب کنی. عبدالله هنگامی که نامه پیامبر{{صل}} را خواند، به [[یاران]] خود گفت: "پیامبر{{صل}} مرا [[مأمور]] ساخته که به نخله بروم و در آنجا سنگر بگیرم خبری از قریش به دست بیاورم و بن به من [[فرمان]] داده که همراهان خود را به این کار مجبور نکنم؛ هر یک از شما علاقه‌مند به [[شهادت]] است، با من بیاید و هر که [[دوست]] ندارد، بازگردد". همه همراهان از او [[اطاعت]] کردند و به طرف نخله به راه افتادند تا این که به محلی به نام معدن رسیدند. در این هنگام، شتر [[سعد بن ابی وقاص]] یا [[عتبة بن غزوان]] گم شد و آنها برای جستجو رفتند و از عبدالله جدا شدند. عبدالله با بقیه همراهان تا نخله رفتند و در آنجا با قافله‌ای از قریش که کشمش و پوست دباغی شده به همراه داشتند، روبرو شدند. [[عمر]] و حضر می‌ریاست کاروان و [[مال التجاره]] را به عهده داشت؛ افراد قافله که [[مسلمانان]] را دیدند، خیلی از آنها ترسیدند؛ زیرا مسلمانان در نزدیکی آنها آمده بودند و آنها راه فرار هم نداشتند. وقتی [[عکاشة بن محصن]] نزدیک ایشان رسید، چون سر خود را تراشیده بود، [[خیال]] کردند مسلمانان به قصد [[زیارت]] [[خانه خدا]] حرکت کرده‌اند، پس تا اندازه‌ای آسوده خاطر شدند. این حادثه در آخرین روز [[ماه رجب]] اتفاق افتاد. مسلمانان درباره چگونگی کار با هم [[مشورت]] کردند؛ زیرا [[عرب‌ها]] [[جنگ]] را در ماه رجب جایز نمی‌دانستند و از طرفی اگر آن روز به آنها [[حمله]] نمی‌کردند، کاروان [[شب]] هنگام از آنجا کوچ کرده، داخل [[حرم]] می‌شد و دیگر به هیچ وجه به آنان دسترسی نبود. [[گفتگو]] طولانی شد تا این که بالاخره [[مسلمانان]] [[تصمیم]] گرفتند با آنها بجنگند. پس [[واقد بن عبدالله]] تمیمی با تیر [[عمرو]] حضرمی، [[رئیس]] کاروان را کشت و بقیه افراد کاروان فرار کردند و [[عثمان]] بن [[عبدالله]] و [[حکم]] بن [[کیسان]] نیز [[اسیر]] شدند.
[[عبدالله]] با افراد خود به طرف [[مکه]] حرکت کرد. او پس از دو [[روز]] راهپیمایی [[نامه]] [[پیامبر]]{{صل}} را گشود و دید در آن چنین نوشته شده است: همچنان به [[راه]] خود ادامه بده و به نخله که میان مکه و طایف است، برو و آنجا در کمین [[قریش]] بمان تا از ایشان خبری کسب کنی. عبدالله هنگامی که نامه پیامبر{{صل}} را خواند، به [[یاران]] خود گفت: "پیامبر{{صل}} مرا [[مأمور]] ساخته که به نخله بروم و در آنجا سنگر بگیرم خبری از قریش به دست بیاورم و بن به من [[فرمان]] داده که همراهان خود را به این کار مجبور نکنم؛ هر یک از شما علاقه‌مند به [[شهادت]] است، با من بیاید و هر که [[دوست]] ندارد، بازگردد". همه همراهان از او [[اطاعت]] کردند و به طرف نخله به راه افتادند تا این که به محلی به نام معدن رسیدند. در این هنگام، شتر [[سعد بن ابی وقاص]] یا [[عتبة بن غزوان]] گم شد و آنها برای جستجو رفتند و از عبدالله جدا شدند. عبدالله با بقیه همراهان تا نخله رفتند و در آنجا با قافله‌ای از قریش که کشمش و پوست دباغی شده به همراه داشتند، روبرو شدند. [[عمر]] و حضر می‌ریاست کاروان و [[مال التجاره]] را به عهده داشت؛ افراد قافله که [[مسلمانان]] را دیدند، خیلی از آنها ترسیدند؛ زیرا مسلمانان در نزدیکی آنها آمده بودند و آنها راه فرار هم نداشتند. وقتی [[عکاشة بن محصن]] نزدیک ایشان رسید، چون سر خود را تراشیده بود، [[خیال]] کردند مسلمانان به قصد [[زیارت]] [[خانه خدا]] حرکت کرده‌اند، پس تا اندازه‌ای آسوده خاطر شدند. این حادثه در آخرین روز [[ماه رجب]] اتفاق افتاد. مسلمانان درباره چگونگی کار با هم [[مشورت]] کردند؛ زیرا [[عرب‌ها]] [[جنگ]] را در ماه رجب جایز نمی‌دانستند و از طرفی اگر آن روز به آنها [[حمله]] نمی‌کردند، کاروان [[شب]] هنگام از آنجا کوچ کرده، داخل [[حرم]] می‌شد و دیگر به هیچ وجه به آنان دسترسی نبود. [[گفتگو]] طولانی شد تا این که بالاخره [[مسلمانان]] [[تصمیم]] گرفتند با آنها بجنگند. پس [[واقد بن عبدالله تمیمی]] با تیر [[عمرو حضرمی]]، [[رئیس]] کاروان را کشت و بقیه افراد کاروان فرار کردند و [[عثمان بن عبدالله]] و [[حکم بن کیسان]] نیز [[اسیر]] شدند.


عبدالله با دو نفر اسیر و [[اموال]] کاروان به [[مدینه]] برگشت<ref>السیرة النبویة، ابن هشام، ج۱، ص۶۰۲-۶۰۱، المغازی، واقدی، ج۱، ص۱۷-۱۳؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۲، ص۴۱۰-۴۱۲؛ اعلام الوری بأعلام الهدی، طبرسی، ص۷۳.</ref>. در [[راه]] عبدالله به همراهان خود گفت: "[[خمس]] این اموال را به [[پیامبر]]{{صل}} تقدیم کرده و بقیه را میان افراد تقسیم می‌کنیم". همه پذیرفتند. عبدالله خمس [[غنیمت]] را مخصوص پیامبر قرار داد با آنکه هنوز [[آیه خمس]] نازل نشده بود<ref>السیرة النبویه، ابن هشام، ج۱، ص۶۰۱-۶۰۳؛ المغازی، واقدی، ج۱، ص۱۳-۱۷؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۲، ص۴۱۰-۴۱۲.</ref>.<ref>[[فرهاد علی‌زاده|علی‌زاده، فرهاد]]، [[عبدالله بن جحش (مقاله)|مقاله «عبدالله بن جحش»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۶۴۸-۶۴۹.</ref>
عبدالله با دو نفر اسیر و [[اموال]] کاروان به [[مدینه]] برگشت<ref>السیرة النبویة، ابن هشام، ج۱، ص۶۰۲-۶۰۱، المغازی، واقدی، ج۱، ص۱۷-۱۳؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۲، ص۴۱۰-۴۱۲؛ اعلام الوری بأعلام الهدی، طبرسی، ص۷۳.</ref>. در [[راه]] عبدالله به همراهان خود گفت: "[[خمس]] این اموال را به [[پیامبر]]{{صل}} تقدیم کرده و بقیه را میان افراد تقسیم می‌کنیم". همه پذیرفتند. عبدالله خمس [[غنیمت]] را مخصوص پیامبر قرار داد با آنکه هنوز [[آیه خمس]] نازل نشده بود<ref>السیرة النبویه، ابن هشام، ج۱، ص۶۰۱-۶۰۳؛ المغازی، واقدی، ج۱، ص۱۳-۱۷؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۲، ص۴۱۰-۴۱۲.</ref>.<ref>[[فرهاد علی‌زاده|علی‌زاده، فرهاد]]، [[عبدالله بن جحش (مقاله)|مقاله «عبدالله بن جحش»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۶۴۸-۶۴۹.</ref>
۲۱۷٬۴۹۱

ویرایش