ناکثین در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخهها
←مقدمه
(←منابع) برچسب: پیوندهای ابهامزدایی |
(←مقدمه) |
||
(۱۳ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۴ کاربر نشان داده نشد) | |||
خط ۱: | خط ۱: | ||
{{مدخل مرتبط | {{مدخل مرتبط | ||
| موضوع مرتبط = ناکثین | | موضوع مرتبط = ناکثین | ||
| عنوان مدخل = | | عنوان مدخل = ناکثین | ||
| مداخل مرتبط = [[ناکثین در | | مداخل مرتبط = [[ناکثین در نهج البلاغه]] - [[ناکثین در تاریخ اسلامی]] - [[ناکثین در فقه سیاسی]] - [[ناکثین در معارف و سیره نبوی]] - [[ناکثین در معارف و سیره علوی]] | ||
| پرسش مرتبط = | | پرسش مرتبط = | ||
}} | }} | ||
==مقدمه== | == مقدمه == | ||
بیعت مردم با [[امیر مؤمنان]]{{ع}} چونان صاعقهای بر پیکر [[قریش]] و کلیه بدخواهان [[اسلام]]، فرود آمد. [[حکومت امام علی]]{{ع}} امتداد همان [[حکومت]] [[رسول اکرم]]{{صل}} به شمار میآمد که [[جور]] و [[ستم]] و [[دشمنی]] و [[سرکشی]] را به خاک [[مذلّت]] کشاند و [[عدل]] و [[مساوات]] و [[حق]] و [[فضیلت]] را به ارمغان آورد، و منافع اقتصادی را که بر پایه [[ربا]] و [[احتکار]] و [[بهرهکشی]] [[استوار]] بود، درهم [[شکست]] و از آنجا که [[فرمانروایان]] عثمان مشمول [[اصلاحات]] [[امام علی]]{{ع}} میشدند بر بسیاری از بزرگان قریش گران میآمد که خود را با هر [[شهروند]] دیگر و از هر گروه و دستهای که در دستگاه [[حکومتی]] [[امام]] راه یافته بودند، مساوی بدانند. | |||
[[طلحه]] و [[زبیر]] پس از آنکه توسط | [[طلحه]] و [[زبیر]] پس از آنکه توسط عمر نامزد [[خلافت]] شدند، هر یک خود را همسنگ [[امیر المؤمنین]]{{ع}} میپنداشتند و [[انتظار]] داشتند حداقل بر بخش عظیمی از [[سرزمین اسلامی]] [[حاکمیت]] یابند، [[عایشه]] نیز نزد خلفای پیشین از جایگاهی برجسته برخوردار بود؛ چراکه او هرگونه میخواست سخن میراند، ولی اکنون پی میبرد در حکومتی که اساس و منبع آن را در قانونگذاری و اجرا، [[قرآن]] و [[سنّت]]، تشکیل میدهند، جایی نخواهد داشت. | ||
معاویه در [[شام]] به عنوان فرمانروای یکهتازی [[حکم]] میراند که چشم [[طمع]] به حاکمیت بزرگ [[اسلامی]] دوخته بود. وی میکوشید زمام امور [[مسلمانان]] را کاملا به دست گیرد، اقدامات و برنامهریزیهای امام{{ع}} در جهت اصلاحات گسترده برای تمام این افراد، موضوعی غافلگیرانه بود. افزون بر این، مجموعه افرادی که در زمان عثمان از [[پست]] و مقام خود بهره میجستند، اکنون در حکومت امام منبع ثروتهای خود را از دست داده بودند؛ زیرا حضور امام{{ع}} در رأس [[قدرت]]، برای خط قبیلهای منحرفی که قریش میپیمود، تهدیدی جدّی به شمار میآمد، چون امام{{ع}} به خوبی میدانست بیآنکه در [[راه خدا]] از نکوهش هیچ نکوهشگری بیمی داشته باشد، قادر است [[پرچم]] اسلام واقعی را به اهتزاز درآورد و بدینسان، بیتردید از آن خط [[منحرف]] پرده برمیداشت. | |||
لذا این افراد | لذا این افراد تصمیم به [[فتنهانگیزی]] گرفتند تا از استقرار [[حکومت]] نوپای [[امام]]{{ع}} جلوگیری به عمل آورند؛ البته اوضاع [[سیاسی]] و وجود عناصر مخالف روند صحیح حرکت [[حکومت اسلامی]]، برای [[امام علی]]{{ع}} ناشناخته نبود؛ زیرا [[نبیّ اکرم]]{{صل}} به حضرت اطلاع داده بود که برخی گروهها از حکومت وی [[سرپیچی]] خواهند کرد و به او سفارش کرد با آنان بستیزد و آنها را [[ناکثین]] و [[قاسطین]] و [[مارقین]] نامید<ref>مستدرک حاکم، ج۳، ص۱۳۹؛ تاریخ بغداد، ج۸، ص۳۴۰؛ مجمع الزوائد، ج۹، ص۲۳۵؛ کنز العمال، ج۶، ص۸۲.</ref>.<ref>[[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۲ (کتاب)|پیشوایان هدایت ج۲]]،، ص۲۶۵.</ref> | ||
==[[نافرمانی]] [[عایشه]]== | == [[نافرمانی]] [[عایشه]] == | ||
موضع عایشه در قبال | {{اصلی|عایشه}} | ||
موضع عایشه در قبال عثمان شگفتانگیز و متناقض و در [[شأن]] زنی که افتخار همسری [[رسول خدا]]{{صل}} را داشته باشد، نبود. وی در مورد عثمان همواره میگفت: «این پیر احمق را بکشید»<ref>شرح ابن ابی الحدید، ج۶، ص۲۱۵؛ کشف الغمه، ج۳، ص۳۲۳.</ref> و [[مردم]] را به سرپیچی از عثمان و کشتن او تحریک میکرد. در بحبوحهای که [[شورشیان]]، [[خانه]] عثمان را در محاصره داشتند عایشه از [[مدینه]] آهنگ [[مکه]] کرده بود و [[انتظار]] داشت کار عثمان به سرعت پایان پذیرد و [[طلحه]] به [[خلافت]] برسد و [[قدرت]] را به دست گیرد. ولی زمانی که متوجه شد پس از [[بیعت مردم با علی]]{{ع}}، زمام خلافت در دست آن حضرت قرار گرفته، با اینکه تصمیم گرفته بود به مدینه بازگردد، راه خود را به سمت مکه ادامه داد<ref>کامل ابن اثیر، ج۳، ص۲۰۶.</ref> و با [[اعلان]] [[حزن]] و [[اندوه]] خود بر این ماجرا، به خونخواهی عثمان پرداخت. به او گفته شد: شما که خود، مردم را به کشتن عثمان تحریک میکردی، وی با تراشیدن بهانهای واهی و پوچ، پاسخ داد: او را [[توبه]] دادهاند و سپس کشتهاند<ref>کامل ابن اثیر، ج۳، ص۲۰۶.</ref>، گویی او ناظر بر کشته شدن عثمان بوده است. | |||
عایشه با سخنانی در مکه که طی آن پیروانش را به [[جنگ]] تحریک کرد، بر | عایشه با سخنانی در مکه که طی آن پیروانش را به [[جنگ]] تحریک کرد، بر ضد [[امام علی]]{{ع}} [[اعلان]] [[جنگ]] نمود<ref>تاریخ طبری، ج۳، ص۴۷۴.</ref>، وی در پی [[توسعه]] جبهه خویش بر ضد [[امام]]{{ع}} برآمد. ازاینرو، تلاش کرد تا دیگر [[همسران رسول خدا]]{{صل}} را بفریبد و آنها را در [[جنگ]] خود بر ضد امام{{ع}} با خود همراه سازد، ولی آنان بدو پاسخ مثبت ندادند. | ||
[[ام سلمه]] کوشید با [[پند]] و [[اندرز]]، عایشه را از [[سرکشی]] و [[طغیان]] خود باز دارد و [[امّت]] را از | [[ام سلمه]] کوشید با [[پند]] و [[اندرز]]، [[عایشه]] را از [[سرکشی]] و [[طغیان]] خود باز دارد و [[امّت]] را از گرفتاری و [[مصیبت]] و جنگ و [[خونریزی]] دور نگاه دارد لذا به او گفت: عایشه! تو خود، دیروز [[مردم]] را بر ضد عثمان میشوراندی و رکیکترین سخنان را درباره او به کار میبردی و او را پیر احمق میخواندی، از سویی تو به مقام و [[منزلت]] [[علی بن ابی طالب]]{{ع}} نزد [[رسول اکرم]]{{صل}} به خوبی آشنایی داری، آیا [[تمایل]] داری برایت یادآور شوم؟ یادت هست روزی علی{{ع}} بر [[رسول خدا]]{{صل}} وارد شد و من و تو در کنار رسول اکرم{{صل}} حضور داشتیم، حضرت از سمت چپ منطقه [[قدید]] که پایین آمد با علی در خلوت رازی میگفت و سخنانش به طول انجامید؛ تو نگران شدی و خواستی به آن دو [[اعتراض]] کنی، من تو را [[نصیحت]] کردم ولی نافرمانیام کردی و آن دو را مورد اعتراض قرار دادی، دیری نپایید که با چشم گریان باز گشتی، علّت را از تو پرسیدم گفتی: وقتی آنها با یکدیگر آرام سخن میگفتند من بدانها اعتراض کرده و به علی گفتم: پسر [[ابو طالب]] از هر ۹ [[روز]] یک روز نوبت من با [[رسول]] خداست، این روز نیز مرا آسوده نمیگذاری؟ | ||
یادت هست روزی علی{{ع}} بر [[رسول خدا]]{{صل}} وارد شد و من و تو در کنار رسول اکرم{{صل}} حضور داشتیم، | |||
رسول اکرم{{صل}} که از شدّت [[خشم]] چهرهاش برافروخته شده بود رو به من کرد و فرمود: | رسول اکرم{{صل}} که از شدّت [[خشم]] چهرهاش برافروخته شده بود رو به من کرد و فرمود: [عایشه!] برگرد، به [[خدا]] [[سوگند]]! فردی که او (علی) را به خشم آورد بیایمان است، خواه از [[اهل بیت]] من باشد یا مردم عادی. و تو از کرده خود نادم و پشیمان شدی و بازگشتی. عایشه گفت: آری، یادم هست. | ||
عایشه گفت: آری، یادم هست. | |||
ام سلمه فرمود: بنابراین، چرا قصد [[شورش]] داری؟ [[عایشه]] در پاسخ گفت: میخواهم میان [[مردم]] [[دست]] به [[اصلاحات]] بزنم و از پیشگاه [[خدا]] [[امید]] [[پاداش]] دارم. | |||
عایشه در پاسخ گفت: میخواهم میان مردم دست به [[اصلاحات]] بزنم و از پیشگاه خدا [[امید]] [[پاداش]] دارم. | |||
ام سلمه فرمود: اکنون که چنین است هرگونه که خود میخواهی عمل کن و بدین ترتیب عایشه از نزد ام سلمه بیرون رفت<ref>شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۶، ص۲۱۷؛ بحار الانوار، ج۳۲، ص۱۴۹.</ref>. | [[ام سلمه]] فرمود: اکنون که چنین است هرگونه که خود میخواهی عمل کن و بدین ترتیب عایشه از نزد ام سلمه بیرون رفت<ref>شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۶، ص۲۱۷؛ بحار الانوار، ج۳۲، ص۱۴۹.</ref>. | ||
[[روایت]] شده: [[همسران رسول خدا]]{{صل}} تا منطقه «ذاق عرق» عایشه را [[همراهی]] کردند، به نظر میرسد آنان سعی کردند عایشه را به [[مدینه]] بازگردانند و از [[فتنه]] و [[آشوب]] جلوگیری کنند، ولی به راه حلّی دست نیافتند و بر [[آینده]] [[اسلام]] گریستند و مردم نیز به [[گریه]] افتادند و آن [[روز]] «[[یوم]] النحیب» (روز | [[روایت]] شده: [[همسران رسول خدا]]{{صل}} تا منطقه «ذاق عرق» عایشه را [[همراهی]] کردند، به نظر میرسد آنان سعی کردند عایشه را به [[مدینه]] بازگردانند و از [[فتنه]] و [[آشوب]] جلوگیری کنند، ولی به راه حلّی دست نیافتند و بر [[آینده]] [[اسلام]] گریستند و مردم نیز به [[گریه]] افتادند و آن [[روز]] «[[یوم]] النحیب» (روز شیون و [[زاری]]) نام گرفت<ref>کامل ابن اثیر، ج۳، ص۲۰۹.</ref>.<ref>[[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۲ (کتاب)|پیشوایان هدایت ج۲]]، ص۲۶۷.</ref> | ||
==[[حیله]] | == [[حیله]] معاویه و [[پیمان شکنی]] [[طلحه]] و [[زبیر]] == | ||
معاویه از [[تسلط]] بر [[اداره امور]] [[شام]] برخوردار بود و امکاناتی در [[اختیار]] داشت که هرگونه میخواست میتوانست آنها را بکار گیرد، وی با | معاویه از [[تسلط]] بر [[اداره امور]] [[شام]] برخوردار بود و امکاناتی در [[اختیار]] داشت که هرگونه میخواست میتوانست آنها را بکار گیرد، وی با مردم شام هیچگونه مشکلی نداشت؛ زیرا [[شامیان]] از آن [[زمان]] که با اسلام آشنا شدند، تنها [[خاندان ابو سفیان]] را که از ناحیه [[خلیفه]] بر آنان [[فرمانروایی]] میکردند، شناختند. | ||
قبل از معاویه برادرش | قبل از معاویه برادرش یزید حاکم شام بود، از سویی [[سرزمین شام]] دور از مرکز [[خلافت]] بود و این خود، به اندازه کافی به آن [[آرامش]] و توان و [[قدرت]] میبخشید. معاویه برای دامن زدن به آشوبی که در اثر کشته شدن عثمان شعله ور بود، فعالیّت [[سیاسی]] خویش را آغاز کرد تا به [[سود]] خود از آن بهره بگیرد؛ لذا طلحه و زبیر را به گونهای مخاطب ساخت که برای ورود در [[مبارزه]] جدّی بر ضد [[امام علی]]{{ع}} در آنها [[آز]] و [[طمع]] و امید و [[آرزو]] شعلهور شود و بدینسان آشوب و فتنه در مرکز خلافت فزونی یافت و معاویه طی نامهای به زبیر، چنین نوشت: به [[بنده خدا]] زبیر [[امیر المؤمنین]]، از معاویة بن [[ابو سفیان]]... [[درود]] بر تو. | ||
اما بعد؛ من از مردم شام برایت [[بیعت]] گرفتهام و آنان پاسخ مثبت داده و چونان گلههای گوسفندی که به بازار فروش آورند رام شدهاند، تو [[مردم کوفه]] و [[بصره]] را دریاب، مبادا پسر [[ابو طالب]] بر تو پیشی بگیرد؛ زیرا با [[بیعت گرفتن]] از مردم این دو [[شهر]]، جای دیگری باقی نخواهد ماند و پس از تو برای [[طلحة بن عبید الله]] بیعت گرفتم، شما | اما بعد؛ من از [[مردم]] [[شام]] برایت [[بیعت]] گرفتهام و آنان پاسخ مثبت داده و چونان گلههای گوسفندی که به [[بازار]] فروش آورند رام شدهاند، تو [[مردم کوفه]] و [[بصره]] را دریاب، مبادا پسر [[ابو طالب]] بر تو پیشی بگیرد؛ زیرا با [[بیعت گرفتن]] از مردم این دو [[شهر]]، جای دیگری باقی نخواهد ماند و پس از تو برای [[طلحة بن عبید الله]] [[بیعت]] گرفتم، شما خونخواهی عثمان را [[علم]] کنید و مردم را بدان فرا خوانید و در این راستا باید بکوشید و آستین [[همت]] بالا زنید، [[خداوند]] شما را [[پیروز]] و دشمنانتان را [[خوار]] گرداند<ref>شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۱، ص۲۳۷.</ref>. | ||
وقتی [[ | وقتی نامه معاویه به [[زبیر]] رسید، از [[خوشحالی]] در پوست خود نمیگنجید و به [[راستگویی]] معاویه [[اطمینان]] حاصل کرد. ازاینرو، با [[طلحه]] به توافق رسیدند که با [[امام]]{{ع}} [[پیمانشکنی]] کرده و بر او بشورند و بر بیعتی که با امام انجام داده بودند افسوس خورده و با اظهار [[تأسف]] همواره میگفتند: ما با [[اکراه]] با علی بیعت کردیم و به مجرّد اینکه فریاد [[عایشه]] در تحریک مردم بر ضد امام به گوششان رسید تلاش کردند دست به حیلهای زده تا خود را به عایشه برسانند. | ||
نقل شده: آن دو نزد امام{{ع}} آمدند و از او خواستار مشارکت در [[حکومت]] شدند و چون به نتیجهای دست نیافتند، | نقل شده: آن دو نزد امام{{ع}} آمدند و از او خواستار مشارکت در [[حکومت]] شدند و چون به نتیجهای دست نیافتند، تصمیم گرفتند به عایشه بپیوندند؛ لذا بار دوّم خدمت امام{{ع}} آمده برای انجام [[عمره]] از آن حضرت [[اجازه]] [[سفر]] خواستند، امام{{ع}} به آنان فرمود: آری، به [[خدا]] [[سوگند]]! شما منظورتان عمره نیست بلکه در پی [[هدف]] خویش هستید<ref>الامامة و السیاسة، ص۷۰.</ref>، [[روایت]] شده که امام{{ع}} به آن دو فرمود: شما قصد [[خیانت]] دارید<ref>شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۱، ص۲۳۲.</ref>. | ||
آنانکه از بیعت امام{{ع}} خارج شده و در | آنانکه از بیعت امام{{ع}} خارج شده و در دوران عثمان با یکدیگر سر [[ستیز]] داشتند، در [[خانه]] عایشه در [[مکه]] با یکدیگر همدست و [[متحد]] شدند. در این گرد همایی قرار شد [[طلحه]] و [[زبیر]] و [[مروان حکم]] برای [[بسیج]] [[مردم]] جهت [[مبارزه]] و [[نبرد]] با [[امام علی]]{{ع}}، خون عثمان را بهانه قرار داده و پیراهن وی را به نشانه تمرّد و [[نافرمانی]] بالا برند و با این دستاویز که [[امام]]{{ع}} قاتلان عثمان را پناه داده و آنان را [[قصاص]] نکرده است آن حضرت را [[مسئول]] ریختن خون عثمان معرفی کنند. ازاینرو، تصمیم گرفتند پیشروی خود را به سمت [[بصره]] آغاز و آن [[شهر]] را به اشغال خود درآورند و به مرکز فعالیت و پایگاه [[جنگی]] خویش مبدّل سازند زیرا [[شام]] تحت [[سیطره]] معاویه قرار داشت و [[مدینه]] همواره در آشفتگی به سر میبرد<ref>تاریخ طبری، ج۳، ص۴۷۱ چاپ مؤسسه اعلی.</ref>.<ref>[[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۲ (کتاب)|پیشوایان هدایت ج۲]]، ص۲۶۹.</ref> | ||
==حرکت عایشه به سمت بصره== | == حرکت [[عایشه]] به سمت بصره == | ||
عایشه برای ایجاد [[فتنه]] و [[آشوب]] و | عایشه برای ایجاد [[فتنه]] و [[آشوب]] و رویارویی مسلّحانه با امام علی{{ع}} [[خلیفه]] قانونی، در پی اجرای نقشه خود برآمد و جمعیت انبوهی را که نسبت به [[اسلام]] و امام{{ع}} [[حقد]] و [[کینه]] در [[دل]] و انگیزهای جز [[طمع]] به [[دنیا]] و دستیابی به [[قدرت]] نداشتند، گرد آورد و [[یعلی]] بن منبه که امام{{ع}} او را از [[فرمانروایی]] [[یمن]] برکنار ساخته بود با شمشیرها و شترانی که از آن [[دیار]] به [[سرقت]] برده بود، این جمعیّت را مجهّز ساخت و [[عبد الله بن عامر]] نیز [[اموال]] و [[دارایی]] فراوانی را که از بصره سرقت نموده بود، در [[اختیار]] آنان قرار داد<ref>الامامة و السیاسة، ص۷۹؛ کامل ابن اثیر، ج۳، ص۲۰۷.</ref> و شتری به نام ([[عسکر]]) برای عایشه [[تدارک]] دیده و [[بنی امیّه]] آن را در میان گرفتند و عایشه پیشاپیش انبوه جمعیّت به سمت بصره به حرکت درآمد و قبل از حرکت با ارسال نامههایی به تعدادی از سران بصره به بهانه خونخواهی عثمان از آنان خواستار بیرون رفتن از [[بیعت]] امام علی{{ع}} شده بود<ref>الامامة و السیاسة، ص۸۰؛ کامل ابن اثیر، ج۳، ص۲۱۰.</ref>. | ||
نشانههای [[مکر]] و [[حیله]] | نشانههای [[مکر]] و [[حیله]] ـ که کلیه [[مخالفان امام علی]] بدان [[متوسل]] میشدند- از سران [[فتنهانگیز]]، پدیدار گشت، وقتی از [[مکه]] بیرون رفتند و هنگام ظهر فرا رسید [[مروان حکم]] [[اذان]] [[نماز]] گفت و برای اینکه میان [[طلحه]] و [[زبیر]] [[دشمنی]] و [[فتنهانگیزی]] ایجاد کند و اگر موفق شود از آن بهره بگیرد، نزد آن دو آمد و گفت: بر کدام یک از شما دو تن به عنوان [[امیر]] [[سلام]] دهم و اذان نماز بگویم؟ هواداران دو طرف به [[رقابت]] پرداختند و هریک خواستار مقدم داشتن فرد دلخواه خود بود، ولی [[عایشه]] با شنیدن این سخن [[احساس]] [[تفرقه]] و پراکندگی نمود لذا کسی را نزد خواهرزادهاش [[عبد الله بن زبیر]] فرستاد و از او خواست تا با [[مردم]] نماز بگزارد. | ||
بر کدام یک از شما دو تن به عنوان [[امیر]] [[سلام]] دهم و اذان نماز بگویم؟ هواداران دو طرف به [[رقابت]] پرداختند و هریک خواستار مقدم داشتن فرد دلخواه خود بود، ولی عایشه با شنیدن این سخن [[احساس]] [[تفرقه]] و پراکندگی نمود لذا کسی را نزد خواهرزادهاش [[عبد الله بن زبیر]] فرستاد و از او خواست تا با [[مردم]] نماز بگزارد. | |||
زمانی که [[ | زمانی که سپاه عایشه به منطقه «[[اوطاس]]» رسید [[سعید بن عاص]] و [[مغیرة بن شعبه]] به آنان برخوردند وقتی سعید اطلاع یافت عایشه به بهانه «خونخواهی عثمان» لشکرکشی کرده لبخند مسخرهآمیزی زد و گفت: ای [[ام المؤمنین]]! میبینم که قاتلان عثمان همراهیات میکنند<ref>الامامة و السیاسة، ص۸۲.</ref>. [[روایت]] شده: سعید بن عاص خطاب به طلحه و زبیر و عایشه گفت: به کجا میروید شما در پی [[خونخواهی]] از کسی هستید که پشت سر شماست؟ (یعنی علی که در [[مدینه]] است)<ref>کامل ابن اثیر، ج۳، ص۲۰۹.</ref>. | ||
محمد بن طلحه پرسید: چرا؟ | سرانجام سپاه جمل به محلی به نام «حوأب» رسید، سگهای آن منطقه به آنان پارس کردند، عایشه به [[هراس]] افتاد و نام آن مکان را از [[محمد بن طلحه]] جویا شد و گفت: این کدام آبادی است؟ وی پاسخ داد: ای ام المؤمنین! این آبادی را حوأب مینامند، عایشه با بیقراری فریاد برآورد و گفت: من باید به مدینه بازگردم. | ||
گفت: از [[رسول خدا]]{{صل}} شنیدم به همسرانش میفرمود: گویی من یکی از شما را در منطقه حوأب میبینم که سگهای آن آبادی بر او پارس میکنند و به من فرمود: ای حمیرا! <ref>الامامة و السیاسة، ص۸۲؛ این حدیث را احمد در مسند خود، ج۶، ص۵۲۱ آورده؛ شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۴۹۷.</ref> مبادا آن [[زن]] تو باشی. | |||
عایشه پس از این سخن شتر خود را خوابانید و گفت: مرا بازگردانید، به [[خدا]] [[سوگند]]! آن زنی که رسول خدا{{صل}} فرمود، منم. و بدین ترتیب، همراهانش یک شبانه [[روز]] شتران خود را در اطراف محل توقف او، خوابانیدند و [[عبد الله بن زبیر]] نزد وی آمد و برایش به | محمد بن طلحه پرسید: چرا؟ گفت: از [[رسول خدا]]{{صل}} شنیدم به همسرانش میفرمود: گویی من یکی از شما را در منطقه حوأب میبینم که سگهای آن آبادی بر او پارس میکنند و به من فرمود: ای حمیرا! <ref>الامامة و السیاسة، ص۸۲؛ این حدیث را احمد در مسند خود، ج۶، ص۵۲۱ آورده؛ شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۴۹۷.</ref> مبادا آن [[زن]] تو باشی. | ||
[[عایشه]] پس از این سخن شتر خود را خوابانید و گفت: مرا بازگردانید، به [[خدا]] [[سوگند]]! آن زنی که [[رسول خدا]]{{صل}} فرمود، منم. و بدین ترتیب، همراهانش یک شبانه [[روز]] شتران خود را در اطراف محل توقف او، خوابانیدند و [[عبد الله بن زبیر]] نزد وی آمد و برایش به ذات الهی سوگند یاد کرد که آن منطقه، آبادی حوأب نیست و عدّهای از [[اعراب]] [[بادیهنشین]] را با [[فریب]] و تطمیع نزد عایشه آوردند و بر این مطلب [[گواهی]] دادند<ref>الامامة و السیاسة، ص۸۲؛ مروج الذهب، ج۲، ص۳۹۵.</ref>، [[شهادت]] این افراد نخستین گواهی[[دروغ]] در [[اسلام]] به شمار میآید<ref>[[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۲ (کتاب)|پیشوایان هدایت ج۲]]، ص۲۷۱.</ref>. | |||
== درگیریهایی در حومه [[بصره]] == | |||
با نزدیک شدن سپاه جمل به [[شهر بصره]]، [[عثمان بن حنیف]] فرمانروای [[امام]]{{ع}} در بصره، ماجرای سپاهی را که به سمت مردم بصره میآمد، برایشان تشریح کرد و آنان را از [[آشوب]] و درگیری برحذر داشت و موضعگیری غیر صحیح و گمراهانه سران سپاه جمل را برای آنان روشن ساخت. ارادتمندان به اسلام و امام{{ع}} آمادگی خویش را برای [[دفاع از حق]] و [[آیین]] [[مقدس]] خدا و جلوگیری از [[تسلط]] [[ناکثان]] بر بصره، [[اعلان]] داشتند<ref>الامامة و السیاسة، ص۸۳.</ref>. | |||
عثمان بن حنیف که برخوردار از [[اخلاق پسندیده]] [[اسلامی]] و مطیع رهبر و پیشوای خود [[امام علی]]{{ع}} بود کوشید تا عایشه و همراهانش را از [[طغیان]] و [[سرکشی]] منصرف سازد و از وقوع درگیری و [[جنگ]] پرهیز شود. ازاینرو، [[عمران بن حصین]] و ابو الأسود دئلی را نزد آنان اعزام کرد تا با عایشه و همراهانش به گفتوگو بپردازند و آنها را از تصمیم [[بیهوده]] خود منصرف کنند، ولی تلاشهای این دو تن با [[شکست]] مواجه شد و عایشه در کنار [[طلحه]] و [[زبیر]]، بر ایجاد [[فتنه]] و آشوب و اعلان[[جنگ]]، پافشاری نشان دادند<ref>تاریخ طبری، ج۳، ص۴۷۹ چاپ مؤسسه اعلمی؛ کامل ابن اثیر، ج۳، ص۲۱۱.</ref>. | |||
[[عایشه]] و همراهان وی به منطقه «مربد» رسیدند و از سمت بالای آن منطقه بدانجا وارد شدند، [[عثمان بن حنیف]] و جمعی از [[مردم بصره]]، به سوی آنان [[حرکت]] کردند، [[طلحه]] و [[زبیر]] و عایشه با ایراد سخن به بهانه خونخواهی عثمان، [[مردم]] را به بیرون رفتن از [[بیعت]] [[امام علی]]{{ع}} تحریک میکردند و بدین وسیله، میان مردم [[اختلاف]] به وجود آمد و دستهای مخالف و جمعی [[اعلان]] موافقت کردند. | |||
[[جاریة بن قدامه سعدی]] نزد عایشه آمد تا با [[پند]] و [[اندرز]] وی را از برافروختن [[آتش]] و [[فتنه]] باز دارد. ازاینرو، خطاب به او گفت: ای [[ام المؤمنین]]! به [[خدا]] [[سوگند]]! اهمیت کشته شدن عثمان کمتر از این است که تو سوار بر این شتر [[ملعون]]، از [[خانه]] خود خارج شوی و خود را در معرض تیغ و [[شمشیر]] قرار دهی، تو از ناحیه خدا دارای [[ارج]] و [[احترام]] بودی ولی آن را از دست دادی، [توجه داشته باش] هر کسی [[جنگ]] با تو را روا بداند، کشتن تو را نیز روا میداند، اگر به میل خود به جنگ ما آمدهای به خانهات برگرد و اگر بدین کار مجبورت ساختهاند، از مردم [[یاری]] بجو<ref>تاریخ طبری، ج۳، ص۴۸۲ چاپ مؤسسه اعلمی؛ کامل ابن اثیر، ج۳، ص۲۹۳.</ref>.<ref>[[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۲ (کتاب)|پیشوایان هدایت ج۲]]، ص۲۷۳.</ref> | |||
==[[جنگ]]، [[آتش بس]]، [[خیانت]] == | |||
با ورود عایشه به [[بصره]]، مردم گرفتار فتنه و [[تفرقه]] و پراکندگی شدند و برخی به این لشکرکشی [[اعتراض]] و برخی [[تأیید]] و گروهی تصدیق و جمعی آن را مردود دانستند و با [[بحرانی]] شدن اوضاع، مردم با یکدیگر درگیر شده و در دروازه [[شهر]] به [[نبرد]] پرداختند و با فرا رسیدن شب دست از جنگ کشیدند، عثمان بن حنیف نه تنها قصد [[خونریزی]] نداشت بلکه [[تمایل]] به [[صلح]] و [[آشتی]] نشان میداد و در [[انتظار]] تشریف فرمایی [[امام علی]]{{ع}} به [[بصره]] بود، وقتی دو طرف از [[جنگ]] خسته شدند، [[اعلان]] [[صلح]] و [[آشتی]] کردند و [[پیماننامه]] [[آتشبس]] موقّت نوشتند تا پیکی را به [[مدینه]] اعزام کنند و از [[مردم]] آن سامان جویا شوند چنانچه [[طلحه]] و [[زبیر]] (آنگونه که مدعیاند) به [[بیعت]] مجبور شدهاند، [[عثمان بن حنیف]] از بصره خارج شود، وگرنه طلحه و زبیر از بصره بیرون روند<ref>الامامة و السیاسة، ص۸۷؛ تاریخ طبری، ج۳، ص۴۸۳ و ۴۸۴ چاپ مؤسسه اعلمی؛ کامل ابن اثیر، ج۳، ص۲۱۵.</ref>. | |||
کعب بن مسور، پیک دو طرف از مدینه بازگشت و اعلان داشت که [[اسامة بن زید]] مدعی است طلحه و زبیر با [[اکراه]] بیعت کردهاند، ولی [[مردم مدینه]] با دیدگاه [[اسامه]] [[مخالفت]] دارند، فرماندهان سپاه [[عایشه]] این جمله را دستاویز قرار داده و در شبانگاهی باد و بارانی بر [[دار الاماره]] محل اقامت عثمان بن حنیف حمله بردند، [[یاران]] او را کشته و موی سر و صورت و ابروی عثمان را تراشیدند ولی از آنجا که برادرش [[سهل بن حنیف]] فرمانروای [[امام]] در مدینه بود، از کشتن او [[بیم]] داشتند<ref>الامامة و السیاسة، ص۸۹؛ تاریخ طبری، ج۳، ص۴۸۴، چاپ مؤسسه اعلمی؛ مروج الذهب، ج۲، ص۳۶۷.</ref>.<ref>[[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۲ (کتاب)|پیشوایان هدایت ج۲]]، ص۲۷۵.</ref> | |||
== حرکت امام{{ع}} و پایان دادن به [[سرکشی]]<ref>الامامة و الساسة، ص۷۴؛ تاریخ طبری، ج۵، ص۵۰۷.</ref>== | |||
زمانی که امام علی{{ع}} زمام [[حکومت]] را به دست گرفت، اعلان [[نافرمانی]] معاویه از خلافت امام{{ع}} مانع بزرگی بر سر راه [[آرامش]] و [[امنیّت]] و [[حاکمیت]] حکومت مرکزی قانونی به شمار میآمد. ازاینرو، امام{{ع}} به [[تدارک]] تجهیزات نظامی و فراهم آوردن شرایط [[سیاسی]] پرداخت تا از [[تفرقه]] و پراکندگی و [[خونریزی]] میان [[مسلمانان]] جلوگیری کند. | |||
به مجرد اطلاع امام{{ع}} از حرکت عایشه و طلحه و زبیر به سمت بصره و اعلان نافرمانی آنان، از برنامهریزیی که برای سرکوب معاویه و تصرف [[شام]] انجام داده بود منصرف شد و با سپاهی متشکل از بزرگان [[مهاجر]] و [[انصار]] رهسپار [[مکه]] گردید. | |||
[[امام]]{{ع}} به منطقه «[[ربذه]]» که رسید به کلیه [[شهرها]] [[نامه]] فرستاد و از [[مردم]] آن [[دیار]] [[یاری]] خواست و موضوع را برایشان تشریح فرمود تا بتواند [[آتش فتنه]] را در محدودهای بسیار اندک، خاموش سازد؛ لذا [[محمد بن ابی بکر]] و [[محمد بن جعفر]] را به [[کوفه]] اعزام نمود ولی [[ابو موسی اشعری]] به [[پیام]] امام پاسخ مثبت نداد بلکه مردم را از یاری آن حضرت در [[جنگی]] که پیش رو داشت دلسرد و [[مأیوس]] میکرد، سپس [[عبد الله بن عباس]] را به کوفه فرستاد وی نیز نتوانست [[ابو موسی]] را قانع سازد تا از مأیوس و دلسرد کردن مردم از [[یاری امام]]{{ع}} [[دست]] بردارد، پس از آن فرزندش [[امام مجتبی]]{{ع}} و [[عمار یاسر]] و در پی آنان [[مالک اشتر]] را به آن دیار اعزام فرمود و این گروه ابو موسی را از [[فرمانروایی]] برکنار ساختند، و بدینسان، [[مردم کوفه]] یکپارچه و با تمام توان برای یاری [[امیر المؤمنین]]{{ع}} به [[حرکت]] درآمدند و در منطقه «[[ذی قار]]» به آن [[بزرگوار]] پیوستند. | |||
امام{{ع}} در همین گیرودار نیز از نامهنگاری و اعزام پیک به نزد [[طلحه]] و [[زبیر]] کوتاهی نکرد، به این [[امید]] که شاید بر سر [[عقل]] آیند و به اهمیّت [[فتنه]] و آشوبی که به پا کردهاند پی ببرند و [[مسلمانان]] را در دام [[بلا]] و [[مصیبت]] و [[خونریزی]] گرفتار نسازند به همین سبب، [[زید بن صوحان]] و عبد الله بن عباس و عده دیگری را نزد [[عایشه]] اعزام کرد، این گروه با دلیل و [[برهان]] و عقل و منطق با آنان به گفتوگو پرداختند، تا آنجا که عایشه به [[ابن عباس]] گفت: من [[تحمّل]] شنیدن دلیل و [[برهان علی]] را ندارم. | |||
ابن عباس در پاسخ گفت: تو که تحمّل شنیدن دلیل و برهان [[آفریده]] [[خدا]] را نداری چگونه تحمل [[براهین]] آفریدگارت را داری؟!<ref>الامامة و السیاسة، ص۹۰؛ بحار النوار، ج۳۲، ص۱۲۲.</ref>.<ref>[[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۲ (کتاب)|پیشوایان هدایت ج۲]]، ص۲۷۶.</ref> | |||
== آخرین [[اندرز]] == | |||
با نزدیک شدن سپاه امام{{ع}} به دروازههای [[بصره]]، آن حضرت با [[طلحه]] و [[زبیر]] بیشتر مکاتبه میکرد [و آنان را از این [[آشوب]] برحذر میداشت] [[عایشه]] و همراهانش از آن [[بیم]] داشتند که مبادا فرماندهان سپاه و انبوه جمعیّتی که وی- را [[همراهی]] میکردند، تحت تأثیر دلائل و [[براهین]] [[امام]]{{ع}} قرار گیرند؛ لذا جهت رویارویی با آن حضرت از [[شهر]] خارج شدند، زمانی که برای [[جنگ]] صف آرایی کردند، امام{{ع}} [[فرمان]] داد جارچی میان یارانش [[اعلان]] دارد که: هیچ کس [[حق]] ندارد تیری به سوی [[دشمن]] پرتاب کند و یا سنگی به سمت آنان بیندازد و یا با نیزه با آنان بستیزد تا من با آنان سخن بگویم و بر آنها کاملا [[اتمام حجّت]] کنم<ref>الامامة و السیاسة، ص۹۰؛ مروج الذهب، ج۲، ص۲۷۰.</ref>. | |||
ولی امام{{ع}} از آنها جز [[لجاجت]] و پافشاری بر جنگ چیزی ندید. آنگاه به سمت طلحه و زبیر رفت و هرسه تن، بین دو صف [[لشکر]] توقف کردند و امام{{ع}} به آن دو فرمود: شما دو تن به [[تدارک]] [[سلاح]] و نیروی سواره و پیاده پرداختهاید، اگر در پیشگاه [[خداوند]] عذری تدارک دیدهاید، از او [[پروا]] داشته باشید و مانند آن پیرهزنی نباشید که نخهای تابیده خود را پیش از استحکام، مجدّدا میگشاید، آیا من [[برادر دینی]] شما نبودم؟ ریختن [[خون]] مرا [[حرام]] و من نیز ریختن خون شما را حرام ساخته بودم، چه اتفاقی رخ داده که شما ریختن خونم را روا شمردهاید؟ | |||
سپس امام{{ع}} به طلحه فرمود: تو [[همسر رسول خدا]]{{صل}} را با خود آوردهای تا در کنار او بجنگی و [[همسر]] خود را در خانهات مخفی کردهای؟ آیا تو دست [[بیعت]] با من ندادی؟ و به زبیر فرمود: ما تو را از [[خاندان]] [[عبد المطلب]] به شمار میآوردیم ولی پسر بدسرشت تو عبدالله که بزرگ شد، میان ما جدایی افکند. | |||
سپس فرمود: زبیر! آیا به یاد داری روزی را که من با [[رسول خدا]]{{صل}} در [[قبیله]] [[بنی غنم]] همراه بودم، حضرت به من نگاهی کرد و لبخندی زد و من نیز خندیدم، تو به [[رسول خدا]] گفتی: پسر [[ابو طالب]] همچنان [[خودستایی]] میکند، [[پیامبر]] در پاسخ تو فرمود: او [[اهل]] خودستایی نیست، تو در حالی که در [[حق علی]] [[ستم]] روا میداری با او خواهی جنگید؟ [[زبیر]] پاسخ داد: آری، به یاد دارم. | |||
[[روایت]] شده: زبیر از [[جنگ]] کناره گرفت و پس از افروخته شدن جنگ در ناحیهای دور از میدان [[نبرد]]، به [[قتل]] رسید<ref>الامامة و السیاسة، ص۹۱؛ مروج الذهب، ج۲، ص۲۷۰.</ref>. چنانکه [[مروان حکم]]، [[طلحه]] را در میدان جنگ به قتل رساند<ref>طبقات کبری، ج۳، ص۱۵۸؛ الامامة و السیاسة، ص۹۷.</ref>.<ref>[[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۲ (کتاب)|پیشوایان هدایت ج۲]]، ص۲۷۷.</ref> | |||
== وقوع درگیری == | |||
[[امام]]{{ع}} تا آخرین لحظه درگرفتن جنگ، [[امیدوار]] بود [[پیمانشکنان]] را از [[سرکشی]] خود باز دارد، به همین دلیل با وجود [[لجاجت]] و پافشاری سران [[فتنه]] بر جنگ و درگیری، آن حضرت [[اجازه]] [[جنگ]] نداد و به یارانش فرمود: | |||
هیچ یک از شما [[حق]] ندارد تیری به سمت [[دشمن]] پرتاب کند و یا با نیزه با آنان بجنگد تا من به شما رخصت دهم و [[جنگ و کشتار]] را آنان آغاز کنند<ref>شرح نهج البلاغه، ج۹، ص۱۱۱.</ref>. | |||
سپاه جمل با شلیک تیر جنگ را آغاز کردند و یک تن از یاران امام{{ع}} به [[شهادت]] رسید، در پی آن نفر دوم و سوم به [[فیض]] شهادت نائل شدند. در این هنگام<ref>الامامة و السیاسة، ص۹۵.</ref>، امام{{ع}} به [[سپاه]] خویش دستور داد بدانها پاسخ دهند و از حق و [[عدالت]] [[دفاع]] نمایند. دو سپاه با یکدیگر درآویختند و نبردی دهشتزا رخ داد به گونهای که سرها بر [[زمین]] میریخت و دستها از بدن جدا میگشت و دو طرف زخم و جراحات فراوانی برداشتند. [[امیر المؤمنین]]{{ع}} که ناظر عرصه [[کارزار]] بود متوجه شد سپاه جمل از (شتر حامل [[عایشه]]) سخت دفاع میکنند ازاینرو، حضرت با صدای بلند [[اعلان]] فرمود: وای بر شما! شتر را پی کنید که [[شیطان]] است. | |||
[[امام]]{{ع}} و یارانش با [[یورش]] به [[سپاه]]، خود را به [[جمل]] رسانده و آن را پی کردند، به دنبال آن حمله، باقیمانده سپاهیان جمل از معرکه گریختند، سپس حضرت دستور داد آن شتر را بسوزانند و خاکسترش را بر باد دهند تا ذرهای از آن باقی نماند که افراد سادهلوح و [[نادان]]، [[فریب]] آن را بخورند و آنگاه فرمود: [[خدا]] این مرکب را مورد [[لعن]] خویش قرار دهد، چه اندازه به گوساله [[بنی اسرائیل]] شباهت داشت. | |||
پس از آن، امام{{ع}} به خاکستر پراکنده در فضا نگاهی کرد و این فرموده خدا را [[تلاوت]] کرد: {{متن قرآن|...وَانْظُرْ إِلَى إِلَهِكَ الَّذِي ظَلْتَ عَلَيْهِ عَاكِفًا لَنُحَرِّقَنَّهُ ثُمَّ لَنَنْسِفَنَّهُ فِي الْيَمِّ نَسْفًا}}<ref>«(موسی) گفت: برو که تو را در زندگی (کیفر) این است که بگویی: (به من) دست نزنید! و تو را موعدی است که در آن با تو خلاف نمیورزند و (اینک) در خدایت که پیوسته در خدمتش بودی بنگر که آن را میسوزانیم سپس (خاکستر) آن را در دریا به هر سو میپاشیم» سوره طه، آیه ۹۷.</ref>.<ref>[[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۲ (کتاب)|پیشوایان هدایت ج۲]]، ص۲۷۹.</ref> | |||
== عملکرد امام{{ع}} پس از [[جنگ]] == | |||
[[خدای متعال]]، [[امیر المؤمنین]]{{ع}} را بر مخالفان خود، [[پیروزی]] و [[نصرت]] عنایت کرد و [[نبرد]]، بار سنگین خود را بر [[زمین]] نهاد و گرد و غبار عرصه [[پیکار]] فرو نشست و جارچی امام{{ع}} [[اعلان]] [[عفو عمومی]] داد و اظهار داشت: [[آگاه]] باشید! هیچ کس [[حق]] ندارد مجروحی را به [[قتل]] برساند یا فردی را که از میدان گریخته تعقیب کند و بر کسی که پشت به سپاه کرده، نیزه بکوبد، هر کس [[سلاح]] خود را بر زمین نهد، در [[امان]] است، آن کس که در خانهاش را ببندد، در امان است، کسی حق ندارد از [[اموال]] و [[دارایی]] سپاهیان جمل که در اردوگاه آنان به جای مانده جز سلاح و یا وسایلی که در جنگ از آنها استفاده کردهاند، چیزی برگیرد، غیر از موارد یاد شده هرچه هست مربوط به [[ورثه]] کشتهشدگان است»<ref>تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۷۲؛ مروج الذهب، ج۲، ص۳۷۱.</ref>. | |||
حضرت به [[محمد بن ابی بکر]] و [[عمار یاسر]] دستور داد کجاوه [[عایشه]] را از میان کشتهشدگان وسط میدان، به گوشهای منتقل سازند و محمد [[مسئولیت]] امور مربوط به خواهرش را به عهده گرفت و در پایان شب عایشه را وارد [[بصره]] نمود و در [[منزل]] عبدالله بن [[خلف]] [[خزاعی]] جای داد. | |||
[[امام]]{{ع}} میان کشتهگان سپاه جمل گردش میکرد و هریک از آنان را با نام مخاطب میساخت و مکرّر میفرمود: | |||
من آنچه را خدایم [[وعده]] داده بود، مطابق با واقع دیدم، آیا شما نیز آنچه را خدایتان به شما وعده داده بود مطابق با واقع دیدید؟ | |||
نیز فرمود: من امروز کسی را که از [[نبرد]] با ما و دیگران دست بدارد نکوهش نمیکنم ولی آن کس که با ما سر [[جنگ]] دارد مورد نکوهش است<ref>ارشاد مفید، ج۱، ص۲۵۶ چاپ مؤسسه آل البیت{{عم}}.</ref>. | |||
امام{{ع}} در حومه بصره اقامت فرمود و وارد [[شهر]] نشد و به [[مردم]] [[فرمان]] [[دفن]] کشتههای خود را صادر کرد مردم نیز از شهر بیرون آمده و آنها را به خاک سپردند<ref>کامل ابن اثیر، ج۳، ص۲۵۵.</ref> و پس از آن امام{{ع}} وارد [[شهر بصره]] [[دژ]] [[پیمانشکنان]] گردید و رهسپار [[مسجد]] شد و در آن [[نماز]] گزارد و سپس با مردم[[سخن]] گفت و عملکرد آن پیمانشکنان را با خود، بدانان یادآور شد و آنها حضرت را [[سوگند]] داده و از او خواستند آنان را مورد [[عفو]] و [[بخشش]] قرار دهد، امام{{ع}} فرمود: از شما گذشتم، مبادا مجددا در پی [[فتنهانگیزی]] برآیید، شما نخستین مردمی بودید که [[پیمان]] شکستید و [[امت]] را دچار [[تفرقه]] و پراکندگی نمودید» و سپس انبوه مردم و بزرگان [[قوم]] حضور امام{{ع}} شرفیاب شده و با آن بزرگوار [[دست]] [[بیعت]] دادند<ref>تاریخ طبری، ج۳، ص۵۴۴؛ ارشاد شیخ مفید، ص۱۳۷.</ref>. | |||
پس از آن [[امیر مؤمنان]]{{ع}} وارد [[بیت المال]] بصره شد وقتی [[دارایی]] فراوان انباشته شده در آن را دید، مکرّر فرمود: {{متن حدیث|غُرِّى غَيْرِي}}؛ دیگری را بفریب. و [[فرمان]] داد آن [[اموال]] میان [[مردم]] به طور مساوی تقسیم شود و بدین ترتیب، به هریک از مردم پانصد درهم تعلق گرفت و سهمیه شخص آن حضرت نیز با دیگران تفاوتی نداشت، با توزیع اموال، چیزی در [[بیت المال]] باقی نماند در همین اثناء فردی که در [[جنگ]] حضور نداشت خدمت [[امام]]{{ع}} رسید و سهمیه خود را از آن بزرگوار مطالبه کرد، امام{{ع}} سهمیه خود را به او داد و بدینسان، حتی درهمی نصیب آن حضرت نشد<ref>شرح نهج البلاغه، ج۱، ص۲۵۰.</ref>. | |||
سپس [[امیر المؤمنین]]{{ع}} دستور داد وسایل حرکت [[عایشه]] را فراهم نمایند و او را به [[مدینه]] بفرستند و به پاس [[احترام]] همسری [[پیامبر]]، برادرش ([[محمد بن ابی بکر]]) و تعدادی از [[زنان]] را در [[لباس]] مردان که [[عمامه]] به سر و [[شمشیر]] حمایل داشتند با وی همراه ساخت، ولی عایشه نسبت به امیر المؤمنین [[خوشبین]] نبود و تصور میکرد حضرت، [[حرمت]] وی را نگاه نداشته است امّا به مجرّد اینکه شنید امام{{ع}} عدّهای از زنان را به [[همراهی]] وی گمارده از حرکت خود و شکستی که نصیبش شد و [[فتنهانگیزی]] که به وجود آورده بود، اظهار [[ندامت]] و [[پشیمانی]] کرد و به شدّت گریست<ref>الامامة و السیاسة، ص۹۸؛ مروج الذهب مسعودی، ج۲، ص۳۷۹؛ مناقب خوارزمی، ص۱۱۵؛ تذکرة سبط ابن جوزی، ص۸۰.</ref>.<ref>[[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۲ (کتاب)|پیشوایان هدایت ج۲]]، ص۲۸۰.</ref> | |||
== منابع == | == منابع == | ||
خط ۶۸: | خط ۱۲۷: | ||
[[رده:ناکثین]] | [[رده:ناکثین]] | ||