پرش به محتوا

صلح حدیبیه در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخه‌ها

بدون خلاصۀ ویرایش
برچسب‌ها: برگردانده‌شده پیوندهای ابهام‌زدایی
خط ۷۵: خط ۷۵:
==[[امام علی]]{{ع}} در صلح حدیبیه==
==[[امام علی]]{{ع}} در صلح حدیبیه==
در کتاب [[الإرشاد]] ـ به [[نقل]] از فاید، [[بنده]] [[آزاد]] شده [[عبد الله]] بن سالم: آمده است: "چون پیامبر خدا {{صل}} برای [[عمره]] [[حدیبیه]] حرکت کرد، در جُحفه فرود آمد؛ ولی آبی در آن نیافت. لذا [[سعد بن مالک]] را با مشک‌های [[آب]] فرستاد؛ اما او اندکی دور نشده بود که با مشک‌های خالی بازگشت و گفت: ای [[پیامبر خدا]]، نمی‌توانم بروم! پاهایم از [[ترس]] [[مشرکان]]، خشک شده است. [[پیامبر]]{{صل}} به او فرمود: "بنشین!". سپس مرد دیگری را فرستاد. او نیز با مشک‌ها حرکت کرد و از همان‌جا که شخص اول بازگشته بود، بازگشت. پس [[پیامبر]]{{صل}} به او فرمود: "تو چرا بازگشتی؟". گفت: [[سوگند]] به کسی که تو را به [[حق]] برانگیخت، از [[ترس]] نمی‌توانم بروم! [[پیامبر خدا]]، [[امیر مؤمنان علی بن ابی طالب]] را ـ که درودهای [[خدا]] بر هر دو باد ـ ، فرا خوانْد و سقایان با او حرکت کردند. آنها تردید نداشتند که او نیز مانند کسانی که پیش از او رفته بودند، باز می‌گردد؛ اما [[علی]]{{ع}} با مشک‌ها حرکت کرد و وارد سنگلاخ شد و [[آب]] برداشت و شادمان و هلهله کنان به سوی [[پیامبر]]{{صل}} آمد. [[پیامبر]]{{صل}} [[تکبیر]] گفت و برای او [[دعای خیر]] کرد<ref>الإرشاد، ج ۱، ص ۱۲۱.</ref>.<ref>[[محمد محمدی ری‌شهری|محمدی ری‌شهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین (کتاب)|گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین]]، ص ۶۸.</ref>
در کتاب [[الإرشاد]] ـ به [[نقل]] از فاید، [[بنده]] [[آزاد]] شده [[عبد الله]] بن سالم: آمده است: "چون پیامبر خدا {{صل}} برای [[عمره]] [[حدیبیه]] حرکت کرد، در جُحفه فرود آمد؛ ولی آبی در آن نیافت. لذا [[سعد بن مالک]] را با مشک‌های [[آب]] فرستاد؛ اما او اندکی دور نشده بود که با مشک‌های خالی بازگشت و گفت: ای [[پیامبر خدا]]، نمی‌توانم بروم! پاهایم از [[ترس]] [[مشرکان]]، خشک شده است. [[پیامبر]]{{صل}} به او فرمود: "بنشین!". سپس مرد دیگری را فرستاد. او نیز با مشک‌ها حرکت کرد و از همان‌جا که شخص اول بازگشته بود، بازگشت. پس [[پیامبر]]{{صل}} به او فرمود: "تو چرا بازگشتی؟". گفت: [[سوگند]] به کسی که تو را به [[حق]] برانگیخت، از [[ترس]] نمی‌توانم بروم! [[پیامبر خدا]]، [[امیر مؤمنان علی بن ابی طالب]] را ـ که درودهای [[خدا]] بر هر دو باد ـ ، فرا خوانْد و سقایان با او حرکت کردند. آنها تردید نداشتند که او نیز مانند کسانی که پیش از او رفته بودند، باز می‌گردد؛ اما [[علی]]{{ع}} با مشک‌ها حرکت کرد و وارد سنگلاخ شد و [[آب]] برداشت و شادمان و هلهله کنان به سوی [[پیامبر]]{{صل}} آمد. [[پیامبر]]{{صل}} [[تکبیر]] گفت و برای او [[دعای خیر]] کرد<ref>الإرشاد، ج ۱، ص ۱۲۱.</ref>.<ref>[[محمد محمدی ری‌شهری|محمدی ری‌شهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین (کتاب)|گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین]]، ص ۶۸.</ref>
==[[مانور]] بزرگ [[قدرت]] و [[مذاکره]] [[صلح]]==
===امکان حرکت پس از بازیابی [[مجد]] [[مسلمین]]===
[[غزوه احزاب]] و [[تسلیم]] [[یهودیان]] [[بنی‌قریظه]] [[قدرت اسلام]] را در دیده ساکنان جزیرة‌العرب بالا برد و وقت آن رسیده بود که [[پیامبر]] قدم بعد را بردارد و حشمت [[اسلام]] را از نزدیک، به [[مردم]] [[مکه]] نشان بدهد؛ لذا [[حضرت]] در ذی‌القعده [[سال ششم هجری]] با هزار و پانصد تن از اهالی [[مدینه]] برای ادای [[عمره]]، راهی مکه شد.
قریشان چون از قصد پیامبر [[آگاه]] شدند نظر بر ممانعت داشتند. در ابتدا [[خالد بن ولید]] و [[عکرمة بن ابی جهل]] و مجموعه‌ای از مردان [[جنگی]] را به مقابله روانه کردند تا پیامبر را از رسیدن به مکه بازدارند. پیامبر راه را عوض کرد و در جایی که «[[حدیبیه]]» نام داشت و آغاز محدوده [[حرم]] بود، فرود آمد و به مردم مکه [[پیام]] داد که ما برای [[زیارت]] آمده‌ایم نه برای [[جنگ]].
[[قریش]] این عمل [[مسلمانان]] را که بی‌رخصت آنها انجام شده بود، [[شکست]] تازه‌ای برای [[حرمت]] خودشان [[محاسبه]] می‌کردند و زیر بار نمی‌رفتند. [[کشمکش]] زیاد شد و در پایان [[مصالحه]] نامه‌ای بین پیامبر و [[نماینده]] مردم مکه [[امضا]] شد که به [[صلح حدیبیه]] مشهور شد.<ref>[[محمد علی جاودان|جاودان، محمد علی]]، [[جانشین پیامبر (کتاب)|جانشین پیامبر]]، ص ۲۰۳.</ref>
===برخی از مفاد [[صلح‌نامه]]===
به موجب این صلح‌نامه مقرر گردید که به مدت ده سال، جنگی بین دو طرف اتفاق نخواهد افتاد. در این سال مسلمانان نباید به عمره بیایند. اما در سال [[آینده]] در همین موقع مردم [[شهر]] سه [[روز]] از مکه بیرون می‌روند، شهر را برای مسلمانان خالی می‌کنند تا مسلمانان عمره انجام دهند.
پیامبر قبل از [[نوشتن]] صلح‌نامه فرموده بود که امروز قریش مرا به چیزی نمی‌خوانند که در آن [[صله رحم]] باشد جز آنکه من آن را خواهم پذیرفت.
صلح‌نامه به دست [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} نوشته شد. پیامبر ایشان را خواست و دستور نوشتن صلح‌نامه را داد. پیامبر به او فرمود: بنویس: {{متن قرآن|بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ}} نماینده قریش که [[سهیل]] نام داشت، گفت: به خدای [[سوگند]] نمی‌دانم: [[رحمن]] و [[رحیم]] چیستند؟ لکن بنویس: {{متن حدیث|بِاسْمِكَ اللَّهُمَّ}}. همان‌گونه که در گذشته‌ها می‌نوشتیم! در این [[قرارداد]] هم چیزی بنویس که ما می‌شناسیم. [[مسلمانان]] گفتند: به خدای [[سوگند]] نمی‌نویسیم مگر: {{متن قرآن|بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ}}. اما [[پیامبر]] فرمود: بنویس: {{متن حدیث|بِاسْمِكَ اللَّهُمَّ}}.
سپس پیامبر فرمود: این آن چیزی است که محمد [[پیامبر خدا]] [[حکم]] کرده است. [[سهیل]] گفت: به خدای سوگند اگر قبول داشتیم که تو پیامبر خدا هستی، نه تو را از ورود به [[خانه خدا]] باز می‌داشتیم و نه با تو می‌جنگیدیم. در قرارداد چیزی بنویس که ما قبول داریم؛ بنویس [[محمد بن عبدالله]]! [[رسول خدا]] به علی گفت: «پیامبر خدا» را [[پاک]] کن! علی درنگ کرد و عرض کرد: مرا یارای چنین [[جسارت]] نیست که [[رسالت]] و [[نبوت]] تو را از پهلوی نام مبارکت محو کنم. پیامبر از علی خواست که انگشت ایشان را روی آن کلمات بگذارد تا ایشان شخصاً آن را محو کند. علی انگشت پیامبر را روی آن لفظ گذارد و پیامبر [[لقب]] {{متن حدیث|رَسُولُ اللَّهِ‌}} را محو کرد<ref>سبل الهدی، ج۵، ص۵۴؛ تفسیر القرآن العظیم (ابن کثیر)، ج۷، ص۳۳۱؛ خصائص امیرالمؤمنین، ج۱، ص۱۴۹ (نسائی)؛ المناقب، ج۳، ص۱۸۴؛ الارشاد، ج۱، ص۱۲۰؛ اعلام الوری، ج۱، ص۳۷۲.</ref>.
رسول خدا{{صل}} گفت: [[یا علی]]! [[فرزندان]] این گروه تو را به چنین امری [[دعوت]] می‌نمایند و تو با کمال [[مظلومیت]] به چنین کاری تن می‌دهی<ref>دلائل النبوة، ج۴، ص۱۴۷؛ بحار الأنوار، ج۳۳، ص۳۱۴.</ref>. مقصود پیامبر در واقع همان ماجرای [[حکمیت]] در [[جنگ صفین]] بود. این از [[معجزات پیامبر]] و پیشگویی‌های ایشان است.<ref>[[محمد علی جاودان|جاودان، محمد علی]]، [[جانشین پیامبر (کتاب)|جانشین پیامبر]]، ص ۲۰۴.</ref>
===شباهت حکمیت با [[صلح حدیبیه]]===
ماجرا از این قرار است که [[دبیر]] [[امیرمؤمنان]] [[عبید الله بن ابی رافع]]، از طرف امیرمؤمنان [[مأموریت]] یافت [[صلح‌نامه]] [[صفین]] را چنین بنویسد:
{{متن حدیث|هَذَا مَا تَقَاضَى عَلَيْهِ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ{{ع}}}} در این لحظه «[[عمروعاص]]»، [[نماینده]] رسمی [[معاویه]] و [[سربازان]] [[شام]] رو به دبیر جلسه کرده و گفت: [[نام علی]] و نام [[پدر]] او را بنویس؛ زیرا اگر ما او را رسماً [[امیرمؤمنان]]{{ع}} می‌دانستیم، هرگز با او از در [[نبرد]] وارد نمی‌شدیم. در این باره سخن به طول انجامید، امیرمؤمنان{{ع}} حاضر نبود بهانه به دست [[دوستان]] [[ساده‌لوح]] بدهد. پاسی از [[روز]] با طرفین [[کشمکش]] داشت، اما سرانجام [[امام]] مجبور شد که اجازه بدهد لفظ [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} را کاتب محو کند. [[حضرت]] پس از این اجازه فرمود: {{متن حدیث|اللَّهُ أَكْبَرُ سُنَّةٌ بِسُنَّةٍ، وَ مِثْلٌ بِمِثْلٍ}}: این کاری که ما در اینجا کردیم، همان کاری است که [[پیامبر]] (در [[حدیبیه]]) انجام داده است، ایشان هم در مثل چنین روز مجبور شد که با فشار [[کفار]] به همین شکل عمل کند. آن‌گاه داستان حدیبیه و [[پیش‌گویی]] پیامبر در مورد [[جنگ صفین]] را برای [[مردم]] بازگو کرد<ref>تاریخ الطبری، ج۵، ص۵۲؛ الکامل، ج۲، ص۶۷۰؛ وقعة الصفین، ج۱، ص۵۰۸؛ المناقب، ج۳، ص۱۸۴؛ الامالی، ج۱، ص۱۸۷؛ بحارالانوار، ج۳۳، ص۳۱۴.</ref>.
در اینجا بود که [[عمروعاص]] گفت: ای علی ما [[مؤمنین]] را با کفار مقایسه می‌کنی؟ امیرالمؤمنین{{ع}} فرمود: چه زمانی بوده که تو [[دوست]] و [[یاور]] [[فاسقان]] و [[دشمن]] مؤمنین نبوده‌ای؟<ref>[[محمد علی جاودان|جاودان، محمد علی]]، [[جانشین پیامبر (کتاب)|جانشین پیامبر]]، ص ۲۰۵.</ref>
==برخی از وقایع و اتفاقات پیرامونی==
===آثار [[صلح‌نامه]] در گذر [[زمان]]===
بسیاری از [[اصحاب]] که آثار مثبت این [[عهدنامه]] را نمی‌فهمیدند، در برابر این عهدنامه به [[اعتراض]] برخاستند و آن را یک [[خواری]] و [[شکست]] شمردند. در حالی که این یکی از [[فتوحات]] بزرگ [[اسلام]] محسوب می‌شد؛ زیرا اولاً: کسانی که بعد از این صلح‌نامه [[مسلمان]] شدند از لحاظ عددی، بیشتر یا معادل تمام کسانی بودند که قبلاً مسلمان شده بودند<ref>{{عربی|فما فتح فی الاسلام فتح قبله کان اعظم منه}}؛ (السیرة النبویة، ج۲، ص۳۲۲؛ تفسیر الطبری، ج۲۱، ص۳۱۸؛ تاریخ الطبری، ج۲، ص۶۳۸؛ المغازی، ج۲، ص۶۰۹-۶۱۰).</ref>.
ثانیاً: پیامبر در میان دو [[قدرت]] بزرگ [[یهود]] و [[قریش]] که هم [[ثروتمند]] بودند و هم صاحب قدرت [[جنگی]]، همچون دو گیره گازنبر گرفتار بود. اگر می‌خواست حرکتی به سوی [[خیبر]] کند، از سوی دیگر در معرض خطر [[حمله]] قریش بود و اگر می‌خواست حرکتی به سوی [[قریش]] کند، در معرض خطر [[حمله]] [[یهودیان]] بود. بنابراین هیچ حرکتی برای [[پیشرفت]] [[اسلام]] نمی‌توانست انجام بدهد. مجبور بود در [[مدینه]] مانده و کماکان مجموعه عظیمی از [[مردم]] [[مشرک]] جزیرة‌العرب در [[شرک]] و [[کفر]] و [[فساد]] و [[جاهلیت]] [[غرق]] بمانند. اما با این [[صلح‌نامه]] از یک‌سو در [[امان]] کامل قرار گرفته بودند.
به همین دلیل بود که در سال بعد، [[لشکر اسلام]] به سوی [[خیبر]] رفته و مسأله یهودیان خیبر حل شد و به دنبال آن [[پیامبر]] توانست در سال بعد [[مکه]] را فتح کند. از آن به بعد، از مجموعه جزیرة‌العرب [[قبایل]] فراوانی به مدینه می‌آمدند و اسلام خویش را به پیامبر عرضه می‌داشتند. [[فتح مکه]] مانع بزرگ [[مسلمان]] شدن مردم را برداشته بود و این «[[فتح مبین]]» بود<ref>الطبقات الکبری، ج۲، ص۸۰؛ صحیح البخاری، ص۱۲؛ تفسیر الطبری، ج۲۲، ص۱۹۹ (انتشارات شاکر)؛ تفسیر القرطبی، ج۱۶، ص۲۶۰؛ مجمع البیان، ج۹، ص۱۸۲ (مؤسسه اعلمی)؛ الدر المنثور، ج۷، ص۵۰۸.</ref>.<ref>[[محمد علی جاودان|جاودان، محمد علی]]، [[جانشین پیامبر (کتاب)|جانشین پیامبر]]، ص ۲۰۵.</ref>
===[[اعتراض]] برخی و تردید در [[نبوت]]===
البته کار اعتراض [[صحابه]] به همین جا ختم نشد و برخی از حدود اعتراض به صلح‌نامه گذشته و حتی به [[شک]] در نبوت هم رسیدند<ref>{{عربی|دخل علی الناس من ذلک امر عظیم حتی کادو یهلکون}}؛ السیرة النبویة، ج۲، ص۳۱۸؛ الاکتفاء، ج۲، ص۲۴۱؛ تفسیر الثعلبی، ج۵، ص۵۰۸؛ فتح الباری، ج۵، ص۳۴۶.</ref>. [[عمر]] هنگام [[خلافت]] خود اظهار می‌داشت: در آن [[روز]] چنان شک و تردیدی برایم حاصل شده بود که از آغاز [[مسلمانی]] خود تا آن روز گرفتارش نشده بودم و اگر در آن روز پیروانی می‌یافتم به مقابله با آن [[صلح]] به پا می‌خواستم<ref>{{عربی|ارتبت ارتیابا لم ارتبه منذ اسلمت الا یومئذ}}؛ المغازی، ج۲، ص۶۰۶.</ref>.
به همین دلیل عمر به نزد پیامبر آمد، گفت: آیا تو حقیقتاً [[پیامبر خدا]] نیستی؟ پیامبر فرمود: بله! سپس پرسید: مگر تو به ما نگفتی که ما به [[خانه خدا]] خواهیم رفت و در پیرامون آن [[طواف]] خواهیم کرد؟ پاسخ داد: آری! ولی آیا گفته بودم که همین امسال خواهیم رفت؟ گفت: نه. [[پیامبر]] فرمود: پس به [[راستی]] که در [[آینده]] تو به سوی آن رهسپار شده و پیرامون آن [[طواف]] خواهی کرد! [[عمر]] دوباره پرسید: مگر نه ما در راه [[درستی]] هستیم و [[دشمن]] ما در راه نادرست؟ پیامبر فرمود: بلی! {{متن حدیث|إِنِّي رَسُولُ اللَّهِ وَ لَسْتُ أَعْصِيهِ وَ هُوَ نَاصِرِي}}: من فرستاده [[خداوند]] هستم و از [[فرمان]] او [[سرپیچی]] نمی‌کنم و او [[یاور]] من است! [[حضرت]] دیگر بار فرمود: ای پسر خطاب؛ من [[رسول]] خدایم و [[خدا]] هرگز مرا ضایع نخواهد ساخت!
همه اینها عمر را [[راضی]] و آرام نکرد؛ لذا باز در آخر خطاب به [[رسول خدا]]{{صل}} این‌چنین [[اعتراض]] کرد و گفت: آخر به چه دلیل ما باید تن به [[خواری]] در [[دین]] بدهیم؟ آیا ما بازگردیم و [[خدا بین]] ما و آنها [[حکم]] نکرده باشد؟! عمر این حرف‌ها را گفت و با نهایت [[غیظ]] و [[غضب]] از پیامبر جدا شد و به نزد [[ابوبکر]] رفت. او همان سوال‌ها را نزد ابوبکر نیز تکرار کرد. او بعدها می‌گفت: از آن [[روز]] به بعد، من روزه‌ها و نمازهای فراوان به جای آورده و [[صدقه]] زیاد برای [[کفاره]] سخنانم پرداخته‌ام<ref>صحیح البخاری، ج۴، ص۱۰۳، ش۳۱۸۲؛ ج۶، ص۴۸۴۴، ص۱۳۶؛ صحیح مسلم، ج۳، ص۱۴۱۱؛ السیرة النبویة، ج۲، ص۳۱۶ و ۳۱۷؛ تاریخ الطبری، ج۲، ص۶۳۴.</ref>.<ref>[[محمد علی جاودان|جاودان، محمد علی]]، [[جانشین پیامبر (کتاب)|جانشین پیامبر]]، ص ۲۰۶.</ref>
===نقش [[جانشین پیامبر]] و سقایت در [[جحفه]]===
مسأله بسیار جالبی که در این [[سفر]] اتفاق افتاده است ماجرای آب آوردن امیرالمؤمنین علی{{ع}} برای پیامبر است که یادآور سقایت آن حضرت از پیامبر در [[بدر]] و [[احد]] می‌باشد.
چون [[پیامبر خدا]] برای [[عمره]] [[حدیبیه]] حرکت کرد، در «جحفه» فرود آمد و آبی برای [[آشامیدن]] در آن نیافت؛ لذا [[سعد بن مالک]] را با مشک‌های آب فرستاد؛ اما او اندکی دور نشده بود که با مشک‌های خالی بازگشت و گفت: ای پیامبر خدا، نتوانستم بیشتر بروم! پاهایم از [[ترس]] [[مشرکان]]، خشک شده بود! پیامبر به او فرمود: بنشین. سپس مرد دیگری را فرستاد. او نیز با مشک‌ها حرکت کرد و از همان جا که شخص اول بازگشته بود، بازگشت. [[پیامبر]] به او فرمود: تو چرا بازگشتی؟ او گفت: [[سوگند]] به کسی که تو را به [[حق]] برانگیخت، از [[ترس]] نتوانستم بروم!
در آخر [[پیامبر خدا]]، [[امیرمؤمنان]] را فرا خواند و با گروهی ایشان را برای آوردن آب روانه کرد. حاضران تردید نداشتند که علی{{ع}} نیز مانند کسانی که پیش از او رفته بودند، باز می‌گردد و نمی‌تواند آب بیاود. اما علی{{ع}} با مشک‌ها حرکت کرد و وارد سنگلاخ‌ها شد تا به آب رسید و مشک‌ها را پر از آب کرد و با مسرت به سوی پیامبر بازگشت. پیامبر با دیدن [[امیرالمؤمنین]]{{ع}}، [[تکبیر]] گفت و برای ایشان [[دعای خیر]] فرمود<ref>الاصابة، ج۵، ص۲۶۹؛ الارشاد، ج۱، ص۱۲۱.</ref>.<ref>[[محمد علی جاودان|جاودان، محمد علی]]، [[جانشین پیامبر (کتاب)|جانشین پیامبر]]، ص ۲۰۷.</ref>


== منابع ==
== منابع ==
۷۵٬۵۴۲

ویرایش