←اسلام عبدالقیس
بدون خلاصۀ ویرایش |
|||
خط ۲۹: | خط ۲۹: | ||
== [[اسلام]] عبدالقیس == | == [[اسلام]] عبدالقیس == | ||
در باب چگونگی [[پذیرش اسلام]] و [[وفود]] آنان نزد [[نبی خاتم]]{{صل}} [[روایات]] مختلفی وجود دارد. که این امر میتواند حاکی از اسلامپذیری بنی عبدالقیس -بمانند برخی دیگر از [[قبایل]]-، به گونههای مختلف و در طی مراحل متعدد باشد. بر اساس نقل برخی از این روایات، سبب اسلامشان این بود که مردی از ایشان که [[منقذ بن حبان]] خوانده میشد و از تیره [[بنی غنم بن ودیعه]] بود و در یثرب [[تجارت]] میکرد، در حالی که با خود کالای خرما و پارچه حمل میکرد، به این [[شهر]] وارد شد. او پس از [[دیدار]] با [[رسول خدا]]{{صل}} اسلام آورد و پس از [[آموختن]] [[سوره حمد]] و [[سوره علق]]، همراه با نامهای از [[پیامبر]]{{صل}} به عبدالقیس به سرزمینش هجر بازگشت. پس از بازگشت، همسرش که دختر [[منذر بن عائذ]] معروف به اشجّ بود، حالات و [[افعال]] عجیب منقذ را به [[پدر]] خبر داد. در پی دیداری که بین منذر اشج و منقذ اتفاق افتاد، اشج عصری اسلام آورد. اشج، نامه رسول خدا{{صل}} را بین [[قوم]] خود عصر و [[محارب]] قرائت کرد و بدین ترتیب همگی اسلام آوردند و نمایندگانی را به سوی [[مدینه]] فرستادند.<ref> صالحی شامی، سبل الهدی والرشاد، ج۶، ص۳۷۲؛ العینی، عمدة القاری، ج۱، ص۳۰۸؛ علی کورانی عاملی، سلسلة القبائل العربیة فی العراق، ج۳، ص۱۷-۱۸.</ref> شاید [[سفر]] این [[دانش]] آموختۀ [[قرآنی]]، را بتوان اوّلین حضور اسلام در بحرین نامید. در روایتی دیگر هم آمده که در [[سال دهم هجرت]]، [[جارود]] بن [[عمرو]] پیشوای [[مسیحی]] عبدالقیس با جماعتی از قوم خود نزد رسول خدا{{صل}} آمدند. [[حضرت]]، اسلام را بر ایشان عرضه داشت و جارود را بر پذیرش آن [[ترغیب]] نمود. جارود با این سخن که «من [[دینی]] دیگر دارم و نمیتوانم آن را رها کنم»، از پذیرش آن شانه خالی کرد. اما [[پیامبر]]{{صل}} [[دین اسلام]] را از [[دین]] ترسایی بهتر دانست. [[جارود]] هم با اخذ ضمانت از آن [[حضرت]] که دین اسلام بالاتر و بهتر از [[آیین مسیحیت]] است، به [[اسلام]] گروید<ref> محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک(تاریخ الطبری)، ج۳، ص۱۳۶-۱۳۷؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۵۷۵.</ref> و در پی او همراهان او هم اسلام آوردند. پس به نزد [[قوم]] خود بازگشتند و آنان را به اسلام [[دعوت]] کردند و جمله به [[آیین اسلام]] در آمدند.<ref>قاضی ابرقوه، سیرت رسول الله، ج۲، ص۱۰۲۵-۱۰۲۶.</ref> در برخی دیگر از گزارشات هم در باب چگونگی [[پذیرش اسلام]] و [[وفد]] آنان به [[مدینه]] چنین آمده که: در [[سال ۸ هجری]]، [[رسول خدا]]{{صل}} [[علاء بن حضرمی]] را همراه با نامهای به سوی [[منذر بن ساوی عبدی]] که از سوی [[پادشاه ایران]] [[حکمران]] [[بحرین]] بود، فرستاد و مرزبانان و [[امیران]] بحرین را به اسلام فرا خواند. مُنذر بن ساوی<ref> منذر بن ساوی از عشیره بنو عبدالله بن زید بود ابن زید همان بود که به قریه اسبذ)اسب(منسوب است و مشهوربه اسبذی. گروهی برآنند اسبذی لقبی است برای اسب پرستان بحرین. اگراین روایت صحت داشته باشد در کناریکتاپرستی)مسیحیت (در بین عبدالقیس اسب پرستی هم رواج داشته است. (حموی، معجم البلدان، ج۱، ص۲۳۷؛ بلاذری، فتوح البلدان، ترجمه، ص۱۱۳)</ref> -[[حاکم]] [[شهر]] اسبذ و [[امیر]] [[اعراب]] بحرین-<ref> بلاذری، فتوح البلدان، ترجمه، ص۱۱۳؛ حموی، معجم البلدان، ج۱، ص۲۳۷.</ref> و اسپیدویه- مرزبان هَجَر-<ref> ابن سعد، الطبقات الکبری، ترجمه، ج۱، ص۲۷۵؛ حموی، معجم البلدان، ج۱، ص۲۳۸.</ref> اسلام آوردند و به تبع ایشان، بسیاری از اعراب و [[ایرانیان]] بحرین نیز [[مسلمان]] شدند.<ref> بلاذری، فتوح البلدان، ترجمه، ص۱۱۴؛ ابن حجر، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۶، ص۱۷۰.</ref> اما هنوز [[جمعیت]] چشمگیری [[دل]] درگرو [[یهودیت]]، [[مسیحیت]] و زرتشتی گری داشتند<ref> ر. ک. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۲۰۲؛ ابن سید الناس، عیون الاثر، ج۲، ص۳۳۴.</ref> منذر بن ساوی طی نامهای از پیامبر{{صل}} در این باب چاره جویی خواست و [[پیامبر]]{{صل}} او را به [[بردباری]] فرا خواند و [[فرمان]] به [[گرفتن جزیه]] داد.<ref> ابن سعد، الطبقات الکبری، ترجمه، ج۱، ص۲۶۲.</ref> با دریافت [[نامه]] [[رسول خدا]]{{صل}}، بزرگان و اهالی [[بحرین]]، هیئت [[نمایندگی]] خود مرکب از ۲۰ مرد، به [[رهبری]] [[عبدالله بن عوف]]، که در میان آنها ۳ مرد از بنی عبید، ۳ مرد از [[بنی غنم]] و ۱۲ مرد از بنی [[عبدالقیس]] در آن حضور داشتند، [[خدمت]] [[نبی مکرم اسلام]]{{صل}} فرستادند.<ref> ابن سعد، الطبقات الکبری، ترجمه، ج۵، ص۵۵۷.</ref> گویند سپیده دم روزی که شبانگاه آن، [[وفد]] عبدالقیس رسید؛ [[رسول اکرم]] [[اسلام]]{{صل}} به افق نگریست و فرمود: «گروهی از [[مشرکان]] خواهند آمد که برای [[پذیرش اسلام]] مجبور نشدهاند. خدایا [[قبیله عبدالقیس]] را بیامرز که پیش من آمدهاند و چیزی نمیخواهند. ایشان بهترین [[مردمان]] خاورانند».<ref> ابن سعد، الطبقات الکبری، ترجمه، ج۱، ص۳۱۶.</ref> هیأت نمایندگی عبدالقیس، به مدت ۱۰ [[روز]] در [[خانه]] [[رمله]] بنت [[حارث]] اسکان یافتند و از ایشان [[پذیرایی]] به عمل آمد.<ref> ابن سعد، الطبقات الکبری، ترجمه، ج۱، ص۳۱۷؛ از این هیات نمایندگی، احادیثی چند از زبان پیامبر{{صل}} نقل شده است. ر. ک. ابن شبه، تاریخ مدینه منوره، ص۵۲۱-۵۲۲.</ref> این گروه، سرانجام، همراه با بدرقه و هدایای پیامبر{{صل}} به سوی [[قوم]] بازگشتند.<ref> بهادر قیم، مسعود ولی زاده، نقش و عملکرد قبیله عبدالقیس در روند تحولات سیاسی جهان اسلام، ص۱۳۵.</ref> در [[خصال صدوق]] در باب چگونگی این وفد و [[اسلام آوردن]] عبدالقیس در روایتی از [[امام صادق]]{{ع}} و به نقل از [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} نقل شده که «زمانی که [[نماینده]] عبدالقیس بر رسول خدا{{صل}} وارد شد و اسلام آورد نزد ایشان بودیم. آنان در دستشان مقداری خرما قرار دادند. [[حضرت]] به ایشان فرمود: [[صدقه]] است یا [[هدیه]]؟ گفتند هدیه یا [[رسول الله]]. فرمود: خرمایتان از چه نوعی است؟ گفتند: برنی». پس پیامبر{{صل}} به نقل از [[جبرئیل]] نه [[خصلت]] برای این خرما برشمردند.<ref> این نه خصلت عبارتند از: دهان را خوشبو، معده را پاک و خوشبو، طعام را هضم میکند، قوه بینایی و شنوایی را قوی و پشت را محکم میکند و شیطان را فراری میدهد و به خدا نزدیک و از شیطان دور میسازد. شیخ صدوق، خصال، ص۴۱۶-۴۱۷.</ref> | در باب چگونگی [[پذیرش اسلام]] و [[وفود]] آنان نزد [[نبی خاتم]]{{صل}} [[روایات]] مختلفی وجود دارد. که این امر میتواند حاکی از اسلامپذیری بنی عبدالقیس -بمانند برخی دیگر از [[قبایل]]-، به گونههای مختلف و در طی مراحل متعدد باشد. بر اساس نقل برخی از این روایات، سبب اسلامشان این بود که مردی از ایشان که [[منقذ بن حبان]] خوانده میشد و از تیره [[بنی غنم بن ودیعه]] بود و در یثرب [[تجارت]] میکرد، در حالی که با خود کالای خرما و پارچه حمل میکرد، به این [[شهر]] وارد شد. او پس از [[دیدار]] با [[رسول خدا]]{{صل}} اسلام آورد و پس از [[آموختن]] [[سوره حمد]] و [[سوره علق]]، همراه با نامهای از [[پیامبر]]{{صل}} به عبدالقیس به سرزمینش هجر بازگشت. پس از بازگشت، همسرش که دختر [[منذر بن عائذ]] معروف به [[اشجّ]] بود، حالات و [[افعال]] عجیب منقذ را به [[پدر]] خبر داد. در پی دیداری که بین منذر اشج و منقذ اتفاق افتاد، اشج عصری اسلام آورد. اشج، نامه رسول خدا{{صل}} را بین [[قوم]] خود عصر و [[محارب]] قرائت کرد و بدین ترتیب همگی اسلام آوردند و نمایندگانی را به سوی [[مدینه]] فرستادند.<ref> صالحی شامی، سبل الهدی والرشاد، ج۶، ص۳۷۲؛ العینی، عمدة القاری، ج۱، ص۳۰۸؛ علی کورانی عاملی، سلسلة القبائل العربیة فی العراق، ج۳، ص۱۷-۱۸.</ref> شاید [[سفر]] این [[دانش]] آموختۀ [[قرآنی]]، را بتوان اوّلین حضور اسلام در بحرین نامید. در روایتی دیگر هم آمده که در [[سال دهم هجرت]]، [[جارود]] بن [[عمرو]] پیشوای [[مسیحی]] عبدالقیس با جماعتی از قوم خود نزد رسول خدا{{صل}} آمدند. [[حضرت]]، اسلام را بر ایشان عرضه داشت و جارود را بر پذیرش آن [[ترغیب]] نمود. جارود با این سخن که «من [[دینی]] دیگر دارم و نمیتوانم آن را رها کنم»، از پذیرش آن شانه خالی کرد. اما [[پیامبر]]{{صل}} [[دین اسلام]] را از [[دین]] ترسایی بهتر دانست. [[جارود]] هم با اخذ ضمانت از آن [[حضرت]] که دین اسلام بالاتر و بهتر از [[آیین مسیحیت]] است، به [[اسلام]] گروید<ref> محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک(تاریخ الطبری)، ج۳، ص۱۳۶-۱۳۷؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۵۷۵.</ref> و در پی او همراهان او هم اسلام آوردند. پس به نزد [[قوم]] خود بازگشتند و آنان را به اسلام [[دعوت]] کردند و جمله به [[آیین اسلام]] در آمدند.<ref>قاضی ابرقوه، سیرت رسول الله، ج۲، ص۱۰۲۵-۱۰۲۶.</ref> در برخی دیگر از گزارشات هم در باب چگونگی [[پذیرش اسلام]] و [[وفد]] آنان به [[مدینه]] چنین آمده که: در [[سال ۸ هجری]]، [[رسول خدا]]{{صل}} [[علاء بن حضرمی]] را همراه با نامهای به سوی [[منذر بن ساوی عبدی]] که از سوی [[پادشاه ایران]] [[حکمران]] [[بحرین]] بود، فرستاد و مرزبانان و [[امیران]] بحرین را به اسلام فرا خواند. مُنذر بن ساوی<ref> منذر بن ساوی از عشیره بنو عبدالله بن زید بود ابن زید همان بود که به قریه اسبذ)اسب(منسوب است و مشهوربه اسبذی. گروهی برآنند اسبذی لقبی است برای اسب پرستان بحرین. اگراین روایت صحت داشته باشد در کناریکتاپرستی)مسیحیت (در بین عبدالقیس اسب پرستی هم رواج داشته است. (حموی، معجم البلدان، ج۱، ص۲۳۷؛ بلاذری، فتوح البلدان، ترجمه، ص۱۱۳)</ref> -[[حاکم]] [[شهر]] اسبذ و [[امیر]] [[اعراب]] بحرین-<ref> بلاذری، فتوح البلدان، ترجمه، ص۱۱۳؛ حموی، معجم البلدان، ج۱، ص۲۳۷.</ref> و اسپیدویه- مرزبان هَجَر-<ref> ابن سعد، الطبقات الکبری، ترجمه، ج۱، ص۲۷۵؛ حموی، معجم البلدان، ج۱، ص۲۳۸.</ref> اسلام آوردند و به تبع ایشان، بسیاری از اعراب و [[ایرانیان]] بحرین نیز [[مسلمان]] شدند.<ref> بلاذری، فتوح البلدان، ترجمه، ص۱۱۴؛ ابن حجر، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۶، ص۱۷۰.</ref> اما هنوز [[جمعیت]] چشمگیری [[دل]] درگرو [[یهودیت]]، [[مسیحیت]] و زرتشتی گری داشتند<ref> ر. ک. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۲۰۲؛ ابن سید الناس، عیون الاثر، ج۲، ص۳۳۴.</ref> منذر بن ساوی طی نامهای از پیامبر{{صل}} در این باب چاره جویی خواست و [[پیامبر]]{{صل}} او را به [[بردباری]] فرا خواند و [[فرمان]] به [[گرفتن جزیه]] داد.<ref> ابن سعد، الطبقات الکبری، ترجمه، ج۱، ص۲۶۲.</ref> با دریافت [[نامه]] [[رسول خدا]]{{صل}}، بزرگان و اهالی [[بحرین]]، هیئت [[نمایندگی]] خود مرکب از ۲۰ مرد، به [[رهبری]] [[عبدالله بن عوف]]، که در میان آنها ۳ مرد از بنی عبید، ۳ مرد از [[بنی غنم]] و ۱۲ مرد از بنی [[عبدالقیس]] در آن حضور داشتند، [[خدمت]] [[نبی مکرم اسلام]]{{صل}} فرستادند.<ref> ابن سعد، الطبقات الکبری، ترجمه، ج۵، ص۵۵۷.</ref> گویند سپیده دم روزی که شبانگاه آن، [[وفد]] عبدالقیس رسید؛ [[رسول اکرم]] [[اسلام]]{{صل}} به افق نگریست و فرمود: «گروهی از [[مشرکان]] خواهند آمد که برای [[پذیرش اسلام]] مجبور نشدهاند. خدایا [[قبیله عبدالقیس]] را بیامرز که پیش من آمدهاند و چیزی نمیخواهند. ایشان بهترین [[مردمان]] خاورانند».<ref> ابن سعد، الطبقات الکبری، ترجمه، ج۱، ص۳۱۶.</ref> هیأت نمایندگی عبدالقیس، به مدت ۱۰ [[روز]] در [[خانه]] [[رمله]] بنت [[حارث]] اسکان یافتند و از ایشان [[پذیرایی]] به عمل آمد.<ref> ابن سعد، الطبقات الکبری، ترجمه، ج۱، ص۳۱۷؛ از این هیات نمایندگی، احادیثی چند از زبان پیامبر{{صل}} نقل شده است. ر. ک. ابن شبه، تاریخ مدینه منوره، ص۵۲۱-۵۲۲.</ref> این گروه، سرانجام، همراه با بدرقه و هدایای پیامبر{{صل}} به سوی [[قوم]] بازگشتند.<ref> بهادر قیم، مسعود ولی زاده، نقش و عملکرد قبیله عبدالقیس در روند تحولات سیاسی جهان اسلام، ص۱۳۵.</ref> در [[خصال صدوق]] در باب چگونگی این وفد و [[اسلام آوردن]] عبدالقیس در روایتی از [[امام صادق]]{{ع}} و به نقل از [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} نقل شده که «زمانی که [[نماینده]] عبدالقیس بر رسول خدا{{صل}} وارد شد و اسلام آورد نزد ایشان بودیم. آنان در دستشان مقداری خرما قرار دادند. [[حضرت]] به ایشان فرمود: [[صدقه]] است یا [[هدیه]]؟ گفتند هدیه یا [[رسول الله]]. فرمود: خرمایتان از چه نوعی است؟ گفتند: برنی». پس پیامبر{{صل}} به نقل از [[جبرئیل]] نه [[خصلت]] برای این خرما برشمردند.<ref> این نه خصلت عبارتند از: دهان را خوشبو، معده را پاک و خوشبو، طعام را هضم میکند، قوه بینایی و شنوایی را قوی و پشت را محکم میکند و شیطان را فراری میدهد و به خدا نزدیک و از شیطان دور میسازد. شیخ صدوق، خصال، ص۴۱۶-۴۱۷.</ref> | ||
عبدالقیسها پس از [[پذیرش اسلام]]، مسجدی را در جواثای [[بحرین]] موسوم به «[[مسجد]] [[عبدالقیس]]»، بنا نهادند<ref> جُواثی یا جُواثاء و جُواثا و یا جُوأثا، شهر و قلعهای از طایفه عبدالقیس در بحرین بوده است. از ابن عباس نقل شده است که «اوّل جمعة جمعت بعد جمعة جمعت فی مسجد رسول الله{{صل}} فی مسجد عبدالقیس بجواثا من البحرین» ر.ک: حموی، معجم البلدان، ج ۲، ص۱۷۴؛ ابن عبدالحق، مراصد الاطلاع علی اسماء الامکنة و البقاع، ج ۱، ص۳۵۳؛ بخاری، صحیح البخاری، ج ۵، ص۱۱۷.</ref> که به [[روایت]] [[بخاری]]، دومین مسجدی است که بعد از [[مسجد النبی]]{{صل}} در [[مدینه]]، در آن [[اقامه نماز]] [[جمعه]] شده است.<ref> بخاری، صحیح البخاری، ج ۵، ص۱۱۷.</ref> | عبدالقیسها پس از [[پذیرش اسلام]]، مسجدی را در جواثای [[بحرین]] موسوم به «[[مسجد]] [[عبدالقیس]]»، بنا نهادند<ref> جُواثی یا جُواثاء و جُواثا و یا جُوأثا، شهر و قلعهای از طایفه عبدالقیس در بحرین بوده است. از ابن عباس نقل شده است که «اوّل جمعة جمعت بعد جمعة جمعت فی مسجد رسول الله{{صل}} فی مسجد عبدالقیس بجواثا من البحرین» ر.ک: حموی، معجم البلدان، ج ۲، ص۱۷۴؛ ابن عبدالحق، مراصد الاطلاع علی اسماء الامکنة و البقاع، ج ۱، ص۳۵۳؛ بخاری، صحیح البخاری، ج ۵، ص۱۱۷.</ref> که به [[روایت]] [[بخاری]]، دومین مسجدی است که بعد از [[مسجد النبی]]{{صل}} در [[مدینه]]، در آن [[اقامه نماز]] [[جمعه]] شده است.<ref> بخاری، صحیح البخاری، ج ۵، ص۱۱۷.</ref> | ||
علاوه بر نامههای مذکور، [[رسول خدا]]{{صل}} در [[طول حیات]] شریفشان دو [[نامه]] دیگر هم برای [[قوم]] عبدالقیس ارسال نمودند. در یکی از این [[نامهها]]، [[حضرت]]، ضمن یادآوری [[ایمان]] آنها به [[خدا]] و [[رسول]]{{صل}}، [[فرزندان]] عبدالقیس را به اقامه برخی [[فرائض]] همچون اقامه نماز و [[پرداخت زکات]] و [[حج]] و [[انفاق]] و... توصیه فرمودند.<ref> احمدی میانجی، مکاتیب الرسول، ج۳، ص۲۰۴.</ref> [[پیامبر]]{{صل}} در نامه دیگر به سفیان بن [[همام]] [[محاربی]]- مهتر بنی [[ربیعة بن قحطان]] و بنی [[زفر بن زفر]] و بنی الشحر-، آنان را به اعطاء [[زکات]] و [[اطاعت از خدا]] و [[پیغمبر]]{{صل}} و اجتناب از [[مشرکین]] و نیز [[پرداخت خمس]] [[فرمان]] دادند.<ref> احمدی میانجی، مکاتیب الرسول، ج۳، ص۲۰۶؛ علی کورانی عاملی، سلسلة القبائل العربیة فی العراق، ج۳، ص۲۲.</ref> | علاوه بر نامههای مذکور، [[رسول خدا]]{{صل}} در [[طول حیات]] شریفشان دو [[نامه]] دیگر هم برای [[قوم]] عبدالقیس ارسال نمودند. در یکی از این [[نامهها]]، [[حضرت]]، ضمن یادآوری [[ایمان]] آنها به [[خدا]] و [[رسول]]{{صل}}، [[فرزندان]] عبدالقیس را به اقامه برخی [[فرائض]] همچون اقامه نماز و [[پرداخت زکات]] و [[حج]] و [[انفاق]] و... توصیه فرمودند.<ref> احمدی میانجی، مکاتیب الرسول، ج۳، ص۲۰۴.</ref> [[پیامبر]]{{صل}} در نامه دیگر به سفیان بن [[همام]] [[محاربی]]- مهتر بنی [[ربیعة بن قحطان]] و بنی [[زفر بن زفر]] و بنی الشحر-، آنان را به اعطاء [[زکات]] و [[اطاعت از خدا]] و [[پیغمبر]]{{صل}} و اجتناب از [[مشرکین]] و نیز [[پرداخت خمس]] [[فرمان]] دادند.<ref> احمدی میانجی، مکاتیب الرسول، ج۳، ص۲۰۶؛ علی کورانی عاملی، سلسلة القبائل العربیة فی العراق، ج۳، ص۲۲.</ref> | ||
== عبدالقیس پس از [[رحلت پیامبر اکرم]]{{صل}} == | == عبدالقیس پس از [[رحلت پیامبر اکرم]]{{صل}} == |