غدیر خم در سیره و معارف فاطمی: تفاوت میان نسخه‌ها

بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۶: خط ۶:
| پرسش مرتبط  = امام علی (پرسش)
| پرسش مرتبط  = امام علی (پرسش)
}}
}}
==مقدمه==
== مقدمه ==
*یکی از مهم‌ترین رخدادهای [[مبارک]] اواخر [[زندگی]] [[فاطمه]]{{س}} [[واقعه غدیر]] بود. [[سال]] آخر [[حیات رسول خدا]]{{صل}} هم کم‌کم از [[راه]] رسید و آن [[حضرت]] در آخرین [[حج]] خود [[مأموریت]] یافت تا [[جانشینی]] و [[امامت]] [[امیرمؤمنان]]{{ع}} را اعلام کند<ref>الامالی، شیخ صدوق، ص۴۳۵.</ref> و از [[مردم]]، بر [[ولایت]] آن [[حضرت]] و نیز دیگر [[امامان معصوم]]، [[پیمان]] بگیرد<ref>روضة الواعظین، فتال نیشابوری، ص۸۹؛ الامالی، شیخ صدوق، ص۴۳۵.</ref>.
یکی از مهم‌ترین رخدادهای [[مبارک]] اواخر [[زندگی]] [[فاطمه]]{{س}} [[واقعه غدیر]] بود. [[سال]] آخر [[حیات رسول خدا]]{{صل}} هم کم‌کم از راه رسید و آن حضرت در آخرین [[حج]] خود [[مأموریت]] یافت تا [[جانشینی]] و [[امامت]] [[امیرمؤمنان]]{{ع}} را اعلام کند<ref>الامالی، شیخ صدوق، ص۴۳۵.</ref> و از [[مردم]]، بر [[ولایت]] آن حضرت و نیز دیگر [[امامان معصوم]]، [[پیمان]] بگیرد<ref>روضة الواعظین، فتال نیشابوری، ص۸۹؛ الامالی، شیخ صدوق، ص۴۳۵.</ref>.
*پس [[رسول خدا]]{{صل}} در میان [[مردم]] ندا داد که امسال قصد به جا آوردن [[حج]] و [[آموزش]] عملی آن را دارد <ref>روضة الواعظین، فتال نیشابوری، ص۸۹؛ الامالی، شیخ صدوق، ص۴۳۵.</ref>. پس از ورود [[رسول خدا]]{{صل}} به [[مکه]] ایشان به همراه بسیاری از [[مسلمانان]] [[مدینه]] و اطراف آن و بادیه‌نشین‌ها که حدود هفتاد هزار نفر بودند، حجی گزارد که بعدها به [[حجة الوداع]] معروف شد<ref>روضه کافی، کلینی، ج۸، ص۲۷؛ الأمالی، شیخ صدوق، ص۴۳۵.</ref>. [[مردم]] در این [[حج]] به سخنان آن [[حضرت]] گوش سپردند و [[اعمال]] [[حج]] او را می‌دیدند و همانند ایشان [[اعمال]] خود را به جا می‌آورند<ref>روضة الواعظین، فتال نیشابوری، ص۸۹؛ الامالی، شیخ صدوق، ص۴۳۵.</ref>.
*وقتی [[مناسک]] [[حج]] پایان پذیرفت، [[رسول خدا]]{{صل}} به تک‌ تک مردان اصحابش امر کرد تا با عنوان [[امیرمؤمنان]] به [[علی]]{{ع}} [[سلام]] دهند. سپس به [[بلال]] فرمود: "در میان [[مردم]] ندا بده که فردا کسی جز [[بیماران]]، نماند مگر آنکه به سمت [[غدیر خم]] حرکت کند"<ref>الامالی، شیخ صدوق، ص۳۶-۴۳۵.</ref>.
*[[حجاج]] به سمت وعده‌گاه [[رسول خدا]] به [[راه]] افتادند تا آنکه در [[هجدهم ذی الحجه]]<ref>الامالی، شیخ صدوق، ص۵۰ و ۴۳۵.</ref>؛ یعنی هفتاد روز قبل از [[رحلت رسول خدا]]{{صل}} به برکه [[خم]] رسیدند. [[رسول خدا]]{{صل}} [[فرمان]] توقف داد و امر کرد تا کسانی که پیشی گرفته‌اند بازگشته و کسانی که عقب مانده‌اند زودتر خود را به آنجا برسانند <ref>خصائص امیرالمؤمنین علی بن أبی‌طالب، نسائی، ج۱، ص۱۱۴؛ الامالی، شیخ صدوق، ص۴۳۵.</ref>.
*سپس [[رسول خدا]]{{صل}} [[دستور]] داد تا چوب‌های درختان [[سلم]]<ref>بر وزن عنب، درختی است که برگ‌هایش، قرظ (بر وزن شجر) نام دارد و با آن، پوست حیوان را دباغی میکنند.</ref> را که در آنجا موجود بود در زیر قرار داده، سنگ‌های موجود را بر روی آن گذارند تا مکان بلندی شبیه [[منبر]] آماده شود و [[رسول خدا]]{{صل}} بر روی آن بایستد<ref>روضة الواعظین، فتال نیشابوری، ص۹۱؛ الاحتجاج، طبرسی، ج۱، ص۷۰؛ الیقین، سید بن طاووس، ص۳۴۶؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۳۷، ص۲۰۳.</ref>.
*وقتی با چوب و سنگ، چیزی شبیه [[منبر]] آماده شد<ref>روضه کافی، کلینی، ج۸، ص۲۷؛ غایة المرام، سید هاشم بحرانی، ج۲، ص۱۱۶.</ref>، [[رسول خدا]]{{صل}} بر روی آن رفت و [[خطبه]] خواند<ref>روضة الواعظین، فتال نیشابوری، ص۹۱. در منابع اهل سنت عموماً با تقطیع خطبه غدیر آن را در حد یک جمله و یا چند جمله نقل و چنین وانمود کرده که خطبه‌ای در کار نبوده است در حالی که در قدیمی‌ترین منابع آن از سخنان رسول خدا{{صل}} در غدیر به خطبه پیامبر{{صل}} تعبیر شده است. (حدیث اسماعیل بن جعفر، اسماعیل بن جعفر، ج۱، ص۴۸۸؛ مسند ابن ابی شیبه، ابی شیبه، ج۱، ص۳۵۲؛ مسند احمد، احمد بن حنبل، ج۴، ص۳۷۲). درباره غدیر در بسیاری منابع اهل سنت مطلب نقل شده است که تنها به ذکر نام برخی از آنها تا قرن چهارم بسنده می‌کنیم. به طور مثال، در یکی از این منابع آمده است: رسول خدا{{صل}} در روز غدیر خم امر فرمود تا مردم سکویی بسازند و بر فراز آن رفت و از مردم پرسید: آیا من مقدم‌تر از خود شما به شما نیستم؟ مردم گفتند: آری. فرمود: هر که من مولای اویم علی مولای اوست. خدایا! هر که او را دوست دارد دوستش بدار و هر که او را دشمن بدارد دشمن دار. (حدیث اسماعیل بن جعفر، اسماعیل بن جعفر، ج۱، ص۴۸۷). برخی دیگر از منابع اهل سنت تا قرن چهارم از این قرار است: المصنف، ابی شیبه کوفی، ج۶، ص۳۷۲؛ فضائل الصحابه، شیبانی، ج۲، ص۵۸۶ و ۵۹۶ و ۵۹۷ و ۶۱۰ و ۶۱۳ و ۶۸۲؛ مسند احمد، احمد بن حنبل، ج۱، ص۱۱۸ و ج۴، ص۲۸۱؛ انساب الاشراف، بلاذری، ج۱، ص۲۸۱؛ البحر الزخار، بزار، ج۲، ص۱۳۳ و ۳۳۵ و ج۳، ص۲۵ و ج۱۰، ص۲۱۲؛ خصائص امیرالمؤمنین علی بن ابی‌طالب، نسائی، ج۱، ص۹۶، ۱۰۲، ۱۴-۱۱۳، ۱۱۷ و ۱۶۷؛ فضائل الصحابه، نسائی، ج۱، ص۱۵؛ السنن الکبری، نسائی، ج۵، ص۴۵، ۱۳۰، ۱۳۲، ۳۶-۱۳۴ و ۱۵۴؛ صحیح ابن حبان، ابن حبان، ج۱۵، ص۳۷۶؛ المعجم الکبیر، طبرانی، ج۲، ص۳۵۷؛ و نیز ر.ک: جلد اول دایرة المعارف صحابه (همین کتاب)، شرح حال امام علی{{ع}}.</ref>. بعد از [[خواندن]] [[خطبه]]، [[عمر بن خطاب]] نزد [[امیرمؤمنان]]{{ع}} آمد و به ایشان چنین تبریک گفت: {{عربی|بَخْ بَخْ يَا ابْنَ أَبِي طَالِبٍ أَصْبَحْتَ مَوْلَايَ وَ مَوْلَى كُلِّ مُسْلِمٍ}}<ref>الامالی، شیخ صدوق، ص۵۰؛ روضة الواعظین، فتال نیشابوری، ص۳۵۰؛ مناقب الامام امیرالمؤمنین{{ع}}، محمد بن سلیمان کوفی، ج۲، ص۴۳۰؛ الهدایة الکبری، خصیبی، ص۱۰۴؛ و نیز ر.ک: سر العالمین، غزالی، ج۱، ص۱۸. او پس از نقل این سخن عمر، مینویسد: {{عربی|فهذا تسليم و رضى و تحكيم ثم بعد هذا غلب الهوى و تحب الرياسة و حمل عمود الخلافة و عقود النبوة و خفقان الهوى في قعقعة الرايات و اشتباك ازدحام الخيول و فتح الأمصار و سقاهم كأس الهوى فعادوا إلى الخلاف الأول، فنبذوه وراء ظهورهم و اشتروا به ثمنا قليلا}}.</ref>. سپس [[رسول خدا]]{{صل}} به [[مردم]] [[دستور]] داد تا در [[بیعت]] با [[امیرمؤمنان]]{{ع}} بر یکدیگر [[سبقت]] بگیرند و با عنوان [[امیرمؤمنان]] به او [[سلام]] دهند که و هر که پیش قدم شود، [[رستگار]] خواهد بود<ref>روضة الواعظین، فتال نیشابوری، ص۹۹.</ref> و همه آنها را به [[بیعت]] با [[امیرمؤمنان]]{{ع}} [[امر]] کرد و کسی نماند مگر آنکه با [[علی]]{{ع}} [[بیعت]] کرد<ref>قرب الاسناد، حمیری قمی، ص۵۷؛ الخصال، شیخ صدوق، ص۳۷۱؛ الاختصاص، شیخ مفید، ص۱۷۰؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۲۸، ص۲۰۶ و ج۳۸، ص۱۷۳.</ref> بدون آنکه کسی چیزی بگوید<ref>قرب الاسناد، حمیری قمی، ص۵۷.</ref>. و به [[پیامبر]]{{صل}} [[دستور]] داد تا [[شاهدان غدیر]] خبر [[انتصاب]] [[امیرمؤمنان]] ما را به غائبان<ref>اصول کافی، کلینی، ج۱، ص۲۸۹؛ دعائم الاسلام، قاضی نعمان مغربی، ج۱، ص۱۵؛ الخصال، شیخ صدوق، ص۳۷۱؛ تحف العقول، ابن شعبه حرانی، ص۳۵؛ الاختصاص، شیخ مفید، ص۱۷۰؛ روضة الواعظین، فتال نیشابوری، ص۹۶؛ الاحتجاج، طبرسی، ج۱، ص۱۰۶.</ref>، و [[پدران]] به پسرانشان تا [[روز قیامت]] برسانند<ref>روضة الواعظین، فتال نیشابوری، ص۹۶؛ الامالی، شیخ صدوق، ص۴۳۵.</ref> و نیز روز [[غدیر خم]] را [[برترین]] [[عید]] [[امت]] خود اعلام فرمود<ref>الامالی، شیخ صدوق، ص۱۸۸؛ روضة الواعظین، فتال نیشابوری، ص۱۰۲. امام صادق{{ع}} نیز از آن به بزرگترین عید خداوند یاد کرده است (تهذیب الاحکام، شیخ طوسی، ج۳، ص۳).</ref>.
*لازم به [[یادآوری]] است که بعدها در محل [[انتصاب الهی]] [[امیرمؤمنان]]{{ع}} مسجدی به نام [[مسجد غدیر]] ساخته شد و [[امامان معصوم]]{{عم}} بسیار به آنجا توجه داشتند. از جمله [[نقل]] شده، روزی [[امام صادق]]{{ع}} به این [[مسجد]] وارد شد و با نگاه به سمت چپ این [[مسجد]]، فرمود: "این جا محلی بود که [[رسول خدا]]{{صل}} در آن [[ولایت]] [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} را اعلام کرد". و به سمت راست نگریست و فرمود: "اینجا محل [[خیمه]] فلانی و فلانی و سالم [[خادم]] [[ابی حذیفه]] و [[ابی‌عبیده جراح]] بود که وقتی دیدند [[رسول خدا]]{{صل}} دستانش را بالا برد، به یکدیگر گفتند: به چشمانش بنگرید! همچون چشمان دیوانه‌ای می‌چرخد<ref>فروع کافی، کلینی، ج۴، ص۵۶۶. جمله اخیر آنان در حدیثی از امام باقر{{ع}} نیز آمده است (روضه کافی، کلینی، ج۸، ص۳۴۴). </ref>. و تا [[ابلیس]] این [[جسارت]] آنان را به [[رسول خدا]]{{صل}} شنید، فریاد [[شادی]] سر داد و زیر دستان خود را جمع کرد و گفت: " آیا می‌دانید من با [[آدم]] بودم؟ " گفتند: بله؛ گفت: " [[آدم]]، [[پیمان‌شکنی]] کرد و به [[پروردگار]]، [[کافر]] نشد اما اینان [[پیمان‌شکنی]] کرده و به [[رسول]]، [[کافر]] شدند"<ref>روضه کافی، کلینی، ج۸، ص۳۴۴؛ من لا یحضره الفقیه، شیخ صدوق، ج۲، ص۵۵۹.</ref>.
*اما با تمام سفارش‌های [[رسول خدا]]{{صل}}، حتی در همان مدت کوتاه هفتاد [[روزه]] [[زندگی]] [[رسول خدا]]{{صل}} پس از [[انتصاب]] [[امیرمؤمنان]]{{ع}}، [[بی‌اعتنایی]] به [[غدیر]] و [[امیرمؤمنان]]{{ع}} آغاز شد. روزی [[رسول خدا]]{{صل}} در روزهای آخر [[حیات]] خود با عده‌ای از [[اصحاب]]، در حجره [[ام ابراهیم]]<ref>منزل ماریه قبطیه، همسر رسول خدا{{صل}} و مادر ابراهیم فرزند آن حضرت. ایشان مدتی از دوران بیماری خود را در آنجا بود و مردم برای عیادت ایشان میآمدند.</ref> نشسته بودند که [[امیرمؤمنان]]{{ع}} به آن حجره وارد شد. و هیچ یک از [[صحابه]] به او اعتنا نکرده، جایی برای نشستن او باز نکردند. وقتی [[رسول خدا]]{{صل}} این صحنه را دید، فرمود: "ای [[مردم]]! اینان [[أهل بیت]] من‌اند؛ در حالی که من زنده در برابر شما نشسته‌ام آنها را [[خوار]] مکنید!، به [[خدا]] قسم، اگر من از میان شما [[غائب]] شوم [[خداوند]] از میان‌تان [[غائب]] نخواهد شد و به [[راستی]] که [[آسایش]] و [[بشارت]] [[اخروی]] برای کسی است که از [[علی]] [[پیروی]] کند و ولایتش را پذیرفته و [[تسلیم]] او و اوصیایی که از [[فرزندان]] اویند، باشد. چنین کسی بر من [[حق]] یافته که او را در شفاعتم داخل کنم، زیرا که از [[پیروان]] من است"<ref>الامالی، شیخ صدوق، ص۱۷۳؛ فضائل الشیعه، همو، ص۳۱.</ref>.
*هفتاد روز [[زندگی]] [[رسول خدا]]{{صل}} پس از [[غدیر خم]]، به سرعت، سپری و مسمومیت [[رسول خدا]]{{صل}} شدیدتر می‌شد تا اینکه روزهای پایانی ماه صفر، که روزهای پایانی سال نیز بود از [[راه]] رسید<ref>چنانکه گذشت، به اتفاق‌نظر همگان، اول ربیع الاول، روز آغاز هجرت بوده است و نه اول محرم. شیخ مفید می‌گوید: رحلت رسول خدا در روز دوشنبه ۲۸ صفر سال یازدهم هجری بوده است و در این حال ایشان ۶۳ سال داشته است (الارشاد، ج۱، ص۱۸۹). ولی ابن خشاب بغدادی و ابن ابی ثلج بغدادی با سند خود از نصر بن علی جهنمی از امام رضا{{ع}} و ایشان و همچنین از پدرش، علی{{ع}} روایت کرده‌اند که رسول خدا{{صل}} در حالی که ۶۳ سال داشت، در روز دوشنبه که دو شب از ماه ربیع الاول گذشته بود، وفات کرد (کشف الغمه، ابن ابی الفتح اربلی، ص۱۴؛ نیز ر.ک: تاریخ تحقیقی اسلام، یوسفی غروی (ترجمه: حسین عربی)، ج۴، ص۷۳-۵۷۲).</ref>.
*[[رسول خدا]]{{صل}} مدت کوتاهی قبل از [[رحلت]] خود، سپاهی را که [[ابوبکر]] و [[عمر]] و سران [[مهاجر]] و [[انصار]] در آن بودند<ref>انساب الاشراف، بلاذری، ج۱، ص۲۰۸.</ref>، به [[فرماندهی]] [[اسامة بن زید]] به سمت رومیانی که به سوی مرزهای [[اسلامی]] حرکت کرده بودند، فرستاد. [[صحابه]] به خاطر [[انتخاب]] [[اسامة بن زید]] و به [[دلیل]] کمی سن او به [[رسول خدا]]{{صل}} طعنه زدند و وقتی خبر آن به [[رسول خدا]]{{صل}} رسید بر [[منبر]] رفت و پس از [[حمد]] [[الهی]]، فرمود: "[[مردم]]، به من به سبب [[فرماندهی]] [[اسامة بن زید]] بر [[لشکر]]، طعنه زدند؛ آنان قبلاً نیز درباره [[فرماندهی]] پدرش به من طعنه زدند"<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۲، ص۲۴۹؛ المنتظم، ابن جوزی، ج۵، ص۳۰۷؛ تنویر الغبش فی فضل السودان و الحبش، ابن جوزی، ج۱، ص۱۳۲.</ref>. سپس [[رسول خدا]]{{صل}} [[دستور]] حرکت [[لشکر]] را به سمت [[شام]] صادر کرد اما آنها در فاصله کمی از [[مدینه]] توقف و از [[فرمان]] [[رسول خدا]]{{صل}} [[سرپیچی]] کردند<ref>السیرة النبویة، ابن هشام، ج۶، ص۶۵؛ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۴، ص۶۸؛ سمط النجوم، ابن عبدالملک شافعی، ج۲، ص۳۲۶. </ref> و عده‌ای همچون [[عمر]] و [[ابوبکر]] به [[مدینه]] برگشتند<ref>این مطلب با توجه به این دو نکته خواهد آمد، روشن می‌شود؛ اول: عمر پنجشنبه آخر زندگی آن حضرت یعنی چهار روز قبل از رحلت ایشان و جریان درخواست قلم و دوات حاضر بود و دوم: ابوبکر و چهره‌های سرشناس مهاجر و انصار در زمان غسل رسول خدا{{صل}} در مدینه، در سقیفه بنی‌ساعده حاضر شدند.</ref>، و به منزل [[رسول خدا]]{{صل}} در حالی که ایشان در بستر [[بیماری]] بود، وارد شدند.
*[[رسول خدا]]{{صل}} در [[پنجشنبه]] آخر [[حیات]] خویش در حالی که [[امیرمؤمنان]]{{ع}} و مردانی از [[صحابه]] همچون [[ابن عباس]] و [[عمر]] در آن [[خانه]] حاضر بودند، لب به سخن گشود و فرمود: "قلم و ورقی بیاورید تا چیزی برای شما بنویسم که پس از من هرگز [[گمراه]] نشوید". ناگاه [[عمر]] صدا زد: "درد بر او [[غلبه]] یافته که چنین می‌گوید (یعنی [[هذیان]] می‌گوید)؛ [[قرآن]] نزد ماست و برای ما کافی است". [[اختلاف]] در میان حاضران بالا گرفت؛ برخی می‌گفتند: ورق و قلمی بیاورید و برخی دیگر همان حرف [[عمر]] را می‌زدند<ref>المصنف، صنعانی، ج۵، ص۴۳۸؛ مسند احمد، احمد بن حنبل، ج۱، ص۳۲۴؛ صحیح البخاری، بخاری، ج۱، ص۵۴ و ج۶، ص۲۶۸۰؛ صحیح مسلم، مسلم نیشابوری، ج۳، ص۱۲۵۹؛ صحیح ابن حبان، ابن حبان، ج۱۴، ص۵۶۳؛ گفتنی است که ابو حامد غزالی، عالم معروف اهل سنت، سخن عمر را چنین نقل می‌کند: رسول خدا{{صل}} فرمود: "دوات و کاغذ بیاورید تا شک و شبهه را برطرف سازم و شما را متوجه سازم که چه کسی پس از من شایسته خلافت است". عمر گفت: این مرد را رها سازید، زیرا که هذیان میگوید (سرّ العالمین و کشف ما فی الدارین، ج۱، ص۱۸)؛ و ر.ک: الشامل فی الصناعة الطبیه، ابی الحزم قرشی، ج۱، ص۴.</ref> و وقتی زن‌ها گفتند: [[حاجت]] [[رسول خدا]]{{صل}} را برآورید، [[عمر]] با [[تندی]] به آنان گفت: "ساکت شوید! وقتی او [[بیمار]] است، [[اشک]] می‌ریزید و وقتی سالم بود، گردنش را گرفته بودید (در فشار شما بود)". در این جا بود که [[رسول خدا]]{{صل}} به [[عمر]] فرمود: "آنها از شما بهترند"<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۲، ص۲۴۴؛ نهایة الأرب فی فنون الأدب، نویری، ج۱۸، ص۲۴۶؛ جامع الاحادیث، سیوطی، ج۱۳، ص۲۵۹.</ref>. و وقتی آن [[حضرت]] چنین صحنه‌هایی را دید، به آنها فرمود: "از [[خانه]] بیرون بروید". [[نقل]] شده، [[ابن عباس]]، پسر عموی [[رسول خدا]]{{صل}} که خود [[شاهد]] این [[جسارت]] به [[رسول خدا]]{{صل}} بود، هرگاه این حادثه را [[یادآوری]] می‌کرد، می‌گفت: بزرگترین [[مصیبت]]، جدایی افکندن بین [[رسول خدا]]{{صل}} و بین نوشته آن [[حضرت]]، به سبب [[اختلاف]] آنان بود<ref>صحیح البخاری، بخاری، ج۱، ص۵۴ و ج۶، ص۲۶۸۰؛ السنن الکبری، نسائی، ج۴، ص۳۶۰.</ref>.
*روزهای آخر [[حیات رسول خدا]]{{صل}} به سرعت در حال سپری شدن بود. در یکی از این روزها [[فاطمه]]{{س}}، که همچون خود آن [[حضرت]] قدم برمی‌داشت، بر بالین [[پدر]] آمد و تا چشمان [[رسول خدا]] به او افتاد، فرمود: "مرحبا به دخترم" و او را کنار خود نشاند و سخنی به او گفت که [[فاطمه]]{{س}} گریان شد و بلافاصله سخن دیگری به او فرمود که او خندان شد. بعدها که از [[فاطمه]] درباره آن سخنان پرسیدند، چنین پاسخ داد: "مطلب اولی که [[رسول خدا]]{{صل}} به من فرمود این بود که [[جبرئیل]] هر سال یک مرتبه [[قرآن]] را بر من نازل می‌کرد و امسال دو مرتبه آن را نازل کرده است که نشانه آن است که زمان [[مرگ]] من فرا رسیده و تو اولین نفر از [[اهل بیت]] من هستی که به من خواهی پیوست". و من گریان شدم. سپس فرمود: "آیا [[راضی]] نیستی که [[سرور]] [[زنان]] [[مسلمان]] باشی و من خندان شدم"<ref>الامالی، شیخ صدوق، ص۶۹۲؛ روضة الواعظین، فتال نیشابوری، ص۱۸۱؛ شرح الأخبار، قاضی نعمان مغربی، ج۳، ص۲۳؛ منابع اهل سنت که این مطلب در آنها آمده: مسانید أبی یحیی فراس، فراس بن یحیی، ج۱، ص۷۹؛ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۲، ص۲۴۸؛ مسند احمد، احمد بن حنبل، ج۶، ص۲۸۲، الجامع الصحیح المختصر، بخاری، ج۳، ص۱۳۲۶؛ السنن الکبری، نسائی، ج۵، ص۱۴۶.</ref>.
*سپیده صبح روز [[دوشنبه]]، آخرین روز [[زندگانی رسول خدا]]{{صل}}<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۲، ص۳۰۵؛ الکتاب المصنف، أبی شیبه کوفی، ج۷، ص۴۳۰؛ سنن الدارمی، دارمی، ج۱، ص۵۲؛ صحیح البخاری، بخاری، ج۱، ص۴۶۷.</ref> دمید و کم‌کم آخرین لحظات [[عمر]] [[رسول خدا]]{{صل}} از [[راه]] رسید. [[رسول خدا]]{{صل}} [[امیرمؤمنان]]{{ع}} را خواست و وقتی ایشان به حضور آن [[حضرت]] آمد، [[پیامبر]] با روانداز خود او را پوشاند و اسراری به آن [[حضرت]] فرمود و این کار آن [[قدر]] به طول انجامید که هر دو عرق کرده و عرق‌شان به هم آمیخت<ref>بصائر الدرجات، محمد بن حسن صفار، ص۳۳۳؛ الخصال، شیخ صدوق، ص۶۴۲؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۴۰، ص۲۱۵.</ref>. سپس [[پیامبر]]{{صل}} [[چشم]] از [[جهان]] فرو بست و [[امیرمؤمنان]] سر خود را از زیر روانداز بیرون آورد و از [[رحلت]] آن [[حضرت]] خبر داد<ref>حیاة القلوب، علامه مجلسی، ج۴، ص۱۷۷۹.</ref>. [[فاطمه]]{{س}} با شنیدن [[رحلت رسول خدا]]{{صل}} [[غرق]] ماتم شد و پس از آن در [[غم]] [[فراق]] [[پدر]] [[گریه]] می‌کرد و در رثای [[رسول خدا]]{{صل}} چنین می‌گفت: "وای! پدرم [[دعوت]] پروردگارش را [[اجابت]] کرد؛ وای! پدرم ([[رحلت]] کرد) و [[بهشت]] جایگاهش شد..."<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۲، ص۳۱۱؛ فیض القدیر فی شرح الجامع الصغیر، المناوی، ج۵، ص۳۷۰؛ سنن الدارمی، الدارمی، ج۱، ص۵۴؛ الجامع الصحیح المختصر، البخاری، ج۴، ص۱۶۱۹؛ مسند ابی یعلی، أبو یعلی موصلی، ج۶، ص۱۱۱.</ref>.
*پس از [[رحلت رسول خدا]]{{صل}} [[امیرمؤمنان]]{{ع}} مشغول [[آماده‌سازی]] آن [[حضرت]] برای [[دفن]] شد و [[ابوبکر]] و [[عمر]] و چهره‌های سرشناس [[مهاجر]] و [[انصار]] - همان‌ها که هفتاد روز پیش، [[نصب الهی]] [[امیرمؤمنان]]{{ع}} را در [[غدیر]] دیده و با [[امیرمؤمنان]] [[بیعت]] کرده و به آن [[حضرت]] تبریک گفته بودند - خود را به [[سقیفه]] رسانده و برای به [[دست]] آوردن [[حکومت]] به [[گفتگو]] پرداختند سپس به [[مسجد رسول]] [[خدا]]{{صل}} آمدند تا از [[مردم]] برای [[ابوبکر]] [[بیعت]] بگیرند، در حالی که [[امیرمؤمنان]]{{ع}} به [[غسل]] [[رسول خدا]]{{صل}} مشغول بود. در این حال [[سلمان فارسی]] به نزد [[امیرمؤمنان]]{{ع}} آمد و دید که آن [[حضرت]] به [[غسل]] [[رسول خدا]]{{صل}} مشغول است. می‌گوید: به آن [[حضرت]] خبر دادم که الآن [[ابوبکر]] بر [[منبر]] [[رسول]] خداست و به [[خدا]] قسم، [[مردم]] به [[بیعت]] با یک [[دست]] او [[راضی]] نبوده و با هر دو دستش [[بیعت]] می‌کنند"<ref>روضه کافی، کلینی، ج۸، ص۳۴۳؛ الاحتجاج، طبرسی، ج۱، ص۱۰۶.</ref>.
*پس از نمازگزاردن بر [[بدن]] [[مطهر]] [[رسول خدا]]{{صل}}، فردای آن روز یعنی سه‌شنبه<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۲، ص۳۰۵؛ الکتاب المصنف، ابن ابی شیبه کوفی، ج۷، ص۴۳۰؛ سنن الدارمی، دارمی، ج۱، ص۵۲؛ تاریخ أبی زرعه، ابوزرعه دمشقی، ج۱، ص۲.</ref> [[رسول خدا]]{{صل}} در منزلش به [[خاک]] سپرده شد و [[فاطمه]] داغدار اولین [[زائر]] [[قبر]] [[پدر]] بود که کنار [[قبر]] [[رسول خدا]]{{صل}} آمد و مقداری [[خاک]] از آن برداشت و بر چشمان خود نهاد و [[گریه]] کرد و دو [[بیت]] در رثای [[رسول خدا]]{{صل}} گفت<ref>سلة الکثیب بوفاة الحبیب، ابن ناصر الدین دمشقی، ج۱، ص۱۹۰.</ref>. و رو به کسانی که [[بدن]] [[رسول خدا]]{{صل}} را به [[خاک]] سپردند فرمود: "چگونه دل‌هایتان [[راضی]] شد که [[خاک]] بر [[رسول خدا]] بریزید؟"<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۲، ص۳۱۱؛ فیض القدیر شرح الجامع الصغیر، مناوی، ج۵، ص۳۷۰؛ سنن الدارمی، دارمی، ج۱، ص۵۴، الجامع الصحیح المختصر، بخاری، ج۴، ص۱۶۱۹؛ مسند ابی یعلی، ابویعلی موصلی، ج۶، ص۱۱۱.</ref>.
*پس از [[رحلت رسول خدا]]{{صل}} هرگز [[خنده]] و تبسمی بر گونه‌های [[فاطمه]]{{س}} ننشست<ref>فروع کافی، کلینی، ج۳، ص۲۲۸؛ وسائل الشیعه، حر عاملی، ج۳، ص۲۲۳؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۴۳، ص۱۹۵.</ref> و او در [[فراق]] [[پدر]] [[شب]] و روز می‌گریست تا جایی که جزو هشت [[گریه]] کن معروف عالم شمرده شده و آنقدر [[گریه]] آن [[حضرت]] زیاد بود که [[اهل]] [[مدینه]] به او گفتند: با گریه‌هایت ما را می‌آزاری، یا [[شب]] [[گریه]] کن و یا روز<ref>مناقب آل ابی طالب، ابن شهر آشوب، ج۳، ص۱۰۴؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۴۳، ص۳۵. </ref>. [[فاطمه]]{{س}} پس از [[رحلت رسول خدا]]{{صل}} حزنی شدید داشت و [[جبرئیل]] بارها نزد او آمده و او را [[تسلی]] می‌داد و از آن [[حضرت]] برای [[فاطمه]] خبر می‌آورد و نیز ایشان را از حوادثی که پس از او در [[نسل]] او رخ خواهد داد [[آگاه]] می‌کرد و [[علی]]{{ع}} آنها را می‌نوشت و [[مصحف فاطمه]] این خبرها را در بردارد<ref>بصائر الدرجات، محمد بن حسن صفار، ص۱۷۴؛ اصول کافی، کلینی، ج۱، ص۲۴۱؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۲۲، ص۵۴۵ و ج۲۶، ص۴۱.</ref>.
*[[فاطمه]]{{س}} پس از [[رسول خدا]]{{صل}} تنها حدود سه ماه در این [[دنیا]] ماند<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۸، ص۲۸؛ الذریعة الطاهرة النبویه، دولابی، ج۱، ص۱۰۹؛ المعجم الکبیر، طبرانی، ج۲۲، ص۳۹۹.</ref> اما تنها [[غم]] [[فاطمه]]{{س}} در این مدت، [[رحلت]] دلخراش [[رسول خدا]]{{صل}} نبود بلکه پشت کردن [[مردم]] به [[امامت]] و [[انحراف]] از [[دین کامل]] [[الهی]] و به [[فراموشی]] سپردن [[غدیر]]، به [[غم]] از [[دست]] دادن [[پدر]] افزوده شد<ref>آیت الله تبریزی در این باره میفرماید: {{عربی|بكاء الزهراء{{س}} على أبيها كما كان أمرا وجدانيا لفراق أبيها المصطفى{{صل}} فقد كان اظهارا لمظلوميتها و مظلومية بعلها{{ع}} و تنبيهاً على غصب حق أميرالمؤمنين{{ع}} في الخلافة، و حزناً على المسلمين من انقلاب جملة منهم على أعقابهم، كما ذكر في الآية المباركة في}} {{متن قرآن|أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ}}. (صراط النجاة، المیرزا جواد التبریزی، ج۳، ص۴۴۲)</ref>
*او به خاطر می‌آورد که در یکی از روزها نزد [[پیامبر]]{{صل}} و [[رسول خدا]]{{صل}} با دیدن او گریست و در جواب سؤال برخی [[اصحاب]] که از علت [[گریه]] آن [[حضرت]] پرسیدند، فرمود: "وقتی او را دیدم به یاد حوادثی افتادم که پس از من بر سر او خواهد آمد؛ گویا می‌بینم که [[خواری]] به [[خانه]] او وارد شده و حرمتش شکسته می‌شود و حقش [[غصب]] شده و [[مانع]] گرفتن ارثش می‌شوند و پهلویش شکسته و جنینش سقط می‌شود و او مرا می‌خواند و می‌گوید: یا محمدا! و جوابی نمی‌شنود؛ او پس از من همیشه محزون و [[رنج]] دیده و گریان خواهد ماند؛ گاهی [[قطع]] شدن [[وحی]] از خانه‌اش را به خاطر می‌آورد، گاهی دوری مرا و شبانگاه از نشنیدن صدای من که همیشه موقع [[تهجد]] شبانه [[قرآن]] [[خواندن]] مرا می‌شنید، [[غمگین]] می‌شود و خود را [[خوار]] می‌یابد. پس از [[عزت]] دوران [[حیات]] پدرش، در این هنگام است که [[خداوند متعال]] به [[فرشتگان]] [[امر]] می‌فرماید تا با او [[انس]] گرفته و با همان ندایی که [[مریم]] را صدا می‌زدند به او بگویند: ای [[فاطمه]]! [[خدا]] تو را [[برگزیده]] و [[پاک]] ساخته و بر تمام [[زنان]] [[جهان]] [[برتری]] داده است"<ref>این جمله برگرفته از آیه {{متن قرآن|وَإِذْ قَالَتِ الْمَلَائِكَةُ يَا مَرْيَمُ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَاكِ وَطَهَّرَكِ وَاصْطَفَاكِ عَلَى نِسَاءِ الْعَالَمِينَ}} [«و آنگاه فرشتگان گفتند: ای مریم! خداوند تو را برگزید و پاکیزه داشت و بر زنان جهان برتری داد» سوره آل عمران، آیه ۴۲] است.</ref>.
*همچنین [[نقل]] شده که [[پیامبر]]{{صل}} فرمود: "سپس دردهایش آغاز شده و [[بیمار]] می‌شود و [[خداوند]] -عزوجل- [[مریم بنت عمران]] را به سویش می‌فرستد تا از او [[پرستاری]] کرده و در [[بیماری]] مونس او باشد تا آنکه او خواهد گفت: پروردگارا! از [[زندگی]] خسته شده و از [[اهل]] [[دنیا]] [[بدی]] دیده‌ام، مرا به پدرم ملحق فرما! و [[خداوند]] او را به من ملحق خواهد کرد و بدین ترتیب اولین نفر از [[اهل]] بیتم خواهد بود که به من ملحق می‌شود، و او محزون و مکروب و [[غمگین]] و با [[حق]] [[غصب]] شده و مقتول به نزد من خواهد آمد، و من آزردگان او را چنین [[نفرین]] خواهم کرد: "خدایا! [[لعنت]] کن کسی را که به او [[ظلم]] کرده و [[عذاب]] کن کسی را که [[حق]] او را [[غصب]] کرده و [[ذلیل]] کن هر که را که او را [[خوار]] کرده، و همیشه در [[آتش]] [[غضب]] خود بدار کسی را که به پهلویش ضربه زد تا آنکه جنین او سقط شد و [[فرشتگان]] پس از دعایم، آمین خواهند گفت"<ref>الامالی، شیخ صدوق، ص۱۷۵؛ بشارة المصطفی، محمد بن علی طبری، ص۳۰۷؛ الفضائل، شاذان بن جبرئیل قمی، ص۹؛ المحتضر، حسن بن سلیمان حلی، ص۱۹۷؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۲۸، ص۳۸.</ref>.
*هنوز [[غسل]] [[رسول خدا]]{{صل}} انجام نشده بود که سران [[انصار]]، که [[سعد بن عباده]] به همراهشان بود، در [[سقیفه بنی ساعده]] جمع شده و درباره [[بیعت]] با [[سعد]] [[مشورت]] کردند. وقتی این خبر به [[عمر]] و [[ابوبکر]] رسید، آنها با عده‌ای از [[مهاجران]] به سمت [[سقیفه]] حرکت کردند و وقتی به هم رسیدند سخن بالا گرفت. اینان درباره کنار زدن [[امیرمؤمنان]]{{ع}} اتفاق کرده بودند، پس سخنگوی [[انصار]] [[سخن]] آغاز کرد و گفت: "ای [[قریش]]! یک [[امیر]] از ما و یک [[امیر]] از شما". تا او این سخن را گفت، صداها بالا گرفت و [[عمر]] به [[ابوبکر]] رو کرد و گفت: "[[ابوبکر]]! دستت را دراز کن تا با تو [[بیعت]] کنم و با او [[بیعت]] کرد و [[مهاجران]] همراه او نیز با او [[بیعت]] کردند و [[انصار]] حاضر هم به آن [[راضی]] شده و همان‌جا با او [[بیعت]] کردند و به سبب ازدحام جمعیت نزدیک بود [[سعد بن عباده]] که [[بیمار]] نیز بود، زیر [[دست]] و پای [[صحابه]] بمیرد و وقتی [[مردم]] صدا زدند که مواظب [[سعد بن عباده]] باشید که او را کشتید، [[عمر]] گفت: "[[خدا]] او را بکشد"<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۳، ص۶۱۵؛ مسند احمد، احمد بن حنبل، ج۱، ص۵۵؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۲، ص۲۳۵؛ صحیح ابن حبان، ابن حبان، ج۲، ص۱۵۷.</ref>.
*بالاخره [[عمر]] با [[ابوبکر]] [[بیعت]] کرد و برای او از [[مردم]] [[بیعت]] گرفت و خود او آنگاه که دوران حکومتش فرا رسید درباره [[بیعت با ابوبکر]] گفت: "[[بیعت با ابوبکر]] لغزشی از جنس لغزش‌های [[دوران جاهلیت]] بود که [[خداوند]] شرش را دفع کند"<ref>المصنف، صنعانی، ج۵، ص۴۴۲ و ۴۴۵؛ السیرة النبویه، ابن هشام، ج۶، ص۷۹؛ مسند احمد، احمد بن حنبل، ج۱، ص۵۵؛ الجامع الصحیح، بخاری، ج۶، ص۲۵۰۵؛ مسند البزار، بزار، ج۱، ص۳۰۲؛ الثقات، ابن حبان، ج۲، ص۱۵۶.</ref>.
*[[غاصبان خلافت]] تنها به گرفتن [[حکومت]] و [[بیعت]] اطرافیانشان با [[ابوبکر]] [[راضی]] نشده و به [[فکر]] [[بیعت گرفتن]] از کسی که هفتاد و چند روز پیش با او [[بیعت]] کرده بودند، افتادند و از او خواستند تا با [[ابوبکر]] [[بیعت]] کند. [[امیرمؤمنان]]{{ع}} در جواب فرمود: "من حق‌دار‌تر از شما به این امر هستم و با شما [[بیعت]] نخواهم کرد و شما سزاوارترید که با من [[بیعت]] کنید. [[خلافت]] را از [[انصار]] گرفتید و نزدیک بودن با [[رسول خدا]]{{صل}} را [[دلیل]] آوردید و آن را از ما [[اهل بیت]]، غاصبانه می‌گیرید در حالی که به [[گمان]] خودتان شما از [[انصار]] سزاوارترید، زیرا که [[محمد]]{{صل}} از شما بود و [[انصار]] [[رهبری]] را به شما سپرده و [[پیشوایی]] را به شما [[تسلیم]] کرد. اکنون من نیز به همان چیزی [[استدلال]] می‌کنم که شما در مقابل [[انصار]] به آن [[استدلال]] کردید: ما از همه به [[رسول خدا]]{{صل}} زنده باشد یا نباشد، نزدیک‌تریم؛ پس [[انصاف]] دهید اگر [[ایمان]] دارید و در غیر این صورت [[ظالم]] خواهید بود". وقتی [[سخن امام علی]]{{ع}} به اینجا رسید، [[عمر]] به سخن آمد و گفت: "رهایت نمی‌کنیم تا آنکه [[بیعت]] کنی. [[امیرمؤمنان]]{{ع}} فرمود: "به [[خدا]] قسم حرف تو را نپذیرفته و با او [[بیعت]] نخواهم کرد". [[ابوعبیده جراح]] با آن [[حضرت]] از در [[حیله]] وارد شد و به بیشتر بودن سن [[ابوبکر]] اشاره کرد و [[امیرمؤمنان]] چنین جواب داد: "ای [[مهاجران]]! [[خلافت]] [[محمد]]{{صل}} را در میان [[عرب]] از خانه‌اش خارج نکنید و [[اهل]] او را از [[جایگاه]] و حقی که در میان [[مردم]] دارند، [[محروم]] نکنید؛ ای [[مهاجران]]! به [[خدا]] قسم، ما حق‌دارترین [[مردمان]] به [[خلافت]] هستیم، زیرا که [[اهل بیت]]، ما هستیم و از شما حق‌دارتر به آن می‌باشیم و [[قاری]] [[کتاب خداوند]]، [[فقیه]] در [[دین خدا]]، عالم به سنت‌های [[رسول خدا]]{{صل}}، [[آگاه]] به امور زیر دستان، دفع‌کننده [[بدی‌ها]] از آنان و تقسیم کننده مساوی در بین ماست؛ به [[خدا]] قسم، [[خلافت رسول خدا]]{{صل}} از آن ما است پس، از هوای نفس [[پیروی]] مکنید تا از [[راه خدا]] [[گمراه]] شده و از [[حق]] فاصله گیرید".
*اینجا بود که [[بشیر بن سعد انصاری]] عذر بدتر از [[گناه]] آورد و خطاب به [[امیرمؤمنان]]{{ع}} گفت: "ای [[علی]]! اگر [[انصار]] این سخنان را قبل از [[بیعت با ابوبکر]] از تو شنیده بودند هیچ کس درباره تو [[اختلاف]] نمی‌کرد"<ref>الامامة و السیاسة، ابن قتیبه دینوری، ج۱، ص۱۵.</ref>.
*وقتی [[ابوبکر]] دید که [[امیرمؤمنان]]{{ع}} با او [[بیعت]] نمی‌کند و گروه [[مخالف]] او در [[خانه]] آن [[حضرت]] گرد آمده‌اند، [[عمر]] را به سوی آنان فرستاد، او نیز به در منزل [[فاطمه]]{{س}} آمد؛ همان منزلی که [[رسول خدا]]{{صل}} تا آخرین روزهای حیاتش، بر چهارچوب آن سر می‌گذاشت و به [[اهل]] آن [[سلام]] می‌داد<ref>کشف الیقین فی فضائل أمیرالمؤمنین، حسن بن یوسف بن مطهر حلی، ص۴۰۵؛ نهج الحق و کشف الصدق، حسن بن یوسف بن مطهر حلی، ص۱۷۴.</ref>. او حاضران در منزل را صدا زد و آنان به او اعتنا نکرده و از [[خانه]] بیرون نیآمدند. [[عمر]] هیزم‌ طلبید و قسم خورد که با آنان را از [[خانه]] بیرون می‌آورد و یا [[خانه]] را به [[آتش]] می‌کشد. به او گفتند: [[فاطمه]] درون [[خانه]] است؛ گفت: "اگرچه [[فاطمه]] باشد"<ref>الإمامة و السیاسة، ابن قتیبه دینوری، ج۱، ص۱۶.</ref>. فاطمه{{س}} رو به حاضران کرد و فرمود: "به [[خدا]] قسم او [[خانه]] را به [[آتش]] خواهد کشید". آنان از [[خانه]] خارج شدند و [[امیرمؤمنان]]{{ع}} در منزل ماند و [[فاطمه]]{{س}} از پشت در به [[سرزنش]] آنان پرداخت.
*وقتی [[عمر]] دید کاری از پیش نمی‌برد، نزد [[ابوبکر]] آمد و گفت: "آیا کسی را که از [[بیعت]] با تو [[سرپیچی]] کرده، دستگیر نمی‌کنی؟" [[ابوبکر]] هم رو به [[غلام]] خود [[قنفذ]] کرد و گفت: "برو و [[علی]] را نزد من بیاور". او نزد [[امیرمؤمنان]]{{ع}} آمد؛ آن [[حضرت]] از او پرسید: برای چه کاری آمده‌ای؟ او گفت: "[[خلیفه رسول خدا]]{{صل}} تو را احضار کرده است". [[امیر مؤمنان]]{{ع}} فرمود: "چه زود بر [[رسول خدا]]{{صل}} [[دروغ]] بستید". او بازگشت و سخن [[امیرمؤمنان]]{{ع}} را به [[ابوبکر]] رساند. [[ابوبکر]] به [[سختی]] [[گریه]] کرد؛ [[عمر]] گفت: "به این [[سرپیچی]] کننده از [[بیعت]] [[فرصت]] مده!" [[ابوبکر]] به [[قنفذ]] گفت: "دوباره به سوی او برو و به او بگو که [[خلیفه رسول خدا]] تو را برای [[بیعت]] احضار کرده است". [[قنفذ]] نزد [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} آمد و آنچه به او امر شده بود بازگو کرد و این بار صدایش را نیز بالا برد. آن [[حضرت]] به او فرمود: "سبحان [[الله]] چیزی را ادعا کرده که از آن او نیست".
*[[قنفذ]] بازگشت و [[پیام]] [[امیرمؤمنان]]{{ع}} را به [[ابوبکر]] رساند. [[ابوبکر]] به [[سختی]] [[گریه]] کرد. اینجا بود که [[عمر]] برخاست و با گروهی به سمت [[خانه]] [[فاطمه]]{{س}} به [[راه]] افتاد و در برابر [[خانه]] او ایستاد و در زد. [[فاطمه]]{{س}} با شنیدن سر و صدای آنان، از درون منزل و گریه‌کنان صدا زد: "ای [[پدر]]! ای [[رسول خدا]]! پس از تو از [[ابن خطاب]] و [[ابن ابی قحافه]] چه‌ها دیدیم". با شنیدن صدا و [[گریه]] [[فاطمه]]{{س}} عده‌ای گریه‌کنان و با دلی نالان بازگشتند و [[عمر]] با گروهی از جمله [[خالد بن ولید]] و [[قنفذ]] در آنجا ماند<ref>الأمامیة والسیاسة، ابن قتیبه دینوری، ج۱، ص۱۶.</ref>. و به آن دو امر کرد که هیزم و [[آتش]] بیاورند؛ سپس [[عمر]]، لگدی به در زد و صدا زد: "ای پسر [[ابی طالب]]! در را باز کن". [[فاطمه]]{{س}} که پشت در [[ایستاده]] بود فرمود: "ای [[عمر]]! تو را با ما چه کار؟ ما را به حال خود واگذار!" [[عمر]] خطاب به [[فاطمه]]{{س}} با [[جسارت]] تمام گفت: "در را باز کن و الا [[خانه]] را بر سرتان به [[آتش]] می‌کشیم". [[امیرمؤمنان]]{{ع}} نیز فرمود: "ای [[عمر]]! آیا از [[خداوند]] عزوجل - نمی‌ترسی که می‌خواهی به خانه‌ام وارد شده و به منزلم [[هجوم]] آورده‌ای؟" [[عمر]] به [[سخنان علی]]{{ع}} اعتنایی نکرد و آتش‌ طلبید و هیزم کنار در را به [[آتش]] کشید. در [[خانه]] [[فاطمه]] شروع به سوختن کرد. سپس [[عمر]] در را با لگد کوبید و [[فاطمه]]{{س}} را مضروب ساخت و [[تنهایی]] به [[خانه]] وارد شد. [[فاطمه]]{{س}} به سمت او رفت و [[رسول خدا]]{{صل}} را صدا زد، اما [[عمر]] شمشیرش را که در غلاف بود بلند کرد و محکم به پهلوی [[فاطمه]]{{س}} کوبید و [[فاطمه]] به سبب آن ضربه فریاد کشید. این بار، او شلاقش را بلند کرد و بر بازوی [[فاطمه]]{{س}} زد. [[فاطمه]]{{س}} باز [[رسول خدا]]{{صل}} را صدا زد. همین که [[امیرمؤمنان]]{{ع}} این منظره را دید، خواست تا [[عمر]] را بکشد. پس به سمت او جهید و یقه او را گرفت و او را بلند کرد و به [[زمین]] کوفت و ضربه‌ای به بینی و گردن او کوبید و خواست او را بکشد اما به یاد سفارش [[رسول خدا]]{{صل}} افتاد که او را به [[صبوری]] و [[سازش]] با آنان سفارش کرده بود، لذا به [[عمر]] فرمود: "[[سوگند]] به کسی که [[محمد]]{{صل}} را با [[نبوت]]، بزرگ داشت، ای پسر صهاک! اگر قبل از این [[اراده]] حتمی [[الهی]] (بر [[سازش]] با امثال تو) تعلق نگرفته بود، به [[یقین]] می‌دانستی که تو توان ورود به خانه‌ام را نداشتی؛ می‌خواهید با [[شمشیر]]، زهراء{{س}} را بکشید!؟" [[عمر]] از افراد خود که بیرون [[خانه]] بودند کمک خواست و آنان به منزل وارد شدند. [[خالد بن ولید]] شمشیرش را برهنه کرد تا به [[فاطمه]]{{س}} حمله کند که [[امیرمؤمنان]] با [[شمشیر]] به او حمله کرد و او آن [[حضرت]] را قسم داد تا اینکه از او [[دست]] کشید <ref>کتاب سلیم بن قیس، سلیم بن قیس، ص۳۸۶.</ref>.
*در این میان کسی ضربه‌ای به شکم آن [[حضرت]] وارد کرد که جنین شش ماهه‌اش (که [[رسول خدا]]{{صل}} او را [[محسن]] نامیده بود)<ref>فروع کافی، کلینی، ج۶، ص۱۸؛ الخصال، شیخ صدوق، ص۶۳۴؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۴۳، ص۱۹۵.</ref> سقط شد<ref>المحسن السبط مولود ام سقط، محمد مهدی خرسان نجفی، ص۱۸۴.</ref> و آسیب دید<ref>کتاب سلیم بن قیس، سلیم بن قیس، ج۲، ص۵۸۸ و الامالی، شیخ صدوق، ص۱۷۵؛ بشارة المصطفی، محمد بن علی طبری، ص۳۰۷؛ الفضائل، شاذان بن جبرئیل قمی، ص۹: المحتضر، حسن بن سلیمان حلی، ص۱۹۷۶؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۲۸، ص۳۸.</ref>. [[هجوم]] به [[خانه]] [[فاطمه]]{{س}} آن [[قدر]] [[زشت]] بود که وقتی حدود دو سال پس از آن واقعه، [[ابوبکر]] در حال [[احتضار]] قرار گرفت [[آرزو]] می‌کرد که ای کاش در [[خانه]] [[فاطمه]]{{س}} را نگشوده بود<ref>الاموال لابن زنجویه، زنجویه، ج۱، ص۳۸۷؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۲، ص۳۵۳؛ العقد الفرید، ابن عبد ربه، ج۴، ص۲۵۴؛ المعجم الکبیر، طبرانی، ج۱، ص۶۲؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۳۰، ص۴۲۰.</ref>.
*[[امیرمؤمنان]]{{ع}} طبق سفارش [[رسول خدا]]{{صل}} با آنان [[رفتار]] کرد و در حالی که آنها [[علی]]{{ع}} را از منزل او خارج می‌کردند [[فاطمه]]{{س}} به آنان فرمود: "اگر از [[امیرمؤمنان]]{{ع}} [[دست]] برندارید در کنار [[قبر]] [[رسول خدا]]{{صل}} رفته و آنان را [[نفرین]] می‌کنم" اما آنان به سخنان [[فاطمه]] اعتنایی نکرده و [[امیرمؤمنان]]{{ع}} را به نزد [[ابوبکر]] بردند. [[فاطمه]]{{س}} در حالی که [[دست]] [[حسنین]] را گرفته بود، به دنبال آنان از منزل خارج شده، به سمت [[مرقد]] [[رسول خدا]]{{صل}} به [[راه]] افتاد. [[امیرمؤمنان]]{{ع}} رو به [[سلمان]] کرد و فرمود: "دختر [[محمد]]{{صل}} را دریاب که اگر او در کنار [[مرقد]] آن [[حضرت]] ناله کند، [[خداوند]] [[مدینه]] را زیر و رو خواهد کرد". [[سلمان]] خود را به [[فاطمه]]{{س}} رساند و گفت: "ای دختر [[محمد]]{{صل}} [[خداوند]]، پدرتان را مایه [[رحمت]] [[مبعوث]] گردانید؛ بازگردید". [[فاطمه]] پاسخ داد: "[[سلمان]]! می‌خواهند [[علی]] را بکشند؛ توان [[صبر]] ندارم؛ رهایم کن تا کنار [[قبر]] پدرم رفته، و نفرین‌شان کنم". [[سلمان]] گفت: "می‌ترسم [[مدینه]] زیرو رو شود. [[علی]]{{ع}} مرا به سوی‌تان فرستاده و [[فرمان]] داده که به منزل بازگردید و از این کار صرف نظر کنید". [[فاطمه]]{{س}} تا این سخنان را شنید، فرمود: "بنابراین باز می‌گردم و [[صبر]] کرده و از او [[اطاعت]] می‌کنم"<ref>تفسیر العیاشی، عیاشی، ج۲، ص۶۷؛ الاختصاص، شیخ مفید، ص۱۸۶؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۲۸، ص۲۲۸.</ref>.
*همچنین آن [[حضرت]] در برخورد با [[عمر بن خطاب]] به او فرمود: "ای پسر خطاب! به [[خدا]] قسم، اگر از رسیدن [[عذاب]] به کسانی که بی‌گناه‌اند، [[کراهت]] نداشتم، از [[خداوند]] درخواست [[عذاب]] می‌کردم و می‌دیدی که دعایم سریع به [[اجابت]] می‌رسد"<ref>اصول کافی، کلینی، ج۱، ص۴۶۰؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۲۸، ص۲۵۰.</ref>. در نهایت، آنها [[امیرمؤمنان]]{{ع}} را به نزد [[ابوبکر]] آورده و به ایشان گفتند: با او [[بیعت]] کن! [[علی]]{{ع}} فرمود: "مطمئناً چنین کاری نخواهم کرد؛ پس ساکت شوید!" گفتند: به [[خدا]] قسم، گردنت را می‌زنیم؛ فرمود: "در این صورت، [[عبدالله]] و [[برادر]] [[رسول خدا]] را کشته‌اید". [[عمر]] گفت: "[[عبدالله]] را، بله اما [[برادر]] [[رسول خدا]] را، [[خیر]]<ref>الامامة والسیاسه، ابن قتیبه دینوری، ج۱، ص۱۶؛ به نظر میرسد او اولین کسی بود که این فضیلت امیرمؤمنان{{ع}} را انکار کرد و برخی دیگر نیز از او پیروی کردند.</ref>؛ [[علی]]{{ع}} فرمود: به [[خدا]] [[سوگند]]، اگر [[فرمان الهی]] و عهدی که خلیلم [[رسول خدا]]{{صل}} از من گرفته است، نبود، می‌دانستی که کدام یک از ما [[یاوری]] ضعف‌تر و نفرات کمتری داریم".
*[[بریده]] نیز گفت: ای [[عمر]]! آیا شما دو نفر نبودید که [[رسول خدا]]{{صل}} به شما فرمود: "به سوی [[علی]] روید و به او با سلامی که به [[امیرمؤمنان]] می‌دهند، [[سلام]] دهید" و شما گفتید: این، [[امر]] [[خدا]] و [[رسول]] است؟ و او فرمود: "بله". [[ابوبکر]] گفت: "همین گونه بود ای بریده! ولی تو نبودی و ما بودیم که اوضاع پس از او ([[رسول خدا]]) [[تغییر]] کرد". [[عمر]] هم گفت: "تو را با این [[مرد]] ([[امیرمؤمنان]]) چه کار ای بریده؟" بریده گفت: "به [[خدا]] [[سوگند]]، در جایی که شما [[حاکمان]] آن هستید، نخواهم ماند". [[عمر]] هم [[دستور]] داد تا او را کتک زده، و از [[شهر]] بیرون کردند<ref>کتاب سلیم بن قیس، ص۳۸۸.</ref>.
*در ادامه [[ابوبکر]] ساکت بود و حرفی نمی‌زد؛ [[عمر]] رو به او کرد و گفت: "او را به [[بیعت]] کاری مجبور نمی‌کنی؟" او گفت: "او را بر امری که [[فاطمه]] در جَنب آن باشد (بر انجام کاری که [[فاطمه]] با آن موافق نیست) [[اجبار]] نمی‌کنم". در این هنگام [[امیرمؤمنان]]{{ع}} به سوی [[قبر]] [[رسول خدا]]{{صل}} رفت<ref>الامامة و السیاسة، ابن قتیبه دینوری، ج۱، ص۱۶.</ref>.
*[[فاطمه]]{{س}} به صورت‌های گوناگون در مقابل این [[انحراف]] و [[پاسداری]] از [[حریم]] [[دین]] و [[ولایت]]، تا پای [[جان]] ایستاد و [[غم]] سنگین [[رحلت]] [[پدر]] ذره‌ای او را از [[دفاع از ولایت]] [[الهی]] [[امیرمؤمنان]]{{ع}} باز نداشت.<ref>[[محمد کرمانی کجور | کرمانی کجور، محمد]]، [[فاطمه زهرا دختر رسول خدا (مقاله)| مقاله «فاطمه زهرا دختر رسول خدا»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۱، ص:۲۶۹-۲۸۵-.</ref>


== جستارهای وابسته ==
[[رسول خدا]]{{صل}} در میان [[مردم]] ندا داد که امسال قصد به جا آوردن [[حج]] و [[آموزش]] عملی آن را دارد<ref>روضة الواعظین، فتال نیشابوری، ص۸۹؛ الامالی، شیخ صدوق، ص۴۳۵.</ref>. پس از ورود [[رسول خدا]]{{صل}} به [[مکه]] ایشان به همراه بسیاری از [[مسلمانان]] [[مدینه]] و اطراف آن و بادیه‌نشین‌ها که حدود هفتاد هزار نفر بودند، حجی گزارد که بعدها به [[حجة الوداع]] معروف شد<ref>روضه کافی، کلینی، ج۸، ص۲۷؛ الأمالی، شیخ صدوق، ص۴۳۵.</ref>. [[مردم]] در این [[حج]] به سخنان آن حضرت گوش سپردند و [[اعمال]] حج او را می‌دیدند و همانند ایشان [[اعمال]] خود را به جا می‌آورند<ref>روضة الواعظین، فتال نیشابوری، ص۸۹؛ الامالی، شیخ صدوق، ص۴۳۵.</ref>.
 
وقتی [[مناسک]] حج پایان پذیرفت، [[رسول خدا]]{{صل}} به تک‌ تک مردان اصحابش امر کرد تا با عنوان [[امیرمؤمنان]] به [[علی]]{{ع}} [[سلام]] دهند. سپس به [[بلال]] فرمود: "در میان [[مردم]] ندا بده که فردا کسی جز [[بیماران]]، نماند مگر آنکه به سمت [[غدیر خم]] حرکت کند"<ref>الامالی، شیخ صدوق، ص۳۶-۴۳۵.</ref>.
 
حُجاج به سمت وعده‌گاه [[رسول خدا]] به راه افتادند تا آنکه در هجدهم ذی الحجه<ref>الامالی، شیخ صدوق، ص۵۰ و ۴۳۵.</ref>؛ یعنی هفتاد روز قبل از [[رحلت رسول خدا]]{{صل}} به برکه [[خم]] رسیدند. [[رسول خدا]]{{صل}} [[فرمان]] توقف داد و امر کرد تا کسانی که پیشی گرفته‌اند بازگشته و کسانی که عقب مانده‌اند زودتر خود را به آنجا برسانند<ref>خصائص امیرالمؤمنین علی بن أبی‌طالب، نسائی، ج۱، ص۱۱۴؛ الامالی، شیخ صدوق، ص۴۳۵.</ref>. سپس [[رسول خدا]]{{صل}} [[دستور]] داد تا چوب‌های درختان [[سلم]]<ref>بر وزن عنب، درختی است که برگ‌هایش، قرظ (بر وزن شجر) نام دارد و با آن، پوست حیوان را دباغی میکنند.</ref> را که در آنجا موجود بود در زیر قرار داده، سنگ‌های موجود را بر روی آن گذارند تا مکان بلندی شبیه [[منبر]] آماده شود و [[رسول خدا]]{{صل}} بر روی آن بایستد<ref>روضة الواعظین، فتال نیشابوری، ص۹۱؛ الاحتجاج، طبرسی، ج۱، ص۷۰؛ الیقین، سید بن طاووس، ص۳۴۶؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۳۷، ص۲۰۳.</ref>.
 
وقتی با چوب و سنگ، چیزی شبیه [[منبر]] آماده شد<ref>روضه کافی، کلینی، ج۸، ص۲۷؛ غایة المرام، سید هاشم بحرانی، ج۲، ص۱۱۶.</ref>، [[رسول خدا]]{{صل}} بر روی آن رفت و [[خطبه]] خواند<ref>روضة الواعظین، فتال نیشابوری، ص۹۱. در منابع اهل سنت عموماً با تقطیع خطبه غدیر آن را در حد یک جمله و یا چند جمله نقل و چنین وانمود کرده که خطبه‌ای در کار نبوده است در حالی که در قدیمی‌ترین منابع آن از سخنان رسول خدا{{صل}} در غدیر به خطبه پیامبر{{صل}} تعبیر شده است. (حدیث اسماعیل بن جعفر، اسماعیل بن جعفر، ج۱، ص۴۸۸؛ مسند ابن ابی شیبه، ابی شیبه، ج۱، ص۳۵۲؛ مسند احمد، احمد بن حنبل، ج۴، ص۳۷۲). درباره غدیر در بسیاری منابع اهل سنت مطلب نقل شده است که تنها به ذکر نام برخی از آنها تا قرن چهارم بسنده می‌کنیم. به طور مثال، در یکی از این منابع آمده است: رسول خدا{{صل}} در روز غدیر خم امر فرمود تا مردم سکویی بسازند و بر فراز آن رفت و از مردم پرسید: آیا من مقدم‌تر از خود شما به شما نیستم؟ مردم گفتند: آری. فرمود: هر که من مولای اویم علی مولای اوست. خدایا! هر که او را دوست دارد دوستش بدار و هر که او را دشمن بدارد دشمن دار. (حدیث اسماعیل بن جعفر، اسماعیل بن جعفر، ج۱، ص۴۸۷). برخی دیگر از منابع اهل سنت تا قرن چهارم از این قرار است: المصنف، ابی شیبه کوفی، ج۶، ص۳۷۲؛ فضائل الصحابه، شیبانی، ج۲، ص۵۸۶ و ۵۹۶ و ۵۹۷ و ۶۱۰ و ۶۱۳ و ۶۸۲؛ مسند احمد، احمد بن حنبل، ج۱، ص۱۱۸ و ج۴، ص۲۸۱؛ انساب الاشراف، بلاذری، ج۱، ص۲۸۱؛ البحر الزخار، بزار، ج۲، ص۱۳۳ و ۳۳۵ و ج۳، ص۲۵ و ج۱۰، ص۲۱۲؛ خصائص امیرالمؤمنین علی بن ابی‌طالب، نسائی، ج۱، ص۹۶، ۱۰۲، ۱۴-۱۱۳، ۱۱۷ و ۱۶۷؛ فضائل الصحابه، نسائی، ج۱، ص۱۵؛ السنن الکبری، نسائی، ج۵، ص۴۵، ۱۳۰، ۱۳۲، ۳۶-۱۳۴ و ۱۵۴؛ صحیح ابن حبان، ابن حبان، ج۱۵، ص۳۷۶؛ المعجم الکبیر، طبرانی، ج۲، ص۳۵۷؛ و نیز ر.ک: جلد اول دایرة المعارف صحابه (همین کتاب)، شرح حال امام علی{{ع}}.</ref>. بعد از [[خواندن]] [[خطبه]]، [[عمر بن خطاب]] نزد [[امیرمؤمنان]]{{ع}} آمد و به ایشان چنین تبریک گفت: {{عربی|بَخْ بَخْ يَا ابْنَ أَبِي طَالِبٍ أَصْبَحْتَ مَوْلَايَ وَ مَوْلَى كُلِّ مُسْلِمٍ}}<ref>الامالی، شیخ صدوق، ص۵۰؛ روضة الواعظین، فتال نیشابوری، ص۳۵۰؛ مناقب الامام امیرالمؤمنین{{ع}}، محمد بن سلیمان کوفی، ج۲، ص۴۳۰؛ الهدایة الکبری، خصیبی، ص۱۰۴؛ و نیز ر.ک: سر العالمین، غزالی، ج۱، ص۱۸. او پس از نقل این سخن عمر، مینویسد: {{عربی|فهذا تسليم و رضى و تحكيم ثم بعد هذا غلب الهوى و تحب الرياسة و حمل عمود الخلافة و عقود النبوة و خفقان الهوى في قعقعة الرايات و اشتباك ازدحام الخيول و فتح الأمصار و سقاهم كأس الهوى فعادوا إلى الخلاف الأول، فنبذوه وراء ظهورهم و اشتروا به ثمنا قليلا}}.</ref>. سپس [[رسول خدا]]{{صل}} به [[مردم]] [[دستور]] داد تا در [[بیعت]] با [[امیرمؤمنان]]{{ع}} بر یکدیگر [[سبقت]] بگیرند و با عنوان امیرمؤمنان به او [[سلام]] دهند و هر که پیش قدم شود، [[رستگار]] خواهد بود<ref>روضة الواعظین، فتال نیشابوری، ص۹۹.</ref>، همه آنها را به [[بیعت]] با [[امیرمؤمنان]]{{ع}} [[امر]] کرد و کسی نماند مگر آنکه با [[علی]]{{ع}} [[بیعت]] کرد<ref>قرب الاسناد، حمیری قمی، ص۵۷؛ الخصال، شیخ صدوق، ص۳۷۱؛ الاختصاص، شیخ مفید، ص۱۷۰؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۲۸، ص۲۰۶ و ج۳۸، ص۱۷۳.</ref> بدون آنکه کسی چیزی بگوید<ref>قرب الاسناد، حمیری قمی، ص۵۷.</ref>. و به [[پیامبر]]{{صل}} [[دستور]] داد تا [[شاهدان غدیر]] خبر [[انتصاب]] [[امیرمؤمنان]] ما را به غائبان<ref>اصول کافی، کلینی، ج۱، ص۲۸۹؛ دعائم الاسلام، قاضی نعمان مغربی، ج۱، ص۱۵؛ الخصال، شیخ صدوق، ص۳۷۱؛ تحف العقول، ابن شعبه حرانی، ص۳۵؛ الاختصاص، شیخ مفید، ص۱۷۰؛ روضة الواعظین، فتال نیشابوری، ص۹۶؛ الاحتجاج، طبرسی، ج۱، ص۱۰۶.</ref> و پدران به پسرانشان تا [[روز قیامت]] برسانند<ref>روضة الواعظین، فتال نیشابوری، ص۹۶؛ الامالی، شیخ صدوق، ص۴۳۵.</ref> و نیز روز [[غدیر خم]] را [[برترین]] [[عید]] [[امت]] خود اعلام فرمود<ref>الامالی، شیخ صدوق، ص۱۸۸؛ روضة الواعظین، فتال نیشابوری، ص۱۰۲. امام صادق{{ع}} نیز از آن به بزرگترین عید خداوند یاد کرده است (تهذیب الاحکام، شیخ طوسی، ج۳، ص۳).</ref>.
 
لازم به [[یادآوری]] است که بعدها در محل [[انتصاب الهی]] [[امیرمؤمنان]]{{ع}} مسجدی به نام [[مسجد غدیر]] ساخته شد و [[امامان معصوم]]{{عم}} بسیار به آنجا توجه داشتند. از جمله [[نقل]] شده، روزی [[امام صادق]]{{ع}} به این [[مسجد]] وارد شد و با نگاه به سمت چپ این [[مسجد]]، فرمود: "این جا محلی بود که [[رسول خدا]]{{صل}} در آن [[ولایت]] [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} را اعلام کرد". و به سمت راست نگریست و فرمود: "اینجا محل [[خیمه]] فلانی و فلانی و سالم [[خادم]] [[ابی حذیفه]] و [[ابی‌عبیده جراح]] بود که وقتی دیدند [[رسول خدا]]{{صل}} دستانش را بالا برد، به یکدیگر گفتند: به چشمانش بنگرید! همچون چشمان دیوانه‌ای می‌چرخد<ref>فروع کافی، کلینی، ج۴، ص۵۶۶. جمله اخیر آنان در حدیثی از امام باقر{{ع}} نیز آمده است (روضه کافی، کلینی، ج۸، ص۳۴۴). </ref> و تا [[ابلیس]] این [[جسارت]] آنان را به [[رسول خدا]]{{صل}} شنید، فریاد [[شادی]] سر داد و زیر دستان خود را جمع کرد و گفت: " آیا می‌دانید من با [[آدم]] بودم؟ " گفتند: بله؛ گفت: " [[آدم]]، [[پیمان‌شکنی]] کرد و به [[پروردگار]]، [[کافر]] نشد اما اینان [[پیمان‌شکنی]] کرده و به [[رسول]]، [[کافر]] شدند"<ref>روضه کافی، کلینی، ج۸، ص۳۴۴؛ من لا یحضره الفقیه، شیخ صدوق، ج۲، ص۵۵۹.</ref>.
 
اما با تمام سفارش‌های [[رسول خدا]]{{صل}}، حتی در همان مدت کوتاه هفتاد [[روزه]] [[زندگی]] [[رسول خدا]]{{صل}} پس از [[انتصاب]] [[امیرمؤمنان]]{{ع}}، [[بی‌اعتنایی]] به [[غدیر]] و [[امیرمؤمنان]]{{ع}} آغاز شد. روزی [[رسول خدا]]{{صل}} در روزهای آخر [[حیات]] خود با عده‌ای از [[اصحاب]]، در حجره [[ام ابراهیم]]<ref>منزل ماریه قبطیه، همسر رسول خدا{{صل}} و مادر ابراهیم فرزند آن حضرت. ایشان مدتی از دوران بیماری خود را در آنجا بود و مردم برای عیادت ایشان میآمدند.</ref> نشسته بودند که [[امیرمؤمنان]]{{ع}} به آن حجره وارد شد. و هیچ یک از [[صحابه]] به او اعتنا نکرده، جایی برای نشستن او باز نکردند. وقتی [[رسول خدا]]{{صل}} این صحنه را دید، فرمود: "ای [[مردم]]! اینان [[أهل بیت]] من‌اند؛ در حالی که من زنده در برابر شما نشسته‌ام آنها را [[خوار]] مکنید!، به [[خدا]] قسم، اگر من از میان شما [[غائب]] شوم [[خداوند]] از میان‌تان [[غائب]] نخواهد شد و به [[راستی]] که [[آسایش]] و [[بشارت]] [[اخروی]] برای کسی است که از [[علی]] [[پیروی]] کند و ولایتش را پذیرفته و [[تسلیم]] او و اوصیایی که از [[فرزندان]] اویند، باشد. چنین کسی بر من [[حق]] یافته که او را در شفاعتم داخل کنم، زیرا که از [[پیروان]] من است"<ref>الامالی، شیخ صدوق، ص۱۷۳؛ فضائل الشیعه، همو، ص۳۱.</ref>.
 
هفتاد روز [[زندگی]] [[رسول خدا]]{{صل}} پس از [[غدیر خم]]، به سرعت، سپری و مسمومیت [[رسول خدا]]{{صل}} شدیدتر می‌شد تا اینکه روزهای پایانی ماه صفر که روزهای پایانی سال نیز بود از راه رسید<ref>چنانکه گذشت، به اتفاق‌نظر همگان، اول ربیع الاول، روز آغاز هجرت بوده است و نه اول محرم. شیخ مفید می‌گوید: رحلت رسول خدا در روز دوشنبه ۲۸ صفر سال یازدهم هجری بوده است و در این حال ایشان ۶۳ سال داشته است (الارشاد، ج۱، ص۱۸۹). ولی ابن خشاب بغدادی و ابن ابی ثلج بغدادی با سند خود از نصر بن علی جهنمی از امام رضا{{ع}} و ایشان و همچنین از پدرش، علی{{ع}} روایت کرده‌اند که رسول خدا{{صل}} در حالی که ۶۳ سال داشت، در روز دوشنبه که دو شب از ماه ربیع الاول گذشته بود، وفات کرد (کشف الغمه، ابن ابی الفتح اربلی، ص۱۴؛ نیز ر.ک: تاریخ تحقیقی اسلام، یوسفی غروی (ترجمه: حسین عربی)، ج۴، ص۷۳-۵۷۲).</ref>. [[رسول خدا]]{{صل}} مدت کوتاهی قبل از [[رحلت]] خود، سپاهی را که [[ابوبکر]] و [[عمر]] و سران [[مهاجر]] و [[انصار]] در آن بودند<ref>انساب الاشراف، بلاذری، ج۱، ص۲۰۸.</ref>، به [[فرماندهی]] [[اسامة بن زید]] به سمت رومیانی که به سوی مرزهای [[اسلامی]] حرکت کرده بودند، فرستاد. [[صحابه]] به خاطر [[انتخاب]] [[اسامة بن زید]] و به [[دلیل]] کمی سن او به [[رسول خدا]]{{صل}} طعنه زدند و وقتی خبر آن به [[رسول خدا]]{{صل}} رسید بر [[منبر]] رفت و پس از [[حمد]] [[الهی]]، فرمود: "[[مردم]]، به من به سبب [[فرماندهی]] اسامة بن زید بر [[لشکر]]، طعنه زدند؛ آنان قبلاً نیز درباره [[فرماندهی]] پدرش به من طعنه زدند"<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۲، ص۲۴۹؛ المنتظم، ابن جوزی، ج۵، ص۳۰۷؛ تنویر الغبش فی فضل السودان و الحبش، ابن جوزی، ج۱، ص۱۳۲.</ref>. سپس [[رسول خدا]]{{صل}} [[دستور]] حرکت [[لشکر]] را به سمت [[شام]] صادر کرد اما آنها در فاصله کمی از [[مدینه]] توقف و از [[فرمان]] رسول خدا{{صل}} [[سرپیچی]] کردند<ref>السیرة النبویة، ابن هشام، ج۶، ص۶۵؛ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۴، ص۶۸؛ سمط النجوم، ابن عبدالملک شافعی، ج۲، ص۳۲۶.</ref> و عده‌ای همچون [[عمر]] و [[ابوبکر]] به [[مدینه]] برگشتند<ref>این مطلب با توجه به این دو نکته خواهد آمد، روشن می‌شود؛ اول: عمر پنجشنبه آخر زندگی آن حضرت یعنی چهار روز قبل از رحلت ایشان و جریان درخواست قلم و دوات حاضر بود و دوم: ابوبکر و چهره‌های سرشناس مهاجر و انصار در زمان غسل رسول خدا{{صل}} در مدینه، در سقیفه بنی‌ساعده حاضر شدند.</ref> و به منزل [[رسول خدا]]{{صل}} در حالی که ایشان در بستر [[بیماری]] بود، وارد شدند.
 
[[رسول خدا]]{{صل}} در [[پنجشنبه]] آخر [[حیات]] خویش در حالی که [[امیرمؤمنان]]{{ع}} و مردانی از [[صحابه]] همچون [[ابن عباس]] و [[عمر]] در آن [[خانه]] حاضر بودند، لب به سخن گشود و فرمود: "قلم و ورقی بیاورید تا چیزی برای شما بنویسم که پس از من هرگز [[گمراه]] نشوید". ناگاه [[عمر]] صدا زد: "درد بر او [[غلبه]] یافته که چنین می‌گوید (یعنی [[هذیان]] می‌گوید)؛ [[قرآن]] نزد ماست و برای ما کافی است". [[اختلاف]] در میان حاضران بالا گرفت؛ برخی می‌گفتند: ورق و قلمی بیاورید و برخی دیگر همان حرف عمر را می‌زدند<ref>المصنف، صنعانی، ج۵، ص۴۳۸؛ مسند احمد، احمد بن حنبل، ج۱، ص۳۲۴؛ صحیح البخاری، بخاری، ج۱، ص۵۴ و ج۶، ص۲۶۸۰؛ صحیح مسلم، مسلم نیشابوری، ج۳، ص۱۲۵۹؛ صحیح ابن حبان، ابن حبان، ج۱۴، ص۵۶۳؛ گفتنی است که ابو حامد غزالی، عالم معروف اهل سنت، سخن عمر را چنین نقل می‌کند: رسول خدا{{صل}} فرمود: "دوات و کاغذ بیاورید تا شک و شبهه را برطرف سازم و شما را متوجه سازم که چه کسی پس از من شایسته خلافت است". عمر گفت: این مرد را رها سازید، زیرا که هذیان میگوید (سرّ العالمین و کشف ما فی الدارین، ج۱، ص۱۸)؛ و ر.ک: الشامل فی الصناعة الطبیه، ابی الحزم قرشی، ج۱، ص۴.</ref> و وقتی زن‌ها گفتند: [[حاجت]] [[رسول خدا]]{{صل}} را برآورید، عمر با [[تندی]] به آنان گفت: "ساکت شوید! وقتی او [[بیمار]] است، [[اشک]] می‌ریزید و وقتی سالم بود، گردنش را گرفته بودید (در فشار شما بود)". در اینجا بود که [[رسول خدا]]{{صل}} به عمر فرمود: "آنها از شما بهترند"<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۲، ص۲۴۴؛ نهایة الأرب فی فنون الأدب، نویری، ج۱۸، ص۲۴۶؛ جامع الاحادیث، سیوطی، ج۱۳، ص۲۵۹.</ref> و وقتی آن حضرت چنین صحنه‌هایی را دید، به آنها فرمود: "از [[خانه]] بیرون بروید". [[نقل]] شده، [[ابن عباس]]، پسر عموی [[رسول خدا]]{{صل}} که خود [[شاهد]] این [[جسارت]] به [[رسول خدا]]{{صل}} بود، هرگاه این حادثه را [[یادآوری]] می‌کرد، می‌گفت: بزرگترین [[مصیبت]]، جدایی افکندن بین [[رسول خدا]]{{صل}} و بین نوشته آن حضرت، به سبب [[اختلاف]] آنان بود<ref>صحیح البخاری، بخاری، ج۱، ص۵۴ و ج۶، ص۲۶۸۰؛ السنن الکبری، نسائی، ج۴، ص۳۶۰.</ref>.
 
روزهای آخر [[حیات رسول خدا]]{{صل}} به سرعت در حال سپری شدن بود. در یکی از این روزها [[فاطمه]]{{س}}، که همچون خود آن حضرت قدم برمی‌داشت، بر بالین پدر آمد و تا چشمان [[رسول خدا]] به او افتاد، فرمود: "مرحبا به دخترم" و او را کنار خود نشاند و سخنی به او گفت که [[فاطمه]]{{س}} گریان شد و بلافاصله سخن دیگری به او فرمود که او خندان شد. بعدها که از [[فاطمه]] درباره آن سخنان پرسیدند، چنین پاسخ داد: "مطلب اولی که [[رسول خدا]]{{صل}} به من فرمود این بود که [[جبرئیل]] هر سال یک مرتبه [[قرآن]] را بر من نازل می‌کرد و امسال دو مرتبه آن را نازل کرده است که نشانه آن است که زمان [[مرگ]] من فرا رسیده و تو اولین نفر از [[اهل بیت]] من هستی که به من خواهی پیوست". و من گریان شدم. سپس فرمود: "آیا [[راضی]] نیستی که [[سرور]] [[زنان]] [[مسلمان]] باشی و من خندان شدم"<ref>الامالی، شیخ صدوق، ص۶۹۲؛ روضة الواعظین، فتال نیشابوری، ص۱۸۱؛ شرح الأخبار، قاضی نعمان مغربی، ج۳، ص۲۳؛ منابع اهل سنت که این مطلب در آنها آمده: مسانید أبی یحیی فراس، فراس بن یحیی، ج۱، ص۷۹؛ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۲، ص۲۴۸؛ مسند احمد، احمد بن حنبل، ج۶، ص۲۸۲، الجامع الصحیح المختصر، بخاری، ج۳، ص۱۳۲۶؛ السنن الکبری، نسائی، ج۵، ص۱۴۶.</ref>.
 
سپیده صبح روز [[دوشنبه]]، آخرین روز [[زندگانی رسول خدا]]{{صل}}<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۲، ص۳۰۵؛ الکتاب المصنف، أبی شیبه کوفی، ج۷، ص۴۳۰؛ سنن الدارمی، دارمی، ج۱، ص۵۲؛ صحیح البخاری، بخاری، ج۱، ص۴۶۷.</ref> دمید و کم‌کم آخرین لحظات [[عمر]] [[رسول خدا]]{{صل}} از [[راه]] رسید. [[رسول خدا]]{{صل}} [[امیرمؤمنان]]{{ع}} را خواست و وقتی ایشان به حضور آن حضرت آمد، [[پیامبر]] با روانداز خود او را پوشاند و اسراری به آن حضرت فرمود و این کار آنقدر به طول انجامید که هر دو عرق کرده و عرق‌شان به هم آمیخت<ref>بصائر الدرجات، محمد بن حسن صفار، ص۳۳۳؛ الخصال، شیخ صدوق، ص۶۴۲؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۴۰، ص۲۱۵.</ref>. سپس [[پیامبر]]{{صل}} [[چشم]] از [[جهان]] فرو بست و [[امیرمؤمنان]] سر خود را از زیر روانداز بیرون آورد و از [[رحلت]] آن حضرت خبر داد<ref>حیاة القلوب، علامه مجلسی، ج۴، ص۱۷۷۹.</ref>. [[فاطمه]]{{س}} با شنیدن [[رحلت رسول خدا]]{{صل}} [[غرق]] ماتم شد و پس از آن در [[غم]] [[فراق]] [[پدر]] [[گریه]] می‌کرد و در رثای [[رسول خدا]]{{صل}} چنین می‌گفت: "وای! پدرم [[دعوت]] پروردگارش را [[اجابت]] کرد؛ وای! پدرم ([[رحلت]] کرد) و [[بهشت]] جایگاهش شد..."<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۲، ص۳۱۱؛ فیض القدیر فی شرح الجامع الصغیر، المناوی، ج۵، ص۳۷۰؛ سنن الدارمی، الدارمی، ج۱، ص۵۴؛ الجامع الصحیح المختصر، البخاری، ج۴، ص۱۶۱۹؛ مسند ابی یعلی، أبو یعلی موصلی، ج۶، ص۱۱۱.</ref>.
 
پس از [[رحلت رسول خدا]]{{صل}} [[امیرمؤمنان]]{{ع}} مشغول [[آماده‌سازی]] آن حضرت برای [[دفن]] شد و [[ابوبکر]] و [[عمر]] و چهره‌های سرشناس [[مهاجر]] و [[انصار]] - همان‌ها که هفتاد روز پیش، [[نصب الهی]] [[امیرمؤمنان]]{{ع}} را در [[غدیر]] دیده و با [[امیرمؤمنان]] [[بیعت]] کرده و به آن حضرت تبریک گفته بودند - خود را به [[سقیفه]] رسانده و برای به [[دست]] آوردن [[حکومت]] به [[گفتگو]] پرداختند سپس به [[مسجد رسول]] [[خدا]]{{صل}} آمدند تا از [[مردم]] برای [[ابوبکر]] [[بیعت]] بگیرند، در حالی که [[امیرمؤمنان]]{{ع}} به [[غسل]] [[رسول خدا]]{{صل}} مشغول بود. در این حال [[سلمان فارسی]] به نزد [[امیرمؤمنان]]{{ع}} آمد و دید که آن حضرت به [[غسل]] [[رسول خدا]]{{صل}} مشغول است. می‌گوید: به آن حضرت خبر دادم که الآن [[ابوبکر]] بر [[منبر]] [[رسول]] خداست و به [[خدا]] قسم، [[مردم]] به [[بیعت]] با یک [[دست]] او [[راضی]] نبوده و با هر دو دستش [[بیعت]] می‌کنند"<ref>روضه کافی، کلینی، ج۸، ص۳۴۳؛ الاحتجاج، طبرسی، ج۱، ص۱۰۶.</ref>.
 
پس از نمازگزاردن بر [[بدن]] [[مطهر]] [[رسول خدا]]{{صل}}، فردای آن روز یعنی سه‌شنبه<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۲، ص۳۰۵؛ الکتاب المصنف، ابن ابی شیبه کوفی، ج۷، ص۴۳۰؛ سنن الدارمی، دارمی، ج۱، ص۵۲؛ تاریخ أبی زرعه، ابوزرعه دمشقی، ج۱، ص۲.</ref> [[رسول خدا]]{{صل}} در منزلش به [[خاک]] سپرده شد و [[فاطمه]] داغدار اولین [[زائر]] [[قبر]] [[پدر]] بود که کنار [[قبر]] [[رسول خدا]]{{صل}} آمد و مقداری [[خاک]] از آن برداشت و بر چشمان خود نهاد و [[گریه]] کرد و دو [[بیت]] در رثای [[رسول خدا]]{{صل}} گفت<ref>سلة الکثیب بوفاة الحبیب، ابن ناصر الدین دمشقی، ج۱، ص۱۹۰.</ref>. و رو به کسانی که [[بدن]] [[رسول خدا]]{{صل}} را به [[خاک]] سپردند فرمود: "چگونه دل‌هایتان [[راضی]] شد که [[خاک]] بر [[رسول خدا]] بریزید؟"<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۲، ص۳۱۱؛ فیض القدیر شرح الجامع الصغیر، مناوی، ج۵، ص۳۷۰؛ سنن الدارمی، دارمی، ج۱، ص۵۴، الجامع الصحیح المختصر، بخاری، ج۴، ص۱۶۱۹؛ مسند ابی یعلی، ابویعلی موصلی، ج۶، ص۱۱۱.</ref>.
 
پس از [[رحلت رسول خدا]]{{صل}} هرگز [[خنده]] و تبسمی بر گونه‌های [[فاطمه]]{{س}} ننشست<ref>فروع کافی، کلینی، ج۳، ص۲۲۸؛ وسائل الشیعه، حر عاملی، ج۳، ص۲۲۳؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۴۳، ص۱۹۵.</ref> و او در [[فراق]] [[پدر]] [[شب]] و روز می‌گریست تا جایی که جزو هشت [[گریه]] کن معروف عالم شمرده شده و آنقدر [[گریه]] آن حضرت زیاد بود که [[اهل]] [[مدینه]] به او گفتند: با گریه‌هایت ما را می‌آزاری، یا [[شب]] [[گریه]] کن و یا روز<ref>مناقب آل ابی طالب، ابن شهر آشوب، ج۳، ص۱۰۴؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۴۳، ص۳۵. </ref>. [[فاطمه]]{{س}} پس از [[رحلت رسول خدا]]{{صل}} حزنی شدید داشت و [[جبرئیل]] بارها نزد او آمده و او را [[تسلی]] می‌داد و از آن حضرت برای [[فاطمه]] خبر می‌آورد و نیز ایشان را از حوادثی که پس از او در [[نسل]] او رخ خواهد داد [[آگاه]] می‌کرد و [[علی]]{{ع}} آنها را می‌نوشت و [[مصحف فاطمه]] این خبرها را در بردارد<ref>بصائر الدرجات، محمد بن حسن صفار، ص۱۷۴؛ اصول کافی، کلینی، ج۱، ص۲۴۱؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۲۲، ص۵۴۵ و ج۲۶، ص۴۱.</ref>.
 
[[فاطمه]]{{س}} پس از [[رسول خدا]]{{صل}} تنها حدود سه ماه در این [[دنیا]] ماند<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۸، ص۲۸؛ الذریعة الطاهرة النبویه، دولابی، ج۱، ص۱۰۹؛ المعجم الکبیر، طبرانی، ج۲۲، ص۳۹۹.</ref> اما تنها [[غم]] [[فاطمه]]{{س}} در این مدت، [[رحلت]] دلخراش [[رسول خدا]]{{صل}} نبود بلکه پشت کردن [[مردم]] به [[امامت]] و [[انحراف]] از [[دین کامل]] [[الهی]] و به [[فراموشی]] سپردن [[غدیر]]، به [[غم]] از [[دست]] دادن [[پدر]] افزوده شد<ref>آیت الله تبریزی در این باره میفرماید: {{عربی|بكاء الزهراء{{س}} على أبيها كما كان أمرا وجدانيا لفراق أبيها المصطفى{{صل}} فقد كان اظهارا لمظلوميتها و مظلومية بعلها{{ع}} و تنبيهاً على غصب حق أميرالمؤمنين{{ع}} في الخلافة، و حزناً على المسلمين من انقلاب جملة منهم على أعقابهم، كما ذكر في الآية المباركة في}} {{متن قرآن|أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ}}. (صراط النجاة، المیرزا جواد التبریزی، ج۳، ص۴۴۲)</ref>.
 
او به خاطر می‌آورد که در یکی از روزها نزد [[پیامبر]]{{صل}} و [[رسول خدا]]{{صل}} با دیدن او گریست و در جواب سؤال برخی [[اصحاب]] که از علت [[گریه]] آن حضرت پرسیدند، فرمود: "وقتی او را دیدم به یاد حوادثی افتادم که پس از من بر سر او خواهد آمد؛ گویا می‌بینم که [[خواری]] به [[خانه]] او وارد شده و حرمتش شکسته می‌شود و حقش [[غصب]] شده و [[مانع]] گرفتن ارثش می‌شوند و پهلویش شکسته و جنینش سقط می‌شود و او مرا می‌خواند و می‌گوید: یا محمدا! و جوابی نمی‌شنود؛ او پس از من همیشه محزون و [[رنج]] دیده و گریان خواهد ماند؛ گاهی [[قطع]] شدن [[وحی]] از خانه‌اش را به خاطر می‌آورد، گاهی دوری مرا و شبانگاه از نشنیدن صدای من که همیشه موقع [[تهجد]] شبانه [[قرآن]] [[خواندن]] مرا می‌شنید، [[غمگین]] می‌شود و خود را [[خوار]] می‌یابد. پس از [[عزت]] دوران [[حیات]] پدرش، در این هنگام است که [[خداوند متعال]] به [[فرشتگان]] [[امر]] می‌فرماید تا با او [[انس]] گرفته و با همان ندایی که [[مریم]] را صدا می‌زدند به او بگویند: ای [[فاطمه]]! [[خدا]] تو را [[برگزیده]] و [[پاک]] ساخته و بر تمام [[زنان]] [[جهان]] [[برتری]] داده است"<ref>این جمله برگرفته از آیه {{متن قرآن|وَإِذْ قَالَتِ الْمَلَائِكَةُ يَا مَرْيَمُ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَاكِ وَطَهَّرَكِ وَاصْطَفَاكِ عَلَى نِسَاءِ الْعَالَمِينَ}} [«و آنگاه فرشتگان گفتند: ای مریم! خداوند تو را برگزید و پاکیزه داشت و بر زنان جهان برتری داد» سوره آل عمران، آیه ۴۲] است.</ref>.
 
همچنین [[نقل]] شده که [[پیامبر]]{{صل}} فرمود: "سپس دردهایش آغاز شده و [[بیمار]] می‌شود و [[خداوند]] -عزوجل- [[مریم بنت عمران]] را به سویش می‌فرستد تا از او [[پرستاری]] کرده و در [[بیماری]] مونس او باشد تا آنکه او خواهد گفت: پروردگارا! از [[زندگی]] خسته شده و از [[اهل]] [[دنیا]] [[بدی]] دیده‌ام، مرا به پدرم ملحق فرما! و [[خداوند]] او را به من ملحق خواهد کرد و بدین ترتیب اولین نفر از [[اهل]] بیتم خواهد بود که به من ملحق می‌شود، و او محزون و مکروب و [[غمگین]] و با [[حق]] [[غصب]] شده و مقتول به نزد من خواهد آمد، و من آزردگان او را چنین [[نفرین]] خواهم کرد: "خدایا! [[لعنت]] کن کسی را که به او [[ظلم]] کرده و [[عذاب]] کن کسی را که [[حق]] او را [[غصب]] کرده و [[ذلیل]] کن هر که را که او را [[خوار]] کرده، و همیشه در [[آتش]] [[غضب]] خود بدار کسی را که به پهلویش ضربه زد تا آنکه جنین او سقط شد و [[فرشتگان]] پس از دعایم، آمین خواهند گفت"<ref>الامالی، شیخ صدوق، ص۱۷۵؛ بشارة المصطفی، محمد بن علی طبری، ص۳۰۷؛ الفضائل، شاذان بن جبرئیل قمی، ص۹؛ المحتضر، حسن بن سلیمان حلی، ص۱۹۷؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۲۸، ص۳۸.</ref>.
 
هنوز [[غسل]] [[رسول خدا]]{{صل}} انجام نشده بود که سران [[انصار]]، که [[سعد بن عباده]] به همراهشان بود، در [[سقیفه بنی ساعده]] جمع شده و درباره [[بیعت]] با [[سعد]] [[مشورت]] کردند. وقتی این خبر به [[عمر]] و [[ابوبکر]] رسید، آنها با عده‌ای از [[مهاجران]] به سمت [[سقیفه]] حرکت کردند و وقتی به هم رسیدند سخن بالا گرفت. اینان درباره کنار زدن [[امیرمؤمنان]]{{ع}} اتفاق کرده بودند، پس سخنگوی [[انصار]] [[سخن]] آغاز کرد و گفت: "ای [[قریش]]! یک [[امیر]] از ما و یک [[امیر]] از شما". تا او این سخن را گفت، صداها بالا گرفت و [[عمر]] به [[ابوبکر]] رو کرد و گفت: "[[ابوبکر]]! دستت را دراز کن تا با تو [[بیعت]] کنم و با او [[بیعت]] کرد و [[مهاجران]] همراه او نیز با او [[بیعت]] کردند و [[انصار]] حاضر هم به آن [[راضی]] شده و همان‌جا با او [[بیعت]] کردند و به سبب ازدحام جمعیت نزدیک بود [[سعد بن عباده]] که [[بیمار]] نیز بود، زیر [[دست]] و پای [[صحابه]] بمیرد و وقتی [[مردم]] صدا زدند که مواظب [[سعد بن عباده]] باشید که او را کشتید، [[عمر]] گفت: "[[خدا]] او را بکشد"<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۳، ص۶۱۵؛ مسند احمد، احمد بن حنبل، ج۱، ص۵۵؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۲، ص۲۳۵؛ صحیح ابن حبان، ابن حبان، ج۲، ص۱۵۷.</ref>.
 
بالاخره [[عمر]] با [[ابوبکر]] [[بیعت]] کرد و برای او از [[مردم]] [[بیعت]] گرفت و خود او آنگاه که دوران حکومتش فرا رسید درباره [[بیعت با ابوبکر]] گفت: "[[بیعت با ابوبکر]] لغزشی از جنس لغزش‌های [[دوران جاهلیت]] بود که [[خداوند]] شرش را دفع کند"<ref>المصنف، صنعانی، ج۵، ص۴۴۲ و ۴۴۵؛ السیرة النبویه، ابن هشام، ج۶، ص۷۹؛ مسند احمد، احمد بن حنبل، ج۱، ص۵۵؛ الجامع الصحیح، بخاری، ج۶، ص۲۵۰۵؛ مسند البزار، بزار، ج۱، ص۳۰۲؛ الثقات، ابن حبان، ج۲، ص۱۵۶.</ref>.
 
[[غاصبان خلافت]] تنها به گرفتن [[حکومت]] و [[بیعت]] اطرافیانشان با [[ابوبکر]] [[راضی]] نشده و به [[فکر]] [[بیعت گرفتن]] از کسی که هفتاد و چند روز پیش با او [[بیعت]] کرده بودند، افتادند و از او خواستند تا با [[ابوبکر]] [[بیعت]] کند. [[امیرمؤمنان]]{{ع}} در جواب فرمود: "من حق‌دار‌تر از شما به این امر هستم و با شما [[بیعت]] نخواهم کرد و شما سزاوارترید که با من [[بیعت]] کنید. [[خلافت]] را از [[انصار]] گرفتید و نزدیک بودن با [[رسول خدا]]{{صل}} را [[دلیل]] آوردید و آن را از ما [[اهل بیت]]، غاصبانه می‌گیرید در حالی که به [[گمان]] خودتان شما از [[انصار]] سزاوارترید، زیرا که [[محمد]]{{صل}} از شما بود و [[انصار]] [[رهبری]] را به شما سپرده و [[پیشوایی]] را به شما [[تسلیم]] کرد. اکنون من نیز به همان چیزی [[استدلال]] می‌کنم که شما در مقابل [[انصار]] به آن [[استدلال]] کردید: ما از همه به [[رسول خدا]]{{صل}} زنده باشد یا نباشد، نزدیک‌تریم؛ پس [[انصاف]] دهید اگر [[ایمان]] دارید و در غیر این صورت [[ظالم]] خواهید بود". وقتی [[سخن امام علی]]{{ع}} به اینجا رسید، [[عمر]] به سخن آمد و گفت: "رهایت نمی‌کنیم تا آنکه [[بیعت]] کنی. [[امیرمؤمنان]]{{ع}} فرمود: "به [[خدا]] قسم حرف تو را نپذیرفته و با او [[بیعت]] نخواهم کرد". [[ابوعبیده جراح]] با آن حضرت از در [[حیله]] وارد شد و به بیشتر بودن سن [[ابوبکر]] اشاره کرد و [[امیرمؤمنان]] چنین جواب داد: "ای [[مهاجران]]! [[خلافت]] [[محمد]]{{صل}} را در میان [[عرب]] از خانه‌اش خارج نکنید و [[اهل]] او را از [[جایگاه]] و حقی که در میان [[مردم]] دارند، [[محروم]] نکنید؛ ای [[مهاجران]]! به [[خدا]] قسم، ما حق‌دارترین [[مردمان]] به [[خلافت]] هستیم، زیرا که [[اهل بیت]]، ما هستیم و از شما حق‌دارتر به آن می‌باشیم و [[قاری]] [[کتاب خداوند]]، [[فقیه]] در [[دین خدا]]، عالم به سنت‌های [[رسول خدا]]{{صل}}، [[آگاه]] به امور زیر دستان، دفع‌کننده [[بدی‌ها]] از آنان و تقسیم کننده مساوی در بین ماست؛ به [[خدا]] قسم، [[خلافت رسول خدا]]{{صل}} از آن ما است پس، از هوای نفس [[پیروی]] مکنید تا از [[راه خدا]] [[گمراه]] شده و از [[حق]] فاصله گیرید".
 
اینجا بود که [[بشیر بن سعد انصاری]] عذر بدتر از [[گناه]] آورد و خطاب به [[امیرمؤمنان]]{{ع}} گفت: "ای [[علی]]! اگر [[انصار]] این سخنان را قبل از [[بیعت با ابوبکر]] از تو شنیده بودند هیچ کس درباره تو [[اختلاف]] نمی‌کرد"<ref>الامامة و السیاسة، ابن قتیبه دینوری، ج۱، ص۱۵.</ref>.
 
وقتی [[ابوبکر]] دید که [[امیرمؤمنان]]{{ع}} با او [[بیعت]] نمی‌کند و گروه [[مخالف]] او در [[خانه]] آن حضرت گرد آمده‌اند، [[عمر]] را به سوی آنان فرستاد، او نیز به در منزل [[فاطمه]]{{س}} آمد؛ همان منزلی که [[رسول خدا]]{{صل}} تا آخرین روزهای حیاتش، بر چهارچوب آن سر می‌گذاشت و به [[اهل]] آن [[سلام]] می‌داد<ref>کشف الیقین فی فضائل أمیرالمؤمنین، حسن بن یوسف بن مطهر حلی، ص۴۰۵؛ نهج الحق و کشف الصدق، حسن بن یوسف بن مطهر حلی، ص۱۷۴.</ref>. او حاضران در منزل را صدا زد و آنان به او اعتنا نکرده و از [[خانه]] بیرون نیآمدند. [[عمر]] هیزم‌ طلبید و قسم خورد که با آنان را از [[خانه]] بیرون می‌آورد و یا [[خانه]] را به [[آتش]] می‌کشد. به او گفتند: [[فاطمه]] درون [[خانه]] است؛ گفت: "اگرچه [[فاطمه]] باشد"<ref>الإمامة و السیاسة، ابن قتیبه دینوری، ج۱، ص۱۶.</ref>. فاطمه{{س}} رو به حاضران کرد و فرمود: "به [[خدا]] قسم او [[خانه]] را به [[آتش]] خواهد کشید". آنان از [[خانه]] خارج شدند و [[امیرمؤمنان]]{{ع}} در منزل ماند و [[فاطمه]]{{س}} از پشت در به [[سرزنش]] آنان پرداخت.
 
وقتی [[عمر]] دید کاری از پیش نمی‌برد، نزد [[ابوبکر]] آمد و گفت: "آیا کسی را که از [[بیعت]] با تو [[سرپیچی]] کرده، دستگیر نمی‌کنی؟" [[ابوبکر]] هم رو به [[غلام]] خود [[قنفذ]] کرد و گفت: "برو و [[علی]] را نزد من بیاور". او نزد [[امیرمؤمنان]]{{ع}} آمد؛ آن حضرت از او پرسید: برای چه کاری آمده‌ای؟ او گفت: "[[خلیفه رسول خدا]]{{صل}} تو را احضار کرده است". [[امیر مؤمنان]]{{ع}} فرمود: "چه زود بر [[رسول خدا]]{{صل}} [[دروغ]] بستید". او بازگشت و سخن [[امیرمؤمنان]]{{ع}} را به [[ابوبکر]] رساند. [[ابوبکر]] به [[سختی]] [[گریه]] کرد؛ [[عمر]] گفت: "به این [[سرپیچی]] کننده از [[بیعت]] [[فرصت]] مده!" [[ابوبکر]] به [[قنفذ]] گفت: "دوباره به سوی او برو و به او بگو که [[خلیفه رسول خدا]] تو را برای [[بیعت]] احضار کرده است". [[قنفذ]] نزد [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} آمد و آنچه به او امر شده بود بازگو کرد و این بار صدایش را نیز بالا برد. آن حضرت به او فرمود: "سبحان [[الله]] چیزی را ادعا کرده که از آن او نیست".
 
[[قنفذ]] بازگشت و [[پیام]] [[امیرمؤمنان]]{{ع}} را به [[ابوبکر]] رساند. [[ابوبکر]] به [[سختی]] [[گریه]] کرد. اینجا بود که [[عمر]] برخاست و با گروهی به سمت [[خانه]] [[فاطمه]]{{س}} به [[راه]] افتاد و در برابر [[خانه]] او ایستاد و در زد. [[فاطمه]]{{س}} با شنیدن سر و صدای آنان، از درون منزل و گریه‌کنان صدا زد: "ای [[پدر]]! ای [[رسول خدا]]! پس از تو از [[ابن خطاب]] و [[ابن ابی قحافه]] چه‌ها دیدیم". با شنیدن صدا و [[گریه]] [[فاطمه]]{{س}} عده‌ای گریه‌کنان و با دلی نالان بازگشتند و [[عمر]] با گروهی از جمله [[خالد بن ولید]] و [[قنفذ]] در آنجا ماند<ref>الأمامیة والسیاسة، ابن قتیبه دینوری، ج۱، ص۱۶.</ref>. و به آن دو امر کرد که هیزم و [[آتش]] بیاورند؛ سپس [[عمر]]، لگدی به در زد و صدا زد: "ای پسر [[ابی طالب]]! در را باز کن". [[فاطمه]]{{س}} که پشت در [[ایستاده]] بود فرمود: "ای [[عمر]]! تو را با ما چه کار؟ ما را به حال خود واگذار!" [[عمر]] خطاب به [[فاطمه]]{{س}} با [[جسارت]] تمام گفت: "در را باز کن و الا [[خانه]] را بر سرتان به [[آتش]] می‌کشیم". [[امیرمؤمنان]]{{ع}} نیز فرمود: "ای [[عمر]]! آیا از [[خداوند]] عزوجل - نمی‌ترسی که می‌خواهی به خانه‌ام وارد شده و به منزلم [[هجوم]] آورده‌ای؟" [[عمر]] به [[سخنان علی]]{{ع}} اعتنایی نکرد و آتش‌ طلبید و هیزم کنار در را به [[آتش]] کشید. در [[خانه]] [[فاطمه]] شروع به سوختن کرد. سپس [[عمر]] در را با لگد کوبید و [[فاطمه]]{{س}} را مضروب ساخت و [[تنهایی]] به [[خانه]] وارد شد. [[فاطمه]]{{س}} به سمت او رفت و [[رسول خدا]]{{صل}} را صدا زد، اما [[عمر]] شمشیرش را که در غلاف بود بلند کرد و محکم به پهلوی [[فاطمه]]{{س}} کوبید و [[فاطمه]] به سبب آن ضربه فریاد کشید. این بار، او شلاقش را بلند کرد و بر بازوی [[فاطمه]]{{س}} زد. [[فاطمه]]{{س}} باز [[رسول خدا]]{{صل}} را صدا زد. همین که [[امیرمؤمنان]]{{ع}} این منظره را دید، خواست تا [[عمر]] را بکشد. پس به سمت او جهید و یقه او را گرفت و او را بلند کرد و به [[زمین]] کوفت و ضربه‌ای به بینی و گردن او کوبید و خواست او را بکشد اما به یاد سفارش [[رسول خدا]]{{صل}} افتاد که او را به [[صبوری]] و [[سازش]] با آنان سفارش کرده بود، لذا به [[عمر]] فرمود: "[[سوگند]] به کسی که [[محمد]]{{صل}} را با [[نبوت]]، بزرگ داشت، ای پسر صهاک! اگر قبل از این [[اراده]] حتمی [[الهی]] (بر [[سازش]] با امثال تو) تعلق نگرفته بود، به [[یقین]] می‌دانستی که تو توان ورود به خانه‌ام را نداشتی؛ می‌خواهید با [[شمشیر]]، زهراء{{س}} را بکشید!؟" [[عمر]] از افراد خود که بیرون [[خانه]] بودند کمک خواست و آنان به منزل وارد شدند. [[خالد بن ولید]] شمشیرش را برهنه کرد تا به [[فاطمه]]{{س}} حمله کند که [[امیرمؤمنان]] با [[شمشیر]] به او حمله کرد و او آن حضرت را قسم داد تا اینکه از او [[دست]] کشید <ref>کتاب سلیم بن قیس، سلیم بن قیس، ص۳۸۶.</ref>.
 
در این میان کسی ضربه‌ای به شکم آن حضرت وارد کرد که جنین شش ماهه‌اش (که [[رسول خدا]]{{صل}} او را [[محسن]] نامیده بود)<ref>فروع کافی، کلینی، ج۶، ص۱۸؛ الخصال، شیخ صدوق، ص۶۳۴؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۴۳، ص۱۹۵.</ref> سقط شد<ref>المحسن السبط مولود ام سقط، محمد مهدی خرسان نجفی، ص۱۸۴.</ref> و آسیب دید<ref>کتاب سلیم بن قیس، سلیم بن قیس، ج۲، ص۵۸۸ و الامالی، شیخ صدوق، ص۱۷۵؛ بشارة المصطفی، محمد بن علی طبری، ص۳۰۷؛ الفضائل، شاذان بن جبرئیل قمی، ص۹: المحتضر، حسن بن سلیمان حلی، ص۱۹۷۶؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۲۸، ص۳۸.</ref>. [[هجوم]] به [[خانه]] [[فاطمه]]{{س}} آن [[قدر]] [[زشت]] بود که وقتی حدود دو سال پس از آن واقعه، [[ابوبکر]] در حال [[احتضار]] قرار گرفت [[آرزو]] می‌کرد که ای کاش در [[خانه]] [[فاطمه]]{{س}} را نگشوده بود<ref>الاموال لابن زنجویه، زنجویه، ج۱، ص۳۸۷؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۲، ص۳۵۳؛ العقد الفرید، ابن عبد ربه، ج۴، ص۲۵۴؛ المعجم الکبیر، طبرانی، ج۱، ص۶۲؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۳۰، ص۴۲۰.</ref>.
 
[[امیرمؤمنان]]{{ع}} طبق سفارش [[رسول خدا]]{{صل}} با آنان [[رفتار]] کرد و در حالی که آنها [[علی]]{{ع}} را از منزل او خارج می‌کردند [[فاطمه]]{{س}} به آنان فرمود: "اگر از [[امیرمؤمنان]]{{ع}} [[دست]] برندارید در کنار [[قبر]] [[رسول خدا]]{{صل}} رفته و آنان را [[نفرین]] می‌کنم" اما آنان به سخنان [[فاطمه]] اعتنایی نکرده و [[امیرمؤمنان]]{{ع}} را به نزد [[ابوبکر]] بردند. [[فاطمه]]{{س}} در حالی که [[دست]] [[حسنین]] را گرفته بود، به دنبال آنان از منزل خارج شده، به سمت [[مرقد]] [[رسول خدا]]{{صل}} به [[راه]] افتاد. [[امیرمؤمنان]]{{ع}} رو به [[سلمان]] کرد و فرمود: "دختر [[محمد]]{{صل}} را دریاب که اگر او در کنار [[مرقد]] آن حضرت ناله کند، [[خداوند]] [[مدینه]] را زیر و رو خواهد کرد". [[سلمان]] خود را به [[فاطمه]]{{س}} رساند و گفت: "ای دختر [[محمد]]{{صل}} [[خداوند]]، پدرتان را مایه [[رحمت]] [[مبعوث]] گردانید؛ بازگردید". [[فاطمه]] پاسخ داد: "[[سلمان]]! می‌خواهند [[علی]] را بکشند؛ توان [[صبر]] ندارم؛ رهایم کن تا کنار [[قبر]] پدرم رفته، و نفرین‌شان کنم". [[سلمان]] گفت: "می‌ترسم [[مدینه]] زیرو رو شود. [[علی]]{{ع}} مرا به سوی‌تان فرستاده و [[فرمان]] داده که به منزل بازگردید و از این کار صرف نظر کنید". [[فاطمه]]{{س}} تا این سخنان را شنید، فرمود: "بنابراین باز می‌گردم و [[صبر]] کرده و از او [[اطاعت]] می‌کنم"<ref>تفسیر العیاشی، عیاشی، ج۲، ص۶۷؛ الاختصاص، شیخ مفید، ص۱۸۶؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۲۸، ص۲۲۸.</ref>.
 
همچنین آن حضرت در برخورد با [[عمر بن خطاب]] به او فرمود: "ای پسر خطاب! به [[خدا]] قسم، اگر از رسیدن [[عذاب]] به کسانی که بی‌گناه‌اند، [[کراهت]] نداشتم، از [[خداوند]] درخواست [[عذاب]] می‌کردم و می‌دیدی که دعایم سریع به [[اجابت]] می‌رسد"<ref>اصول کافی، کلینی، ج۱، ص۴۶۰؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۲۸، ص۲۵۰.</ref>. در نهایت، آنها [[امیرمؤمنان]]{{ع}} را به نزد [[ابوبکر]] آورده و به ایشان گفتند: با او [[بیعت]] کن! [[علی]]{{ع}} فرمود: "مطمئناً چنین کاری نخواهم کرد؛ پس ساکت شوید!" گفتند: به [[خدا]] قسم، گردنت را می‌زنیم؛ فرمود: "در این صورت، [[عبدالله]] و [[برادر]] [[رسول خدا]] را کشته‌اید". [[عمر]] گفت: "[[عبدالله]] را، بله اما [[برادر]] [[رسول خدا]] را، [[خیر]]<ref>الامامة والسیاسه، ابن قتیبه دینوری، ج۱، ص۱۶؛ به نظر میرسد او اولین کسی بود که این فضیلت امیرمؤمنان{{ع}} را انکار کرد و برخی دیگر نیز از او پیروی کردند.</ref>؛ [[علی]]{{ع}} فرمود: به [[خدا]] [[سوگند]]، اگر [[فرمان الهی]] و عهدی که خلیلم [[رسول خدا]]{{صل}} از من گرفته است، نبود، می‌دانستی که کدام یک از ما [[یاوری]] ضعف‌تر و نفرات کمتری داریم".
 
[[بریده]] نیز گفت: ای [[عمر]]! آیا شما دو نفر نبودید که [[رسول خدا]]{{صل}} به شما فرمود: "به سوی [[علی]] روید و به او با سلامی که به [[امیرمؤمنان]] می‌دهند، [[سلام]] دهید" و شما گفتید: این، [[امر]] [[خدا]] و [[رسول]] است؟ و او فرمود: "بله". [[ابوبکر]] گفت: "همین گونه بود ای بریده! ولی تو نبودی و ما بودیم که اوضاع پس از او ([[رسول خدا]]) [[تغییر]] کرد". [[عمر]] هم گفت: "تو را با این [[مرد]] ([[امیرمؤمنان]]) چه کار ای بریده؟" بریده گفت: "به [[خدا]] [[سوگند]]، در جایی که شما [[حاکمان]] آن هستید، نخواهم ماند". [[عمر]] هم [[دستور]] داد تا او را کتک زده، و از [[شهر]] بیرون کردند<ref>کتاب سلیم بن قیس، ص۳۸۸.</ref>.
 
در ادامه [[ابوبکر]] ساکت بود و حرفی نمی‌زد؛ [[عمر]] رو به او کرد و گفت: "او را به [[بیعت]] کاری مجبور نمی‌کنی؟" او گفت: "او را بر امری که [[فاطمه]] در جَنب آن باشد (بر انجام کاری که [[فاطمه]] با آن موافق نیست) [[اجبار]] نمی‌کنم". در این هنگام [[امیرمؤمنان]]{{ع}} به سوی [[قبر]] [[رسول خدا]]{{صل}} رفت<ref>الامامة و السیاسة، ابن قتیبه دینوری، ج۱، ص۱۶.</ref>.
 
[[فاطمه]]{{س}} به صورت‌های گوناگون در مقابل این [[انحراف]] و [[پاسداری]] از [[حریم]] [[دین]] و [[ولایت]]، تا پای [[جان]] ایستاد و [[غم]] سنگین [[رحلت]] [[پدر]] ذره‌ای او را از [[دفاع از ولایت]] [[الهی]] [[امیرمؤمنان]]{{ع}} باز نداشت<ref>[[محمد کرمانی کجور | کرمانی کجور، محمد]]، [[فاطمه زهرا دختر رسول خدا (مقاله)| مقاله «فاطمه زهرا دختر رسول خدا»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۱، ص۲۶۹-۲۸۵.</ref>.


== منابع ==
== منابع ==
۱۱۲٬۸۶۰

ویرایش