ابولهب در معارف و سیره نبوی: تفاوت میان نسخهها
جز
وظیفهٔ شمارهٔ ۲
جز (جایگزینی متن - '\<div\sstyle\=\"background\-color\:\srgb\(252\,\s252\,\s233\)\;\stext\-align\:center\;\sfont\-size\:\s85\%\;\sfont\-weight\:\snormal\;\"\>(.*)\[\[(.*)\]\](.*)\"\'\'\'(.*)\'\'\'\"(.*)\<\/div\>\n\<div\sstyle\=\"background\-color\:\srgb\(255\,\s245\,\s227\)\;\stext\-align\:center\;\sfont\-size\:\s85\%\;\sfont\-weight\:\snormal\;\"\>(.*)\<\/div\>\n\n' به '{{مدخل مرتبط | موضوع مرتبط = $2 | عنوان مدخل = $4 | مداخل مرتبط = $6 | پرسش مرتبط = }} ') |
HeydariBot (بحث | مشارکتها) جز (وظیفهٔ شمارهٔ ۲) |
||
خط ۳۴: | خط ۳۴: | ||
[[ولید بن مغیره]] (عموی ابوجهل است که در [[استهزاء]] به [[پیامبر]]{{صل}} مشهور بود) همان است که [[قریش]] به او گفتند: ای عبدالشمس این چه سخنانی است که محمد میگوید؟ آیا [[سحر]] یا [[فالگیری]] یا [[خطبه]] و [[سخنرانی]] است؟ ولید گفت: بگذارید تا من سخن محمد را بشنوم. بعد نزدیک پیامبر{{صل}} که در [[حجر اسماعیل]] نشسته بود، آمد و گفت: یا محمد [[شعر]] خود را برای من انشاء کن! پیامبر{{صل}} فرمود: سخن من شعر نیست. بلکه همان [[کلام]] خدایی است که [[پیامبران]] و [[رسولان]] خود را برای آن [[مبعوث]] کرده. ولید گفت: سخن خود را [[تلاوت]] کن. پیامبر{{صل}} فرمود: {{متن قرآن|بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ}}. همین که ولید کلمه [[رحمن]] را شنید مسخره کرد و گفت: تو [[مردم]] را به سوی آن مردی که در یمامه است و رحمن نام دارد [[دعوت]] میکنی<ref>ترجمه الکنی و الالقاب، ج۲، ص۷۱.</ref>. | [[ولید بن مغیره]] (عموی ابوجهل است که در [[استهزاء]] به [[پیامبر]]{{صل}} مشهور بود) همان است که [[قریش]] به او گفتند: ای عبدالشمس این چه سخنانی است که محمد میگوید؟ آیا [[سحر]] یا [[فالگیری]] یا [[خطبه]] و [[سخنرانی]] است؟ ولید گفت: بگذارید تا من سخن محمد را بشنوم. بعد نزدیک پیامبر{{صل}} که در [[حجر اسماعیل]] نشسته بود، آمد و گفت: یا محمد [[شعر]] خود را برای من انشاء کن! پیامبر{{صل}} فرمود: سخن من شعر نیست. بلکه همان [[کلام]] خدایی است که [[پیامبران]] و [[رسولان]] خود را برای آن [[مبعوث]] کرده. ولید گفت: سخن خود را [[تلاوت]] کن. پیامبر{{صل}} فرمود: {{متن قرآن|بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ}}. همین که ولید کلمه [[رحمن]] را شنید مسخره کرد و گفت: تو [[مردم]] را به سوی آن مردی که در یمامه است و رحمن نام دارد [[دعوت]] میکنی<ref>ترجمه الکنی و الالقاب، ج۲، ص۷۱.</ref>. | ||
در [[تفسیر عیاشی]] آمده: [[ابان بن عثمان]] نقل میکند که فرمود مسخره کنندگان پیامبر پنج نفر بودند: | در [[تفسیر عیاشی]] آمده: [[ابان بن عثمان]] نقل میکند که فرمود مسخره کنندگان پیامبر پنج نفر بودند: | ||
#[[ولید بن مغیره مخزومی]]. | # [[ولید بن مغیره مخزومی]]. | ||
#[[عاص بن وائل سهمی]]. | # [[عاص بن وائل سهمی]]. | ||
#[[حارث بن حنظله]]. | # [[حارث بن حنظله]]. | ||
#[[اسود بن عبد یغوث بن وهب زهری]]. | # [[اسود بن عبد یغوث بن وهب زهری]]. | ||
#[[اسود بن مطلب بن اسد]]. وقتی [[خداوند]] این [[آیه]] را نازل نمود {{متن قرآن|إِنَّا كَفَيْنَاكَ الْمُسْتَهْزِئِينَ}}<ref>«ما تو را در برابر ریشخندکنندگان بسندهایم» سوره حجر، آیه ۹۵.</ref>. | # [[اسود بن مطلب بن اسد]]. وقتی [[خداوند]] این [[آیه]] را نازل نمود {{متن قرآن|إِنَّا كَفَيْنَاكَ الْمُسْتَهْزِئِينَ}}<ref>«ما تو را در برابر ریشخندکنندگان بسندهایم» سوره حجر، آیه ۹۵.</ref>. | ||
[[پیامبر اکرم]]{{صل}} فهمید که آنها را [[خوار]] خواهد نمود و به بدترین وضع آنها را خواهد کشت<ref>{{متن حدیث|تفسير العياشي عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ رَفَعَهُ قَالَ: كَانَ الْمُسْتَهْزِءُونَ خَمْسَةً مِنْ قُرَيْشٍ الْوَلِيدَ بْنَ الْمُغِيرَةِ الْمَخْزُومِيَّ وَ الْعَاصَ بْنَ وَائِلٍ السَّهْمِيَّ وَ الْحَارِثَ بْنَ حَنْظَلَةَ وَ الْأَسْوَدَ بْنَ عَبْدِ يَغُوثَ بْنِ وَهْبٍ الزُّهْرِيَّ وَ الْأَسْوَدَ بْنَ الْمُطَّلِبِ بْنِ أَسَدٍ فَلَمَّا قَالَ اللَّهُ تَعَالَى {{متن قرآن|إِنَّا كَفَيْنَاكَ الْمُسْتَهْزِئِينَ}} عَلِمَ رَسُولُ اللَّهِ{{صل}} أَنَّهُ قَدْ أَخْزَاهُمْ فَأَمَاتَهُمُ اللَّهُ بِشَرِّ مِيتَاتٍ}}، بحار الأنوار، ج۹، ص۲۱۹.</ref>. | [[پیامبر اکرم]]{{صل}} فهمید که آنها را [[خوار]] خواهد نمود و به بدترین وضع آنها را خواهد کشت<ref>{{متن حدیث|تفسير العياشي عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ رَفَعَهُ قَالَ: كَانَ الْمُسْتَهْزِءُونَ خَمْسَةً مِنْ قُرَيْشٍ الْوَلِيدَ بْنَ الْمُغِيرَةِ الْمَخْزُومِيَّ وَ الْعَاصَ بْنَ وَائِلٍ السَّهْمِيَّ وَ الْحَارِثَ بْنَ حَنْظَلَةَ وَ الْأَسْوَدَ بْنَ عَبْدِ يَغُوثَ بْنِ وَهْبٍ الزُّهْرِيَّ وَ الْأَسْوَدَ بْنَ الْمُطَّلِبِ بْنِ أَسَدٍ فَلَمَّا قَالَ اللَّهُ تَعَالَى {{متن قرآن|إِنَّا كَفَيْنَاكَ الْمُسْتَهْزِئِينَ}} عَلِمَ رَسُولُ اللَّهِ{{صل}} أَنَّهُ قَدْ أَخْزَاهُمْ فَأَمَاتَهُمُ اللَّهُ بِشَرِّ مِيتَاتٍ}}، بحار الأنوار، ج۹، ص۲۱۹.</ref>. | ||
خط ۵۷: | خط ۵۷: | ||
آنها [[ابوجهل]] را تحریک کردند تا تصمیمی را که در مورد محمد گرفته بود عملی کند تا اگر موفق شد این [[توفیق]] به همه برگردد و اگر ناکام ماند تنها خودش سرخورده شود. آنها مواظب حرکات ابوجهل در تعقیب [[پیامبر]]{{صل}} بودند، روزی [[مشاهده]] کردند که ابوجهل در مسیر [[کعبه]] [[رسول خدا]] را تعقیب میکند لذا همه در گوشههایی پنهان شدند تا ناظر [[اعمال]] ابوجهل باشند. ابوجهل [[صبر]] کرد تا محمد به [[نماز]] ایستاد و سپس آرام با نوک پنجه پا به وی نزدیک شد در حالیکه سنگی بزرگ را در دست گرفته بود، اما همین که به نزدیک وی رسید، ناگهان با سرعت به عقب برگشت و وحشتزده پا به فرار گذاشت. | آنها [[ابوجهل]] را تحریک کردند تا تصمیمی را که در مورد محمد گرفته بود عملی کند تا اگر موفق شد این [[توفیق]] به همه برگردد و اگر ناکام ماند تنها خودش سرخورده شود. آنها مواظب حرکات ابوجهل در تعقیب [[پیامبر]]{{صل}} بودند، روزی [[مشاهده]] کردند که ابوجهل در مسیر [[کعبه]] [[رسول خدا]] را تعقیب میکند لذا همه در گوشههایی پنهان شدند تا ناظر [[اعمال]] ابوجهل باشند. ابوجهل [[صبر]] کرد تا محمد به [[نماز]] ایستاد و سپس آرام با نوک پنجه پا به وی نزدیک شد در حالیکه سنگی بزرگ را در دست گرفته بود، اما همین که به نزدیک وی رسید، ناگهان با سرعت به عقب برگشت و وحشتزده پا به فرار گذاشت. | ||
[[کفار]] که [[شاهد]] فرار دوستشان بودند [[احساس]] [[حقارت]] و [[شکست]] کردند و هیچ کس جرأت نکرد برای مواجه شدن با ابوجهل خود را نشان دهد، مگر [[ابوسفیان]] که با حالتی اعتراضآمیز نزد وی رفت و گفت: [[خدا]] تو را [[زشت]] گرداند که چه ترسویی! چه شد که کار [[محمد بن عبدالله]] را تمام نکردی و پا به فرار گذاشتی؟ تو که بالای سر وی بودی؟ ابوجهل که به [[سختی]] میتوانست حرف بزند، گفت: قصد داشتم تصمیمی را که گرفته بودم عملی کنم! اما همین که به وی نزدیک شدم احساس کردم دستهایم خشک شده و میان من و او شتر نر [[سرکشی]] قرار گرفته است، به خدا تاکنون سرو گردن و دندانی چنین ندیده بودم میخواست مرا بخورد. [[خداوند]] در این باره میفرماید: {{متن قرآن|وَإِذَا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ جَعَلْنَا بَيْنَكَ وَبَيْنَ الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ حِجَابًا مَسْتُورًا}}<ref>«و چون قرآن بخوانی میان تو و آنان که به جهان واپسین ایمان ندارند پردهای فراپوشیده مینهیم» سوره اسراء، آیه ۴۵.</ref><ref>سمیح عاطف، زندگانی پیامبر در قرآن، ج۳، ص۱۳۳.</ref> | [[کفار]] که [[شاهد]] فرار دوستشان بودند [[احساس]] [[حقارت]] و [[شکست]] کردند و هیچ کس جرأت نکرد برای مواجه شدن با ابوجهل خود را نشان دهد، مگر [[ابوسفیان]] که با حالتی اعتراضآمیز نزد وی رفت و گفت: [[خدا]] تو را [[زشت]] گرداند که چه ترسویی! چه شد که کار [[محمد بن عبدالله]] را تمام نکردی و پا به فرار گذاشتی؟ تو که بالای سر وی بودی؟ ابوجهل که به [[سختی]] میتوانست حرف بزند، گفت: قصد داشتم تصمیمی را که گرفته بودم عملی کنم! اما همین که به وی نزدیک شدم احساس کردم دستهایم خشک شده و میان من و او شتر نر [[سرکشی]] قرار گرفته است، به خدا تاکنون سرو گردن و دندانی چنین ندیده بودم میخواست مرا بخورد. [[خداوند]] در این باره میفرماید: {{متن قرآن|وَإِذَا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ جَعَلْنَا بَيْنَكَ وَبَيْنَ الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ حِجَابًا مَسْتُورًا}}<ref>«و چون قرآن بخوانی میان تو و آنان که به جهان واپسین ایمان ندارند پردهای فراپوشیده مینهیم» سوره اسراء، آیه ۴۵.</ref><ref>سمیح عاطف، زندگانی پیامبر در قرآن، ج۳، ص۱۳۳.</ref><ref>[[علی راجی|راجی، علی]]، [[مظلومیت پیامبر (کتاب)|مظلومیت پیامبر]] ص ۴۰.</ref>. | ||
== منابع == | == منابع == |