برخورد با مسیحیان: تفاوت میان نسخهها
جز
وظیفهٔ شمارهٔ ۲
HeydariBot (بحث | مشارکتها) جز (وظیفهٔ شمارهٔ ۱) |
HeydariBot (بحث | مشارکتها) جز (وظیفهٔ شمارهٔ ۲) |
||
خط ۷: | خط ۷: | ||
[[مشرکان]] [[مکه]]، [[مسلمانان]] را به شکلهای گوناگون [[آزار]] میدادند به ویژه افراد بیپناه را با شدت بیشتری [[شکنجه]] میکردند، به گونهای که گاه این شکنجهها تنها با [[شهادت]] آنها پایان مییافت. در چنین شرایطی، [[رسول خدا]]{{صل}} به مسلمانان فرمود: «در [[حبشه]]، [[پادشاهی]] است که در مملکت او بر کسی [[ستم]] نمیشود». آنگاه اجازه داد مسلمانان به آنجا [[مهاجرت]] کنند. گروهی از مسلمانان، دور از چشم مشرکان و به [[ریاست]] [[جعفر بن ابی طالب]] به حبشه رفتند. مشرکان نیز برای بازگرداندن آنان، [[نمایندگان]] خود را به حبشه فرستادند، ولی با روشنگریهای [[جعفر بن ابیطالب]]، [[برتری اسلام]] بر نجاشی آشکار شد. در نتیجه، نمایندگان [[قریش]] دست خالی باز گشتند و مسلمانان در آنجا [[امنیت]] یافتند. گفتهاند نجاشی پس از شنیدن آیاتی از [[قرآن]] که جعفر درباره [[حضرت عیسی]] خواند<ref>گفتهاند وقتی جعفر آیات قرآن را میخواند، مسیحیان حاضر در جلسه اشک میریختند. احمد بن عبد الله الأصبهانی، حلیة الأولیاء، ج۱، ص۱۱۷.</ref>، [[نامه]] به [[پیامبر]] نوشت که عیسی همانگونه است که درباره او گفتهاید، نه بیشتر. پیامبر در نامه به نجاشی، از او خواست با مسلمانان و جعفر [[مهربان]] باشد و به [[اسلام]] بگرود. او نیز نامهای مبنی بر [[مسلمان]] شدنش نوشت و کنیزی به نام [[ماریه قبطیه]] را به همراه مقداری [[لباس]] و [[عطر]] و برخی چیزهای دیگر به رسم [[هدیه]] نزد پیامبر فرستاد. همچنین سی تن از کشیشان را برای [[دیدار]] با پیامبر و شنیدن سخنان و دیدن وضع [[زندگی]] او، روانه ساخت<ref>بحارالانوار، ج۱۸، ص۴۲۰.</ref>. | [[مشرکان]] [[مکه]]، [[مسلمانان]] را به شکلهای گوناگون [[آزار]] میدادند به ویژه افراد بیپناه را با شدت بیشتری [[شکنجه]] میکردند، به گونهای که گاه این شکنجهها تنها با [[شهادت]] آنها پایان مییافت. در چنین شرایطی، [[رسول خدا]]{{صل}} به مسلمانان فرمود: «در [[حبشه]]، [[پادشاهی]] است که در مملکت او بر کسی [[ستم]] نمیشود». آنگاه اجازه داد مسلمانان به آنجا [[مهاجرت]] کنند. گروهی از مسلمانان، دور از چشم مشرکان و به [[ریاست]] [[جعفر بن ابی طالب]] به حبشه رفتند. مشرکان نیز برای بازگرداندن آنان، [[نمایندگان]] خود را به حبشه فرستادند، ولی با روشنگریهای [[جعفر بن ابیطالب]]، [[برتری اسلام]] بر نجاشی آشکار شد. در نتیجه، نمایندگان [[قریش]] دست خالی باز گشتند و مسلمانان در آنجا [[امنیت]] یافتند. گفتهاند نجاشی پس از شنیدن آیاتی از [[قرآن]] که جعفر درباره [[حضرت عیسی]] خواند<ref>گفتهاند وقتی جعفر آیات قرآن را میخواند، مسیحیان حاضر در جلسه اشک میریختند. احمد بن عبد الله الأصبهانی، حلیة الأولیاء، ج۱، ص۱۱۷.</ref>، [[نامه]] به [[پیامبر]] نوشت که عیسی همانگونه است که درباره او گفتهاید، نه بیشتر. پیامبر در نامه به نجاشی، از او خواست با مسلمانان و جعفر [[مهربان]] باشد و به [[اسلام]] بگرود. او نیز نامهای مبنی بر [[مسلمان]] شدنش نوشت و کنیزی به نام [[ماریه قبطیه]] را به همراه مقداری [[لباس]] و [[عطر]] و برخی چیزهای دیگر به رسم [[هدیه]] نزد پیامبر فرستاد. همچنین سی تن از کشیشان را برای [[دیدار]] با پیامبر و شنیدن سخنان و دیدن وضع [[زندگی]] او، روانه ساخت<ref>بحارالانوار، ج۱۸، ص۴۲۰.</ref>. | ||
[[ابن هشام]] مینویسد: نصارای حبشه با شنیدن خبر [[رسالت پیامبر]]، به مکه آمدند. آنها [[حضرت]] را در [[مسجد]] یافتند. پس با او [[گفتوگو]] کردند و پرسشهای خود را پرسیدند. سپس رسول خدا{{صل}} آنها را به اسلام [[دعوت]] کرد و آیاتی از قرآن برایشان خواند. هنگام شنیدن [[آیات]]، [[اشک]] از چشمانشان جاری گشت و [[ایمان]] آوردند؛ چراکه او را با همان ویژگیهایی دیدند که در کتابهایشان ذکر شده بود. وقتی از [[مسجد]] خارج شدند، [[ابوجهل]] با گروهی از [[قریش]]، به آنها [[اعتراض]] کردند و گفتند: شما آمده بودید برای [[قوم]] خود خبر ببرید، ولی دینتان را رها کردید؟ فرستادهای نادانتر از شما ندیدهایم.... آنان در برابر این سخنان، پاسخ دادند: [[سلام]] علیکم! ما شما را [[جاهل]] نمیخوانیم، ولی ما به [[دین]] خود و شما به دین خود باشید<ref>السیرة النبویه، ج۲، ص۲۳۷.</ref> | [[ابن هشام]] مینویسد: نصارای حبشه با شنیدن خبر [[رسالت پیامبر]]، به مکه آمدند. آنها [[حضرت]] را در [[مسجد]] یافتند. پس با او [[گفتوگو]] کردند و پرسشهای خود را پرسیدند. سپس رسول خدا{{صل}} آنها را به اسلام [[دعوت]] کرد و آیاتی از قرآن برایشان خواند. هنگام شنیدن [[آیات]]، [[اشک]] از چشمانشان جاری گشت و [[ایمان]] آوردند؛ چراکه او را با همان ویژگیهایی دیدند که در کتابهایشان ذکر شده بود. وقتی از [[مسجد]] خارج شدند، [[ابوجهل]] با گروهی از [[قریش]]، به آنها [[اعتراض]] کردند و گفتند: شما آمده بودید برای [[قوم]] خود خبر ببرید، ولی دینتان را رها کردید؟ فرستادهای نادانتر از شما ندیدهایم.... آنان در برابر این سخنان، پاسخ دادند: [[سلام]] علیکم! ما شما را [[جاهل]] نمیخوانیم، ولی ما به [[دین]] خود و شما به دین خود باشید<ref>السیرة النبویه، ج۲، ص۲۳۷.</ref><ref>[[حیدر علی میمنه|میمنه، حیدر علی]]، [[سیره پیامبر اعظم با اقلیتهای دینی (کتاب)|سیره پیامبر اعظم با اقلیتهای دینی]] ص ۶۴.</ref>. | ||
===استفاده از [[فرصتها]] برای [[هدایت]] [[مسیحیان]]=== | ===استفاده از [[فرصتها]] برای [[هدایت]] [[مسیحیان]]=== | ||
[[رسول خدا]]{{صل}} برای هدایت، از هر فرصتی استفاده میکرد و هیچ کس را برای رساندن [[پیام]] [[خدا]] به او، کو چک نمیشمرد. پس از [[مرگ ابوطالب]]، کار [[تبلیغ دین]] در [[مکه]] برای آن [[حضرت]] بسیار سخت و خطرناک شده بود. او به [[امید]] یافتن گوشی شنوا در [[طائف]] به آنجا [[سفر]] کرد، ولی اشراف طائف گروهی از [[فرومایگان]] را [[مأمور]] [[آزار]] او کردند که آنان با پرتاب سنگ، پای حضرت را مجروح ساختند. [[پیامبر اکرم]]{{صل}} در راه بازگشت، برای استراحت در سایه دیوار [[باغی]] نشست. غلامی [[مسیحی]] به نام [[عداس]] که در باغ کار میکرد، با اجازه صاحبان باغ، قدری انگور برای ایشان آورد. حضرت پرسید: [[اهل]] کجایی؟ گفت: [[نینوا]]. فرمود: از [[شهر]] مرد [[صالح]]، [[یونس بن متی]]. عداس پرسید: از یونس چه میدانی؟ حضرت آنچه میدانست، توضیح داد. علاس برای خدا [[سجده]] کرد و بر پای حضرت که [[خون]] از آن جاری بود، بوسه زد<ref>فضل بن حسن طبرسی، اعلام الوری، ج۳، ص۵۴.</ref> | [[رسول خدا]]{{صل}} برای هدایت، از هر فرصتی استفاده میکرد و هیچ کس را برای رساندن [[پیام]] [[خدا]] به او، کو چک نمیشمرد. پس از [[مرگ ابوطالب]]، کار [[تبلیغ دین]] در [[مکه]] برای آن [[حضرت]] بسیار سخت و خطرناک شده بود. او به [[امید]] یافتن گوشی شنوا در [[طائف]] به آنجا [[سفر]] کرد، ولی اشراف طائف گروهی از [[فرومایگان]] را [[مأمور]] [[آزار]] او کردند که آنان با پرتاب سنگ، پای حضرت را مجروح ساختند. [[پیامبر اکرم]]{{صل}} در راه بازگشت، برای استراحت در سایه دیوار [[باغی]] نشست. غلامی [[مسیحی]] به نام [[عداس]] که در باغ کار میکرد، با اجازه صاحبان باغ، قدری انگور برای ایشان آورد. حضرت پرسید: [[اهل]] کجایی؟ گفت: [[نینوا]]. فرمود: از [[شهر]] مرد [[صالح]]، [[یونس بن متی]]. عداس پرسید: از یونس چه میدانی؟ حضرت آنچه میدانست، توضیح داد. علاس برای خدا [[سجده]] کرد و بر پای حضرت که [[خون]] از آن جاری بود، بوسه زد<ref>فضل بن حسن طبرسی، اعلام الوری، ج۳، ص۵۴.</ref><ref>[[حیدر علی میمنه|میمنه، حیدر علی]]، [[سیره پیامبر اعظم با اقلیتهای دینی (کتاب)|سیره پیامبر اعظم با اقلیتهای دینی]] ص ۶۵.</ref>. | ||
===[[پاداش]] افزونتر هدایت شدگان=== | ===[[پاداش]] افزونتر هدایت شدگان=== | ||
[[قرآن کریم]] برای آن دسته از [[اهل کتاب]] به ویژه کسانی که در مکه به [[اسلام]] [[ایمان]] میآوردند، پاداش بیشتری قائل شد؛ زیرا آنان هم پاداش ایمان به دین پیشین خود را داشتند و هم از پاداش ایمان به اسلام برخوردار بودند: {{متن قرآن|الَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ مِنْ قَبْلِهِ هُمْ بِهِ يُؤْمِنُونَ}}<ref>«کسانی که پیش از آن به آنان کتاب (آسمانی) داده بودیم به آن ایمان میآورند» سوره قصص، آیه ۵۲.</ref> و {{متن قرآن|أُولَئِكَ يُؤْتَوْنَ أَجْرَهُمْ مَرَّتَيْنِ}}<ref>«آنانند که پاداششان برای شکیبی که ورزیدهاند دو بار به آنان داده میشود» سوره قصص، آیه ۵۴.</ref>. | [[قرآن کریم]] برای آن دسته از [[اهل کتاب]] به ویژه کسانی که در مکه به [[اسلام]] [[ایمان]] میآوردند، پاداش بیشتری قائل شد؛ زیرا آنان هم پاداش ایمان به دین پیشین خود را داشتند و هم از پاداش ایمان به اسلام برخوردار بودند: {{متن قرآن|الَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ مِنْ قَبْلِهِ هُمْ بِهِ يُؤْمِنُونَ}}<ref>«کسانی که پیش از آن به آنان کتاب (آسمانی) داده بودیم به آن ایمان میآورند» سوره قصص، آیه ۵۲.</ref> و {{متن قرآن|أُولَئِكَ يُؤْتَوْنَ أَجْرَهُمْ مَرَّتَيْنِ}}<ref>«آنانند که پاداششان برای شکیبی که ورزیدهاند دو بار به آنان داده میشود» سوره قصص، آیه ۵۴.</ref>. | ||
[[ابوجارود]] میگوید: [[خدمت]] [[امام باقر]]{{ع}}عرض کردم: [[خداوند]] به آن دسته از [[اهل کتاب]] که به [[اسلام]] گرویدهاند، خیر بسیار عطا فرموده است و این [[آیه]] را [[تلاوت]] کردم. فرمود: به شما نیز همانند آن را عطا فرموده است؛ چراکه میفرماید: {{متن قرآن|يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا... يُؤْتِكُمْ كِفْلَيْنِ مِنْ رَحْمَتِهِ}}<ref>«ای مؤمنان! از خداوند پروا کنید و به پیامبرش ایمان آورید تا از بخشایش خویش دو بهره به شما ارزانی دارد و در شما فروغی نهد که با آن راه بسپارید و شما را بیامرزد و خداوند آمرزندهای بخشاینده است» سوره حدید، آیه ۲۸.</ref><ref>سید ابراهیم بروجردی، تفسیر جامع، ج۵، ص۱۷۹.</ref> | [[ابوجارود]] میگوید: [[خدمت]] [[امام باقر]]{{ع}}عرض کردم: [[خداوند]] به آن دسته از [[اهل کتاب]] که به [[اسلام]] گرویدهاند، خیر بسیار عطا فرموده است و این [[آیه]] را [[تلاوت]] کردم. فرمود: به شما نیز همانند آن را عطا فرموده است؛ چراکه میفرماید: {{متن قرآن|يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا... يُؤْتِكُمْ كِفْلَيْنِ مِنْ رَحْمَتِهِ}}<ref>«ای مؤمنان! از خداوند پروا کنید و به پیامبرش ایمان آورید تا از بخشایش خویش دو بهره به شما ارزانی دارد و در شما فروغی نهد که با آن راه بسپارید و شما را بیامرزد و خداوند آمرزندهای بخشاینده است» سوره حدید، آیه ۲۸.</ref><ref>سید ابراهیم بروجردی، تفسیر جامع، ج۵، ص۱۷۹.</ref><ref>[[حیدر علی میمنه|میمنه، حیدر علی]]، [[سیره پیامبر اعظم با اقلیتهای دینی (کتاب)|سیره پیامبر اعظم با اقلیتهای دینی]] ص ۶۶.</ref>. | ||
==پس از هجرت== | ==پس از هجرت== | ||
خط ۳۰: | خط ۳۰: | ||
در موارد دیگر نیز پیامبر خدا با مسیحیان با [[مدارا]] و [[احترام]] [[رفتار]] کرده است. از جمله در عهدنامهای منتسب به آن [[حضرت]] که با خط [[امام علی بن ابی طالب]] با برخی [[قبایل]] [[مسیحی]] بسته شده بود، آمده است که «[[راهبان]] و معبدهای آنها در [[امان]] باشند. اجازه یابند مراسم دینی خود را انجام دهند. [[زن]] مسیحی که همسرش مسلمان است نیز بتواند این [[مراسم]] را به جا آورد. با پرداخت [[جزیه]] از حمل [[سلاح]] معاف باشند و مسلمانان امنیتشان را تأمین کنند». نسخه این [[عهدنامه]] پس از [[فتح مصر]] به دست سلطان [[سلیم]] [[عثمانی]] افتاد و آن را اوایل قرن شانزدهم میلادی به [[استانبول]] آورد. [[جرجی زیدان]] انتساب این سند را به [[پیامبر]] مشکوک دانسته است<ref>تاریخ تمدن اسلامی، ص۷۵۳.</ref>، ولی پیمانهای مشابه، کم و بیش مفاد آن را [[تأیید]] میکند. برای مثال، قراردادی است میان [[پیامبر اسلام]] و [[مسیحیان]] [[سرزمین]] سینا با خط [[امام علی]]{{ع}} که بسیاری از این مفاد را دارد<ref>السیرة النبویه، ج۲، ص۹۰۲.</ref>. در این [[پیمان]]، مسلمانانی که این تعهدات را نادیده گیرند. چه [[مسلمان]] عادی، چه [[امیر]] [[مسلمانان]] – [[خیانتکار]] و [[ملعون]] معرفی شدهاند. | در موارد دیگر نیز پیامبر خدا با مسیحیان با [[مدارا]] و [[احترام]] [[رفتار]] کرده است. از جمله در عهدنامهای منتسب به آن [[حضرت]] که با خط [[امام علی بن ابی طالب]] با برخی [[قبایل]] [[مسیحی]] بسته شده بود، آمده است که «[[راهبان]] و معبدهای آنها در [[امان]] باشند. اجازه یابند مراسم دینی خود را انجام دهند. [[زن]] مسیحی که همسرش مسلمان است نیز بتواند این [[مراسم]] را به جا آورد. با پرداخت [[جزیه]] از حمل [[سلاح]] معاف باشند و مسلمانان امنیتشان را تأمین کنند». نسخه این [[عهدنامه]] پس از [[فتح مصر]] به دست سلطان [[سلیم]] [[عثمانی]] افتاد و آن را اوایل قرن شانزدهم میلادی به [[استانبول]] آورد. [[جرجی زیدان]] انتساب این سند را به [[پیامبر]] مشکوک دانسته است<ref>تاریخ تمدن اسلامی، ص۷۵۳.</ref>، ولی پیمانهای مشابه، کم و بیش مفاد آن را [[تأیید]] میکند. برای مثال، قراردادی است میان [[پیامبر اسلام]] و [[مسیحیان]] [[سرزمین]] سینا با خط [[امام علی]]{{ع}} که بسیاری از این مفاد را دارد<ref>السیرة النبویه، ج۲، ص۹۰۲.</ref>. در این [[پیمان]]، مسلمانانی که این تعهدات را نادیده گیرند. چه [[مسلمان]] عادی، چه [[امیر]] [[مسلمانان]] – [[خیانتکار]] و [[ملعون]] معرفی شدهاند. | ||
[[پیامبر اعظم]]{{صل}} اینگونه با مسیحیان [[مدارا]] و [[مهربانی]] میکرد و هر کس را به شیوه مناسب خود، به [[اسلام]] علاقهمند میساخت، چنان که درباره [[عدی بن حاتم]] گفتهاند او مردی [[مسیحی]] بود که از پیامبر به شدت اظهار [[بیزاری]] میکرد. با نزدیک شدن [[سپاهیان]] اسلام به قبیلهاش، همراه [[زن]] و فرزندش به همکیشان خود در [[شام]] پیوست، ولی خواهرش به [[اسارت]] مسلمانان در آمد. [[رسول خدا]]{{صل}} دستور [[آزادی]] او را داد. پس نزد برادرش رفت و وی را به اسلام [[دعوت]] کرد. عدی [[خدمت]] پیامبر آمد. [[حضرت]] به او گفت: تو مگر از [[فرقه]] رکوسی نیستی؟ پاسخ داد: بله. فرمود: مگر از [[قوم]] خود یک چهارم نمیگیری؟ گفت: بله. فرمود: بر اساس دینت، این بر تو [[حلال]] نیست. عدی میگوید: دانستم او پیامبر خداست که از ندانسته خبر میدهد. پس مسلمان شدم<ref>تاریخ طبری، ج۴، ص۱۲۴۷.</ref> | [[پیامبر اعظم]]{{صل}} اینگونه با مسیحیان [[مدارا]] و [[مهربانی]] میکرد و هر کس را به شیوه مناسب خود، به [[اسلام]] علاقهمند میساخت، چنان که درباره [[عدی بن حاتم]] گفتهاند او مردی [[مسیحی]] بود که از پیامبر به شدت اظهار [[بیزاری]] میکرد. با نزدیک شدن [[سپاهیان]] اسلام به قبیلهاش، همراه [[زن]] و فرزندش به همکیشان خود در [[شام]] پیوست، ولی خواهرش به [[اسارت]] مسلمانان در آمد. [[رسول خدا]]{{صل}} دستور [[آزادی]] او را داد. پس نزد برادرش رفت و وی را به اسلام [[دعوت]] کرد. عدی [[خدمت]] پیامبر آمد. [[حضرت]] به او گفت: تو مگر از [[فرقه]] رکوسی نیستی؟ پاسخ داد: بله. فرمود: مگر از [[قوم]] خود یک چهارم نمیگیری؟ گفت: بله. فرمود: بر اساس دینت، این بر تو [[حلال]] نیست. عدی میگوید: دانستم او پیامبر خداست که از ندانسته خبر میدهد. پس مسلمان شدم<ref>تاریخ طبری، ج۴، ص۱۲۴۷.</ref><ref>[[حیدر علی میمنه|میمنه، حیدر علی]]، [[سیره پیامبر اعظم با اقلیتهای دینی (کتاب)|سیره پیامبر اعظم با اقلیتهای دینی]] ص ۶۷.</ref>. | ||
== جستارهای وابسته == | == جستارهای وابسته == | ||
خط ۳۸: | خط ۳۸: | ||
== پرسشهای وابسته == | == پرسشهای وابسته == | ||
*[[سیره اجتماعی پیامبر خاتم در دوره پیش از هجرت با مسیحیان چگونه بوده است؟ (پرسش)]] | * [[سیره اجتماعی پیامبر خاتم در دوره پیش از هجرت با مسیحیان چگونه بوده است؟ (پرسش)]] | ||
*[[سیره اجتماعی پیامبر خاتم در دوره پس از هجرت با مسیحیان چگونه بوده است؟ (پرسش)]] | * [[سیره اجتماعی پیامبر خاتم در دوره پس از هجرت با مسیحیان چگونه بوده است؟ (پرسش)]] | ||
{{پایان مدخل وابسته}} | {{پایان مدخل وابسته}} | ||