←سید مجتبی بحرینی
بدون خلاصۀ ویرایش |
|||
خط ۱۰: | خط ۱۰: | ||
رسول خدا {{صل}} فرموده است: به درستی که خدای عزّوجلّ ما آل محمّد را اختیار نمود، انبیا را اختیار نمود، فرشتگان مقرّب را اختیار نمود، وَ مَا اختارهم الا عَلی علم منه بهم انهم لا یواقعون ما یخرجون به عن ولایته و لا ینقطعون عن عصمته.@نور الثقلین 4 / 629.& | رسول خدا {{صل}} فرموده است: به درستی که خدای عزّوجلّ ما آل محمّد را اختیار نمود، انبیا را اختیار نمود، فرشتگان مقرّب را اختیار نمود، وَ مَا اختارهم الا عَلی علم منه بهم انهم لا یواقعون ما یخرجون به عن ولایته و لا ینقطعون عن عصمته.@نور الثقلین 4 / 629.& | ||
اختیار نکرد آنان را مگر از روی علمی که نسبت به آنان داشت که در چیزی که به واسطۀ آن از ولایت او بیرون میروند قرار نمیگیرند و از عصمت او جدا نمیگردند. | اختیار نکرد آنان را مگر از روی علمی که نسبت به آنان داشت که در چیزی که به واسطۀ آن از ولایت او بیرون میروند قرار نمیگیرند و از عصمت او جدا نمیگردند. | ||
ابن عبّاس گوید: مردی از ناحیۀ آذربایجان نزد عمر آمد و از شتران هار و سرکش شکوه نمود. عمر به خواهش او نامهای نوشت که آن مرد بردهو موجبات رام شدن شترانش فراهم آید. ابن عبّاس گوید: من با حالتی غمین به محضر امیر المؤمنین {{ع}} شرفیاب شدم و جریان را به عرض حضرت رساندم. حضرت در جواب فرمود: آن مرد به زودی محروم و پیشیمان همراه با خسران و زیان بر برمیگردد. | ابن عبّاس گوید: مردی از ناحیۀ آذربایجان نزد عمر آمد و از شتران هار و سرکش شکوه نمود. عمر به خواهش او نامهای نوشت که آن مرد بردهو موجبات رام شدن شترانش فراهم آید. ابن عبّاس گوید: من با حالتی غمین به محضر امیر المؤمنین {{ع}} شرفیاب شدم و جریان را به عرض حضرت رساندم. حضرت در جواب فرمود: آن مرد به زودی محروم و پیشیمان همراه با خسران و زیان بر برمیگردد. | ||
چندی گذشت. دیدم آن مرد با پیشانی ضربه دیده و گود افتاده برگشت. گفتم: چه شد؟ گفت: کاغذ عمر را پیش شترها افکندم. جمعی از آنان به من جمله نموده و یکی از آنان این ضربه را به پیشانی من وارد نمود که از هوش رفتم و سپس در مقام معالجه برآمدم. حالا آمدهام به عمر بگویم کاغذت چه کرد و چقدر مؤثّر واقع شد! رفت و در جمع جریان را گفت. عمر هم با تندی او را رد کرد و گفت: نامۀ مرا نبردی. آن مرد هر چه قسم خورد و سوگند یاد نمود مفید نیفتاد. من که چنین دیدم او را خدمت امیر مؤمنان {{ع}} بردم. حضرت تبسّمی نموده، فرمودند: نگفتم بر میگردد. آن گاه به او فرمود: وقتی به محلّ شترانت رسیدی بگو: | چندی گذشت. دیدم آن مرد با پیشانی ضربه دیده و گود افتاده برگشت. گفتم: چه شد؟ گفت: کاغذ عمر را پیش شترها افکندم. جمعی از آنان به من جمله نموده و یکی از آنان این ضربه را به پیشانی من وارد نمود که از هوش رفتم و سپس در مقام معالجه برآمدم. حالا آمدهام به عمر بگویم کاغذت چه کرد و چقدر مؤثّر واقع شد! رفت و در جمع جریان را گفت. عمر هم با تندی او را رد کرد و گفت: نامۀ مرا نبردی. آن مرد هر چه قسم خورد و سوگند یاد نمود مفید نیفتاد. من که چنین دیدم او را خدمت امیر مؤمنان {{ع}} بردم. حضرت تبسّمی نموده، فرمودند: نگفتم بر میگردد. آن گاه به او فرمود: وقتی به محلّ شترانت رسیدی بگو: | ||
خط ۲۱: | خط ۲۲: | ||
ص319 | ص319 | ||
==سید مجتبی حسینی== | ==سید مجتبی حسینی== | ||
در کتاب: مقامات اولیا ج 2 | در کتاب: مقامات اولیا ج 2 |